17 April 2006

-داريوش همايون-


ايران ‌می‌تواند جهان را جای بسيار بهتری کند

..................................................................
رژيم آخوند و بسيجی بزرگ‌ترين مصيبت تاريخی ما نيست.
ايران بارها ققنوس وار از خاکستر برخاسته است و اين بار نيز برخواهد خاست. جمهوری
اسلامی‌ در بدترين جلوه‌های خود نيز به پای حمله اول عرب نمی‌رسد.
ما کشوری داريم که بود و نبود و نيک و بدش همواره برای
جهان اهميت داشته است. اگر با جمهوری اسلامی ‌جهان جای بسيار بدتری شد؛ ايران پس از
جمهوری اسلامی ‌می‌تواند جهان را جای بسيار بهتری کند.

با جمهوری اسلامی‌جهان جای بسيار بدتری شد. يک کشور کليدی که نه تنها در منطقه جغرافيائی خود بلکه در سرزمين‌های دوردستی مانند مالزی سرمشقی برای توسعه سريع اقتصادی و اجتماعی به شمار می‌رفت به قرون وسطا سقوط کرد، و از آن بدتر سرمشقی برای يک گونه ويژه واپسگرائی و توحش شد که به نام بنيادگرائی و تروريسم اسلامی ‌می‌شناسيم. (بنياد گرائی از تروريسم اسلامی‌ جدا نيست؛ ماموريت آن برقراری حکومت اسلامی ‌از روی سرمشق محمد و خلفای راشدين در جهان است که از سرنگونی حکومت‌های کشور‌های اسلامی‌آغاز می‌شود و سپس به سراسر جهان می‌رسد. جهاد، ارزش برتر اين بنيادگرائی و استراتژی پيکار آن است. اما جهاد برای کسانی که در يک درگيری مسلحانه بيش از چند روز نمی‌پايند، تنها در تروريسم و کشتار کور مصداق می‌يابد.)

ايران که پيش از آن لنگر ثبات در يکی از پرآشوب‌ترين مناطق جهان بود، خود به صورت بزرگ‌ترين عامل بی‌ثباتی در آمد. با برهم خوردن محور ايران-امريکا که سه دهه آرامش را در آسيای جنوب باختری برقرار کرده بود در‌ها بر روی هر ماجراجوئی گشوده شد. پيامدهای آن بی‌فاصله در کودتای کمونيستی افعانستان و سرازير شدن نيرو‌های شوروی و اندکی بعد درهجوم عراق به ايران و جنگ ١۹٨٨-١۹٨٠ پديدار گرديد و تا تجاوز عراق به کويت و جنگ‌های اول و دوم خليج فارس کشيد. جهان هنوز و تا مدت‌ها می‌بايد بهای انقلاب اسلامی ‌در ايران را بپردازد.

شايد همين گذار تند و کوتاه بر پيامد‌های استراتژيک برآمدن جمهوری اسلامی‌در ايران، بتواند اهميت ويژه‌ای را که ايران در منطقه خود و از آنجا در جهان دارد نشان دهد. بی هيچ مبالغه می‌توان تصور جهانی را کرد که پس از اين حکومت نابکار، بخشی از مشکلات خود را برطرف شدنی خواهد ديد.

نخست، بنيادگرائی و تروريسم اسلامی. با جمهوری اسلامی ‌آنچه به درستی جنگ سوم جهانی نام گرفته است پايان نخواهد يافت. بنيادگرائی پيش از جمهوری اسلامی‌ بود و تروريسم، استراتژی و سلاح ناتوانان است و بنياد گرايان، بی جمهوری اسلامی‌ نيز بدان دست می‌زدند و خواهند زد. ولی اگر بنيادگرائی در ايران سرنگون شود مردمی‌ که با انقلاب خود چنان مايه الهامی‌به همه بنياد گرايان دادند خواهند توانست سرمشقی از گذار به دمکراسی برای توده‌هائی باشند که ميان ديکتاتوری و بنيادگرائی پا در گل‌اند. اگر رژيمی‌که به عقيده دولت امريکا بزرگ‌ترين پشتيبان تروريسم در جهان است جايش را به دولتی بدهد که فعالانه در کارزار جهانی ضد تروريسم شرکت خواهد جست کفه بسيار بيش از اينها به زيان تروريست‌ها سنگين خواهد شد. در ويژگی ضد تروريستی رژيمی‌ که بجای جمهوری اسلامی‌ بيايد ترديد نمی‌توان کرد زيرا خود چندگاهی آماج حملات انتقامی ‌بازماندگان حزب‌الله خواهد بود.

