31 May 2008

جاويد تهراني "زندانی از یاد رفته " قیام دانشجویان 18 تیر


بهروز جاوید تهرانی
"زندانی از یاد رفته "
قیام دانشجویان 18 تیر 1378


دبيرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران ضمن اعتراض شديد و محکوم نمودن عملکرد ضد انساني مديريت زندان رجايي شهر کرج نگراني عميق خود را از وضعيت بغرنج بهروز جاويد تهراني که در سايه قطع نمودن داروهاي مورد نياز وي هر روز به وخامت ميگرايد اعلام مينمايد و خواستار واکنش مجامع حقوق بشري و رسانه هاي عمومي نسبت به وضعيت وي ميباشد.


دبيرخانه مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران
http://www.hra-iran.org/Archive_87/780.html
Tel : 021 - 27859131 | Fax : 1-586-816-0537

..................................................

کارزار آزادی بهروز جاوید تهرانی


30 May 2008

الاهه بقراط: سرکوب انبوه علیه دگراندیشان و دگرباشان و علیه همبستگی انبوه و فراگیر


سرکوب انبوه علیه دگراندیشان و دگرباشان

الاهه بقراط


سرکوب انبوه، خواه ناخواه نارضایتی و همبستگی انبوه سرکوب‌شوندگان را به دنبال دارد. افراد، احزاب و گروه‌های سیاسی ایرانی تا کنون نه تنها نتوانسته‌اند این نارضایتی را به راه همبستگی هدایت کنند، بلکه کم نیستند جریاناتی در میان آنها که اساسا مخالف یک همبستگی انبوه و فراگیر در برابر رژیم کنونی ایران هستند. ولی مگر می‌توان راه دیگری در برابر سرکوب سیاسی، مذهبی و جنسی که بیش از پیش ابعاد گسترده و سازمان‌یافته می‌یابد، تصور کرد؟!

متن کامل
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=2&ni=29026

25 May 2008

جعفر پویه: خیزش دانشجویی 18 تیر


آواز ققنوسهای خود را بشنویم. برای زخم خوردگان 18 تیر 78اگر مراسم گرامیداشت 18 تیر برگزار می کنید
به دست آورد آن
که بن بست همه راههای مسالت جویانه است

تاکید کنید.

باید حاصل و دست آورد 18 تیر را راهنمای عمل قرار داد
و بر بیراهه و بیغوله هایی
که مدعیان به جز این در پیش پای مردم می گذارند
خط بطلان کشید.
این دست آورد به قیمت بسیار گزافی بدست آمده است.
آنرا آویزه گوش کنیم تا مجبور به تکرار 18 تیرها نشویم.



خیزش دانشجویی 18 تیر و دست آورد آن

جعفر پویه

08July 2006
http://zir-chatr-40tikke.blogspot.com/2006/07/18.html

برآمدن اعتراضات مردمی و شورش های ناگهانی شهری و منطقه ای نتیجه فشارهایی است که حاکمیت های غیر مردمی برای اعمال قدرت خویش بکار می بندد. تاریخ جمهوری اسلامی پر است از سر بر آوردن این اعتراضات و شورشها و سرکوبی وحشیانه آنها. همچون امواج خروشان دریایی متلاطم به ناگهان طوفانی از خشم و خروش بپا می شود و مردمی به جان آمده از ظلم حکومت به خیابانها می ریزند. انباشته از خشم و تنفر هرآنچه نشان از حکومت و حاکمیت دارد مورد تهاجم قرار می گیرد و درهم کوبیده می شود. طوفان خشم، سیل آسا به حرکت می افتد، می شکند و تخریب می کند و با بجا گذاشتن ویرانی فرو می نشیند. بهانه این اعتراضات ممکن است چندان مهم نباشند، اما آنچیزی که مهم است این است که کاسه صبر ستم کشیدگان لبریز شده است و به ناچار از جایی شروع به سر ریز می کند. از سال 57 تا کنون می شود شورشهای بسیاری را ردیف کرد و رج زد که به دلایل خاصی برپا شده است و همچون امواج برآمده از شرایط توفانی بر روی خویش فرو باریده و نشست کرده است. اما از بین همه این اعتراضات و یا خیزش ها چندتایی هستند که دارای ویژگی خاص هستند. زیرا دست آوردی داشته اند که بطور کلی مسیر جریانات را تغییر داده و جنبش مردم را وارد فاز جدیدی کرده اند. از بین آنها خیزش دانشجویی 18 تیر دارای این اهمیت و ویژگی است. دلایل بسیاری برای این ویژگی می توان برشمرد، اما با نگاهی به زمینه بوجود آمدن آن و زمان بوقع پیوستنش و دست آوردی که دارد می شود آنرا نشان موقعیت جدید اطلاق کرد که مهر خود را بر آن کوبیده و مانع تکرار می شود.

بستر برپایی 18 تیر

رژیم جمهوری اسلامی که پس از هشت سال ریاست جمهوری رفسنجانی تا مغز استخوان فاسد شده است، دریافته که باید برای گریز از وضعیت پیش آمده دست به یکسری مانورهای اصلاحی بزند تا بتواند در زمانی که برای خویش دست و پا می کند چاره کار را بیابد. رفسنجانی که در جامعه بین الملل شعار مدره شدن می دهد با وارد کردن سازمان اطلاعات و امنیت به کارهای مالی و چشاندن مزه پول به آنها، از این تشکیلات مخوف آدمکشی چیزی شبیه مافیای اقتصادی می سازد. برخورداری از رانت های اطلاعاتی و باز بودن دست آنان در چند جبهه از جمله کار امنیتی بعنوان مکمل کار اقتصادی از آن موجودی می سازد بغایت وحشتناک. هرچند بعدن با توجه به خسارتهای ببار آمده برای حکومت سعی می کنند تا از ادامه این کار جلوگیری کنند ولی دیگر خیلی دیر شده است.

ماموران وزارت و سربازان گمنام امام زمان حالا دیگر نه تنها گمنام نیستند بلکه بسیار هم صاحب نامند. کوخ نشینانی که کاخ نشین شده اند و حمام سونای عمومی را با کلوپ های سکسی یکسان کرده اند. متشرعینی که خود پادو شیطانند و با نیت بهشت، دوزخ را رنگ و جلا می دهند. شکاف حاصل شده در بین آنها با دو "سعید" معنا می شود، سعید حجاریان راه خود را از سعید اسلامی جدا می کند تا سرکرده دوزخیان در کنار فلاحیان، اسلامی باشد. اما همه در خدمت اکبر و رهبرند.

نفرت از رهبر که در آخوندی حکومتی "ناطق نوری" متبلور می شود باعث می گردد تا آخوندی به ظاهر خوش مشرب و خوش پوش نظر مردم را جلب کند. صندوق رای بنام او می گردد تا سکاندار عملی شود که با ماهیت او و رژیمش 180 درجه اختلاف دارد. خاتمی که بعد از دوم خرداد خود را اصلاح طلب می نامد و شعار می دهد که ایچنین و آنچنان خواهد کرد، هیچ درکی از ورطه ای که پای بدان گذاشته ندارد. همریشانی که قبای ناموزون این عمل را بدو پوشانده اند نیز تعریف مشخصی از اصلاحات ندارند. یعنی به یک کلام نمی گویند که چه می خواهند بکنند و تصمیم دارند چه چیزی را اصلاح کنند. نظام جمهوری اسلامی ایران که با نام ولایت فقیه آن شناخته می شود. سیستمی استبدادی است. برای اصلاحات در چنین سیستمی باید اول با او یعنی نماد استبداد تسویه حساب کرد. کاری که نه خاتمی و نه هیچکدام از کسانیکه که در جمهوری اسلامی این نام را یدک می کشند نه می خواهند و نه می توانند بکنند. نمی خواهند، چون آنوقت دیگر حکومت، جمهوری اسلامی نیست و آنرا از دست می دهند. نمی توانند چون تصمیم گیرندگان و اعمال کنندگان قدرت در کشور کسانی هستند که حساب دستشان است و هر حرکتی را تحت نظر دارند.

اما با این همه دولتی که خود را وامدار بخش روشنفکری جامعه می داند و سعی دارد تا محللی شود برای آشتی کنان آنها با حکومت روشنفکر ستیز، بر سر کار است. او سعی دارد تا ظاهر قضیه را تا آنجا که می تواند حفظ کند و پوزیشن روشنفکر مآب بخود بگیرد. اما این دکان دو نبش بنیادش برباد است. زیرا با برآمدن اولین موج درخواست های روشنفکری که از سوی دانشجویان مطرح می شود. خود را می بازد و با برافتادن نقاب دغل کاری چهره کریه بزک کرده خود را نمایان می کند.

جنبش روشن فکری که سالهاست تحقیر آخوندها و ملایان و مکلاهای حکومتی را تحمل کرده خود را در غالب جنبش دانشجویی نشان می دهد. دفتر تحکیم وحدت حوزه و دانشگاه که حالا دیگر چماق ها را به انباری سپرده و زنجیر و پنجه بوکس را بایگانی کرده، خود را متولی جنبش دانشجویی می نامد. نسل اولی آنها اکنون در دولت و حکومت اند. آنهایی که خود را خط امامی می خوانند "یعنی خط خمینی" میداندار شده اند و سعی دارند با توسل به تئوری های کسی به اصلاحات بپردازند که در کارنامه اش چیزی جز حکم تعطیلی دانشگاه و قتل عام زندانیان سیاسی و راندن روشنفکران از کشور به نام روشنفکر آمریکایی نیست. عجبا اینها آنقدر مردم را بی حافظه تصور کرده اند که هنوز مرکب احکام صادره برای موارد فوق خشک نشده، سعی دارند که بار دیگر با نام او مردم را به بیراهه ی خود بکشانند. دانشجویان که فرصت را غنیمت می شمارند در مخالفت با نامه سعید اسلامی به مجلس که به طرح مطبوعات معروف است اعتراضی را سامان می دهند. حکومت دست پیش را می گیرد و روزنامه سلام معروفترین روزنامه پایتخت را توقیف می کند. رغابت بین دو سعید امنیتی "حجاریان و اسلامی" از اینجا شکل جدیدی می گیرد. موسوی خوئینی ها که حالا دیگر پس از سالها سخنگویی دانشجویان خط امام، آیت الله نیز شده یکی از سردمداران اصلاح طلبی است. روزنامه سلام متعلق به اوست و دانشجویان نیز در اعتراض به عمل حکومت و به ظاهر در حمایت از موسوی خوئینی ها شبانه دست به اعتراض می زنند. پس از این اعتراض کسانیکه هرگز معلوم نشد که چه کسانی هستند شبانه به خوابگاه دانشجویان حمله می کنند و پس از تخریب کوی دانشگاه و پرتاب کردن دانشجویان از پشت بام خوابگاه به محوطه، به راه خود می روند. از این ببعد بازی ای شروع می شود که برای همیشه دفتر اصلاحات و یا تغییر دموکراتیک حکومت را می بندد. یعنی در عمل ثابت می شود که حکومت هیچ اعتراض آرامی را بر نمی تابد و امکان تغییر به شیوه مسالمت آمیز آن امکان ناپذیر است. هرچند مدتها خط امامی ها و یا دوم خردادی ها و بعدن اصلاح طلب ها سعی کردند تا آنرا به گردن جناح رغیب خود در داخل حکومت بیندازند، اما مرور زمان اثبات کرد که آنها در مقابله با جنبش مردم و خواسته هایشان هیچ فرقی با یکدیگر ندارند و وقتی که پای موجودیت نظام یعنی حکومتشان در میان باشد در بیرحمی و سرکوب نه تنها با هم همدست اند بلکه بیش از آنچه دیگران فکرش را می کنند به هم نزدیکند.

