31 March 2008

کیوان کابلی: نتایج مثبت انتخابات مجلس هشتم



نتایج مثبت انتخابات مجلس هشتم

کیوان کابلی



نمایش انتخاباتی مجلس هشتم رژیم در حالی برگزار شد که تعدادی از لابیست های رژیم در داخل و خارج کشور تحت عناوین گوناگون چشم به راهیابی دسته هایی از درون رژیم که باصطلاح اصلاح طلب خوانده می شوند، به مجلس رژیم دوخته بودند. تحریم مردمی آنچنان واضح و نتیجه نهایی آنچنان مضحک بود که علی رغم ادعای رژیم مبنی بر شرکت گسترده مردم در نمایش پاسدار- آخوندی، اتحادیه اروپا برای نخستین بار مجبور شد که انتخابات رژیم را محکوم کند. وزارت خارجه آمریکا نیز در موضعگیری مشابه ای مشروع بودن این نمایش را بزیر سوال برد.

نمایش انتخاباتی مجلس هشتم از دو جنبه دارای حائز اهمیت بسیار است.

اول اینکه این نمایش آشکارا نشان داد که پدیده احمدی نژاد و تسلط سپاه پاسداران بر تمامی رژیم، یک پدیده گذرا نبوده و اساسا چشم دوختن به نمایش انتخاباتی (اعم از مجلس، ریاست جمهوری، باصطلاح شوراهای شهر و یا خبرگان) بیهوده است. لابیست های داخلی و سیاست مماشات و اپیزمنت در اروپا و آمریکا مدتها بر تئوری تغییر تدریجی از داخل و از طریق مکانیسم های داخلی خود رژیم سرمایه گذاری کرده بودند. فشارهای اخیر خاتمی و رفسنجانی، نهضت آزادی، جبهه مشارکت و مجاهدین انقلاب اسلامی و نتیجه ای که در نهایت چه به شکل تحریم گسترده مردمی و یا نتیجه مطلوب فاشیسم مذهبی ( پیروزی بلامنازع باصطلاح اصول گرایان که اسم مستعار سیطره سپاه پاسداران بر تار و پود رژیم است) که از شمارش همین آرای موجود از صندوق بیرون آمد، طرف حسابهای مختلف خارجی را به تفکری مجدد انداخت. مسلما تا آنجا که به اتحادیه اروپا در قبال خشنود سازی جمهوری اسلامی بر می گردد، جستجوی راهی دیگر برای ادامه سیاست مماشات به اشکال دیگر خواهد بود.

دومین نتیجه این خیمه شب بازی انتخاباتی، وادار کردن لابیست های رژیم به رو کردن علنی چهره خود در حمایت از فاشیسم مذهبی بود. برخی از این افراد و جریانها که تا قبل از اتنخابات مجلس هشتم شرمگینانه سعی در پنهان کردن ارتباطات خود با رژیم داشتند، پس از این نمایش، حتی سفرهای خود به تهران و حمایت مستقیم از احمدی نژاد را کاملا علنی کردند. یکی از ترفندهای همیشگی رژیم جمهوری اسلامی ایجاد گرد و خاک و ایجاد شبهه در صحنه سیاسی برای پوشاندن ماهیت خود و دادن بهانه به طرف حسابهای خود برای ادامه سیاست مماشات است. استراتژی رژیم تاکنون متکی بر ایجاد ذهنیت امکان تغییر از درون بوده است. افرادی که در خدمت این استراتژی (حتی گاه در شکل اپوزسیون) قرار گرفته اند،همیشه سعی در ایجاد این شبهه داشتند که با مذاکره و یا �با سیاست یکی به میخ و یکی به نعل می توان رژیم را براه آورد. برخی از این افراد بخصوص در ماههای گذشته به هر طریقی کوشش کردند که نشان دهند جمهوری اسلامی ماهیت فاشیستی ندارد بلکه یک دیکتاتوری معمولی و یا سلطانی است که با تغییر سلطان و یا کم شدن حیطه قدرت سلطان، ماهیت و دستگاه سیاسی کلیت رژیم نیز تغییر خواهد کرد. انتخابات مجلس هشتم تا حدود زیادی گرد و خاک موجود در فضای سیاسی را بر علیه رژیم و به نفع مردم ایران فرونشاند.

اگرچه وجهه رژیم جمهوری اسلامی پس از نمایش انتخاباتی اخیر در صحنه بین المللی بیش از پیش مفتضح شده است، اما نباید نادیده گرفت که در غیاب یک جبهه ضد فاشیسم مذهبی که متشکل از یک آلترناتیو گسترده داخلی تاثیر گذار در همکاری با تلاشهای واقعی بین المللی بر علیه رژیم خواهد بود، کششهای اقتصادی همچنان انگیزه پرقدرتی برای اتحادیه اروپا برای ادامه سیاست مماشات است. سیاست خشنود سازی، کنار و یا کوتاه آمدن در قبال فاشیسم مذهبی همچنان و حتی پس از آشکار شدن بی ثمر بودن توقع از اصلاحات داخلی، با قدرت به پیش می رود. می توان سیاست مماشات را تضعیف کرد اما برای انجام آن باید دست به دست یکدیگر داد. اکنون زمان مناسبی برای تهاجم به رژیم و سیاست مماشات به نفع مردم ایران است.



29 March 2008

منوچهر مرعشی : انقباض باز هم بیشتر

رژیم ضد تاریخی حاکم بر ایران توان ایستادگی و مقابله با خواست و ضرورت تحولات داخلی و جهانی را ندارد. اما با ماندنش هر روز این تغییرات و خواستهای ضروری و فوری ما را به تاخیر می اندازد و این کم بهایی نیست که ما هر لحظه می پردازیم . کمتر از قصه ی ضحاک ماردوش نیست که هر روزش به قیمت خون عزیزترین جوانان به پایان می رسد.


انقباض باز هم بیشتر

منوچهر مرعشی


* دفاع به ظاهر تهاجمی

دیکتاتوری حاکم بر ایران پس از نزدیک به سه دهه حاکمیت در هشتمین دور مجلس خود ساخته اش مجبور به انقباض باز هم بیشتر شد.

رژیم پس از بازی باصطلاح "سازندگی" و "اصلاحات" در دوران رفسنجانی و خاتمی و مجموعه ی هم سنخان داخلی و خارجی اش ، چاره ی بقا را در بازگشت هرچه بیشتر به اصل و ماهیت خویش دید. آوردن احمدی نژاد و به دنبال آن مجموعه ی جنایتکاران نظامی-پلیسی ، نیروهای سرکوبگر رژیم درمجموعه دستگاه اجرایی اعم از دولت و دیگر ارگانهای رژیم و به دنبال آن مجلس هشتم، انتخابی بود در بالاترین سطح رژیم و البته از روی ناچاری و ا جبار.

درحالی که درچند دهه ی اخیر جهان ما تغییر و تحولاتی بسیار و اساسی کرد. و همچنان در دگرگونی مداوم است وسعی همگان بر شناخت و درک و موضعگیری یا احیانا همراهی و انطباق لازم و از جمله جامعه ی ایران، با شرایط امروز جامعه جهانی می باشد. هیولای ارتجاع مذهبی با تکیه و بازگشت هرچه بیشتر به ماهیت ضد انسانی خویش ، از ترس ریشه کن شدن و ازبیچارگی گارد دفاعی بظاهر تهاجمی در برابر امواج تحولات گریز ناپذیر گرفته است. و هر روز هرچه بیشتر آماده جنگ با مردم و جامعه جهانی آماده کرده و بکار گماشته و می گمارد.

* رادیکالیسم بیشتر مبارزه

به دلیل همین ماهیت و عملکرد رژیم ، نبرد با رژیم هم ماهیتی انقلابی و رادیکال داشته و دارد. نه تنها بین رژیم و مقاومت سازمان یافته اش بلکه در سطح اجتماعی نیز مبارزه راه به رادیکالیسم و عمیق تر شدن برده و می برد. شیوه مبارزه را مبارزین تعیین نمی کنند. بلکه مجبور به انتخاب آن می شوند. این طرف مقابل یعنی رژیم حاکم است که با توجه به ماهیت و عملکردش نوع مبارزه را به جامعه و مبارزینش تحمیل میکند. این در تمام طول تاریخ و در همه جا صادق بوده و هست. واقعیتی ساده و سخت و گاها تلخ اما واقعی که خارج از ذهن ما وجوددارد. به سختی و واقعی بودن دیوار و سنگ!

البته رژیم ضد تاریخی حاکم بر ایران توان ایستادگی و مقابله با خواست و ضرورت تحولات داخلی و جهانی را ندارد. اما با ماندنش هر روز این تغییرات و خواستهای ضروری و فوری ما را به تاخیر می اندازد و این کم بهایی نیست که ما هر لحظه می پردازیم . کمتر از قصه ی ضحاک ماردوش نیست که هر روزش به قیمت خون عزیزترین جوانان به پایان می رسد. بسا خسارتی گزاف تر هر لحظه با بودن رژیم همه ما اعم از جامعه ایرانی و حتی جهانی دارد می پردازد.

• نقش ما:

اما بطور خودبخودی و بدون پرداخت بها نه رژیم سرنگون خواهد شد و نه سیر تحولات به سود مردم و جامعه رغم خواهد خورد. هزار دست نابکار در کار است(داخلی و خارجی) تا اوضاع را به نفع خود رغم زند. با رژیم یا بدون رژیم ! علی رغم مهیا بودن شرایط عینی و پایه ای تحول و دگرگونی اما به نسبتی که ما اراده و همت کنیم به نسبتی که ماتاثیر گذار و مداخله گر با شیم ، به نسبتی که سعی و تلاش کرده و بها می پردازیم ،می توانیم در جهت گیری و سمت دهی تحولات و دگرگونیها ی به سمت منافع اصلی مردم موثر باشیم. همان دست های نابکار و حافظان وضع موجود بدرستی این مسائل را میدانند و هر روزه با آن مواجهند. به همین دلیل همه کار میکنند تا اوضاع را آنطور که می خواهند نگه دارند یا تغییر دهند.

یکی از دلائل بستن دست و پای نیرویی چون مجاهدین خلق که در چند دهه اخیر نیرویی موثر و جهت دهنده بوده و هست ( علی رغم هر نظر که نسبت به آنها داشته باشیم) همین است که از اثر گذاری،سازماندهی ، جهت دهی ، و.. این سازمان و متحدانش در شورا ، در تغییر و تحولات و دگرگونیهای پیش روی جامعه ما به نفع جامعه و مردم ما جلوگیری کنند. حتی به قیمت سازش و کوتاه آمدن با هیولای ارتجاع مذهبی که همه بشریت را موردتهدید قرار داده و می دهند و این حتی برای خود آنها نیز عیان است.اما از آنجا که جهان بینی، سود و منافع و سرمایه محدود ، تنگ در حیطه حس لامسه و "بیار تا ببینم" است و تنها خود و منافع خویش را می بینند و می فهمند و نه بیشتر ! کما اینکه در بسیاری زمینه های دیگر حاضرند جامعه ی جهانی را هم بخطر انداخته و فدای خود کنند.

به هرحال باسعی در درک شرایط حساس تاریخی داخلی و بین المللی همه ما می توانیم و باید بتوانیم نقش موثری داشته باشیم.

.......................
آفتابکاران
http://www.aftabkaran.com/a5906.htm

28 March 2008

سال ۱۳۸۷ را "سال آزادی زندانیان سیاسی از بند " نام می نهیم

نوروز آزادی

فراخوان کمپین زندان پاسخ اندیشه نیست !

سال ۱۳۸۷ را
سال آزادی زندانیان سیاسی از بند
نام می نهیم


به همه نهادهای فعال حقوق بشری و مردم آزادیخواه و انساندوست در سراسر جهان

مردم مبارز و آزادی خواه ایران!

فعالین سیاسی ، دانشجویی ٬ فعالین جنبش زنان٬ کارگری و اجتماعی

روی سخن با همه ی مردم آزادی خواه و عدالت طلب است.همه ی کسانی که قلبی تپنده برای برابری و آزادی در سینه دارید٬ به پا خیزید ٬ زمان همدلی و همراهی فرا رسیده است ٬ اکنون بیش از هر زمانی ضروریست که به پا خیزیم و فعالین دانشجویی و کارگری و زنان و همه زندانیان سیاسی را از بند آزاد سازیم.

دستگیری و بازداشت دانشجویان ، فعالین حقوق زنان و کارگران و سایرعرصه ها در سراسر کشور ضرورت فعالیت گسترده تر برای آزادی دانشجویان در بند و همه زندانیان سیاسی را فراهم آورده است. طی روزهای گذشته در دانشگاه های شهر های تبریز ، همدان ، شیراز ، اصفهان، کرمانشاه ، مازندران و همچین دانشکده حقوق دانشگاه علامه تجمعاتی فراگیر برگزار گردید که به خوبی نشان از همبستگی دانشگاه های سراسر ایران دارد. این همبستگی را باید برای آزادی همه زندانیان سیاسی به کار بست.

ما تصمیم داریم با همه ی توان خود برای آزادی زندانیان سیایی ، دانشجویان ، فعالین حقوق زنان و کارگران و … از بند تلاش کنیم و در این راه به در دست داشتن دست همه ی دانشجویان و مبارزان عرصه های مختلف نیازمندیم تا همه ی زندانیان سیاسی از بند آزاد و رها گردند.