ايران آينده در هماهنگی با جنبش دمکراسی و حقوق بشر جهانی پا به دوران پس از رژيم اسلامی‌خواهد گذاشت و طبعا يک عامل موثر در پيشبرد چنان ارزش‌هائی خواهد شد. چنان حکومتی، روبرو با دشواری‌های کمر شکن بازسازی ويرانه پس از جمهوری اسلامی، کمترين سود را در دنبال کردن برنامه تسليحات اتمی‌ و افزايش تنش‌های بين‌المللی و بيشترين سود را در مساعد کردن فضا برای سرمايه گذاری و پيوستن ايران به جريان عمومی ‌اقتصاد جهانی در پيشرفته‌ترين سطح آن خواهد داشت. رهبران جنبش مردمی‌ که ايران را از جمهوری اسلامی ‌آزاد خواهد کرد زنان و مردانی امروزين‌اند که از همتايان غربی خود باز شناخته نمی‌شوند؛ و جامعه‌ای که دارد اندک اندک خود را از زير اين بار گران بيرون می‌کشد در آرزو‌هايش غربی است. مردم ايران خواستار پيوستن به جهان فراتر از مرز‌های همسايگان خويش‌اند. در ايران به الگوهای خاور ميانه‌ای کمتر و کمتر می‌توان برخورد. جوانان هرچه یشتر از رويکردها و رسم‌های جامعه‌های اسلامی‌دورتر می‌افتند. ايران پس از جمهوری اسلامی‌ مانند ترکيه در‌های اتحاديه اروپا را نخواهد کوبيد ولی از جامعه ترک به مراتب به شيوه زندگی و تفکر اروپائيان نزديکتر خواهد بود. تفاوت چشمگير را هم اکنون ميان اجتماعات بزرگ ايرانی و خاور ميانه‌ای‌ها در کشور‌های باختری می‌توان ديد.

آمادگی بيشتر ايران برای يک نظام دمکراتيک، ساخته بر اعلاميه جهانی حقوق بشر، برجسته‌ترين ويژگی آن و بهترين نشانه نقش سازنده‌ای است که ايران در جهان پس از جمهوری اسلامی‌خواهد داشت. در سرتا سر جهان اسلامی‌ــ کشور‌هائی با اکثريت مسلمان، حتی در کشور‌های غربی با جمعيت‌های بزرگ مسلمان ــ تنها ايران است که نه تنها از بيماری واگيردار بنيادگرائی آزاد است، خود را از پيروی رهبران مذهبی نيز آزاد کرده است؛ و برای روياروئی با خطر بنيادگرائی به مسلمانان ميانه‌رو نيز نيازی ندارد. جدال ميان اسلام توتاليتر و اسلام «مکراتيک» به سود عرفيگرایی پايان يافته است. ديگر ميانجيگری مسجد لازم نيست زيرا کمتر کسی به مسجد می‌رود.

برداشته شدن بند مذهب از سياست را جنبش زنان و رشد سازمان‌های مدنی، باز بيشتر به رهبری زنان، کامل می‌کند. زنان ايران پديده‌ای يگانه‌اند. در زير يک حکومت متعهد به اجرای شريعت، در نبردی فرسايشی، با مبارزه‌ای نفسگير ــ نفس حکومت ــ جز پوسته ضعيفی از شريعت نگذاشته‌اند. از هر دری گشوده بوده وارد شده‌اند و بسيار در‌ها را گشوده‌اند. در جهان اسلامی، سنت‌های غير انسانی به کمک احکام تبعيض آميز شريعت می‌آيند و توده‌های رويهمرفته تن در داده زنان را قربانی رفتار‌های وحشيانه‌ای چون ناقص کردن دختران و جنايات ناموسی و ازدواج‌های اجباری می‌کنند. در ايران پاره‌ای از اين تبهکاری‌ها هنوز زير حمايت حکومت اسلامی‌روی می‌دهد. ولی اينها پديده‌هائی رو به کاهش‌اند. زن ايرانی بر رويهم از آن مقررات و سنت‌ها روی برگردانده است و طبقه متوسط بزرگ ايران، و پيشاپيش آن نسل جوان‌تر زنانی که بيش از شصت در صد گروه انبوه دانشجويان را تشکيل می‌دهد، در شرايط مساعدتر سياسی و اقتصادی به آسانی جامعه را از آثار قرون وسطائی پاک خواهد کرد.