نتایج 18 تیر برای جنبش مردم

جنبش دانشجویی در 18 تیر در اعتراض به تعطیلی روزنامه سلام برپا شد و در یک حرکت دموکراتیک و مردمی و بر اساس موازین روشنفکری ثابت کرد که آنانی که هنوز توهمی در ماهیت بخشی از عناصر داخل این حکومت دارند اشتباه می کنند. 18 تیر در عمل اثبات کرد که حکومت هیچ گونه اعتراض مدنی شهروندان را برنمی تابد و اصلن در برابر حرکات مردم انعطافی از خود نشان نمی دهد. زیرا اساس آن بر استبداد دینی استوار است و به همین دلیل نباید در مبارزه با آن از ابزاری استفاده کرد که هیچ کارکردی ندارد. نتایج ببار آمده در این خیزش به بهای سالها زندان، رنج و شکنجه جوانانی بدست آمد که در این سالها عقوبتی بسیار سخت را تحمل کرده اند بنابراین باید حاصل آنرا همچون محصول بدست آمده از مبارزه تا کنونی مردم یعنی جوانان و دانشجویان، کارگران و مزدبگیران، گرامی داشت. حرکت و جنبشی که در 18 تیر به وقوع پیوست بر بستر مبارزات تا کنونی جنبش مردم ایران برای رسیدن به دموکراسی و عدالت اتفاق افتاده است. این حرکت تنها حرکتی دانشجویی و یا روشنفکری نیست که ما آنرا تنها در چهار چوب دانشگاهها محدود کنیم و با گرامیداشت آن بیاد بیاوریم که دانشجویان ما نیز در زمره معترضین بودند. این حرکت و جنبش موضوعی را به روی میز کشاند که بسیاری سالها سعی می کردند تا با جملاتی همچون نفی خشونت و تقبیح انقلاب، راه را برای آنچه انقلاب مخملین و آرام می نامند باز کنند. شعارها و جمله هایی همچون رفراندوم و جنبش رفع خشونت و یا انقلاب مخملین و چیزهایی از این دست در 18 تیر رنگ می بازند و خدمت ارزنده آن در همینجا نهفته است. تنها با به روی میز ماندن حاصل 18 تیر می شود پاسخ آنانی که سعی دارند تا مردم را در مقابل آدمکشان رژیم ددمنش جمهوری اسلامی به آرامش دعوت کنند، داد. اینجاست که با به رخ کشیدن دست آوردهای 18 تا 22 تیر که جناح های حکومت اثبات کردند که تنها یک راه برای مقابله با آنها باقی مانده است، می توان پاسخ بسیاری را داد. مماشات جویان و نفی کنندگان حق مردم برای قیام همگانی بر علیه حکومت ها، همه توان خود را بکار می گیرند تا با توسل به تئوری های رنگارنگ و پیش کشیدن موضوعاتی که تا کنون چندین و چند بار امتحان خود را پس داده اند، تا مردم را از یک عمل بزرگ باز دارند. بی ربط هم نیست که پس از 18 تیر و دست آورد های آن شاهد بروز تئوری ها و رهبران صادراتی از دل جمهوری اسلامی هستیم. به کارنامه تا کنونی شان نگاهی بیندازید و آنچه در هشت نه سال گذشته اتفاق افتاده را مرور کنید تا ببینید که همه کسانیکه که ناجی مردم شده اند و از رادیوها و سایت های رنگارنگ و موسسات پروژه سازی سر برآورده اند همگی از دل حکومت و داخل کشور به بیرون جهیده اند. از سازگارا که پروژه رفراندوم اش بی مصرف ماند و بریف نویس حکومت ینگه دنیاست تا دیگرانی که یکی پس از دیگری از راه می رسند. هرچند به ظاهر شعارها رنگارنگ است و آدمها هم از موقعیت های مختلف برخوردار، اما همگی یک شعار کلی را دنبال می کنند. آنچه 18 تیر آنرا ثابت کرد را لوث می خواهند. یعنی انقلاب نشدنی است و باید با این حکومت با زبانی دیگر و با ملایمت حرف زد. حرف همگی آنان یکی است. انقلاب خشونت است، وحشی گری است، جمهوری اسلامی محصول انقلاب است، انقلاب یعنی خون ریزی، انقلاب آرام، نفی خشونت، حرکات مدنی، جنبش مدنی و....

آیا به نظر شما این مشابهت ها اتفاقی است؟ آیا می شود باور کرد که همه این رهبران صادراتی از سر اتفاق یک حرف را می زنند و آنچه مردم ایران در عمل از 18 تیر آموختند، را باید در برای تئوری های این کسان بیهوده نامید؟ بعید می دانم گرامی داران 18 تیر و کسانیکه به آن بعنوان بخشی از جنبش اجتماعی مردم ایران تاکید می کنند این موضوع را نفهمند و آنچه را با آن همه خسارت بدست آوردند را در برابر یک کرشمه فلان یا بهمان کس زمین بگذارد و راهی را دنبال کند که جنبش 18 تیر بر آن مهر باطل زد.

اما بیش از همه آنچه این روزها ترجیح بند گفته بسیاری است اعلامیه جهانی حقوق بشر است. آنان سعی دارند با تفسیری که خود از این اعلامیه دارند به نفی قیام مردم بپردازند و یک بند هم می گویند که جامعه ای می خواهند که بر اساس اعلامیه جهانی حقوق بشر بنا شده باشد. هرچند روح نویسندگان این اعلامیه از اینکه روزگاری کسانی پیدا شوند که آنرا همچون منشور حکومت آینده خویش استفاده کنند نیز بی خبر است. باید یک بار دیگر برای ایشان تکرار کرد که در مقدمه همان چیزی که امروز شما آنرا مقدس می شمارید حق مردم برای قیام بر علیه ظلم به رسمیت شناخته شده است. توجه کنید: "از آنجائيکه اساساً حقوق انسانی را بايد با اجرای قانون حمايت کرد تا بشر به عنوان آخرين علاج به قيام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد". به زبانی دیگر هنگامیکه در کشوری هیچ قانونی از صراحت برخوردار نیست. ویا در کشوری که نماد قضاوتش سعید مرتضوی است که خود جنایتکاری بیش نیست "راستی تا کنون غیر جنایتکار هم قاضی القضات جمهوری اسلامی بوده؟". و پاسخ هر حرکت اعتراضی شکنجه، اعدام و زندان است. آیا راه دیگری به جز قیام بر علیه ظلم می ماند. آیا این مقدمه از اعلامیه جهانی حقوق بشر بر این حق مردم ایران برای قیام بر علیه ظالمان جمهوری اسلامی صراحت ندارد؟

پاسخ این سئوالها چندان هم مشکل نیست. اگر مراسم گرامیداشت 18 تیر برگزار می کنید به دست آورد آن که بن بست همه راههای مسالت جویانه است تاکید کنید. اگر در محفل های دوستانه و گردهم آیی های فامیلی و کاری و... از 18 تیر صحبت می کنید به این دست آورد آن با صراحت و بطور مشدد تاکید کنید. باید حاصل و دست آورد 18 تیر را راهنمای عمل قرار داد و بر بیراهه و بیغوله هایی که مدعیان به جز این در پیش پای مردم می گذارند خط بطلان کشید. این دست آورد به قیمت بسیار گزافی بدست آمده است. آنرا آویزه گوش کنیم تا مجبور به تکرار 18 تیرها نشویم. به غیر از این 18 تیر اتفاقی است همچون اتفاقاتی دیگر که کسانی از سر تفنن سالگرد برای آن برگزار می کنند تا همچون موارد مشابه دیگر، تجمعی باشد برای گپ و گفتی که اوقات فراغت پر می کند

23 May 2008

سام قندچی: دانشجويان ايران-داستان دو رژيم


اکنون
يک ماه به سالگرد خيزش 18 تير دانشجويان در ايران مانده است،
روز خونيني که دانشجويان ايراني بخوبي در باره اش ميدانند.
اگر روزي را بخواهيم
بعنوان سمبل آغاز شکل گيري تشکيلاتهاي جديد سکولار در ايران انتخاب کنيم،
بنظر من 18 تير
آن روز است




سام قندچی



دانشجويان ايران-داستان دو رژيم

http://www.ghandchi.com/339-IranStudents.htm

12 خرداد 1383

June 1,2004




1. درباره 18 تير 1378 (9 جولاي 1999)


اکنون يک ماه به سالگرد خيزش 18 تير دانشجويان در ايران مانده است، روز خونيني که دانشجويان ايراني بخوبي در باره اش ميدانند. اگر روزي را بخواهيم بعنوان سمبل آغاز شکل گيري تشکيلاتهاي جديد سکولار در ايران انتخاب کنيم، بنظر من 18 تير آن روز است.


اين رخداد دوسال بعد از انتخاب خاتمي به رياست جمهوري اتفاق افتاد، زمانيکه مردم ايران ميز را بر روي جمهوري اسلامي چرخاندند، و حتي در چارچوب محدوديت هاي انتصابهاي جمهوري اسلامي، در اتتخابات 1376 رياست جمهوري، به خاتمي که کانديداي اول رژيم نبود رأي دادند. اين جريان دوم خرداد اميد عموم به آغاز پروسه اي بود که طي آن جنبش مردم رهبران *واقعي* خود را بيابد، و نه منتخبين دستگاه، نظير خاتمي، حتي در چارچوب محدوديت هاي رژيم. اما حتي چنين دورنمائي نيز رژيم را به وحشت انداخت، و کشتن فروهر و نويسندگان در آذر 1377، کوشش رژيم براي متوقف کردن اين پروسه بود.


اما در عمل قتل هاي زنجيره اي نتيجه معکوس داشت، و رژيم مجبور شد که اقرار به واقعيت انجام اين جنايت دهشتناک توسط مأمورين امنيتي خود کند، و يک دادگاه نمايشي براي مأمورين خود برگزار کرد، البته پشت درهاي بسته ، پس از آنکه قاتل اصلي، سعيد امامي، بطرز مرموزي در زندان خودکشي کرد. سعيد امامي سالها براي رژيم کار کرده بود، و سازنده برنامه هويت براي تلويزيون جمهوري اسلامي بود، که برنامه اي بود مشابه برنامه هاي ساواک شاه، براي بي اعتبار کردن آزاديخواهان ايران.


جنبش دانشجوئي 18 تير 1378 ، اولين جنبش مردمي در کمتر از يکسال پس از قتل هاي زنجيره اي بود، و بدون شک نشان داد که قتل فروهر ها و نويسندگان نه تنها نتوانست آنهائي که خواهان تغيير واقعي در ايران هستند را، از طرح خواست هاي خود منصرف کند، بلکه آنها را ثابت قدم تر هم کرده بود، وقتي که رژيم اصلاح طلب، برعکس يک رژيم اصلاح طلب واقعي، حتي براي حفاظت از دوستان خود هم کوشش جدي نميکرد، تا چه رسد به حفاظت از گروه هاي مختلف جنبش دموکراسي خواهي. به اينگونه يک جنبش سکولار به موازات جريان دوم خرداد، در 18 تير 1378 ، شکل گرفت، و با گذشت سالها، بيشتر و بيشتر نيرومند شد.


دانشجويان اين دوران دانشگاه ها، متولدين زمان انقلاب 57 بودند، و برعکس قتل عامهاي سالهاي 1360 و 1367 رژيم، که بر عليه بازماندگان جنبش ضد شاه صورت گرفتند، در اين جا رژيم با نيروي جنبش تازه اي روبرو بود، متشکل از کسانيکه در رژيم جمهوري اسلامي متولد شده و بزرگ شده بودند. دانشجويان خواستهاي خود را براي تغيير ايران، با صداي رسا بيان ميکردند، و رژيم نيز خيلي در هدف حمله خودبه انها روشن بود. حزب اللهي ها به دانشجويان حمله ودانشجويان را کشته و زخمي کردند، و بسياري از رهبران دانشجويان بازداشت شدند، معهذا خاتمي دانشجويان را تهديد کرد که يا ادامه ندهند و يا سرکوب شوند.


خاتمي در اولين روزهاي پس از 18 تير، در محاکمه قاتلان فروهر ها و حمله کنندگان به کوي دانشگاه، خيلي کند بود، اما در تهديد دانشجويان به سرکوب جنبش دموکراسي خواهي، از همان روز 18 تير، خيلي سريع عمل کرد. به اينگونه اساسأ دانشجويان سکولار ايران، ايمان خود به خاتمي را از همان موقع از دست دادند، و ديدگاه دورانديشانه اي را نسبت به قدم هاي آتي مبارزه خود اتخاذ کردند، و اجازه ندادند که رژيم بتواند، جنبش دموکراسي خواهي را، نظير تيان-آن-من در چين، نابود کند.


برخي از رهبران دانشجويان واقعه 18 تير کوي دانشگاه، هنوز در سياهچالهاي جمهوري اسلامي هستند، و برخي ديگر به اعتراف هاي تلويزيوني وادار شدند، و بعدأ به مردم حقيقت را گفتند. حتي اعتراف هاي تلويزيوني نيز نتيجه معکوس داد، و تصوير اعتراف هاي زير فشار ساواک سلف رژيم جمهوري اسلامي را، در خاطره ها تداعي کرد، اعترافات زير شکنجه در رژيم شاه، که هنوز در خاطره مردم ايران هست. سالگرد هاي 18 تير در تابستان ها ادامه يافت، و مدرسه دموکراسي در ايران شد، و هميشه با سالگرد 16 آذر در پائيز دنبال شدند، که بعدأ تاريخ آن را ذکر خواهم کرد.


***


دو سال پس از 18 تير، در انتخابات 1380، مردم ايران دوباره به خاتمي رأي دادند، هرچند اين بار وي کانديد اول رژيم بود. مردم به وي رآي دادند تا که به بدتر رأي ندهند، و انتخاب او را به تحريم ترجيح دادند، وقتي که هنوز آلترناتيو جدي اي نميديدند، و اين انتخاب اجازه ميداد تا گروه هاي دموکراسي خواه بيشتر رشد کنند.


در 18 تير 1380، دولت خاتمي که تازه دوره دوم خود را با رأي نيرومندي آغاز کرده بود، در اولين آزمايش خود دردوره جديد، از دادن اجازه براي برگزاري مراسم 18 تير سر باز زد، معهذا، دانشجويان، از تظاهرات بر عليه رژيم ديکتاتوري اسلامگرا باز ننشستند، و براي دولتي دموکراتيک و آينده نگر از طريق رفراندوم کوشش کردند.


يک چيز که مطمئنأ روشن بود، اين امر بود که در سال 1380، فقط دو سال پس از خيزش دانشجوئي 18 تير، مردم ايران رهبران جديد بسياري پيدا کردند، که نه از گذشته بودند و نه از انتصابهاي جمهوري اسلامي. فقط نگاهي به نامهاي آنها که در زندانهاي رژيم جمهوري اسلامي هستند، يا زندانيان تازه آزاد شده، نشان ميدهد که چقدر رژيم نا موفق بود، وقتي تصور ميکرد با کشتن فروهر ها و نويسندگان در ايران، و کشتن برومند، بختيار، رهبران کرد، و ديگران در خارج ، ميتواند مردم ايران را از رهبري براي مبارزه محروم کند.


