بی تقوائی هسته ای،
در سه برداشت
اسماعيل نوری علا
.
برداشت يک
مژده داده اند که دانشمندان «جوان ِ مسلمان ِ» ايران موفق شده اند اورانيوم را غنی سازی کنند و، به اين ترتيب، ايران اسلامی هم وارد «باشگاه اتمی» جهان شده است. ديدم حتی دوست عزيزم آقای حسين لاجوردی هم، که عمری را در راه مبارزه با جمهوری فرهنگی گذرانده اند، از بابت اين دست آورد شگرف هيجان زده شده و از طرف «انجمن پژوهشگران ايران» اين موفقيت را به دانشمندان وطنی تبريک گفته اند ـ تبريکی که البته با «هشدار» ی هم همراه است.
من اما هنوز نتوانسته ام تصميم بگيرم که بايد از اين خبر خوشحال باشم يا غمگين، مفتخر باشم يا نگران. اين حس در سرآغاز پيروزی قيام 57 نيز با من بود. می ديدم که پس از 25 سال اعتقاد به اينکه 28 مرداد 32 کودتائی برای برانداختن حکومت ملی ايران بوده است، ملت ايران بپاخاسته تا حق خود را باز ستاند، به ديکتاتوری (آن هم از نوع تک نفره اش) خاتمه دهد، و آزادی بيان و حق تعيين سرنوشتش را خود بدست گيرد. اين احساس ها موجب می شد تا نتوانم از ريختن اشگ شوق خودداری کنم. هيچگاه آن روز را از ياد نمی برم که در خيابان شاهرضا پياده بسوی دانشگاه می رفتم و جت های جنگنده ايران از فراز سرمان تنوره کشان گذشتند. ديدم که عابران از حرکت باز ماندند، با غرور «جت هايشان» را نگاه کردند و چند نفر بی اختيار کف زدند. ديدم که استقلال و آزادی، همچون دو رود سرودخوان ِ بزرگ، در خيابان جاری بود. اما به دنبال اين دو واژه ی آرزوئی، پسوندی نيز بسوی ما گام بر می داشت که در هر گامش تخمی از نگرانی را در دل ها می کاشت. استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی؟ جمهوری اسلامی ديگر چه صيغه ای ست؟
ديديم که جمهوری اسلامی آمد، بهترين جوانانمان را کشت، بهترين مغزهامان را فراری داد، غرورمان را از ما گرفت، اقتصادمان را ويران کرد، مصرف کننده بنجل های چينی شديم، «جک استراو» آقا و سرورمان شد و کارشناسان روسی بر همه چيز و همه جا دست انداختند؛ ديديم که اخلاق ويران شد، فحشا قبح خود را از دست داد و اعتياد جای کار و سازندگی را گرفت. ديديم که تاريک ترين انديشه های «جمکرانی» به سلطنت دانشگاه ها رسيدند.
باری، من هنوز نتوانسته ام تصميم بگيرم که آيا بايد، و چرا بايد، از خبری که آقای احمدی نژاد در پيشگاه ثامن الائمه افشا کرده خوشحال باشم و لب به تبريک باز کنم. می بينم که يک بار ديگر سخن از بازيابی استقلال، از پيشرفت های علمی، از وارد شدن به عصر تکنولوژی های پيشرفته و پيروزی علمی دانشمندان جوان ماست. اما، در سايه سار اين هياهوی ظاهراً غرور برانگيز، همان هائی را ـ بی هيچ دغدغه ـ شادمان می بينم که ظهور معنای واقعی پسوند «جمهوری اسلامی» بوده و 27 سال است آن همه بلا را که گفتم و می دانيد بر سرمان آورده اند. پس چرا من بايد از آنچه که آنها را خوشحال می کند بوجد بيايم و دست بيافشانم؟ چرا بايد از قوی تر شدن آنها شادمان باشم و به در و ديوار تبريک بگويم؟
اگر جمهوری اسلامی با ايران من يکی نيست، اگر اين نظام نامردمی و قرون وسطائی، همچون يک «حکومت اشغالگر» بر وطن من مستولی شده، اگر سردمداران آن از جانب هموطنان من و بخاطر منافع آنان سخن نمی گويند، من چرا بايد از موفقيتی که نصيب آنان شده خوشحال باشم؟ آيا اگر در جنگ جهانی دوم می ديديم که ملت فرانسه ی اشغال شده بوسيله رژيم هيتلری از موفقيت های دانشمندان آلمانی در ساختن موشک های دوربرد خوشحال اند و در خيابان بهم تبريک می گويند شگفت زده نمی شديم؟
برداشت دو
در جمهوری اسلامی جنگ بر سر اينکه اين «موفقيت» را مديون چه کسی هستيم در گرفته است. احمدی نژاد می خواهد همه جايزه را به حساب خودش واريز کند؛ رفسنجانی ـ با حيله گری هميشگی اش ـ چند ساعت قبل از اينکه احمدی نژاد در مشهد مژده اش را افشا کند، با مجله های عربی مصاحبه می کند و خبر را درز می دهد؛ و در اين چند روزه هم «اصلاح طلبان» آسمان رسانه های داخل کشور را روی سرشان گذاشته اند که اين وسط حق حجه الاسلام خاتمی مخدوش شده است. به اين تيترها توجه کنيم: «عدم توجه به نقش دولت های قبلی در موفقيت های هسته ای بی انصافی است.» «موفقيت هسته ای خاصل تلاش همه دولت های قبلی است.» «بی تقوائی است که ما موضوع هسته ای را انحصاری کنيم.» «اخلاق اجازه نمی دهد همه کار را به نام يک فرد بگذاريم.» «عدم تقدير از دولت ها و مجالس گذشته بی انصافی است.» «زحمات دوران گذشته در دولت های موسوی، هاشمی و خاتمی را نبايد فراموش کرد.» اين ها فقط تيترهای يک صفحه از روزنامه آفتاب يزد پنجشنبه 24 فروردين است.