ما جمعی از فعالین حقوق بشر ٬ فعالین عرصه های سیاسی ٬ کارگری ٬ اجتماعی و زنان در ایران و خارج از ایران ٬ ضمن محکوم کردن هر گونه تعلیق ، اخراج ، دستگیری و پیگرد دانشجویان و فعالین سیاسی ٬ زنان ٬ کارگری و اجتماعی ، خواهان آزادی فوری وبدون و قیدو شرط آنان هستیم و به همین منظور سال ۱۳۸۷ را سال آزادی زندانیان سیاسی از بند نام می نهیم و نوروز سال ۱۳۸۷ را نوروز آزادی می نامیم ، تا بهار 1387 بهار آزادی برای همه زندانیان سیاسی و … باشد. خواسته ما آزادی زندانیان سیاسی ، دانشجویان زندانی ، فعالین حقوق زنان و آزادی بی قید و شرط فعالین کارگری، لغو کمیته های انضباطی، از بین بردن فضای نظامی و به رسمیت شناختن حق تشکلها و نشریات دانشجوئی در تمامی دانشگاههای ایران و متوقف کردن سانسور و سرکوب رسانه های عمومی کشور هستیم . تمامی افراد ، نهادها و سازمانهای مدافع حقوق برابر انسانی را به این اعتراضات دعوت کرده و خود را در قبال حقوق دانشجویان ٬ کارگران و زنان به عنوان نماینده شایسته مردم مسئول میدانیم.

ما امضا کنندگان زیر از همه ی انسان ها و تمامی نهاد ها درخواست یاری و حمایت داریم.

برای تماس با نوروز آزادی به این سایت مراجعه کنید

http://www.azadinews.org/noroozeazadi/

اعلام حمایت خود را به این ای - میل ارسال کنید

noroozeazadi@gmail.com


سایت های حامی

1- ایران بی بی بی

2- کاک هیوا

3- اطلاعات . نت

4- سایت لج ور

5- ملیون ایران

6- آژانس خبری کوروش


اشخاص حامی



- دکتر حسام فیروزی ( پزشک و فعال حقوق بشر )

2- احمد سراجی ( زندانی سیاسی و فعال حقوق بشر )

3- کیوان رفیعی ( دبیر فعالان حقوق بشر در ایران و زندانی سیاسی )

4- حسین رونقی ملکی ( فعال دانشجویی و حقوق بشر )

5- بهزاد مهرانی ( فعال حقوق بشر )

6- مجتبی لچینانی ( فعال دانشجویی و حقوق بشر )

7- نیلوفر بیضایی ( نویسنده ، کارگردان و پژوهشگر )

8- افشین زارعی ( وبلاگ نویس )

9- احمد باطبی ( فعال سیاسی )

10- عابد توانچه ( فعال سیاسی )

11- پریسا مزینانی ( فعال حقوق بشر )

12 - کوهیار گودرزی ( فعال حقوق بشر )

13- کسرا عنقایی ( شاعر )

14 - یغما گلرویی ( شاعر )

15- سعید ولد بیگی ( فعال سیاسی )

16- مریم افشاری ( فعال سیاسی و حقوق بشر )

17- مریم کاشی

18- بهرام سپاسگذار

19- دکتر زری عرفانی ( فعال حقوق بشر )

20- محمد امین چیت گران

21- علی اکبر امینی

22- میلاد فدائی اصل

23- علی همتی

24- فاطمه بهادری

25- مسعود ناصری

26- نیما افراز

27- آرش بهمنی

28- حسین بابائی

29- امیر فرشاد ابراهیمی ( روزنامه نگار و فعال حقوق بشر )

30- محسن صالحی

31- محمد صفر لفوتی

32- پوپی

33- کامیار چایچی

34- زانیار احمدی

35- اسمائیل مولودی ( دبیر اتحادیه آکادمیکها در غرب سوئد و عضو هیئت رهبری جامعه انسان دوستها در سوئد )

36- حسین خوانساری

37- حسین کیانی

38- ماجلا جووانویچ

39- پارمیس سعدی

40- علیرضا طاهر پور ( وبلاگ نویس )

41- علیرضا فیروزی ( روزنامه نگار و فعال حقوق بشر )

42- بنفشه توانایی

43- ساعد بهبودی

44- دلارام چگینی

45- حمید مافی

46- حمیرا غفاری

47- مجتبی سمیعی نژاد

48- کوهیار گودرزی

49- مینا اسلامی

50- امیر بستان منش

51- بهروز پرپایی

52- سیاوش بهمن

53- تانیا احمدی

54- فریناز آرین فر

55- نجات بهرامی

56- پرتو نوری علا

57- فرامرز طاهری

58- سمیرا پوینده

59- علی وفقی

60- مهرداد رحیمی

61- لاله حسن پور

62- محمدامین عابدین

63- سهیل آصفی

64- نوید مینایی

65- مریم امیری

66- نیما حامدی

67- عبدالرضا احمدی

68- اکبر رسولی

69- آیدا سعادت

70- فریده جلالی

71- مسعود به نژاد

72- شیما جوردهی

73- فواد شمس

74- بهرام فرزان

75- فرهنگ جلالی

76- تکتم هاتف

77- منوچهر اسد بیگی

78- بی تا یاری

79- زیبا حسنی

80- هادی رحیمی

81- مریم امیری امید نیکو

82- مریم پارسی

83- صابر آزاد

84- عباس رضایی

85- مهدی جعفری

86- سودابه نی فروش

87- سید محمد کاظم حسینی

88- شایا شهوق

89- فاطمه بهادری

90- نینا خالقی

91- پروین شکوهی

92- امیریاشار جوانبخت

93- اسماعیل مولودی

94- پروانه کاظمی

95- برزو اکبری پور

96- سیاوش صمیمی

97- اقبال نظرگاهی

98- بیژن بیجاری

99- کاوه کرمانشاهی

100- حمید علیزاده

101- شیدا لاریجانی

102- جهانبخش اسدی

103 - کژال بلوری

104 - جبار محمدی

105 - بهمن عليار

106 - مريم منفرد

107 - افسون جواهری

108 - شريف شهبازی

109 - جهانگير اديب پور

110 - سهيلا سراوران

111 - هادی خانی

112 - فواد منوچهری

113 - صباح ماموخ

114 - مینا حسینی

115 - رحمان قربانی

116 - سياروس درخشان

117 - نادر جماعتی

118 - ويدا حاجبی

119 - محسن ناصری

120 - كاوه مرتضايی

121 - حميد مشرف

122 - اقبال بيژن زاده

123 - سياوش محبی

124 - تقی خسروی

125 - حميد رشيديان

126 - شهلا قادری

127 - عبدالله مصطفی سلطانی

128 - فرزاد محمدی

129 - آناهيتا ملايی

130 - ژيان شهبازی

131 - امجد كريمی

132 - كيومرث عزتی

133 - كيهان عارفی

134 - مادح محمدی

135 - محمد رضا كردی

136 - حميد محمودی

137 - فرگل رکنی

138 - مهرنوش مرادی خسروی

139 - شمس الدين ارشدی

140 - پوريا دولت آبادی

141 - فريبا حاجبی

142 - احمد حسينی

143 - باقی ويسی

144 - خليل دشتی

145 - علی گنجعلی

146 - سوران اديب پور

147 - كبری اسماعيل زاده

147 - روناك عبرتگير

148 - كيومرث عبرتگير

149 - عبدالرزاق جلالی

150 -مختار كريمي

151 - حسين عارفي

152 - رضا احمديان

153 - همايون فرهادي

154 - سيمين اصفهاني

155 - شهرام درياني

156 - جمشيد حسيني

157 - علي جاويد

158 - پيام بابكان

159 - آزاد سرآشتي

160 - برزو شكوهمند

161 - صلاح الدين مام رستمي

162 - منصور حكيم زاده

163 - رضا اخگر

164 - بهمن تموزخواه

165 - مژگان شريعتی

166 - منصور بلوری

167 - طوبا قريشي

168 - صلاح رنج آور

169 - شادي صنايي

170 - خسرو غلامي

171 - رضيه خورشيدي

172 - فراست مرادي

173 - علي آجيكند

174 - شهرام رضايي

175 - عثمان خليلي

176 - مهوش

177 - آمد شريفي

178 - عمر پيرك

179 - رضا منوچهري

180 - كژال پرويزي

181 - فرهاد نادر محمودي

182 - ازلم آيدين

183 - اسماعيل حسيني

184 - امير بختيار

185 - هيبت احمدي

186 - جمشيد پيشياري

187 - ماهرخ درخشان

188 - بهروز درخشان

189 - طوبا صابر

190 - ميلا مسافر

191 - عبدالله كردپور

192 - محمد امين اسماعيل زاده

193 - رحيم بهرام زاده

194 - اسماعيل سالاري

195 - طهماسب وزيري

196 - نادر راكي زاده

197 - احمد نقيب

198 - اردشير حبيبي

199 - جلال آرامش

200 - فرج الابرجيان

201 - رضا ميرزايي

202 - محمودگرشاسبي

203 - علي كرباسي

204 - كورش حيدري

205 - مرتضي ستوده راد

206 - بهزاد ارمغاني

207 - صابر احمدي

208 - ثريا عطاري

209- رحيم عبدالرحيمي

210 - محمود پيشه ور

211 - اسد لنگرودي

212 - خه بات مصطفي رشيد

213 - شوكت علي محمدامين

214 - فرست ابراهيم حاجي

215 - گوهدار صلاح الدين بزاز

216 - تكينت بابا

217 - عبدالمجيدكامل

218 - سه ركه وت محمد حسن

219 - عبدالرحمان ناصري

220 - حسين بارزاني

221 - نامو خالد بابان

222 - كژال نجم الدين شريف

223 - بابان جبا

224 - آيشه بارزاني

225 - حسين برزنجي

226 - نازار برزنجي

227 - خوشناو جليل

228 - فرشيد صديقي

229 - آري هوشيار

230 - نيشتمان نوري

231 - عمر كریم فتح الله

232 - هوشيار محمود

233 - ف. بوتان

234 - كريم مسعودي

235 - شورش ناصري

236 - آسو عثمان

237 - صحنا عثمان

238 - ژيار بارزاني

239 - روني علي

240 - رحيم آوات

241 - بختيار رشيد فتاح

242 - محزون اورهان

243 - نعمت بازياني

244 - فاتح بازياني

245 - صلاح احمد فرج

246 - گيلاس كريم رسول

247 - رسول سوران

248 - سامي علي صالح

249 - شهلا عمر عبدالله

250 - توانا جلال

251 - سيامك ويسي

252 - عوني محمود

253 - شهرزاد جمال محمود

254 - كارزان كريم

255 - محمد فاضل

256 - عثمان خدر

257 - گلشن صالح

258 - طارق عبدالله

259 - شهلا عزيز

260 - گوران پيشرو

261 - نهايت گوران

262 - شهلا عبدالكريم

263 - اسماعيل كريم

264 - زولفيه زيبك

265 - سيامند محمودزاده

266 - قلندر برزنجي

267 - محمود كريم

268 - پاريزسامي علي

269 - گيلاس محمو سعيد

270 - محمد كاروان

271 - محمد عبدالكريم

272 - كاروان فرج

273 - زارا عبدالرحمان

274 - حه مه علي احمد

275 - صديق محمود

276 - كژال احمد

277 - كالي حمادي

278 - روا علي

279 - بندي حسن

280 - برهان آويسا

281 - سهام قادر محمد

282 - الروحام مولود

283 - كژال هورامي

284 - محمد

285 - به ناز محمد

286 - ابراهيم سامان

287 - بختيار جلال رضا

288 - آمانج هورامي

289 - سه ركه وت قادر

290 - بيان صديقي

291 - بهروز صديقي

292 - سوران قادر محمد

293 - عدنان قادر محمد

294 - طالب قادر

295 - نرمين محمد

296 - فرخ معاني

297 - مصطفی دانشفر

298 - مصطفی قاضی زاده

299 - محمد حسنخالی

300 - حميد مجيد ناصر برزويی

301 - محسن قزلجی

302 - سيامك حيدری

303 - موسي دانشفر

304 - محمد آجيكن

305 - بهروز لطفي

306 - علي وه ته ميشي

307 - هيوا محمودي

308 - حشمت مظفري

309 - فرزاد بختياري

310 - اسعد آذري

311 - احمد رنجبر

312 - صالح باياب

313 - شورش باياب

314 - صالح فاروقي

315 - سيروان الياسي

316 - يحيي صوفي

317 - وريا تيكان تپه

318 - اشكان كريمي

319 - طاهر عبد پناه

320 - ابراهيم برزگر

321 - صلاح فروغي

322 - هيوا لطفي

323 - ابراهيم برزگر

324 - محمد خضری

325 - عمر عصری

326 - عزيز رضايی

327 - رحمان عبداللهی زاده

328 - سيامند معينی

329 - ناصر رزازی

330 - سليمان چيره

331 - جينا توتاغاجی

332 - احمد لبادی

333 - سليمان كاوه

334 - مينا لبادی

335 - سليمان ربيعی

336 - عطا دباغی

337 - شهلا دباغی

338 - شهلا ايل بيگی اصلی

339 - رحيم باباطاهری

340 - زاگرس خسروی

341 - عمر مهتدی

342 - شميران احمدی

343 - پريوش سليمی

344 - سعيد سرهنگي

345 - خالد سيادت

346 - مسعود فريقی

347 - حامد كهنه پوشی

348 - علی رمضانی

349 - ريبوار رشيد

350 - كويستان داودی

351 - الان داودی

352 - اران داودی

353 - چيا هومر

354 - ادريس هومر

355 - ليلا رشيد

356 - سازان نجم

357 - سوزان قادر

358 - يوسف پاوه ای

359 - روفيا رمضانعلی

360 - شهلا عدنانی

361 - فاطمه عليزاده

362 - هيرش عليزاده

363 - گلاله عدنانی

364 - سوما عدنانی

365 - اسعد دورويی

366 - رضا لطفی

367 - سروه مجيدی

368 - هيوا مجيدی

369 - هيرو عدنانی

370 - مصطفی صوفی (قباغكندی)

