31 December 2006


Happy New Year!

Happy New Year!


بیانیه / فراخوان ...
http://bayan-ieh.blogspot.com/

زیر چتر چل تیکٌه
http://zir-chatr-40tikke.blogspot.com/

web-A-ward __ وب - آ - ورد
http://web-award.blogspot.com/

و ... چه و چه و چه
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/

سین / جیم ... یادداشت
http://seen-jeem-40tikke.blogspot.com/

فوروم ایران و آلمان
http://deutsch-iranisches-forum.blogspot.com/

30 December 2006

جمشید پیمان: صدام حسین اعدام شد اما پرسش ها دوباره متولد می شوند

دادگستری فعلی عراق صدام حسین را محاکمه کرد. او را نه به جرم راه اندازی جنگ با رژیم خمینی و نه بخاطر اشغال کویت و نه بخاطر تلاش برای دست یابی به سلاح کشتار جمعی و نه حتی بخاطر کاربرد سلاح شیمیائی علیه کردهای عراق و بخصوص در حلبچه، بلکه بخاطر کشتن حدود یکصد و بیست شیعه در روستای دجیله محاکمه و به مرگ محکوم کردند.

پرسش اینست که چرا آنهمه اتهامات یا نادیده گرفته شدند و یا در بوته ی فراموشی افتادند. سوال اینست که چرا مسائل و موضوعاتی به مراتب بزرگتر و دردناک تر از مساله ی روستای دجیله به دادگاه کشانده نشدند؟ مسائلی ازقبیل جنگ هشت ساله و یا اشغال کویت و یا تلاش برای دستیابی به سلاح کشتار جمعی ممکن است جنبه جهانی داشته باشد.

آیا رژیم آخوندی با کذشت از مساله غرامت جنگی مربوط به جنگ هشت ساله ، دنبال این امر نبوده است که مساله حلبچه در دادگاه باز نشود؟ آیا یک میلیارد دلار کمک حاکمیت آخوندی به دولت فعلی عراق باجی نیست که سردمداران رژیم آخوندی برای نامکشوف ماندن راز حلبچه می پردازند؟

صدام حسین اعدام شد
اما پرسش ها دوباره متولد می شوند


جمشید پیمان


یری دارژان در کتاب خود بنام صدملیون عرب در رابطه با عراق تحت سلطه ی حزب بعث ، توصیفی ستایش انگیز دارد . در آن روزگار حسن البکر رئیس جمهوری عراق و صدام حسین معا ونش بود . تیری دارژان از پیشرفت های عراق در زمینه های اقتصادی و اجتماعی ، بسیار سخن میگوید. او عراق را در مقایسه با سایر کشورهای عربی یک سر و گردن بالا تر می بیند .
او اما نسبت به آینده ی عراق نگاهی توام با خوف و رجاء دارد. تیری دارژان از صدام حسین نیز نسبتا به نیکی یاد می کند و او را شخصیتی معرفی می کند که به اعتلای عراق می اندیشد. تیری دارژان درپایان بخش مربوط به عراق این سوال را پیش میکشد که آیا صدام حسین رویا ی عراق نو وپیشرفته را متحقق میسازد یا نه؟ در پاسخ باین سوال ، تیری دارژان این قصه ی کوتاه عراقی را می آورد :

" روزی عقربی دنبال وسیله ای می گشت که با آن از یک طرف دجله بسوی دیگر آن برود . قورباغه ای را دید . ابتدا قدری از نیکی ها و احسان و بزرگواری قورباغه گفت و سپس پیشنهاد کرد که او را بر پشت خودش سوار کند و به آنطرف دجله ببرد . قورباغه در پاسخ گفت ولی تو ممکن است در میانه ی راه مرا نیش بزنی و بکشتن بدهی و مرا از کرده پشیمان سازی.
عقرب در پاسخش گفت درست است که من حیوانی دگر آزارام ولی تا این اندازه احمق نیستم که در وسط دجله ترا نیش بزنم که خودم هم با تو نابود شوم. بنابراین اگر هم دلم بخواهد ترا نیش بزنم بخاطر جان خودم هم مرتکب چنین خطائی نمیشوم. قورباغه خام و تسلیم منطق عقرب شد و او را بر پشت خود سوار کرد ... اما در میانه ی راه، عقرب هم منطق خود و هم قول و قراری را که گذاشته بود از یاد برد و نیش خود را بر پشت قورباغه فرو کرد . "
دارژان پس از نقل این قصه نتیجه گیری می کند که آیا سرنوشت عراق و حزب بعث و ... چنین نخواهد شد؟ ( همه ی گفته های فوق نقل به مضمونند )
صدام حسین عراق را به آنسوی دجله یعنی ساحل امن و آسایش و رفاه و سربلندی نرسانید و درمیانه ی این سفر به قعر دجله ی نابودی فرستاد . او عراق را درگیر یک جنگ هشت ساله با ایران و جنگ کویت و بالاخره جنگ با آمریکا و انگلیس و موتلفین آنها کرد. در رویاروئی با نیروهای ائتلاف تاب نیاورد و عراق و قدرت را یکجا به نیروهای ائتلاف و دشمنان داخلی خودش واگذاشت . نیروهای آمریکائی او را پس از زمانی نسبتا طولانی دستگیر کردند. از لحظه ی دستگیری، صدام بعنوان یک اسیر جنگی نیروهای ائتلاف محسوب می شد . اما آمریکائی ها او را نه خود محاکمه کردند و نه تحویل داد گاه های بین المللی دادند. او را به حکومت فعلی عراق سپردند.

دادگستری فعلی عراق صدام حسین را محاکمه کرد. او را نه به جرم راه اندازی جنگ با رژیم خمینی و نه بخاطر اشغال کویت و نه بخاطر تلاش برای دست یابی به سلاح کشتار جمعی و نه حتی بخاطر کاربرد سلاح شیمیائی علیه کردهای عراق و بخصوص در حلبچه، بلکه بخاطر کشتن حدود یکصد و بیست شیعه در روستای دجیله محاکمه و به مرگ محکوم کردند. پرسش اینست که چرا آنهمه اتهامات یا نادیده گرفته شدند و یا در بوته ی فراموشی افتادند. اگر صدام حسین حتی یک انسان را هم به قتل رسانده باشد باید بخاطر آن محاکمه شود. حق و عدالت چنین منطقی دارد. اما سوال اینست که چرا مسائل و موضوعاتی به مراتب بزرگتر و دردناک تر از مساله ی روستای دجیله به دادگاه کشانده نشدند؟ مسائلی ازقبیل جنگ هشت ساله و یا اشغال کویت و یا تلاش برای دستیابی به سلاح کشتار جمعی ممکن است جنبه جهانی داشته باشد. اما موضوع حلبچه و کاربرد سلاح شیمیائی در آنجا امری داخلی و بلحاظ ابعاد بمراتب بزرگتر از مساله دجیله بود.

پس از پیروزی نیروهای ائتلاف و سقوط صدام حسین، هیچکس در عراق اثری از سلاح شیمیائی و میکربی نیافت. چیزی هم بنام بمب اتمی یا اسباب و وسائل آن کشف نشد. اینها چیزهائی بودند که حمله به عراق بخاطرشان شکل گرفت و توجیه شد. بنابراین نمیشد صدام حسین را در این موارد متهم ساخت و محاکمه کرد. میماند مورد حلبچه و دجیله . ماجرای حلبچه تا بامروز هنوز بصورت یک راز باقی مانده است. هنوز بدرستی و بواقع معلوم نگشته است که بمب های شیمیائی را عراقی ها یا کسان دیگری بر سر کردهای مقیم حلبچه ریخته اند. پاره ای تحقیقات حاکی از اینست که دولت وقت عراق فاقد آن نوع مواد شیمیائی بوده است که در حلبچه بکار رفته است . در مقاله ای از یک کار شناس آمریکائی خواندم که آن نوع موادشیمیائی را حکومت آخوندی در اختیار دارد. آیا محاکمه ی صدام حسین باتهام کشتار حلبچه ممکن بود منجر به آشکار شدن حقایقی از این دست بشود؟

مساله دجیله و کشتار حدود صد و بیست شیعه در این روستا بعنوان اتهام اصلی صدام حسین در یک دادگاه مملو از عجایب و عرائب حقوقی و غیر حقوقی منجر به صدور حکم اعدام صدام حسین شد . در چند فیلم کوتاه که از جریان این محاکمه پخش شد شاهد شهادت شهودی بودیم که فقط از پشت پرده شهادت دادند. شهادت آنها مورد قبول گردانندگان دادگاه واقع شد. شهادت عده ای را هم بدون هیچگونه پرده پوشی و استتار ، بسود صدام حسین دیدیم. این شهادت ها را دادگاه شنید و ناشنیده گرفت. ماجرای این دادگاه آدم را بیاد ماجرای بهانه های گرگ برای خوردن گوسفند در کنار چشمه می اندازد. برای جناب گرگ هدف خوردن گوسفند است. بهانه اش را هم خودش جور میکند نه گوسفند بی زبان .

دجیله را میشد هر گونه چرخانید. اتفاقی در اعماق زمان رخ داده بود. یحتمل صدام حسین هم در آن مجرم بحساب می آید. به هرحال از هر زاویه ای هم که به ماجرا نگاه کنیم در انتهایش دست و پای صدام حسین سر انجام در پوست گردوی کشتار روستای دجیله گیر می افتاد یا میشد گیرش انداخت. حلبچه چطور؟ آیا ماجرای حلبچه را هم می شد بهمین سادگی بکار گرفت؟ ظاهرا پاسخ باید منفی باشد. زیرا اگر این امکان وجود می داشت که بهمان سادگی و راحتی ماجرای دجیله صدام را در مساله حلبچه هم محکوم کرد ، پس از هر نظر که بگیرید بهتر میبود که ماجرای حلبچه را دادگاهی می کردند.

چرا این کار را نکردند؟ حس و گمان بسیار است. سردستی هایش را می شود اینطور بیان کرد :

آیا واقعا کشتار حلبچه کار ارتش عراق بوده است؟
آیا بمب های شیمیائی مورد مصرف در این کشتار را ارتش عراق در اختیار داشته است؟
آیا رژیم آخوندی حاکم بر ایران مرتکب این جنایت در حلبچه نشده است؟
آیا ر|ژیم آخوندی با کذشت از مساله غرامت جنگی مربوط به جنگ هشت ساله ، دنبال این امر نبوده است که مساله حلبچه در دادگاه باز نشود؟
آیا یک میلیارد دلار کمک حاکمیت آخوندی به دولت فعلی عراق باجی نیست که سردمداران رژیم آخوندی برای نامکشوف ماندن راز حلبچه می پردازند؟

صدام حسین امروز اعدام شد و فاتحه. اما حقیقت از ققنوس هم بیشتر جان دارد.

1100 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان



مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور


گشودن 1100 پنجره
به سوی 1100 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان،
فقط "آغاز" است

http://www.cyrusnews.com/news/digaran/

علی ناظر: نامهء سرگشاده به مسوولین کميسيونهاي شوراي ملي مقاومت

آزاديخواهان، عزيزان خلق،

اگر مي توان و بايد يک خلق را، با توجه به اختلافات و تفاوتهاي سليقه اي و اقتصادي و طبقاتي، براي ايراني آباد و آزاد منسجم و هم سو کرد، چرا اين اهم، از همين امروز با تعدادي قليل و انگشت شمار شروع نمي شود؟
بطور مثال، و تنها به عنوان مثال، چرا از شخصيتهاي نام برده در ليست زير دعوت رسمي نمي شود؟

ايرج آذرين، رضا آيرملو، مهدي ابريشمچي، مينا احدي، رامين احمدي، ژاله احمدي، سودابه اردوان، مينا اسدي، مهدي اصلاني، داريوش اقبالي، منيره برادران، محمود بهنام، محمد پروين، منوچهر ثابتيان، محمود جليلي، ايرج جنتي عطايي، امير جواهري لنگرودي، علي اصغر حاج سيد جوادي، محمد حسيبي، هادي خرسندي، يدالله خسروشاهي، اسماعيل خويي، پرويز داورپناه، آذر درخشان، مهرداد درويش پور، بهرام رحماني، محمدرضا روحاني، تقي روزبه، مينا زرين، مهدي سامع، هما سرشار، ناصر سعيدي، عباس سماکار، فريبرز سنجري، گيسو شاکري، عبدالله شريفي، عيسي صفا، پرويز صياد، ميرزا آقا عسگري، کورش عرفاني، مسعود فتحي، عباس فرد، منصور فرهنگ، فرهنگ قاسمي، کريم قصيم، ناصر کاخساز، علی کامرانی، گلمراد مرادی، فريدون گيلاني، صلاح مازوجي، آذر مدرسي، فريبا مرزبان، مهرداد مشايخي، ايرج مصداقي، رضا مقدم، اسفنديار منفردزاده، مسلم منصوري، کاظم موسوي زاده، ناصر مهاجر، عبدالله مهتدي، مرتضي ميرآفتابي، نعمت ميرزاده، علي ميرفطروس، هما ناطق، مسعود نقره کار، عبدالکريم لاهيجي، ستار لقايي، منوچهر هزارخاني

«مي توان و بايد»


علي ناظر


با درود و ابراز خوشحالي که مجاهد خلق از لحاظ حقوقي مبرا از برچسب «تروريست» شد.

فکر نکنم کسي با اتحاد نيروهاي سرنگوني طلب آزاديخواه و ايجاد پلاتفورمي مشترک با اهداف و راهکار هاي مشترک که بتواند از هرز انرژي جلوگيري کند، و رژيم را در مقابل سدي غير قابل رسوخ قرار دهد، مخالف باشد. مضاف بر اينکه «اتحاد» امري است راديکال، پيشرو و مردمي.

ميدانم که مجاهدين و رفقاي شورايي شان با پيشنهاد «طرح همبستگي ملي» گام پيش گذاشته و خواهان اتحاد شدند. مي دانم که پيشنهاد آنها با سردي روبرو شد. به عمد نمي خواهم به اين نکته که برخي مي گويند « اشکال از مجاهدين بود و مجاهدين و رفقايشان با پيشنهاد اين «طرح» در اصل مي خواستند پاسخي به فشارهاي بين المللي داده و خود را از برچسب تماميت خواهي برهانند» بپردازم؟ به عمد نمي خواهم به سري مصاحبه هاي برخي از مسوولين شورا که پارامتري براي دلسرد شدن از «طرح همبستگي ملي» بود بپردازم. از سوي ديگر، و باز هم به عمد نمي خواهم به عکس العمل ديگر سازمانها و احزابي که از اين امکان بهره نجسته و مجاهدين را متعهد به گفته و نوشتهء خود نکرده و در سر بزنگاه از مجاهدين و شورا نخواستند که حرف و عمل براي «همبستگي ملي» را به محک ازمايش همگاني بگذارند، بپردازم. به عمد نمي خواهم بپرسم چرا نيروهاي سرنگوني طلب تصميم گرفتند منفرد عمل کنند و چرا منفرد بودن را به در کنار مجاهدين که پيشنهاد دهنده «طرح» بودند، ترجيح دادند؟ به عمد نمي خواهم بپرسم که دستاورد هاي همهء نيروهايي که اين طرح را رد کردند، از آن زمان تاکنون چه بوده و تا چه حد امر سرنگوني را شدت بخشيده اند؟ و بازهم به عمد نمي خواهم بپرسم نقش آنها که «منفرد بودن» را انتخاب کردند در تضعيف رژيم چه در صحنهء سياسي و چه در ميدان واقعي مبارزهء داخلي چه بوده است، بپردازم. چرا که اشکال اساسي از همين نقطه شروع مي شود – نبش قبر کردن و اسکله هاي پوسيده را به همديگر نشان دادن و زخمهاي کهنه را بيهوده باز کردن. واقعا نبايد مهم باشد که اين مجاهدين بودند که طرح را عمدا بد ارائه کردند، و يا اينکه ديگر نيروها بخاطر نيروي قليل خود، و يا براي دوري از هژموني مجاهدين، و يا... نخواستند در يک «جبههء وسيع» با مجاهدين متحد شوند.