اما، در کنار اين هياهو، توجه به استدلال هائی که عرضه می شود نيز می تواند روشنگر سيستم اخلاقی حاکم بر جمهوری اسلامی باشد. آقای محمدحسين روانبخش، يادداشت نويس صفحه دوم نشريه آفتاب يزد، می نويسد: «موفقيت اعلام شده اين روزها بيش از همه مرهون خريد زمان توسط دولت و تيم مذاکره کننده قبلی است.» و علی جعفری، سردبير گروه سياسی اين نشريه، می نويسد: «مهمترين نقش را در اين افتخار دولت آقای خاتمی و هيأت مذاکره کننده قبلی داشته است که، عليرغم مواجهه با تهديدات خارجی... با اتخاذ استراتژی مذاکره در طول 2 سال، توانستند به اصطلاح به خريد زمان بپردازند و فرصت را برای ثمربخشی دو دهه فعاليت در اين زمينه فراهم سازند.»
بدينسان آشکار می شود که دولت حجه الاسلام خاتمی، بر سر ميز مذاکرات دو ساله اتمی، از همان «استراتژی مشهور ايرج ميرزائی» استفاده کرده است که «تو صورت را در آن بالا نکو گير». رئيس جمهور جامعه مدنی و ارزش های انسانی، مبشر ندای گفتگوی تمدن ها، کسی که خانم شيرين عبادی او را بيش از خودش مستحق دريافت جايزه نوبل «صلح» می داند، مرد عبا شکلاتی ِ لبخند و شکيبائی و تساهل، در واقع داشته است «وقت می خريده» که دانشمندان جوانش بتوانند «در آن زير» به تلاش خود برای غنی سازی اورانيوم و دست يابی به سوخت اتمی ادامه دهند. انگار حافظ اين بيت را در حق همين حجه الاسلام سروده است که:
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند «آن کار ديگر» می کنند
اما آيا توسل به اين استراتژی کار خود آقای خاتمی بوده است؟ ايشان خود در پيام تبريکشان گفته اند: «به نظر می رسد آمريکائی ها ار دست آورد بزرگ ما شوکه شده اند، که اين در موضع آنها کاملا مشخص است. ولی گويا اروپائی ها انتظار اين دست آورد را داشتند!» و افزوده اند که: «اميد است با اتخاذ سياست های مناسب، مسير حرکت ايران به سوی توسعه و پيشرفت تداوم يابد.»
از آقای ابوالحسن بنی صدر منقول است که گفت: در تهران خدمت آقای خمينی رسيدم و سخنان شان در نوفل لوشاتو را يادآور شدم و پرسيدم که چرا به وعده ها وفا نمی کنند. و ايشان فرمودند که «من در آنجا مکر» کردم.» مگر خداوند ارحمن و الراحمين در قرآن کريم خود را بزرگ مکاران نخوانده است؟ آيا معنای «اتخاذ سياست های مناسب» همين «مکر کردن برای رسيدن به مقصود» نيست؟ و آيا از اين پس بايد هنوز هم انتظار داشت که کسی در جهان به وعده و وعيد و عهد و پيمانی از جانب اين آقايان اعتماد کند؟
می گويند حافظ شيراز قرآن را با چهارده روايت می خوانده است. اکنون بايد روايتی پانزدهمین را هم به فهرست «روايت ها» اضافه کرد که به گمان من می توان آن را «روايت ماکياول» خواند. باری، از اين پس، هر کس در مکر و دروغگوئی و دغلبازی و بی اخلاقی حکومت آخوندی در ايران ترديد کند بايد برود و بدهد مغزش را معاينه ای آسیب شناسنانه کنند.