رهبران جديدي از دل جنبش دانشجوئي 18 تير 1378 بيرون آمدند، رهبراني که نه از مجاهدين بودند و نه از سلطنت طلبان. آنها يک نيروي مستقل تازه بودند، که آمال و آرزوهاي مترقي ايرانيان، آنها را خلق کرده بود، و هر روز قوي تر و قوي تر ميشدند، و حملات قداره بندان رژيم به آنها، فقط اين نيرو را آگاه تر ميکرد، که چگونه ايران آينده نگر را شکل دهد.

***

در سال بعد از اتنتخابات 1380، چند ماه پس از 18 تير 1381، در آبان و آذر 1381، و در سالگرد 16 آذر، جنبش دانشجوئي به نقطه اوج جديدي رسيد. تظاهرات هاي 1381 پس از حکم مرگ يک استاد دانشگاه به جرم کفر شروع شدند، و خرداد 1382 جنبش دانشجوئي به اوج باز هم تازه تري رسيد. دولت خاتمي مرگ زهرا کاظمي، خبرنگار کانادائي-ايراني را مخفي کرد، و تا پس از 18 تير اعلام نکرد، تا از خشم بيشتر دانشجو.يان ممانعت کند. همچنين از واقعه مرگ دو قلوهاي سيامي ايراني، که در زير عمل در آنزمان مردند، رژيم براي ساکت نگه داشتن جو 18 تير 1382 استفاده کرد.


يک ماه ديگر، 18 تير 1383 است، و از هم اکنون دستگيري هاي فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران شروع شده است. معهذا، دانشجويان دوباره اعلام کرده اند، که اين دستگيري ها و حملات رژيم، آنها را از برگزاري سالگرد 18 تير منصرف نخواهد کرد، و به قول يکي از گزارشگران بدون مرز از تهران، شرکت در مراسم ساليانه ياد بود 18 تير، به يک سمبل افتخار در نزد دانشجويان ايران مبدل شده است.



2. درباره 16 آذر 1332 (7 دسامبر 1953)



مراسم 16 آذر درست از زمان پس از کودتاي 28 مرداد سيا در سال 1332 آغاز شده است. با وجود کوشش هاي سلطنت طلبان در سالهاي اخير، براي حذف مراسم سالگرد 16 آذر از تقويم جنبش دموکراسي خواهي ايران، دانشجويان ايران ياد بود هر دو روز18 تير و 16 آذر را برگزار ميکنند، چرا که 16 آذر به آنها ياد آوري ميکند که يک رژيم واپس گرا را با رژيم واپس گراي ديگري مبادله نکنند.


دانشجويان ايران براي دموکراسي بيش از نيم قرن است که مبارزه کرده اند، و گراميداشت اين دو روز نشان دهنده اين چالش طي دو رژيم ديکتاتوري است. نبايستي شگفت آور باشد که چرا دانشجويان ايراني هرو روز را نگهداشته اند، چرا که ميخواهند تأکيد کنند، که به رژيم گذشته نميخواهند برگردند، آنچه که سلطنت طلبان سعي ميکنند، با استفاده از جنايات جمهوري اسلامي بدست آورند، و يعني بازگشت به قدرت در ايران. در زير من خاطرات خود را از 16 آدر در زمان شاه نوشته ام.


سالگرد 16 آذر 1332، از سوي نسلي از دانشجويان ايران است، که براي دموکراسي در زمان رژيم شاه مبارزه کردند. سالگرد 16 آذر، روز دانشجو، روز بين المللي دانشجويان ناميده شده است. بسياري از کساني که يا در ايران در سالهاي 1340 و 1350 دانشجو بودند، و يا عضو کنفدراسيون جهاني دانشجويان ايراني در خارج از کشور بودند، مراسم يادبود 16 آذر در ايران و خارج را به ياد مياورند. برگزاري مراسم يادبود اين روز ويژه، کماکان پس از انقلاب 57، از سوي دانشجويان در ايران، ادامه يافت.


من در سالهاي 1340 و 1350 دانشجو بودم، و مراسم يادبود اين روز را به ياد مياورم، و اين روزي بود که دانشجويان، همراهان آزادي خواه خود را، به ياد مياوردند، که اولين کساني بودند که در مخالفت با ديکتاتوري، پس از کودتاي 28 مرداد سيا در 1332 ، بپا خواستند، و خون خود را براي نشان دادن انزجار خود از خفقان رژيم شاه اهدأ کردند، آنهم فقط چند ماه بعد از کودتاي تاريک 28 مرداد در ايران.


پسر عموي من،احمد قندچي، که طرفدار جبهه ملي بود، و دو ديگر، شريعت رضوي و بزرگ نيا، که حزب توده ميگويد طرفدار آن بوده اند، با گلوله پليس شاه در صحن دانشکده فني به قتل رسيدند، در اين روز 16 آذر 1332، در دانشگاه تهران، وقتي که در اعتراض به ديدار نيکسون از ايران، در پي کودتاي 28 مرداد 1332، تظاهرات کرده بودند.


تا آنجا که سه دانشجو جبهه اي يا توده اي خطاب شوند، اين شکلي بود که افراد سياسي در آن سالها دسته بندي ميشدند، بعنوان جبهه اي يا توده اي. آنها فقط دانشجويان آزادي خواه دانشکده فني دانشگاه تهران بودند، که به کودتا معترض بودند، کودتائي که دولت قانوني، اصلاح طلب و مردمي دکتر مصدق را سرنگون کرده بود.


جاي لکه هاي خون سه دانشجو بر روي ستون هاي ساختمان اصلي دانشکده فني هنوز تا چند سال پيش وجود داشت. من نميدانم که آيا هنوز هست يا نه. طي سال هاي متمادي در زمان رژيم شاه، پس از شليک خونين 16 آذر، دانشجويان دانشکده فني، پيش سنگر جنبش دانشجوئي ايران براي دموکراسي گشتند.


در خارج ايران، روزنامه اصلي کنفدراسيون دانشجويان ايراني در سالهاي 40 و 50 شانزده آذر خوانده ميشد، و يادبود روز شانزده آذر هميشه توسط دانشجويان ايراني که در خارج تحصيل ميکردند برگزار ميشد. من فکر ميکنم آرشيو نشريه 16 آذر را بشود در قسمت ايران کتابخانه کنگره در واشنگتن يافت.


احمد قندچي، شريعت رضوي، و بزرگ نيا، در امامزاده عبدالله در نزديکي تهران دفن هستند. من دوسالم بود وقتي آنها کشته شدند، در نتيجه من فقط درباره آنها از طريق گفته هاي خانوادگي ميدانم. وقتي که من کودک بودم، با پدرم بسر قبرآنها ميرفتم، قبر پدر بزرگم نزديک قبر آنهاست.

زن عموي من (مادر احمد قندچي)، که پانزده سال پيش فوت کرد، هميشه وقتي ياد احمد ميافتاد ميگريست. احمد يکي از با هوش ترين ها در خانواده ما بود. احمد قندچي ديپلم خود را در 16 سالگي گرفته بود و خيلي با سواد بود. داستان کشته شدن وي، داستان مبارزه عليه ديکتاتوري بود، و متأسفانه داستان مرگ و زندگي بسياري از با هوش ترين ها درزندان ايران، طي سالهاي متمادي، بدينسان بوده است.


اعتراض دانشجويان در 16 آذر، فقط براي اعتراض به خفقان پس از کودتا، و دخالت آمريکا در ايران نبود، بلکه شريعت رضوي، قندچي، و بزرگ نيا، و همدوره اي هايشان، فکر ميکردند ميتوانند جو رعب و وحشت پس از کودتا را بشکنند، و شايد هم شانسي داشتند. اما متأسفانه شکست خوردند، و ترور واختناق پس از کودتا، دهها سال در ايران پايدار ماند.


سياست آمريکا، دليل اصلي پيروزي کودتا، وباعث شکست دموکراسي در ايران بود. من گروگان گيري جمهوري اسلامي را ازروز اول محکوم کرده ام، که در پي انقلاب 1357 اتفاق افتاد، معهذا، من نقش آمريکا در ايران، طي رژيم شاه را، از کودتاي سيا در 1332، تا آموزش ساواک، و پشتيباني از دولت شاه، درطي سالهاي پس از کودتا، همواره محکوم کرده ام.


خيزش 18 تير دانشجو.يان ايراني در سال 1378، مرا به ياد شانزده آذر 1332 انداخت. دوباره دانشجويان پرچم آزادي و دموکراسي در ايران را بر افراشتند، آنهم نيم قرن بعد، و چند نفري کشته شدند، و تعداد زيادي از تظاهر کنندگان کوي دانشگاه، هنوز در زندان هاي رژيم جمهوري اسلامي هستند.


سالها و سالها پس از مبارزه براي دمکراسي در ايران، و حتي پس از طي يک انقلاب، دوباره قانون دموکراتيک و حقوق بشر در ايران شکست خورد، و دوباره دانشجويان ايراني در پيشاپيش جنبش دموکراسي خواهي در مبارزه هستند، و باز هم در اعتراض به حفقان و براي دموکراسي، خون خود را براي آزادي، اين بزرگترين ايده ال بشريت مايه ميگذارند.



3. نتيجه گيري



آنچه که قابل ذکر است، اين امر است که امروز جنبش نيرومند قابل ملاحظه اي از جوانان ماقبل دانشگاهي در ايران وجود دارد، که از سالهاي 1320 -1332چنين جنبش پر قدرتي از سوي اين دسته از جوانان ايران وجود نداشته است. در سالهاي پس از 1332، تنها اعتصاب اتوبوسراني درسال 1348 جنش قابل ملاحظه اي از جوانان ماقبل دانشگاهي بود، اما اساسأ طي همه سالهاي 1332-1357 از چنين جنبشي کمتر اثري ديده ميشد. در صورتيکه اکنون، جنبش جوانان ماقبل دانشگاهي، خود را در مسابقات ادواري فوتبال نشان داده است، و بسيار نيرومند است.

بنظر من حضور قدرتمند جوانان در سالهاي بعد از سقوط رضا شاه، و پس از پايان جنگ دوم جهاني، بعلت آن بود که از سوئي، يک شبه دموکراسي در ايران آن سالها وجود داشت، و از سوي ديگر جو جهاني خيلي بين المللي بود، و جوانان خود را با همتايان خود در کشورهاي ديگر مقايسه ميکردند، و خواهان داشتن آنچه همتايانشان در کشورهاي ديگربودند ميشدند.


اينترنت و تلويزيون شرايط مشابهي را براي جوانان امروز بوجود آورده، وقتي جوانان ايران خود را با همتايانشان در ديگر نقاط گيتي همزمان مقايسه کنند، و جنبش قدرتمند جوانان ماقبل دانشگاهي در ايران، عنصر جديدي به جنبش دانشجوئي اضافه کرده است، و سخت است گفت که چگونه اين دو جنبش، براي دموکراسي و پيشرفت، يکديگر را در آينده تکميل خواهند کرد.


حتي جنبش معلمين هم در اين سالها، در نزديکي با دانشجويان، پرچم جنبش دموکراسي خواهي را بر افراشته. معهذا، اين زمانه سختي است، بويژه براي دانشجوياني که در خيابانهاي ايران، در برابر قداره بندان رژيم مبارزه ميکنند، و شکنجه در زندان اوين را متحمل ميشوند. من معتقدم که هر کمک ممکن به جنبش دانشجويان مترقي ايران، هيچگاه باندازه حالا لازم نبوده است.


سنگ بناي جنبش کنوني در ايران جدائي دولت و مذهب است يعني سکولاريسم کامل، که فقط ميتواند از طريق پايان دادن به رژيم جمهوري اسلامي حاصل شود، و به همين دليل رژيم تا ميتواند در سرکوب نيروهاي سکولار ميکوشد.

يکي از رهبران جنبش دموکراسي خواهي ايران، در زمان تظاهراتهاي مداوم سال تحصيلي 1381-1382 ، در خرداد 82 ، انديشه مهمي را يادآور شد. او گفت جنبش دانشجوئي محدوديت هاي خود را دارد، گرچه جنبش دانشجوئي همواره بخش درخشنده اي از جنبش دموکراسي خواهي ايران بوده است.


رهبري جنبش مردم براي تغيير رژيم، يک حزب سياسي لازم دارد، و گرچه جنبش دانشجوئي و رهبري آن، بخشهاي مهم چنين کوششي هستند، اما مساوي آن نيستند. من نظرات خود را درباره حزب آينده نگر در رساله ديگري نوشته ام، و همچنين جداگانه رابطه آن با اثتلاف هاي سياسي را بررسي کرده ام.


زنده باد جنبش دموکراسي خواهي دانشجويان ايران

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران



http://www.ghandchi.com/339-IranStudentsEng.htm


اسلايد شو مربوط به موضوع

http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/Daneshjoo/daneshjoo.htm




22 May 2008

رضا پهلوی: هشداری به آقای علی خامنه ای و دست یارانشان


اگر امروز که می توانید
نخواهید سر به خواست های ملت دهید و به دامن بخشش بی کرانش دست آویزید،
بدانید مسند قدرتی که چنین فرعون وار برآن تکیه زده اید در برابر عصیان روزافزون مردم ایران تاب نخواهد آورد، فرو خواهد شکست و شما را سرانجام بر کرسی پاسخ گویی به آنان
برای محرومیت ها و مصیبت های سی ساله
خواهد نشاند.