371 - احمد فاروقی

372 - مصطفی جلالی

373 - كريم ايلخاني زاده

374 - حسين پناهی

375 - مهاباد قره داغي

376 - مصطفي گرمياني

377 - انداز هويزي

378 - سركش عبدالكريم

379 - كمال گرويسي

380 - سليم بابان

381 - شنه هدايتي

382 - هيژا بابان

383 - حسين سيدي

384 - كريم مولودي

385 - شاخه وان درخشاني

386 - اوين برزنجي

387 - نازنين برزنجي

388 - ناسك رشيد

389 - ليلا خضري

390 - هيژا كهنه پوشي

391 - رضا يغموري

392 - فهيم كاكی

393 - بهمن حيدري

394 - رحيم رشيدي

395 - احمد اسكندري

396 - كاوه غفوري

397 - بيژن شفيعي

398 - محمد احمد پور

399 - ريبين كوردستاني

400 - شمال صدر

401 - صلاح رحيمي

402 - قاسم چيره

403 - فرهاد جوانمردی

404 - خديجه نانوازاده

405 - فاروق مدرسی

406 - رسول محمدی

407 - آرام بداغی

408 - سامان شاسوار

409 - خسرو بايزيدی

410 _ تالان عارف

411 - ارام برازنده

412 - بها الدين اوجار

413 - ادريس له تيف

414 - گؤضه ند باراوي

415 - ئه سكه ر دلسوز

416 - تابين عارف

417 - فايق احمد

418 - صالح اماني

419 - شهلا احمدی

420 - ئايشه شاداب

421 - مينو احمد

422 - سامي محمد

423 - رزگار فرج

424 - رزگار مصطفي

425 - كارزان عمر

426 - فايق اولادي

427 - گزنگ حسن

428 - طه عبد الله

429 - انور دمود

430 - زكي فرصت

431 - سردار زانا

432 - محمد محمد

433 - ئه وين اسماعيل

434 - هه ردي رشيد

435 - سعيد زارابي

436 - شيوا عميدي

437 - گوين عميدي

438 - كريستينا نيلسون

439 - سوران صالح

440 - ماردين

441 - ضيان گلي


وبلاگ های حامی

1- قاصدک

2- پاسدارن فرهنگ ایران

3- شیخ شهر

4- آخرین سامورائی

5- اتوبوس آبی

6- صوفی

7- نوای آزاد

8- بابک خرمدین

9- آزاد

10- جنبش زنان برای برابری

11- افسون

12- وبلاگ دانشجویان دانشگاه بین المللی قزوین

13- اندیشه محبوس

14- بیداری جوان

15- ایرانیان گواه

16- شۆره‌شگێران

17- لینکستان ادبیات و موسیقی

18- رندانه

19- دلبر 14 ساله !

20- روی مدار زندگی

21- تا آزادی آناهیتا

22- کانون دفاع از حقوق بشر در ایران

23- کمپین در بند

24- عمو لره

25- آخرین اخبار سیاسی ایران و جهان

26- وبلاگ خبری ایران آزاد

27- ۱۰ بهمن ٬ روز حمایت وبلاگ نویس هاي ايراني از آزادی دانشجویان دربند

28- برای آزادی نسیم

29- آوای دانشگاه

30- کمپین آزادی و برابری

31- کمپین روزبهان امیری

32- کمپین کیوان امیری الیاسی

33- حرفهای گدا و فقیر

34- سیمرغ

35- کمپین علی کلایی

36- نگاه بی حجاب

37- بیانیه ها و فراخوان

38- فریاد

39- کمپین صالح کهندل

40- بنی آدمی حقانی

41- کمپین آزادی و برابری پلی تکنیک

42- حقوق بشر و آزادی

43- بیتر تولیپ


نهادی های حامی

1- کمیته مبارزه با سانسور در ایران

2- فعالان کمپین حمایت از دکتر حسام فیروزی

3- فعالا کمپین آزادی برای حشمت الله طبرزدی

4- فعالان کمپین آزادی برای سعید حبیبی و دانشجویان در بند

5- فعالان کمپین آزادی برای احمد باطبی

6- فعالان کمپین آزادی برای خالد هردانی و همراهانش




24 March 2008

محمود کیانوش: شعر بلند «کجاست آن صدا؟» را در آفتاب «تنهایی انسان» به همۀ «مادران و فرزندان» ایران و جهان تقدیم می کنم


شعر بلند «کجاست آن صدا؟» را با یاد همۀ شاعران هموطنِ همعصرِ آشنا با دل و ذهنم، از آن جمله سوفکل، کنستانتین کاوافی، یورگوس سِفِریس، اوپانیشادیون، رابیندرانات تاگور، گوته، راینر ماریا ریلکه، ابوالعلاء معرّی، خوآن رامون خیمه نز، آنتونیو ماچادو، گارسیا لورکا، پابلو نرودا، اوکتاویو پاز، ناظم حکمت، دانته، سالواتوره کوازیمودو، ویکتور هوگو، شارل بودلر، پل والری، پل الوآر، لویی آراگون، پوشکین، اوسیپ ماندلشتام، یوگنی یفتوشنکو، آندره ی وُزنسنسکی، والت ویتمن، جان میلتون، ویلیام بلیک، ویلیام باتلر ییتز، تامس استرن الیوت، اوسکار وایلد، دیوید هربرت لارنس، در آفتاب «تنهایی انسان» به همۀ «مادران و فرزندان» ایران و جهان تقدیم می کنم.
محمود کیانوش


کجاست آن صدا ؟


کجاست آن صدایِ با دل آشنایِ گمشده

که من هزار سال،

گشوده بال،

در سپهرِ خواب،

در ستاره هایِ خرّمِ خیال،

به جست و جوش بوده ام؟

در آرزویِ دیدنِ نشانه ای

به جای مانده از طنینِ زنده اش

به جایی از کرانه هایِ خالیِ سکوت

همیشه با تمامیِ وجود

گوش بوده ام!

شبی که باز مادرم غمش گرفته بود

وَ حالتی عجیب بیقرار داشت

و من خیالِ گریه می شنیدم از صدایِ او،

نشست و با تبسّمی غریب

صدام کرد و در برم گرفت؛

سرِ مرا به سینه اش فشرد وُ

بوس کرد وُ

رویِ دامنش گذاشت؛

و من، که ناگهان دلم برایِ او

هراس از تمامِ عالمش گرفته بود،

ذلیل و منقلب،

برایِ راندنِ هجومِ گریه از گلو

زدم شتابناک بوسه ای به دستهایِ او .

شبی سیاه مثلِ یأس وُ

تلخ مثل درد بود؛

در آن هوایِ داغِ تیرماه

فضایِ خانه از ملالِ مادرم

شبیهِ چشمهایِ مُرده

سرد بود .

اگرچه تا به یاد داشتم،

همیشه بیقرار دیده بودمش،

به ناله از مدارِ سرنوشت،

به شِکوِه از فشارِ روزگار

دیده بودمش،

ندیده بودمش به بیقراریِ فرشته ای

که ناگهان خدا

بر او گرفته بی دلیل خشم،

از آشیانۀ بهشت رانده باشدش

و کرده باشدش جُدا

از آنچه آنچه شناست،

و بادِ حادثه

که تابعِ مشیتِ خداست،

به خاکدانِ ما کشانده باشدش؛

فرشته ای شبیهِ مادرم،

ولی

غریبه با زمین و با زمینیان،

در آرزویِ عفو،

در انتظارِ بازگشتِ خود به آسمان!

در آن شبِ جنون و دلهُره

پدر :

دوباره در سلامتِ سفر

از ابتلا به دردهایِ خانواده در گریز ؛

برادران :

در آن هزار کوره شهر،

به دور از نگاهِ خُرده گیرِ مادرم،

سر و دلِ جوانشان

به عیشِ بیم خوردۀ شبانه گرم ؛

و خواهران

دو جوجه قُمریِ هنوز بی خیال،

سپرده دست و پایِ خسته را به خوابِ خوش ؛

و مادرم نشسته در اتاق،

ولی به پویه در کویرِ مالیخولیایِ غربتش ؛

و من :

در این میانه گیج وُ

تلخکام وُ

بیمناک ،

نهاده سر به دامنِ محبّتش،

غریبه با وجودِ خویشتن،

یگانه ناظرِ تمامِ ماجرا ؛

درون چو درّه ای عمیق

پُر از طنینِ یک صدا :

چرا، چرا، چرا !

«یکی بود، یکی نبود...»

صدایِ قصّه گویِ مادرم،

قناریِ همیشه در قفس،

فضایِ تنگ و مُردۀ اتاق را

طراوت و صفایِ باغ در بهار داد ؛

دلِ مرا که با غمِ غریبگیش

چو مرغِ سر بُریده ای

به خاکِ اضطراب در فکنده بود،

دوباره اندکی قرار داد.

آه،

خدایِ من !

چه قصّه ای که داشت

در میانِ قصّه هایِ او

هوایِ دلنوازِ دیگری ؛

اگر چه قصّه ای برای من نگفته بود

بدونِ پرده هایِ رمز و راز،

در این یکی نهفته بود رمز و رازِ دیگری.

همیشه دخترانِ قصّه هایِ دیگرش

دچارِ عقده های زن پدر،

شکنجه در طلسمِ دیو می شدند ؛

ولی در این یکی

همین که دیو و زن پدر

به دستهای دخترِ یتیم بند می زدند،

وِ خواستگار می رسید

با قیافۀ کریهِ کدخدا،

قیافۀ مخوفِ دزدِ گردنه،

قیافۀ گدایِ نیزه باز،

هوا سیاه می شد،

آذرخش می جهید وُ

رعد می شکست،

افق در آتشی عظیم شُعله می کشید وُ

می شکافت،

و ناگهان خدایِ عشق

با قیافۀ نجیبِ شاهزاده ای

سوارِ اسبِ تازی سفید،

قبایِ زرنگار بر تنش،

به دوشِ او شنل

چو موجهایِ شُعله ای به رنگ یَشم

رها به دستِ باد ؛

دو چشمِِ مهربانِ روشنش

شکفته با تبسّمِ امید،

به تاخت می رسید وُ

دیو را

به یک نهیبِ تیغ

از میان دو نیم کرده،

دستِ دخترِ یتیم را

به دست می گرفت وُ

آن الهۀ عفاف و ناز را

به سویِ خویش می کشاند وُ

می گرفت در بغل،

به پشتِ اسب می نشاند وُ

باز

به تاخت می شد از میانه ناپدید !

به چشمِ من پدر

اگرچه شاهزاده ای نبود

وَ اسبِ تازی و قبایِ زرنگار هم نداشت،

از آن سوارِ قصّه،

با تمامِ آن جلال و جاه

زیادتر هزار چیز وُ

هیچ چیز کم نداشت :

پدر سوارِ قصّه در مناظرِ خیال نه،

پیادۀ حیات

در معابرِ تلاش بود،

کسی که مادرِ مرا

- دُرست پیش از آنکه دیو

دست بسته آرَدَش،

به دستِ دزدِ گردنه سپارَدَش -

نجات داده بود،

وَ با ستایشِ زنانگی

در آن فرشتۀ سلیمِ عشق

به من حیات داده بود.

قبایِ زرنگار و اسبِ تازی سفید چیست؟

همان کلاهِ کهنه اش

به چشمِ من گرانبها تر از

هزار تاجِ پادشاه بود ؛

بدونِ آن خدایِ خانه وُ

پناهِ مادر وُ

امیدِ من

جهان پُر از خطر،

پُر از هراس وُ

خالی از پناه بود ؛

زمین کویرِ مُرده،

آسمان سیاه بود.

سرم به دامنِ فرشتۀ سلیمِ عشق بود

وَ باز می شنیدم وُ

هنوز با چه اشتیاق می شنیدم

از زبانِ او

در آن شبِ دراز،

قصّۀ هزار بار گفته را،

ولی صداش مثل بارهایِ پیش

که دخترِ یتیم را

به دستِ شاهزادۀ دلاورش نجات داده بود،

نداشت لحنِ دلنوازِ آن امیدواریِ نهفته را.

در آن صدایِ لحظه لحظه تلخی اش گزنده تر،

صدایِ در حریقِِ خاطرات شُعله ور،

غمش به کینه،

بیقراری اش به خشم

می شکفت ؛

وَ او

فرشتۀ غریبِ عشق،

مادرم،

برایِ من چو بارهایِ پیش

ستمگریِ دیگران وُ

رنجهایِ دخترِ یتیم را

به یاریِ اشاره ها

به قصّه بودنِ تمامِ ماجرا

به زیرِ خنده های کوته و تهی نمی نهفت.

رسید قصّه اش به اوجِ لحظه هایِ دلهُره

که زن پدر گشوده بود

دهانِ زشت را به خنده ای پلید :

قاه قاه !

وَ دیو دخترِ یتیمِ دست بسته را

که شاید انتظارِ مرگ می کشید،

خمیده و شکسته در خود از هراس،

برای پیشکش به دزدِ گردنه

چو برّه ای به پیشوازِ گُرگ بُرده بود،

آه !

ولی هوا نشد سیاه،

نجست آذرخش وُ

رعد غرّشی نکرد،

افق به شکلِ قصرِ آرزو

در آن سویِ حصارِ دودیِ خیال

دور و بسته ماند ؛

و شاهزاده ای

سوارِ اسبِ تازیِ سفید،

هیچ،

که دستِ کم

جوانِ لوچِ خشتمال هم

که صرع داشت

وَ از سرِ هوس به دخترِ یتیم

گاهگاه

تبسّم و نگاه می فروخت،

نکرد از قضایِ روزگار

از حوالیِ وقوعِ فاجعه گُذار،

ولی رسید دزدِ گردنه

وَ دخترِ یتیم

به دوزخِ سیاهِ سرنوشت

سقوط کرد وُ سوخت،

سوخت،

سوخت !

همین که دزدِ گردنه

گرفت دختر یتیمِ قصّه را وُ

مثل باد رفت وُ

ناپدید شد،

وَ قصّه از طلوعِ شاهزاده نا امید شد،

شکست قلبِ من

شکست بغضِ مادرم

و های هایِ گریه اش

فکند لرزه در زمین و آسمان

چنان

که رفت بیمِ آنکه کهکشان

به هم برآید وُ

فرو بریزد وُ

به ناگهان

زمان سرآید وُ

هر آنچه هست

به نیستی گراید وُ

خدا بماند وُ سیاهی و سکوت

در فضای بیکران.