برداشت سه
آيا «انرژی هسته ای حق مسلم ما ست؟» اين پرسش هم مدت هاست آزارم می دهد. چرا چاقو را به دست بچه نمی دهند اما اورانيوم غنی شده را بايد به دست کسانی بسپارند که اعلام حضور خود را در صحنه سياست بين المللی با گروگان گرفتن ديپلمات های يک کشور بيگانه آغاز کردند، ايران را اردوگاه تربيت و مکان امن تروريست ها کردند، پول بی زبان ملت ايران را برای تأمين اسلحه برای رزمندگان کشورهای ديگر هدر دادند و مردم خود را به خاک سياه نشاندند و اکنون هم ـ به نام اسلام ـ نه به منافع ملی ايران وقعی می گذارند، نه برای هويت ملی ما پشيزی قائلند و نه توانسته اند ثابت کنند که ـ حتی در راستای اهداف خودشان ـ توانسته اند ساده ترين مشکلات تکنولوژي ايمنی خود را حل کنند و، اگر کمک چين و روسيه و کره شمالی غدار و دزد سر گردنه، نبوداين ها در «اکمال» فن آوری توليد آفتابه هم وا مانده بودند؟
اگر قبول کنيم که «حق» و «مسئوليت پذيری» دو روی يک سکه اند، اگر بپذيريم که برای داشتن هر حقی شرايطی وجود دارد، اگر قبول کنيم که آدم ها تا رسيدن به «سن قانونی» صغير محسوب می شوند و نمی توانند هرکاری که دلشان می خواهد بکنند، آنوقت چرا بايد رگ گردن برافرازيم و بگوئيم «انرژی هسته ای حق مسلم ماست»؟ جمهوری اسلامی کدام مسئوليتی را صادقانه پذيرفته و اعمال کرده است که اکنون صاحب «حق» باشد؟ در صحنه حقوق بين الملل، جمهوری اسلامی آثار کدام «بلوغ» سياسی و اجتماعی امروزين را (که ضابطه تشخيص اش احترام به آزادی ها و حقوق بشر است) از خود نشان داده که اکنون با آن رفتار مربوط به «صغار» را نکنند؟
و اين «ما» کيست که انرژی هسته ای را حق مسلم خود می داند؟ همان نيمه انسانی که حق زن و فرزند و همسايه اش را پامال می کند؟ همان که با آوردن نظريه «ولايت فقيه» کل يک ملت را «صغير» می خواند و بخود اجازه می دهد که بجای آن بيانديشد و سخن بگويد؟ همان که در جمکران چاه مردانه و زنانه حفر می کند و از جانب امام زمان نامه جعلی می نويسد تا ملتی را در اعماق حمق و جهل نگاه دارد؟ همان که در سراسر شهرها هروئين و هزار کوفت و زهرمار کشنده را برايگان پخش می کند تا جوانان ملتی را از انديشيدن و اعتراض باز بدارد و به خاک سياه بنشاند؟ همان که ناموس ملتی را بر سر چهار راه ها به حراج می گذارد و برای صادارات فحشا به آن سوی خليجی که در شرم نام خويش آب شده هواپيمای دربست اختصاص می دهد؟ آيا انرژی هسته ای حق مسلم اين «ما» ی دغلکار و بی صفت است؟
بدين سان، به آغاز يادداشت اين جمعه بر می گردم. از آنجا که اين حکومت برخاسته از خواست ملت ايران نيست، از آنجا که 27 سال کوشيده تا هويت ايرانی ما را به نام اسلامی قشری و «غير ايرانی» مخدوش سازد، از آنجا که به همواره به «منافع ملی» ما بی اعتنائی کرده و نسبت به آن دست تطاول گشوده است، از آنجا که به لحاظ فرهنگی هيچگونه مشابهت و اين همانی بين اين حکومت و «من ايرانی» وجود ندارد، نتيجه می گيرم که آن «ما»ئی که انرژی هسته ای را حق مسلم خود می داند با آن «ما» ئی که 27 سال است بدست او اسير شده يکی نيست و، در نتيجه، وظيفه اين مای دوم آن است که با «حق ادعائی» آن اولی مبارزه کند و از جهانيان بخواهد که نگذارند تروريست ها به امکان ديگری برای تخريب جامعه مدنی، خود مدنيت، و جهان مدرن دست بيابند.
من اين را «وظيفه ای سياسی» نمی دانم بلکه به آن همچون يک «واجب فرهنگی» می نگرم