30 April 2006


زیر چتر چل تیکٌه

-آوریل 2006 -





ملت ايران، تحريم 27 ساله الف- بيقرار
بازگشت توریستیک ا.ن آقا به "تبعید" و ... چه و چه و چه
بحران نگاه به «پای مردان» و «پای زنان» در میان «فقها»ی قم زینت میرهاشمی
یک هالوی سودمند در نقش آفیش تبلیغاتی منصور امان
بوی خوش عشق یا روی خوش پرزیدنت احمدی نژاد بصير نصيبي
جمهوری اسلامی حجاب توبه به سر می کشد منصور امان
خانم شیرین عبادی ادعای «حقوق بشر» شما قلابی است زینت میرهاشمی
برنده جایزه صلح نوبل به لشگر استشهادی می پیوندد! علی ناظر
بی تقوائی هسته ای، در سه برداشت اسماعيل نوری علا
چرا رژيم آخوندی با تحریک مداوم "حریف" وقوع فاجعه جنگ را انتظار می کشد ؟ مهدى قاسمى
ا ز آنجایی که ما، ملت همیشه در صحنه ... نیما نیلیان
پنهان در تيغة خنجری (شعر) جلال سرفراز
اگر حاتم بخشی از جیب محرومان به تروریست های عرب خیانت نیست پس ‏چیست؟ علی کشتگر
دو رويداد, و تکرار حکايت زبونی و حقارت حکومت اسلامی در برابر اهل قلم مسعود نقره کار
پاسخ یک جامعه شناس برخاسته از آذربایجان ایران، به یک همشهری تجزیه طلب، کاظم رنجبر
"مبارزه" علیه كمك‌های مجهول ا مریكا، بهای نادیده گرفتن لزوم اتحاد اپوزیسیون دكتر حسين باقرزاده
فوتبال سیاسی ویا سیاست فوتبالی ! بصير نصيبي
بايد بمانم ( شعر) امیر (از تهران) عقاب آبى و پرواز زيبايش اسماعيل وفا يغمائى
سوءاستفاده سياسي از كودكان و بلاگ نقطه ته خط
هیچ بیانیه ای تاکنون چنین واضح و همه جانبه دست و پای اپوزیسیون دمکرات را در پوست گردو قرار نداده بود ...جلال شالگوني
ايران ‌می‌تواند جهان را جای بسيار بهتری کند داريوش همايون
دانشجوی...متولد شيراز، اينجانب احمد باطبي
سرگذشت ملت هائى را كه موفق شدند راه بندانها را بشكنند چگونه بايد تعبير كرد؟ مهدى قاسمى
تبریکات هسته ای/ بخش دوم: "ناگقته ها"ی نیک آهنگ، مرد پیر، شبح، کنجکاو، خسن آقا ، وب- آ -ورد
به جای روشنگری تبديل به آگهی​چی آقايان شديم وبلاگ نیک‌آهنگ‌
به مدیر نمایشگاه بین المللی کتاب فرانکفورت در پیوند با "خدماتش" به "نمایشگاه " آخوندی "کتاب " جواد اسدیان
=صدایی در شهر خاموشان بصیر نصیبی
لهراسبي، زنداني جامانده از آزادي= كيانوش سنجري-
آمریکا چه اهدافی را پیگیری میکند؟ =وبلاگ حسن آقا =
خدائی که ربوده شده =اسماعيل نوری علا=
سنگواره گی یک اعلامیه = جواد اسدیان-
خطر برای تمامیت ارضی ‌ایران = دكتر حسين باقرزاده-
چی بود چی شد ! = وبلاگ پوتین -
معجون جمهوری “ اسلامی”/ مردم سالاری” دینی” / روشنفکر “دینی” از منظر جامعه شناسی سیاسی = کاظم رنجبر =
این عکس را که دیدم ( سال تحویل در مشهد!) = شین. میم ...
آقايان، دم شير را رها کنيد! = شکوه ميرزادگی=

27 April 2006

الف- بيقرار: ملت ايران، تحريم 27 ساله








ملت ايران، تحريم 27 ساله


الف- بيقرار

چنديست كه بحث تحريمهاي فراگير اقتصادي رژيم جمهوري اسلامي در پيوند با فعاليتهاي مخفيانه هسته اي از سوي شوراي امنيت ملل متحد، مورد بحث محافل سياسي و رسانه هاي بين المللي و لوس آنجلسي قرار گرفته است. بسيار ديده و شنيده ميشود كه در ميان تحليل و تفسيرهائي كه از طرف كارشناسان و متخصصان داخلي و خارجي ارايه ميشود ، همواره اين بحث بيهوده و فريبكارانه بميان مي آيد كه در صورت اعمال تحرميهائي ازسوي شوراي امنيت، بايد وضعيت مردم ايران مد نظر قراربگيرد، بنحويكه تحريمها روي زندگي مردم ايران تاثير منفي يا مخرب نداشته باشد .

يك مسئله مهم كه بايد در چنين شرايطي مورد توجه قرار بگيرد اين است كه بايد توجه داشت، در ميان انبوه اظهار نظراتي كه پيرامون تحريمها بيان ميشود ، چه كساني اظهار نظر ميكنند و مبناي اظهاراتشان متكي بر چه دلايل وعواملي ميباشد. آن دسته از كارشناسان يا متخصصاني كه با وضعيت كلي اقتصاد ايران و شرايط معيشتي و اقتصادي مردم آشنائي دارند ، نيك ميدانند كه اين ملت شصت و چند ميليوني ، بجز يك اقليت حداكثر پنج درصدي ، بيست وهفت سال است كه در قطعنامه اي نانوشته از سوي شوراي امنيت در تحريم همه جانبه قرار داشته است و تا زماني هم كه درب بر همين پايه بچرخد، نه اينكه بهتر نخواهد شد ، كه هزار بار بدتر هم خواهد گرديد .

دسته دوم هم آناني هستند كه در طي بيست و هفت سال حيات جمهوري اسلامي بند نافشان بصورت پنهان و اشكار به رحم رژيم متصل بوده و تمام تلاش و تقلاشان بر آن بوده و هست تا با تمسك جستن دروغين به حال و روز ملت ايران و اينكه اگر تحريم برقرار شود ، قرباني آن ملت ايران خواهند بود ، كماكان بدنبال حفظ منافع كثيف خود و ياران اصلاح طلب و ملي مذهبي و ديگراني باشند كه در طي بيست و هفت سال گذشته از هيچگونه هم گامي و همصدائي ولو بصورت مخالفت آميزي در راستاي چپاول اين ملت دريغ نداشته اند .

روي سخن با هماناني است كه هنوز هم زمزمه هاي همكاري و هم گامي شان در اظهار نظراتشان بگوش ميرسد كه متاسفانه در بسياري ازرسانه هاي بين المللي هم فعال مايشاع بوده و در هر اظهار نظري از در دلسوزي با مردم ايران وارد ميشوند در صورتيكه در عمق وجودشان جز حفظ وماندگاري رژيم با سردمداري ياران خودشان در وادي اصلاح طلبي و ملي مذهبي ها و ... چيز ديگري متصور نميباشد .

چگونه قابل تصور است كه فردي مثل هوشنگ امير احمدي كه تا مرز كانديداي رياست جمهوري پيش آمد بتواند آلام و دردهاي اين ملت تا مغز استخوان فرو رفته درفقر و تهيدستي را ادراك نمايد ؟ چگونه ميتوان باوركرد كه افرادي چون آقاي دكتر منصور فرهنگ يا كاظم علمداري يا خانم شيرين عبادي و عبدالكريم لاهيجي و مهر انگيز كار و شخصيتهائي از اين دست و قد و قواره هائي در حد و اندازه اصلاح طلبان ديروزين دلسوز واقعي اين سرزمين و غم خوار راستين اين ملت باشند ؟؟؟

اگرآنها دلسوز اين مردم بودند كه نبودند ! چرا بايد شرايط اين مملكت و حال وروز مردمان آن به اينجاها كشيده شود ؟

هنوز هم داريم ميبينيم كه اين حضرات سنگ اصلاحات و اصلاح طلبي را بر سينه ميزنند، تو گوئي كه خانمها و آقايان از كرات ديگر آمده و در گذشته اي نه چندان دور وزير و وكيل و مدير كل و رانت خوار اين و آن رژيم نبوده اند.

اقاي دكتر منصور فرهنگ يا دكتر امير احمدي يا دكتر اكبر اعتماد افرادي از اين قماش كه سالهاست در آمريكا و اروپا و اسكانديناوي و ديگر نقاط دنيا كنگر خورده اند و لنگرانداخته اند، چگونه ميتوانند دريابند كه در ايران چه ميگذرد .

اين حضرات چگونه ميتوانند درد آن زن بيچاره اي را دريابند كه بدليل از دست دادن شوهر ، ناچار است تا براي سير كردن شكم بچه هاي كوچك خود، جسم خود را در اختيار قصاب و نانوا و بقال و شقال بگذارد ؟ اين يك نمونه است .

ميليونها نمونه ديگر هم هست كه در اشكال و ابعاد مختلف در اين مملكت وجود دارد . براي چنين زن و چنين زنان و خانواده هائي كه در اين مملكت از تمامي مواهب زندگي محروم گرديده اند . ديگرزندگي چه معنا و مفهومي دارد كه از تحريم اقتصادي يا موشك باران سرزمين خود هراسي داشته باشند ؟! براي آن دختركان 14 يا پانزده ساله و بالاتر كه از روي فشار فقر، ناچارند تا براي خريد يك جفت كفش يا يك مانتو و يا يك ... ،اندام عروسك مانند خودشان را در اختيار مشتي ثروتمند طماع و عياش بگذارند ، چه فرقي ميكند كه تحريم باشد يا نباشد ؟؟

ميليونها دختر و پسر جوان ونوجوان اين سرزمين كه در بهترين دوران زندگي از همه مواهب زندگي محروم مانده اند، چه چيز باقي است كه از تحريم يا تهاجم نظامي هراسناك بشوند ؟؟

براي آن پدري كه مجبور ميشود تا در آستانه سال نو چهار فرزند و همسر خود را بدليل فقر مطلق و اينكه نميتواند پاسخگوي نيازهاي همسرو فرزندانش باشد، آنها را مقتول مينمايد و بعد هم خودش را از ميان بر ميدارد ((درشهرتبريز ))،كه هزاران و شايد ميليونها مثل آن خانواده در ايران مشغول جدال با پديده فقر ويرانگر هستند ، چه تفاوتي دارد كه تحريم بشود يا نشود ؟؟ براي چهار ميليون جوان فاقد آينده و غرق درمرداب اعتياد كه قرار است لحظه به لحظه و ساعت به ساعت بميرند و نابود شوند و ناشكفته پرپر گردند ، چه تفاوتي دارد كه شوراي امنيت رژيم اسلامي را تحريم بكند يا نكند ؟


حضرات خجالت بكشند. اين حضرات ايراني نما، اين عناصر خود فروخته و خائن، اين عوامل ابزار دست استعمار بايد لب فرو بندند و به عيش و عشرت خود بپردازند وبگذارند تا اين ملت پا برهنه در اين جهنم سوزان و اين ناكجا آباد ، راجع به آينده اش خودش تصميم گيري نمايد .

اين آقايان و خانمهاي لميده در غرب ، البته آن گروهي كه بخود اجازه ميدهند تا راجع به سرنوشت اين ملت اظهار نظر، آنهم اظهار نظر جانبدارانه ، و آنهم اظهار نظر اصلاح طلبانه و ... بنمايند ، بايستي دريافته باشند ، اگر هم توان آنرا نداشته اند كه دريابند ! حالا بايد دريابند كه اين ملت بدون آنكه نيازي به رهنمودها و اظهار نظرات حضرات داشته باشد ، اقدامات دولت آمريكا و حمايت ملت آمريكا را با جان و دل پذيرا بوده ، چرا كه ميداند دولت آمريكا بدنبال جبران اشتباهات گذشته بوده و مصمم است تا اين رژيم تروريست پرور و بانك مركزي تروريسم بنيادگرا و مركز تروريسم جهاني را بهر دليلي از ميان بردارد. بهمين دليل هم هست كه مردم ايران پذيرفته است تا هزينه اين بر اندازي و اين دگرگوني اساسي را چه از طريق تحمل تحريم و چه با تحمل خدائي ناخواسته اقدام نظامي بپردازد .

يقينا ، كساني از تحريم و تغييرات ساختاري هراسناكند كه در پناه وجود نامبارك اين رژيم يا به ثروتهاي افسانه اي دست يازيده و يا در آنسوي مرزها لميده و و فارغ و آسوده خاطراز هرگونه ناهنجاري خرج و مخارج دلاري ولول هاي ترياك شان از اين سو در بسته هاي ديپلماتيك براي شان ارسال ميگردد . والا ملت ايران براي هر اقدامي كه تغييرات بنيادين اين نظام را در پي داشته باشد لحظه شماري كرده و براي پرداخت هزينه آن نيز امادگي لازم را دارد.


6 ارديبهشت ۱٣٨۵ - ۲6 آوريل ۲۰۰۶
ايران- تهران
الف- بيقرار

26 April 2006

زینت میرهاشمی: بحران نگاه به «پای مردان» و «پای زنان» در میان «فقها»ی قم



بحران نگاه به «پای مردان» و «پای زنان» در میان «فقها»ی قم

زینت میرهاشمی

حق شرکت زنان در ورزشگاهها یکی از مواردی بود که جمهوری اسلامی از زنان سلب کرد. «هر جا که مردان باشند، زنان نباید باشند». و یا این که جایی که مردان باشند زنان باید چنان خود را بپیچانند که چشم نامحرمی به آن نیفتد. البته مصلحت حکومت و «فقها»ی قم حکم می کرد که زنان در کنج خانه مشغول تولید بچه و تمکین به شوهر باشند و به ورزشگاه نروند تا مردان را نگاه کنند. این افکار ارتجاعی خالص است. در طی سالها عمر حکومت استبدادی یکی از چالشهای زنان با رژیم، تحمیل خودشان حتا با زور و تجمع در مقابل ورزشگاه، برای دیدن مسابقه های ورزشی بوده است. نگاهی به پوشش زنان در خیابانهای تهران، دهن کجی زنان و مقاومتشان در مقابل حجاب اجباری را می توان دید. پوشیدن لباس پسرانه توسط دختران برای شرکت در بازیها، خنثی کردن سیاستهای رژیم در این مورد است. بعد از سالها فشار زنان، احمدی نژاد مجبور شد بگوید که زنان می توانند در ورزشگاهها برای دیدن بازیها حضور داشته باشند و البته به شرط جدایی بین زنان و مردان. وی می گوید که در ورزشگاه جایی خوب به زنان اختصاص داده شود. این جای خاص یعنی حصار کشیدن بین زنان و مردان. اما این حرف احمدی نژآد که هنوز جنبه عملی به خود نگرفته مورد مخالفت فقهای قم قرار گرفته است. مسأله زنان بازهم در حوزه آخوندها طوفان به پا کرده است.

