30 December 2006

علی ناظر: نامهء سرگشاده به مسوولین کميسيونهاي شوراي ملي مقاومت

آزاديخواهان، عزيزان خلق،

اگر مي توان و بايد يک خلق را، با توجه به اختلافات و تفاوتهاي سليقه اي و اقتصادي و طبقاتي، براي ايراني آباد و آزاد منسجم و هم سو کرد، چرا اين اهم، از همين امروز با تعدادي قليل و انگشت شمار شروع نمي شود؟
بطور مثال، و تنها به عنوان مثال، چرا از شخصيتهاي نام برده در ليست زير دعوت رسمي نمي شود؟

ايرج آذرين، رضا آيرملو، مهدي ابريشمچي، مينا احدي، رامين احمدي، ژاله احمدي، سودابه اردوان، مينا اسدي، مهدي اصلاني، داريوش اقبالي، منيره برادران، محمود بهنام، محمد پروين، منوچهر ثابتيان، محمود جليلي، ايرج جنتي عطايي، امير جواهري لنگرودي، علي اصغر حاج سيد جوادي، محمد حسيبي، هادي خرسندي، يدالله خسروشاهي، اسماعيل خويي، پرويز داورپناه، آذر درخشان، مهرداد درويش پور، بهرام رحماني، محمدرضا روحاني، تقي روزبه، مينا زرين، مهدي سامع، هما سرشار، ناصر سعيدي، عباس سماکار، فريبرز سنجري، گيسو شاکري، عبدالله شريفي، عيسي صفا، پرويز صياد، ميرزا آقا عسگري، کورش عرفاني، مسعود فتحي، عباس فرد، منصور فرهنگ، فرهنگ قاسمي، کريم قصيم، ناصر کاخساز، علی کامرانی، گلمراد مرادی، فريدون گيلاني، صلاح مازوجي، آذر مدرسي، فريبا مرزبان، مهرداد مشايخي، ايرج مصداقي، رضا مقدم، اسفنديار منفردزاده، مسلم منصوري، کاظم موسوي زاده، ناصر مهاجر، عبدالله مهتدي، مرتضي ميرآفتابي، نعمت ميرزاده، علي ميرفطروس، هما ناطق، مسعود نقره کار، عبدالکريم لاهيجي، ستار لقايي، منوچهر هزارخاني

«مي توان و بايد»


علي ناظر


با درود و ابراز خوشحالي که مجاهد خلق از لحاظ حقوقي مبرا از برچسب «تروريست» شد.

فکر نکنم کسي با اتحاد نيروهاي سرنگوني طلب آزاديخواه و ايجاد پلاتفورمي مشترک با اهداف و راهکار هاي مشترک که بتواند از هرز انرژي جلوگيري کند، و رژيم را در مقابل سدي غير قابل رسوخ قرار دهد، مخالف باشد. مضاف بر اينکه «اتحاد» امري است راديکال، پيشرو و مردمي.