به مسائل امروز آنطور که امروز هست، به پردازيم. از امروز شروع کنيم. از روزي که «گروه تحقیق عراق» پرچم سفيد در برابر نيروهاي نفوذي رژيم بالا برده، از همين امروز که رفقاي مجاهد در اشرف محبوس نيروهاي اشغالگرند، سردمداران دولت عراق هر روز ساز جديدي که رژيم جمهوري اسلامي کوک کرده مي نوازند، از امروز که قطعنامه عليه نقض حقوق بشر صادر شده، از همين امروز که شوراي امنيت قطعنامه 1737 را تصويب کرده، از امروز با توجه به شرايط امروز، به مفهوم و اهميت «جبهه همبستگي ملي» (جبهه وسيع) براي رسيدن به دموکراسي، کار، مسکن،عدالت و رفاه اجتماعي، ... و ايراني آزاد و آباد، نگاه کنيم.

مي خواهم در اين نامه، تنها بر روي مجاهدين، به عنوان متشکل ترين و توانمند ترين نيروي سرنگوني طلب (بدون توجه به اختلاف سياسي و عقيدتي خود با آنها)، تمرکز کنم. مي خواهم حرفم را بر اين فرض بگذارم که مجاهدين في الواقع مي خواستند متحد شوند و ديگر نهاد ها في الواقع نمي خواستند متحد شوند. اين تنها يک فرض است، و به آن، با اين ساده نگري، باور ندارم. بنابراين فرض: مجاهدين مي خواهند، و بقيه سرنگوني طلبان نمي خواهند متحد شوند.

بر مبناي اين فرض، و با توجه به اينکه يک زماني مريم رجوي ياران و هواداران سازمان مجاهدين و شوراي ملي مقاومت را با اين جمله به پيشتازي و پيشروي تشويق مي کرد. «مي توان و بايد»؛ مي خواهم بپرسم اگر مجاهدين با ترم «مي توان و بايد» توانستند در پيچيده ترين شرايط خود را از مخمصه رها کرده و تا به آن حد پيش بروند که بتوانند حمايت سناتور در بلژيک و نروژ و آمريکا و ايتاليا...و 5.2 ميليون امضاي حمايت در عراق بلبشو، و جلب حمايت هزاران وکيل از جمله وکلاي عاليرتبه، و ... را در اين شرايط بسيار سخت و حاد جلب کنند؛ و اگر «مي توان و بايد» زير بمبهاي آمريکايي، و بعد از آن بدون آب و تغذيه کافي و دوا و درمان در کمپ اشرف مستقر ماند؛ اگر مي توان در برابر برچسب «تروريست» آنقدر استوار ايستاد که دادگاه اروپا حکم بر «ناچسب» بودن برچسب بدهد، چرا مجاهدين همين «مي توان و بايد» را در مورد جلب همکاري و همرديفي و همسويي ديگر آزاديخواهان با خود و خود با ديگران بکار نمي گيرند؟ مگر مجاهدين نمي گويند «مي توان و بايد»؟ پس چرا در اين مورد مشخص «هم نتوانستند و هم نمي بايست»؟ آيا گفتهء مريم رجوي در اين مورد بخصوص غلط است؟

چرا مي توان و بايد حمايت 5.2 ميليون عراقي را جلب کرد، اما نمي توان حمايت خودي ها را در دستور کار خود گذاشت، حتي اگر «خودي» ها تمايل نداشته باشند؟ حتي اگر خودي ها «منتقدين» باشند؟ من معتقدم که اگر مجاهدين «بخواهند» «مي توانند» چرا که «بايد» جبهه وسيع را تشکيل داد. نه از جايگاه «رهبري» جنبش (در طرح همبستگي ملي چنين ادعايي نشده بود)، بلکه به عنوان انسانهايي که قلبشان براي رهايي خلق مي تپد.

مگر مسعود رجوي در اولين پيام خود « همه آنهايي كه بدور از استبداد مذهبي و تماميت رژيم ولايت فقيه در انديشه جمهوري و دمكراسي و حاكميت مردم ايران اشتراك نظر و اشتراك عمل دارند» را خطاب قرار نمي دهد؟ مگر مجاهدين معتقد نيستند که مسعود رجوي رهبر عقيدتي آنهاست، پس چرا در اين يک مورد بخصوص خواست او عملي نشده است؟ چرا تک تک مجاهدين و هواداران مجاهدين براي مسعود و مريم تا مرحلهء خودسوزي پيش رفته اند، اما براي عملي شدن اين خواست مسعود رجوي ساکتند؟ چرا مجاهدين اجازه دادند «طرح همبستگي ملي» شکست بخورد؟

پرسيده مي شود که اگر فلان سازمان و يا نهاد سياسي نخواهد متحد شود چه مي توان کرد؟ مي گويم مگر فلان سناتور خارجي در وحلهء اول مي خواست از مجاهدين حمايت کند؟ مگر اين واقعيت ندارد که اصرار و پشتکار مجاهدين منجر به جلب حمايت آن سناتور شد؟ البته با اين تفاوت بزرگ و نکته مثبت که در پروژهء تشکيل «جبههء همبستگي ملي» ( شخصا جبهه وسيع را ترجيح مي دهم) مجاهدين نمي خواهند و نبايد توقع داشته باشند که کسي از آنها حمايت کند، بلکه مي خواهند که همه با هم متحد شوند، با هم پلاتفورمي مشترک تشکيل بدهند، با هم، «هم جبهه» شوند. در اين «جبهه» کسي لزوما از کسي حمايت نمي کند، بلکه براي سرنگوني دشمن مشترک «هم پيمان» مي شوند.

شايد با خواندن اين سطور با لبخند بگوييد: چقدر ساده لوح؟ چقدر رؤيايي؟ و حتي چقدر بي پرنسيب؟ آيا نويسنده اين سطور با پارامتر هاي پايه اي اختلاف بين نيروهاي سياسي سرنگوني طلب آشنا نيست؟ مي گويم آيا اين اختلافات بزرگتر و عميق تر از اختلافات بين مجاهدين و سناتور آمريکايي، لرد انگليسي، و وکيل عراقي است؟ من مي گويم نه! من مجاهدين را خيلي نزديکتر به نيروهاي سرنگوني طلب مي دانم تا به فلان سناتور بيگانه، و دقيقا به همين خاطر تکرار مي کنم که «مي توان و بايد» قدم پيش گذاشت.

بي شک پيچيدگي کار زياد است. بي شک بر سر راه مار و عقرب بسيار است. بي شک رژيم بيکار نمي نشيند و سوسه مي دواند. بي شک هنوز گام اول برداشته نشده هزاران انتقاد و سوال از مجاهدين مي شود. بي شک مجاهدين در اين موقعيت بسيار خطير و پيچيده نمي توانند وارد چنين پروژهء پر سر و صدايي بشوند. و از سوي ديگر، سازمانها و احزاب ديگر هم با تناقضات و سوالهاي پيچيده روبرو مي شوند، آنها هم به همين سادگي نمي توانند موافقت خود را اعلام کنند. ولي مي خواهم به قول آن بزرگوار بگويم: «ولي اگر بشود يک دريا دوغ مي شود» و اگر متحد نشويم شکست ما در برابر دشمن حتمي خواهد بود. يکبار ديگر تکرار مي کنم که اگر نيروهاي سرنگوني طلب متحد نشوند شکست ما در برابر دشمن حتمي خواهد بود.

برخلاف تصور همگان، الان، درست در همين پيچيدگي بهترين کار، اصلح ترين کار گام پيش گذاشتن است. هر نيرويي از اين سد اوليه بگذرد سنت شکني کرده است، و بطور اخص مجاهدين نقش واقعي خود را، به عنوان متشکل ترين و توانمندترين نيرو، ايفا کرده اند. باور کنيد دشمن آچمز مي شود. منتقد تمکين مي شود. ترم «مي توان و بايد» معنايي ژرفتر مي يابد.

اگر مجاهدين مي توانستند و مي بايست در يک انقلاب ايدئولوژيکي دروني، مرز ها را بشکنند، سنت شکني کنند، از خود بگذرند و فراتر از خود، انقلابي را پايه ريزي کنند، چرا در همان مدار و با همان توان و باور، براي «خدا و خلق» در تشکيل جبهه وسيع کوشا نيستند؟ چرا «خود» را فدا نمي کنند، از مرز «خود» نمي گذرند، و در مداري فراسازماني وارد فازي جديد نمي شوند؟
شايد روي سخن اين نامه مي بايست به ديگر نيروها هم باشد. اشکال در اين است که آنها هيچ موقع ادعا نداشته اند که مي توان و بايد. پاسخ بخشي از اپوزيسيون به اين نامه، به درستي يا غلط، مشخص است: نمي توان و نبايد (لزومي ندارد). انقلاب بايد از فلان ماهيت برخوردار باشد... ما خودمان محور انقلاب مردمي هستيم... مجاهدين اول تکليف خودشان را با امپرياليست روشن کنند...و...و... شايد حق با اينها باشد. شايد انقلاب بايد از ماهيت مشخصي برخوردار باشد. شايد بايد اتحاد فقط بين يک برش مشخصي از نيروهاي سرنگوني طلب باشد، شايد بايد بپذيريم که رژيم جمهوري اسلامي مسلح به سلاح اتمي شود، بپذيريم که تنها نوع سرنگوني آنست که «من» مي گويم، شايد بايد تبعات قيام 57 را بخاطر بياوريم و آنچه که بر ما بخاطر همين «همه با هم» و «جبههء وسيع» و... رفت... بخود يادآوري کنيم تا شايد از «خواست براي اتحاد» دست برداريم، و هرکس براي خودش در مقابل رژيم صف آرايي کند.

اما اين شايدها مسالهء من نيست. واقعيت اين است که «ما» از ترم «اتحاد» دور شده ايم. به هر دليلي مطرح نيست. مهم اين است که با واژهء «اتحاد» قهرکرده ايم حال آنکه واژهء اتحاد ترم «انقلابيون» است و نه ضد انقلابيون. بايد با اين واژه آشتي کنيم. بي شک بر سر راه چاله چوله بسيار است. بي شک دشمن در لباس دوست تله خواهد گذاشت. ولي چه باک؟ اگر راهي درست است «مي توان و بايد» آن راه را پيمود.

از سوي ديگر مي توان و شايد بايد سکوت کرد. شايد اشکال از من است که در رؤياهايم ايراني آباد، دموکرات و سرسبز نقش بسته است. ايراني بدون قتل و اعدام و شکنجه، ايراني که ايدئولوژي حرف آخر را نمي زند. ايراني که در آن همه با هم براي بهزيستي کارگر، دهقان، دختران تن فروش، جوانان معتاد، پدران با کمر هاي شکسته، و مادران داغدار «يکي شده ايم».

چرا که مي توان و بايد «يکي شويم»،
اما دشمن در کمين است.
«ما» اندک هستيم، اگر متحد نشويم.
مجاهد خلق مهدي ابريشمچي،

به عنوان يک ايراني که هيچگونه رابطهء ارگانيک و تشکيلاتي با شوراي ملي مقاومت نداشته ام، اين نامه را به شما به عنوان مسوول کميسيون صلح شوراي ملي مقاومت مي نويسم. صلح هميشه با دشمن نيست، گاهي بايد با دوست به صلح و آشتي رسيد. شايد زمان آن رسيده باشد که شوراي ملي مقاومت از جلد کنوني خود بيرون آمده و براي تشکيل کميسيوني (مثلا «کميسيون آشتي») خارج از شوراي ملي مقاومت، وارد ميدان شود. کميسيوني که در آن مخالفان، منتقدان، و همفکران گرد هم آمده اند، تا هستهء اصلي جبهه وسيع را تشکيل دهند. بي شک تشکيل چنين کميسيوني بسيار سخت خواهد بود، چرا که زير يک سقف، کنار هم نشستن و آنچه که در اين 27 سال گفته شده - تمام پرخاش ها، تمام موضعگيري ها، ... را به فراموشي سپردن، کار شاقي است؛ اينکار از خود گذشتگي مي خواهد، بايد صبور بود، و مي توان بجاي خود، از خلق چيد. اگر امروز نتوان چنين کميسيوني را تشکيل داد، فردا چگونه مي توان زير سقف مجلس مؤسسان، بدون درگيري و زد و خورد مسلحانه در کنار هم نشست؟ اگر شما که وعدهء «آلترناتيو دموکراتيک» ميدهيد، نتوانيد بين نيروها، سازمانها، و شخصيتهايي که با هم و با مجاهدين اختلاف هاي ژرف (حتي «آنتاگونيستي») دارند آشتي برقرار کنيد، چگونه مي توان به دولتي موقت اميد داشت که الويت 6 ماهه اش ترميم 28 سال خرابي و فساد، و مرهم گذاشتن بر زخم تن جامعه اي آسيب ديده است؟

از شما خواهش مي کنم، با همکاري ديگر مسوولين کميسيون هاي شوراي ملي مقاومت، از تک تک سازمانها و احراب و شخصيتهاي سرنگوني طلب، با قيد نام و علني، رسما و کتبا دعوت به حضور در کميسيون آشتي کنيد. و اگر دست رد به سينه شما زده شد، دوباره دعوت کنيد، و ديگر بار، و ديگر بار...

زمان کلي گويي به پايان رسيده است. زمان آن گذشته که «طرحي» را در چند خط ارائه کرد و منتظر نشست. زمان آن رسيده که حرف و عمل يکي شود. کشور در بدترين شرايط و حساسترين موقعيت قرار دارد. جهانخواران بدنبال يافتن نقطهء مشترک با رژيم هستند تا سر خلقي را به زير آب بکنند. زيرکان در پي بيراهه کشاندن خلق هستند و الغا اين پيام که مي شود با انتخابات فرمايشي احمدي نژادها را شکست داد و رفسنجاني ها و کروبي ها و خاتمي ها را جايگزين کرد. و اگر خلق پيام مشترکي دريافت نکند از سرنگوني طلبان راديکال دلسرد خواهد شد. شرايط حساس امروز را دريابيم. مي توان و بايد اين بار سنگين را با همت همه بلند کرد، اگر بخواهيد.

آزاديخواهان، عزيزان خلق،

اگر مي توان و بايد يک خلق را، با توجه به اختلافات و تفاوتهاي سليقه اي و اقتصادي و طبقاتي، براي ايراني آباد و آزاد منسجم و هم سو کرد، چرا اين اهم، از همين امروز با تعدادي قليل و انگشت شمار شروع نمي شود؟
بطور مثال، و تنها به عنوان مثال، چرا از شخصيتهاي نام برده در ليست زير دعوت رسمي نمي شود؟
ايرج آذرين، رضا آيرملو، مهدي ابريشمچي، مينا احدي، رامين احمدي، ژاله احمدي، سودابه اردوان، مينا اسدي، مهدي اصلاني، داريوش اقبالي، منيره برادران، محمود بهنام، محمد پروين، منوچهر ثابتيان، محمود جليلي، ايرج جنتي عطايي، امير جواهري لنگرودي، علي اصغر حاج سيد جوادي، محمد حسيبي، هادي خرسندي، يدالله خسروشاهي، اسماعيل خويي، پرويز داورپناه، آذر درخشان، مهرداد درويش پور، بهرام رحماني، محمدرضا روحاني، تقي روزبه، مينا زرين، مهدي سامع، هما سرشار، ناصر سعيدي، عباس سماکار، فريبرز سنجري، گيسو شاکري، عبدالله شريفي، عيسي صفا، پرويز صياد، ميرزا آقا عسگري، کورش عرفاني، مسعود فتحي، عباس فرد، منصور فرهنگ، فرهنگ قاسمي، کريم قصيم، ناصر کاخساز، علی کامرانی، گلمراد مرادی، فريدون گيلاني، صلاح مازوجي، آذر مدرسي، فريبا مرزبان، مهرداد مشايخي، ايرج مصداقي، رضا مقدم، اسفنديار منفردزاده، مسلم منصوري، کاظم موسوي زاده، ناصر مهاجر، عبدالله مهتدي، مرتضي ميرآفتابي، نعمت ميرزاده، علي ميرفطروس، هما ناطق، مسعود نقره کار، عبدالکريم لاهيجي، ستار لقايي، منوچهر هزارخاني

مسعود رجوي در پيام 3 دي 1385 خود مي گويد «اكنون نبرد ملت و مقاومت ايران با فاشيسم مذهبي حاكم در زمينه هستهاي به مثابه ضامن بقاي استراتژيك اين رژيم به نقطه تعيين كننده اي رسيده است.» به باور من «ضامن بقاي استراتژيک اين رژيم» جدايي و پراکندگي اپوزيسيون است. اگر «يکي شويم» صدها بمب اتمي هم جلودار نخواهند بود.