شمار سازمان‌های مدنی ايران، سازمان‌های داوطلبانه‌ای که هرچند زير نظر وزارت کشورند جائی برای خود در زير آفتاب دست و پا می‌کنند به هزاران می‌رسد. بسياری از آنها در روستا‌ها کار می‌کنند و حوزه فعاليت‌شان پهنه جامعه را دربر می‌گيرد و به آسانی خواهند توانست به زندگی حزبی آينده ايران انرژی لازم را بدهند. از اين نظر نيز ايران در منطقه خود استثنائی است و نمونه و انگيزه‌ای برای ديگران خواهد شد: مردمی‌که بيشترشان مسلمانند ولی با ارزش‌ها و نهاد‌های غربی به آسودگی می‌زيند.

* * *

گذشته از عرصه حياتی امنيتی، بيشترين تاثير تغيير رژيم در ايران در اقتصاد جهانی خواهد بود. ايران اکنون يک بازار صادراتی سی چهل ميليون دلاری است، با اقتصادی که از سرمايه گذاری داخلی و خارجی در آن چندان نشانی نيست و هر روز به درآمد نفت و گاز وابسته‌تر می‌شود. سهم ايران در بازار جهانی ناچيز است. فساد و گريز سرمايه جائی برای توسعه اقتصاد نمی‌گذارد. به گفته مقامات حکومتی در خونروشی که شتاب می‌گيرد بيش از دويست ميليارد دلار سرمايه ايرانی به دبی رفته است و اين تنها آشکارترين است. مافيای اسلامی‌ در دو سه شهر جهان بازار املاک را به بالا‌ها رانده است. چنين ارقامی ‌هر چه هم برای اقتصاد توسعه نيافته و تشنه سرمايه‌گذاری ايران بزرگ جلوه کند دربرابر ظرفيت جامعه و اقتصاد ايران به شمار نمی‌آيد. ايران بازار بالقوه بزرگتری از جمعيت شصت هفتاد ميليونی خويش است زيرا ايرانيان جز به بيشترين و بهترين خشنود نمی‌شوند. در يک نظام دمکراتيک که حکومت پاسخگوی مردم باشد و غم توسعه و رونق کشور را بخورد ايران بار ديگر، و با ابعاد بزرگتر، يک نيروگاه واقعی اقتصادی با اشتهای سيری ناپذيربرای کالاها و تکنولوژی جهان پيشرفته خواهد شد. آنها که با گستره کالاهائی که هم اکنون در ايران توليد و عرضه می‌شوند و دستی که ايرانيان در انفورماتيک پيدا کرده‌اند (سه هزار و بيشتر شرکت تکنولوژی رايانه، و فارسی به عنوان يکی از مهم‌ترين زبان‌های وبلاگ) آشنائی دارند می‌دانند که انرژی و بلندپروازی اين ملت اگر فضای سياسی مناسبی داشته باشد تا کجا‌ها خواهد رفت.

به عنوان يک شريک بازرگانی، جهان هنوز ايران را به درستی نمی‌شناسد. در قلب منطقه‌ای ميان دو دريا، و حلقه ارتباط زمينی و دريائی آسيای مرکزی با غرب، ايران که همواره در تاريخ خود نقش کليدی در اين گوشه آسيا داشته است می‌تواند بار ديگر سهم شايسته‌ای در توسعه بازاری داشته باشد، از افغانستان تا ارمنستان و از قزاقستان تا خليج فارس، که تازه دارد نياز‌ها و امکانات خود را کشف می‌کند. نيروی انسانی آموزش يافته ايران را در سرتاسر همسايگی آن نمی‌توان يافت و هيچ کدام آنان به اندازه ايرانيان دانش‌آموختگان بهترين دانشگاه‌های باختری ندارند. از اينها گذشته سنت پرورش يافته کارآفرينی ايرانيان و منابع قابل ملاحظه زيرزمينی ايران است و ارتباط سودمندی که اجتماعات بزرگ و موفق ايرانی از اسرائيل تا امريکا می‌توانند ميان سرزمين مادری وکشورهای ميزبان خود برقرار کنند.