صدایِ انفجارِ گریه اش مرا

به رعشه در کشاند وُ

از کفِ اتاق برجهاند ؛

پریدم وُ

به سینه اش پناه بردم وُ

میانِ بازوانِ خود پناه دادمش ؛

برای شستنِ سیاهیِ غمی

که در دلش نشسته بود

به اشکهایِ بیدریغِ عالمی نیاز داشت،

و من به سهمِ خود

دو چشمه اشکِ بیدریغ

برایِ شستنِ غمِ سیاه دادمش.

اگر چه رازِ دردهایِ او برایِ من

به هیچوجه آشکار و آشنا نبود،

در آن دمی که دختر یتیمِ قصّه ها

اسیرِ سرنوشتِ شوم شد

وَ بغضِ مادرم شکست،

تمامِ دردهایِ او به یک هجوم

در دلم نشست.

سرش به ضربِ ضجّۀ جگر خراشِ او

به رویِ شانه ام چو پُتک می نواخت،

وَ من سرم به رویِ سینۀ پُر آتشِ تپنده اش

دوار می گرفت وُ

می گداخت.

«چرا؟

چرا؟

چرا؟»

طنینِ این سؤالِ یأس بارِ سهمگین

دوباره مثلِ یک مغاک شبپره

به ناگهان گشود بال وُ

در نهایتِ شتاب

دچارِ هرج و مرج و اغتشاش کرد

یکسره

فضایِ روحِ اضطراب دیدۀ مرا.

چرا در آن شبِ جنون و دلهُره

که باز مادرم غمش گرفته بود

وَ حالتی عجیب بیقزار داشت،

پناه خواست از من وُ

نشست و با تبسّمی غریب

سرِ مرا به دامنش گرفت؟

چرا، اگر دلی پُر از مرارتِ حیات وُ

شِکوه از فشارِ روزگار داشت،

یکی از آن زنانِ همجوار و همکلام را

به شبچره نخواند وُ

درد دل نکرد؟

وَ در فضایِ خانه ای که از ملالِ او

شبیهِ چشمهایِ مُرده سرد بود،

برایِ من که انتظارِِ هیچ چیز از کسی نداشتم

نشست و قصّه گفتنش گرفت؟

در آن شبِ سیاه مثل یأس وُ

تلخ مثل درد

که باز ناگهان پدر

نبود و رفته بود تا بماند

از بلایِ خانه دور،

در سلامتِ سفر،

چرا، اگر دوباره مادرم

برایِ آن دلِ گرفته و حزین و دردمند

هوایی وُ

صفایی وُ

شفایی از بهشتِ قصّه انتظار داشت،

به قصّه ای پناه برد

که سرگذشتِ یک زن و دو مرد بود :

بیانِ رنجِ عشق وُ

نا امیدی و امید،

بیانِ آرزویِ کودکانۀ محال ؛

گریز از قبولِ واقعیتِ سیاه و تلخ،

سوارِ اسب

در پناه شاهزادۀ دلیرِ عشق

به سویِ قصری از طلا و نقره و بلور،

در آن سویِ حصارهایِ ماهتابیِ افق،

به سر زمینِ خواب،

در کرانه های نور؟

و از هزارها چرا

چراتر این چرا

که مادرم

کنون که سرگذشتِ نفرتِ زنی

به مردِ واقعیتِ کریه

و عشقِ او

به شاهزادۀ خیالِ دلپذیر را

برای بازگفتن انتخاب کرد،

چرا سراچۀ امیدِ دخترانِ سادۀ یتیم را

که در طلسمِ دیوِ روزگار

از عنادِ کورِ زن پدر

به شهوتِ سفیهِ دزدِ گردنه

دچار می شدند،

به قهرِ عاصیانه اش خراب کرد؟

چرا، اگر که عشق در میانِ مادر و پدر

بهشتِ اُنس نه،

کویرِ نفرتی ست مهلک و سیاه،

کویر را هم از فشارِ یأس

برای رهروی چو من

سیاه کرد وُ

تنگ کرد وُ

خالی از سراب کرد ؟

چه محشری !

عجب قیامتی ؟

امید را به وحشتِ جنون وُ

عقل را به اقتدارِ یأس

باختم ؛

گسست از هم وُ

شکست در هم وُ

غبار شد

جهانِ سر به راهِ کهنه ای که می شناختم.

تمام آنچه با شکوهِ فکر وُ

حرمتِ بلند اعتقاد

گواهِ اعتبارِ آدمیت است،

برای من به خاک ریخت،

پوچ شد،

به باد رفت ؛

گذشته مختصر شد و از آن مگر

سکوتِ لحظه هایِ شکّ،

سکونِ لحظه هایِ یأس

به جا نماند هیچ ؛

تمامِ برگ و بارِ بازیِ خیال

ریخت از درختِ آرزو

وَ طوطیِ حماسه و قناریِ غزل

از آشیانِ یاد رفت.

گریست دخترِ یتیمِ قصّه،

مادرم

وَ من

از او که تلخ می گریست

هزار بار تلخ تر گریستم،

وَ این سؤال در شقیقه هام می تپید

که من کجا و کیستم ؟

اگر پدر برای مادرم

یگانه شاهزادۀ نجیبِ قصّه ها،

سوارِ اسبِ تازیِ سفید نیست،

ولی گرفته است دخترِ یتیمِ بی پناه را

وَ تا ابد به منجلابِ بردگی کشانده است،

بنا بر این کسی مگر

یکی از آن سه مردِ قصّه،

آن سه ناکسِ پلید نیست

که گوهرِ یتیمِ عشق را

ربوده است و در سیاهچالِ غم

نشانده است !

پدر نبود،

پدر هم از حصارِ خانه رفته بود،

هم از نگارخانۀ خیالِ من ؛

وَ هرچه می پرید ذهنِ خسته بالِ من

به خطّی از خطوطِ چهره اش نمی رسید ؛

ولی به پرتوِ جرقّه ای

که گاه از تلاشِ یاد می جهید

به جایِ چهرۀ پدر

قیافۀ کریهِ دزدِ گردنه

دمی پدید می شد وُ

دوباره ناپدید.

در این میانه

این سؤالِ وحشیِ مهیب

دوید در سر وُ

گرفت راه بر نفس

که در جهان فقط منم که مادرش

همیشه عشق را

به پاکیِ غم وُ

صفایِ اشک

برایِ شاهزادۀ نجیبِ قصّه ها

نگاه داشته ست؟

ولی دریچۀ امید را

برای جلوه ای از آفتابِ عشق

برایِ K YVDFI HD ;I LhK آن غریبه ای که من

پدر صداش می کنم

همیشه بسته و سیاه داشته ست ؟

وَ در عوض فقط

به اعتبارِ اُنس یا به حکمِ سنّتی عتیق،

با کرامتی عمیق،

به گاهگاه دادنِ اجازه ای

برای چند لحظه لذّتِ کنار و بوس

همیشه آن غریبه را

مطیع و سر به راه داشته ست ؟

وگرنه چاره ای مرا

به جز قبولِ این حقیقتِ سیاه نیست

که مادران

همیشه دخترِ یتیمِ قصّه ای عجیب بوده اند ؛

ذلیلِ زن پدر،

اسیرِ دزدِ گردنه،

در انتظارِ اسبِ تازیِ سفید وُ

شاهزادۀ نجیب بوده اند،

وَ از عطیۀ بزرگِ عشق

همیشه بی نصیب بوده اند.

گریستیم،

تلخ و زار

مادر و پسر

به حالِ خود،

برایِ همدگر

گریستیم،

گریستیم تا مرا شکست غم،

گرفت خستگی وُ

بُرد خواب

به سر زمینِ خاطراتِ گمشده،

به شهرِ قصّه های ساده،

عاشقانِ خوب،

به باغِ رنگها و عطرهایِ بی خزان،

به جلوه گاهِ عشقهایِ بی غروب :

جهانِ پُر شگفتیِ نهفته در درون

که زندگی در آن

تردّدی میانِ جبر و اختیار نیست،

وَ هیچکس از آنچه می کند

مدام بیمناک و شرمسار نیست.

هوا برهنه بود وُ

از شرابِ نور مست ؛

نسیمِ شوخ می کشید پنجه های نرم را

به زلفِ مشک بیزِ شاخسار،

وَ جویبار

با تلألؤ بلور

چمنده از میانِ فرشِ با طراوتِ چمن،

دهن پُر از ترنّمی لطیف،

به زیرِ چلچراغی از شکوفه

در عبور .

فضایِ باغ از نوایِ دلکشِ پرندگان،

که در ستایشِ الهۀ بزرگِ عشق

هزار گونه لحن در نماز داشتند،

تپش گرفته بود و اهتزاز داشت ؛

ولی هنوز خلوتِ عمیقِ باغ

در آن سکوتِ سبزِ دلنواز

برای عاشقانِ گوشه گیر

که شوقِ راز گفتن وُ

شنیدنِ نیاز داشتند

هزار جایِ باز داشت.

من ایستاده،

تکیه بر درخت داده

در کنارِ جویبار

دو چشم بودم و نظاره ای و حیرتی

که این کجاست؟

و من چگونه و کی آمدم به این دیار ؟

که ناگهان

طنینِ یک صدایِ آشنا

فضایِ سینۀ مرا،

فضایِ باغ را،

فضایِ آن بهشتِ نغمه و نشاط و شور را گرفت ؛

مشامِ عطر را وُ

ذهنِ رنگ را وُ

چشمِ نور را گرفت :

صدایی آشنا

که داشت لحنی از صدایِ مادرم

به وقتِ قصّه گفتن و ترانه خواندنش،

به وقتِ انفجارِ هولناکِ غم

از آن دو چشمِ میشیِ غریب

خونِ دل فشاندنش ؛

ولی فقط صدایِ مادرم نبود :

صدایِ بیشماری از زنانِ آشنا و ناشناخته،

شبیهِ تارهایِ نازکِ حریر

کنارِ هم تنیده،

تاب خورده،

یک صدایِ تازه ساخته،

که در طنینِ دردسوز و مهر بیزِ آن

نوایِ دخترِ یتیمِ قصّه

در صدایِ مادرم

برای من به خوبی آشکار بود،

وَ در هلالهای اُفت و خیزِ آن

نهفته

انعکاسی از تبسّمِ شکوفه،

پچپچِ نسیم و برگ،

وَ پُرس و جویِ ریگ وجویبار بود.

کلام در ترانه اش

روایتی صریح و ساده از طلوعِ عشق

در کرانۀ حیات داشت ؛

پیامی از تمامِ کائنات وُ

از ورایِ کائنات داشت :

نه غم در آن،

نه شادیِ جریحه دارِ ریشه در غمی ؛

نشاطِ آن رهاییِ مسلّمی

که از ظهورِ اوّلین نشانۀ غم و ملال

تا به حال

به جست و جوش بوده است عالمی .

صدایِ آن ترانه خوان

جلوتر و جلوتر آمد وُ

سپس

صدایِ سُمّ اسب هم بلند شد ؛

ولی همین که من سرم

گرفت نیم چرخشی به جانبِ صدا...

خدایِ من !

برایِ من

همیشه وصفِ آن محال بوده است،

تصوّرش ورایِ قدرتِ خیال بوده است :

به لمحه ای جمال شاهزادۀ نجیبِ قصّه ها

گشود چشمۀ هزار آفتاب را

به چشمهایِ من ؛

وَ ذهن من شکافت،

وَ تافت نورِ قدسی اش

به قلبِ ذرّه ذرّۀ وجودِ من،

وَ هوش از سرم پرید وُ

نقش بر زمین شدم.

گذشت از کنارِ من

سوارِ اسبِ تازیِ سفید

شاهزادۀ نجیب

وَ چند لحظه بعد

که چشمهایِ پُر غبارِ من

گشوده شد به یک نگاه

آه !

سوارِ اسب،

پشتِ شاهزاده

دختر یتیمِ قصّه ها

نشسته بود و بود همچنان ترانه خوان،

و ناگهان

سرش گرفت نیم چرخشی به سویِ من

و یک تبسّمِ لطیف و مهربان

شکفت

به باغِ چهره اش

که داشت بیش و کم شباهتی

به چهرۀ ملیحِ مادرم

وَ نیز چهرۀ تمام دخترانِ دیگری که می شناختم ؛

وَ من در آن دم

آنچه از خود و جهان

به یاد داشتم

به آن جمالِ مهربان،

به آن تبسّمِ لطیف،

به آن صدایِ دلنواز

باختم.

هنوز مادرم نشسته بود

وَ من سرم به دامنش ؛

هنوز اشک قطره قطره می چکید

از آن دو چشمِ میشیِ غریبِ روشنش :

کجاست آن صدایِ با دل آشنایِ گمشده

که من هزار سال،

گشوده بال

در سپهرِ خواب،

در ستاره هایِ خُرّم خیال

به جست و جوش بوده ام ؟

کجاست آن صدا،

کجاست ؟


http://mahmudkianush.blogfa.com/

23 March 2008

زینت میرهاشمی: اتاق فکر هم بحران را درمان نخواهد کرد



اتاق فکر هم بحران را درمان نخواهد کرد

زینت میرهاشمی



ولی فقیه سال 1387 را سال «نوآوری و شکوفایی» نامید. وی سال گذشته را سال «اتحاد ملی و انسجام اسلامی» نامیده بود. این گونه نامگذاریهای قلابی صرف نظر از فریبکاریهایی که در آن وجود دارد، انعکاس کمبودهای جدی نظام برای دوام و بقایش است. محمد کاشانی عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام با یادآوری نامگذاری سال قبل و امسال، این نامگذاریها را «نقطه های درمان بیماریها» دانست.