تقی رهبر نماینده مجلس ارتجاع به خشم آمده و گفت:«برای زنان مسلمان نیز از نظر شرعی صحیح نیست، ساق پای مردان را نگاه کنند.» وی مصلحت را در این دیده است که احمدی نژآد سریعا این دستور را پس بگیرد.

اما فاضل لنکرانی که «بنیاد نظام مردسالارانه» را به خطر افتاده می بیند، فتوا صادر کرده و «ریسک» این که عده ای قصد دارند علیه این دستور احمدی نژآد راه پیمایی کنند را به وی به عنوان خطر گوشزد نمود. فاضل لنکرانی که در دادن فتوا علیه حقوق زنان سابقه دیرینه دارد، در این مورد فتوا داد و مخالفت خود را با «هر گونه ورود زنان به ورزشگاهها، ولو در مکان جداگانه» اعلام کرد. وی که بدن زن را همانند شیئی در اختیار مرد می داند، شرکت زنان در ورزشگاه را با همان دایره محدود فرهنگی خود نگاه کرده و می گوید:«نظر زن به بدن مرد حتی بدون لذت جایز نیست.» روزهای آینده باید شاهد توفان فتواها باشیم.

منصور امان: یک هالوی سودمند در نقش آفیش تبلیغاتی

.......................................................................................


یک هالوی سودمند در نقش آفیش تبلیغاتی

منصور امان

زیر هاله ی نوری نقشه بسته بر یک پوستر چهار رنگ، آقای احمدی نژاد، رییس جمهور برگُمارده ولی فقیه، شنل رسالت به دوش افکنده و در حالتی خلسه وار، از طریق میکروفُنها و دوربینهای خبرنگاران، با شرق و غرب گیتی به مُصافحه برخاسته است. او گاه اندرز می دهد، گاه پرخاش می کُند تا اندکی بعد اشک رافت به چشم بیاورد و کمی بعدتر به آرامی با خود به نجوا بپردازد. این تصویر سورآلیستی را کُنفرانس مطبوعاتی شهردار پیشین تهران مُنعکس کرده است.

اکنون بر کمتر کسی پوشیده مانده که فرستادن گاه و بیگاه آقای احمدی نژاد به پیشاپیش صحنه برای انکار هولوکاوست، تهدید اسراییل و نیش زدن به این یا آن طرف حساب خارجی، از چه رو صورت می گیرد. او اغلب معرکه گیر نمایشی است که در جایی دیگر و در فضایی دیگر روی صحنه می رود. آقای احمدی نژاد پوستر تبلیغاتی نمایش است و همچون هر آفیش تبلیغاتی دیگر، الزاما بیان کُننده کیفیت و درونمایه ای نیست که نمایش وعده می دهد. آنچه که وی در کُنفرانس مطبوعاتی مزبور پیرامون احتمال تحریم، موضوع جنگ، شورای امنیت، مُذاکره با آمریکا، نفت و جُز آن از دهان بدر کرده است، در همین رشته بازاریابی جای می گیرد.

ویژگی هالوی سودمند جمهوری اسلامی این است که او نقش خود را باور کرده است. آخرین بار، آقای احمدی نژاد تایید اهمیت این نقش را در سالُن مجمع عمومی سازمان ملل و در هیات نور غیبی مُشاهده کرد و اکنون نظر کرده سیرک "نظام" مایل است روی همین ریل، سیاست و کرامت ورزی کُند. او برای خبرنگاران فاش ساخته که قصد دارد برای "سران کشورها" نامه بنویسد و آنها را به "فرهنگ انبیا" دعوت کُند. همزمان آقای احمدی نژاد ضمن تکذیب تبعیض در شمول مراحم خود، "مردُم اتریش و آلمان" را نیز همچون "مردُم فلسطین" هدایت کرده است.

آقای احمدی نژاد درجه سنج کارایی سیاسی جمهوری اسلامی است. طرفهای خارجی حکومت، با انگُشت این درجه را نشان می دهند که در پایین ترین مدار سیر می کُند.

25 April 2006

بصير نصيبي: بوی خوش عشق یا روی خوش پرزیدنت احمدی نژاد

....................................................................................................................................


بوی خوش عشق
یا
روی خوش پرزیدنت احمدی نژاد

بصير نصيبي

....................................................................................................................................




در باره باز شدن پای ایرانیان پناهنده به جمهوری اسلامی وتاثیر این ارتباط در ایجاد جو پاسیو در خارج از کشور بسیار گفته شده، من خود هر جا مناسبتی داشته در باره این اتفاق که به گمان من طرحی بود که رژیم خود با همکاری سازمان های امنیتی کشورهای میزبان طراحی و با موفقیت به اجرا گذاشت، به صراحت صحبت کرده ام. اما طبیعی است حرف بیشتر من با جامعه روشنفکری به خصوص خانواده تئاتر و سینما در تبعید بوده است که هم به کار و حرفه ام نزدیک و مربوط بوده و هم تاثیر منفی رفتار آنان صد چندان است، به خصوص وقتی کسی از این خانواده، فعالیت سیاسی هم علیه رژيم داشته باشد، حالا چه فیلم و تئاتری ضد خواست رژیم ساخته باشد و چه در فیلم و یا تئاتری که به مذاق حکومت ملاها خوش نمی آید بازی کرده باشد ویا... بهرحال موقعیت و شرایطش حساس تر از یک مسافر عادی است که مثلا دلش برای برادر و خواهر و عمه و دایی تنگ شده یا دوست دارد ضمن دیدار فامیل آبگوشتی هم در آبگوشت سرا صرف کند.

به همین دلیل سفر یک فرد از جامعه روشنفکری ما (نویسنده، شاعر، محقق، سینماگر، نقاش، موسیقیدان، تئاترساز، بازیگر و...) برای رژيم در حدی فراتر از سفر یک مسافر عادی زیر ذره بین خواهد بود.

سفر هنرمندان به جمهوری اسلامی از زمان ریاست جمهوری خاتمی علنی و متداول شد که قباحت آشتی با آخوندها، رنگ باخت و مسافران کاروان هنری بهانه ای داشتند که با توسل بدان زبان مخالف را می بستند و آن روی کار آمدن دولت اصلاحات!، وقوع انقلابی دیگر! در ایران اسلامی بود. دیگر نه تنها از حضور در سفارت جمهوری اسلامی و امضاء ندامت نامه و تعهد احترام به قوانین مترقی! جمهوری اسلامی ابایی نداشتند بلکه به خود میبالیدند و به جمع معدودی مخالف میخندیدند.

بعد از اینکه رژیم جمهوری اسلامی نقاب اصلاح طلبی اش را برداشت و احمدی نژاد، که سمبل استبداد و ارتجاع یک حکومت واپسگرا و پوسیده است، را با همکاری خاتمی و کروبی به روی صحنه آورد ایرانیانی که راه رفت و آمد به جمهوری اسلامی را باز کرده بودند مدتی روی ترش کردند، برخی ها غر میزدند:


ای، این کیه؟ شکل میمونه! اصلا بهش نمیاد رئیس جمهور باشه، آبرومونو تو دنیا میبره، (کدام آبرو را میگفتند؟)

از جانب جامعه روشنفکری متمایل به دوم خردادی ها هم واکنش شدید ضد احمدی نژاد پراکنده شد. کار به آنجا رسید که مهرداد شکیبایی نویسنده سایت روز (این سایت را باند خادمین دوم خردادی های ورشکسته برای دوام حکومت و در تبعید!! برپا کرده اند) درباره دارو دسته ای که احمدی نژاد را به کرسی ریاست نشانده اند چنین تصویر میسازد و می گوید:
...سرنوشتي که دولت محمد خاتمي دولت هشت ساله خود را دو دستي و در سيني طلا تقديم "جرياني" کرد که براساس برنامه اي "پيجيده" و "چند لايه" که سياست "چراغ خاموش" نام گرفت، صاحب قدرت اجرائي کشور شد. جرياني که توسط خاتمي وکروبي "طالبان ايراني" نام گرفت و دکنر عبدالکريم سروش آن را "فاشيسم" ناميد
(سایت روز 28 اسفند 84)

وجود چنین جوی، مسافران جامعه روشنفکری و هنرمندان را دچار اشکال کرده بود. چرا که وقتی رئیس جمهوری که چشم و چراغشان بود و رئیس مجلس محترم ششم این آقا را طالبان ایرانی مینامند و آقای سروش ایدئولوگ رژیم و مسئول مستقیم تسویه دانشگاهها زیر عنوان انقلاب فرهنگی، احمدی نژاد را فاشیست میداند و روزی نامه روز (بهنود/نبوی/اسدی) این اظهار نظر را نشر میدهد، دیگر آش باید خیلی شورشده باشد. دیگر حتا شیفتگان پرزیدنت خاتمی هم پذیرفته اند که مسافرین دارالخلافه از سفارت فاشیستها اجازه ورود میگیرند و به حکومت تحت سلطه طالبان سفر میکنند.

مسافران عادی با اطلاعیه ای که در سایت بازتاب محسن رضایی منتشر شد (این اطلاعیه نوید می داد که ایرانیان عزیز همچون گذشته می توانند با تعهد اینکه همچنان عاقل بمانند و کاری به کار رژیم نداشته باشند بین تهران و کشورهای دیگر در تردد باشند) بحمدالله اضطرابشان از میان برداشته شد و بار دیگر پروازهای روزانه از سراسر دنیا به سوی تهران برقرار شد.

اما مشکل روشنفکر جماعت برای سفر به دارالخلافه هنوز به قوت خود باقی بود. همه از هم دوباره رودربایستی پیدا کرده بودند. در این شرایط خبر می رسد، ای دل غافل، آقای هوشنگ توزیع سد دوباره ایجاد شده را می شکنند و به رژیم تحت ریاست دولت طالبانی/امنیتی/ فاشیستی، سفر می کنند. ضمن عرض صمیمانه ترین تبریک و ستایش از شهامت و رشادت ابشان، بسیار خوشحال شدیم که هوشنگ توزیع تنها به دیدار خانوادگی بسنده نکرده است، بلکه همکاری مشترک با پیش کسوتان تئاتر جمهوری اسلامی، به خصوص عزت الله انتظامی (محبوبیت ایشان نزد مقامات هنردوست! ج. اسلامی بر کسی پوشیده نیست) را برای شیفتگان برون مرزی تئاتر ج. اسلامی نوید می دهد.

حقا که باید اعتراف کنیم که نشان شجاعت و لیاقت را باید به سینه آقای هوشنگ توزیع نصب کرد که بدون وحشت از فاشِست ها و طالبان آدمخوار پای به جمهوری اسلامی می گذارد. آخر سوء سابقه ایشان در حدی نبود که رژیم بتواند زیر سبیلی ردش کند (بازی در فیلم فرستاده ی پرویزصیاد در نقش یک حزب الهی تروریست که ماموریت داشت یک مامور ساواک را به قتل برساند، یا بازی در تئاتر محاکمه سینما رکس (نویسنده و کارگردان پرویز صیاد) در نقش دادستان، نمایشنامه ای که براساس سندهای انکار ناپذیری شکل گرفته بود که ثابت می کرد جنایت سینما رکس آبادان به فرمان آخوندهای حامی خمینی به انجام رسیده است).

من نمیدانم اینها که اینقدر حسرت دوران خاتمی را میخورند، حرف حسابشان چیست؟ آیا در جمهوری اسلامی دولتی به بخشندگی و عطوفت احمدی نژاد تاکنون ظهور کرده است؟ دولتی که بازیگری با این سوء پیشینه را در آغوش پر مهر! ایران اسلامی بپذیرد، برای کنسرت محمد رضا شجریان سالن 4000 نفره وزارت کشور را در اختیار بگذارد، جایزه خرس نقره ای برلین را برای فیلم جعفر پناهی جور کند و تحت تاثیر! فیلم افساید فرمان دهد ورود دختران به ورزشگاهها آزاد.

آقای هوشنگ توزیع البته حواسشان جمع بود و می دانستند همبازی و همکار آخرین کار نمایشی ایشان (از عشق تا ماهواره) یعنی آقای بهروز وثوقی در دوران انقلاب دوم خرداد، بارها به چراغ سبز باند خاتمی آری گفت و هربار دارو دسته همین آقای احمدی نژاد پسش زدند یا آقای رضا علامه زاده هم با سوء پیشینه مشابه ایشان با چراغ سبز خاتمی چیان چمدان سفر را بست و با نهیب احمدی نژاد چیان! جازد و پشت مرز ماند. انگار هوشنگ خان کمی دندان روی جگر گذاشت تا این تب انقلاب نمیدانم چندم فروکش کند بعد تقاضای عفو را تقدیم کرد. دیدید که نه مثل آن دو نمونه قبلی فحش و ناسزای کیهان شریعتمداری را نوش جان کرد و نه مثل آقای خردادیان رقصنده لوس آنجلسی کارش به زندان و شکنجه و اعتراف و توقیف کشید. علاوه براینکه به سلامت به امریکای جهانخوار برگشت گویا ایجاد رابطه منظم با تئاتر جمهوری اسلامی در خارج از کشور هم بدستان با کفایت ایشان سپرده می شود. آیا تعجب خواهید کرد اگر بشنوید که آقای بهروز وثوقی (که حالا دیگر پارتی هم دارد) و آقای توزیع در تئاتر فجر امسال با همین نمایشنامه از ماهواره تا عشق که محتوای آن هم مناسب برای جشنواره تئاتر فجر جمهوری اسلامی است حضور پیدا کنند و حتا به افتخار شرفیابی به حضور رئیس جمهور محبوب و مردمی نایل آیند؟ پوشش خبری این رویداد هیجان انگیز را می شود به شهروند سپرد و گزارش این اتقاق خجسته هم مناسب گزارش نویسی است که با توبه مواضع گذشته اش تئاتر برون و درون را بهم پیوند می زند.

مرگ بر ضد ولایت فقیه، انرژی هسته ای حق مسلم ماست، احمدی نژاد حمایتت می کنیم. تکبیر ،تکبیر.
.................................................

* کاری از هوشنگ توزیع که موفقیت تجاری پیدا کرد.

بصیر نصيبی 25 آوریل2006 زاربروکن/ آلمان
http://www.cinemayeazad.blogspot.com/
cinema-ye-azad@t-online.de

منبع دیذگاه

24 April 2006

منصور امان: جمهوری اسلامی حجاب توبه به سر می کشد

.............................................................................................................................................

جمهوری اسلامی حجاب توبه به سر می کشد

منصور امان

یورش حکومت جمهوری اسلامی برای گُسترش دامنه سرکوب و میلیتاریزه و پُلیسی کردن جامعه تحت پوشش "مُبارزه با بدحجابی" به شکست انجامیده است. چند روز پس از صحنه آرایی برای شروع این پروژه، آمران و عاملان آن به شتاب فرمان عقب نشینی را صادر می کُنند.