«هشداری به آقای علی خامنه ای و دست یارانشان»


رضا پهلوی


من نیز، همانند اکثریت قاطع هم میهنانم، دیریست که حکومت جابرانه و خودکامۀ شما را بر ایران عزیز و بر مردم آزاده و شریفش، از هر نوع مشروعیت قانونی و اعتبار اخلاقی بی نصیب می دانم. چه، اگرانقلاب از رهگذر مشارکت نسنجیدۀ مردم ایران مشروعیتی داشت، با آغاز و ادامۀ حکومت ولایت فقیه، که شما و یارانتان، چون بختکی سنگین برسینۀ ایرانیان فرود آوردید، ذره ای از آن مشروعیت بر دامن به خون و فساد آلودۀ شما برجای نمانده است.

اعتبار و مشروعیت هرحکومتی تنها مشروط به تبعیتش از رای شهروندان و، مهم تر از آن، منوط به لیاقتش در برآوردن خواست های برحق و آرمان های انسانی آن هاست. حکومتی که نه پاسخگوی شهروندانش باشد و نه کارساز مشکلاتشان، همانقدر مشروع و معتبراست که حکومت بیگانگان در سرزمینی اشغال شده. کارنامۀ سیاه سی سالۀ ولایت فقیه، آقای خامنه ای، بی گمان معرف وجود و حضور چنین حکومتی در میهن عزیزماست.

دلایل بی اعتنایی حکومت شما به رای مردم ایران چنان بدیهی و بی شمارند که مشکل بتوان کسی را، در ایران یا در سراسر جهان، یافت که از آن بی خبرباشد. نزدیک به سی سال است که شما و دستیارانتان، با توسل به خشونت بی کران و تهدیدها و ترفندهای گوناگون مجال ابراز رای و اظهارنظر آزادانه را از مردم ایران سلب کرده اید و در زندانی به پهنای سرزمین بزرگ ایران نه از مطبوعاتی که خواست ها و آرای شهروندان محروم را آزادانه بازتاب دهند نشانی برجای گذاشته اید و نه از احزاب مستقلی که بتوانند گویا و مدافع منافع و مصالح طبقات گوناگون جامعه باشند.

کارگران و کارمندان ایران که در این سال های سخت و عصیان زا متحمل بیشترین محرومیت ها شده اند نه حق تشکیل سندیکاها و انجمن های خود را داشته اند و نه حتی حق تجمع و تظاهر مسالمت آمیز در اعتراض به حکومتی که چنین مصیبت ها و محرومیت هایی بر آنان تحمیل کرده است. میلیون ها دانشجوی ایرانی، این نمایندگان واقعی ملت، این سخنگویان هشیار و فرهیختۀ مردم ایران، هرگاه سخنی در بیان واقعیت های تلخ زندگی خویش، در دفاع از مصلحت میهن رنجورشان، به زبان و قلم آورند پاسخ آن تحمل شکنجه و زندان و مرگ است. همین بها را سال هاست که زنان شیردل ایران، مادران و دختران محروم وطن، نیز پرداخته اند، آن هم به اتهام حق طلبی، به گناه تجاوز از حصار و حریم قرون وسطایی، به جرم تلاش برای گسیختن زنجیرهای بندگی و حقارتی که حکومت شما بر آنان تحمیل کرده است. حتی روحانیان حق طلب نیز که به نقش شما در سست کردن اعتقادات مذهبی بخش بزرگی از مردم ایران پی برده اند اگر زبان به انتقاد و اعتراض گشایند از انتقام شما مصون نمی مانند.

تنها دو نهادی را که می توانند معرف و مترجم واقعی خواست و ارادۀ عمومی باشند، که همانا انتخابات ادواری و مجلس شوراست، به نمایشی مبتذل و فرمایشی و به ابزاری شرم آور برای فریب مردمان فرو کاسته اید. بی حضور احزاب و مطبوعات آزاد و دادگستری مستقل، مردم ایران همانقدر از انتخابات شما بهره برده اند که مردم اتحاد جماهیر شوروی سابق از انتخابات نظام استالینی.

و این جاست، آقای خامنه ای، که باید به دلیل دوم سلب کامل اعتبار و مشروعیت ولایت مطلقۀ فقیه پرداخت که همانا بی کفایتی مزمن شما و پیشینیانتان در برآوردن حداقل نیازهای اقتصادی مردم ایران است. ابعاد وحشتناک این بی کفایتی به ویژه با توجه به درآمد سرشار سی سالۀ ایران از فروش نفت آشکارمی شود. به سخن دیگر، نظام ولایی شما افزون بر سلب همۀ حقوق و آزادی های مردم ایران، و علیرغم دست یافتن به ثروتی باد آورده و عظیم، ایران آباد و بالندۀ آستانۀ انقلاب اسلامی را که رشک جوامع همسایه بود به سراشیب ورشکستگی اقتصادی کشانده و مردم کوشا و مستعدش را به مصیبت های جانکاه تورم و بیکاری روزافزون دچار کرده است. در سراسر جهان، از شمار انگشتان یک دست بیشتر نیستند حکومت هایی که شهروندان خویش را، بسان حکومت شما، هم از آزادی های اساسی بشری محروم کرده باشند و هم از حداقل حقوق مادی. عجیب نیست اگر برخی از یاران معدود شما درعرصۀ بین المللی، از جمله سوریه و سودان و کرۀ شمالی، نیز در جرگۀ چنین حکومت هایی جای دارند.

اما، آقای خامنه ای، سلب حقوق و آزادی های مردم ایران و خم کردن پشتشان با سنگینی مشکلات روزافزون اقتصادی با همۀ اهمیتشان در برابر خطرها و تهدیدهایی که از سر جهل و غوغاگری متوجۀ امنیت و تمامیت ارضی میهن عزیز ما کرده اید رنگ می بازند. واقعیت مسلم آن است که سال ها پیش از تسلط شما و یارانتان بر مسند حکومت، سودای بهره جویی از اهرم مذهب برای دخالت در جوامع همسایۀ ایران مهم ترین وسوسۀ ذهنی شما بوده است. در مقدمۀ قانون اساسی جمهوری اسلامی، که «سند سلب حقوق ملت» نامی برازندۀ آن است، از چنین سودایی به صراحت سخن رفته.

تلاش شما برای حادثه آفرینی و مبارز طلبی برای تحریف افکار مردم ایران ریشه ای بس دیرینه دارد. از همان آغاز تسلط شما و یارانتان بر مسند قدرت بود که به خوار شمردن بزرگان و قهرمانان تاریخی و تحقیر آثار گرانقدر باستانی ایران پرداختید و عناد و خصومت خویش با هویت و فرهنگ کهن ایران، یعنی شالوده های استوار همبستگی هزاران سالۀ مردمانش، را تایید کردید. از همان آغاز بود که با درهم شکستن شیرازه های ارتش مجهز و مقتدر ایران و ریختن خون سردارانش، به حکومت عراق بهانه و فرصت دادید تا جسورانه بر میهن عزیز ما بتازد. از همان آغاز بود که با سرکوب اقوام گوناگون ایرانی، با تهدید و تحقیر ایرانیان پیرو مذاهبی جز تشیع، شالوده های دیرینۀ همبستگی و همزیستی میان ایرانیان را سست کردید. جنگ با عراق را، به بهای سنگین قربانی کردن صدها هزار جوان و نوجوان ایرانی و اتلاف سرمایه های بی حساب، آن هم به سودای تسلط بر عراق و رسیدن به قدس، چنان به درازا کشاندید تا ایران قربانی تجاوز، خود در نظر جهانیان و در داوری شورای امنیت سازمان ملل متحد، همتراز متجاوزان شناخته شود. با نقض یکی از کهن ترین و مسلم ترین اصول حقوق بین الملل به اشغال سفارت آمریکا و دستگیری و شکنجۀ اعضایش پرداختید، و با وادار ساختن این کشور به قطع رابطه با ایران، تنگناهای اقتصادی و سیاسی بی سابقه و پر هزینه ای برای مردم ایران به ارمغان آوردید.

با دخالت مستقیم و غیر مستقیم در امور داخلی همسایگان دور و نزدیک ایران، از جمله عراق و لبنان و فلسطین و افغانستان، و با حمایت تبلیغاتی و مالی و نظامی خود از تندروترین و خشونت گراترین دشمنان آزادی و همزیستی در این جوامع، نه تنها نام ایران عزیز را در جوامع بین المللی همنشین صفات پلیدی چون «تروریست» و «یاغی» کردید بلکه شماری بزرگ از کشورهای بزرگ و کوچک جهان را به صف دشمنانش راندید. اگر تا کنون ساده لوحانی در جهان نقش مستقیم حکومت شما را در آشوب ها و کشتارهای سرزمین های دور و نزدیک ایران نمی دیدند سخنانی که برای نخستین بار از زبان یار دیرین شما، آقای محمد خاتمی، در اعتراف بی پرده به این نقش جاری شد جای تردید برای کسی باقی نگذاشت.

اما، این همه نیز برای تحقق اهداف اصلی شما که منحرف کردن افکار مردم ایران، از راه تحریک دیگران به دشمنی با ایران و برافروختن آتش ستیز و جنگ، است کافی نبود. از همین رو، به بهانۀ دسترسی به انرژی هسته ای برای مقاصد صلح آمیز، درصدد دسترسی به سلاح های خوفناک تری برآمده اید تا بار دیگر ایران را آماج تهدید و تعرض دیگران سازید. از رهگذراصرار شما برچنین سودایی است که امروز کشور عزیزما با بحرانی بی سابقه و خطرناک روبروست؛ بحرانی که هم میهنان عزیز صلح دوست من کمترین نقشی در ایجاد آن نداشته اند.

مردم آگاه و دوراندیش ایران منفعت و مصلحت خویش را نه دخالت مسلحانه و موذیانۀ شما در سرنوشت مردم فلسطین و عراق و لبنان می بینند، نه در دشمنی شما با جوامع آزاد و پیشرفتۀ جهان و نه در اصرار دیوانه وارتان بر دست یافتن به سلاح هسته ای. مردم ایران از یاد نبرده اند که موجبات دسترسی به فنآوری و انرژی هسته ای، آن هم با موافقت و همکاری جامعۀ بین المللی، سال ها پیش از انقلاب فراهم شده بود زیرا هیچ کشوری در جهان بیمی از هدف ها و سیاست های حکومت آن روز ایران نداشت. شما و پیشینیان شما، اما، با هدف های تجاوز طلبانه و سیاست های تحریک آمیز خود نه تنها آن فضای اعتماد و تفاهم را یکسره نابود کرده اید بلکه با جهل و عمد اکثریت قریب به اتفاق دولت های جهان را از نزدیک و دور، به دشمنان ایران مبدل ساختید تا برای سرکوب هرچه بیشتر مردم آزادۀ ایران بهانۀ دیگری بیابید.

گرچه در آغاز این سخن، حکومت شما آقای خامنه ای و دستیارانتان را محروم از هر نوع اعتبار و مشروعیت در چشم هموطنانم خواندم، و بنابراین نمی بایست شما و حکومت شما را مخاطب خود سازم، اما، عشق به سرزمین پاک نیاکانم و نگرانی از سرنوشت هم میهنان محرومم مرا ناگزیر از آن می کند که به شما هشدار دهم که مسئولیت اصلی هر آسیب و خدشه ای که از سوی هر نیرو و قدرتی به تمامیت و یکپارچگی ایران عزیز، به هر گوشه ای از این سرزمین مقدس، وارد آید با شما و دستیاران شماست.

بدانید که در صورت رخ دادن فاجعه ای از اینگونه، سرنوشت شما و یارانتان بهتر از سرنوشت حاکمان خودکامه ای که در سال های اخیر بر کرسی متهمان به جنایت علیه بشریت نشستند و کیفری در خور یافتند نخواهد بود. از سرنوشت آنان اگر پند نمی گیرید، اگر آزادی و بهروزی شهروندان ایران کمترین محلی در دل و اندیشۀ شما ندارد، دستکم نگران سرزمینی باشید که در آن زاده شدید. اگر امروز که می توانید نخواهید سر به خواست های ملت دهید و به دامن بخشش بی کرانش دست آویزید، بدانید مسند قدرتی که چنین فرعون وار برآن تکیه زده اید در برابر عصیان روزافزون مردم ایران تاب نخواهد آورد، فرو خواهد شکست و شما را سرانجام بر کرسی پاسخ گویی به آنان برای محرومیت ها و مصیبت های سی ساله خواهد نشاند.

خداوند نگهدار ایران باد

رضا پهلوی

چهارشنبه 1 خرداد 1387

18 May 2008

روشنگری: حقوق بشر, و پرچم مشترک ناقضان متقلب حقوق بشر


متقلب* کسی است که بخشی از نقض حقوق انسانی را بنا به ملاحظات يا تفکر سياسی در سايه بگذارد و بخشی ديگر را بر سر نيزه زند و از آن استفاده ابزاری کند. اين نوع تلقی از حقوق بشر "پرچم مبارزه با نظام" نيست, پرچم مشترک همين "نظام" با همه ناقضان حقوق بشر در مباره عليه جامعيت ميثاق های حقوق بشر است.
حقوق بشر, و پرچم مشترک ناقضان متقلب حقوق بشر

روشنگری
http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20080516232434.html


پذيرش اصل احترام به حقوق انسان ها در حوزه نظر و نه رعايت حقوق بشر در حوزه حقوق جزايی و مدنی, يعنی در حيطه راهکارهای اجرايی در رژيم جمهوری اسلامی امکان پذير نيست. اين رژيم تا هست, نماد زنده و تجسم عينی توحش قرون وسطايی مبتنی بر مذهب است که در آن از تنها چيزی که خبری نيست, بشر و حقوق آن است.