ميدانم که مجاهدين و رفقاي شورايي شان با پيشنهاد «طرح همبستگي ملي» گام پيش گذاشته و خواهان اتحاد شدند. مي دانم که پيشنهاد آنها با سردي روبرو شد. به عمد نمي خواهم به اين نکته که برخي مي گويند « اشکال از مجاهدين بود و مجاهدين و رفقايشان با پيشنهاد اين «طرح» در اصل مي خواستند پاسخي به فشارهاي بين المللي داده و خود را از برچسب تماميت خواهي برهانند» بپردازم؟ به عمد نمي خواهم به سري مصاحبه هاي برخي از مسوولين شورا که پارامتري براي دلسرد شدن از «طرح همبستگي ملي» بود بپردازم. از سوي ديگر، و باز هم به عمد نمي خواهم به عکس العمل ديگر سازمانها و احزابي که از اين امکان بهره نجسته و مجاهدين را متعهد به گفته و نوشتهء خود نکرده و در سر بزنگاه از مجاهدين و شورا نخواستند که حرف و عمل براي «همبستگي ملي» را به محک ازمايش همگاني بگذارند، بپردازم. به عمد نمي خواهم بپرسم چرا نيروهاي سرنگوني طلب تصميم گرفتند منفرد عمل کنند و چرا منفرد بودن را به در کنار مجاهدين که پيشنهاد دهنده «طرح» بودند، ترجيح دادند؟ به عمد نمي خواهم بپرسم که دستاورد هاي همهء نيروهايي که اين طرح را رد کردند، از آن زمان تاکنون چه بوده و تا چه حد امر سرنگوني را شدت بخشيده اند؟ و بازهم به عمد نمي خواهم بپرسم نقش آنها که «منفرد بودن» را انتخاب کردند در تضعيف رژيم چه در صحنهء سياسي و چه در ميدان واقعي مبارزهء داخلي چه بوده است، بپردازم. چرا که اشکال اساسي از همين نقطه شروع مي شود – نبش قبر کردن و اسکله هاي پوسيده را به همديگر نشان دادن و زخمهاي کهنه را بيهوده باز کردن. واقعا نبايد مهم باشد که اين مجاهدين بودند که طرح را عمدا بد ارائه کردند، و يا اينکه ديگر نيروها بخاطر نيروي قليل خود، و يا براي دوري از هژموني مجاهدين، و يا... نخواستند در يک «جبههء وسيع» با مجاهدين متحد شوند.

به مسائل امروز آنطور که امروز هست، به پردازيم. از امروز شروع کنيم. از روزي که «گروه تحقیق عراق» پرچم سفيد در برابر نيروهاي نفوذي رژيم بالا برده، از همين امروز که رفقاي مجاهد در اشرف محبوس نيروهاي اشغالگرند، سردمداران دولت عراق هر روز ساز جديدي که رژيم جمهوري اسلامي کوک کرده مي نوازند، از امروز که قطعنامه عليه نقض حقوق بشر صادر شده، از همين امروز که شوراي امنيت قطعنامه 1737 را تصويب کرده، از امروز با توجه به شرايط امروز، به مفهوم و اهميت «جبهه همبستگي ملي» (جبهه وسيع) براي رسيدن به دموکراسي، کار، مسکن،عدالت و رفاه اجتماعي، ... و ايراني آزاد و آباد، نگاه کنيم.

مي خواهم در اين نامه، تنها بر روي مجاهدين، به عنوان متشکل ترين و توانمند ترين نيروي سرنگوني طلب (بدون توجه به اختلاف سياسي و عقيدتي خود با آنها)، تمرکز کنم. مي خواهم حرفم را بر اين فرض بگذارم که مجاهدين في الواقع مي خواستند متحد شوند و ديگر نهاد ها في الواقع نمي خواستند متحد شوند. اين تنها يک فرض است، و به آن، با اين ساده نگري، باور ندارم. بنابراين فرض: مجاهدين مي خواهند، و بقيه سرنگوني طلبان نمي خواهند متحد شوند.

بر مبناي اين فرض، و با توجه به اينکه يک زماني مريم رجوي ياران و هواداران سازمان مجاهدين و شوراي ملي مقاومت را با اين جمله به پيشتازي و پيشروي تشويق مي کرد. «مي توان و بايد»؛ مي خواهم بپرسم اگر مجاهدين با ترم «مي توان و بايد» توانستند در پيچيده ترين شرايط خود را از مخمصه رها کرده و تا به آن حد پيش بروند که بتوانند حمايت سناتور در بلژيک و نروژ و آمريکا و ايتاليا...و 5.2 ميليون امضاي حمايت در عراق بلبشو، و جلب حمايت هزاران وکيل از جمله وکلاي عاليرتبه، و ... را در اين شرايط بسيار سخت و حاد جلب کنند؛ و اگر «مي توان و بايد» زير بمبهاي آمريکايي، و بعد از آن بدون آب و تغذيه کافي و دوا و درمان در کمپ اشرف مستقر ماند؛ اگر مي توان در برابر برچسب «تروريست» آنقدر استوار ايستاد که دادگاه اروپا حکم بر «ناچسب» بودن برچسب بدهد، چرا مجاهدين همين «مي توان و بايد» را در مورد جلب همکاري و همرديفي و همسويي ديگر آزاديخواهان با خود و خود با ديگران بکار نمي گيرند؟ مگر مجاهدين نمي گويند «مي توان و بايد»؟ پس چرا در اين مورد مشخص «هم نتوانستند و هم نمي بايست»؟ آيا گفتهء مريم رجوي در اين مورد بخصوص غلط است؟