روزهای پایانی سال 1386 و تحریم گسترده سیرک انتخابات، پوچی نامگذاری سال گذشته از طرف ولی فقیه را اثبات کردند. طلب «وحدت و انسجام» و دشمن خارجی تراشیدن جهت تحقق آن و نیز موضوع پرونده هسته ای هیچکدام از این گزاره ها نتوانست ذره ای به مشروعیت رژیم در داخل اضافه کند و در خارج از مرزهای ایران هم حاکمیت در این قد و قواره پذیرفته نشده است. بر این نهاده، تغییر، تحول دموکراتیک و سرنگونی رژیم مساله مرکزی جامعه ایران است.

خامنه ای که ادعای برقراری عدالت را کرده است ادعای اضافه کردن پیشرفت به عدالت توسط مجلس و دولت پاسداران در سال آینده را کرد. وی این دو مقوله را بدون هم بی معنا دانست.

تاکنون مردم به بهانه برقراری «عدالت اسلامی» سرکوب می شدند و در سالی که آغاز شده به بهانه «پیشرفت» ارتجاع سرکوب خواهند شد. تبلیغ برای پیشرفت طرحهای ماجراجویانه رژیم در سخنرانیهای نماز جمعه های روز جمعه دوم فروردین آغاز شده است. محمدی کاشانی برای تحقق رویای ولی فقیه در این نامگذاری، گفت: «مجلس و دولت با صاحبان تجربه و نظر، اتاق فکر تشکیل داده و با هم مشورت کنند.»

دیکتاتوری مذهبی حاکم مانع هر گونه توسعه دموکراتیک و پایدار است. توسعه ای دموکراتیک و پایدار بدون عدالت، دموکراسی و آزادی تحقق نخواهد یافت. بر این نهاده سال 1387، گسترده شدن اعتراضها و پویشهای اجتماعی را نوید می دهد.

مهدی سامع: اتحاد ملی با شعبده بازی ولایت فقیهی


به راستی در این «قدرتمند ترین و دمکراتیک ترین نظام» چه اتفاقی افتاده که خانواده خمینی مجبور می شوند اعلام کنند که:«ما متاسفيم که هنوز برخی سايتها عليه علی اشراقی می نويسند، البته به آنها مي گوييم آستانه تحمل ما هم اندازه ای دارد.....و اگر کار را به جايی برسانند که اين تـحـمــل تـمــام شــود، شــایـد خـيلـی از پرونده های سياهی که وجود دارد را با راه انـدازی یـک سـایـت خبری به اطلاع عموم برسانيم.»( روزنامه آفتاب يزد، یکشنبه 12 اسفند 86)

این پرونده های سیاه که شاید یک روز خانواده خمینی مجبور به افشای آن شوند و اخیرا ابراهیم یزدی یک فقره آن را در مورد چگونگی قتل امیر عباس هویدا فاش کرد در این نظام «قدرتمند» و «دمکراتیک» چرا به اطلاع عموم نمی رسد؟

اتحاد ملی با شعبده بازی ولایت فقیهی

مهدی سامع

mehdi.samee@gmail.com


روز پنجشنبه 9 اسفند 1386 گماشته ولی فقیه در هشتمين کنگره سرداران شهيد مدعی شد که:«کاروان جهان به منزلهای آخر خود نزديک می شود.......و....امروز همه دنيا ملتهب و در تکاپو و تحول است و در آستانه تغيير و تحول بزرگ است.» احمدی نژاد ولایت خامنه ای را «ملت ایران» نامید و سبک سرانه مدعی شد که:«ملت ايران ابرقدرتها را پشت سر گذاشته است و امروز بر سكوی افتخار ايستاده و همه قدرتها زير پای ملت ايران هستند.» وی نتیجه گرفت که «ایران قدرت اول جهان است.»

مدتی قبل سید محمد خاتمی در «فوروم اقتصاد جهاني» در سوييس مدعی شد که:«ايران، دمكرات ترين سرزمين در منطقه خاورميانه است.»

24 اسفند را رسانه های دولتی «حماسه ملی» نامیدند و فراموش کردند که آیت الله خمینی همواره با کینه از واژه «ملی» استفاده می کرد و لابد به همین خاطر است که نوه بنیانگذار نظام ولایت فقیه ابتدا رد صلاحیت می شود تا طمع نظام احمدی نژادی را خوب حس کند و بعد با منت گذاشتن به خانواده خمینی صلاحیتش تائید می شود تا در یک بازی با نتیجه از پیش تعین شده به کارت سوخته تبدیل شود و دیگر نیازی به آن نباشد که همچون سید احمد خمینی به تیر غیب گرفتار شود.

24 اسفند را سید علی خامنه ای «حضور پر قدرت و حماسه آفرین» و «صحنه باشکوهی از اتحاد ملی» نامید و لابد منظورش از حضور پر قدرت، همان اتحاد سپاه و بسیج است که با شعبده بازی و با آگاهی از ترس و تزلزل رقبای داخلی، خود کاشتند و خود خوردند و بر خود آفرین گفتند که مجلسی احمدی نژادی شده برپا کردند.

اگر بنا به ادعای آن کوتوله سیاسی نظام حاکم بر ایران «قدرت اول جهان» است و اگر بنا به ادعای خاتمی همین نظام «دمكرات ترين سرزمين در منطقه خاورميانه است»، چه نیازی حکومت را وادار می کند که از هر عوامفریبی برای غالب کردن یک شعبده بازی به جای انتخابات استفاده کند. اگر ینا به ادعای سید علی خامنه ای در روز 24 اسفند «صحنه باشکوهی از اتحاد ملی» وجود داشته، چه نیازی به 700 هزار نیروی سرکوبگر وجود داشته است و مهمتر از آن چه نیازی بوده که کار تقلب و رای سازی را به جایی برسانند که آخوند مجيد انصاری که یکی از مطمئن ترین افراد بیت خمینی و یکی از مهره های سرکوبی در سالهای گذشته بوده نتایج اعلام شده در تهران را زیر سوال ببرد و شیخ مهدی کروبی و سید محمد خاتمی در رابطه با نتایج اعلام شده مجبور می شوند در نامه خود به شورای نگهبان بنویسند که:«صرف نظر از تنگناهايی که برای نمايندگان نامزدان برای حضور در صندوقها وجودداشت، آن چه از گزارشهای متعدد چه از سوی معدود نمايندگان حاضر در رای گيری و شمارش آرا و چه از منابع موثق ديگر نشان می دهد که نتايج اعلام شده تناسبی با آرا ريخته شده در صندوق ها ندارد.»

به راستی در این «قدرتمند ترین و دمکراتیک ترین نظام» چه اتفاقی افتاده که خانواده خمینی مجبور می شوند اعلام کنند که:«ما متاسفيم که هنوز برخی سايتها عليه علی اشراقی می نويسند، البته به آنها مي گوييم آستانه تحمل ما هم اندازه ای دارد.....و اگر کار را به جايی برسانند که اين تـحـمــل تـمــام شــود، شــایـد خـيلـی از پرونده های سياهی که وجود دارد را با راه انـدازی یـک سـایـت خبری به اطلاع عموم برسانيم.»( روزنامه آفتاب يزد، یکشنبه 12 اسفند 86)

این پرونده های سیاه که شاید یک روز خانواده خمینی مجبور به افشای آن شوند و اخیرا ابراهیم یزدی یک فقره آن را در مورد چگونگی قتل امیر عباس هویدا فاش کرد در این نظام «قدرتمند» و «دمکراتیک» چرا به اطلاع عموم نمی رسد؟

واقعیت این است که روز 24 اسفند 1386 مردم ایران ادعاهای همه ی سران رژیم را به سخره گرفتند و نشان دادند که ایرانیان نه فقط در یک شرایط دمکراتیک قرار ندارند، بلکه تحت فشار و سرکوبی رژیمی هستند که به علت ضعف و بن بستی که با آن مواجه است حتی به نزدیکترین خادمان نظام هم اجازه مشارکت نمی دهد و ولی فقیه نظام مجبور است نزدیکترین خدمتگزاران به ارتجاع حاکم را با ادعای «صحنه باشکوهی از اتحاد ملی» از صحنه حذف کند.

24 اسفند روز شعبده بازی ولایت خامنه ای بود که مردم ایران با همبستگی ملی و تحریم سراسری و عدم «حضور پر قدرت» خود در نمایش انتخاباتی پیامی قاطع به جهان ارسال کردند. پیام مردم برای ولی فقیه رژیم از پیش معلوم بود و برای همین وی به خاطر حفظ قدرت به هر شکل و با هر ابزار برای انجام این شعبده بازی برنامه ریزی کرده بود. طرح خامنه ای به طور کامل پیش رفت و سرانجام مجریان این شعبده بازی با انبوهی تقلب و رای سازی و چند برابر اعلام کردن کردن تعداد کسانی که به تماشای این نمایش رفته بودند نتیجه مورد نظر ولی فقیه را اعلام کردند. اما همین نتایج پر از تقلب نشان دهنده پیروزی جنبش تحریم و صف بندی مردم در مقابل حاکمیت است.

بر اساس آمار رسمی در تهران بزرگ و کلان شهرهایی همچون تبریز، اصفهان، شیراز، اهواز کمتر از 30 در صد از دارندگان حق رای در نمایش انتخاباتی شرکت کرده اند و کسانی که به مجلس ارتجاع راه یافته اند حدود 5 تا 10 در صد رای داشته اند که برای نمونه می توان به نماینده شهر چند ملیونی تبریز اشاره کرده که فقط با 105 هزار رای به مجلس راه یافته است.

نکته قابل توجه دیگر در نتایج اعلام شده، ورشکستگی نیروهای موسوم به اصلاح طلب دولتی است. این نیروها که با خفت و خواری، خود را در این شعبده بازی سهیم کردند و با هیاهو و استفاده از تعدادی معدود سينماگران و هنرمندان فرصت طلب و تعدادی از ورشکستگان سیاسی به شمول آقایان بابک امیر خسروی و فرخ نگهدار تبلیغ به شرکت در این نمایش را می کردند با پاسخ منفی و قاطع مردم مواجه شدند. بر اساس آمار چند برابر شده رسمی در مورد تهران بزرگ که تعداد صاحبان حق رای در آن حدود 6 ملیون نفر است، مجید انصاری که مورد تائید همه ی دسته جات موسوم به اصلاح طلب دولتی بوده، فقط توانسته حدود 300 هزار رای یعنی 5 درصد صاحبان حق رای را به دست آورد.

تحریم گسترده نمایش انخابات در روز 24 اسفند و تمامی جنبشها و اعتراضهای مردم طی چند سال گذشته نشاندهنده تضاد آشتی ناپذیر بین مردم ایران و رژیم استبدادی مذهبی ولایت فقیه است. ولی فقیه نظام که در کانون انزجار و تنفر مردم قرار دارد به خوبی به این واقعیتها آگاهی دارد و برای جلوگیری از سرنگونی ولایتش بدون ترمز و دنده عقب، ابتدا طرح به کرسی نشاندن احمدی نژاد را به اجرا درآورد و اکنون در شعبده 24 اسفند مجلس احمدی نژادی را برپا نمود. در مهندسی این دستگاه اجرایی و قانونگذاری راهبرد اعلام جنگ به مردم ایران و جامعه جهانی راهنمای عمل ولی فقیه بوده است. در مقابل این سیاست ارتجاعی و ماجراجویانه این مردم ایران هستند که ایستادگی و مقاومت کرده و خواهند کرد. سال جدید را با امید به پیروزی مردم ایران در این پیکار سترگ آغاز می کنیم.

منبع: یادداشت سیاسی نبرد خلق، شماره 273


21 March 2008

بصیر نصیبی: یک سال دیگر گذشت


یک سال دیگر گذشت

بصیر نصیبی
http://www.cinemaye-azad.com/


دوسال سال قبل ،سایت دیدگاه ار من خواست که در آغاز سال 85 یادداشتی کوتاه بنویسم با اینکه نوشتن اینگونه یادداشت ها برایم سخت است، اما نخواستم خواست علی ناظر را بی جواب بگذارم واین متن را نوشتم ،حالا تکرارش می کنم:
«دوست و همراهی از من پرسید سال قبل را چگونه دیدی گفتم: شادی هایمان فزون تر از درد هایمان بود.

می دانم که سال پیش هم رژیم سفاک کُشت، شکنجه کرد، سرکوب کرد، سنگسار کرد، اما امید به پیروزی، در دل ها شعله هایش برافروخته تر شد، شبه اصلاح طلبان داخل حکومت بی اعتبارتر از گدشته به کنار گود رانده شدند و رژیم چهره بدون رتوش خود را به نمایش گذاشت. مردم اما نشان دادند، از چهره عریان حکومت نیز وحشتی ندارند، زنان برای فرامین حکومتی پشیزی ارزش قایل نشدند، اعتراضات نسبت به دوران فریب خاتمی گسترده تر و پر دوام تر شد، رژیم هر چه بیشتر تهدید می کند مردم به او بی اعتناتر می شوند، سعی و تهدید حکومت برای کشاندن مردم به سوی صندوق های رای بی نتیجه ماند و جهان دريافت که مردم این حکومت را در کلیت آن پس زده اند، امسال با به تخت نشستن دولت مهرورزی! فرصت طلایی در اختیار داریم که اگر به خوبی ار آن بهره بگیریم اینان مهرشان! را ازسر مردم اسیر ایران کم خواهند کرد»
اما ما چه بهره ای ازفرصتی که بدست آمده بود بردیم؟ دولت بدون رتوش همان جنایت ها را آفریدکه رژیم با ماسک مرتکب می شد. شاید مردم به این حکومت واستبدادش عادت کرده اند؟ نمیدانم؟ باز هم انتصابات را با وقاحت برگذار کردند ودلال ها وکارچاق کن ها برای دولت پادگانی هم موقعیت ساختند، وفریاد مردم همچنان در گلو ها خفه شد. جمعی هم البته یک راه دل خوش کن جدید یافتند اسمش را گذاشتند کمپین یک ملیون امضاء ،بالاخره باید به یک پروژه ای سرگرم باشیم ،بعداز دود شدن طرح 60 ملیون دات کام وبعداز طراحی انواع و اقسام رفراندوم های انتزاعی،سرانجام به این نتیجه رسیدیم که برای مقابله با رژیم آسمانی باید در جستجوی راه حل های آسمانی بود. ما که زورمان به آخوندها نرسید چه بهتر که هر جا کارمان معطل شد با پختن آش نذری وارتباط مستقیم با خداوند متعال مشکل را حل کنیم!

