................................
پنهان در تيغة خنجری
جلال سرفراز
برقی بودم پنهان در تيغة خنجری.
مهتابی از تابوتی برآمدم.
مهتاب و خون
ما را به هم شناساند
............
اينک نه در نيام، نه در تابوت
که در ميان مشت تو بيداد می کنم.
تا کی دوباره درآيم به خانه ام.
پنهان در تيغة خنجری
جلال سرفراز
برقی بودم پنهان در تيغة خنجری.
مهتابی از تابوتی برآمدم.
مهتاب و خون
ما را به هم شناساند
............
اينک نه در نيام، نه در تابوت
که در ميان مشت تو بيداد می کنم.
تا کی دوباره درآيم به خانه ام.