پاسدار طلایی، سرکرده نیروی انتظامی تهران که با تبلیغات فراوان و عکس و تفصیلات، گُسیل گُماشتگان تحت امر خود به خیابانها را به نمایش گُذاشته بود، اکنون بُغض در گلو تاکید می کُند، این امر"مُطلقا به حجاب ربطی ندارد." وی همچنین ناچار شُده است شاخ و شانه کشی پیشین خود علیه "شلوار کوتاه و مانتو تنگ" را پس گرفته و آن را تکذیب کُند. در همین رابطه، رییس جمهور برگُمارده ولی فقیه نیز با یک چرخش 180 درجه ای، این گونه چانه گرم کرده است :"در امور فرهنگی باید به شدت از برخوردهای حساب نشُده جلوگیری کرد."

نفر بعدی در صف ابراز برائت، آقای کریمی راد، وزیر دادگُستری و سُخنگوی قوه قضاییه است که به همین ترتیب خود را ناگُزیر دید تهدید های قبلی اش مبنی بر اعمال مُجازات زندان و جریمه نقدی علیه "بدحجابان" را پس بگیرد و خلع اُلساعه قانون تازه ای وضع کُند.
پیشتر، آقای عماد افروغ، یک نماینده مجلس مُلاها وابسته به باند نظامی – امنیتی، در نمایش زنگ شروع پروژه مزبور در برابر مجلس، ناتوانی حکومت در عملی ساختن آن را به این شکل پیش بینی کرده بود:"مُتاسفانه هر اقدام فرهنگی که قرار است انجام شود، بلافاصله جو را سیاست زده می کُنند که حساسیت مردُم را تحریک نکُنید، اکنون مساله هسته ای و چالشهای سیاست خارجی را داریم."
جمع آوری سرآسیمه طرح "مُبارزه با بدحجابی" و ابراز برائت متولیان آن از نقشه های خود، بیانگر مُقاومت فزاینده جامعه ایران در برابر سیاستها و طرحهای جنون آمیز رژیم ولایت فقیه است. جمهوری اسلامی، دور اول تلاش برای هسته ای کردن جامعه را باخته است.

http://www.iran-nabard.com//

23 April 2006

زینت میرهاشمی: خانم شیرین عبادی ادعای «حقوق بشر» شما قلابی است

............................................................................................................................................................................




ادعای «حقوق بشر» شما قلابی است

زینت میرهاشمی

زمانی که خانم عبادی جایزه صلح نوبل را دریافت کرد به خوبی متوجه نشد که این جایزه سمبلیک است. این جایزه در شرایط خاصی به دلیل احترام به مبارزه و مقاومت بیش از دو دهه زنان در مقابل حکومت استبدادی به وی داده شد. او در روزهای اول به ظاهر پای خودش را از سیاست کنار کشید و ادعا کرد که وارد دعواهای سیاسی و قدرت سیاسی نمی شود بلکه کارش دفاع از حقوق بشر، حقوق کودکان و آزادی است. اما چیزی نگذشت که وی این امر را به فراموشی سپرد. او در دعوای جناحهای حکومتی بر سر قدرت آشکارا از جبهه دوم خرداد دفاع کرد. شیرین عبادی که هدفش دفاع از حقوق بشر بود در برابر اعدام حجت زمانی سکوت اختیار کرد.

گویا از نظر خانم عبادی کسانی زندانی سیاسی محسوب می شوند که از خودیها باشند.

او به جای دفاع از حقوق کودکان خوزستان که با پاهای کوچکشان روی ثروتی از نفت پابرهنه راه می روند و با شکمهای گرسنه می خوابند، به جای دفاع از سهم کودکان خیابانی از ثروت ملی، از آن میلیاردها دلاری که در ساختن نیروگاههای اتمی صرف می شود و منافعش به جیب آخوندها می رود، با قاطیت دفاع و اعلام می کند که قصد رژیم ایران صلح آمیز است.

شیرین عبادی در مصاحبه با خبرگزاری آسوشیتدپرس اعلام کرد که «ما به هیچ سرباز آمریکایی اجازه نمی دهیم به ایران پا بگذارد، ما تا آخرین قطره خون از کشورمان دفاع خواهیم کرد.»

این که جنگ و هر نوع حمله نظامی به ضرر و زیان هر تحول دموکراتیک و مردمی خواهد بود بر کسی پوشیده نیست. این که در یک شرایط جنگی به طور قطع نیروهای بنیادگرا و ارتجاعی تقویت می شوند بر کسی پوشیده نیست و این که جنگ کثیف ترین شیوه اعمال سیاست امپریالیسها و بنیادگراهاست باز هم بر کسی پوشیده نیست. مسلم است که هر تغییر دمکراتیک و مردمی در ایران باید از طریق مردم ایران صورت گیرد. اما هیچکدام اینها که برشمردیم این امر را توجیه نمی کند که خانم عبادی قطره های خون خودش را به نفع یک رژیم استبدادی و مذهبی بر زمین بریزد. وی حتا حاضر نیست از حق اظهار نظر مخالفان استفاده از انرژی اتمی دفاع کند.

او جرأت ندارد تا از مزایای جایزه صلح و نیز سفرهای پر هیاهو به گوشه و کنار جهان سود برده و صدای مردم در زنجیر ایران، صدای زندانیان سیاسی و صدای کارگران زندانی را به گوش جهانیان برساند. او تلاشی برای جلوگیری از اعدام فیض الله مهدوی نمی کند اما قصد رژیمی که در رویای ایجاد «اتحاد جماهیر اسلامی» است را صلح آمیز می داند.

چرا خانم عبادی از جانب مردم ایران که از حق انتخاب و اظهار نظر محروم هستند می گوید «ما» و «مردم ایران» قطره های خون را تا آخر می دهیم. خانم عبادی با این موضع یکجانبه عملا در جبهه جنگ افروزان جمهوری اسلامی قرارگرفته و در صورت پافشاری بر این موضع حمایت گرانه از استبداد مذهبی حاکم بر ایران، ایشان را باید مدافع جنگ افروزی و توسعه طلبی جنایتکارانی همچون خامنه ای و احمدی نژاد دانست.

http://www.iran-nabard.com/

علی ناظر: برنده جایزه صلح نوبل به لشگر استشهادی می پیوندد!

..........................................................................................................................................


برنده جایزه صلح نوبل
به لشگر استشهادی
می پیوندد!


علي ناظر


چرا اين ميهن پرست دو آتشه و برندهء جايزه صلح نوبل و مدافع حقوق بشر، بجاي نام نويسي در «نيروهاي استشهادي»، تا آخرين قطره خونش براي جلوگيري از ريخته شدن خون زندانيان سياسي گامي برنمي دارد؟ چرا براي نجات جان ولي الله فيض مهدوي خفقان گرفته است؟ در عرض چند روز گذشته «13 زنداني حلق آويز و 23 زنداني به اعدام محكوم» شده اند. چرا شخصيتها و کميسيون هاي زناني که از هول حليم تو ديگ افتاده بودند و از هم براي نامه تبريک نوشتن و هورا کشيدن سبقت مي گرفتند، لحظه اي با خود خلوت نمي کنند و موضعي در تقبيح خودشيريني هاي انحرافي عضو جديد «لشگر استشهادي» نمي گيرند؟ نکند هنوز فکر ميکنند که آبي از آتش بي حرارت اين مدافع حقوق بشر گرم مي شود؟ آيا دورويي و دروغ را در نگاه و لبخندش نمي بينند؟

سايت ديدگاه _

21 April 2006

اسماعيل نوری علا: بی تقوائی هسته ای، در سه برداشت







بی تقوائی هسته ای،
در سه برداشت



اسماعيل نوری علا

.



برداشت يک

مژده داده اند که دانشمندان «جوان ِ مسلمان ِ» ايران موفق شده اند اورانيوم را غنی سازی کنند و، به اين ترتيب، ايران اسلامی هم وارد «باشگاه اتمی» جهان شده است. ديدم حتی دوست عزيزم آقای حسين لاجوردی هم، که عمری را در راه مبارزه با جمهوری فرهنگی گذرانده اند، از بابت اين دست آورد شگرف هيجان زده شده و از طرف «انجمن پژوهشگران ايران» اين موفقيت را به دانشمندان وطنی تبريک گفته اند ـ تبريکی که البته با «هشدار» ی هم همراه است.

من اما هنوز نتوانسته ام تصميم بگيرم که بايد از اين خبر خوشحال باشم يا غمگين، مفتخر باشم يا نگران. اين حس در سرآغاز پيروزی قيام 57 نيز با من بود. می ديدم که پس از 25 سال اعتقاد به اينکه 28 مرداد 32 کودتائی برای برانداختن حکومت ملی ايران بوده است، ملت ايران بپاخاسته تا حق خود را باز ستاند، به ديکتاتوری (آن هم از نوع تک نفره اش) خاتمه دهد، و آزادی بيان و حق تعيين سرنوشتش را خود بدست گيرد. اين احساس ها موجب می شد تا نتوانم از ريختن اشگ شوق خودداری کنم. هيچگاه آن روز را از ياد نمی برم که در خيابان شاهرضا پياده بسوی دانشگاه می رفتم و جت های جنگنده ايران از فراز سرمان تنوره کشان گذشتند. ديدم که عابران از حرکت باز ماندند، با غرور «جت هايشان» را نگاه کردند و چند نفر بی اختيار کف زدند. ديدم که استقلال و آزادی، همچون دو رود سرودخوان ِ بزرگ، در خيابان جاری بود. اما به دنبال اين دو واژه ی آرزوئی، پسوندی نيز بسوی ما گام بر می داشت که در هر گامش تخمی از نگرانی را در دل ها می کاشت. استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؟ جمهوری اسلامی ديگر چه صيغه ای ست؟

ديديم که جمهوری اسلامی آمد، بهترين جوانانمان را کشت، بهترين مغزهامان را فراری داد، غرورمان را از ما گرفت، اقتصادمان را ويران کرد، مصرف کننده بنجل های چينی شديم، «جک استراو» آقا و سرورمان شد و کارشناسان روسی بر همه چيز و همه جا دست انداختند؛ ديديم که اخلاق ويران شد، فحشا قبح خود را از دست داد و اعتياد جای کار و سازندگی را گرفت. ديديم که تاريک ترين انديشه های «جمکرانی» به سلطنت دانشگاه ها رسيدند.

باری، من هنوز نتوانسته ام تصميم بگيرم که آيا بايد، و چرا بايد، از خبری که آقای احمدی نژاد در پيشگاه ثامن الائمه افشا کرده خوشحال باشم و لب به تبريک باز کنم. می بينم که يک بار ديگر سخن از بازيابی استقلال، از پيشرفت های علمی، از وارد شدن به عصر تکنولوژی های پيشرفته و پيروزی علمی دانشمندان جوان ماست. اما، در سايه سار اين هياهوی ظاهراً غرور برانگيز، همان هائی را ـ بی هيچ دغدغه ـ شادمان می بينم که ظهور معنای واقعی پسوند «جمهوری اسلامی» بوده و 27 سال است آن همه بلا را که گفتم و می دانيد بر سرمان آورده اند. پس چرا من بايد از آنچه که آنها را خوشحال می کند بوجد بيايم و دست بيافشانم؟ چرا بايد از قوی تر شدن آنها شادمان باشم و به در و ديوار تبريک بگويم؟

اگر جمهوری اسلامی با ايران من يکی نيست، اگر اين نظام نامردمی و قرون وسطائی، همچون يک «حکومت اشغالگر» بر وطن من مستولی شده، اگر سردمداران آن از جانب هموطنان من و بخاطر منافع آنان سخن نمی گويند، من چرا بايد از موفقيتی که نصيب آنان شده خوشحال باشم؟ آيا اگر در جنگ جهانی دوم می ديديم که ملت فرانسه ی اشغال شده بوسيله رژيم هيتلری از موفقيت های دانشمندان آلمانی در ساختن موشک های دوربرد خوشحال اند و در خيابان بهم تبريک می گويند شگفت زده نمی شديم؟

برداشت دو

در جمهوری اسلامی جنگ بر سر اينکه اين «موفقيت» را مديون چه کسی هستيم در گرفته است. احمدی نژاد می خواهد همه جايزه را به حساب خودش واريز کند؛ رفسنجانی ـ با حيله گری هميشگی اش ـ چند ساعت قبل از اينکه احمدی نژاد در مشهد مژده اش را افشا کند، با مجله های عربی مصاحبه می کند و خبر را درز می دهد؛ و در اين چند روزه هم «اصلاح طلبان» آسمان رسانه های داخل کشور را روی سرشان گذاشته اند که اين وسط حق حجه الاسلام خاتمی مخدوش شده است. به اين تيترها توجه کنيم: «عدم توجه به نقش دولت های قبلی در موفقيت های هسته ای بی انصافی است.» «موفقيت هسته ای خاصل تلاش همه دولت های قبلی است.» «بی تقوائی است که ما موضوع هسته ای را انحصاری کنيم.» «اخلاق اجازه نمی دهد همه کار را به نام يک فرد بگذاريم.» «عدم تقدير از دولت ها و مجالس گذشته بی انصافی است.» «زحمات دوران گذشته در دولت های موسوی، هاشمی و خاتمی را نبايد فراموش کرد.» اين ها فقط تيترهای يک صفحه از روزنامه آفتاب يزد پنجشنبه 24 فروردين است.

اما، در کنار اين هياهو، توجه به استدلال هائی که عرضه می شود نيز می تواند روشنگر سيستم اخلاقی حاکم بر جمهوری اسلامی باشد. آقای محمدحسين روانبخش، يادداشت نويس صفحه دوم نشريه آفتاب يزد، می نويسد: «موفقيت اعلام شده اين روزها بيش از همه مرهون خريد زمان توسط دولت و تيم مذاکره کننده قبلی است.» و علی جعفری، سردبير گروه سياسی اين نشريه، می نويسد: «مهمترين نقش را در اين افتخار دولت آقای خاتمی و هيأت مذاکره کننده قبلی داشته است که، عليرغم مواجهه با تهديدات خارجی... با اتخاذ استراتژی مذاکره در طول 2 سال، توانستند به اصطلاح به خريد زمان بپردازند و فرصت را برای ثمربخشی دو دهه فعاليت در اين زمينه فراهم سازند.»