اما انگار رسم است سال نو را با امیدآغاز کنیم، امید به پیروزی، امید به سالی پر بار، به سالی سرشار از شادی وشعف.

ای فصل خوب خاطرم ، ای نازنین بهارجمشيد پيمان


ای فصل خوب خاطرم ، ای نازنین بهار

جمشيد پيمان


اکنون چراغها همه خاموش و خفته‌اند
در متن آسمان اثری از ستاره نیست
رخسار ماه ، گم شده در ژرفی ِ ظلام.
یک قوم خسته‌جان
یک کاروانِ به جا مانده در خزان
این‌جا گلی نماند و شاخه نسرین شکسته شد
من ماندم و غم و یک آرزوی ناب
آن ترس محتسب چشیده پنهان ز چشم شیخ‌ـ با یک دل شکسته لبریز ِ انتظار.

چشمان من به راه تو بیدار مانده‌اند
من هم شنیده‌ام که دست تو سرشار از گل است
در قصه‌ها حکایت رویِ تو خوانده‌ام
من هم شنیده‌ام؛
وقتی که قطره قطره اشکِ تو برخاک می‌چکد
گل می‌دهد بنفشه و پر می‌کشد چمن
بار دگر به جلوه می‌آید عروس دشت
بر گونه‌های باغ بوسه زند قمری و هزار.

ما شاهدان لحظه معراج آفتاب
در ازدحام حادثه، خاموش مانده‌ایم
از جاده‌هایِ بهمنِ غمگین گذشته‌ایم
ما ، در منازلِ امن ِامید خویش
بر گرد شعله‌هایِ یاد ِتو اتراق کرده‌ایم
تا بشکند شب و بـِگشاید دوباره چشم
در آسمان چشم ِ تو خورشیدِ بی‌قرار.

ای خاطرت پر از شکوفه گیلاس و نسترن
ای دامنت پر از شقایق و نیلوفر و سمن
ای سینه‌ات شده پر، از شمیم یاس
دیرینه آرزویِ جوان مانده در دلم !
با من بگو به کجا پر کشیده‌ای ؟
با من بگو که آشیانه کجا برگزیده‌ای؟
شد جاودانه فصل ِ خزان در دیار ِ من
دیگر سفر بس است
درهم شکن حصار زمستان و باز گرد
ای فصل خوب خاطرم ، ای نازنین بهار!

19 March 2008

جمشید پیمان : من در این همه سال بهار را دیده ام که از میان پیکر پرپر و خونین بهار سر برکشیده است . من آموخته ام که ققنوس پایان ندارد


شاهد ازلی و آیینه های من

جمشید پیمان


فروردین که می رسد شادی غمگنانه ای دلم را پر می کند. بچه که بودم هیچ چیز برایم زیباتر از لحظه های فروردین نبود. اما از آن بهار بهارکش که بادست خودم خنجر برگلوی بهار نهادم تا اکنون که با شما سخن می گویم، دیگر هیچ گاه از دلم که برای شادی فروردین می تپید، خاکستر اندوه زدوده نشده است.

ای کاش دستم می شکست و روز دوازدهم فروردین پنجاه و هشت آن تکه کاغذ لعنتی را به صندوق تیره بختی سرزمین بهارینم نمی انداختم . ای کاش زبان بی موقع گویم بریده می شد و با لفظ " آری " پذیرای آن لحظه ی بی مروت نامشفق نمی شدم. چه صفای کودن گیجی داشتم. راستش را بخواهید نمی دانستنم چه نشیب و فرازهایی را گذرانده بودیم تا به بهارستان سبز رسیده بودیم و توانسته بودیم در کوچه های برفی بهمنش، سرودهای سبز بهاری بخوانیم.

نمی دانستم و نمی دانستیم برای رسیدن به بهار بهمن ، چه بهای گزاف و درحساب نیامدنی پرداخته ایم. و از آن هولناک تر، نمی دانستیم این معشوق زیبای نجیب و بی پناه را چگونه بپاییم. سرگرم شیرین کاری های بهمن بودیم که به ورطه ی هستی سوز فروردین پنجاه و هشت فرو افتادیم .

ای کاش زمین و زمان در همان بهمن ماه متوقف می شد. مگر نگفته اند که پردیس، بی زمان و مکانست؟ پس چرا بهشت بهمن من ازین ویژگی تهی بود؟ یا ما آن را چنین تهی کردیم ؟ بهمن ما پر از بیکرانگی بود، سرشار از زیبایی بود، لبریز از خوبی بود ، سبز سبز سبز بود. چه کسی جز ما می توانست این بهار بی بدیل را در چنبره ی انگره ی برآمده از ژرفای تاریک ما قبل تاریخ ، گرفتار کند؟ راستی که چه بی جا در آن فروردین " آری " را بر زبان راندم . از یاد برده بودم که ستیز سپنتا و انگره هرگز به آشتی نمی انجامد. نفرین بر این دیده ی خطا بین و خطا پذیر من. برای من در دوازدهم فروردین چه دلیلی وجود داشت که بر اساس آن ، خوش بینانه تسلیم شدم و بادست خویش تیغ بر گلوی بهار نهادم؟


چه بود و چه می نمود!

سید عبدالحسین دست غیب در نظر من یک آیت خوب و زیبای خدا بود. هر وقت که درشیراز بود روزهای جمعه ی اول هر ماه و بخصوص روز اول فروردین ، پس از اقامه ی نماز صبح در مسجد، به خانه ی ما می آمد و صبحانه را با پدر و مادرم می خورد.حتی یک بار هم پا به مهمانخانه ی ما نگذاشت. همیشه در پاسخ تعارف مادرم می گفت نمی تواند روی قالی بنشیند، چون بسیاری از مردم حتی بوریا هم ندارند که زیرشان بیندازند. به مادرم می گفت حاجیه خانم برای صبحانه لطفا نیمرو درست نکنید. یک بار من که هنوز گستاخی نو جوانیم را داشتم، بی اجازه ی مادرم پرسیدم؛ حاج آقا چرا نیمرو نمی خورید؟ در جوابم گفت؛ پسرم می ترسم در این نخم مرغی که می خورم نطفه ی جوجه ای باشد که بخاطر من قربانی شده است . چه فرشته ای ساخته بودم از حاج آقا عبدالحسین دست غیب. با خودم می گفتم چه عظمتی دارد این سید اولاد پیغمبر. مولانا و حافظ و بایزید و عبدالله انصاری در برابرش رنگ می باختند. او حتی از ترس اینکه مبادا نطفه ی جوجه ای را بکشد ، از خوردن نیمرو پرهیز می کرد.

اما از اول فروردین پنجاه و هشت ، مادرم دیگر تحویلش نگرفت و به خانه مان دعوتش نکرد.خودش هم به نفس خودش مشغول شده بود و دیگر به این رفت و آمدها نمی رسید. وقتی از مادرم پرسیدم چرا دیگردعوتش نمی کند در جوابم گفت مادر جان حاج عبدالحسین دست غیب تا حالا جبه ی حکومت روی کولش نینداخته بود. ولی حالا اگر بخواهم با او مراوده کنم جواب حافظ را چکونه بدهم که می فرماید:
صحبت حکام ظلمت شب یلداست.

فروردین شصت بود که من عبدالحسین دست غیب را بی حجاب بی حجاب دیدم. لخت لخت. به مناسبت دوازدهم فروردین رفته بود بالای منبر و علیه آورارگان جنگی عربده می کشید.شیراز از آوارگان خرمشهری و آبادانی و اهوازی ، پرشده بود.بیچاره ها از آن هنگامه ی آتش و دود ، فقط توانسته بودند جانشان را بردارند و به شیراز پناه بیاورند. نه جایی، نه سر پناهی . آواره و سرگردان، ناچار به شاه چراغ پناه آورده بودند. شاه چراغ، احمد ابن موسی، برادر امام رضا، در شیراز مامن غریبان و بی کسان بود . خانواده ی دست غیب ، در زمان محمد رضا شاه متولی شاه چراغ بودند . آقا سید ابراهیم ، برادر عبدالحسین دست غیب، همه کاره ی شاه چراغ بود. سید عبدالحسین آن روز در حرم شاه چراغ رفت بالای منبر و شدید ترین حمله ها را به آوارگان جنگی کرد. آنها را بی ناموس و بی غیرت و بی شرف خواند و دستورداد زیر پای صدها تن از آنان که به شاه چراغ پناه آورده بودند، آب ببندند.به مریدان و نوکران چماق کشش فرمان داد که پناهندگان را از شهر بیرون کنند.به یاد گشتاپوی آلمان هیتلری و تعقیب و شکار یهودیان افتادم .


آری، ققنوس پایان ندارد!

مردم شیراز به میهمان دوستی شهره اند. غریب نوازی مثل خون در رگ هایشان جاریست. اما نمیدانم آن عبدالحسین عارف نمای خاک نشین پیش از انقلاب، چه زهرابه ای در قلبش بود . سادیسم مزمن سرکوب تلنبار شده در سینه اش جز با آزار دادن دیگران و کشتن و کشتن و کشتن ، آرام نمی گرفت. من نمی خواستم باور کنم که او تا بدان پایه به شکنجه کردن و آزار رساندن به دیگران معتادست. به هیچ کس رحم نمی کرد. آن کس که بر نطفه ی جوجه ای در داخل یک تخم مرغ دل می سوزاند، حالا از کشتن جوجه های مظلوم و بی گناه مردم ، دل چرک خورده اش غرق در شادی می شد . عبدالحسین در من مخدوش شده بود. خیلی پیش تر از فروردین سال شصت. اما در آن سال یکباره فرو ریخت.آن تندیس دروغینی که پیش از انقلاب از او در ذهنم ساخته بودم، از هم پاشید.چرک نفرت ازو دلم را انباشت.

می گویند کسانی که می توانند عشق بورزند نمی توانند نفرت داشته باشند. من این را نمی پذیرم.چگونه می توان عاشق بود و از کشندگان عشق بیزاری نجست؟ چگونه می توان عاشق بود و فقط ایستاد و تماشاگر اعدام مکرر و بی وقفه ی عشق شد.

سیدعبدالحسین دست غیب یک جنایت کار تمام عیار بود. من نمی توانستم از او متنفر نباشم. من دلم برای گل های یاس خانه مان می سوخت که روزگاری تقدیمش کرده بودم. من او را زمانی دوست می داشتم، زمانی که او را عریان عریان ندیده بودم ، زمانی که حجاب های متعدد و تو در توی او از چشمانم پنهان مانده بودند و به مخیله ام خطور نمی کرد که او حجاب و نقابی دارد . اومرا فریفته بود.شیطانی بود که مرا به اقامه ی نماز واداشته بود و حالا به هنگام سجود تیغ بر گردنم فرود می آورد. انگار ابن ملجم . نه، خدایا مرا بخاطر این تشبیه سراپا خطا ببخش! ابن ملجم کجا و عبدالحسین دست غیب کجا؟ من نمی توانستم خوبی را بستایم و از طایفه ی خمینی که مگس را هم دلش نمی آمد بکشد و تبار دست غیب که تخم مرغ را هم دلش نمی آمد بخورد ولی روز آزمایش، هزار هزار از پاره های جگر مردم را کشتند، بیزار نباشم. من نمی توانستم دلی داشته باشم که در بستر مهربانیش هم گوهر ادب آواز بیارامد و هم عبدالحسین دست غیب جای بگیرد.

از آن فروردین شصت تا فروردین های دیگر و تا امروز، چه ترکیبی یافته اند سرخی و سیاهی. روزگار مردم روز به روز سیاه تر و دست و پوز ایل و تبار خمینی و دست غیب، روز به روز از خون مردم قرمز تر. در این سال ها من سفره ی عقد خونین شده ی سعیدسلطان پور را دیدم. من خنده ی به مرگ نشسته ی شکرالله پاک نژاد را دیدم، سر فرو افتاده ی موسی خیابانی را دیدم، پیکر پاک شرحه شرحه ی اشرف رادیدم، آنزمان که لاجوردی بر آن لگد می زد.کاظم رجوی را دیدم که در سویس سوراخ سوراخش کرده بودند . زهرارجبی را دیدم که بجرم دفاع از حقوق بشر ، در ترکیه ترورش کردند. من عبدالرحمان برومند را دیدم که بجرم مخالفت با خمینی با خنجر خیانت سینه و قلبش را دریده بودند. بختیار را دیدم که بهای تسلیم نشدنش به خمینی را با سرش پرداخت ، آنزمان که با کارد میوه خوری مثله اش کردند. من قاسملو و شرفکندی را دیدم که قربانی توطئه های ایل و تبار خمینی و دست غیب شدند. من هزاران مجاهد و کمونیست و با خدا و بی خدای ایرانی را دیدم که در زندان های خمینی ، بی داشتن توان و امکان و فرصت دفاع ، با دست های بسته ، اعدام شدند.

من از فروردین شصت تا همین امروز اینها را دیده ام . من در این همه سال بهار را دیده ام که از میان پیکر پرپر و خونین بهار سر برکشیده است . من آموخته ام که ققنوس پایان ندارد.


هرچه میخواهد دلت اینجا بگو

16 March 2008

منصور امان : تیری که "آقا" و باند او برای نمایش ثبات "نظام" رها کرده بودند، با برخورد به سپر تحریم و بی اعتنایی مردُم به عقب کمانه کرده است



سوختن کارت بازی "آقا"

منصور امان
http://www.iran-nabard.com


تیری که "آیت الله" خامنه ای و باند او برای نمایش ثبات "نظام" رها کرده بودند، با برخورد به سپر تحریم و بی اعتنایی مردُم به عقب کمانه کرده است. کسادی نمایش انتخاباتی که بی گمان از چشم نمایندگیهای کشورهای طرف حساب در کشور دور نمانده و به همین گونه بازتاب گُسترده ای در رسانه های بیم المللی یافته، آوار این مانور را بر سر مُبتکران آن سرازیر کرده است.