به عنوان کسي که از اين رژيم نفرت دارد، تا چنين «جبهه اي» تشکيل نشود (لزوما و حتما نه با شخصيتهاي فوق الذکر، اما به رنگارنگي اين ليست)، اميدي به ايراني آباد و آزاد نخواهم داشت، حتي اگر رژيم سرنگون شود. حتي اگر تک تک عزيزان مجاهد و افسران ارتش آزاديبخش ملي خود را فداي خلق کنند. ايران آباد تنها با اشتراک همهء آحاد مردم امکان پذير است.

مسوولين محترم شوراي ملي مقاومت، پيشنهاد کنندگان «تغيير دموکراتيک»
اگر بتوان چنين جلسه اي در خارج کشور تشکيل داد، مي توان به تشکيل «مجلس مؤسسان» در داخل کشور اميد داشت. اما اگر اين مهم امکان پذير نشد، از خود بپرسيد چرا؟ چرا توانمندترين نهاد سياسي نمي تواند 40-50 شخصيت با سلائق مختلف را زير يک سقف جمع کند؟

با احترام به مبارزين و مجاهدين خلق
علي ناظر – 7 دي


http://www.didgah.net/
گشودن 1000 پنجره
به سوی1000 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان،
فقط "آغاز" است

.............

http://www.cyrusnews.com/news/digaran/
.............


نمایه ها
فهرست وب ایرانی
مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور

28 December 2006

مريم آموسا: گزارش بزرگداشت بهرام بيضایي

من
از بخشي از جامعه خشمگين هستم ،
اما
...

تهيه و تنظيم گزارش : مريم آموسا
( خبرنگار گروه فرهنگ و هنر خبرگزاري كار ايران)


همزمان با سالروز تولد " بهرام بيضايي " نويسنده و كارگردان تئاتر مراسمي با حضور تعداد زيادي از هنرمندان و علاقه مندان وي از سوي مجله فرهنگي و ادبي بخارا در محل تالار بتهون و تالار ناصري خانه هنرمندان ايران برگزار شد.

بهروز غريب پور - مدير عامل خانه هنرمندان ايران
به مردي كه به تئاتر اعتماد به نفس داد ، افتخار مي كنم


بهروز غريب پور - مدير عامل خانه هنرمندان در تجليل از مقام هنري بيضايي گفت :
من با خاطره اي از بهرام بيضايي كه يادشان در ميان ما رفت , سخنان ام را شروع مي‌‏كنم در سال 1347 كه خيلي از شما هنوز به دنيا نيامده بوديد ما ارادت خالصانه اي نسبت به بيضاي داشتيم ، البته بيشتر از امروز نبوده در آن زمان من سرپرست گروه تاتر شاو كردستان بودم و در همان زمان بود بيضايي قرار بود در كردستان حضور داشته باشد .
وي تصريح كرد : در آن زمان جمعيت در سالن موج مي زد اما انگار صبح همان روز بيضايي با مدير كل ظاهرا بي ادبي روبرو شده بود و سنندج را ترك كرده بود ما به اميد اينكه ايشان در اين مراسم حضور خواهند داشت از سال 4 تا 10 شب منتظر ايشان بوديم اما ايشان تشريف نياوردند , امروز اين خاطره را گرفتم كه بگويم كه حداقل زمان ، بيضايي را عوض نكرده است .
مدير عامل خانه هنرمندان افزود‌‏: در آن زمان كه من جواني جاهل بودم ، با خودم گفتم كه نويسنده و كارگردان چشم سبزي ما را به مسخره گرفته است ،‌‏يك زمان و مكاني فرا مي رسد كه من متلكم را به او بگويم ؛ اما سال 47 كجا و امروز كجا ؟ اين يعني آرزو بر جوانان عيب نيست .
مدير عامل خانه هنرمندان افزود : بسيار متاسفم كه در آن روزها بيضايي را نديدم ، بيضايي مثل تخت جمشيد است و كسي نمي تواند به آن آسيبي برساند ؛ او مانند يك بناي معماري است كه نمي توان ستون هايش را حذف كرد ، بيضايي بناي تاريخي و معماري خاك ايران است كه با عشق زاده شده است .
غريب پور گفت : من امروز صاحب تاليفاتي هستم كه شايد بسياري از تاليفات ام مورد قبول بيضايي نباشد ، اما بيضايي چراغ راه من و امثال من است و من امروز افتخار مي كنم كه ميزبان ايشان هستم او هميشه چراغ راه ما بوده است .
وي افزود : بيضايي هم عصر با هنرمنداني چون ساعدي بيژن مفيد است اما به گونه اي ديگر در تاريخ تاتر ايران موثر است ؛ او به تئاتر ايران اعتماد به نفس داد و با كارهايي كه كرد همه ما را عاشق خود كرده اگر حمايت هاي بيضايي نبود من امروز به اين شكل علاقمند به تاتر عروسكي نبودم و امروز مفتخرم كه سايه ايشان بر سر من و هنر ما است.
غريب پور در پايان سخنان‌‏اش با اشاره به جمعيتي كه در مراسم بيضايي شركت كرده اند گفت‌‏: هرگز نميرد آنكه دلش زنده شد به عشق, و بيضايي نمونه بزرگ عشق است ومن از اينكه در مقابل ايشان احساس شاگردي حسن خوبي دارم .

علي دهباشي- مدير مسوول مجله بخارا :
قلم بيضايي در طول اين سالها با تمام بدخواهي ها مبارزه كرده است

" علي دهباشي "- مدير مسوول مجله بخارا هم در اين مراسم گفت : امشب براي مجله بخارا و دوستداران فرهنگ, ادبيات و هنر ايران شبي خجسته و به يادماندني است .
وي تصريح كرد : از بيضايي و همسرشان سپاسگذاريم كه پذيرفتند اين شب را در كنار دوستداران شان بگذارنند ؛ اين در حالي است كه امكان حضور در اين جمع در منزل ايشان نبود ، بنابراين آقاي بيضايي دعوت ما را پذيرفتند‌‏, در هر حال خلوت و جمع فاميلي استادمان را امشب بر هم زديم اين كاش همه به هم زدن ها در همين حدود بود .
مدير مسوول مجله بخارا در ادامه با بيان اين مطلب كه آقاي بيضايي ما امشب قصد بررسي آثار و يا تجليل از شما را نداريم ، گفت‌‏: تقدير و تجليل از هنرمندي چون بيضايي آن با برگزاري مراسم در يك شب و دو شب به جايي نمي رسد ، زيرا يك دهه و حتي يك ماه زمان لازم است تا به وسعت و پهناي كارهاي بيضايي پي برد ؛ كارهاي شما چنان گسترده است كه فرصت مرور را حتي از ما مي گيرد چه رسد به بحث و نقد .
وي افزود : همه مي دانند كه شما از مجالس تجليل و از اين قبيل مراسم ها گريزان هستيد و يادم مي‌‏آيد در يكي از اين جلسات گفتيد , بزرگترين لطفي كه به من مي كنيد اين است كه به يادم نياوريد كه بهرام بيضايي هستم پس آنچه را كه امشب از زبان دوستان, همكاران و دانشجويان خود خواهيد شنيد جاي حق شناسي است كه جامعه فرهنگي و هنري ايران از زبان اين عزيزان نسبت به شما بازگو مي‌‏كند .
دهباشي با خطاب قرار دادن دوباره بيضايي گفت‌‏: پنجاه و يك سال از نگارش نسخه اول " آرش‌‏", به قلم شما مي گذرد اين قلم در طول اين نيم قرن علي رغم انواع بدخواهي ها همچنان نوشته است و شهادت داده است ؛ شما از محدود هنرمنداني هستيد كه با جنبش فكري عصر خود آميخته‌‏ايد .
مدير مجله بخارا افزود : شما معتقديد كه فرهنگ ما در همه باورهايش , تاريخش , سوابق‌‏اش و آنچه كه مانع رشد و باعث ايستايي و توقف‌‏اش شده است نياز مند باز انديشي است ؛ همه ما ناچاريم همه چيز را از نو بينديشيم و همه چيز را از نو با تعقل و ادراك امروزي ارزيابي كنيم و تعريف‌‏هاي گذشته را ببينيم و از صافي خرد و آزمون بگذرانيم و در قالب يك دانش , بينش و خرد امروزي سازمان دهي كنيم ؛ اين تفكرشان از عمق شناخت شما از زبان , فرهنگ و تمدن اين مملكت دارد .
دهباشي با بيان اين مطلب كه تداوم و حضور زنده و پويا در اين سرزمين براي هنرمندان ور وشنفكران كمتر اتفاق مي افتد و عمر فروغ و درخشندگي آنها كوتاه است , يادآور شد‌‏: بيضايي توانسته است در طول اين نيم قرن همواره پابرجا همزمان با مقتضيات تاريخي و زمانه خود حركت كنيد و سخنم با كلام فروتنانه خودتان به پايان مي برم كه گفته‌‏ايد:"من فقط فيلم نمي سازم من هر كاري انجام مي دهم تا بتوانم خودم را بيان كنم اگر نتوانم فيلم بسازم ، تئاتر كار مي كنم ، اگر امكان كار تئاتر نباشد, مي نويسم و اگر نتوانم اين كار را بكنم كتاب مي خوانم يا در س مي دهم يا با خودم موسيقي زمزمه مي كنم به هر حال در هر زماني كاري را انجام مي دهم منظورم از تمام اين ها شكل دادن به انديشه هايم است و اگر بخت ياري كند انتقال انديشه ام به شما و همين طور گرفتن انديشه از شما " .
بعد از صحبتهاي " دهباشي " فيلم مروري بر آثارسينمايي بيضايي كه توسط "وارژ كريم مسيحي ", " شهروز توكل" و با همكاري سامان خادم" بر اي حاضران در اين مراسم پخش شد .

در اين فيلم بخش هايي از فيلم هاي " عمو سبيليو "," رگبار" ," سفر "," مرگ يزدگرد "," كلاغ "," چريكه تارا "‌‏," باشو غريبه كوچك "," شايد وقتي ديگر مسافران" ," گفت و گو با باد" و" سگ كشي" پخش شد .

- مژده شمسايي :
اشتباه كردم ، عاشق شدم ؛ اما خوشحالم

به گزارش گروه فرهنگ و هنر ايلنا در ادامه مراسم " شب بهرام بيضايي " ، مژده شمسايي ( همسر بهرام بيضايي ) با اشاره به سالگرد وقوع زلزله بم و ابراز همدردي با خانواده هايي كه جان خود را در اين حادثه از دست دادند ، گفت : 5 دي ماه را نمي‌‏توانم از ياد ببرم ياد دوستان و هم وطناني كه در حادثه زلزله بم جان باختند و براي بازماندگان بم آرزوي آسايش , سلامت , آرامش مي كنم.
وي تصريح كرد‌‏: امروز 5 دي ماه سالروز تولد بهرام بيضايي كسي كه سالهاي عمرش را در راه فرهنگ سرزمين وقف كرده است او موهايش را در اين راه سفيد كرده است من اول تولد ايشان را به دوستداران اين فرهنگ پس از آن به نيلوفر , نگار و نياسا و به خود ايشان تبريك مي گويم .
شمسايي با بيان اين مطلب كه من نمي‌‏خواهم راجع به كارهاي بيضايي صحبت كنم من نسبت به همه كارهاي بهرام بيضايي احساس عاطفه دارم و اين مانع اين مي شود كه اظهار نظرم بدون جانبداري باشد ، بنابراين راجع به خودشان هم نمي توانم چيزي بگويم چرا كه چيزي جز تعريف و تمجيد و ستايش نخواهد بود مي دانم كه ايشان اذيت مي شوند و من دوست ندارم ايشان را اذيت كنم .
وي افزود‌‏: هر انساني در طول زندگي اشتباهاتي بكند من , نيز اين اشتباه را كردم و عاشق ايشان شدم و از اين اتفاق بسيار خوشحال هستم .
اين بازيگر سينما و تئاتر در ادامه بخش‌‏هايي از متن نمايش نامه منتشرنشده " با نام " سهراب كشي مويه تهمينه" را براي حاضران خواند گفت‌‏: اين متن را بيضايي همين ديشب به اتمام رساند, و اميدوارم كه هر چه زودتر شاهد اجراي اين كار توسط خود ايشان باشيم .