در حوزه نظری کافيست به ولايت مطلقه فقيه اشاره کرد که سلب خشن و جبارانه اصل حاکميت انسان بر سرنوشت خويش است که ستون بنيادی حقوق بشر را تشکيل می دهد. نظامی که بر پايه ولايت مطلقه فقيه يعنی صغارت ملت بنا شده است, طبيعی است که بدون درآوردن چشم و بريدن دست و پا, بدون سنگسار و اعدام و سازماندهی حملات پی در پی به حقوق مدنی مردم تحت عناوين مختلفی نظير "ارتقای امنيت اجتماعی", "ارتقای سلامت اخلاقی" و ... نمی تواند بر سر پا بماند, و بويژه نمی تواند از حاکميت انحصاری روحانيون دفاع کند. نظام جمهوری اسلامی با هر دولتی و هر شعاری, چه مکتبی, چه سازندگی, چه اصلاحات, چه مهرورزی, دشمن اصلاح ناپذير حقوق پايه ای و بنيادی بشر است و با آن تضادی بنيادی دارد, تضادی که حل آن فقط با برافتادن کليت اين رژيم ممکن تسن شرايط برطرف شدن آن فراهم شود.

به اين نکته تنها مخالفان جمهوری اسلامی نيست که از موضع خود اشاره می کنند. مجريان و کارگزارانش نيز به زبان خود به اين امر معترف اند. از جمله اين کارگزاران "محمد جواد لاريجانی" دبير ستاد حقوق بشر قوه قضاييه است که روز جمعه 27 ارديبهشت در گفتگو با ايسنا خيلی صريح و روشن مغايرت حقوق بشر با قوانين مورد حمايت رژيم جمهوری اسلامی را مورد تاکيد قرار داده و از وحشی ترين اعمال مانند سنگسار دفاع کرده است.

او مجموعه حقوق بشر را از موضع رژيم به يک مجموعه 80 درصدی و يک مجموعه 20 درصدی تقسيم می کند و می گويد:"مجموعه‌ى عظيمى از اشكالات كه در حقوق بشر مطرح بود در بيش از سه هزار صفحه بود كه پاسخ حقوقى داديم كه بخشى از استراتژى ماست و كليدش آن است كه متون را امضا كرديم و 80 درصد با متون ما تضاد ندارد و 20 درصد قابل تغيير است."

در مورد آن بخشی که "تضاد دارد" و "قابل تغيير" است لاريجانی می گويد:"ما مبانى اول و دوم تئورى حقوق بشر بين‌المللى را كه در آن انسان را موجودى ويژه‌ى خلقت و گنج نهفته كه بايد شكوفا بشود مي‌داند، قبول داريم".."ما با چگونگى و راه سعادت جهت شكوفايى به عنوان مبناى سوم اين حقوق بشر مخالف هستيم."

اصلا لازم نيست آدم خود را به بيان لاريجانی برای يافتن "مبانی اول و دوم تئوری حقوق بشر بين المللی" که وی و رژيمش با آن ظاهرا مخالف نيست, به زحمت بياندازد. همان مخالفت با "چگونگى و راه سعادت جهت شكوفايى" انسان کافيست تا معلوم شود که اين ها از بنياد با حقوق بشر مخالفند. و از آن هم روشن تر نمونه مصداقی لاريجانی از مواردی است که گويا در حوزه همان هشتاد درصد قرار می گيرد. اين نمونه "سنگسار" است. لاريجانی می گويد:"رجم مخالف هيچ‌كدام از اسنادى كه ما امضا كرديم نيست؛ اشكالاتى كه مي‌گيرند اين است كه رجم مصداق شكنجه است؛ نه تنبيه."

ولی "رجم" يعنی همان "سنگسار" چگونه ممکن است "مخالف هيچ‌كدام از اسناد" حقوق بشر نباشد در حالی که کليه سازمان های حقوق بشر به صريح ترين شکل ممکن بارها مغايرت آن را با حقوق بشر مطرح کرده اند؟ لاريجانی با اشاره ناقص به برخی از استدلال های مخالفان سنگسار از جمله می گويد:"آن‌ها مي‌گويند ازدواج يك قرارداد است و براى فسخ قرارداد كسى را رجم نمي‌كنند كه اين تلقى ما نيست و تفسير آن‌هاست. ما تعهدات بين‌المللى را اگرچه با آن مشكل داريم، قبول داريم اما به اين معنا نيست كه تفسير آن‌ها را اجرا مي‌كنيم و اين بحث داخلى است."

به اين ترتيب وضع حقوق بشر در حوزه هايی که از نظر رژيم مغايريتی با قوانين اسلامی ندارد روشن می شود. زنان را سنگسار می کنند و می گويند اين که طرفداران حقوق بشر می گويند سنگسار يک مجازات وحشيانه و ضدبشری است "تلقی ما نيست" و "تفسير آنهاست". وقتی به کمک "تلقی ما" و "تفسير آنها" بتوان حقوق بشر را مثل لاشه گوسفند سلاخی کرد و هر جنايت آشکاری را توجيه کرد و آن را مغاير حقوق بشر هم ندانست, و با پروريی مدعی شد که "با متون ما تضاد ندارد" ديگر تکليف آن 20 درصدی که آشکارا می گويند که با اين متون تضاد دارد روشن است.

محمد جواد لاريجانی ( و راستش نه فقط او, بلکه هر حامی ديگر قوانين وحشيانه دوران عصر شترچرانی حاکم در رژيم اسلامی) هر وقت که در باره رابطه رژيم با ميثاق های جهانی حقوق بشر سخن می گويد, ناگزير به عنوان يک متقلب بی مقدار با چتنه خالی و دست رو شده و کارت های سوخته ظاهر می شود. چرا که از يک سو مجبور می شود هشتاد درصد حقوق بشر را در لفظ متضمن عدم تضاد حقوقی با متون اسلامی نداند و اين هشتاد درصد را به کمک "تلقی ما" و "تفسير آنها" به قتل برساند و در همين حال "چالش حقوقی" با 20 درصد باقی مانده را مطرح کند. جالب اين جاست که لاريجانی که مجازات وحشيانه سنگسار را که چنين متقلبانه تحت عنوان "تلقی" رژيم از ميثاق های حقوق بشر منطبق با حقوق بشر جا می زند, در عين حال مدعی می شود که "مدافعان حقوق بشر در داخل کشور متقلب هستند."

در حالی که متلقب آن کسی است که حقوق بشر را تکه تکه می کند و به بهانه های مختلف تحت عنوان "تلقی" و "تفسير" و غيره آن را نقض می کند. متقلب کسی است که جامعيت حقوق انسانی را قبول را ندارد و آن را به وسيله ای برای دادوستد سياسی, باج خواهی و خودفروشی تبديل می کند. متقلب کسی است که بخشی از نقض حقوق انسانی را بنا به ملاحظات يا تفکر سياسی اش در سايه بگذارد و بخشی ديگر را بر سر نيزه زند و از آن استفاده ابزاری کند. برخلاف ادعای لاريجانی اين نوع تلقی متقلبانه از حقوق بشر حتی اگر "پرچم مبارزه با نظام" باشد, تنها پرچم مبارزه با نظام در زمينه حقوق بشر نيست, بلکه دقيقا و از بيرون که نگاه کنيم, پرچم مشترک همين نظام با همه ناقضان حقوق بشر در مبارزه عليه جامعيت ميثاق های حقوق بشر است و لذا نه فقط تقلب برخی از آنها را که بيرون نظام ايستاده اند, که تقلب و رياکاری همه شان را و بويژه خود "نظام" را آفتابی می کند.

آن که به نام "تلقی" داخلی, سنگسار زنان وبريدن دست و پا را توجيه می کند, با آن که به نام "مبارزه با تروريسم" شکنجه زندانی از طريق فرو کردن سرش در آب تا مرز خفگی را مشروع می داند, هر دو ناقض حقوق بشرند و فرق زيادی با هم ندارند.

"گوانتانامو", "ابوغريب" "اوين" و "گوهردشت" اسناد گويای نقض حقوق بشر هستند. برای مقابله با نقض حقوق بشر در جهان و در ايران تلاش های وسيعی در سطحی گسترده لازم است. ولی يکی از مهم ترين آنها تا جايی که به ما ايرانيان مربوط می شود اين است که نگذاشت پرچم دفاع از حقوق بشر به عنوان ابزار جنگ سياسی به انحصار عوامل "حقوق بشری" وابسته به اردوی قدرت های سلطه گر جهانی از يک سو و يا موجوداتی از نوع لاريجانی در رژيم های منفور و بدنامی از نوع رژيم آخوندی درآيد.

*
متن کامل سخنان لاريجانی را در لينک زير در روشنگری بخوانيد:
http://www.roshangari.net/as/sitedata/20080516164901/20080516164901.html

17 May 2008

فاطمه صادقی*: چه کسی، کجا، چگونه و چرا این مأموریت مقدس را بر دوش نظام اسلامی نهاده است


من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می دهند انسانی می دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم. نگاه من به جهان از همان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیون ها مثل من در حجاب نه امنیت جسته ایم، نه زیبایی، نه اخلاق ، نه عفت و نه پاکی، و بر عکس بی حجابی را هم ملازم بی عفتی و بی اخلاقی و ناپاکی نمی دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد

چرا حجاب؟

فاطمه صادقی*


من از حرف زدن در مورد حجاب خسته نمی شوم. در تمام سال های کودکی و جوانی ام، «حجاب» بخشی از زندگی من بوده و سرنوشت مرا تعیین کرده است. با آن بزرگ شده ام. دو رو برم در خانواده تقریباً همه محجبه اند و مادرم هنوز هم مرا به خاطر به قول خودش « اهمال و کوتاهی در حجاب» نبخشیده است.حجاب بزرگترین چالش فردی و سیاسی زندگی من بوده است. بعدها وقتی از کودکی در آمدم، به دانشگاه رفتم و خواندم و دیدم که بزرگترین چالش زندگی زنانی بوده است که من حتی با آنها در بسیاری جهات دیگر متفاوتم.

بگذارید برایتان بگویم تجربۀ تلخ من با حجاب چگونه آغاز شد؟ به خاطر دارم روزی را که برای نخستین بار می بایست جلوی پسرهای فامیل که با آنها هم بازی بودم و در بسیاری موارد با آنها رقابت می کردم، روسری بپوشم. حس تحقیر می کردم. احساس می کردم فلج شده ام و در نگاه آنها خُرد. بخصوص در نگاه یکی شان می خواندم که : «دیدی بالأخره چطور مغلوب شدی؟» قضیه اما فقط مربوط به پوشش نبود. بس فراتر از این بود. موارد متعددی اتفاق می افتاد که وقتی سخت سرگرم بازی یا به خود مشغول بودم، صداهایی عتاب آلود از گوشه و کنار می آمد که : « درست بنشین، لباست را درست کن. همه جایت پیداست. روسریت را بکش جلو، چادرت عقب رفته، گردنت پیداست، موهایت پیداست و ...» هرگز نمی دانستم معنای پس پشت این عتاب و خطاب ها چیست و اصلاً چرا باید به این شیوه مورد خطاب قرار گیرم.

چیزکی شورش وار در تمام آن سال ها در من رشد می کرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهایی که می شناختم میان انتظارم از خودم و انتظار دیگران از من که رابطۀ پیچیده ای توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه می کردم، بر قرار کنم. هر چه بیشتر کتاب های مطهری را می خواندم، کمتر قانع می شدم و دست آخر دیگر اصلاً خود را طرف خطاب او نمی دانستم. از نظر من او روحانی ای باسواد بود که خیلی چیزها می دانست و در مورد تجربه های شخصی و اجتماعی از حجاب هرگز هیچ . نمی توانستم برایش احترام زیادی قائل باشم . برج عاج نشینی این روحانی و عالم دینی که مرگش نیز در جو آن سالها تأسف آور هم بود، به نظرم نابخشودنی می آمد. او چه می دانست پوشیدن روسری که در آن عالم بچگی هیچ نیازی به آن نیست، چه حسی دارد؟ کمتر از آن می دانست که برای من پوشیدن حجاب برای نخستین بار به مردن می مانست و نمی توانستم خودم را قانع کنم که چرا یک کودک دختر که هیچ علامتی از زنانگی در او مشاهده نمی شود، به صرف اینکه به سن خاصی رسیده باید روسری و بعد ها هم چادر سر کند. حال گیرم که مزایایی که او در کتاب مسألۀ حجاب از آنها یاد می کرد و من هرگز تا به امروز به آنها پی نبرده ام، حقیقت داشته باشند.