بدينسان آشکار می شود که دولت حجه الاسلام خاتمی، بر سر ميز مذاکرات دو ساله اتمی، از همان «استراتژی مشهور ايرج ميرزائی» استفاده کرده است که «تو صورت را در آن بالا نکو گير». رئيس جمهور جامعه مدنی و ارزش های انسانی، مبشر ندای گفتگوی تمدن ها، کسی که خانم شيرين عبادی او را بيش از خودش مستحق دريافت جايزه نوبل «صلح» می داند، مرد عبا شکلاتی ِ لبخند و شکيبائی و تساهل، در واقع داشته است «وقت می خريده» که دانشمندان جوانش بتوانند «در آن زير» به تلاش خود برای غنی سازی اورانيوم و دست يابی به سوخت اتمی ادامه دهند. انگار حافظ اين بيت را در حق همين حجه الاسلام سروده است که:

واعظان کاين جلوه در محراب و منبر می کنند

چون به خلوت می روند «آن کار ديگر» می کنند

اما آيا توسل به اين استراتژی کار خود آقای خاتمی بوده است؟ ايشان خود در پيام تبريکشان گفته اند: «به نظر می رسد آمريکائی ها ار دست آورد بزرگ ما شوکه شده اند، که اين در موضع آنها کاملا مشخص است. ولی گويا اروپائی ها انتظار اين دست آورد را داشتند!» و افزوده اند که: «اميد است با اتخاذ سياست های مناسب، مسير حرکت ايران به سوی توسعه و پيشرفت تداوم يابد.»

از آقای ابوالحسن بنی صدر منقول است که گفت: در تهران خدمت آقای خمينی رسيدم و سخنان شان در نوفل لوشاتو را يادآور شدم و پرسيدم که چرا به وعده ها وفا نمی کنند. و ايشان فرمودند که «من در آنجا مکر» کردم.» مگر خداوند ارحمن و الراحمين در قرآن کريم خود را بزرگ مکاران نخوانده است؟ آيا معنای «اتخاذ سياست های مناسب» همين «مکر کردن برای رسيدن به مقصود» نيست؟ و آيا از اين پس بايد هنوز هم انتظار داشت که کسی در جهان به وعده و وعيد و عهد و پيمانی از جانب اين آقايان اعتماد کند؟

می گويند حافظ شيراز قرآن را با چهارده روايت می خوانده است. اکنون بايد روايتی پانزدهمین را هم به فهرست «روايت ها» اضافه کرد که به گمان من می توان آن را «روايت ماکياول» خواند. باری، از اين پس، هر کس در مکر و دروغگوئی و دغلبازی و بی اخلاقی حکومت آخوندی در ايران ترديد کند بايد برود و بدهد مغزش را معاينه ای آسیب شناسنانه کنند.


برداشت سه

آيا «انرژی هسته ای حق مسلم ما ست؟» اين پرسش هم مدت هاست آزارم می دهد. چرا چاقو را به دست بچه نمی دهند اما اورانيوم غنی شده را بايد به دست کسانی بسپارند که اعلام حضور خود را در صحنه سياست بين المللی با گروگان گرفتن ديپلمات های يک کشور بيگانه آغاز کردند، ايران را اردوگاه تربيت و مکان امن تروريست ها کردند، پول بی زبان ملت ايران را برای تأمين اسلحه برای رزمندگان کشورهای ديگر هدر دادند و مردم خود را به خاک سياه نشاندند و اکنون هم ـ به نام اسلام ـ نه به منافع ملی ايران وقعی می گذارند، نه برای هويت ملی ما پشيزی قائلند و نه توانسته اند ثابت کنند که ـ حتی در راستای اهداف خودشان ـ توانسته اند ساده ترين مشکلات تکنولوژي ايمنی خود را حل کنند و، اگر کمک چين و روسيه و کره شمالی غدار و دزد سر گردنه، نبوداين ها در «اکمال» فن آوری توليد آفتابه هم وا مانده بودند؟

اگر قبول کنيم که «حق» و «مسئوليت پذيری» دو روی يک سکه اند، اگر بپذيريم که برای داشتن هر حقی شرايطی وجود دارد، اگر قبول کنيم که آدم ها تا رسيدن به «سن قانونی» صغير محسوب می شوند و نمی توانند هرکاری که دلشان می خواهد بکنند، آنوقت چرا بايد رگ گردن برافرازيم و بگوئيم «انرژی هسته ای حق مسلم ماست»؟ جمهوری اسلامی کدام مسئوليتی را صادقانه پذيرفته و اعمال کرده است که اکنون صاحب «حق» باشد؟ در صحنه حقوق بين الملل، جمهوری اسلامی آثار کدام «بلوغ» سياسی و اجتماعی امروزين را (که ضابطه تشخيص اش احترام به آزادی ها و حقوق بشر است) از خود نشان داده که اکنون با آن رفتار مربوط به «صغار» را نکنند؟

و اين «ما» کيست که انرژی هسته ای را حق مسلم خود می داند؟ همان نيمه انسانی که حق زن و فرزند و همسايه اش را پامال می کند؟ همان که با آوردن نظريه «ولايت فقيه» کل يک ملت را «صغير» می خواند و بخود اجازه می دهد که بجای آن بيانديشد و سخن بگويد؟ همان که در جمکران چاه مردانه و زنانه حفر می کند و از جانب امام زمان نامه جعلی می نويسد تا ملتی را در اعماق حمق و جهل نگاه دارد؟ همان که در سراسر شهرها هروئين و هزار کوفت و زهرمار کشنده را برايگان پخش می کند تا جوانان ملتی را از انديشيدن و اعتراض باز بدارد و به خاک سياه بنشاند؟ همان که ناموس ملتی را بر سر چهار راه ها به حراج می گذارد و برای صادارات فحشا به آن سوی خليجی که در شرم نام خويش آب شده هواپيمای دربست اختصاص می دهد؟ آيا انرژی هسته ای حق مسلم اين «ما» ی دغلکار و بی صفت است؟

بدين سان، به آغاز يادداشت اين جمعه بر می گردم. از آنجا که اين حکومت برخاسته از خواست ملت ايران نيست، از آنجا که 27 سال کوشيده تا هويت ايرانی ما را به نام اسلامی قشری و «غير ايرانی» مخدوش سازد، از آنجا که به همواره به «منافع ملی» ما بی اعتنائی کرده و نسبت به آن دست تطاول گشوده است، از آنجا که به لحاظ فرهنگی هيچگونه مشابهت و اين همانی بين اين حکومت و «من ايرانی» وجود ندارد، نتيجه می گيرم که آن «ما»ئی که انرژی هسته ای را حق مسلم خود می داند با آن «ما» ئی که 27 سال است بدست او اسير شده يکی نيست و، در نتيجه، وظيفه اين مای دوم آن است که با «حق ادعائی» آن اولی مبارزه کند و از جهانيان بخواهد که نگذارند تروريست ها به امکان ديگری برای تخريب جامعه مدنی، خود مدنيت، و جهان مدرن دست بيابند.

من اين را «وظيفه ای سياسی» نمی دانم بلکه به آن همچون يک «واجب فرهنگی» می نگرم

مهدى قاسمى: چرا رژيم آخوندی با تحریک مداوم "حریف" وقوع فاجعه جنگ را انتظار می کشد ؟




در اين جنگ "هسته ای " كه حتى تاريخ تقريبى آن، در بسيارى از تحليل ها مشخصاً نقل شده است چه هدف هاى نظامى و چه شيوه هاى سياسى جنبى و حاشيه اى منظور شده است؟

آيا مردم به راستى و از ژرفاى جان، چشم به آسمان دوخته و به تدارك اقبال از موشك هاى گويا آزاديبخش نشسته اند؟

بى گمان نه لهستانى ها و نه چك ها و نه سياهان آفريقا از سِرِشت مِهين بودند و نه ما ايرانى ها از سرشت كِهين هستيم. تفاوت در اين است كه آنها به همت خود اعتماد كردند و ما نكرديم و پراكندگى را برگزيديم.



مهدى قاسمى



آيا با كاربرد اين واژه «سرخوشى» موافق نيستيد، وقتى مشاهده مى كنيد كه متوليان رژيم، دقيقاً در آن زمان كه همه جا حكايت از يورش نظامى و بمباران موشكى و هوائى و حتى اشغال تكه هائى از خاك ايران، به نُقلِ محافل بين المللى تبديل شده است- همراه با بوق و كرنا، انگشت بر نقطه اى مى گذارند كه خود مايه سازِ امكان وقوع چنين بلائى شده و كفه دعاوى حريف را سنگين و سنگين تر كرده است؟

چرا رژيم مشتاقانه در انتظار فاجعه نشسته و اين سهل است چرا آشكارا با دامن زدن به حساسيت حريف به زمينه هاى وقوع آن فرصت مى دهد؟ پاسخ اين پرسش را در خصلت رژيم بايد جست.

كارگزاران رژيم، از همان آغاز پاگيرى نظام فقاهتى خرده خرده به ناتوانى خود در اداره مملكت و خصوصاً در اجراى قول و قرارهائى كه با مردم داشتند و حتى عاميانه سخن از تقسيم منافع نفتى در جامعه و ارائه نفت و آب و گاز و برق رايگان به ميان مى آوردند- راه يافتند و در جانب ديگر افزايش موج استبداد و سركوب كه خود از عناصر انفكاك ناپذير نظام ولائى است و متوليان حكومت براى بقاى سلطه خود، جز توسل به آن چاره اى نداشتند، به سهم قابل ملاحظه اى به عجز مديريت رژيم دامن زد، به ويژه كه اوج گيرى شرائط اختناق و نارضايت هاى عمومى، به فرار مغزها و تهى شدن عرصه مديريت صنعتى و ادارى كشور از بهترين خبرگان جامعه، ابعاد تازه اى بخشيد و افزوده بر اينها، گسترش بى سابقه فساد مالى و اقتصادى خاصه در قبال درآمدهاى كلان نفتى، در مجموع، كليت رژيم را در معرض مخاطره اى قرارداد كه ديگر دستيازى به سلاح سركوب نمى توانست دوام نظام را تضمين كند. آقاى خمينى كه در پيش از آغاز سوارى «بشارت» مى داد:

«به محض اين كه شاه برود، بحران هاى سياسى و اقتصادى در ايران رفع خواهد شد- نقل از مصاحبه آقاى خمينى با تلويزيون فرانسه ۲۷ اكتبر ۱۹۷۸».

و يا: «كشور در حال ورشكست است، ولى با استقرار جمهورى اسلامى ساختمان واقعى و حقيقى شروع خواهد شد- از گفتگو با راديو تلويزيون اتريش اول نوامبر ۱۹۷۸».
ويا: «نگذاشته اند ملت ما رو به ترقى برود، اقتصاد ما به كلى از بين رفته است، پول نفتش هم دارد بى حساب خرج مى شود

وقتى قدرت را چارميخه كرد و در حوزه هاى عمل دريافت كه ديگر پرداختن به اين نويدهاى پوچ و پوك، نه تنها زمينه اى ندارد كه مردم را سخت به وسوسه طلب مى اندازد، ورق را برگرداند و قصه هائى از اين دست را به بخشنامه هاى روز مبدل كرد:

«مردم ما براى نان و خربزه انقلاب نكردند، براى اسلام قيام كردند.» و يا «در انقلابى كه در ايران حاصل شد، در سرتاسر مملكت فرياد مردم اين بود كه ما اسلام را مى خواهيم... اين ملت قيام نكرد تا مملكتش دموكراسى باشد». - از خطابه آقاى خمينى در شوراى صدا و سيماى جمهورى اسلامى- قم ۱۹ آذر ۱۳۵۸.

زمان درازى از اين چرخش نظر نگذشت كه پيشوا و ساير پاركابى هاى او متوجه شدند كه اگر بخواهند، حكومت خود را پا برجا نگاهدارند، از اينگونه شعارپردازى ها، به تنهائى، ثمرى به بار نمى آيد و نتيجه گرفتند علاوه بر حفظ ماشين اختناق، به دستاويز ديگرى نيز نياز دارند و از اين زمان بود كه خِصلتِ «بحران آفرينى» به عنوان يكى از عمده ترين سُكّان هاى رژيم شِكل گرفت و نخستين صورت عملى آن با اشغال سفارت آمريكا و به گروگان گرفتن ديپلمات هاى اين كشور و نيز با آغاز جنگ هشت ساله ايران و عراق، تظاهر كرد. اين يادآورى هم لازم است كه هر چند صدام حسين سال ها در انديشه فرصتِ تجاوز به خاك ايران بود و با يك محاسبه جاهلانه گمان برد كه دلخواه او زمينه پيدا كرده است و جنگ را سر گرفت ولى بنابر يك تحليل منطقى نبايد بر اين واقعيت چشم بست كه تحريكات خمينى نيز همراه با لاف «تصرف قدس از راه كربلا» در قوت بخشيدن به وسوسه هاى صدام بى اثر نبود. حسين كه تصور مى كرد، با گسترش دامنه نارضايتى ها در يك طرف و پاشيدگى ارتش ايران در طرف ديگر، آن فرصت «طلائى» پديد آمده است، درنگ نكرد و با شبيخونى ناگهانى موفق شد، بخشى از سرزمين هاى جنوب غربى ايران را تصرف كند و همين به آزِ او ميدان داد تا به قول خود تكرار «قادسيه دوم» را زمينه بسازد، غافل از آن «سِرِ مكنونى» كه در فراخناى ضمير ملت ايران خانه كرده است و تنها در بزنگاه هائى آنچنان بروز مى كند.

در حال من نه ضرورتى مى دانم و نه قصد آن دارم كه حوادث آن سال هاى تيره را به قلم آورم، تنها در خط مبحثى كه پيش گرفته ام، به حال و قال خمينى و اصحاب او مى پردازم كه چگونه در آن ۸سال سياه به بهاى پانصدهزار كشته و بيش از يك ميليون ناقص العضو موفق شدند نگاه دل مردم را از پريشانى هاى دامنگير و حتى خصومت با رژيم، بردارند و به طاعونى كه موجوديت ملى آنها را هدف گرفته بود، سوق دهند. به تصور من كسى كه مى خواهد واقع گرايانه مايه هاى سبكسرى متوليان امروزين رژيم را در اين «بحرانِ» پيچ در پيچ «هسته اى» كشف كند، در اول قدم بايد نگاه خود را به همان خصلت «بحران آفرين» رژيم بچرخاند. آنگاه است كه خواهد دانست، از چه رو بازيگران رژيم، درست در هنگامى كه انديشه تجاوز به ايران، روز تا روز در صحنه سياسى جهان اوج مى گيرد خود بيش از ديگران به آتش افروزيِ معركه داران بين المللى سوخت مى رسانند و در همان حال، سنج و كرنا و كوس تعزيه ها را زمين گذاشته و به نغمه هاى «ملى و ميهنى» روى كرده اند و اما اين كه آيا بازيگران رژيم اين بار چون گذشته ها از اين معركه آتش افروزى و «بحران آفرينى» جان به سلامت خواهند برد و موفق خواهند شد چهار ديوار نظام خود را سرپا نگاهدارند؟ پرسشى است كه پاسخ آن به تأملى همه جانبه نياز دارد و من كوشش خواهم كرد، بى آن كه بر برداشت هاى خود مُهرِ برهان قاطع- بكوبم، نظر خود را در دومين بخش اين مقال، كه خطابى است در اساس به بخشى از به اصطلاح «اپوزيسيون» برون مرزى، مطرح كنم.