- آيدين آغداشلو :
بهرام بيضايي آبروي ما و نسل ما است

آيدين آغداشلو - مدرس و هنرمند برجسته عرصه هنر نقاشي نيز كه به عنوان يكي ديگر از سخنرانان در اين مراسم حضور يافته بود با بيان اين مطلب كه من پيش از آوردن به اين مراسم هيچ صحبتي از قبل آماده نكرده ام و به اين قصد به اين مجلس آمده ام كه مقابل بهرام بيضايي بياستيم و شگفتي و تحسين و ستايش ام را نثارش كنم گفت‌‏: بي هيچ تمهيدي بهرام بيضايي آبروي ما و نسل ما است ؛ من به نيابت از نسل خودم و بزرگان شان كه ميان آنها پرورده شده ام , نهايت احترام و ستايش خود را نثارش مي كنم و مقابل اش سر تعظيم خم مي كنم و اميدوارم سالهاي سال شاهد حضور بي مانند شگفت انگيزش باشم .
وي تصريح كرد : تصوير بيضايي در ذهن من جواني است كه راه شگفت و دراز شايستگي را به هوشمندي طي كرده است و لحظه‌‏اي چشم‌‏اش را باز مي كند و مي‌‏بيند بر سر چهار راه بزنگاه تاريخي ايستاده است ، اين چهار راه ، گذشته را به حال و شرق و را به غرب متصل مي‌‏كند.
آغداشلو گفت : من به غير از بيضايي كسي را نمي‌‏شناسم كه در اين چهار راه ايستاده باشد و چنين نيرومندانه و بالنده جايگاه خودش و معناي دورانش و تمامي آن چيزي كه تاريخ گذشته ما را حامل باشد و بار امانت را تا به امروز و در نهايت شايستگي حمل كند .
اين نقاش برجسته با بيان اين مطلب كه من در نسل خودم چنين فردي به غير از بيضايي سراغ ندارم گفت : اميدوارم كه دانسته باشد از اينكه در جوار و همراه او زندگي مي كنيم شكرگزار هستيم و به او قوت قلب و نيرو بدهيم و سعي كنيم بداند كه تنها نيست و ما نيز بدانيم كه تنها نيستم .
آغداشلو ادامه داد : نگاه بهرام بيضايي يك نگاه تاريخي است و بايد همين جا به جامعيت او اشاره كنم كه هر كس در حد خودش با وجعي از او آشنا شده است من كه مدعي وجود مختلفي هستيم همچنان در مقابل او سر تعظيم فرود مي آورم ميزان دانش آو درباره اساطير جهاني و شرق بي حد و حصر است و شناختي كه در اين راه مي گذارد همواره و هميشگي است .
وي با اشاره به تسلط بي حد و حصر بيضايي به زبان فارسي گفت‌‏: بيضايي يكي از كساني است كه زبان فارسي را زنده نگه داشته است زبان فارسي به خاطر لغاتي كه از سوي فرهنگستان ها وضع مي شود ماندگار نمي شود ، بلك زبان فارسي را بهرام بيضايي ها با حفظ معنا زنده نگه مي دارند ،‌‏يكي از نمونه هاي فاخر متن‌‏هاي او متني بود كه توسط مژده شمسايي براي ما خوانده شد , بيضايي در اين نوشته قصد اين را ندارد كه ادعاي بيهقي وار نوشتن را در بياورد اين متن نمونه زنده روح و استعداد بي نظير انساني است كه به شايستگي با زبان فارسي آشنا است .
آغداشلو در بخش ديگري از صحبتهاي خود گفت ‌‏: من از بيضايي خاطره‌‏هاي بسياري دارم من همواره سعي كرده ام كه كارهايي كه او از من مي خواست را با جان و دل انجام بدهم ، يكبار او به دنبال تصوير يك رقص آييني در ميان نگارگري‌‏هاي ايراني مي‌‏گشت تمام نشاني‌‏ها را به من مي داد و من با اينكه براي پيدا كردن آن خودم را هلاك كردم نتوانستم آن را پيدا كنم و شرمنده مي شدم .
وي افزو‌‏د : من تا كنون بسياري از طرح جلدهاي كتاب او نقاشي كرده ام و به نظر خودم نقاشي‌‏هايي كه براي او كشيده ام , بهترين آثار من در دوره هاي زندگي ام است ؛ او همه طر‌ح‌‏ها و نقاشي‌‏هايي كه برايش كشيده بودم پسنديد و از ميان آنها تنها يك طرح را نپسنديد , كه آن را به من پس داد و من به خاطر نوع گزينش ايشان , شكر گزارشان هستم , چرا كه تعارف و دوستي هيچ نقشي در انتخاب‌‏هاي او ندارد .
وي با اشاره به مهمترين اثر بيضايي( مرگ يزدگرد) گفت‌‏: اين نمايش يكي از بهترين نمايش هاي تاريخ ادبيات نمايشي است نگاه تاريخي او منجر به اين نكته مي شود كه ما هم هستيم چيزي كه تاريخ به صراحت جواب آن را نمي‌‏دهد اگر من در يك فرصت كوتاه بخواهم تكه اي شگفت‌‏انگيز از آثار او را مثال بزنم بايد اشاره به فيلم مسافران او بكنم صحنه‌‏اي كه تمام حاضران در دايره نشسته اند و عذر تك تك آنها را مي خواهند اين صحنه ما را به ياد صحنه دايره تاتر قرن 16 انگلستان , صحنه گرد تعزيه و تخته حوضي مي اندازد.
آغداشلو ادامه داد: براي ما بسيار اسباب تاسف است كه هنرمنداني چون او كه كوشا و سرشار از معنا و فكر هستند در دوره هايي اجازه كار نداشته باشد و اين تناقضي بسيار غم انگيز است كه بهرام بيضايي در دوره اي كه اوج شكوفايي آثار و تفكر او است ، امكان كار كردن نداشته باشد‌‏, البته او دستاوردهاي او در طول تاريخ تداوم پيدا خواهد كرد اگر آثار او در دهه‌‏هاي اخير مقايسه كنيم شاهد دل شكستگي و دل تنگي و دادخواهي او خواهيم بود و من مطمئن هستم كه بهرام بيضايي يكي از درخشان‌‏ترين هنرمندان دوران ما است .
" آغداشلو " در پايان گفت‌‏: آنچه كه مي خواهم در پايان سخنان ام بگويم تنها يك كلمه است كه افشين سردار شريف و نجيب ايراني كه زماني كه مي خواستند او را بر سر دار ببرند گفت‌‏: اين كلمه بسيار كوتاه و پر معنا است افشين در آخرين لحظه نگاهي به اطراف كرد و گفت‌‏: آسان است يعني اين نيز بگذرد .


- بابك احمدي( نويسنده ، مترجم ، منتقد و مدرس ) :
دو نسل از روشنفكران ايراني به بهرام بيضايي مديون هستند

بابك احمدي نويسنده و مدرس دانشگاه نيز در ادامه اين مراسم با تجليل از مقام هنري بيضايي گفت : او براي ما بسيار زجر كشيده است و من نمي دانم آيا ما توانسته‌‏ايم قدر او را بدانيم هميشه در جشن تولد رسم است كه ما به فردي كه تولدش است هديه بدهيم اما امشب نيز او پيشقدم شد و به ما هديه داد .
وي با اشاره به نگاه " سنكا "- فيلسوف رومي گفت‌‏: سنكا معتقد است كه دو كار بسيار آسان است ؛ يكي اين كه پشت سر مردم بر بدگويي كنيم و ديگر اينكه مقابل روي فردي خوب او را بگويم , من با همه عشقي كه به سنكا دارم معتقدم زماني كه مقابل كسي خوبي او را بگوييم ، گاه ممكن است اغراق كنيم و گاه اين كار چاپلوسي محسوب مي شود اما امروز من و شما هر چه كه از خوبي‌‏هاي" بيضايي "در اين جمع بگويم باز كم گفته ايم .
اين منتقد با بيان اين مطلب كه دو نسل از روشنفكران ايراني عميقا نسبت به بهرام بيضايي مديون هستند ، گفت‌‏: من اينجا مي‌‏خواهم يادي از بزرگان هنر ايران فرخ غفاري بكنم كه هفته پيش در پاريس از ميان ما رفت ، من هرگز در زندگي افتخار ديدن او را نداشتم اما او سهم بزرگي در فرهنگ ما داشت چرا افرادي مثل او كه سهم بزرگي در فرهنگ ما دارند بايد در انزوا و دور از وطن و كساني كه يك عمر براي آنها زحمت كشيده باشند به خاك سپرده شد .
وي افزود : همچنين سال گذشته يكي ديگر از فرهنگ پژوهان ايراني شاهرخ مسكوب در همين شرايط در گذشت , مسكوب در مقدمه رستم و اسفنديار مي گويد بيش از يك هزار سال از زندگي تلخ فردوسي مي گذرد و در تاريخ فلسفه پرورما رنجي كه بر او رفته است مانند ندارد و جهان شگف انگيز شاهنامه بر هيچ‌‏كس پوشيده نيست و رنج‌‏هايي كه بر بيضايي هم رفته است مانند ندارد ما بسيار خوشحاليم كه امروز بيضايي در ميان ما هست .
اين نويسنده و مترجم ادامه داد‌‏: بهرام بيضايي سهم بزرگي در فرهنگ ما دارد او در دهه چهل با نوشتن مرگ يزد گام بزرگي در ادبيات نمايش و تاتر ايران برداشت ؛ در آن دوران كه تئاتر سنگلج ما چندان نوآور نبوده , در عرصه سينما هم دست به كارهاي بزرگي زده است و من به شخصه براي تك تك فيلم‌‏هايي كه او ساخته احترام قائل هستم و به نظر من فيلم هاي او در آن دوران از مهمترين اتفاقات آن سال بوده اند .
احمدي با بيان اين مطلب كه من به وجه دوم كارهاي بيضايي يعني فعاليتهاي سينماي او را بسيار مي شناسم و دوست دارم گفت‌‏: بيضايي در عرصه نوآوري هاي زباني نيز كارهاي بزرگي كرده است ؛ او پژوهشگر بزرگي است تحقيات بسيار ارزنده اي در حوزه نمايش ايران كرده است و اثر او يكي از ارزنده تحقيقات در اين زمينه است او همچنين سالهاي اخير فعاليت‌‏هاي ارزنده اي در حوزه شاهنامه كرده است و افكار او براي ما بسيار نويدبخش است .
وي ادامه داد : بيضايي از اولين كتابي كه منتشر كرده تا كنون همواره در اين حوزه پيشرو بوده است و با اينكه در اين راه آسيب‌‏هاي بسياري ديده است او هرگز لحظه‌‏اي از كار خود دست نكشيده است و همواره مخالفت خود را با شرايط نشان داده است اما بعدها به اين نتيجه رسيد كه يكي از مهمترين و بزرگترين مشكلات ما نحوه زندگي مان است .
بابك احمدي گفت ‌‏: بيضايي از ما خواست كه نحوه زندگي‌‏مان را تغيير بدهيم ؛ او آموزگار بزرگي است كه تئاتر آينده ما مديون اوست او شاگردان بسياري تحويل جامعه كه هر يك سهمي در اعتلاي فرهنگ اين جامعه داشته اند او يكي از بزرگترين هنرمندان زنده ما است كه خود من در مقابل ايشان سر تعظيم فرود مي آورم .
وي با اشاره به نمايش نامه بيضايي كه توسط مژده شمسايي خوانده است گفت: اشاره بيضايي در اين متن به فردوسي بود كه زبان فارسي ما را با همه ناملايمات زنده نگه داشت و من در اين جمال مي خواهم بيضايي را با فردوسي قياس كنم و من فكر مي كنم اين بزرگترين ستايشي است كه از او مي توانم بكنم .
اين نويسنده تاكيد كرد : بيضايي به ما آموخت كه به فرهنگ احترام بگذاريم ؛ من زماني كه اولين كتاب ام را نوشتم و قرار شد كه آيدين طرح روي جلد آن را بكشد با حسن نيت به من گفت كه راه روشنفكري پر خطر است و البته من در اين راه ناسزاهاي بسياري شنيدم اما آنچه كه من كشيدم يك هزارم آنچه كه نيما يا بهرام بيضايي كشيد نيست.


- محمود دولت آبادي :
بيضايي يكي از مهمترين اركان درام نويسي در ايران است كه هيچگاه فرو نمي ريزد

به گزارش ايلنا ، محمود دولت آبادي - نويسنده برجسته نيز كه در اين مراسم بزرگداشت حضور داشت ، متني را براي اين مراسم اماده كرده بود ، كه در اين مراسم توسط " اصغر همت " - بازيگر براي حاضران قرائت شد .
دولت آبادي در اين متن آورده است :
همين دو سه چندي پيش درباره‌‏ي اكبر رادي يكي ديگر از نمايشنامه نويسان مهم كشور گفت: تئاتر نوين ايران كه طي قريب نيم قرن بار آمده بود , با انقلاب فرو ريخت , اما اكبر رادي فرو نريخت و تاب آ‌‏ورد , همين عبارت را درباره‌‏ي بهرام بيضايي ركن ديگر درام نويس ايران , هم مي توان با اطمينان گفت‌‏: و افزود : كه بهرام بيضايي در هر مجال اندك, حتي به كفايت يك نفس, به صحنه در آمد و آنچه مقدور بود و توانست انجام داد .
و هر گاه صحنه ي تئاتر از او دريغ نشد , در عرصه سينما به تلاش خود ادامه داد‌‏ و چون اين يكي هم نشد , كتاب نوشت درباره ريشه‌‏‌‏هاي شخصيت‌‏هاي افسانه‌‏اي در فرهنگ و ادبيات ايران و اين عجب نيست , زيرا بهرام بيضايي پيش از آن كه تئاتر و هنر نمايش را پيشه اصلي كار خود كند به تحقيق و پژوهشي دامنه دارد در ريشه هاي نمايش در ايران پرداخته و امكانات همان نيمه ناقص باقي مانده هاي نمايشداره هاي پراكنده ايران را شناخته و بهره هاي لازم از آن ها بر گرفته بود.
چنانچه مي دانيم ادامه چنان كوشش هايي او را كشانيد به سمت و سوي پژوهش در ريشه‌‏هاي تئاتر شرق و عمدتا چين و ژاپن كه نظر اين بود كه بر تولد برشت هم در يافتن شيوه هاي نوشتن و اجراي آثار خود , نگاهي ژرف به تئاتر شرق مي داشته بوده است.
بنابراين بهرام بيضايي دقيقا در هنگامي سخن نو در تئاتر ايران به ميان آورد كه هنگامه تئاتر و نمايش هاي رئاليستي بود كه مصطلح به شيوه استانيسلاوسكي بود ؛ شيوه اي كه در شناخت و پرورش نقش , تا رسيدن به خودباوري بازيگر صحنه بسيار موثر بود و آن شيوه با پيدايي شاهين سركيسيان در خانه كوچكش , و اسكويي‌‏ها ( با نومهين و آقاي مصطفي اسكويي) در عنوان تئاتر آناهيتا , فراگير شده بود و شيوه اي پيشرفته بود در شگردي‌‏ها خودش , و تئاتر تجربي را پشت سر مي گذاشت و هنوز هم در نمايش جدي و به مفهوم كلاسيك آن , شيوه اي است الزامي و موثر براي اجراهايي متناسب با متوني از سوفوكلس تا آرتورميلر .
در چنان شكفتن و شكوفايي بود كه بهرام بيضايي جوان پديد شد با شيوه اي شيوه هايي متفاوت كه نخست اصول سه گانه ي ارسطويي را كنار مي گذاشت و سپس آن چه را كه در اصطلاح رئاليسم ناميده مي شد زيرا با گمان بيضايي , رئاليسم فضاي تنگ و محدودي بود كه ا فسانه ها و اساطير فرهنگي ما در آن جاي نمي‌‏گرفتند و بيضايي بي‌‏آن كه داعيه‌‏اي طرح كند مي كوشيد تماشاگهي را پي افكند كه بتوان از آن به عنوان تئاتر ملي ياد كرد.
و جالب است بياورم كه بعد از نوشين كه بيم زده , نظر به تئاتر ملي داشت , اشاره دادم به تئاتر فردوسي كه نوشين نامگذاري كرد به رغم خشك انديشان , حزب توده نخستين شخصيتي كه طرح ضروري " تئاتر ملي " را به ميان آورده بود‌‏, شاهين سركيسيان بود كه از پدري بلغاري و مادري ايراني ارمني بزاده بود عنوان گروه هنر ملي كه با سرپرستي عباسي جوانمرد اداره مي شد هم بي گمان ريشه در انديشه هاي شاهين سركيسيان داشت كه جوانمرد با ديگراني چون او چندي از محضر آن ايراني آرمن بهره مند شده بود.
اكنون اما ...
در آغازه‌‏ي دهه چهل جواني به عرصه تئاتر در آمد كه او نه فقط سرگذشت تئاتر معاصر را مرور مشاهده كرده بود‌‏, بلكه انباشتي از خرده پراكنده‌‏هاي نمايشي قديم ايران فراهم آورده و مدون ارايه داده بود , همچنين جستجويي ژرف داشته بود در قصه ها و افسانه ها و حكايات و اساطير ايران .
در حقيقت آنچه همچون يك ضرورت به گفتگو در آمده بود يعني وجود تئاتر ملي در بهرام بيضايي تجلي پژوهمند و اگانه يافته بود بدين معنا كه او در همه ابعاد يك نمايش , به گونه‌‏اي كه از خود ما باشد جستجو كرده , انديشيده و نشاني‌‏هايش را داده بود كه مي‌‏توان چنين دسته بندي كرد‌‏:
الف : منابع موضوعي كه نشاني‌‏اش را در افسانه ها و تاريخ و اساطير مي توان گرفت .
ب: شگردهايي اجرايي كه مي توان از آن به مثل رهايي نمايش از قيدهاي وحدت مكان و وحدت زمان ارسطويي ياد كرد , گيرم بماند وحدت موضوع كه اين هم گرچه ايجابي است , اما در شيوه تئاتر بيضايي مي توان از كنار آن هم گذشت .
پ : اما زبان . زبان نمايش در آثار بهرام بيضايي سنخيتي با زبان نمايش ، از آن مايه كه تا كنون شناخته ايم كناره مي گيرد و مقيد نمي ماند.
در حقيقت زبان نمايش هم پيرو مضمون خود , بيننده و خواننده را مي كشاند سوي ادبيات زلال و روان عصر طلايي رويش و شكوفايي زبان دري , يا حسب نياز اثر به فضاي لحن هزار و يك شب و افسانه هاي بيدپاي و آنچنان ها .
اگر وجه نمادين در اثار بيضايي را همچون يكم اصل ننگريم , او سه عنصر عمده در نمايش را تغيير داده است با جانشيني اصول تازه ي مبتني بر دانش پيشينيان , يعني موضوع شيوه اجرايي و زبان .
همين چندي پيش به مناسبت يادمان" سيد محمد علي جمالزاده" ، اشاره اي داشتم به انحطاط زبان از قرون بعد از سعدي تا آستانه مشروطيت و پديد آمدن زبان مردم در ادبيات داستاني و نمايشي ايران, و اين كه زبان به ضرورت تحول اجتماعي بار ديگر با وجود نويسندگاني چون دهخدا و جمالزاده و سپس هدايت و ديگر معاصران جان تازه گرفت و توان گفت ، زبان زنده و نوشته ، اما نگفتم جنبه هايي از همان زبان كه در آغازه هاي قرن تازه و نوشده بود, نيم قرن بعد فرسوده ولهيده شد , طوري كه از بسياري استعمال بجا و بيجا ذهن را خسته مي كرد و دل را مي زند .
مثلا كار به جايي كشيده بود كه بجاي ديوار , نوشته مي شد ديفال , اين خود افزون بود بر شكستن و خرد كردن كلمات تا يعني همانجور نوشته بشود كه در لفظ گفته مي شود.
اين خود به معناي اين بود كه عصاره زبان- به اصلاح- عاميانه كشيده است و ديگر ظرفيت قابل قبول ندارد.
در چنان مقطعي بود كه اديبان دانشور ما به تدريج از بي رمق شدگي چنان زباني فاصله گرفتند تا ظرفيت هاي تازه اي بجويند.
اينجا بايد به ياد بياورم شخصيت هايي چون شاهرخ مسكوب , ابراهيم گلستان‌‏, محمود اعتماد زاده (به آذين) و كم و بيش جلال آل احمد را كه نقب‌‏هايي زده و مسيرهايي جسته بودند به ادبيات عصر طلايي زبان دري - پارسي , از رودكي تا سعدي ، آن ها شايد در ميانسالي به چنان نتيجه اي ضروري رسيده بودند؛ اما بهرام بيضايي در جوانسالي ادبيات كهن ايران را دريافته بود بي آن كه از دستكنده‌‏هاي فرسوده شده زبان عامه ناچار از گذر بوده باشد.
شايد در آغاز دهه چهل كه بيضايي نمايشنامه " ديوان بلخ " را در گروه هنر ملي روخواني كرد. صرف نظر از شگردهاي اجرايي كه او نو آورده بود ، من شيفته زبان و بيان نمايشنامه شده بودم از شوق در خود نمي گنجيدم.
در باور من يك سعدي ديگر در زبان فارسي متولد شده بود , اما نه لزوما به آن پيچ‌‏ها كه در نثر سعدي هست , بل كسي كه زبان نياكان را امروزي كرده است آن هم براي صحنه , براي نمايش . بله ، چنين بود در نظر من و در پايان روخواني به او گفتم و تبريك گفتم پديد آمدن هنرمندي نو انديش كهن شناس را اكنون در كجاست ؟
بهرام بيضايي كجاست ؟ ايا او را مي شناسيم‌‏؟
هزار سالي است كه او را نديده ام تا بگويم " زن " هاي آثارت دارند شبيه هم مي شوند ! نه ؛ او نيست من هم نيستم از اين فرت هزار ساله و مانده در تنهاترين تنهايي تاريخ كه حتي عياران تنها را هم به ستوه مي آورد ايا او , اينجا در ميان جمع هست ؟! سلام مرا به او برسانيد!