تجارب و تحقیرهای شخصی من و دیگران از حجاب در هیچیک از کتاب های جلد اعلای روحانیون حوزه که بارها و بارها هم تجدید چاپ شده اند، یافت نمی شود. کمتر از آن در شعارهای رنگارنگی که برای پاسداشت این وظیفۀ خطیر به خورد ما می دهند. بگذارید بگویم که بعد از آن تجارب کودکی تحقیر آمیز ترین جمله ای که در مورد حجاب شنیده ام این جمله بوده است که: « حجاب برای زن مثل صدف است برای گوهری!» می توانستم جملاتی با شأن بیشتر از این قبیل که :« خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است!» را تحمل کنم، اما جملۀ فوق را هرگز. در جملۀ نخست توهینی نهفته است که برای هر انسانی قابل درک است. بی آنکه سازنده یا سازندگان آن را دیده باشم، می توانم حدس بزنم که در روانشناسی تخریب شخصیت باید زبر دست بوده باشند. شما هم می توانید حس کنید چرا. در این جمله ستایش با تحقیر توأم می شود. با تعریف از زن، اما، فقط به عنوان موجودی که باید زیبا باشد. بگذریم. اینها را شما بس بهتر از من می دانید. در جملۀ بعدی اما نوعی شأنیت را احساس می کنم. از مبارزه جویی اش همراه با احترامی که برای زنانگی من قائل می شود، خوشم می آید، ولو آنکه مرا نفهمد و از منِ زن سرسری بگذرد.

بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده تر به خود گرفت. تقریباً به زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه های مختلف استفاده می کنند. هرجایی هر چادری را نمی پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی گیرند. به ویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانۀ ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می دیدم که خانم ها از همیشه تنگ تر روی می گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می شدم که : «مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم تر از بقیۀ مردها بودند؟ به نظرم آری. هرچه درجه و مقام بالاتر می رفت، صورت باید بیشتر پوشیده تر می ماند. حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.

چادر فقط یک پوشش نبود و نیست. با چادر هزار نوع فاصله گذاری، کدگذاری، همرنگ شدن، متمایز شدن، و امتیاز دهی و امتیازگیری و ... صورت می گرفت و می گیرد. من نیز باید می آموختم که در سلسله مراتب قدرت اریستوکراتیک روحانیت چگونه از چادر باید استفاده کرد. چطور باید آن را به ابزار قدرتی بدل کرد و بر دیگران اعمالش کرد. باید می آموختم چگونه علائم و نشانه ها را به کار بگیرم و با آن برای خودم سری میان سرها بشوم، به رسمیت شناخته بشوم، دیده شوم، مزایا به من تعلق گیرد. ثابت کردم که استعدادش را ندارم.

صرف پوشیدن روسری و مانتو هم کافی نبود؛ همچنانکه وقتی برای نخستین بار یواشکی مانتو وروسری را آزمایش کردم، احساس برهنگی می کردم. امروز می دانم که بیش از احساس عریانی جسمی، عاری شدن از آن همه عقبه، از آن همه علامت گذاری، از آنهمه مزیت و تشخص و اعتبار، از آن اریستوکراسی بود که آشفته و پریشانم می کرد. پوشیدن مانتو وروسری با همۀ ترس ها و خطرهایش، اما مزیتی ماجراجویانه و بس چشمگیر داشت. مرا در کنار بسیاری چیزهای دیگر وادار ساخت تا به دنبال بی بهره شدن از مزایای اجتماعی و سیاسی ای که با حجاب و چادر همراه بود، قدم در راهی دیگر بگذارم. با پوشیدن مانتو وروسری، بی هویت و خالی شدم و حال نیاز بود که هویت جدیدم را خودم بسازم.

مطمئنم که کسان بسیاری این تجارب را از سر گذرانده اند و من در این میان تنها نیستم. مجاز نیستم در اینجا از آن ها یاد کنم، اما برایشان سخت احترام قائلم. تنها می کوشم از خلال گشودن این تجربۀ شخصی به این پرسش پاسخ دهم که چرا حجاب چالشی اساسی برای ما زنان است و نمی توان از آن به سکوت گذاشت. خاصه در این روزها که مسأله ابعادی تلخ به خود گرفته است. تو گویی می شود یک شبه همۀ مبارزات و چالش هایی را که زنان بسیار در این راه متحمل شده اند، نادیده گرفت. به گمان من این امر غیر ممکن است. نمی خواهم در اینجا پر دور بروم و از این حرف بزنم که بحث پوشش آزادانه در کنار بحث آموزش از نخستین خواسته های زنانی در ایران بوده است . کتاب های تاریخی پر اند از ماجرای زنانی که همچون من از این پوشش همراه با مزایای نخواستنی آن حس تحقیر داشته اند و حتی بعضاً به همین خاطر مجبور شده اند در کنار دولت هایی بایستند که از آنها هیچ دل خوشی نداشته اند، بلکه تنها مزیتشان این بود که بعد از گذر از دالان های تنگ تاریخ پر از وحشت زنانه، دستکم به این امر رضایت دادند که زنان تا حدودی از پستوی خانه در بیایند. امثال محترم اسکندی و صدیقه دولت آبادی و تاج السلطنه و مهر انگیز منوچهریان و نویسندگان شجاع عالم نسوان که در نهایت قربانی بی پروایی خود شدند، تنها مشهورترین های این تاریخ اند.

برای من چالش حجاب اما تنها به پوشیدن یا نپوشیدن مانتو و روسری یا چادر خلاصه نشد. بحث دیگر بر سر خود پوشش اجباری بوده و هست. در تمام این سال ها چالش ابعادی دیگر و وسیعتر به خود گرفت و از بحث فردی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شد. کیست که نداند در تمامی این سال ها «بی حجاب» بودن از مؤثرترین حربه ها برای خاموش کردن صدای زنان معترض بوده است. بی حجابی با ضد انقلاب بودن یکی شد و این واقعیت به سادگی نادیده گرفته شد که اگر نگوییم اکثریت زنان، اما تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بی حجاب بودند. از این هم نمی گویم که پس از انقلاب، حکومت تازه تأسیس پس از یک مدارای موقتی با تغییر ناگهانی لحن و گفتارخود زنان بی حجاب را ضد انقلاب و مزدور امپریالسم خواند و تظاهرات گوناگون زنانی را که حجاب اجباری را زیر سؤال بردند، سرکوب کرد. اینها قضایایی هستند که بعدها به کرات روایت شده اند. حتی برای خود من نیز در آن عالم کودکی کم کم این موضوع بس بدیهی به نظر می آمد که کسی که حجاب ندارد، ضد انقلاب است. تنها بعدتر ها بود که به یاد آوردم و فهمیدم که زنان خانه نشین مذهبی از قضا کمتر از بسیاری دیگر در تظاهرات ضد رژیم شاه شرکت جستند و بسیاری از نسل های قدیمی محافظه کار آنها که دیگر خود را صاحب بی چون و چرای انقلاب می دانستند و از مزایای حکومت اسلامی چه بهره ها که نبردند، اصلاً قبول نداشتند که زن بتواند به تظاهرات برود و فریاد بزند. در خانۀ خودمان و در میان خویشان دور و نزدیک این جدال را از نزدیک تجربه کردم و در موارد دیگر نیز شاهد آن بودم. بسیاری از این بانوان محترم از شنیدن اینکه زنان در خیابان جیغ می کشیدند و بر ضد شاه فریاد سر می دادند، مو بر اندامشان راست می شد. بسیاری دیگر برای خود و دخترانشان ننگ می دانستند که زن از پلیس باتوم بخورد و یا دستگیر شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و میان یک مشت مرد شب را صبح کند. بارها شاهد مرافعه هایی از این قبیل در میان اطرافیانم بودم که: « برای دختر این کارها عیب است.» امروز اما همان آدم ها عقبۀ رویۀ سرکوبگرانۀ دولت اسلامی را تشکیل می دهند و تشویقش می کنند که بر دختران به اصطلاح بدحجاب سخت بگیرد، چون وضع شهرمان «غیر قابل تحمل» شده و وقتی دختران با این «سر و وضع» به خیابان می آیند، «کیان خانواده ها به خظر می افتد». حق دارند. در گفتاری که زن در بهترین حالت مروارید صدف است و زینت المجالس، دیدن دختران و زنانی که از زینت بودن به ستوه آمده اند، عجیب است و بهترین کار آن است که با مشت و لگد بار دیگر وادارشان کنیم زنانگی را به یاد بیاورند.

نسل من با تعجب تمام به همۀ این تغییرات می نگریست و برای این پرسش ساده که اصلاً حجاب اجباری چرا هست و این دعوا بر سر چیست؟، هیچ جوابی نمی جست و نجسته است. در سرزمینی که آموزه های دینی در بسیاری موارد دیگر به راحتی نادیده گرفته می شوند، چرا بر سر حجاب زنان که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری می شود؟ آرزو می کردم یک بار کسی یافت شود و پاسخی قانع کننده داشته باشد.

وقتی از یکی از روحانیون بسیار مشهور در مورد حجاب شرعی پرسیدم، با مضمونی شبیه به این پاسخ داد: « در شرع چنین حجابی نداریم. مسأله عرفی است.» و دیگری که باز هم از روحانیون مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برایم فاش گفت که اصلاً حجاب در شریعت به معنای پوشش سر نیست و در کمال تعجب حتی مرا نیز دعوت کرد که در رویۀ خودم در مورد پوشش تجدید نظر کنم. با اینحال هیچیک از آنها هرگز عقیدۀ خود را به صراحت برای عموم بیان نکردند؛ همچنانکه بسیاری دیگر نیز امروز چنین نمی کنند. می دانیم که آن معدودی هم که شهامت داشته اند، چگونه خلع لباس و متحمل مجازات های دیگر شده اند.

برای بسیاری از مایی که این دوران را گذرانده ایم، کتاب های آقای مطهری و امثال او حتی اگر به شکرانۀ بودجه های هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی هزاران بار دیگر هم چاپ شود، پاسخگوی پرسش سادۀ بالا نیست. حتی خود او نیز به خوبی به این امر واقف بود که دیدگاه روحانیت ارتجاعی دیگر نمی تواند پاسخگوی نسل جدید باشد. از همین رو کتاب خود را « مسألۀ حجاب» نامید و در آن تلاش کرد تا رویکردی به اصطلاح علمی را نسبت به این مسألۀ خطیر در پیش گیرد. اما گمان نمی کنم که خود او نیز می توانست رویه ای اینچنین را که در نهایت منجر به تخریب کل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخیل کند.

در تلاش برای به کرسی نشاندن دعوی حجاب، کتاب او بارها و بارها مورد تبلیغ، خوانش، بازخوانی و باز هم بازخوانی هر چه بیشتر قرار گرفته است. جالب آنکه نظام اسلامی با این کار نشان داده است که هنوز از مطهری و افکار او گامی فراتر نگذاشته و قادر نبوده متنی بهتر از آن را تولید کند، آنهم برای موضوعی که نه تنها کیان خانواده ها بلکه دیگر هستی و نیستی دولت اسلامی به آن وابسته شده است. در فرصت هایی که برای این موضوع گاه و بیگاه به کتابفروشی های قم و تهران سرک کشیده ام، و در متن هایی که دستکم من خوانده ام، مطهری هنوز هم دست بالا را دارد. دیگران در بهترین حالت حاشیه هایی بر افکار او تولید کرده اند که خود بعضاً حاشیه هایی بر افکار راسل و روسو و دیگران بوده اند. آری ، موضوعی به این مهمی که گفته می شود با هویت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آرای معدودی از فیلسوفان غربی امکان توجیه داشت.

بحث حجاب که سرنوشت بسیاری از دختران و زنان ما را تعیین می کند، به لحاظ نظری از فقیرترین موضوعات بوده و هست و دلیل آن هم روشن است. تلاش های نظری از پیش از انقلاب تاکنون قادر نبوده اند پا را فراتر از آن چیزی بگذارند که مطهری زمانی گذاشته است. این بحران و آشفتگی بارها از سوی دست اندرکاران نیز تحت این عنوان که« باید کار فرهنگی کرد» مورد تأکید واقع شده است. اما واقعیت آن است که اتفاقاً کار فرهنگی زیاد شده، اما کفگیر به ته دیگ رسیده است. همان هایی که در تمام این سال ها کار فرهنگی کرده و موی خود را در این آسیاب به نظر من بی جهت سپید کرده اند، می دانند که در این مورد حرف جدیدی وجود ندارد. حرف ها و استدلال ها همان حرف های قدیمی است . هر آنچه باید گفته می شد، گفته شده و چیزی نگفته باقی نمانده است. از همه چیز برای توجیه حجاب بهره گرفته شده است. بیایید اعتراف کنیم که متأسفانه این حنا دیگر رنگی ندارد و تنها باید به زور متوسل شد. آنچه در این باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا که با آن فرهنگ بار آمده ایم نتوانسته قانع کند، بلکه پاسخگوی بی شمار پرسش های نسل امروز نیست که دیگر از تکرار بی پایان و هذیان وار این مکررات سخت به ستوه آمده است.

برای یک نمونه از این تلاش های اخیر شورای فرهنگی و اجتماعی زنان که در سال 66 از این رو تأسیس شد که بتواند خلاً های موجود در مورد مسائل زنان را پوشش دهد و البته همچون بسیاری دیگر از نهادها تنها کاری که نکرده است، پرداختن به مسائل واقعی زنان بوده، در پاییز سال 86 دو مجلد را به موضوع «حجاب و عفاف» اختصاص داده است که از هر حیث جالب اند. مایلم برخی از مقالات و محتوای این دو مجلد را در اینجا ذکر کنم تا در مورد آشفتگی نظری بالا تنها به دعوی صرف اکتفا نکرده باشم.