چرا مي توان و بايد حمايت 5.2 ميليون عراقي را جلب کرد، اما نمي توان حمايت خودي ها را در دستور کار خود گذاشت، حتي اگر «خودي» ها تمايل نداشته باشند؟ حتي اگر خودي ها «منتقدين» باشند؟ من معتقدم که اگر مجاهدين «بخواهند» «مي توانند» چرا که «بايد» جبهه وسيع را تشکيل داد. نه از جايگاه «رهبري» جنبش (در طرح همبستگي ملي چنين ادعايي نشده بود)، بلکه به عنوان انسانهايي که قلبشان براي رهايي خلق مي تپد.

مگر مسعود رجوي در اولين پيام خود « همه آنهايي كه بدور از استبداد مذهبي و تماميت رژيم ولايت فقيه در انديشه جمهوري و دمكراسي و حاكميت مردم ايران اشتراك نظر و اشتراك عمل دارند» را خطاب قرار نمي دهد؟ مگر مجاهدين معتقد نيستند که مسعود رجوي رهبر عقيدتي آنهاست، پس چرا در اين يک مورد بخصوص خواست او عملي نشده است؟ چرا تک تک مجاهدين و هواداران مجاهدين براي مسعود و مريم تا مرحلهء خودسوزي پيش رفته اند، اما براي عملي شدن اين خواست مسعود رجوي ساکتند؟ چرا مجاهدين اجازه دادند «طرح همبستگي ملي» شکست بخورد؟

پرسيده مي شود که اگر فلان سازمان و يا نهاد سياسي نخواهد متحد شود چه مي توان کرد؟ مي گويم مگر فلان سناتور خارجي در وحلهء اول مي خواست از مجاهدين حمايت کند؟ مگر اين واقعيت ندارد که اصرار و پشتکار مجاهدين منجر به جلب حمايت آن سناتور شد؟ البته با اين تفاوت بزرگ و نکته مثبت که در پروژهء تشکيل «جبههء همبستگي ملي» ( شخصا جبهه وسيع را ترجيح مي دهم) مجاهدين نمي خواهند و نبايد توقع داشته باشند که کسي از آنها حمايت کند، بلکه مي خواهند که همه با هم متحد شوند، با هم پلاتفورمي مشترک تشکيل بدهند، با هم، «هم جبهه» شوند. در اين «جبهه» کسي لزوما از کسي حمايت نمي کند، بلکه براي سرنگوني دشمن مشترک «هم پيمان» مي شوند.

شايد با خواندن اين سطور با لبخند بگوييد: چقدر ساده لوح؟ چقدر رؤيايي؟ و حتي چقدر بي پرنسيب؟ آيا نويسنده اين سطور با پارامتر هاي پايه اي اختلاف بين نيروهاي سياسي سرنگوني طلب آشنا نيست؟ مي گويم آيا اين اختلافات بزرگتر و عميق تر از اختلافات بين مجاهدين و سناتور آمريکايي، لرد انگليسي، و وکيل عراقي است؟ من مي گويم نه! من مجاهدين را خيلي نزديکتر به نيروهاي سرنگوني طلب مي دانم تا به فلان سناتور بيگانه، و دقيقا به همين خاطر تکرار مي کنم که «مي توان و بايد» قدم پيش گذاشت.