***


منظور من از اين بخش «اپوزيسيون» افراد و احتمالاً گروه هائى هستند كه وقوع يك تجاوز نظامى به ايران را شگفتا گاه به نمايندگى از «خواست برون مرزى ها» حادثه اى پالايشگر و «نجات بخش» مى شمرند و ظاهراً بر اين باورند كه چنين تجاوزى اگر به زوال فورى رژيم نيانجامد، چنانش ضعيف خواهد كرد و از پا خواهد انداخت كه از آن پس، كشاندن جسد نيم مرده او به گورستان. كار دشوارى نخواهد بود و به گمان من، چنين انتظار و پندارى نه فقط حاصل سهل گيرى كه نشانه بارز ساده لوحى است و البته و البته اين همه فراتر و جدا از اين فرض است كه آمريكائيان همراه با متحدن خود، در پيِ تجربه توسل به راه حل هاى سياسى و از جمله ايجاد يك كمربند سخت تحريمى، ناگزير گزينه حمله نظامى را انتخاب كنند كه در اين مورد هم من همانند رأى اين «دوستان» قادر نيستم با قاطعيت حكم صادر كنم، زيرا توسل به چنين گزينه اى، حتى اگر در محدوده بمباران مراكز اتمى ايران هم خلاصه شود نه فقط به زوال موجوديت رژيم نخواهد انجاميد، بلكه با آثار تَبَعى آن (به ويژه با تجربيات تلخى كه خصوصاً از حمله به عراق برآمد) مشكلاتى ظاهر خواهد شد كه مهار زدن به آن به هيچوجه آسان نيست و چه بسا همانگونه كه بسيارى از ناظران و تحليلگران سياسى، نظر داده اند، به دامنه تروريسم و به ويژه يارگيرى تروريست هاى بنيادگرا خواهد افزود و اما از ديدگاه من حمله نظامى به ايران، خواه به لحاظ خسارات و تلفات سنگين و اجتناب ناپذيرى كه در پى خواهد داشت و خواه به لحاظ فرصت هائى كه در جهت تجزيه ايران و احتمالاً بروز يك ستيز داخلى خواهد آفريد، يك فاجعه است. پيش از آن كه دليل اين نظر را بسط دهم، پر بيراه نمى دانم كه اگر چه به اختصار از باب ساده انديشى و ساده لوحى آن افراد و احتمالاً گروه هائى كه عمدتاً در ساحل هاى عافيت، چنين جنگى را، همانند آيت الله خمينى، موهبتى در خط «آزادسازى» ايران مى دانند، به چند نكته اى اشاره كنم.

من خود بارها از اينگونه افراد شنيده و يا در «آثار قلمى اشان» خوانده ام كه گفته اند و مى گويند، آنچه ما مى گوئيم همان است كه مردم در درون مرز، از فرط اختناق و فساد و ناامنى و فقر مى طلبند، برخورد من با اين دعوى چند زمينه متفاوت دارد كه در كوتاه سخن يكايك آنها را در قالب پرسش هائى مطرح مى كنم:

۱-نمايندگى آنها در سخنگوئى از جانب مردم و طلب مردم كه گويا يكپارچه اميد خود را به جنگ خارجيان با جمهورى اسلامى بسته اند، مبتنى بر چه مدرك و شاهد و برآمده از كدام آمارگيرى معتبر و قابل اعتنائى است؟ به بيان ساده تر شما از چه راه و با چه شگردى خود را محق در نمايندگى افكار عمومى مى دانيد؟

۲-آمديم و سر به هوا قبول كرديم كه به راستى درد مردم چنان طاقت سوز شده است كه شبانه روز نشسته اند و از درگاه «باريتعالى» خاضعانه درخواست مى كنند كه مُنجيان آزادى، موشك ها و توپ ها و هواپيماهاى خود را به سوى ايران نشانه بگيرند تا اين جرثرمه جنايت و خيانت و مردم آزارى و مردم كشى را به خاكستر تبديل كنند. طبعاً اين پرسش پيش مى آيد و پاسخ آن عمدتاً با حضرات است كه آيا با فرض پذيرش خواست مردمِ بى تاب شده، فرضيه خود آنها كه «ما آن را مى خواهيم كه مردم مى خواهند» از اعتبارى مطلق و بى چون و چرا برخوردار است؟

اين صحيح است كه در يك نظام دمكراتيك حرف آخر با مردم است ولى حرف آخرِ مردم هميشه و على الاطلاق صحيح است؟ آيا پيش نيامده است كه حتى در كشورهاى دمكراتيك نيز افكار عمومى تحت تأثير عواملى به بيراهه افتد؟

آيا هيولاى فاشيسم در آلمان دمكراتيك بنابرخواست مردم عروج نكرد؟- آيا آزاديخواهان آلمان در همان اقليت محض نشستند و تماشا كردند؟

چرا راه دور برويم- آيا در همين كشور مصيبت زده خود ما، اين مردم نبودند كه خمينى را نه فقط به تخت كه حتى بر ماه نشاندند؟

آيا چنين پيروى كوركورانه از «خواست مردم» كه اگر راست باشد، حاصل افروختگى است، خود تمام معناى گرويدن به يك پوپوليسم بدعاقبت نيست؟

اين مقوله را بدين جهت پيش كشيدم كه بهانه اى براى خلط مبحث نماند وگرنه اگر از من سئوال كنند كه به استنباط تو آيا مردم به راستى و از ژرفاى جان، چشم به آسمان دوخته و به تدارك اقبال از موشك هاى گويا آزاديبخش نشسته اند؟ پاسخ من در همان حوزه «استنباط» اين است كه عقلاً خير! زيرا گمان من اين است كه محال است، پدرى، مادرى و فرزندى بتوان يافت كه جِزغاله شدن عزيز خود را در يك طوفان آتش از خدا «مسألت» كند.

اما، اين همه به جاى خود، ببينيم، در اين تدارك جنگى كه سخت بر سرزبان ها افتاده و حتى تاريخ تقريبى آن، در بسيارى از تحليل ها مشخصاً نقل شده است چه هدف هاى نظامى و چه شيوه هاى سياسى جنبى و حاشيه اى (آنگونه كه در تحليل ها آمده) منظور شده است؟

مى دانيد كه هر چند مقامات تصميم گير آمريكائى همواره بر نقل اين نظر تأكيد داشته اند و دارند كه، آنچه در حال حاضر مطرح است عبور از راه هاى ديپلماتيك است، ولى پيدا است كه گزينه «حمله نظامى» نيز به عنوان آخرين تدبير از ميز مذاكرات و تصميم گيرى آنها كنار نرفته است.

اينك ببينيم آنچه سبب شد تا شايعات مبنى بر انتخاب «حمله نظامى» در محافل بين المللى گرماى تازه اى به خود گيرد، چه بود؟- مقاله اى بود در نشريه معتبر «نيويوركر» به قلم «سيمورهرش» از برجسته ترين خبرنگاران آمريكائى كه از دوران جنگ ويتنام تاكنون اعتبار و منزلت خاصى براى خود خريده است و به همين دليل مُنشآت او هر بار در ابعاد وسيعى برون و درون آمريكا منعكس مى شود و زمينه اى براى تحليلگران سياسى مى سازد.

من با واپس زدن همه نگرش ها و پيشداورى هائى كه در قلمرو خسارات مالى و جانى ناشى از يك جنگ تازه در منطقه خاورميانه و يا به لحاظ امكان گسترش بنيادگرائى و تروريسم و يا از منظر تبعات ناخوش اين جنگ در اقتصاد جهانى، خاصه در اين روزها مطرح است، رجحان مى دهم تنها بخش اول مقاله «نيويوركر» را به فارسى برگردانم و توجه خوانندگان را به ويژه به نكته فوق العاده مهمى از آن جلب كنم:

هِرش مى نويسد: «دولت بوش در حالى كه در پيوند با افكار عمومى در آمريكا، براى مانع شدن از دستيابى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى، دستيازى به راه هاى ديپلماتيك را تأييد مى كند، ولى در خفا، به فعاليت هاى خود، در جهت ايجاد امكانات يك حمله هوائى گسترده به ايران شدت بخشيده است.»

سيمور هرش ادامه مى دهد: در تدارك اين حمله دو گروه دست اندر كارند- گروهى مشتمل بر چند تن از نظاميان شاغل و غير شاغل كه موظفند، فهرست نقاطى را كه بايد مورد حمله قرار گيرند، مشخص كنند و گروه دوم كه وظيفه دارند، در داخل ايران، به نحوى كاملاً پنهانى، ضمن گردآورى جزئيات هدف ها، با اقليت هاى قومى مخالف رژيم ارتباط بگيرند.»

بقيه مقاله، با ذكر مأخذ و منابع، به مضامينى مانند وجود اختلاف نظر در زمينه برخورد با رژيم اسلامى و اين كه اقدام نظامى مرجح است و يا برقرارى تحريم ها و يا اصولاً قصدغائى دولت بوش براندازى رژيم تهران است و يا همان بازداشتن از دستيابى به سلاح هسته اى و ديگر از اين مقولات تعلق دارد كه مسلماً همه مهم و خواندنى است و تأكيد من بر لزوم توجه به همان پاراگرافِ اولين، منحصراً براى جلب نظر همان افراد و گروه هايِ «خودى» است كه چشم بسته و بى تأمل چه بسا تحت تأثير عواطف خام، همچنان در هواى وقوع يك جنگِ به قول خود «نجات از رژيم دوزخى» به سر مى برند.

بايد دانست عبارات سيمور هرش در بيان وظيفه گروه دوم تدارك كنندگان جنگ و اين كه كار آنها در قسمتى به «ايجاد ارتباط با اقليت هاى قومى ضد رژيم» تعلق گرفته است، اساساً مطلب بكر و تازه اى نيست، شواهد بسيارى پيش چشم داريم كه نشان مى دهند، رجوع به «اقليت هاى ضد رژيم» و طبعاً برانگيختن آنها در تقابل با رژيم از جمله رشته هائى است كه مدت ها است در استراتژى تضعيف و يا براندازى رژيم وارد شده است و نمونه اى از آن را چند ماه قبل با برپائى كنفرانسى زير عنوان «ايران ناشناخته مورد ديگرى از فدراليسم» در شهر واشينگتن شاهد بوديم.

اين يادآورى هم لازم است كه اين كنفرانس: «The Unkown Iran Another Case For Federalism» به تدبير شخصى بنام مايكل لدين، از گردانندگان مؤسسه تحقيقاتى «اينتر پرايز» برپا شد و ناگفته پيدا است اين آقاى مايكل لِدين همان كسى است كه با تظاهرات پر جوش خود بر ضد رژيم، به محبوب القلوب پاره اى از «هموطنان» تبديل شده بود و مؤسسه تحقيقاتى «اينتر پرايز» از آن جمله مؤسسات دست راستى آمريكا است كه آقاى بوش، به گفته خود، بيشترين همكارانش را از جمع «پژوهشگرانِ» آن برگزيده است. در اين اجتماع كه به پرچم هاى «ملل» ترك و بلوچ و عرب و كرد مزين شده بود، گروهى از فرصت طلبانى گرد آمده بودند كه بدعوى خود براى رهائى از ستم مضاعفى كه از «فارسيان» بر آنها تحميل شده است، چاره جوئى كنند، اين ملاحظات را بدانجهت لازم ديدم تا دانسته شود كه مسأله نبرد با جمهورى اسلامى از راه توسل به «خيزش» استقلال جويانه اقوام ايرانى، موضوع تازه اى نيست.

شگفتى من از اين افراد و احتمالاً گروه هائى كه چنين به شيدائى در انتظار ثمرات «آزاديبخش» يك جنگِ چه بسا ايران سوز نشسته اند و قند در دل آب مى كنند، اساساً در اين است كه نمى دانم حدّ ساده لوحى در اين جماعت كجا است كه به آنها فرصت نمى دهد تا اگر «سليمانِ» راهگشائى براى نجات از «ديو» جمهورى اسلامى سراغ گرفته اند، لااقل با نگاه به «چاه و چاله هائى» كه پشت سرگذاشته، دمى تأمل كنند، تا نكند «سليمانشان» همان ديوى باشد كه دست خود را به انگشتريِ سليمانى آراسته است.

بى ترديد هرگونه اعتراض و ايراى به ديگران ناروا است كه به خود حق مى دهند با هر وسيله دلخواه و دَمِ دستى، دشمن را به زمين بكوبند. اعتراض و ايراد بر آنها است كه نمى بينند در اين كارزار چه بسا شگردها مطرح مى شود كه با سرنوشت و موجوديت ايران سر و كار پيدا مى كند. من به استوارى بر اين باورم كه اكثريت غالب ملت ايران در دفع شرّى كه نام آن «جمهورى اسلامى» است، يكدله اند ولى گمان نمى كنم در اين اكثريت، فرد آگاه و مسئوليت شناسى بتوان يافت كه دفع شرّ را به هر قيمت، حتى به بهاى هستى ايران طلب كند. من تا حدّ يقين در اين نظر پيش آمده ام كه اگر دنيا در برابر اين رژيم شَرانگيز با يك اپوزيسيون قادر و جانشين معتبر و مشروعى مواجه بود، دست از او برنمى داشت. ولى اين اپوزيسيون وآلترناتيو توانگر و فعال را كجا بايد جست؟ گرفتيم كه در پى واقعه اى و مثلاً جنگى، از اين اختاپوس «فقاهتى» جسدى بيش نماند، خَلائى كه پديد خواهد آمد چگونه پر خواهد شد؟

هِى از «مَردم» «مَردم» دم زدن كه چنين خواهند كرد و چنان، وقتى نشانى از يك جبهه مبارز و موجه در ميان نيست، چه كارى از آنها ساخته است؟

چرا از واقعيت ها مى گريزيم؟ آيا هراس از آن داريم كه از خوشباورى ها و اوهام مشغله ساز ما بكاهد؟

حالا من نمى خواهم بر نوشته «سيمور هرش» مهروحى بكوبم و بگويم كه آنچه او به قلم آورده، يك پيام آسمانى است و سوخت و سوز ندارد، تنها در پاسخ اين سئوال مانده ام كه بنابر فرضى اگر از امروز تا فردائى، به هر دليل رژيم ملاها به حالت نزع رسيد، آن خلاء سهم كِه خواهد بود؟
در پيله اوهام خود، نلوليم. نگاهى بيندازيم به حوادث حال و رفته دنيا تا بدانيم كه اگر جنگى درگرفت و لهستان از عمله مُسكو خالى شد، يك پديده موسوم به سوليداريتى هم بود كه جاى آن را پر كرد. اگر هم چنين، پاسداران استالينى در چكسلواكى فرو افتادند، هاول و هاول هائى بودند كه با شتاب بناى تازه را بالا بردند. اگر رژيم آپارتايد در آفريقاى جنوبى درهم شكست، يك جبهه مقاوم و مبارز و آماده به خدمت مردمى هم در صحنه بود كه بيدرنگ بناى زندگى نو را در متمدنانه ترين وجهى شالوده بريزد.