در یکی از مقالات این مجموعه نویسنده در مطلبی با عنوان « پژوهشی در الزام حکومتی حکم حجاب» با این ادعا که « از منظر فلسفۀ سیاسی حکومت ها می توانند اتباعشان را ملزم به انجام یا ترک فعلی کنند» ، و « اقتضای حکومت بر الزام اتباع خود امری کاملاً بدیهی و آشکار است» بر الزام حکومتی حکم حجاب رأی می دهد. فراموش نکنیم که در اینجا از استدلال نظری برای داشتن حجاب خبری نیست. دیگر نیست. بحث بر سر الزام و اجبار حکومتی آن است. یک گام جلوتر! اما این مانع از آن نیست که نویسندۀ محترم در ادامه مدعی نشوند که الزام حکومتی و اطاعت از آن «شرعی» است. البته این استدلال با عنوان اندیشۀ « تغلُّب» در تاریخ اسلام سابقۀ فراوان دارد و به هیچ رو نظریۀ جدیدی نیست، اما جا دارد این سؤال ساده پرسیده شود که چنانچه حکومت ها می توانند اتباع خود را به هر کاری ملزم کنند، در اینصورت خود پدیدۀ حکومت اسلامی که با عدم اطاعت از نظام شاهنشاهی و شوریدگی بر آن نظام سر بر آورد، چگونه توجیه شدنی خواهد بود؟ این که خود نقض آشکار مشروعیت حکومت اسلامی است.

مابقی مقالات مجلد اول این مجموعه به بررسی آیات و روایات اختصاص دارد که صد البته تازه نیست. مقالۀ پایانی این مجلد از هر حیث جالب است، زیرا نه تنها مقالۀ نخست را کاملاً نقض می کند، بلکه رویۀ حکومت را یکسره بر اساس ادلۀ فقهی زیر سؤال می برد. نویسنده باز هم به « بررسی الزام حجاب در حکومت دینی» می پردازد و پس از در انداختن بحثی نیمه دینی، نیمه جامعه شناختی می گوید:
« در سال های نخستین انقلاب حجاب تبدیل به فرهنگ اجتماعی گردید و در بخش های زیادی بدون آنکه آن اجبارها شکل بگیرد، با اکثریت جامعه همراهی می کرد، اما از آنجا که رفتارها شکل خشونت آمیز پیدا کرد، و فلسفۀ حجاب تبیین نشد [؟] و مفهومی متفاوت پیدا کرد،امروز شاهد بی اثر شدن قانون و تزلزل اقتدار آن هستیم. » از نگاه نویسندۀ محترم عدم تبیین بحث حجاب باعث بی اثر شدن قانون و تخلف از آن بوده است. جالب تر آنکه نویسنده خود با بررسی روایات و آیات گوناگون بر این امر معترف است که « در آیات و روایات... هرگز نکته ای که دلالت بر الزام و اجبار حجاب و مجازات بدحجاب به صورت تعزیری داشته باشد، وجود ندارد... در هیچکدام از این منابع [ قرآن و حدیث] مطلبی در جهت الزام حجاب نیامده و هیچ حدیثی مبنی بر اینکه در حکومت پیامبر، امام علی ، و حتی خلفا و حکام اسلامی ، کسی را بر عدم رعایت حجاب مواخذه و مجازات کرده باشند، نقل نشده است.» و در ادامۀ مطلب به درستی بر این نکته تأکید می کند که در واقع عکس موضوع صادق بوده است. یعنی امامان و خلفا چنانچه کنیزی را می دیدند که سر خود را پوشانده او را وادار به ترک آن می کردند و یا به مجازات می رساندند!

مجموعه مقالات مجلد دوم نیز عمدتاً از نوع مقالاتی است که به بحث دینی حجاب اختصاص دارند. اما در این مجموعه نیز مقاله ای باز هم جلب توجه می کند با این عنوان « نقدی بر مادۀ 638 قانون مجازات اسلامی در جرم انگاری بدحجابی» . نویسنده در این مقاله یکی از مهمترین موضوعات یعنی قانون مجازات اسلامی را که اخیراً بحث از دائمی شدن آن در بین است، در مورد جرم انگاری مورد بررسی قرار داده است. در این مادۀ قانونی چنین آمده است: « هر کس علناً در انظار و اماکن عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید، علاوه بر کیفر عمل، به حبس از ده روز تا دو ماه یا تا 74 ضربه شلاق محکوم می گردد و در صورتی که مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمی باشد، ولی عفت عمومی را جریحه دار نماید، فقط به حبس از ده روز تا دو ماه یا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد. تبصره: زنانی که بدون حجاب در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند، به حبس از ده روز تا دو ماه یا از پنجاه هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد.» نویسنده با نگاه حقوقی و شرعی قانون مجازات اسلامی را در این بندها دچار اشکال دانسته است و پیشنهاد به اصلاح آن داده است، به نحوی که لزوم رعایت حجاب را برای زنان غیر مسلمان و سالخورده قابل نقد دانسته است.

مجموعه مقالات فوق که نمونه های آنها را در سایر نشریه ها و کتب چاپ شده در همین چند سال اخیر به وفور می توان یافت، حاوی حقایقی اند که در جدال زورگویانه در مورد حجاب اجباری به راحتی نادیده گرفته شده اند. نخست آنکه بر اساس خود این اسناد که توسط نهادهای ذیربط تولید شده اند، در مورد این مسأله اختلافات زیادی هست که آیا اساساً در شرع چیزی به نام حکم در مورد حجاب وجود دارد که حال مسنلزم تعزیر باشد؟ در واقع بر اساس همین مدارک، بی حجابی اجباری در شریعت رویه بوده است، اما حجاب اجباری هرگز. در این مورد نیز که آیا حکومت می تواند زنان را به داشتن حجاب مجبور کند یا خیر، پاسخ ها و شبهات آنقدر زیاد و آنقدر گوناگون اند که برای یک خوانندۀ عادی و غیر حرفه ای هم کاملاً روشن می شود که در هیچیک از موارد مربوط به فقه و قانونگذاری و بسیار کمتر از آن در رویۀ عملی در مورد پوشش اجباری بحث بر سر رعایت محکمات اصول شرعی نبوده و نیست. در واقع بر این اساس نه در نظام اسلامی و نه در هیچ نظام دیگری حجاب نمی تواند بر اساس دلایل شرعی اجباری باشد و مسلماً اینکه حکومت نمی تواند در این مسأله به زور متوسل شود. از اینرو قانون مجازات اسلامی نیز در این میان سندی مغایر با شرع است؛ همچنانکه متخصصین امر اذعان می کنند.

اینها را هم سالیان سال است که می شنویم و می دانیم. بی شمار مطالب در این باب نوشته شده اند که من از آن میان تنها برخی از نمونه های اخیر را گزینش کردم. و چه دلیلی از این محکمتر که چنانچه اختلافی در این باب نبود، چرا پس از گذشت سالیان بسیار اینهمه وقت و بودجه مصروف این موضوع می شود تا پوشش اجباری را توجیه کرده و رویۀ زورگویانه در مورد آن را نیز جا بیندازند. گو اینکه هر چقدر بیشتر نوشته می شود، کمتر نتیجه می دهد و کمتر قانع کننده می شود، از آنرو که میان دستگاه های ذیربط و خود مراجع و متخصصان نیز در این باب اختلافات جدی وجود دارد.

از این هم نمی گوییم که رئیس جمهور محترمی که خود را مهر پرور می نامد، وقتی در مورد حجاب از او پرسیدند، چگونه با عوامفریبی پاسخ داد: « آیا همۀ مشکلات ما خلاصه شده در دو تا موی خانم ها؟ آیادر مملکت هیچ کار دیگری وجود ندارد که انجام بشود؟»

جدال دائمی خیابانی در مورد حجاب این روزها رنگ دیگری به خود گرفته است. قرار است همه چیز از نو زیر چکمه له شود و کسی هم دم بر نیاورد. حتی کسانی که خود روزی به نام شرع همۀ اینها را توجیه می کردند، اکنون گرفتار صدای شوم چکمه شده و زبان در کام کشیده اند. بنابراین مسأله دیگر به هیچ رو بر سر انتخاب میان کار فرهنگی و کار نظامی در مورد حجاب نیست. مسأله بر سر خود حجاب اجباری است. از بسیاری نسل های پیش از من تا به امروز هر روز این صدا رساتر به گوش می رسد که به هر دلیل و با هر توجیهی بسیاری از زنان دیگر نمی خواهند هیچ نوع پوشش سری را اعم از چادر، روسری یا به هر شکل دیگری تحمل کنند. این صدا آنقدر واضح ، آنقدر بلند و آنقدر دیرینه و تاریخ دار است که برای شنیدن آن به لوازم کمکی هیچ نیازی نیست. همه خوب می دانند که برای موضوع حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آنهم واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است. اگر کیان خانواده، اجتماع، و حکومت اسلامی به حجاب وابسته شده است،پس لاجرم اشکال را باید در آن کیان، در بنیاد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حکومت جست که خود تجدید نظری جسورانه اما ضروری را می طلبد. اما در واقع چنین نخواهد شد، یا لاقل نه به این زودی. اکنون نظام اسلامی یا دستکم بخش های مهمی از آن تهاجمی تر از همیشه با زنان برخورد می کنند؛ به گونه ای که از ابتدای انقلاب تاکنون در هیچ حکومتی چنین رویۀ تهاجمی¬ای را نمی توان سراغ کرد. باید پرسید چه چیز این خشونت و تهاجم را که رویکرد های مربوط به حجاب تنها یکی از بی شمار ابعاد آن را تشکیل می دهد، موجب شده است؟

حجاب و مأموریت دولت مقدس

نظام اسلامی ما از هر دولت و نظام دیگری ولو آنهم اسلامی بوده باشد، همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. از همان ابتدای انقلاب تصور می شد که نظام اسلامی در ایران موهبتی الهی است. مأموریت مقدس مبارزه با امپریالیسم، برقراری عدالت جهانی، آزاد سازی دنیا از چنگال قدرت های جهانی و خلاصه تغییر جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در این مسیر بسیار چیزها می بایست تغییر کنند. این ادبیات افت و خیزهای بسیاری داشته است. اما اخیراً در بیانات بسیاری از رجال سیاسی، در مکاتبات و نامه نگاری های آنها با سران جهان، با پیشنهادهای عجیب و غریب برای اصلاح دنیا و مردم آن و جز اینها از نو ظاهر شده است؛ هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصادی و اجتماعی و ... دیگر کمتر قانع کننده. شاید هیچ دولتی در جهان الا نو محافظه¬کاران آمریکایی و رژیم¬های سابق کمونیستی در جهان از این حیث شبیه ما نبوده باشند که حضور خود را بر اریکۀ قدرت و در دست داشتن افسار توده ها را خواه به صورت الا بختکی یا با سرکوب شدید مخالفین و با قوۀ قهریه، چنین مقدس بدانند که به خود جرأت دهند به هر اقدامی در ارتباط با شهروندان مبادرت کنند؛ بی آنکه نگران پیامدهای آن باشند. حوادثی همچون تهاجم نظامی به عراق و افغانستان، زندان ابوغریب در عراق، خلیج گوانتانامو و جز اینها برای صدور به اصطلاح دموکراسی در جهان همانقدر از تصور این مأموریت مقدس سرچشمه می گیرند که تصور ایجاد عدل و عدالت جهانی،و به اصطلاح نجات جهان در گفتار دولتمردان نظام اسلامی. روشن است که بیش از هر چیز این گفتار در واقع ابزاری برای رفع و رجوع بحران مشروعیت سیاسی دولت هایی بوده است که همواره با آن در داخل و خارج دست به گریبان بوده اند. جالب آنکه در واقع نظام اسلامی با غصب آنچه که در آموزه های شیعی توسط مهدی موعود باید به انجام برسد، برای خود جایگاه و شأنی مقدس را قائل شده است که کمتر مورد پرسش قرار گرفته است.

سوای بسیاری مسائل دیگر این رتوریک بسیاری از طرح های امنیت اجتماعی، بگیر و ببند شهروندان، آزار و سرکوب فعالیت های مدنی و غیر خشونت آمیز و ... را عمیقاً توجیه کرده و مشروعیت نظام اسلامی را دستکم به صورتی نیم بند و در کوتاه مدت تأمین کرده است. در تمام این سالها شاهد بوده ایم که هر گاه مشروعیت نظام اسلامی به پایین ترین حد خود رسیده این رتوریک تشدید شده و بر عکس زمانی که مشروعیت مردمی آن بالنسبه بالا بوده است، این تصور نیز تا حدودی کنار گذاشته شده است. به گمان من نه تنها موضع تهاجمی حکومت در مقابل زنان بلکه بسیاری دیگر از اقدامات آن برای محو صداهای منتقدانه تا حدود زیادی از همین تصور و تخیل مأموریت مقدس و بالتبع بحران مشروعیت سیاسی نهفته در پس آن سرچشمه می گیرد. غرور و تبختر نهفته در تخیل مأموریت مقدس زمانی به تجربه های اسفباری از انواعی انجامید که در تمام سال های پس از انقلاب شاهد آنها بوده ایم. جالب آن است که برای زن ایرانی و بی آنکه از او پرسیده باشند، در این تخیل نقشی در نظر گرفته شده است که مطلقاً و تنها با پوشش اسلامی او به انجام خواهد رسید. وقتی جامعه مان می رود تا از همۀ دیگر مظاهر دین عاری شود، تنها یک چیز همچنان توجیه گر آن مأموریت جهانی خواهد بود و آنهم حجاب زنان است.