بي شک پيچيدگي کار زياد است. بي شک بر سر راه مار و عقرب بسيار است. بي شک رژيم بيکار نمي نشيند و سوسه مي دواند. بي شک هنوز گام اول برداشته نشده هزاران انتقاد و سوال از مجاهدين مي شود. بي شک مجاهدين در اين موقعيت بسيار خطير و پيچيده نمي توانند وارد چنين پروژهء پر سر و صدايي بشوند. و از سوي ديگر، سازمانها و احزاب ديگر هم با تناقضات و سوالهاي پيچيده روبرو مي شوند، آنها هم به همين سادگي نمي توانند موافقت خود را اعلام کنند. ولي مي خواهم به قول آن بزرگوار بگويم: «ولي اگر بشود يک دريا دوغ مي شود» و اگر متحد نشويم شکست ما در برابر دشمن حتمي خواهد بود. يکبار ديگر تکرار مي کنم که اگر نيروهاي سرنگوني طلب متحد نشوند شکست ما در برابر دشمن حتمي خواهد بود.

برخلاف تصور همگان، الان، درست در همين پيچيدگي بهترين کار، اصلح ترين کار گام پيش گذاشتن است. هر نيرويي از اين سد اوليه بگذرد سنت شکني کرده است، و بطور اخص مجاهدين نقش واقعي خود را، به عنوان متشکل ترين و توانمندترين نيرو، ايفا کرده اند. باور کنيد دشمن آچمز مي شود. منتقد تمکين مي شود. ترم «مي توان و بايد» معنايي ژرفتر مي يابد.

اگر مجاهدين مي توانستند و مي بايست در يک انقلاب ايدئولوژيکي دروني، مرز ها را بشکنند، سنت شکني کنند، از خود بگذرند و فراتر از خود، انقلابي را پايه ريزي کنند، چرا در همان مدار و با همان توان و باور، براي «خدا و خلق» در تشکيل جبهه وسيع کوشا نيستند؟ چرا «خود» را فدا نمي کنند، از مرز «خود» نمي گذرند، و در مداري فراسازماني وارد فازي جديد نمي شوند؟
شايد روي سخن اين نامه مي بايست به ديگر نيروها هم باشد. اشکال در اين است که آنها هيچ موقع ادعا نداشته اند که مي توان و بايد. پاسخ بخشي از اپوزيسيون به اين نامه، به درستي يا غلط، مشخص است: نمي توان و نبايد (لزومي ندارد). انقلاب بايد از فلان ماهيت برخوردار باشد... ما خودمان محور انقلاب مردمي هستيم... مجاهدين اول تکليف خودشان را با امپرياليست روشن کنند...و...و... شايد حق با اينها باشد. شايد انقلاب بايد از ماهيت مشخصي برخوردار باشد. شايد بايد اتحاد فقط بين يک برش مشخصي از نيروهاي سرنگوني طلب باشد، شايد بايد بپذيريم که رژيم جمهوري اسلامي مسلح به سلاح اتمي شود، بپذيريم که تنها نوع سرنگوني آنست که «من» مي گويم، شايد بايد تبعات قيام 57 را بخاطر بياوريم و آنچه که بر ما بخاطر همين «همه با هم» و «جبههء وسيع» و... رفت... بخود يادآوري کنيم تا شايد از «خواست براي اتحاد» دست برداريم، و هرکس براي خودش در مقابل رژيم صف آرايي کند.

اما اين شايدها مسالهء من نيست. واقعيت اين است که «ما» از ترم «اتحاد» دور شده ايم. به هر دليلي مطرح نيست. مهم اين است که با واژهء «اتحاد» قهرکرده ايم حال آنکه واژهء اتحاد ترم «انقلابيون» است و نه ضد انقلابيون. بايد با اين واژه آشتي کنيم. بي شک بر سر راه چاله چوله بسيار است. بي شک دشمن در لباس دوست تله خواهد گذاشت. ولي چه باک؟ اگر راهي درست است «مي توان و بايد» آن راه را پيمود.