- مهدي هاشمي- بازيگر :
... او هرآنچه هست جام جم در دست دارد و نگران ميراث نياكان خويش است

مهدي هاشمي بازيگر تئاتر و سينما كه تاكنون در جندين پروژه سينمايي و تئاتري با بيضايي همكاري داشته است با تقدير از برگزاري چنين مراسمي گفت : به خودمان تبريك مي گويم كه بهرام بيضايي 68 سال پيش متولد شدند و من خوشحالم كه در دو اثر ايشان بازي كردم و اين شادي ابدي ته ذهنم باقي مي ماند ، بيضايي يكي از هنرمنداني است كه هر چند قرن يكبار متولد مي شود .
اين بازيگر تصريح كرد: هر چند كه بيضايي از بيرون حماسي به نظر مي رسد , حتي شايد در عكس‌‏ها و فيلم‌‏ها و مطبوعات خيلي خشن هم به نظر مي رسد اما من مي خواهم از جنبه ديگري از شخصيت او صحبت كنم از جنبه چاپليني شخصيت او كه چقدر پر از لطايف است البته اين لطايف به معناي لطيفه هاي يك رشتي يا يك ترك گفت ،‌‏ نيست .
هاشمي افزود : بيضايي هر سخني كه مي گويد بسيار لطيف و طنز آميز و گزنده است اما طنز او نمي گزد او مثل چاپلين كه به خودش مي تازد گاه به خود مي تازد زماني كه من براي اولين بار بندار بيدخش را زبان وي شنديم بسيار تحت تاثير آن قرار گرفتم .
وي با اشاره به آخرين تمرين نمايشي كه قرار بود درجشنواره تاتر فجر اجرا شود ( اشاره به نمايش كارنامه بندار بيدخش ) گفت : بيضايي وقتي اقبال مردم را براي ديدن اين تاتر ديد , اشاره كرد كه ما هنوز تمرين مان تمام نشده و بازيگران آمادگي لازم را ندارند ؛ اما در نهايت ما اين تئاتر را روي صحنه برديم در اولين اجرا كه طرف مقابل من پرويز پور حسيني بود سه قسمت را جا انداختم و پرويز گيچ شد وقتي نمايش تمام شد وبيرون آمديم او به بيضايي گفت : كه مهدي سه قسمت را جا انداخت و حواس مرا پرت كرد ؛بيضايي در پاسخ گفت : اي كاش توهم جا مي انداختي كه تماشاگراني كه چيزي از اين متن سنگين نمي فهمند حداقل كمتر زجر مي كشيدند .
هاشمي در ادامه گفت :شب بعد به دليل ازدحام تماشاگران هفت قسمت را از يادم رفت ؛ مي دانستم كه پرويز از دست‌‏ام عصباني است و اين بار حتما بيضايي مرا دعوا مي كند بيرون كه آمديم پرويز داد و بيداد كرد كه من ديگر با مهدي بازي نمي كنم بيضايي در پاسخ گفت نكن من همين را مي خواهم اينطوري حداقل مديرها هم از دست ما راحت مي شوند .
هاشمي بعد از ذكر اين خاطره متني را كه براي اين مراسم آماده كرده بود را براي حاضران قرائت كرد .
در اين متن امده است :
هربرگ و هر درخت رسولي است از عدم ؛ يعني كه باغ هاي مصفا مبارك است ، چه برسد به استاد كه تولد ايشان بسياري از تولدهاي ديگر را هم مبارك كرده است ،همه آنهايي كه با ايشان همراه بودند و بخت اين را داشتند كه در شعاع اين فر ايزدي قرار گيرند و روشن شوند .
اما رنج بزرگ پارسي بودن و فرزند فردوسي پاكزاد بودن نگذاشته او از زاده شدن براي خود بهره اي ببرد و از بوستان زندگي نفس بكشد ؛ خيلي زود كمان در كفش نهادند با بار امانتي سنگين , تا جان مايه همه تاريخ بلا ديده اين سرزمين را در تيرش رها كند .
مي گويند انسان كه به درجات بالا رسيد نام هاي متعدد به خود مي گيرد ؛ پس او هم آرش است ، هم بهرام ، هم سياوش است و هم سهراب , هم تهمتن است و هم تهمينه و هم گردآفريد و هر آنكه هست و هرآنچه هست جام جم در دست دارد و نگران ميراث نياكان خويش است .


- بهرام بيضايي :
از بخشي از جامعه خشمگين هستم اما ...

بهرام بيضايي نيز در ادامه اين مراسم با تقدير از برگزاري چنين مراسمي ، گفت‌‏: خيلي سخت است كه آدم شايسته اين همه لطف باشد بدون اينكه لحظه‌‏اي تشكر كرده باشم , من از تمام كساني كه بيرون در راه پله ها اين مدت طولاني سرپا ايستاده اند تشكر مي كنم من از آيدين عزيز , مهدي هاشمي , علي دهباشي , بابك احمدي, طبيعا ا‌‏ز مژده كه متني را كه ديشب من تحريرش را به پايان رساندن و او حتي فرصت يكبار نگاه كردن اش را نداشت را براي ما خواند .
وي تصريح كرد : من اينجا از غريب پور هم تشكر مي كنم اما داستاني كه من در سنندج چندين ساعت افرادي را منتظر نگه داشته ام را اصلا به ياد نمي آورم ؛ البته يادم مي آيد كه در سنندج با مدير كل حرف ام شد او به ساعدي بي احترامي كرد زيرا او او سانسوري جداي از سانسور دولتي در سنندج اعمال مي كرد .
نويسنده نمايش نامه آرش افزود : اين مدير درآن زمان با اجراي نمايش نامه اي كه از ساعدي در به تهران روي صحنه رفته بود موافق نبود ؛ او اجازه نمي داد اين نمايش به همان شكل در سنندج روي صحنه برود و معتقد بود كه اينجا سنندج با تهران با تهران فرق مي كند ، به همين منظور دعواي من با او موجب شد كه مذاكره ام را با او ترك كنم و بروم و همين جا من از تمام كساني كه آن روز منتظر من بودند عذر مي خواهم .
بيضايي در بخش ديگري از صحبتهاي خود با بيان اين مطلب كه من تا كنون دهها فيلم نساخته ام ،‌‏گفت‌‏: من در تمام دوران زندگي خودم ، 9 فيلم بلند و 3 فيلم كوتاه ساخته ام اما به اندازه دهها فيلم براي ساخت , اين فيلم ها دويده ام ؛ من درباره هر چيزي تاتر , سينما , هر چيزي كه كار كرده ام فقط براي آن بود كه من مي خواستم بيشتر بشناسم و بفهمم و اين روند تا به امروز هم طول كشيده است اما هنوز مطمئن نيستم كه چيزي فهميده باشم .
بيضايي با اشاره به اين مطلب كه در آن دوران از ناشري كه براي اولين باركتاب " نمايش در ايران" را چاپ كرد تشكر مي كنم ، گفت‌‏: در آن سالها كسي چنين كتاب‌‏هايي را چاپ نمي كرد اما من با حقوق بسيار كم اين كتاب را چاپ كردم و بعد خودم اين كتاب ها را به كتاب فروشي هاي بردم تا شايد پس از مدتي كسي يك جلد يا دو جلد از اين كتاب را بخرد.
وي افزود‌‏: تا به امروز من يادداشت هاي بسياري بر اين كتاب اضافه كرده ام البته بارها پيش آمده به دليل مشكلاتي كه هميشه وجود دارد اين يادداشت از بين رفته , اما من دوباره به كار خودم ادامه داده ام و ا ميدواريم روزي تاريخ نمايش واقعي ايران چاپ شود .
بيضايي با اشاره به كساني كه موجب شده اند من صحنه را ترك كنم ؛ گفت : متاسفانه در حال حاضر اين افراد مشاوران فرهنگي ايران در كشورهاي مختلف هستند ؛راستي اين افراد از كدام فرهنگ مي خواهند حمايت كنند و آن را ارج بنهند و به ديگران معرفي كنند .
وي با شااره به سخنان مهدي هاشمي گفت‌‏: مهدي هاشمي در طول دو شب اجرا او سه صحنه را از ياد برد من از اين اتفاق خوشحال شدم گفتم كه اگر اين اتفاق ادامه پيدا كند مديران و خانه نمايش از دست من راحت مي شوند .
بيضايي ادامه داد : من در اين مجلس از هر چيزي كه رنگ گله گذاريها به خودش بگيرد ، گذشتم ؛ اما مي خوابم از همه كساني كه مي توانستند در جمع خانواده شان باشند تشكر كنم اگر چه من از بخشي از جامعه خشمگين هستم ، اما در بخش ديگر جامعه ريشه دارم .
بيضايي در پايان سخنا‌ن‌‏اش گفت‌‏: هم نسلان من مانند دولت آبادي , بابك بيات , فرخ غفاري و كساني ديگر بسيار خوب كار كرده اند و من اميدوارم كه نسل هاي بعدي ما بهتر از كار كنند و از تجربيات آموزنده آنها استفاده كنيم بنابراين من غير از سپاسگذاري چيز ديگري ندارم كه در اين شب بگويم .



آژانس خبری کوروش
http://www.cyrusnews.com/news/fa/

انوشیروان مسعودی : گزارشی از بزرگداشت بهرام بیضائی





افرادی که از مراسم سالروز تولد استاد بیضایی بازمیگشتند با اینکه بار سنگینی را که بیضایی سالها به تنهایی کشیده بود را روی گرده شان حس میکردند، باری شادمان بودند از اینکه استاد هنوز هست، هنوز زنده است و هنوز در خیابان ندزدیدندش ...


عیار تنها، شصت و هشت ساله شد

انوشیروان مسعودی - سینماگر


دیروز خانه هنرمندان شلوغ بود، شلوغ تر از هرگاه دیگر، تا چشم میدید، انسان بود و انسان. از همه نوع، از همه قشر، از همه نوع اندیشه. در سرمای سوزان دی ماه، همزمان با سالروز درگذشت هموطنان بمی، خانه هنرمندان گرمای دیگری داشت. گرمایی که از جنس دیگری بود. سرسراها پر بود از آدم، تالار ناصری پر بود از آدم، تالار بتهوون پرتر از هر جای دیگر بود. بسیاری آمده بودند. بسیاری از بزرگان اندیشه و خرد این مرز و بوم، با هر نوع نگاه و اندیشه، همه جمع بودند. هوشنگ مرادی کرمانی، آیدین آغداشلو، بابک احمدی، مهدی هاشمی، بهروز غریب پور، فاطمه معتمد آریا و چندین و چند پسر و دختر جوان، دانشجو، هنرمند و یا هر چیز دیگر و چندین تن از مردانی که موهایشان به سپیدی میزد. این همه را چه نام اینچنین در این مکان جمع کرده بود، نامی به بلندای خرد و اندیشه این مرز و بوم، استاد بهرام بیضایی.

تالار بتهوون دیگر جا نداشت. تالار ناصری نیز، سرسرا ها هم پر شده بود. ناگهان صدای کف زدن بلند شد. بی وقفه، مداوم، از همه سو صدای کف زدن می آمد از همه تالار ها، از همه سرسرا ها، استاد آمد. حماسی وار، بسان آثارش، بسان آرش، بسان فردوسی، بسان شیخ شرزین.

چقدر انسان است. استاد فروتن نشسته، پشت سرش آیدین آغداشلو، آنسوتر بابک احمدی، مهدی هاشمی و حتی مهندس فائقی که به علت نبود جا، روی زمین نشسته است. سکوت میشود. و علی دهباشی، این مرد شریف عرصه اندیشه و هنر و ادبیات، که هربار با هر بزرگداشتی که برگزار میکند، نام خود را ماندگارتر میکند. با خس خس همیشگی اش آغاز میکند و از استاد میگوید و سپس از بهروز غریب پور برای سخنرانی دعوت میکند. غریب پور مکث کرد. جمعیت کف زد و سپس غریب پور آغاز کرد: ما از این استاد بزرگ آموختیم با همه مشکلات بسازیم و گرچه گلایه و فریاد نهانی داریم، اما عشق را در دلمان هرگز فراموش نکنیم. وی گفت: بیضایی اعتماد به نفس یگانه‌ای به تئاتر ایران بخشید و با معرفی تعزیه، تخت حوضی، عروسکی و ... ما را شیفته هنر وطن‌مان کرد. اگرچه خاطره ای که غریب پور تعریف کرد، نه زیبا بود و نه به یاد ماندنی و نه جایش آنجا بود.

بار دیگر علی دهباشی به سر صحنه آمد: سال ها از نگارش نسخه اولیه «آرش» می‌گذرد و این قلم در طول نیم قرن علی‌رغم مشکلات و کارشکنی‌ها، همچنان نوشته است.