"آیت الله" خامنه ای، آمر و سازمانده اصلی شکست روز آدینه، بی درنگ پس از آشکار گردیدن آن به توجیه موضوع برآمده است و "افزایش سن رای دهندگان و محروم شُدن چند میلیون نوجوان از انتخابات" را به عُنوان اولین تلاش در این زمینه ارایه کرده است. با این وُجود از هم اکنون پیداست که پانسمان این ضربه به شگردها و عُذرهای بسا باورپذیرتری نیاز دارد و پیدا کردن آن در روزهای آینده مشغله اصلی ولی فقیه و مُریدانش را تشکیل خواهد داد.

بُحرانی بودن شرایط برای کارگردانان و بازیگران سیرک انتخابات را از هُشدار سُخنگوی دولت به باندهای درگیر نیز می توان برگرفت. وی تنها ساعاتی پس از پایین کشیده شُدن پرده نمایش، با هدف کُنترَُل اوضاع، خودیهای ناراضی را از بحث پیرامون "فرآیند انتخابات" پرهیز داد و این امر را با "خودزنی" مُترادف دانست.

مردُم ایران در نقش حریفی تردست، کارت بازی "آیت الله" خامنه ای را سوزانده اند. جیب گُشاد "آقا" نه تنها با حاصل این سرمایه گُذاری پُر نشُد بلکه، اینک باید به دو حساب جُداگانه یعنی، جامعه و طرفهای خارجی هزینه نیز واریز کُند

13 March 2008

تحریم انتخابات، رای به عدم مشروعیت رژیم است

خواست مردم
ایرانی آزاد، آباد و دموکراتیک است.
این امر با وجود استبداد مذهبی ولایت فقیه ممکن نیست.

تحریم انتخابات، رای به عدم مشروعیت رژیم است

جعفر پویه
http://www.iran-nabard.com
ایران نبرد



تنور انتخابات در رژیم ولایت فقیه آنچنان سرد است که مجریان این نمایش مضحک را به ذات الریه سیاسی مبتلا کرده است. به همین دلیل خامنه ای، ولی فقیه رژیم به میدان آمد تا با توصیه های خود اندک رونقی به آن بدهد و با دلداری و ترساندن از دشمن خارجی، عده ای را به پای صندوقها بکشاند. او مهمترین مساله را ضرورت "حضور گسترده" مردم در نمایش حکومتی اش دانست. دلیل درخواست این حضور گستره نیز آنست که رژیم انتخابات را نه تعیین نماینده منتخب مردم بلکه، بیعت با رهبری و رای به منتخبین او می داند.

به همین دلیل، اقشار گوناگون مردم با توجه به بی معنی بودن انتخابات، درخواست پایوران آن برای بیعت با ولی فقیه را پس زده و حاضر به شرکت در آن نیستند.

با همه این احوال باز برای گرم کردن این تنور فرسوده، تعدادی نیم‌سوز دست دوم خود را به سوخت آن تبدیل کرده اند تا مگر اندک گرمی ای به آن بدهند. اما این دلقکهای رژیم ولی فقیه و پادوهای ناچیز دست چندم زحمت بیهوده می کشند تا با مشاطه گری، چهره کریه استبداد مذهبی حاکم را مقبولیت ببخشند. آنانی که به مردم توصیه می کنند به پای صندوق رای بروند، امر ولی فقیه نظام را اجابت می کنند. دست آنها در دست قاتلان جوانان مردم ایران است. آنها با رای خود به دستگیری دانشجویان و حبس و شکنجه آنان مشروعیت می بخشند، آنها قتل زنان در بازداشتگاه های رژیم، ضرب و شتم جوانان در خیابانها، اعدام در ملاء عام و شلاق زدن کارگران را تایید می کنند، آنان دستگیری خبرنگاران و وب لاگ نویسان و محکومیت به اعدام آنان، سرکوب زنان در خیابانها و دستگیری و زندانی کردن آنها را مشروعیت می دهند.

آنان تظاهرات هزاران دانشجو در تهران، شیراز، شاهرود و دیگر شهرهای ایران را نادیده می گیرند.
آنها تلاش زنان برای دستیابی به حقوق برابر و صدای حق طلبی آنان را سرکوب می کنند.
آنها تظاهرات هزاران کارگر و صدای گرسنگی کودکان آنان را به نفع ولی فقیه خفه می کنند.
آنها تلاش پیوسته اقشار مردم ایران برای دموکراسی و رهایی از زیر بار ظلم و جور عمال استبداد مذهبی ولایت فقیه را ندیده و به آن وقعی نمی گذارند.

خواست مردم ایرانی آزاد، آباد و دموکراتیک است. این امر با وجود استبداد مذهبی ولایت فقیه ممکن نیست. باید به هر شیوه ممکن به آنها فهماند که مشروعیت ندارند. تحریم انتخابات رای به عدم مشروعیت استبداد مذهبی حاکم است.

رای دهندگان - به هر دلیلی که باشد - در جبهه ولی فقیه و علیه جنبش آزادیخواهی مردم عمل می کنند.

12 March 2008

عباس امیرانتظام : تشکیل مجلس موسسان منتخب مردم و تصویب قانون اساسی مترقی و دموکراتیک ؛ خروج از بن بست استبداد

زیر چتر چل تیکٌه

سخنی درباره انتخابات

عباس امیرانتظام
بیست و نه سال پیش در دفاع از حق تعیین سرنوشت مردم و حق حاکمیت دمکراتیک با مجلس خبرگان به مخالفت برخاسته و انحلال آن را مطرح کردم. به باد افره این گناه بزرگ به حبس ابد و محرومیت از کلیه حقوق اجتماعی و انسانی و از جمله دیدار فرزندان دلبندم محکوم شدم.
کارنامه سراسر تاریک و خونین حکومت اسلامی که برگ برگ آن انباشه از جنایت، اعدام، شکنجه، فقر، فساد، اعتیاد، تحقیر، تورم، ریا و فریبکاری است، بزرگترین دلیل درستی تشخیص و اقدام در مخالفت با نظام سیاسی برآمده از مجلس خبرگان می باشد.

من تشکیل مجلس موسسان منتخب مردم و تصویب قانون اساسی مترقی و دموکراتیک را ضرورت خروج از این بن بست استبداد و ورود به دنیای آزاد و دمکراتیک می دانم و همچنان معتقد هستم که بدون تشکیل مجلس موسسان شرایط انتخابات آزاد و سالم فراهم نخواهد شد. به همین دلیل انتخابات جمهوری اسلامی وسیله ای است برای سرپوش گذاشتن بر چپاول و غارت ثروتهای ملی و مصادره حق تعیین سرنوشت ملی.
انتخابات جمهوری اسلامی ایران، آزادی های مدنی، اجتماعی و سیاسی را محدود کرده و در مقابل دامنه‌ی فقر، فساد و اعتیاد را گسترش می دهد. در فاصله انتخابات مجلس هفتم تا به امروز قیمت مسکن و مایحتاج معمولی مردم چندین برابر شده و نرخ تورم و بیکاری افزایش یافته و چشم انداز آینده، تاریک و تاریک تر شده است.

در هر ثانیه از حیات مجلس هفتم و مجالس قبلی، هزاران نفر به زیر خط فقر سقوط کرده و در دام اعتیاد و فساد گرفتار آمده اند. اینهمه، در شرایطی است که قیمت نفت به بالاترین سطح خود رسیده است. بدون شک چپاول‌گران و غارتگران برای تداوم حیات ننگین خود و خلق معجزه هزاره سوم و... خود نیازمند انتخابات نمایشی و نمایش انتخاباتی می باشند. ولی ملت مبارز ایران نشان داده است که از تجربه تاریخی و آگاهی سیاسی کافی برای گریز از این دام ها برخوردار است.

من مطمئن هستم که ملت ایران در برخورد با روز 24 اسفند تصمیم شایسه اتخاذ خواهد کرد. عدم شرکت در بازی سیاسی حاکمیت، یک نافرمانی مدنی و بیان عقیده به شیوه مسالمت آمیز می باشد. به عنوان قدیمی ترین زندانی وجدان و عقیده در ایران، بر این باور هستم که اگر نافرمانی مدنی به شیوه قابل فهم برای افکار عمومی جهان صورت گیرد مسیر دستیابی به حق تعیین سرنوشت را هموارتر خواهد کرد. به همین منظور به نظرم می رسد که علاوه بر حرکت سیاسی، یعنی خودداری از مشارکت در انتخابات، می بایست به فعالیت ایجابی نیز مبادرت ورزید. همچون صدور اطلاعیه و بیانیه، عدم حضور در مراکز رای گیری، رفتن به مسافرت، تجمع در مراکز تفریحی، ترجیهاً در خارج از شهرها، پوشیدن لباسهای تیره و به طور کلی با استفاده از ابتکارات فردی باید نافرمانی مدنی را به صورت عینی بازتاب دهیم.

عباس امیرانتظام
19 اسفند

11 March 2008

شیرین عبادی و همپالکی‌های‌ا‌ش «حق» دارند!... حقوق بشر در قانون (!)اساسی فاشیسم آخوندی واقعاً «موج» می‌زند

«رابین رایت»، در واشنگتن پست، مورخ 9 مارس 2008 می‌نویسد، بر اساس نظرسنجی موسسة «ایرانین اوپینیون پل »، « آی.او.پی» : «از هر 10 ایرانی، 9 تن خواستار پاسخگو بودن رهبر [اند.] و اکثریت آن‌ها خواهان انتخاب رهبر در یک انتخابات آزاد و امکان انتخاب رهبر تازه‌ای برای خود هستند»!

البته حضرت «رابین رایت» ابتدا می‌باید به ما توضیح دهند، چگونه می‌توان در یک در یک حکومت مدعی الهیت، «انتخابات» برگزار کرد، تا ما هم در پاسخ ایشان بگوئیم، «خیلی کور خوانده‌اید»! چون در ایران بجز ریزه خواران سفرة استعمار کسی خواهان «رهبر»، و تداوم حکومت اسلامی نیست.

اصل اول قانون اساسی فاشیسم اسلامی می‌گوید، حکومت ایران «جمهوری اسلامی» است،
اصل دوم می‌گوید جمهوری اسلامی نظامی است بر پایة ایمان به: «خدای یکتا، وحی الهی، معاد، عدل خدا، امامت و رهبری مستمر، [...] بر اساس کتاب و سنت معصومین.»
اصل پنجم احکام توحش چنین می‌گوید: «در زمان غیبت ولیعصر، ولایت بر عهدة فقیه عادل است...]»

می‌بینیم که شیرین عبادی و همپالکی‌های‌ا‌ش «حق» دارند! حقوق بشر در ابن قانون (!) اساسی فاشیسم واقعاً «موج» می‌زند!

«رایت» و رهبر!

ناهید رکسان
http://nahidroxan.blogspot.com


ابراز عشق مستقیم گاوچران‌ها به گورکن‌ها، نتیجة سه دهه «نبرد» حکومت اسلامی با امپریالیسم آمریکا است! روز گذشته، حاکمیت ایالات متحد حمایت خود را از قانون اساسی و جایگاه رهبری در حکومت اسلامی به صورتی علنی و آشکارا اعلام کرد. در پی ادعای بیشرمانة شیرین عبادی و شرکاء مبنی بر تطابق قانون اساسی حکومت اسلامی با اعلامیة جهانی حقوق بشر، واشنگتن پست، روزنامة رسمی دولت ایالات متحد نیز بر لزوم «حفظ جایگاه مقام رهبری» در کشورمان تأکید فرمودند! منتهی از آنجا که حاکمیت ایالات متحد به انتخابات «اهمیت» فراوان می‌دهد، روزی‌نامة واشنگتن پست توصیه می‌کند، که ما ملت در یک «انتخابات آزاد»، یک رهبر خوب و دوست داشتنی برای خودمان «انتخاب» کنیم! به احتمال زیاد رهبر مورد نظر گاوچران‌ها، محمد خاتمی باید باشد که از دوران سلطنت محمدرضا پهلوی تا به امروز در خدمت استعمار جانفشانی‌ها کرده. بله، همانطور که سه دهة پیش بنگاه خبر پراکنی «بی‌بی‌سی» و دیگر رسانه‌های سازمان جنایتکار ناتو، با جنجال رسانه‌ای یک «رهبر خوب» برایمان «انتخاب» کردند، امروز هم رسانه‌های غرب سعی دارند یک «رهبر کبیر» دیگر به ما معرفی کنند، که ما در یک «انتخابات آزاد» او را «انتخاب» کنیم، و به این ترتیب دوام حکومت اسلامی، و حاکمیت قوانین انسان‌ستیز اسلامی بر جامعة ایران تضمین شود.

«رابین رایت»، در واشنگتن پست، مورخ 9 مارس 2008 می‌نویسد، بر اساس نظرسنجی موسسة «ایرانین اوپینیون پل »، « آی.او.پی» :
«از هر 10 ایرانی، 9 تن خواستار پاسخگو بودن رهبر [اند.] و اکثریت آن‌ها خواهان انتخاب رهبر در یک انتخابات آزاد و امکان انتخاب رهبر تازه‌ای برای خود هستند[...] »
البته حضرت «رابین رایت» ابتدا می‌باید به ما توضیح دهند، چگونه می‌توان در یک حکومت مدعی الهیت، «انتخابات» برگزار کرد، تا ما هم در پاسخ ایشان بگوئیم، «خیلی کور خوانده‌اید»! چون در ایران بجز ریزه خواران سفرة استعمار کسی خواهان «رهبر»، و تداوم حکومت اسلامی نیست. آنکه نیازمند حضور رهبر «انتخابی» در یک حاکمیت فاشیستی شده، سازمان سیا و شرکای‌اش در غرب‌اند که در کمال گستاخی خود را در جایگاه 90 درصد از مردم ایران قرار داده، با توسل به مؤسسه‌های «نظرسنجی»‌ خلق‌الساعه، خواسته‌های‌شان را اینک به حساب ملت ایران می‌گذارند!