بى گمان نه لهستانى ها و نه چك ها و نه سياهان آفريقا از سِرِشت مِهين بودند و نه ما ايرانى ها از سرشت كِهين هستيم. تفاوت در اين است كه آنها به همت خود اعتماد كردند و ما نكرديم و پراكندگى را برگزيديم.

بارى، از بيان بى پرده واقعيت و حقيقت، نترسيم و بيهوده و بغض آلود به خود نپيچيم، ما هم حق داريم كه آزاد باشيم و توانش را هم داريم، مانده است كه اين «توان» را در خود كشف كنيم.

نیما نیلیان: ا ز آنجایی که ما، ملت همیشه در صحنه ...


کیک زرد یا شله زرد









از آنجایی که ما،
ملت همیشه در صحنه ایران،
در پشت صحنه زیاد گَند زده ایم
و از آنجایی که در طول تاریخ،
با خوردن زیاد شله زرد
به همه ی حقهای مسلممان دست پیدا کرده ایم،
نظام اسلامی حق مسلم دیگری را با نام کیک زرد گذاشت در کف دستمان.
از این به بعد قرار است
هر سال ماه رمضان،
از مردم دنیا
در افطاری ویژه
با سرو کردن کیک زرد به جای شله زرد پذیرایی کنیم!
البته معلوم نیست،
شاید شورای امنیت دارد برای ما کیک زرد می پزد.
مُردیم از بس که انقلاب حقمان را رعایت کرد!


پنهان در تيغة خنجری / شعری از جلال سرفراز

................................


پنهان در تيغة خنجری



جلال سرفراز



برقی بودم پنهان در تيغة خنجری.
مهتابی از تابوتی برآمدم.
مهتاب و خون
ما را به هم شناساند

............


اينک نه در نيام، نه در تابوت
که در ميان مشت تو بيداد می کنم.
تا کی دوباره درآيم به خانه ام.



20 April 2006

پس چراغي كو؟ شعری از جلال سرفراز

.....................................................................



پس چراغي كو؟


به رامين مولائي


جلال سرفراز


شب مي ماند و او
او مي ماند و شب
او مي ماند و شب مي ماند و يك حرف به لب
شب مي شكند
او مي داند
او مي ماند و شب مي شكند
نيز مي داند شب
كو مي شكند
شب آينه مي گيرد
وو نگاهش را مي دزدد زين آينة خالي بي تصويري
كه ملالش را در تيرگي مرگ رها كرده ست

پس چراغي كو تا برتابد؟




علی کشتگر: اگر حاتم بخشی از جیب محرومان به تروریست های عرب خیانت نیست پس ‏چیست؟

-----------------------------



حکومتی که در ۲۶ سال گذشته نتوانسته است فکری به حال دردهای مردم خود بکند
چگونه به خود ‏اجازه می دهد ثروت های ملی ایران را به دیگران ببخشد ؟

علی کشتگر
ما هزاران "کودک خیابانی" و هزاران "کارتن خواب" در سراسر ایران
داریم. جمعیت محرومان، بی خانمان ها و خیابان گردهای ایران
از ‏جمعیت همه فلسطینی ها بیشتر است

رسانه های جهانی روز یک شنبه خبر دادند که رژیم جمهوری اسلامی ۵۰ میلیون دلار یعنی ۵۰ میلیارد تومان دیگر از ثروت مردم ‏محروم ایران را به سازمان حماس بخشیده است!‏

ایران خانواده ها و جوانان محرومی در بلوچستان، خوزستان، کردستان، و حتی در قلب شهرهای بزرگی مثل شیراز، مشهد، تبریز، ‏قزوین و تهران دارد که بدون نان شب سربه بالین می گذارند، که اشک غم به جای خوراک و پوشاک نثار فرزندانشان می کنند. که از ‏سوء تغذیه، نبود دارو و بدبختی های دیگر در رنج اند. در سراسر ایران زنان و دختران جوانی هستند که یا از فرط نومیدی و بی آیندگی ‏به خودکشی روی می آورند و یا بخاطر سیر کردن شکم خود و فرزندانشان به سطح فحشاء و قاچاقچی گری تنزل کرده اند.

ما هزاران "کودک خیابانی" و هزاران "کارتن خواب" در سراسر ایران داریم. صدها دختر و زن بی سرپرست ایرانی در شیخ نشین های ‏خلیج فارس از برکت حیف و میل ثروت های ملی در راههای ماجراجویانه نظامی، امنیتی، و سرکوبگرانه به خودفروشی مشغول اند.

جمعیت محرومان، بی خانمان ها و خیابان گردهای ایران از جمعیت همه فلسطینی ها بیشتر است. ۵۰ میلیارد تومان بخشش به ‏اعراب فلسطینی که گوشه علنی شده ای از ثروت های همین محرومان است اگر میان یک میلیون خانوارمحروم ایرانی تقسیم شود ‏به هریک خانواده ۵۰ هزار تومان می رسد. و اگر مجموعه کمک های علنی و پنهان خودکامگان به جنبش های تروریستی بنیادگرا و به ‏سوریه، حزب الله و جهاد و امثالهم به صاحبان اصلی آن یعنی محرومان ایران می رسید، ما اساسا هیچ مرد و زن محرومی نمی ‏داشتیم که مجبور شوند برای ادامه زندگی خود به بزه کاری های اجتماعی، قاچاق چی گری، و دزدی و فحشا روی آورند. و یا از فرط ‏نومیدی خود به زندگی خود پایان دهند. پس باید گفت که سیه روزی همه محرومان از سیه کاری و روسیاهی آقای خامنه ای و ایادی ‏او امثال احمدی نژاد و لاریجانی و مصباح می آید.‏

از قدیم گفته اند چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است. گوئی خانه این حاکمان خود کامه ایران نیست، انگار ایران فقط ‏خانه ای است که توسط آنان غصب شده تا به غارت رود.اگر چنین نبود چرا باید ثروت های ملی محرومان به کسانی داده شود که نه ‏فقط ایرانی نیستند، بلکه در همه دعاوی اعراب علیه جزایر ایرانی خلیج فارس هم صدا با آنان هستند. ملت ایران نه در دشمنی با ‏اسرائیل منافعی دارد و نه در حمایت از تروریسم. جنگ و دعوای میان اعراب و اسرائیل نیز قبل از هرچیز به خودشان مربوط است. ‏دخالت های جمهوری اسلامی در امور فلسطین نیز تاکنون هرگز به سود منافع ملی فلسطینی ها نبوده و فقط مایه تفرقه و رشد ‏بنیادگرائی در فلسطین شده است. حکومتی که در حل ابتدائی ترین مسائل جامعه خویش درمانده چگونه به خود حق می دهد ثروت ‏های ایران را به دیگران ببخشد.‏

تعداد کسانی که از آلودگی هوای تهران و شهرهای بزرگ دیگر بیمار می شوند، تعداد کسانی که در تصادف های جاده های ایران می ‏میرند، شمار آنانی که از سوء تغذیه و کمبود بهداشت و دارو در ایران می میرند از شمار آنانی که در دعوای میان اسرائیل و فلسطین ‏کشته می شوند، بیشتر است.

حکومتی که در ۲۶ سال گذشته نتوانسته است فکری به حال دردهای مردم خود بکند چگونه به خود ‏اجازه می دهد ثروت های ملی ایران را به دیگران ببخشد. و اگر این کارها خیانت نیست پس خیانت چیست؟

البته تا زمانی که مردم ‏ما در برابر چنین رژیمی به اعتراض آن هم اعتراض وسیع و پیگیر برنخیزند، در بر همین پاشنه خواهد چرخید. پس از ماست که ‏برماست.‏

http://www.mihan.net/index.htm
۳۰ فروردین ۸۵

19 April 2006

مسعود نقره کار: دو رويداد, و تکرار حکايت زبونی و حقارت حکومت اسلامی در برابر اهل قلم


-مسعود نقره کار -


دشنه و قلم


لعنت به شما که جز عشق جنون آسا
هرچيز جهان شما جنون آساست
( شاملو , باغ آينه )

و باز روزانی از روزگاری که حکومت اسلامی رقم زده است :
" به روزگاري
که شرف
ندرتی ست
بهت برانگيز
که نه آسايش خفتگان
که سکون مردگان را
آشفته می کند." ( دشنه در ديس , شاملو )


دو رويداد, و تکرار حکايت زبونی و حقارت حکومت اسلامی در برابر اهل قلم .
دشنه کشان و قداره بندان اسلامی سنگ مزار احمد شاملو را برای چندمين بار تخريب کردند, و بار ديگر هراس شان را از "مرده" ی شاعر بيمرگی که ساليانی ست خود را در جان و جهان آزادی و انسانيت تکثير کرده است, نشان دادند .
و هفته ای بعد به سراغ اهل قلم آزاد انديش و آزادايخواه رفتند و مانع برگزاری مجمع عمومی کانون نويسندگان ايران شد ند.
حکومت اسلامی که گردانندگان اش مدعی اند اين حکومت "حاکميت الله" بر روی زمين است .
حکومت اسلامي, حکومت سربازان امام زمانی که قرار است نه ف ق ط از ايران که از جهان بساط بيداد و ستمگری بر چيند .
حکومتی که ۲۷ سال است "توی دهن امريکا می زند" و نعره کشان شعار می دهد "امريکا هيج غلطی نمی تواند بکند", و ظاهرا" در برابر نه فقظ اين بزرگترين قدرت نظامی و اقتصادی جهان, در برابر قدرت های ديگر "ايستاده است ."
حکومتی که برای نظرات و تهديدات اروپا و تمامی مجامع بين المللی تره هم خرد نمی کند .
حکومتی که ميليون ها انسان در ايران و در سراسر جهان پشتيبان اش هستند و هزاران "جان برکف " حاضرند در راه اش, يعنی راه بهشت, خود را تکه پاره کنند .
حکومتی که توانسته است ده ها هزار مخالف خود, و هزاران آزاد انديش و آزاديخواه را اعدام کند بی آنکه آب از آب تکان بخورد .
حکومتی با پشتوانه مالی ده ها ميليارد دلاري, با ارتشی ميليونی و صدها هزار شبه نظامي, و با ارگان های عريض و طويل, متعدد, مجهز و پيشرفته ی اطلاعاتی, شکنجه گری و سرکوبگري .
حکومتی که می رود تا قدرتی "هسته ای" شود و اسراييل و امريکا را از ميان بردارد و ....
چه حکمتی ست که در برابر قلم چند ده نويسنده و تشکل شان عاجز و در مانده شده است؟
به راستی اين چه رازی ست که چنين حکومت قدر قدرتی که از آسمان و زمين حمايت می شود از نام و بازمانده ی پيکر شاعری آزادانديش و آزاديخواه می ترسد و شهامت و جرات ديدن تجمعی حدود صد نفر از شاعران و نويسندگان آزاديخواه کشور تحت حاکميت اش را ندارد؟ راز وحشت و ترس خوردگی يکی از وحشی ترين و ترسناک ترين حکومت های جهان از قلم و کانونی شگل گرفته از تعدادی اهل قلم چيست؟

کاظم رنجبر: پاسخ یک جامعه شناس برخاسته از آذربایجان ایران، به یک همشهری تجزیه طلب،

آنجا که خرد از اند یشیدن باز می ماند .......

پاسخ
یک جامعه شناس برخاسته از آذربایجان ایران،
به یک همشهری تجزیه طلب،
به همه آن عزیزان ،که این « نگرانی » را دارند ،که "من" جامعه شناس برخاسته از
آدربایجان ایران،
وامثال "من" را از «ستم مضاعف، شونیستهای فارس! » رها
سازند،
به........ همه "هموطنان" تجزیه طلب!

- کاظم رنجبر -

آنجا که خرد از اندیشیدن باز میماند، سرنوشت و آینده ً ملیونها انسان ، وارد
معاملات و بده بستانهای سیاسی پشت پردهً قدرتهای بزرگ ،و نوچه های آنان
میشوند و جنایت کار ان معروف تاریخ ، چون ژزف استالین ، توسط عاملان
خود ، «رهبر پرولتاریای جهان ! وناجی ملتهای «تحت ستم مضاعف ! » معرفی میگردند . به
گفته کارل مارکس ، بر گرفته از جمله ًمعروف فردریک هگل ، فیلسوف مشهور
آلمان :تاریخ و شخصیت های تاریخی دوبارظهور میکنند ، بار اول در شکل
تراژدی ، بار دوم ، درشکل کمدی .(بر گرفته از 18 برومر لوئی بناپارت .به قلم کارل
مارکس به زبان فرانسه انتشارات صفحه 13- Mille et une
nuit)

!امروز استالین ، واتحاد جماهیر شوروی ،به تاریخ سپرده شده اند ، امآ بلند
پروازی ها و تبلیغات این تازه به دوران رسیده های، که بعضی از آ نان در مکتب
استالین و استالنیزم بزرگ شده اند ،و « نگران ملتهای تحت ستم مضاعف !» برای اقوام
مختلف ایرانی هستند ، مرا بر آن داشت که این نامه را در جواب به یکی از
هموطنان گرامیم ، یک ایرانی آذری تبار نوشته و در اختیار تمام سایت ها ئیکه درد وطن
دارند بگذارم .

این هم وطن عزیز از من خواسته بود ،که برای یک نشریه آذری ، که
برای آذربایجانیان در ترکیه چاپ و منتشر میشود مقالات تئوریک بنویسم . این
نامه جواب به آن هموطن نادیده و همه آن عزیزان است ،که این« نگرانی » را
دارند ،که من وامثال من را از «ستم مضاعف، شونیستهای فارس! » رها سازند !گوئی
در وطن بلا کشیده ً من ،همه میخواهند برای من و امثال من ، نقش «آتا تورک !، یا نقش
استالین پدر کوچک ملت !، یا نقش شاهنشاه آریا مهر پدر تاجدار ملت وسایه خدا !، یا
زعیم عالیقدر ولی امر مسلمین جهان ، برای« ملت صغیر و محجور» بازی بکنند !
امیدوارم این نوشته مورد توجه همه ایرانیان عزیز قرار بگیرد ،و چه بسا باعث
گسترش بیش از پیش بحث های سیاسی و فرهنگی ، در رابطه با استقرار نظام
دموکراتیک ، بر خاسته از رای آزاد ملت در ایران فردا باشد ، که در آن نظام ،
آزادی ، برابری ،و عدالت اجتماعی، فرهنگی ،بدون کوچکترین تبیعض ، قومی ،نژادی
، دینی ومذهبی ،و جنسی ، که در حقیقت بزرگترین ضامن وحدت ملی است . فراهم آورد شود

با عرض سلام وادب آقای ...................