از سوي ديگر مي توان و شايد بايد سکوت کرد. شايد اشکال از من است که در رؤياهايم ايراني آباد، دموکرات و سرسبز نقش بسته است. ايراني بدون قتل و اعدام و شکنجه، ايراني که ايدئولوژي حرف آخر را نمي زند. ايراني که در آن همه با هم براي بهزيستي کارگر، دهقان، دختران تن فروش، جوانان معتاد، پدران با کمر هاي شکسته، و مادران داغدار «يکي شده ايم».

چرا که مي توان و بايد «يکي شويم»،
اما دشمن در کمين است.
«ما» اندک هستيم، اگر متحد نشويم.
مجاهد خلق مهدي ابريشمچي،

به عنوان يک ايراني که هيچگونه رابطهء ارگانيک و تشکيلاتي با شوراي ملي مقاومت نداشته ام، اين نامه را به شما به عنوان مسوول کميسيون صلح شوراي ملي مقاومت مي نويسم. صلح هميشه با دشمن نيست، گاهي بايد با دوست به صلح و آشتي رسيد. شايد زمان آن رسيده باشد که شوراي ملي مقاومت از جلد کنوني خود بيرون آمده و براي تشکيل کميسيوني (مثلا «کميسيون آشتي») خارج از شوراي ملي مقاومت، وارد ميدان شود. کميسيوني که در آن مخالفان، منتقدان، و همفکران گرد هم آمده اند، تا هستهء اصلي جبهه وسيع را تشکيل دهند. بي شک تشکيل چنين کميسيوني بسيار سخت خواهد بود، چرا که زير يک سقف، کنار هم نشستن و آنچه که در اين 27 سال گفته شده - تمام پرخاش ها، تمام موضعگيري ها، ... را به فراموشي سپردن، کار شاقي است؛ اينکار از خود گذشتگي مي خواهد، بايد صبور بود، و مي توان بجاي خود، از خلق چيد. اگر امروز نتوان چنين کميسيوني را تشکيل داد، فردا چگونه مي توان زير سقف مجلس مؤسسان، بدون درگيري و زد و خورد مسلحانه در کنار هم نشست؟ اگر شما که وعدهء «آلترناتيو دموکراتيک» ميدهيد، نتوانيد بين نيروها، سازمانها، و شخصيتهايي که با هم و با مجاهدين اختلاف هاي ژرف (حتي «آنتاگونيستي») دارند آشتي برقرار کنيد، چگونه مي توان به دولتي موقت اميد داشت که الويت 6 ماهه اش ترميم 28 سال خرابي و فساد، و مرهم گذاشتن بر زخم تن جامعه اي آسيب ديده است؟

از شما خواهش مي کنم، با همکاري ديگر مسوولين کميسيون هاي شوراي ملي مقاومت، از تک تک سازمانها و احراب و شخصيتهاي سرنگوني طلب، با قيد نام و علني، رسما و کتبا دعوت به حضور در کميسيون آشتي کنيد. و اگر دست رد به سينه شما زده شد، دوباره دعوت کنيد، و ديگر بار، و ديگر بار...

زمان کلي گويي به پايان رسيده است. زمان آن گذشته که «طرحي» را در چند خط ارائه کرد و منتظر نشست. زمان آن رسيده که حرف و عمل يکي شود. کشور در بدترين شرايط و حساسترين موقعيت قرار دارد. جهانخواران بدنبال يافتن نقطهء مشترک با رژيم هستند تا سر خلقي را به زير آب بکنند. زيرکان در پي بيراهه کشاندن خلق هستند و الغا اين پيام که مي شود با انتخابات فرمايشي احمدي نژادها را شکست داد و رفسنجاني ها و کروبي ها و خاتمي ها را جايگزين کرد. و اگر خلق پيام مشترکي دريافت نکند از سرنگوني طلبان راديکال دلسرد خواهد شد. شرايط حساس امروز را دريابيم. مي توان و بايد اين بار سنگين را با همت همه بلند کرد، اگر بخواهيد.