همگان میدانند که بررسی آثار استاد زمانی بی پایان را خواهان است و در آن زمان اندک، تنها یک کس میتوانست تمامی آثار سینمایی بیضایی را با هنرمندی مرور کند: واروژ کریم مسیحی. کریم مسیحی فیلمی را نمایش داد، که با تصویری شاد و خندان و شوخ از بهرام بیضایی آغاز میشد و سپس بیضایی را از جوانی و از سر فیلم عمو سبیلو نشان میداد تا سگ کشی. و همگان بار دیگر شاهکارهای استاد را نگاهی گذرا کردند. «رگبار»، «کلاغ»، «غریبه و مه»، «سفر»، «چریکه تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبه‌ای کوچک»، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی. فیلم هایی که در خاطرات ما، جایگاهی والا دارند .

سپس مژده شمسایی، همسر استاد بهرام بیضایی به روی صحنه آمد. هیجان زده و مضطرب مینمود. ابتدا، بر خلاف شوخی لوس و بی مزه غریب پور، سالروز درگذشت زلزله زدگان بم را تسلیت گفت و سپس برخی از نمایشنامه ای از آثار چاپ نشده بیضایی را به زیبایی و با قدرت خواند. با صدای رسا، با بیان قوی و احساس زیبا. و گفت از سهراب کشی مویه تهمینه و گفت از اینکه در مهربانی را گل نگرفته اند و گفت از درد زنانی نظیر تهمینه گفت.

سپس نوبت به آیدین آغداشلو رسید، آغداشلو اینگونه آغاز کرد: بیضایی، آبروی نسل ما و نسل‌های بعدی است. وی ادامه داد: بیضایی بر سر چهار راهی قرار گرفته که از سویی حلقه اتصال گذشته و حال و از سویی دیگر حلقه پیوند شرق و غرب است. نگاه تاریخی و اساطیری او بیانگر وضعیت حال ماست و همواره در آثارش به این پرداخته است. آغداشلو سخن دل بسیاری را گفت، آغداشلو گفت: باعث تاسف است شرایط هنرمندی چنین کوشا و نیرومند و سرشار از فکرهای درخشان، درتناقضی چنین غم‌انگیز، به گونه‌ای باشد که کمتر بتوانند کار کنند. ما که هستیم و از آنجا آمده‌ایم و چرا چنین شدیم. و در پایان با اشاره به تلخ و سیاه شدن شخصیت ها و آثار اخیر بیضایی به او گفت: تنها یک کلمه کوچک را به عنوان پند، اگر در چنین جایگاهی باشم، به تو میگویم، کلمه ای که افشین، سردار شریف و بزرگ ایرانی در هنگام مرگ گفت "آسانیا" یعنی آسان بگیر.

نفر بعد بابک احمدی، فیلسوف برجسته ایرانی بود. احمدی ابتدا مرگ فرخ غفاری را تسلیت گفت و افزون کرد که چرا یک هنرمند و یک روشنفکر ایرانی باید در غربت بمیرد؟ چرا شاهرخ مسکوب ها باید در غربت بمیرند. سپس به شاهنامه پرداخت و بزرگی و عمق شاهنامه را بررسی کرد و به قیاس آثار بیضایی پرداخت. در میانه صحبت احمدی، محمود دولت آبادی وارد شد و جمعیت به ناگه، بی توجه به بابک احمدی، شروع به کف زدن کرد. بابک احمدی اما اهمیتی نداد و سخنانش را پی گرفت. دولت آبادی با شالی قرمز و کلاهی شاپو به سمت بیضایی آمد و دست بیضایی را گرفت و مشغول انواع فیگور گرفتن شد و در نهایت نشست. در همان لحظه بابک احمدی جمله ای گفت که بیضایی را هم به هیجان آورد. بابک احمدی گفت: من هم به پیروی از آیدین میخواهم به بیضایی بگویم که تنها نیست، میخواهم بگویم که خوشحالیم از اینکه اینجاست، از اینکه زنده است، از اینکه در خیابان ندزدیندش . ناگهان سکوتی سالن را گرفت، دوربین ها روی صورت بیضایی زوم کردند. بیضایی به ناگه شروع کرد به کف زدن، احساس میشد، سخنی را که در دل بیضایی مانده بود، احمدی زد، جمعیت یکپارچه کف میزد. حتی دولت آبادی. احمدی ادامه داد، خوشحالیم که به سرنوشت آن دوستانمان دچار نشدید و هنوز مینویسید و مینویسید و مینویسید.

پس از احمدی، اصغر همت از طرف دولت آبادی روی صحنه آمد تا متن دولت آبادی را قرائت کند. دولت آبادی به تحلیل اندیشه ها، آثار و نوع تئاتر بیضایی پرداخت و با توجه به تسلطش روی ادبیات و تئاتر، سخنانی بس زیبا گفت. او تئاتر ایران را از نوشین و سرکیسیان تا بیضایی و رادی ادامه داد. از زبان بیضایی گفت، از نثرش، از جستجوگر بودنش و او را با برشت مقایسه کرد. دولت آبادی با واقع بینی گفت: عبدالحسین نوشین، دغدغه برپایی تئاتر ملی را داشت و علی رغم برخی از خشک اندیشان حزب توده، نوشین و اسکویی ها پایه گذاران تئاتر بودند." او سپس به بررسی زبان بیضایی پرداخت و گفت: "به آذین و تا حدودی آل احمد، متوجه زبان پارسی دری شده بودند و از آن در آثارشان استفاده میکردند. اما اگر به آذین در میانسالی به این نتیجه رسید، بیضایی در جوانی به این جا رسیده بود." و ادامه داد: "در آغاز دهه ۴۰ جوانی به عرصه تئاتر پا نهاد که نه تنها سرگذشت تئاتر معاصر را مرور و مشاهده کرده بود بلکه جست‌وجوهایی ژرف در قصه‌ها و اساطیر ایرانی انجام داده بود، به طوریکه تئاتر ملی در بیضایی، تجلی پژوهمند و آگاهانه‌ای یافته بود. من شیفته شیوه اجرایی نوین و زبان آن شدم. در باور من بود یک سعدی دیگر در فارسی متولد شده است. کسی که زبان نیاکان را امروزی کرده آن هم برای صحنه و نمایش.» او در پایان واژه زیبایی را در توصیف بیضایی به کار برد: نواندیش کهن شناس "دولت‌آبادی، بیضایی را هنرمند نو اندیش کهن‌شناس توصیف کرد و گفت: «اکنون کجاست؟ آیا او را می‌شناسم؟ هزار سال است او را ندیده‌ام نه او هست و نه من. تنهاترین تنهایان تاریخ که حتی عیاران را هم به تنگ می‌آورد، آیا او اینجاست؟ اگر هست، سلام مرا به او برسانید.»

در ادامه مهدی هاشمی روی صحنه آمد و به کلی فضا را عوض کرد، او گفت درست است که بیضایی همواره در روزنامه ها خشمگین است، اما در سر صحنه به کلی آدم دیگری است. انسانی لطیف، میتوانید از خانم شمسایی بپرسید (خنده حضار). و سپس خاطره ای را تعریف کرد که مایه خنده و شادی جمع و به خصوص خود بیضایی شد و بسیاری بالاخره خنده بیضایی را دیدند. او در ادامه متنی جدی را خواند که در آن گفته بود بیضایی هم هم آرش است، هم بهرام، سیاوش، تهمتن تهمینه و هر آنکه هست جام‌جم در دست دارد و نگران میراث نیاکان خویش است. در پایان جمعیت یکپارچه خواهان حضور بیضایی شدند و بیضایی روی صحنه آمد. صدای کف جمعیت قطع نمیشد. بیضایی ابتدا سپاس گذاری کرد، از همه بزرگان و از همه کسانی که روی پا ایستاده بودند. بیضایی گفت:
شایسته این همه لطف بودن سخت است. من در تمام زندگی‌ام تلاش کرده‌ام آن چیزی را که دوستش دارم بفهمم. اکنون هم نمی‌دانم آن چیز را فهمیده‌ام یا نه. وی به تئاتر اشاره کرد و گفت:‌ تئاتر را خیلی دوست دارم اما فرصت نشده است که زیاد در این زمینه کار کنم. اگر از کارهایی که نکرده‌ام بخواهم حرف بزنم خیلی طولانی است و در اینجا نمی‌خواهم گله‌گذاری کنم.

بیضایی در پایان گفت: اگر توانی در من است از آن بخشی از جامعه است که وجودم از آن ریشه می‌گیرد و در اینجا چیزی برای گفتن ندارم جز سپاسگزاری. بهرام بیضایی گفت: هر چند از بخشی جامعه دلخور هستم، اما بخش دیگری از جامعه همواره از افرادی همانند من، دولت‌آبادی، بابک بیات و ... خواسته و می‌خواهد که بمانیم و کار کنیم. و بیضایی از نسل جوان گفت، نسلی که گویند سرگشته است "نسل جوان بهتر و بیشتر از نسل قبل کار کند و تاکید کرد: نسل جوان نوآوری‌هایی می‌آورد، که ما تنها بخشی از آن را تجربه کرده‌ایم و این نسل حتما موفق خواهد شد. بیضایی در ادامه گفت که هرگز نگذاشته اند که ده ها کار بسازد و کارهای او تنها ۹ کار بلند است، البته همگان میدانند که هر فیلم استاد کانون تحولی است در سینما، هنر و فرهنگ این مرز و بوم .

مراسم تمام شد. هوا همچنان سوز داشت. اما افرادی که از مراسم سالروز تولد استاد بیضایی بازمیگشتند با اینکه بار سنگینی را که بیضایی سالها به تنهایی کشیده بود را روی گرده شان حس میکرد ند ، باری شادمان بودند از اینکه استاد هنوز هست، هنوز زنده است و هنوز در خیابان ندزدیدندش.




اخبار روز: www.akhbar-rooz.com

23 December 2006

ابوالحسن بنی صدر: دولت مافياهای نظامی – مالی

انتخابات" شوراها و "مجلس خبرگان" هر گاه بنا بر قول مافياهای نظامی – مالی جنگ در خاک ريز ﺁخر نباشد، روياروئی مدافعان ملاساری (راست سنتی) و "اصلاح طلبان" از يک سو و مافياهای نظامی – مالی از سوی ديگر است. اين مافياها نه تنها قصد ندارند دولتی را که تصرف کرده اند، بازپس دهند، بلکه در کار ﺁنند که نظامی کردن دولت را کامل کنند. هر گاه در کار خود موفق شوند، تصرف دولت گويای چگونه تحولی است و پی ﺁمدهای ﺁن کدام هايند؟



دولت مافياهای نظامی


ابوالحسن بنی صدر



تحول از ملاسالاری به پاسدار سالاری می گويد

۱ – بنا بر نظريه « عصبيت » ابن خلدون ، چون پيوندهای يک گروه بندی که دولت را از ﺁن خود کرده است ، می گسلند ، ﺁن گروه بندی بخاطر از دست دادن عصبيت ناتوان می شود و خلاء قدرت پديد می ﺁيد و از بيرون شهر ، گروه بندی ديگری، با توان لازم و عصبيت ( = پيوندهای استوار ) به شهر در می ﺁيد و دولت را تصرف می کند . اين گروه بندی نيز تا زمانی که پيوندهايش نگسسته اند، دولت را در تصرف خود نگاه می دارد . اين نظر ، بيانگر رابطه گروه بندی های ايلی با جامعه بوم نشين بوده است . در ايران ما، اتحاديه ايلها ، سلسله ای را ايجاد و دولت می کردند. از رهگذر دولت مداری و جانشين قشر مالکان پيشين گشتن، در جامعه بوم نشين جذب و خصلت ايلی و نيز پيوندها را از دست می دادند و دولتشان روی به زوال می نهاد .
انقلاب مشروطيت پايان يک دوران بس دراز تاريخ ايران می بود ، هرگاه کودتای رضا خانی روی نمی داد و تجربه مشروطيت موفق می گشت، تحول قطعی گشته و جامعه بوم نشين، ولايت را از ﺁن خود کرده بود . کودتای رضا خانی گروه بندی نظامی را جانشين گروه بندی ايلی کرد . اين گروه بندی فاقد عصبيت ايلی بود . به جای ﺁن، وابستگی به قدرت خارجی و درﺁمدهائی ناشی از سلطه اقتصادی غرب بر ايران بود . در جريان تحول اجتماعی ، گروه بندی های ايلی بتدريج هم توان و هم عصبيت خويش را از دست می دادند. در نتيجه، در برابر ارتش ، گروه بندی ديگری که در پی دولت مداری شود، وجود نداشت . اين بار، تقابل ميان جامعه ملی با دولت نظاميان بود.
در دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت، اميد می رفت با خلع يد از قدرت مسلط از دولت و اقتصاد کشور، ارتش جای خويش را بمثابه مدافع استقلال ايران بازجويد و حاکميت ملت را بر دولت بشناسد و بپذيرد ارتش جامعه جداگانه ای حاکم بر جامعه ملی و يا دارای رسالت رهبری جامعه ملی به « دروازه های تمدن بزرگ » نيست . بلکه بخشی از دولت و تحت حاکميت ملت است . مراجعه به قدرتهای امريکا و انگلستان و کودتای ۲۸ مرداد، اين تحول را نيمه تمام گذاشت . با اين حال، تقابل برجا ماند و، سر انجام ، انقلاب ۵۷ حاکميت ملت را مستقر کرد . انتظار اين بود که با استقرار ولايت جمهور مردم ، تضاد دولت با ملت پايان بپذيرد و ايرانيان راه رشد را در پيش گيرند .

۲ - اما سپاه پاسداران تشکيل شد .ديگر « نهادهای انقلاب » نيز تشکيل شدند . سپاه عصبيتی نداشت . با توجه به تمايلهای دينی ، « عصبيت دينی » اعضای ﺁن نيز کامل نبود . با وجود اين، خطر ﺁن وجود داشت که يکبار ديگر، تحول از راه استقرار قطعی ولايت جمهور مردم انجام نگيرد، مشکل تاريخی حل نشود و ايران نظام اجتماعی باز و تحول پذير را نجويد.
بدون ايجاد ستون پايه های جديد و گروه بندی بر خوردار از نوعی عصبيت، ولايت فقيه نمی توانست برقرار شود . اما چه کسانی حواسشان جمع تاريخ و يکی از دو جهت تحولی بود که جامعه ملی می توانست در پيش گيرد ؟ بدون ترديد، اکثريت بزرگ جامعه شناسان و روشنفکران و سياستمداران و نيز روحانيان از توجه به ستون پايه سازی و اهميت تعيين کننده ايجاد گروه بندی نظامی با « عصبيت دينی » غافل بودند . بانی « دولت فقها » هم ﺁنها بودند که ستون پايه های قدرت را باز سازی و يا ايجاد می کردند و هم کسانی بودند که واقعيت را نمی ديدند و حواسشان جمع ﺁن بود که قدرت را از ﺁن خود کنند .