هموطن و همشهری گرامی،
نامه شما را دریافت کردم . محبت کرده بودید ، از من برای مجله ای که در ترکیه برای آذربایجانی ها منتشر خواهد شد ، مقاله خواسته بودید.

عزیز و نور چشمم ،
یک اصل را از همین حالا خدمت شما رک و روشن عرض بکنم.

من افتخار میکنم که آذربایجانی هستم ،و همین افتخار رانیز نه یک میلیمتر کمتر ،و نه یک میلیمتر بیشتر افتخار میکنم ، که ایرانی هستم ،همین افتخار را برای همه هموطنانم ، چه کرد چه گیلک ،چه عرب ، چه فارس ، چه بلوچ نیز، بخشی از حقوق شهروندی آنان میدانم ولو اینکه من در خارج از وطنم ، بیش از وطنم زندگی کرده ام ، و نمیدانم هم آیا بار دیگر آن جا را خواهم دید یانه ؟

امٌا من نمیدانم ، در جریان حزب دموکرات آذربایجان و پیشه وری شما به دنیا آمده بودید یانه ، فکر نمیکنم . من هم کودک 5 سا له بودم ، با خانواده ای آواره قربانی زدو بند های قدرت های خارجی . بخشی از فامیل ، طرفدار پیشه وری و دموکراتها شده بود ، که البته بعد ها از پدر و مادرم شنیدم ، بخشی دیگر ، وفادار به حکومت مرکزی ، و یا بیطرف بودند. فا میل من هم مثل هزاران خانواده آذربایجانی وکرد ، فدای سبیل آقای تاوریش استالین شد ، یک عده کشته ، ، یکعده فراری شدند ، یکعده هنوز که هنوز است بعد از گذشت 60 سال ، مقیم روسیه، (نه آذربایجان ) هستند که من آنها را در 5 سالگی برای آخرین بار دیده ام ، و از آن تاریخ هرگز من آنها را ندیدم.

عزیز من ، من هم میدانم ، نسبت به اقلیت های قومی ظلم فرهنگی میشود اما از شما و دوستان شما یک سئوال دارم ، آیا تا کنون کی در ایران انتخابات آزاد انجام شده است ، که بگوئیم ، پارلمان ایران ، تحت تسلط «فارسهای شونیست »، به اقلیت های قومی ظلم کرده اند ؟ اغلب نخست وزیران ، فرماندهان عالی رتبه ارتش، ژاندارمری ، شهربانی ، ساواک آذری ، کر د وفارس بودند، منتها چیزی که در ایران چه در گذشته و چه امروز نبود ونیست ، حکومتی ،برخاسته از رای آزاد ملت است ، که در آن ، ایرانیان و اقوام ایرانی ، چه مسلمان ، چه غیر مسلمان ، از حقوق برابر انسانی ، اجتماعی ، فرهنگی و قومی برخوردار باشند .

. اگر در ایران انتخابات آزاد انجام بشود ، اکثریت پارلمان با اقلیت های قومی خواهد بود. مسئله ایران ، نه امروز ، نه دیروز ، نه 100 سال پیش ، مسئله قومی نیست ونبود ه است ، بلکه مسئله دموکراسی و شعور سیاسی است.

عزیز من ،
در زندانهای شاه ، ویا آقای خمینی ، به فارسها چلو کباب می دادند یا میدهند ، به آذری ها و کردهاو بلوچ هاو عربها نان خالی میدهند ؟ مگر جلادان آقای خمینی ، شیخ صادق خلخالی،و آیت الله موسوی تبریزی، آذربایجانی نبوند ؟مگر آقای سید علی خامنه ای که خون ملت را به شیشه گرفته است آذری تبار نیست؟ عجیب است ، دائی مادرش ، زنده یاد ، شیخ محمد خیابانی ، آرزو میکرد که ایران آزادستان شود سرزمین آزاد مردان ، ،آقای خامنه ای ایران را به زندانستان تبدیل کرده است . مگر اغلب افسران عالی رتبه در نظامی شاهنشاهی ،که خون ملت را به شیشه میگرفتند ، آذربایجانی نبودند ؟ خود من 11 سال افسر ارتش بودم . مگر استوار ساقی شکنجه گر معروف زندان باغشاه آذربایجانی نبود؟

عزیز من،
تهران بزرگترین شهر آذری نشین در دنیا است .

بشینیم حتی از جنبه اقتصادی و منفعت و درآمد، و تقسیم ثروتهای ملی ایران صحبت بکنیم . بخش عظیم اقتصاد ایران دست آذری ها است ، ما آذربایجانی ها برای این مملکت خون داده ایم ، برای همان صنایع نفت و گاز، جوانهای آذری در کنار سایر جوانان مملکت خون داده اند. محاصره آبادان در جنگ عراق علیه ایران ، توسط تیپ 11 اردبیل آزاد شده است. ما هرکدام و هر هر ایرانی در این ثروتها سهم داریم . کدام آذری نیست که از فارسها دختر نگرفته ،یا دختر نداده است ؟

من در دانشگاهها ی فرانسه دوستان بسیار با ارزش ترک ترکیه داشتم ، وا حترام آنها را همیشه خواهم داشت .بعلاوه من به تمام ملتها احترام میگذارم ، به شرطی که آ نها نیز به حقوق ملتهای دیگر احترام بگذارند .دوستان ترک دانشگاهی من ، حتی بعد از پایان تحصیلات ام ، من وخانواده ام را به ترکیه دعوت کردند من هرگز این محبت آنها را فراموش نمیکنم .خود من از سال 1968 ، 8 بار به ترکیه مسافرت کردهام ،و اغلب دوستان فرانسوی ام را برای شناساندن این کشور و فرهنگ این ملت با خود به همراه بردم ،و اغلب نقاط این کشور رااز نزدیک دیده ام .وحتی به زبان ترک استانبولی هم آشنائی نسبتأ گستردهای دارم. اما من ایرانی هستم. در تبریز میگوئیم :آدام ایسته سه باشینا داش سالسین ، سعی الر اوجا یردن باشنا داش سالسین ( ادم وقتیکه میخواهد سنگی بر سرش بااندازد ، سعی میکند ، از ارتفاع بلند این سنگ را بیاندازد ). آیا یک لحظه فکر کرده اید ، که با چه آتشی نا آگاهانه بازی میکنید ؟

ملت های فرانسه وآلمان انگلستان ، ایتالیا ، اسپانیا ، قرنها خون همدیگر را در جنگهای خونین می ریختند ، کشور های همدیگر را غارت میکردند . امروز همین ملتها ، دست در دست هم متحد هستند،و برای نسلهای آینده خود میخواهند اروپای آباد تری بسازند ، اما بعضی از ما ، نا آگاهانه آب در آسیاب دشمنان این ملت و مملکت میریزیم. بیخود نیست که آقای شارون علنأ میگفت : ایران بدون بمب اتمی هم برای اسرائیل خطرناک است . بلی حضرات میخواهند ایران را تکه پاره بکنند ،و هر موقع اراده کردند بر سرش بکوبند .عراق تکه پاره شده را مگر نمی بینید ، که حتی در وطن شان اشغا لگران ،به زنان ومردان عراقی تجاوز میکنند ؟ فجایع زندان ابو غریب و سایر زندانها نظیر آن در عراق یادتان رفته است ؟

من آرزو میکنم ، که ایران نه تنها بزرگترین قدرت در منطقه ، بلکه در دنیا باشد ، اقوام ایرانی ، ضمن حفظ فرهنگ ایرانی ، در زبانهای قومی مختلف تحصیل بکنند ،و هر ایالتی ، با پارلمان ایالتی ،و ولایتی امور اقتصادی ، فرهنگی ، امنیتی داخلی اش را اداره بکند .در انگلستان ، پارلمان ایا لات اسکاتلند ، و ولز(منطقه گال ) بیشتر از پارلمانهای ایالات آلمان فدرال استقلال دارند . اما اگر فکر میکنید ، که بنده بیایم زیر پرجم ترکیه ، یا جمهوری آذربایجان ، وسایر قدرتهای خارجی ، سینه بزنم ، عزیز من ، به شما آدرس اشتباهی داده اند .

مجله در بیاورید برای ایرانیان ،برای دفاع از برابری حقوق ایرانیان استقرار عدالت اجتماعی ، آزادی های فردی ، اجتماعی ، من این قلم ناقص ام را در اختیار شما میگذارم ، اما مجله فقط با عنوان قومی باشد مرا معذور بدارید. اگر بر فرض مجله ادبی بود ، مربوط به ادبیات آذربایجان ، آن موقع وظیفه ام بود که مقاله بنویسم .منتها تخصص من ادبیات آذربایجان نیست . من همان اندازه که از شعر وبیاتی های آذربایجان خوشم میآید ، همان اندازه که شهریار ، نسیمی فضولی ، میرزا علی معجز،علی اکبرصابر معروف به هوپ هوپ را دوست دارم ، همان اندازه هم مولوی ، حافظ ، سعدی را دوست دارم. همان اندازه که به ستارخان ،و باقر خان افتخار میکنم ، همان اندازه هم به امیر کبیر دکتر محمد مصدق افتخار میکنم.

آیا این نوشته برای روشن شدن خطوط فکری من برای شما کافی است ؟ فکر میکنم باید کافی باشد . اگر هم کافی نیست ، مرا از نقصان قلم ناچیزم معذور بدارید در ضمن یاد آور میشوم ، من نه فعال سیاسی هستم ، نه دنبال و فکر رسیدن به مقام هستم ، درست برعکس ، من یک جامعه شناس هستم ،و تخصص من جامعه شناسی سیاسی است .ساعتها مطالعه و تحقیق در رشته خودم را با سالها مقام و منصب عوض نمیکنم.

با نهایت احترام : کا ظم رنجبر

-دكتر حسين باقرزاده-

"مبارزه" علیه كمك‌های مجهول ا مریكا،
به بهای نادیده گرفتن لزوم اتحاد اپوزیسیون،
اگر اسكیزوفرونی سیاسی نیست،
پس هدفش تفرقه افکنی است

..............................................................

با افزایش تنش بین حمهوری اسلامی ایران و كشورهای غربی خطر حمله نظامی به ایران روز به روز تشدید میشود. مقامات ایران مرتبا به رجزخوانیهای خود ادامه میدهند، و گزارشگران غربی پیوسته از آمادگیهای نظامی آمریكا برای حمله به ایران سخن میگویند. اعلان «خبر خوش» آقای احمدی نژاد بیش از هر كس جنگجویان آمریكایی را به شعف درآورد، و نامنویسی از داوطلبان عملیات انتحاری در محل سفارت سابق آمریكا در تهران هدف اولیه این عملیات را به صورت نمادین مشخص كرد. تلاشهای روسیه و چین برای كاهش بحران با سرسختی دو طرف مخاصمه روبرو میشود، و فراخوان منادیان صلح و سازش برای گفتگوی مستقیم بین آمریكا و ایران با گوشهای بسته برخورد میكند. فاجعه نهایی روز به روز نزدیكتر میشود و امیدهای صلح و آرامش به سرعت بر باد میرود.

در برابر این خطر روزافزون، اكثریت غالب مردم ایران كه گرفتار مسایل روزمره خود هستند و به سختی امرار معاش میكنند بدون آگاهی از شدت خطری كه در پیچ راه خوابیده است در قطاری كه با «شعار انرژی هستهای حق مسلم ما است» به حركت افتاده پیش میروند. روشنفكران و نخبگان و متخصصان جامعه از حق سخن گفتن منع شده اند، و تنها آنانی میتوانند سخن خود را پخش كنند كه مانند آقای داریوش ارجمند در مدح قدرت حاكم و برنامه هسته ای آن اظهار فضل كنند. اپوزیسیون خارج كشوری جمهوری اسلامی نیز نه میتواند بین خود تقریبی ایجاد كند و نه در برابر ایالات متحده آمریكا موضع واحدی بگیرد. برخی به عبث میكوشند كه آمریكای جورج بوش و ایران احمدی نژاد/خامنه ای را بر سر میز مذاكره بنشانند و آنان را با هم آشتی دهند. گروهی چنان به آمریكا دلبسته اند كه حتا با حمله احتمالی آمریكا به ایران مخالفتی نمیكنند. و برخی نیز با تنزه طلبی سیاسی، هرگونه نزدیكی با آمریكا (یا به طور كلی، غرب) و بهره گیری از كمكهای آن(ها) را ذنب لایغفر شمرده و خیانت تلقی میكنند.

به واقع نیز باید به كمكهای آمریكا با دیده شك و تردید نگاه كرد. بار پیشینی كه آمریكا برای تغییرات ساختاری در ایران بودجه اختصاص داد، برای سرنگونی حكومت ملی دكتر مصدق بود. جورج بوش و نومحافظه كاران اطراف او یكی از راستگراترین و جنگ طلبترین حكومتهای آمریكا در نیم قرن اخیر را تشكیل دادهاند. عملكرد آمریكا در عراق و زندانهای گوانتانامو در كوبا و ابوغریب عراق و بگرام در افغانستان كارنامه دموكراتیك و حقوق بشری آن را لكه دار كرده است. و دسترسی به منابع نفتی و آرام كردن خاور میانه (از دید اسراییل)، انگیزه و تعیین كننده خطوط اصلی استراتژی آمریكا در این منطقه بشمار میرود. در شرایط عادی، نزدیكی با چنین حكومتی به هیچ عنوان با معیارهای استقلال طلبی، آزادیخواهی، دموكراتیك و حقوق بشری از دید منافع مردم ایران همخوانی ندارد. ولی در شرایط بحرانی و خطر بزرگی كه بر اساس ارزیابی «اتحادیه دانشمندان نگران» جان میلیونها ایرانی را تهدید میكند آیا این حكم كلی همچنان جاری است؟ و آیا در این شرایط نمیتوان و نباید برای جلوگیری از چنین خطری حتا با «شیطان بزرگ» وارد تعامل شد؟

متاسفانه تنزه طلبی سیاسی در این شرایط كاری از پیش نمیبرد. بیانیه سه هفته پیش عدهای كه با قاطعیت پذیرفتن هر گونه كمك مالی یا غیر مالی از ایالات متحده یا هر حكومت دیگر را شرم آور و ضد اخلاقی خوانده بودند از چه موضع مسئولانهای میتوانست ناشی شده باشد؟ از این نكته بگذریم كه بسیاری از امضاكنندگان در طول اقامت در خارج كشور، از طریق كمكهای مالی یا غیر مالی حكومت كشورهای میزبان خود به صورت مستقیم یا نامستقیم بهره گرفته اند (از كمكهای رفاهی گرفته تا امكانات آموزشی، بهداشتی و غیر اینها)، و از این رو صدور چنین حكم كلی كه در بند اول بیانیه آمده است از یك بی دقتی ناشی از شدت تنزه طلبی حكایت میكند. ولی آیا آن چه كه تعیین كننده است نفس كمك گرفتن از قدرتهای خارجی است و یا این كه این كمك برای چه منظوری و یا چه مصرفی گرفته شده است؟ آیا كمك برای اعانت به خانواده نیازمند یك زندانی سیاسی همانقدر مذموم است كه كمكی برای سازماندهی عملیات جاسوسی یا تروریستی؟

واقع این است كه بخش بزرگی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی از نوعی اسكیزوفرونی سیاسی رنج میبرد. اگر دنیای خارج به استغاثه ایرانیان در مورد سركوب و نقض حقوق بشر در ایران توجه نكند و آن را نادیده بگیرد، دادشان بلند میشود كه غرب كمترین ارزشی برای حقوق بشر قایل نیست و فقط به اندیشه منافع سیاسی و اقتصادی خود است. اگر هم در مواردی حكومتهای غربی نسبت به وضع حقوق بشر در ایران حساسیتی نشان دهند و بخواهند كمكی بكنند، گفته میشود كه اینان انگیزه های ناسالمی دارند و كمكشان آغشته به «خون و نفت» است - و كمك آنان را پس میزنند. اینان این نكته اساسی را نادیده میگیرند كه در هر حالت، موضع گیری هر حكومت دموكراتیكی متناسب با منافع سیاسی و اقتصادی كشور خود است، ولی این منافع همواره با منافع كشور دیگری در تضاد نیست.