آزاديخواهان، عزيزان خلق،

اگر مي توان و بايد يک خلق را، با توجه به اختلافات و تفاوتهاي سليقه اي و اقتصادي و طبقاتي، براي ايراني آباد و آزاد منسجم و هم سو کرد، چرا اين اهم، از همين امروز با تعدادي قليل و انگشت شمار شروع نمي شود؟
بطور مثال، و تنها به عنوان مثال، چرا از شخصيتهاي نام برده در ليست زير دعوت رسمي نمي شود؟
ايرج آذرين، رضا آيرملو، مهدي ابريشمچي، مينا احدي، رامين احمدي، ژاله احمدي، سودابه اردوان، مينا اسدي، مهدي اصلاني، داريوش اقبالي، منيره برادران، محمود بهنام، محمد پروين، منوچهر ثابتيان، محمود جليلي، ايرج جنتي عطايي، امير جواهري لنگرودي، علي اصغر حاج سيد جوادي، محمد حسيبي، هادي خرسندي، يدالله خسروشاهي، اسماعيل خويي، پرويز داورپناه، آذر درخشان، مهرداد درويش پور، بهرام رحماني، محمدرضا روحاني، تقي روزبه، مينا زرين، مهدي سامع، هما سرشار، ناصر سعيدي، عباس سماکار، فريبرز سنجري، گيسو شاکري، عبدالله شريفي، عيسي صفا، پرويز صياد، ميرزا آقا عسگري، کورش عرفاني، مسعود فتحي، عباس فرد، منصور فرهنگ، فرهنگ قاسمي، کريم قصيم، ناصر کاخساز، علی کامرانی، گلمراد مرادی، فريدون گيلاني، صلاح مازوجي، آذر مدرسي، فريبا مرزبان، مهرداد مشايخي، ايرج مصداقي، رضا مقدم، اسفنديار منفردزاده، مسلم منصوري، کاظم موسوي زاده، ناصر مهاجر، عبدالله مهتدي، مرتضي ميرآفتابي، نعمت ميرزاده، علي ميرفطروس، هما ناطق، مسعود نقره کار، عبدالکريم لاهيجي، ستار لقايي، منوچهر هزارخاني

مسعود رجوي در پيام 3 دي 1385 خود مي گويد «اكنون نبرد ملت و مقاومت ايران با فاشيسم مذهبي حاكم در زمينه هستهاي به مثابه ضامن بقاي استراتژيك اين رژيم به نقطه تعيين كننده اي رسيده است.» به باور من «ضامن بقاي استراتژيک اين رژيم» جدايي و پراکندگي اپوزيسيون است. اگر «يکي شويم» صدها بمب اتمي هم جلودار نخواهند بود.

به عنوان کسي که از اين رژيم نفرت دارد، تا چنين «جبهه اي» تشکيل نشود (لزوما و حتما نه با شخصيتهاي فوق الذکر، اما به رنگارنگي اين ليست)، اميدي به ايراني آباد و آزاد نخواهم داشت، حتي اگر رژيم سرنگون شود. حتي اگر تک تک عزيزان مجاهد و افسران ارتش آزاديبخش ملي خود را فداي خلق کنند. ايران آباد تنها با اشتراک همهء آحاد مردم امکان پذير است.

مسوولين محترم شوراي ملي مقاومت، پيشنهاد کنندگان «تغيير دموکراتيک»
اگر بتوان چنين جلسه اي در خارج کشور تشکيل داد، مي توان به تشکيل «مجلس مؤسسان» در داخل کشور اميد داشت. اما اگر اين مهم امکان پذير نشد، از خود بپرسيد چرا؟ چرا توانمندترين نهاد سياسي نمي تواند 40-50 شخصيت با سلائق مختلف را زير يک سقف جمع کند؟

با احترام به مبارزين و مجاهدين خلق
علي ناظر – 7 دي


http://www.didgah.net/