هيچ سخنی درباره آنچه ايران آزاد شده از جمهوری اسلامی‌ می‌تواند به جهان بدهد بی‌اشاره‌‌ای به ظرفيت فرهنگی اين ملت کامل نخواهد بود. ايران در سه هزاره گذشته کارگاه فرهنگی عمده حوزه ميان هندوستان و اروپا بوده است. در زمان‌هائی نفوذ فرهنگی ايران به حوزه‌های ديگر نيز، هندوستان بيشتر و اروپا کمتر، سرريز کرده است. ميراث فرهنگی ايران هنوز می‌تواند گوشه‌هائی از زندگی را رنگينتر يا تحمل پذيرتر سازد. دنيا در سده نوزدهم خيام را کشف کرد و در سده بيستم نوبت مولوی رسيد. طبيعت بيزار کننده جمهوری اسلامی‌ از جاذبه فرهنگی ايران در بيست و چند ساله گذشته کاسته است و پائين افتادن جايگاه ايران در جامعه جهانی به کم اعتنائی به ايران انجاميده است. در خود ايران رونق فرهنگی دو دهه پيش از انقلاب اسلامی ‌به دشواری در اينجا و آنجا به زندگی خود ادامه می‌دهد و فضا برای شکفتگی فرهنگی مساعد نيست ولی حتی در چنين شرايطی جهانيان با پديده شگفت سينمای ايران روبرو می‌شوند و رمان فارسی دارد از آب و گل بدر می‌آيد.

بالاگرفتن خرافات در جامعه ايرانی نمی‌بايد نگرنده را به اشتباه اندازد. اين درست است که رژيم در صورت تازه بسيجی خود می‌کوشد به ضرب تبليغات و با صرف رقم‌های افسانه‌ای توده‌های مردم را سراپا به صحرای کربلا و چاه جمکران بکشد و اين درست است که بسياری کسان از نوميدی و درماندگی چشم به معجزه دوخته‌اند، ولی بخش‌های پيشرفته‌تر جامعه پادزهر خرافات را در آستين خود دارند. تفاوت ميان سرامدان فرهنگی، حتی طبقه متوسط فرهنگی (اينتليجنتسيا) با بخش‌های واپسمانده توده مردم در کمتر کشور جهان به اندازه ايران است. چنين تفاوت فرهنگی، آبستن تنش‌هاست و در مورد ايران آبستن يک باز زائی فرهنگی. رنسانس سده پانزده و شانزده و روشنگری سده هژده در شکم چنان تنشی زاده شدند. زيرا توده‌های مردم احترام استثنائی برای اهل قلم، برای روشنفکران و دانايان، حتی اگر برخلاف عقايد خود، داشتند و آماده بودند آموزه‌های آنان را با عادت‌های ذهنی و تعصبات خويش آشتی دهند. در ايران نيز چنين است. چنانکه در صد ساله گذشته بيش از يکبار نشان داده شد بخش‌های واپسمانده به تندی می‌توانند از پيشروان جامعه پيروی کنند.

* * *

پس از جمهوری اسلامی، بيش از هر جای جهان تفاوت‌هايش را در خود ايران آشکار خواهد کرد. ايران سه دهه گذشته گوئی درگير مسابقه‌ای بوده است برای نشان دادن ژرفاهائی که يک جامعه می‌تواند در آن فرو رود. ايرانيان همه استعداد خود را بسيج کردند تا ابتذال و واپسگرائی را به درجاتی که برای يک نسل پيشتر خودشان باور نکردنی می‌بود برسانند؛ آنها توانستند يکی از غير انسانی‌ترين و ناهنگام anachronistic ترين نظام‌های حکومتی جهان را فرمانروای خود گردانند و از اين شگفتی نيز برآمدند که چند سالی آن نظام حکومتی را از محبوبيت و ستايش نزديک به پرستش مذهبی برخوردار گردانند. (نابهنگام يا بی هنگام که به معنی بی موقع است برابر‌های خوبی برای آناکرونيسم با دلالت‌های عميق آن نيست.)

ما هيچگاه از ستايش خود غافل نمی‌مانيم و در تحليل آخر حق داريم از خودمان نا اميد نشويم. ولی تا به آن تحليل آخر برسيم بسيار می‌شود که نوميدی غلبه می‌کند. هر يادآوری اين سه دهه گذشته با چنين حکومتی و با جامعه‌ای که در بينوائی و فساد و دروغ، در اعتياد و روسپيگری و خرافات دست و پا می‌زند و والاترين آرمان مردمانش بدر بردن رخت خود به اروپا و امريکاست روان انسان را تيره می‌کند. مردمی‌که به روايتی ده هزار امامزاده را می‌پرستند، و چاه زنانه و مردانه جمکران برايشان بس نيست، و به هر نئون سبزرنگی که در جائی به نامی ‌روشن باشد نماز می‌برند؛ و در انتخاباتی که به وعده صريح ماهی نيم ميليون ريال بهر ايرانی، يا شعار مبهم‌تر آوردن پول نفت به سفره مردم، و توسل به يک زنده پنهان هزار و چند صد ساله رای می‌دهند، آيا بنا به اصل مشهور، شايسته چنين حکومتی نيستند و آنچه در باره آينده می‌گوئيم «خيالاتی نيست که دل‌های ما می‌پزند؟»