پس از یک افت نسبی، این تخیل به اشکال دیگری در رتوریک مقامات سیاسی و شخصیت های فرهنگی به ویژه در توجیه برخورد با زنان و پوشش آنها ظاهر شده است. برای نمونه پژوهشگر محترمی که انقلاب اسلامی را «انقلاب اسلامی را انقلاب حجاب» می نامد، با همان ساده سازی همیشگی و سیاه و سفید کردنِ همۀ مجادلات و تحولات سیاسی و اجتماعی در جهان امروز ، به گونه ای هیجان زده از تصور همان مأموریت جهانی که به اعتقاد او به دنبال وقوع انقلاب اسلامی در ایران حادث شده است، می نویسد: « در بخش عظیمی در جهان اسلام که تا این زمان شیفتۀ اندیشه های غربی بود،گرایش به حجاب بیشتر شد؛ بدین ترتیب غرب پس از چندین دهه تلاش، در خارج از مرزهای خود و در حوزۀ کشورهای اسلامی، با شگفتی شاهد بازگشت مسلمانان به حجاب بود. شگفت تر آنکه در دو دهۀ اخیر، زنان مسلمان در اروپا و آمریکا نیز همچنان بر حجاب اصرار می ورزند... حجاب امروز به صورت یک مسألۀ بحران زا برای کشورهایی مثل فرانسه در آمده و هر روز جدی تر از پیش می شود. به علاوه می توان پذیرفت که امروزه حجاب در میان زنان فرهیختۀ کشورهای در حال توسعۀ مسلمان مانند مصر، سوریه، و حتی ترکیه که روزگاری کمتر زمینۀ مقبولیت داشت، مورد استقبال قرار گرفته و شمار فراوانی از زنان دانشگاهی به حجاب روی آورده اند...» طبعاً ایشان اشاره ای به این ندارد که مسأله در ایران نیز شکل بحران اجتماعی را به خود گرفته است و از این هم سخن نمی گوید که همان نسل جدیدی از زنان مسلمان در بسیاری از کشورهای اسلامی که به قول ایشان به حجاب روی آورده اند، اگر بخواهند در خیابان های تهران یا دیگر شهرهای ایران راه بروند، مورد توهین و تحقیر قرار خواهند گرفت و قطعاً توسط مأموران انتظامی به عنوان مصادیق بارز بدحجابی و بی حجابی دستگیر خواهند شد! در عین حال به نظر می رسد دستکم بخش مهمی از آن مأموریت مقدس که در تمام این سالها هرگز به درستی معلوم نشد که دقیقاً چیست و همچنان در هاله ای از ابهام باقی ماند، آن است که زنان همۀ جهان را وادار کنیم تا پوشش مورد نظر ما را پذیرا شوند!

رتوریک نهفته در این گفتاربه هیچ رو تازگی ندارد. همانطور که آقای مطهری در توجیه حجاب به راسل و دیگر فیلسوفان غربی مراجعه می کند و خواسته های زنان و مردان ایرانی را یکسره کنار می گذارد، نویسندۀ مورد بحث ما نیز برای توجیه حجاب، پوشش زنان مسلمان و حتی غیر مسلمان در دیگر کشورها را به عنوان شاهدی بر صدق گفتار خود می آورد. باز هم زن ایرانی، خواسته های او و آنچه او می خواهد، کمترین اهمیتی ندارد. از دیگریِ غیر ایرانی دلیل و شاهد آوردن و از او به عنوان مرجع برای صدق سخن استفاده کردن در واقع همواره از ویژگی های اصلی رتوریک مورد بحث در باب حجاب بوده است. موارد زیادی را شاهد بوده ایم که در آنها زن غربی ای که به تازگی مسلمان شده و حجاب را قبول کرده، به عنوان دلیلی برای اثبات حقانیت اسلام و حجاب او نیز به عنوان الگوی مناسبی برای زن ایرانی مورد ستایش و تمجید قرار گرفته است! در واقع این گفتار به اصطلاح غرب ستیزِ مدافع حجاب در نهایت سر از دامان همان غربی درمی آورد که در ظاهر مورد تنفر است و ادعا می شود زن ایرانی را مسخ کرده و او را کورکورانه و تقلیدوار به دنبال خود کشیده است!
رتوریک مأموریت مقدس در واقع به دلیل پیوند عمیق آن با بحران مشروعیت آشکارا با خشونت توأم است. بی دلیل نیست که وقتی کشورمان در آستانۀ همه نوع بحران اجتماعی و اقتصادی قرار دارد، طرح های امنیت اجتماعی هر بار به شکلی تازه ظهور می کنند و از نو به خشونت دامن می زنند. البته کسی به این پرسش ساده نیز پاسخی نمی دهد که با در نظر گرفتن ابعاد وسیع نارضایتی داخلی، آن مأموریت مقدس جهانی چگونه قرار است به انجام برسد.

چرا به حجاب اجباری نه می گوییم؟

ما زنان سال هاست که حجاب اجباری از انواع گوناگون آن را با پوشیده گویی و فاش گویی، با طعنه، اعتراض، استدلال، مقاومت مدنی و هزاران شکل دیگر نقد کرده و خواهیم کرد .امروز اما به نظر می رسد با در نظر گرفتن رویۀ تهاجمی نظام اسلامی باید از نو در بارۀ آن سخن گفت، باید به آن «نه» گفت. باید گفتاری دیگر را آغاز کرد. موضوع را نمی توان به سادگی و با دستور این سردار و آن سردار، با دستگیری تعداد زیادی از زنان در خیابان ها و شرکت های خصوصی و بیرون کردن آنها از ادارات و غیره فیصله داد. به نظر من جدال اصلی در راه است. جدالی که بانیان «طرح امنیت اجتماعی» و « ارتقای عفت عمومی» مبتکر آن بوده اند.

این حجاب چیست؟ آیا آنگونه که ادعا می شود بازگشت به ارزش های سنتی است؟ به گمان من نه.
در فرهنگ و جامعۀ ما تعادل و نظم جهان و همزمان بی تعادلی و در هم ریختگی نظم آن همواره تابعی از پوشش ما زنان بوده است. اگر در اسلام سنتی زن از آن رو می بایست پرده نشین و پوشیده باشد که تعادل جامعه را حفظ می کرد و نظم آن را موجب می شد، پس از انقلاب اسلامی رویه ای معکوس شکل گرفت. در اندیشۀ انقلابیون جهان تبیین شده بود، حال نوبت تغییر آن بود و زن مسلمان با حجاب «کوبندۀ» خود نشانه ای از این تغییر جهان و به انجام رساندن آن مأموریت مقدس به شمار می رفت. حجاب بر آمده از نظام اسلامی به هیچ رو به حجاب سنتی شباهت نداشت، از اینرو که دقیقاً بر هم زنندۀ تعادل جهانی ای بود که آن مأموریت مقدس قصد به انجام رساندنش را داشت. در این گفتار نیز همچون اولی همه چیز به پوشش من زن وابسته بوده است. فرقی نمی کند تعادل باشد یا بی نظمی و در هم ریختگی. من زن باید همواره با پوششم یا مدافع نظم مستقر یا بر عکس مدافع بی نظمی می بودم.
پوششی که در هر حال ادعا می شود اسلامی است برای ما همواره به یکی از این دو مقصد و یا همزمان به هر دو ختم شده است. هم بر قرار کنندۀ تعادل جامعه و هم مشروعیت بخش آن مأموریت مقدسی بوده است که قصد دارد جهان را تخریب و از نو بسازد. سر در گمی گفتار سیاسی در مورد حجاب نیز از همین دوگانگی و تضاد سرچشمه می گیرد و درست به همین دلیل برای زنانی همچون من پوشش اجباری مصداق بارزی از این قرار گرفتن در جایگاه نامعلوم و رفت و برگشت های مداوم و بی نهایت است. آنجا که پای خانواده و نظام اجتماعی در جامعۀ ما در میان است، من با پوششم تعادل و عفت را بنا می کنم و آنجا که پای آن مأموریت مقدس در میان است، بر هم زنندۀ آن تعادلم. نظام اسلامی به پوشش من از همین رو محتاج است.

می توانم با همۀ آن کسانی هم که درست عکس تجربۀ مرا داشته اند، نیز احساس همدلی کنم. کسانی که بر خلاف من اما باز هم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطۀ قدرت و آن مأموریت مقدس مجبور بوده اند پوشش خود را کنار بگذارند. در مورد این دومی نیز باید سخن گفت. زیرا به خاطر حساسیت موضوع حجاب و پوشش اجباری وضعیت زنانی که مجبور بوده اند از خود رفع پوشش کنند، همواره به حاشیه رانده شده و مسکوت گذارده شده است.

در هر دوی این گفتارها من با حجابم، هم فاعل بوده ام و هم مفعول. آنجا که پای تعادل در میان است، اگر روسری ام، چادرم عقب برود و اندامم نمایان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همۀ آن چیزهایی را که به دست آمده در طرفه العینی به هم می زنم. نیز با حجابم به امپریالیسم جهانخوار« نه» می گویم و به او ثابت می کنم که نظام مقدس از حقانیت بی چون و چرا برخوردار است. در اینجا تعادل و نظم را برهم می زنم. این هر دو اوج نقش فاعلی من است. در هیچ مذهب و آیینی تاکنون برای زن هرگز اینقدر نقش فاعلی و اثر گذاری قائل نشده اند که با حجاب و پوشش به او داده شده است. اما نکتۀ دیگری را هم باید اضافه کرد و آن اینکه در هیچ آیینی نیز زن تا این حد به واسطۀ زن بودن تخریب نشده است که ما او را با حجاب اجباری تخریب می کنیم. زیرا حجاب هم منتهای نقش فاعلی زن است و هم نهایت مفعول بودن او. اگر زن ایرانی با پوشش خود عامل ایجاد تعادل در جامعه و بی تعادلی در نظم مستقر جهانی است، اما مدال افتخاری به او نمی دهند و اصلاً آدمش به حساب نمی آورند. نقش او فقط به همین ختم می شود که تابع باشد. با اعطای این مدال، ما را چهار میخ می کنند. من این نشان افتخار را نمی خواهم. این مردان اند که از ما ایجاد تعادل یا بی نظمی را طلب می کنند. من زن محکوم به آن بوده ام که مأموریت را به انجام برسانم بی آنکه هیچ نقشی در آن داشته باشم و بی آنکه در موردش از من پرسش کرده باشند. بیشتر به عکس روی دیوار آن شبیه بوده ام.

از اینرو بحث در مورد حجاب در واقع بحث در مورد دستکم دو نوع رهیافت و نگاه متفاوت به جهان است که یکی از آنها همواره قربانی دیگری بوده است. یکی برداشت زنانی چون من از جهان است و دیگری برداشت همان آقایان و خانم هایی که خدمتتان عرض کردم. جهان من و نگاه من اما همواره در اسارت نگاه آنها مانده است. من محکوم بوده ام که جهان را از دریچۀ دیدگان آنها بنگرم . باور کنید که اگر از این دریچه جهان زیباتر می نمود، ای بسا هیچ مشکلی نداشتم، اما نیست. جهانی که من مجبور شده ام از دریچۀ چشم آقایان و خانم های مدافع حجاب که عینک خود را همواره از آقایان غرض گرفته اند، بنگرم، جهانی زشت، کثیف، نا امن، غیر اخلاقی، پر از دروغ و پنهانکاری و سخت غیر قابل اعتماد است. چگونه می توانم آن مناظر را زیبا بدانم و خود را وادار کنم که از زشتی اش رو برگردانم. می گویند حجاب محض خاطر امنیت من است، اما من با حجاب هرگز احساس امنیت نکرده ام، برعکس بیشتر احساس نا امنی و در هم ریختگی و آشفتگی داشته ام. در خیابان های شهر های ما فرقی نمی کند که شب و نصف شب و حتی وسط روز با چادر بیرون بروی، یا با روسری و یا با هیچیک. می گویند زن با حجاب زیباتر است. پیشتر ها البته منظورشان البته آن بود که زن برای «مردان» در حجاب زیباتر است، اما اخیراً می شنویم که حتی در دانشکدۀ هنرهای زیبا که تعداد دانشجویان دختر آن از پسر ها بیشتر است، دانشجویان را مجبور می کنند که از ماکت زن چادری به عنوان یکی از مظاهر ذوق زیبایی شناختی گرته برداری کنند! من در آن زیبایی ای نجسته ام. می گویند عفت و تعادل جامعه با حجاب حفظ می شود، اگر اینطور است پس بحمدالله به نظر می رسد ما متعادلترین و عفیف ترین جامعۀ کرۀ خاک باشیم. نیستیم. ما نه قائل به آن مأموریت مقدسیم و نه هرگز توجیه شده ایم که چه کسی، کجا، چگونه و چرا این مأموریت مقدس را بر دوش نظام اسلامی نهاده است که حال ما زنان با پوشش خود بخواهیم آن را به انجام برسانیم.

من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می دهند انسانی می دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم. نگاه من به جهان از همان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیون ها مثل من در حجاب نه امنیت جسته ایم، نه زیبایی، نه اخلاق ، نه عفت و نه پاکی، و بر عکس بی حجابی را هم ملازم بی عفتی و بی اخلاقی و ناپاکی نمی دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد.

*
اسم پدر: شیخ صادق خلخالی