۳ – غفلت بزرگ تر اين بود که بمحض ايجاد ستون پايه های جديد، مواد اجتماعی چرکين جذب ﺁنها می شوند . بتدريج باورمندها را می رانند و بنيادها را به قبضه خود در می ﺁورند . از اين پس، عامل وابستگی به يکديگر و در همان حال عامل اختلاف ، « منافع » می شوند . جريان جانشين شدن بنيادهائی که بر پايه « عصبيت دينی » پديد ﺁمدند با بنيادهای رانت خوار ، بيش از ﺁن شتاب داشته است که بتوان ميان رژيم کنونی، حتی با رژيم شاه مقايسه کرد .
بدين قرار، گرچه گفته می شود که تورم کادر « افسران » در سپاه موجب کشيدن نقشه نظامی کردن دولت گشته است، اما وجود اين تورم خود ناشی از اقتصاد زير سلطه ايست که، در ﺁن، فرصت های سودهای کلان تنها در قلمرو رانت هايی است که دولت استبدادی ، ايجاد می کند . نقش دولت بعنوان فروشنده نفت و گاز و دريافت کننده درﺁمد، محروم ماندن اقتصاد از رشد و گشوده شدن دروازه ها بروی فرﺁورده ها و خدمات و نيز قاچاق و نقش دولت در توزيع درﺁمدها و کالاها و خدمات، و نيز استبدادی که امنيت فعاليت توليدی را به حداقل می رساند، قلمرو رانت خواری را تنها قلمرو تحصيل درﺁمدهای کلان می کند . لذا ، بنيادی مثل سپاه پاسداران که بسيج را نيز در مهار خود دارد، با جذب مواد چرکين و ترکيبی که يافته است، نمی تواند نسبت به رانتی که نزديک به نيمی از اقتصاد را تشکيل می دهد، لاقيد بماند . زيرا درﺁمدهای کلان و نقشهای گوناگون سپاه می بايد فقدان عصبيت را جبران کند :

۴ – سپاه پاسداران ديگر ﺁنچه در ﺁغاز بود، نيست . بتدريج که چند وظيفه ای شده، در ابهام نيز فروتر رفته است :
• در قلمرو اقتصاد، فعاليتهای بس گسترده ای دارد و طرف قراردادهای بزرگ با دولت است . قاچاق می کند . بندرها و فرودگاه ها را به مهار خود درﺁورده و افزون بر واردات و صاداراتی که بطور رسمی درانحصار دارد، واردات و صادرات دور از چشم گمرک نيز می کند .پروژه های ميلياردی نفت را از آن خود کرده است و...
• در قلمرو سياسی ، در همان حال که جريان نظامی کردن دولت را به پيش می برد، جانشين احزاب سياسی نيز می شود . در « انتخابات » ، در نقش حزب سياسی وارد عمل می شود و در پوشش بسيج و پوششهای ديگر، « دست غيبی » بکار می گيرد و نامزدهای دلخواه خود را از صندوق بيرون می ﺁورد .
• در قلمرو فرهنگ و ﺁموزش و پرورش ، غير از مهار و اداره صدا و سيما و بخشی از مطبوعات رژيم، از راه سازمانهای مختلف به سرکوب دانشگاهها مبپردازد و آنها را مهار می کند . در پی ﺁنست که نظام ﺁموزش و پرورش را تحت اداره خود در ﺁورد .
• در قلمرو اجتماعی ، سپاه در کار ﺁن بوده و هست که يک پايگاه اجتماعی از راه وابستگی مالی برای دولت خود بوجود ﺁورد . ﺁقای محسن رضائی مدعی شده بود که ۵ ميليون رأی ثابت دارند . استفاده از ترس، برای ناگزير کردن بخشی از رأی دهندگان به دادن رأی و استفاده از پيوندهای زناشوئی - که در دوران شاه سابق نيز روش بود - ، برای جبران کمبود عصبيت، از جمله کارهائی هستند که سپاه به ﺁنها می پردازد .
با توجه به اين امور، ديگر سپاه يک نيروی نظامی با هدف مشخص نيست . يک سازمان چند وظيفه ايست که گمان می برد با ايجاد يک شبکه تارعنکبوتی می تواند جامعه ملی را در هر چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی مهار کند . وسيله کارش ، « ولی فقيه » ناتوانی است که تکيه گاهی نه در جامعه و نه در بنياد دينی و نه در بنيادهای سياسی دارد . بدين سان، ولايت فقيه + درﺁمد نفت و رانت خواری + بحرانهای سخت داخلی و خارجی + سرکوب و فساد گستری = نظامی کردن دولت .
بديهی است نظامی کردن دولت نمی تواند بدون برقرار کردن يک رشته تبعيض ها و سرعت گرفتن دستگاه تقسيم کننده دولت مداران به دو و حذف يکی از دو، به سامان برسد :

۵ - تبعيضی که جانبداران ملاسالاری نمی توانستند تصور کنند و گوشها را بر هشدارها می بستند تا از ﺁن هيچ نشنوند، تبعيض بسود سپاه پاسداران و به زيان « روحانيت » است . تا انتخابات مجلس اول که با تقلب وسيع انجام شد، تبعيض بسود روحانيان قدرت جوی بود که برقرار می شد . با کودتای خرداد ۶۰، ﺁنها گمان می بردند به هدف خود رسيده اند . از اشتباه های کلان ﺁنها يکی طولانی کردن جنگ ، از جمله بقصد جانشين ارتش کردن سپاه و تبديل سپاه به ستون پايه استبداد ملايان بود . زيرا برقرار کردن تبعيض بسود سپاه و به زيان ارتش، تبعيضهای ديگر را به دنبال ﺁورد. اشتباه کلان دوم ﺁنها اين بود که انتخابات ۲ خرداد ۷۶ را ، مخالفت همگانی مردم کشور با رژيم تلقی کردند . راستی نيز اين بود که مردم کشور با ملاسالاری مخالف بودند و هستند . ملايان از ديدگاه قدرت خود می نگرند، اما، از اين نظر هم ، نادرست بود که راه حل را تکيه بازهم بيشتر بر سپاه و دستگاه قضائی و دستگاههای سرکوب گمان برند و بکنند . زيرا ﺁنها را بر ﺁن داشت که ، در پوشش حکومت اصلاح طلبان، دولت را به تصرف مافياهای نظامی – مالی درﺁورند . حکومت خاتمی از اين امر که اکثريت بزرگ پاسداران به ﺁقای خاتمی رأی داده بودند، برای بازگردان سپاه پاسداران به مرز قانون و خلع يد از سپاه ، اقدام نکرد . کار وارونه شد : علاوه بر ساختن هر « ۹ روز يک بحران » و تجديد سازمان ترور و دست زدن به قتلهای سياسی، به سبک ارتش ترکيه، تهديد خاتمی و حکومت او از « وظايف » فرماندهان سپاه گشت .
در همان حال که ۷۰ تا ۸۰ درصد سپاه که به ﺁقای خاتمی رأی داده بودند، از سوی او و حکومتش به حال خود رها می شدند، فرماندهی سپاه برنامه نظامی کردن دولت را به پيش می برد . طی سه « انتخابات» ، سپاه نخست قوه مقننه و سپس قوه مجريه را به تصرف خود در ﺁورد . اصلاح طلبان می گويند : اگر مردم در انتخابات شرکت کرده بودند، دولت به تصرف سپاه در نمی ﺁمد و نظامی نمی شد . ﺁيا راست می گويند ؟

بنا بر منطق صوری، پاسخ ﺁری است. اما بنا بر واقع ، پاسخ نه است . به اين دلايل :

• اصلاح در نظامی که يک تن را دارای ولايت مطلقه می داند، در جهت قابليت اجرائی پيدا کردن اين اختيار مطلق ممکن است و نه در جهت مخالف با ﺁن . بدين خاطر بود که در حکومت « اصلاح طلبان» بخشی از اختيار مطلق « رهبر » به قول « اصلاح طلبان » « نهادينه » شد : « حکم حکومتی » و « دادگاه روحانيت » و دستور توقيف ﺁقای منتظری و قتلهای سياسی و تعطيل مطبوعات و دستور اجرای انتخابات قلابی که حکومت خاتمی اجرا کرد و بيرون کشيدن خاتمی – بنا بر روايت خود او – از رختخواب ، در ساعات بعد از نيمه شب به اين عذر که « رهبر » شما را احضار کرده است و...
• در پوشش حکومت اصلاح طلبان بود که سپاه بيش از پيش ، چند وظيفه ای شد و دستگاههای سرکوب را به مهار خود درﺁورد .
• نگرش در مردم و اکثريت سپاه و دستگاه اداری، بمثابه « ماده بی شکل » که، بنا بر نظريه « فشار از پائين و چانه زنی در بالا »، می بايد نقش فعل پذيرانه ای می يافتند، بی اثر کردن نقش مردم در « تغيير از درون » بود . غافل از اين که جامعه فعل پذير، نخست بی تفاوت می شود و سپس طرد می کند.
• مردم رأی دادن به «اصلاح طلبان » را مفيد نيافتند . از ميان گرايشهای موجود، گرايش ملی – مذهبی از مقبوليت بيشتری برخوردار است اما در انتخابات شوراها مردم به ﺁنها رأی ندادند . زيرا می دانستند رژيم به شورای شهری از اعضای اين گرايش،کمترين امکان عمل را نمی دهد. در انتخابات ۲۴ ﺁذر ۸۵، « اصلاح طلبان » ائتلاف کردند، از مردم بابت « شرکت وسيع در انتخابات » سپاسگزاری کردند، با وجود اين، اکثريت بزرگ اعضای شورای شهر از ﺁن « اصول گرايان» شد . ﺁيا مردم به « اصلاح طلبان » رأی ندادند و يا تقلب شد ؟ بنا بر اين يا ﺁن پاسخ، واقعيتی ﺁشکار شد و ﺁن اين که در اين رژيم، انتخابات درمهار رژيم نگاه داشتن مردم است . اين انتخابات درس بزرگی به مردم و همه ﺁنها داد که به جای پديد ﺁوردن وجدان جمعی به راه حل واقعی ، به استقرار ولايت جمهور مردم ، مردم را در زندان بد و بدتر نگاه داشته اند : در مدار بسته بد و بدتر، مردم گرفتار بد و بدتر و بدترين می مانند و در چنين رژيمی، انتخابات وسيله ابراز اراده مردم نيست وسيله نگاه داشتن ﺁنها در مهار رژيم است .
• اما ويرانگر ترين استدلال « اصلاح طلبان » اينست : اگر مردم در انتخابات شرکت کنند، وضعيت بد ( = حکومت اصلاح طلبان در محدوده رژيم که به کار چندانی حتی در حد محدود کردن رانت خواری و فساد قادر نيست ) و اگر شرکت نکنند، وضعيت بدتر را خواهند يافت . اما ﺁيا در استدلال خويش انديشيده اند و می دانند که بدين استدلال، اين فساد طلبی است که ابراز می کنند ؟ ﺁيا مردم نديدند که چون به بد رأی دادند گرفتار بدتر شدند ؟ واپس ماندگی ايران ،دليلی جز زندانی بودن ايرانيان در زندان بد و بدتر دارد ؟ تحريم وسيع انتخابات حداقل کاری که می کند اينست:
ما ايرانيان تصميم گرفته ايم از زندان بد و بدتر بدرﺁئيم و در فراخنای به و بهتر ، رشد کنيم .

۶ - و بالاخره، « اصلاح طلبان » هنوز نمی خواهند واقعيت را ببينند . به ماندن در « درون نظام » و شرکت در قدرت چنان دلبسته اند که يارای اظهار اين واقعيت را به مردم ندارند که نه تنها دولت نظامی شده است و می شود ، بلکه سپاه پاسداران ، به زيان روحانيت و بسود خويش تبعيض برقرار می کند . به مردم نمی گويند که « ولايت مطلقه فقيه » وسيله تصرف دولت و چهار بعد سياسی و اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه، توسط مافياهای نظامی – مالی است .
ﺁقای خامنه ای به « فرمانده کل » سپاه نامه نوشته و اخطار مجدد کرده است که سپاه از تخريب ﺁقای هاشمی رفسنجانی باز ايستد . هرگاه معنی نامه اين باشد که او نه تنها محرک و راضی به اين تخريب نيست که با ﺁن مخالف نيز هست، پس سپاه ، بی اعتناء به دستورهای پيشين او، همچنان در کار تخريب ﺁقای هاشمی رفسنجانی بوده است . اما اين تنها مورد نيست که سپاه ولايت مطلقه خويش را اعمال می کند . تحميل ﺁقای احمدی نژاد به عنوان رئيس جمهوری و « انتخابات » شوراها که روياروئی ميان « سرداران » سپاه است، نمونه های ديگری هستند .
نقش فرماندهان سپاه پاسداران در تمامی بحرانهای داخلی و خارجی که پی در پی ساخته می شوند و نگاه داشتن کشور در لبه پرتگاه جنگ و محاصره اقتصادی و حضور روز افزونشان در قلمروهای مختلف، ترجمان مرام خشونت و جنگی است که ﺁقای مصباح يزدی ساخته است . پنداری نظريه انقلاب دائمی است که در نظريه جنگ دائمی از خود بيگانه شده است . بديهی است تصرف چهار بعد واقعيت اجتماعی و بحران سازيها بدون « ايدئولوژی » نمی شود . ايدئولوژی جنگ دائمی همان است که بکار نظامی کردن دولت می ﺁيد . زيرا بدون نگاه داشتن کشور در خشونت و جنگ دائمی، نمی توان دولت را نظامی کرد و تمامی عرصه های زندگی را به مهار سلاح بدستان درﺁورد :

مرام خشونت و جنگ و نيز تضاد و تلاشی ذاتی نظامی کردن دولت و تصرف ابعاد واقعيت اجتماعی است:

۷ - اين نه از راه اتفاق است که در جريان تحول رژيم، بيگانه های با انقلاب و مواد چرکين ( مرام خشونت و سازندگان و مروجان ﺁن )، بتدريج، جانشين می شوند و در پی تصرف سه قوه، برﺁن می شوند « مجلس خبرگان » را از ﺁن خود کنند و « رهبر » ﺁلت فعل خود بسازند و يا از آن خود کنند . استبدادی که بر انقلاب و ايران ، از رهگذر گروگانگيری و محاصره اقتصادی و جنگ و بازسازی ستون پايه های قدرت استبدادی، استقرار جست، بدون نظريه خشونت، شدنی نبود . بانی اين نظريه ﺁقای خمينی بود . اگر ﺁقايان خامنه ای و مصباح يزدی از او مرام خشونت را گرفته و بسط داده اند، باز از راه اتفاق نيست . چرا که انزوا در سطح جامعه ملی و در سطح جامعه جهانی از سوئی و نياز شديد به بحرانهای داخلی و خارجی از سوی ديگر، نياز به مرام جنگ دائمی دارد . و اين مرام از عوامل مهم نظامی شدن دولت و تصرف ابعاد زندگی جامعه ملی است .
تصرف دولت و ابعاد زندگی جامعه، فرﺁورده و فرﺁورنده تمرکز و بزرگ شدن قدرت است که بنوبه خود، با مکانيسم تقسيم به دو و حذف يکی از دو همراه و حاصل اين ساز و کار است . پس نه از راه اتفاق است که دولت مافياهای نظامی – مالی اين سان به گروه بنديها تجزيه و گروهها در برابر يکديگر قرار می گيرند . حکومت احمدی نژاد و رودر روئی های « سرداران » در « انتخابات » شوراها و « مجلس خبرگان » بيانگر تضادی است که جز از راه حذف حل نمی شود .

۸ – اما اگر مافياهای نظامی – مالی چنين با سرعت گرفتار تضاد و تقابل گروه بنديهای متضاد شده اند، بخاطر اينست که
الف - مرام خشونت و جنگ دائمی بر وهم و مجاز ساخته می شود و مافياها را از مقابله با واقعيت ناتوان می کند . توضيح اين که نازيسم هيتلر و نظريه جنگ بخاطر ايجاد « فضای حياتی » برای نژاد برتر ، بر توانائی ايجاد يک ارتش بزرگ متکی به يک صنعت و اقتصاد شکوفا ، بنا می گرفت و نه بر رانت خواری و گسترش فقر و خشونت در جامعه . و ب - از ﺁنجا که نازيها، در عالم خيال، توانائی جامعه های ديگر را ناتوانی می ديدند – از اين نظر، ﺁقای احمدی نژاد مقلد نازيها است - ، جنگی را ﺁغاز کردند که به شکست انجاميد. با مشاهده شکست، هيتلر دستور داد شهرها و روستاها و جنگلها را ﺁتش زنند و جز زمين سوخته تحويل قوای متفقين ندهند . اگر ﺁلمان برجاست بدين خاطر است که دستور او را اجرا نکردند . ج - غير از ضديت با اسلام و واقعيت ستيزی مرام خشونت و جنگ دائمی ، فرماندهان سپاه گرفتار دو ناتوانی ذاتی ديگرهم هستند :
د - يکی اين که عصبيت را با « منافع » و قدرت جانشين کرده اند و غافل بوده اند که نفع و قدرت طلبی از تضاد است و تضاد پيوند گسل است. و

ه - ديگر اين که جامعه ايرانی امروز ، جامعه ﺁلمانی دوران بعد از جنگ جهانی اول نيست و اسلام، ولو « اسلام فيضيه » ، با فرعونيت و استبداد فراگير سازگار نيست . از اين رو، مافياهای نظامی - مالی گرفتار دست کم ۵ علت ذاتی هستند که ﺁنها را معلول و محکوم به ناتوانی و انحلال می کند . افزون بر اين ،

۹ – دولت در تصرف نظاميان را گرفتار انزوا در دولت و انزوا در دو سطح جامعه ملی و جامعه جهانی می کند . از ﺁنجا که مايه اين انزوا ، زور در برابر حق است، مافياهای نظامی – مالی خصومت برانگيز هستند :

• بدنه نيروهای مسلح در تسلط مافياهای نظامی – مالی برخود، به ديده رضايت نمی نگرند .