امضاكنندگان بیانیه به درستی به سابقه كمك آمریكا در سرنگونی حكومت ملی دكتر مصدق و استقرار دیكتاتوری محمدرضا شاه اشاره میكنند. ولی آیا در برهه دیگری خود آقای دكتر مصدق از حمایت آمریكا در مبارزه برای ملی كردن صنعت نفت بهره نگرفت؟ همچنین آیا میتوان گفت كه كمكگیری مشروطه خواهان از امپراتوری انگلیس در برابر استبداد قاجار «شرمآور و ضد اخلاقی» بوده است؟ این نمونه ها نشان میدهد كه آن چه كه تعیین كننده است شفافیت عمل و استقلال كمك گیرنده و كاربرد كمك است و نه نفس كمك و این كه از چه منبعی گرفته میشود. علاوه بر این، میتوان گفت كه این سیاسیان اگر در آن هنگام از كمك خارجی بهره نمیگرفتند و در هدف خود ناموفق میشدند وظیفه سیاسی خود را به انجام نرسانده بودند. یك سیاستمدار مسئول در درجه اول منافع مردم كشور خود را در نظر میگیرد و به خاطر آن اگر لازم باشد حتا با دشمن خود نیز به تعامل بر میخیزد، و این مسئولیت را با توجیه تنزه طلبی به زمین نمیگذارد.

اگر مشكلی در كار اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی هست (كه هست) این مشكل از آمریكا و قدرتهای دیگر خارجی یا كمكهای آنان ناشی نشده است.

نادیده گرفتن مشكلات درونی اپوزیسیون و به جای آن محور قرار دادن كمكهای مادی یا معنوی آمریكا نوعی فرافكنی است. اگر اپوزیسیون مستقل و فراگیر دموكرات وجود داشته باشد، این اپوزیسیون باید آن قدر اعتماد به نفس داشته باشد كه بتواند با آمریكا و سایر قدرتهای جهانی نیز ارتباط برقرار كند و احیانا از حمایتهای آنان برای پیشبرد اهداف دموكراتیك خود بهره بگیرد. ایران هیچ دشمن دایمی یا دوست ابدی ندارد. در شرایط بحرانی (كه اكنون با یكی از شدیدترین نوع آن روبرو هستیم) مسئولیت سنگینی بر دوش نخبگان و روشنفكران جامعه ما قرار گرفته است و این وظیفه را نمیتوان با تنزه طلبی سیاسی ایفا كرد. ایام خطیر، خطر كردن را میطلبد و لازمه این كار باز گذاردن همه گزینه های ممكن در مبارزه است. اپوزیسیون نحیف ایران به كمكهای جامعه بین المللی برای مبارزه در راه آزادی و دموكراسی نیاز دارد. مهم این است كه در برابر دریافت این كمكها استقلال خود را واننهد و همواره شفاف عمل كند.

hbzadeh@btinternet.com
..........................

:در رابطه با "بیانیه" مورد بحث دكتر باقرزاده
جلال شالگوني: نگران مردم و آزادی و استقلال ؟ .. /.زیر چتر چل تکٌه
چواد اسدیان- سنگواره گی یک اعلامیه / زیر چتر چل تکٌه
وبلاگ خسن آقاس؟ وبلاگ رامین مولائی

- بصير نصيبي -

فوتبال سیاسی ویا سیاست فوتبالی !

..................................................

شما اپوزیسیون ضد رژیم برای خنثی کردن تبلیغات رژیم چه طرح وبرنامه ای دارید ؟
فرض کنید که تیم جمهوری اسلامی اصلا جام جهانی سال 2006 را به چنگ آورد ایا عزت
وافتخار جام جهانی بیشتر است یا خفت وذلت 27 سال تحمل جنایت کار ترین رژيم دنیای
معاصر؟

فوتبال دیگر ورزش نیست وفوتبالیست ها کالاهایی هستند که خرید وفروش می شوند. دیگر حتی گرایش های ناسیونالیستی هم انگیزه حضور بازیگران در تیم های ملی نیست. آنها از بازی در تیم ملیشان بهره میگیرند تا بتوانند نرخ خودشان را بالا ببرند، زمین های ورزش نه مکان دوستی ومودت است نه صلح و یکرنگی. آنچه در زمین های ورزشی را دوربین های تلویزیونی ضبط می کنند. کینه ونفرت است وعناد. گلاویزن شدن بازیگران وفحاشی به یکدیگر وتوهین به داور،روال عادی این شبه ورزش است وتماشاگران هم دست کمی از بازیگران ندارند ،خاطره های دردناکی از خشونت وزد وخوردو کشت وکشتار بعد از مسابقات فوتبال در یاد ها مانده است.

همین فوتبال چنان ذهن همگان را به خود مشغول کرده که بیک وسیله کارساز سیاسی بدل شده است وجمهوری اسلامی که استادکسب بهره سیاسی از هر امکانی ست تا کنون بیشترین بهره را از این شبه ورزش برده است ، با اینکه یک کاریکاتوریست آلمانی تیم ج.ا را تروریست تصویر کرده اما چون نفعشان در حضور در این بازی هاست اصلا به روی مبارکشان هم نیاوردند. یادمان می آید به هنگام بازیهای جهانی قوتبال در پاریس وبازی تیم جمهوری اسلامی با امریکا چه هیاهویی به راه افتاد وچه سروصدایی که ما محکم کوبیدیم توی پوزه امریکای جهان خوار .اما همین امریکای مغلوب با پوزه مجروح، الان سرنوشت ج.اسلامی را میخواهد مشخص کند وسران رژیم را چاره ای نیست جز اینکه همزمان با شعار های مردم فریب ضد امریکائیشان ودر ضمن اینکه پرچم امریکا را به تن الاغ میکنند ودر خیابان های مرکز ی شهر میچرخانند به بهانه مذاکره در باره عراق با شیطان بزرگ به تفاهم برسند.

الان بازیهای جهانی فوتبال در پیش است این مسابقات درشرایطی بر گذار می شود که جمهوری اسلامی به شدت ضربه پذیر شده، به خصوص کشور میزبان این بازیها در مخمصه است، از یک طرف ،پرونده سیاسی دولت آلمان در دوران حکومت ائتلافی SPD وسبزهادر ارتباط با ج.ا سراسرسیاه است، حمایت همه جانبه از خاتمی ، وسرانجام پروژه تقلبی اصلاحات ،وابستگی شدید سرمایه داران آلمان به جمهوری اسلامی ونفع سرشاری که کنسرن های آلمانی از چابیدن مردم ما میبرند؛ مانع عمده ایست که هر اقدامی برعلیه جمهوری اسلامی را با مشکل روبرو می کند، با اینکه چندین شرکت آلمانی در کار فروش قطعات مربوط پروژه اتمی رژِیم سهيم بوده اند هنوز هیچ حبرمشخصی در مورد تنبیه این شرکت ها در دست نیست. دولت احمدی نژاد خیلی صاف وپوست کنده میگوید که سیستم حکومتی جمهوری اسلامی فاشیستی است. به مردم هم حساب پس نمیدهد بلکه نامه اعما لش باید نزد امام زمان پذیرفته شود. اما برای دنیا چهره ماسک زده آخوندها مطلوب تراست تا هم سهمشان را بگیرندوهم ادعا کنند از اصلاحات دارند حمایت می کنند. مشکل عمده خاتم مرکل صدر اعظم کنونی آلمان وجانشین شرودر همین است که چطور با فاشیست های بدون رتوش میتوان معامله کرد؟ دولتهای اروپایی اگر میخواستند قادر بودندتیم جمهوری اسلامی را از بازیهای جهانی محروم کنند.تصمیمات فیفا مستقل از خواست اینان نیست اما چنین نکردند،چون امید دارند سرانجام با ملا ها به تفاهم برسند. حالا زمزمه سفر احمدی نژاد به آلمان را پراکنده اند تا باارزیابی واکنش ها تصمیم بگیرند.

NPD حزب متمایل به تفکر فاشیسم میخواهد به حمایت حضور تیم جمهوری اسلامی در بازی های جهانی یک راهپیمایی در شهرنورنبرگ آلمان وبه هنگام گشایش بازی هابرگذار کند. حمایت این حزب از تیم فوتبال ج.انشان دهنده سیاسی بودن حضور ملاها در بازیها وماهیت واقعی سیستم حکومت اسلامی است .اما حزب سبزها که خود در رشد وبقای این رژیم و در پروژه ناکام دوم خردادسهم داشت حالا که از دولت خارج شده باردیگر درنقش اپوزیسیون ظاهر می شود ویکی از اعضایش اعلام می کند که اگر احمدی نژاد بیاید همه اشخاص دمکرات جایشان باید در خیابانها جهت تظاهرات باشد و در این تظاهرات تمامی آلمانیها باید حضور داشته باشند.

اما ما چگونه با حضور تیم جمهوری اسلامی( چه احمدی نژاد را بتوانند به آلمان برسانند وچه شرایط طوری باشد که از پذیرایی از او صرفنظر کنند) برخورد خواهیم کرد؟ ایا ما قادر خواهیم بود از این موقعیت برای انزوای بیشتر رژیم و وارد کردن ضربه ای کاری تر به جمهوری جهل وجنون وجنایت اسلامی بهره بگیر یم؟

تا حالا که هیچ نشانه ای نمی بینیم که یک مقابله جدی با بهره سیاسی رژیم از بازیهای جهانی فوتبال را نوید بدهد .

ایرانیان اهل تماشای فوتبال همه حواسشان را متمرکز کرده اندتا موقعیت تیم رژیم را در مقابله با تیم های آنگولا، مکزیک، پرتقال بهتر پیشگویی کنند .

یکی از اطاق های سیاسی پالتالک که اصلا همه مسایل مر بوط به رژیم را رها کرده و فکرو ذکرش شده بررسی وضعیت تیم جمهوری اسلامی و یک کارشناس آورده بودند تا موقعیت تیمهای رقیب را برایشان بشکافد. اینان به تیم جمهوری اسلامی می گوید تیم فوتبال ایران. نه جانم این تیم جمهوری اسلامی است با آرم جمهوری اسلامی می آید، با پرچم جمهوری اسلامی رژه می رود وسرود جمهوری اسلامی را میخواند.

شیفتگان فوتبال به بازیگران جمهوری اسلامی هم می گویند بچه های ما؟ کدام بچه های ما؟ بازیکنان تیم فوتبال جمهوری اسلامی از نظر وفاداری به نظام با دقت انتخاب میشوند واگررفتار واعمالشان کوچکترین نا هماهنگی با جمهوری اسلا می داشته یاشد بی تردید حذف میشوند. چرا برای توجیه رفتارتان کلاه شرعی درست می کنید؟

یک نمونه مشخصش همین آقای مهدوی کیا هستند که هم پول کلان از باشگاههای آلمان رابه جیب میزند هم از مزایای عیش وعشرت اسلامی بهره میبرد. الان در مجله های آلمانی حتی کانالهای تلویزیونی، ماجرای زن صیغه اوسر و صدا به پا کرده وموقعیت او در آستانه مسابقات فوتبال، متزلزل شده است.

همینطور امتیازها وهدایایی که حکومت به علی دایی بازیگر نور چشمی ودیگر بازیگران مورد اعتمادش می دهد بر کسی پوشیده نیست. برای نمونه اگر کنجکاو بوده اید گزارشی در باره موقعیت آقای دایی در ج. اسلا می را در سایت بازتاب آقای رضایی خوانده اید .

بله رژیم جمهوری اسلامی میخواهد از حضور تیم فوتبال برای چهره سازی رئیس جمهور اتمی اش بهره بگیرد. دیدید که پرزیدنت محبوب ! که کم کم دارد مثل پرزیدنت قبلی خوشگل وخندان وتودل برو هم می شود، تمرین های بازیهای فوتبال را شخصا زیر نظر دارند، لباس فوتبال به تن کردند وبا پای مبارکشان یک توپ هم شوت کردند ! اما شما اپوزیسیون ضد رژیم برای خنثی کردن تبلیغات رژیم چه طرح وبرنامه ای دارید ؟ فرض کنید که تیم جمهوری اسلامی اصلا جام جهانی سال 2006 را به چنگ آورد ایا عزت وافتخار جام جهانی بیشتر است یا خفت وذلت 27 سال تحمل جنایت کار ترین رژيم دنیای معاصر؟
بصیر نصيبی
17 آوریل2006 زاربروکن/ آلمان

شعری از امیر (از تهران): بايد بمانم

..........................................................


بايد بمانم


درون من چیزی می جود
رگهای نازک قلبم را
وحس خالی از هر معنایی
مرگ تدریجی اندامم را زمزمه می کند
برمی خیزم تا غبار از چهره ی روز پاک کنم
شاید جرعه ی نوری
خالی درونم را سبز کند
ودر پیچ و تاب سپیداری بلند
غوطه ور شوم و زلف خاکستری ام گرمای خورشید را مز مزه کند
من بمانم نه خالی یا نیمه خالی
که سرشار از حس بودن در گلستانی به پهنای امشب کویر

باید بمانم سبز و شاداب
نه مثل مازیار در پشت پرده ی تزویر
که چون بابک سربلند و سرخ و پرلبخند

در میدانی چنین بی رحم از شبیخون تازی
من باید بمانم
نه خالی یا نیمه خالی
من باید بمانم .


-امیر (از تهران)-