امروز به دنبال انتخابات رياست جمهوری و پس از همه دگرگونی‌ها، جای دلسردی بيش از هر زمان است. نظام سياسی تازه‌ترين پوست خود را انداخته است، و ايران را حکومتی اداره می‌کند که در حوزه‌های مذهبی نيز سر‌ها را از جمود و واپسماندگی‌اش به تاسف تکان می‌دهند. نوميدی از اوضاع مرزی نمی‌شناسد و در اين چاه بی بن هنوز می‌توان پائين‌تر رفت.

ما می‌توانيم در شمردن کاستی‌های اخلاقی و فرهنگی هم‌ميهنان خود بيش از اين‌ها برويم و برای بی حرکتی بهانه‌های فراوانتر بدست آوريم. ولی اتومبيل جامعه را موتور پيشروترين لايه‌های اجتماعی به جلو می‌راند نه آشغال‌های انباشته در صندوق پشت آن. سه دهه پيش اتومبيل جامعه ايرانی با وزن سنگين صندوق پشت آن رو به پس رفت ولی مشکل آن بود که برای نخستين بار در تاريخ انقلابات جهان، موتور، همرنگ صندوق پشت شد. انقلاب مشروطه که انقلاب عصر روشنگری ايران بود، و چپگرايان و اسلاميانی می‌خواهند آن را به مشروط کردن پادشاهی فروکاهند، در جامعه‌ای قرون وسطائی روی داد و نيروی پيش راننده آن طبقه متوسط کوچکی بود که تازه داشت با الفبای مدرنيته آشنا می‌شد. در عصر خود ما هند با همه مشکلات اجتماعی و فرهنگی که ما در برابرش به حساب نمی‌آئيم به برکت طبقه متوسطش دارد از پائين ــ برخلاف چين که نمونه ديگری با آينده مبهم است ــ ساخته می‌شود. اين کشوری است با صد‌ها زبان و هزاران خدا و دهها ميليون تن که همه دوران زندگی‌شان در خيابان می‌گذرد و با اينهمه امروز يکی از پوياترين جامعه‌هاست و می‌رود که ببر تازه آسيائی شود.

بيش از همه، خوشبينی ما به ايران پس از جمهوری اسلامی‌به طبقه متوسطی بر می‌گردد که هيچ همانندی به سه دهه پيش ندارد و در توانائيش هست که بر مشکلات کوه آسای سياسی، بر جمهوری اسلامی‌و بر ويرانی همه سويه‌ای که از آن بدر خواهد آمد، چيره شود. گذشته ايران، آن بخشی که به دستاورد‌های ملی بر می‌گردد، انگيزه و پشتگرمی‌هميشگی است که ما را از بسياری ملت‌های ديگر متمايز می‌کند و نمی‌گذارد به مدت طولانی با بدبختی و پستی اکنون بسازيم. در واپسمانده‌ترين لايه‌های سنتی جامعه ايرانی نيز يک احساس مبهم سربلندی تاريخی هست که سرانجام نمی‌گذارد تن به درماندگی بدهند.

آنها که اين تصوير ايران پس از جمهوری اسلامی‌ را بيش از اندازه خوشبينانه می‌يابند نبايد فراموش کنند که رژيم آخوند و بسيجی بزرگ‌ترين مصيبت تاريخی ما نيست. ايران بارها ققنوس وار از خاکستر برخاسته است و اين بار نيز برخواهد خاست. جمهوری اسلامی‌ در بدترين جلوه‌های خود نيز به پای حمله اول عرب نمی‌رسد.

ما کشوری داريم که بود و نبود و نيک و بدش همواره برای جهان اهميت داشته است. اگر با جمهوری اسلامی ‌جهان جای بسيار بدتری شد؛ ايران پس از جمهوری اسلامی ‌می‌تواند جهان را جای بسيار بهتری کند.