• ارتش که وجود سپاه را بر نمی تابد، نمی تواند با سلطه سپاه بر دولت و شئون جامعه ، مخالفت نکند.

• دستگاههای اداری مديريت بی سوادان زور گو را ، بر خود و جامعه ، ستم می شمارند و کارشکنی و مانع تراشی را روش مبارزه با چنين ستمی می کنند .

• رابطه مافياهای نظامی – مالی با جامعه از نوع رابطه ارتش چين با جامعه چينی نيست . در چين، ارتش از راه نقش خويش در رشد از راه توليد با جامعه رابطه برقرار می کند و در ايران ، از راه رانت و مصرف واردات و قاچاق اين مافياها با مردم رابطه برقرار می کنند . تعهدهائی که ﺁقای احمدی نژاد در سفرها به استانها بر عهده می گيرد و رقم ﺁن را ۱۶ ميليارد دلار علاوه بر مبلغی که در بودجه رسمی ﺁمده است،عنوان ميکنند، فسادگستری بی مانندی را که گزارشگر بی اعتنائی به توليد و شرکت دادن وعده شدگان در رانت خواری است نشان ميدهد. استبداد ضد رشد است و استبداد مافياهای نظامی – مالی رشد ستيز و بناگزير در تضاد با جامعه و خاصه جامعه جوان است که چون رشدی نيست ، چشم انداز ﺁينده را نيز ندارد . رفتار دانشجويان دانشگاه امير کبير با ﺁقای احمدی نژاد، نخست ترجمان اضطراب شديد جامعه جوان از فقدان اين چشم انداز است .

• اما انزوا در سطح جهانی ، انزوای کار پذيرانه ای نيست . انزوای فعالی است . چرا که نگاه داشتن ايران در لبه پرتگاه جنگ و در تهديد مجازات اقتصادی – که هنوز شورای امنيت برقرار نکرده، غرب در قلمروهائی برقرار کرده است – و تحريک های مداوم، بخش صاحب قدرت جهان را بر ضد ايران فعال کرده است .

۱۰ - بديهی است نظامی کردن دولت به انزوای فعال و تهديدهای هرچه سخت تر نياز دارد . زيرا مردم را ميان دو سنگ ﺁسياب نگاه می دارد . اما به جريان تحليل رفتن مافياهای نظامی – مالی نيز شتاب می بخشد . چرا که

الف – کافی است که وجدان جهانی دريابد که ميان گرايشهای زورمدار در ايران و اسرائيل و امريکا و اروپا، پيوند ﺁلی وجود دارد و برای گسستن اين پيوند و ﺁزاد شدن، می بايد با رها کردن روش تهديد، مردم ايران را از ميان دو سنگ ﺁسياب ﺁزاد کرد و به اين مردم فرصت داد خويشتن را ﺁزاد کنند . مشاهده کاسته شدن خطر جنگ با برخاستن موجهای اعتراض ، می تواند اين وجدان را قانع کند که حکومتهای بوش و شارون و اولمرت نقش مهمی در نظامی شدن دولت در ايران داشته اند . اگر اين دو حکومت به روش کردن تهديد به جنگ و مجازات اقتصادی ، دستيار مافياهای نظامی – مالی در تصرف دولت و ابعاد زندگی مردم ايران شده اند، بخاطر نيازی است که به عنصر ترس دارند . هرگاه شکست سياست حکومت بوش در عراق و افغانستان عيان نمی شد، بسا حمله نظامی به ايران توجيه و انجام شده بود . و اگر فرماندهی سپاه پاسداران بنا را بر قطعی شدن حمله امريکا به ايران گذاشته و اين فرضيه را وسيله توجيه تصفيه ها در سپاه و ارتش و واواک و دستگاه اداری کرده است، بدين خاطر است که به تهديد شدن به جنگ نياز دارد . جامعه جهانی ملتهای در رابطه، بخصوص ايرانيان را از اين مدار بسته است که می بايد رها کند .

پرسش از پاسداران و هشدار به ﺁنها

ﺁيا اين امر که در موقعيتی قرار گرفته ايد که يا بايد از فرماندهانی اطاعت کنيد که مافياهای نظامی – مالی را پديد ﺁورده اند و فرصتهای بی مانند رشد را می سوزانند که ايران امروز از ﺁنها برخوردار است، و يا تصفيه بگرديد، واقعيت ندارد ؟ اگر واقعيت دارد، در اين مطالعه تأمل کنيد . بکوشيد واقعيت را همان سان که هست ببينيد . اين کوشش شما را از فکرهای جبری جبار ﺁزاد می کند که مافياهای نظامی – مالی و ملايان بنده قدرت می سازند و به خورد شما می دهند. ﺁنگاه که ﺁزاد شديد ، در می يابيد « نظام » جباری نيست که شما ناگزير باشيد بنا بر حکمش ﺁلت زورگوئی و سوزاندن فرصتهای رشد بشويد. شما می توانيد فساد ستيز بگرديد و خود را، دست کم از ننگ فرماندهی مافياهای نظامی – مالی بر خود ، ﺁزاد کنيد . شما نيک می دانيد که تصرف دولت و ابعاد زندگی مردم توان نظامی سپاه را به ناتوانی بر می گرداند و سپاه را در موقعيت تضاد با جامعه قرار می دهد . ﺁيا هنوز زود است موقعيت خود را در رابطه با رژيم با موقعيت ارتش در رابطه با رژيم شاه مقايسه کنيد تا پی ببريد خود و کشور را در چه موقعيت خطرناکی قرار داده ايد ؟ زمانی رسيد که ارتش تن به اجرای اوامر افسر امريکائی ، "هايزر"، نداد و از جنگ با مردم باز ايستاد. می توانيد وضعيتی را چنانچه ارتشيان به ابتکار خود جانب مردم را می گرفتند تصور کنيد؟ . ﺁيا نمی خواهيد از ﺁن تجربه درس بياموزيد با اين که می دانيد تضاد ارتش با ملت هيچگاه به شدت تضاد سپاه با مردم نبود ؟ يک لحظه در هويت خود درنگ کنيد. از خود بپرسيد کيستيد و چه می کنيد ؟
نظامی کردن دولت را از جنبه های ديگر نيز می بايد مطالعه کرد و مطالعه شده است .

22 December 2006

داريوش همايون: اجتماع تبعيدی آزاد ترين بخش جامعه ايران

گروه های مخالفان اگر بجای اولويت دادن به قدرت سياسی دور تر اندکی در پی اعتبار اخلاقی در دسترس ترباشند در چشم دوست و دشمن بهتر جلوه خواهند کرد. اعتبار اخلاقی در اينجا به معنی متفاوت بودن هر چه بيشتر از روحيه بسيجی و حزب اللهی است

اجتماع تبعيدی آزاد ترين بخش جامعه ايران

داريوش همايون

زبان فارسی در ضرب المثل های ويرانگر خود، ويرانگر فرهنگ و جامعه، ضرب المثل است: من نوکر بادمجان نيستم؛ دستی که به دندان نتوان برد ببوس؛ هر که در است ما دالانيم؛ سيلی نقد به از حلوای نسيه است؛ ما با کسی شير نخورده ايم؛ ديگی که به سر من نجوشد ... مردم ما برای آنکه اخلاق و استواری منش (کاراکتر) را از زندگی خود بيرون ببرند از اين دستور عمل های جايگرفته در ژرفای فرهنگ و روان ايرانی فراوان دارند. از اين ميان "سياست پدر و مادر ندارد" يکی از خطرناک ترين و رايج ترين است. سياست که از جمله ريشه در فرهنگ دارد، اخلاق و فرهنگ و جامعه را می سازد و پيداست از سياستی که پدر و مادر ندارد، يعنی در يک خلاء اخلاقی ورزيده می شود، چه در می آيد. (عوامل اقتصادی و نفوذ خارجی در شکل دادن سياست موضوع ديگری است.)
ما ناپاکی و دروغ را در سياست خود مسلم می گيريم زيرا در زندگی شخصی نيز پيمان شکنی و دوروئی را از مقوله زرنگی می شماريم. تنها سياست ما نيست که پدر و مادر ندارد. تا هنگامی که زرنگی در تعبير زشت خود برای ما فضيلتی باشد به عنوان يک جامعه محکوم به تحمل شرايطی هستيم که جامعه هائی با زرنگی کمتر و خردمندی بيشتر لحظه ای زيربارش نمی روند. اما در اينجا سخن از درس بيهوده اخلاق نيست.

بن بست سياست ايران را می بايد از جائی گشود يا آغاز به گشودن کرد. بن بست سياست به اين معنی است که انرژی اجتماعی بجای ساختن و پيش رفتن در رکود و ويرانگری و واپس رفتن صرف شود.؛ نيرو ها بجای آنکه برهم انباشته شوند يکديگر را خنثی کنند؛ موفقيت و پيش افتادن تحمل نشود. اين بن بست در تماميتش، در سطح جامعه، چنان گسترده و ژرف است که دستی هم به آن نمی توان زد. ما ناگزيريم از جای کوچک تر آغاز کنيم ــ از اجتماع کوچک سياسی تبعيدی. سبب آن است که اجتماع تبعيدی آزاد ترين بخش جامعه ايرانی است، هم از سرکوبگری رژيم، هم از رقابت برسر پول و مقام. اين هردو به او آزادی عملی می دهد که دگرگونی رويکرد را آسان تر می کند. اگر ما بتوانيم اندکی اولويت را از پويش قدرت به عامل اخلاقی بدهيم به پديد آمدن يک فرهنگ سياسی تازه کمک خواهيم کرد که جامعه بزرگ تر ايرانی را نيز به کار خواهد آمد.

کسانی می توانند اين سخن درست را تکرار کنند که سياست بی قدرت معنی ندارد، ولی اجتماع سياسی تبعيدی با سياست قدرت به جائی نرسيده است و نمی تواند برسد ــ به اين دليل ساده که قدرت در ايران است و او در ايران نيست. در بحثی از بيهودگی پويش قدرت و بيرون آمدن از سودای پيش افتادن يا واپس ماندن، يکی از دوستان چپ اعتراض کرد که فلان شخصيت اگر حتی راه برود برايش تبليغی است. ولی در اينهمه سال ها و با اينهمه تبليغ ها باز ما همگان در کجائيم؟ حتی يک نام مشهور در اين دورافتادگی از صحنه واقعی، تا اندازه معينی کار می کند. از اين گذشته اگر پای پيش افتادن نيز در ميان باشد بيرون آمدن از فضای راکد بيست سی ساله گذشته استراتژی بهتری خواهد بود. گروه های مخالفان اگر بجای اولويت دادن به قدرت سياسی دور تر اندکی در پی اعتبار اخلاقی در دسترس ترباشند در چشم دوست و دشمن بهتر جلوه خواهند کرد. اعتبار اخلاقی در اينجا به معنی متفاوت بودن هر چه بيشتر از روحيه بسيجی و حزب اللهی است که گوئی همه پليدی فرهنگ و سياست و جامعه را در خود آورده است.

* * *

زمينه اصلی دگرگونی در سياست و فرهنگ، رويکرد به دگرانديشان است ــ همان دشمنان پيشين که برای شکست دادنشان از حقوق بشر تا خود انسانيت، و از مصلحت ملی تا سود شخصی را می شد فدا کرد. رويکرد تازه ای که زمانش رسيده پذيرفتن و گزاردن حق ديگران به اندازه حق خويش است ــ اختلاف عقيده را به عنوان واقعيت زندگی پذيرفتن، ارج گفتار درست و کردار بجا را از هر سو باشد دانستن، و ادب سياسی را رعايت کردن ــ در يک کلام از فضای قبيله ای به سپهر شهروندی درآمدن.

آنچه گروه های بزرگی از ايرانيان فرهيخته و با انگيزه در بيرون ايران می کنند نموداری از نظامی است که به جای جمهوری اسلامی می خواهند. ما فردا در ايران خيال داريم در چه نظام سياسی (که با شکل حکومت پادشاهی يا جمهوری فرق دارد) بسر بريم؟ آيا کسان را به سبب گذشته سياسی شان به زندان می اندازيم؟ آيا سازمان های سياسی مخالف خود را غير قانونی می کنيم و راه فعاليت سياسی را بر آنها می بنديم يا به مخالفان خود به اندازه خودمان آزادی سخن می دهيم؟ آيا به "هرکس يک رای يکبار" اعتقاد داريم يا می پذيريم که مردم می توانند نظر خود را تغيير دهند و آنکه امروز اکثريت دارد می تواند فردا در اقليت بيفتد و اقليت می بايد امکان آن را بيابد که اکثريت شود؟ آيا فردا می خواهيم 28 مرداد يا 22 بهمن را همچون سند محکوميت بکاربريم و بهانه بی بهره ساختن کسان از حقوق مدنی سازيم؟ (فراموش نمی بايد کرد که 22 بهمن هم هست، اگرچه به اندازه رويداد ديگر به رخ کشيده نمی شود.)

نياز به تذکر ندارد که در آزاد منش ترين کشور ها نيز گروه های فاشيستی و تروريستی که درکنار دشمن با ميهن خود جنگيده اند و از اين ارباب بيگانه به خدمت آن ارباب بيگانه در می آيند، همچنانکه گروه های مسلح، اجازه فعاليت سياسی ندارند و از مقوله ما بيرون اند.

در باره آثار پردامنه اين سياست تازه که می خواهد پاره ای کمبود های بنيادی جامعه سياسی ايران را برطرف سازد مبالغه نمی توان کرد. حتی جامعه ای فرو رفته در نيهيليسم را، که اندک اندک وصف حال ايران است، می توان با نشان دادن سرمشق های والائی بهتر کرد. بی اعتقادی و ناراستی و بی انصافی پردامنه با خود تشنگی به خلافش را می آورد. از همين روست که شرافتمندی و درستی و پابندی به اصول در ميان ايرانيان بيش از جامعه های سالم تر ستايش انگيز است. می توان از جاهائی که وسوسه زير پا گذاشتن ارزش های اخلاقی کمتر است، جائی که ما هستيم، آغاز کرد. اگر ما گوشه کوچکی راهم از سياست ايران پاک تر کنيم تحول بزرگی خواهد بود زيرا نشان می دهد که ما نيز می توانيم هر چه را در جای خودش بگذاريم، هر اختلاف را تا دشمنی نبريم، و گاه توافق کنيم که موافقت نکنيم و در جاهای مهم تر همراه باشيم. گذاشتن چنان سرمشق عملی، بزرگ ترين خدمتی است که سياستگران تبعيدی می توانند به بهکرد سياست ايران بکنند.

21 December 2006

شعری از جمشید پیمان بــرای یــلــدا

شب آبستن خورشید

( بــرای یــلــدا )


جمشید پیمان



شب تاریک

ازآن شب ها که می ریزد به کا م خویش

جهان را ــ خفته و بیدار ــ

و می پاشد به روی سینه هامان

تب دلشوره های گنگ و ناپیدا

و می لغزد به روی سایه هامان

و درهم می فشارد زیر آوارش

امید مانده در ژرفای دل هامان

و می بندد زهرسوئی ره پندار .



شب تاریک

شب ناخن کشیدن

بر ضمیر لحظه های سرد

و دل را وارهاندن

از حدیث کهنه ی افسرد ه ی پر درد .

شب آواز نو خواند ن

صدا را

برفراز قـله های آرزو راندن

شب بیداری تا صبح ، تا فردا

شب بگشودن درها

به روی چهره ی امید نا پیدا

شب یلدا

شب کوبیدن پا، بی محابا، بر سر تردید

شب بدرود با ماندن، شب رفتن

شب آبستن خورشید