بله! کابوی‌ها از دیروز، «رهبر انتخابی» آیندة جمکران را با 90 درصد آراء موافق برایمان انتخاب کرده‌اند! و مسلم است که در چنین «انتخاباتی»، صددرصد مردم ایران هم شرکت کرده‌اند!

نظر سنجی موسسة مذکور همانطور که می‌دانیم از «مردم» خاصی صورت گرفته، افرادی از قماش شیرین عبادی و دیگر کنیزکان محمد خاتمی، که بدون «رهبر» نان‌شان آجر خواهد شد. گویا نظرسنجی کذا را در مجلس خبرگان، مجمع تشخیص مصلحت و یا «مسجد شوربای» اسلامی انجام داده‌ باشند! و «مردم» مورد اشارة واشنگتن پست، همگی از اعضای همان «نهادهای استعماری» باشند که موجودیت‌شان در گرو تداوم حاکمیت فاشیسم استعماری است. به همین دلیل مؤسسة کذا در سئوالات‌اش از این «مردم» نپرسیده، ‌آیا اصولاً حکومت اسلامی می‌خواهید یا نه؟

رفراندوم 12 فروردین را که هنوز فراموش نکرده‌ایم! قرار دادن مردم ساده اندیش کوچه ‌و خیابان در برابر یک گزینة واحد: «جمهوری اسلامی،‌ آری یا نه!» و پاسخ مردمی که با تبلیغات «بی‌بی‌سی» محاصره شده‌ بودند، و می‌پنداشتند با سرنگونی سلطنت همه چیز یک‌شبه «درست» خواهد شد، کاملاً قابل پیش‌بینی بود! و امروز هم حاکمیت ایالات متحد،‌ از طریق شیپور رسمی خود، واشنگتن پست، دوباره همین گزینة مزورانه را به ملت ایران «پیشنهاد» می‌دهد: «رهبر انتخابی، آری یا نه؟!» چون وجود «رهبر» برای تداوم حکومت اسلامی از الزامات فقه شیعی‌مسلکان است. اگر «رهبر» را از این بنای پوشالی که «قانون اساسی حکومت اسلامی » نام گرفته حذف کنیم، از این قانون اساسی توحش،‌ و نظام فاشیسم استعماری برخاسته از آن هیچ اثری برجای نخواهد ماند. و تمام زحمات 30 سالة حاکمیت آمریکا برای استقرار حکومت اسلامی در ایران و به دنبال آن در عراق، افغانستان و ترکیه، در یک چشم به هم زدن بر باد خواهد رفت! پس لازم آمده که گاو چران‌ها حداکثر تلاش خود را برای تداوم حکومت اسلامی در کشورمان به کار گیرند.

امروز پس از سه دهه، رسانة حاکمیت آمریکا از طریق موسسه «آی. او. پی» از مردم ایران می‌پرسد،‌ این رهبر را می‌خواهید، یا یک رهبر دیگر برای‌تان بیاوریم؟ علامت تعجب هم نمی‌گذاریم! چون وجود «رهبر»، اگر برای ما ایرانیان بجز کشتار، سرکوب و چپاول و فقرفرهنگی ارمغانی نداشته، برای تفنگ فروشان ایالات متحد که حاکمیت آمریکا را تعیین می‌کنند، سود سرشار به بار آورده. در نتیجه کاملاً طبیعی است که «واشنگتن پست» مخالف حذف «مقام معظم رهبری» از نظام سیاسی کشورمان باشد! چون حکومت اسلامی بدون «رهبر»، حکومت اسلامی نخواهد بود، و اگر حکومت ایران «اسلامی» نباشد، دکان تقدس و دین‌پرستی سازمان ناتو در ایران و در کل منطقه تعطیل خواهد شد. بله «مقام معظم رهبری» را دستکم نگیریم! رکن اساسی حاکمیت فاشیسم اسلامی در کشور ایران همین «رهبر» است. اگر رهبر در کار نباشد، قانون اساسی حکومت اسلامی هم باید تغییر کند.

چون طبق اصول اول، دوم و پنجم قانون اساسی فاشیسم اسلامی، که بدون آن‌ها قانون اساسی مذکور اصولاً فاقد وجاهت قانونی خواهد بود، وجود «رهبر» شرط لازم و کافی برای تداوم نظام توحش است. اصل اول می‌گوید، حکومت ایران «جمهوری اسلامی» است، و اصل دوم می‌گوید جمهوری اسلامی نظامی است بر پایة ایمان به:

«خدای یکتا، وحی الهی، معاد، عدل خدا، امامت و رهبری مستمر، و نقش اساسی آن در تداوم انقلاب اسلامی [...] بر اساس کتاب و سنت معصومین.»

اصل پنجم احکام توحش چنین می‌گوید:

«در زمان غیبت ولیعصر، ولایت بر عهدة فقیه عادل است [...] که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته‌اند.»

می‌بینیم که شیرین عبادی و همپالکی‌های‌ا‌ش «حق» دارند! حقوق بشر در این قانون واقعاً «موج» می‌زند! و اگر رهبر نباشد، آن «حقوق بشر» کذا که محفل نوبل و پادوهای‌اش در این احکام توحش رویت کرده‌اند، شامل حال ملت ایران نخواهد شد، و ممکن است دست فاشیسم بین‌الملل تا حدودی از سر ما ملت کوتاه ‌شود. بی‌دلیل نبود که «مک‌فال» در «پروژة دموکراسی برای ایران»، سه گزینة حکومت فاشیستی، دینی، و سلطنتی را به ما پیشنهاد داد، که هر سه با «تقدس» و «رهبر مقدس» پیوندی ناگسستنی دارند.

انتخابات در حکومتی که با تکیه بردین ومذهب وخرافه اداره شده، بنیانش بر حاکمیت فردی و فوق قانون کسی چون ولی فقیه باشد، خود بخود نمی تواند آزاد باشد

انتخابات
در حکومتی که با تکیه بردین ومذهب وخرافه اداره شده،
بنیانش بر حاکمیت فردی و فوق قانون کسی چون ولی فقیه باشد،
خود بخود نمی تواند آزاد باشد

مردم "نقشه های" همه شما را "به هم می ریزند"!



کوروش گلنام


خاتمی رئیس جمهور بی عرضه دو دوره پیش از ریاست جمهوری این تحفه آخری، هنوز هم دست از مردم فریبی بر نمی دارد! او می پندارد مردم، به ویژه جوانان، زخم ها وآسیب های هولناکی که مدت 8 سال از بی عرضگی ها، ترس و زبونی ها، چاپلوسی هاو دروغ گویی های او نصیبشان شد را فراموش کرده و یکبار دیگر در دام سخنان و وعده های پوچ او خواهند افتاد. او که در "گردهمایی کاندیداهای محذوف اصلاح طلبان[حکومتی]در انتخابات مجلس هشتم" سخنرانی می فرمود، چنین تبلیغ کرد که:"...جریان اصلاح طلب مورد توجه بخش عظیم جامعه است"! این آمار بی ریشه در این آشفته بازار حکومت اسلامی از کجا به دست آمده است تنها خاتمی می تواند آن را روشن کند. او در بخشی از این آخرین شاهکار خود بازهم با همآن ترس و احتیاط و بی آنکه جسارت برخورد به گره اصلی را داشته باشد، با پرداختن به بخش فرمایشی ودست نشانده"دولت پنهان" در حاکمیت، فرموده است که:"باید نقشه هایشان رابه هم زد" ! حتا اصلاح طلبان حکومتی دور وبر او نیز می دانند که سخنان او نمایشی وخود گول زن است. شنیدن این سخنان از دهان او که خودش هم می داند پایه و اساس ندارد شگفت آور نیست:

"وی با یادآوری برگزاری 30 انتخابات در عمر 30 ساله نظام جمهوری اسلامی آن را در جهت خواست مردم برای حاکمیت بر سرنوشتشان ارزیابی کرد و اظهار داشت: مجلس در نظام های مردم سالار مهمترین نهاد حاکمیت انسان بر سرنوشت خویش ومهمترین پایگاهی است که میتواند از بازگشت استبداد[در متن منبع به نادرست "اصلاحات" آمده بود] جلو گیری کند و سبب پایدار شدن مردم سالاری شود."(منبع سایت عصر نو، پنجشنبه 16 اسفند)

واژگونه سازی و دروغ گویی از این روشن تر نمی شود! 30 انتخابات در مجموع خود فرمایشی و غیر آزاد(استثنا با کمی تفاوت بوده است که درپا نویس شماره 2 آمده است) در 30 سال حاکمیت نظام ضد انسانی و نامشروع اسلامی و حکومت ولایت فقیه را که هر انتخاباتی را به یک فریبکاری و شوخی تلخ و گزنده و توهین به مردم تبدیل نموده است را در جهت خواست مردم برای حاکمیت بر سرنوشتشان" ارزیابی کردن، حقیقتن شایسته این آخوند ریاکار است! این مجلس های فرمایشی و بی بار وبهره را که در زمان دولت خود او با یک فرمان حکومتی به ترس و لرز کشیده شده، از نفس افتاده و نمایندگان آن به پیروی از رئیس جمهور بسیار"دلیر" خود جرأت نفس کشیدن نداشتند را"مهمترین پایگاهی که می تواند از بازگشت استبداد جلوگیری کند" نامیدن، حقیقتن شایسته این آخوند ریاکار است! روشن نیست گذشته از سنگسار، بریدن دست وپا، بیرون آوردن چشم از حدقه(1)، اعدام های وحشیانه، شکنجه زندانیان و شکنجه جسمی وروانی هر روزه بخش بیشتر مردم ایران با دردهای ناداری، اعتیاد، تن فروشیی، تجاوز، بی دادگری وپایمال کردن حقوق شهروندی و..چه بلاهای دیگری باید بر سر مردم بیاورند تا این سید به ظاهر خدا پرست که بنا بر باور دینی و مذهبی اش می بایست مثلن در برابر هر ستم و ستم گری فریاد بر داشته و به دادخواهی بر خیزد، آن را "استبداد" بنامد! بیشترین بخش مردم هر روز به روش های گوناگون مورد ستم، نابرابری و بی دادگری هستند؛ روزی نیست که چندین و چند بیگناه قربانی نشده و زندگی اشان برای "هیج وپوچ" دست ساخت این حکومت ویرانگر، نابود نشود؛ جوانان و به ویژه دانشجویان که چون در پی دانش اندوزی هستند، به ناچار کنجکاوتر بوده ودرجستجو ی حقیقت کوشا ترو با شیوه زندگی و پیشرفت ها ی دانش وفن و تکنیک در کشورهای آزاد جهان بیشتر آشنا بوده، پس افتادگی ها، دروغ پردازی ها و نامردمی ها را زودتر درک نموده ودر اندیشه درمان نابسامانی ها و سرچشمه های آن، و در اندیشه یافتن پادزهر مناسب وکوشش در این راه هستند، بنا بر این برای حکومت نیز خطرناک ترند، هر روزبه شیوه های گوناگون وبا برنامه های رذیلانه حکومت، زیر فشارهای شدید بوده وهستند؛ زنان، کارگران، کارمندان ودیگر زحمتکشان که از ستم گری های حکومت و نابسامانی ها و فشارهای فزاینده فریادشان بلند است و...همه وهمه از چشم این سید خدا پرست در این حکومت"مردم سالار" پنهان است! جوان دانشجوی بیگناهی را روز روشن در برابر چشم همگان در بازگشت از جلسه امتحان می ربایند و خانواده ای را دچار پریشانی ودربدری در برابر این کمیته و آن زندان، این مقام خداپرست و آن دیگر مقام خدا پرست می کنند و سپس چند روز پس از آن آدرس مزارش را به خانواده اش می دهند با تاکید وقیحانه و ویژه این حکومت آدم خوارکه خانواده وبستگان سرو صدایی نکرده و مراسمی نیز بر پا نکنند! حکومت، حکومت عدل علی است! گورجوان بیگناه را بابتون پرکرده وبه این هم بسنده نکرده و نگهبانی از گوریل ها وآدمخواران خود را نیز آنجا نهاده اندتا کسی نتواند آن گور را شکافته و پیکر شکنجه شده آن جوان را ببیند! این سید خدا شناس به خوبی از چنین جنایت ها، زور وقلدری وستم گری ها خبر دارد ولی به روی مبارک خود نمی آورد و همه کار وزندگیش این شده است که با نیرنگ و فریب به هر شکل شده یکبار دیگر مردم را فریب داده تا بتواند به شکلی دیگردر حکومت سهیم شود. آیا تا کنون دیده اید که او در برابر این همه جنایت های هر روزه، حتا یکبار دست به افشاگری و یا حقیقت گویی بزند؟ نه تنها این کار را نکرده است که کوشش کرده است بر این جنایت ها یک پرده وپوشش "خاتمی گونه" نیز بکشد. باید گفت و روشن وبی پرده نیز باید گفت واین پرده های ریا و تزویر را درید. خاتمی یک چاپلوس است و فریبکاری بیش نیست. بسیار خوب می داند که "رهبر معظم" چه کاره است و چه جنایت پیشه ای است ولی به احمدی نژاد ودولت که دست نشانده رهبر و دولت پنهان او هستند یورش می برد! می داند که احمدی نژاد در حقیقت یک پوشش است و کاره ای نیست(مگر همین تازگی ها رهبر با اجازه خودش وبی خبر احمدی نژاد، دولت ومجلس مفلوک، نماینده به آلمان و مصر و.. برای مذاکره پنهان و خارج از چهارچوب دولت نفرستاد؟) ولی خود را به نفهمی می زند. او که روزی به ناچار و پس از دیدن اثرهای زبونی، ترس و بی لیاقتی خود در جامعه که فرصت های تاریخی مردم را سوزانده و بر باد داد، بزرگترین جسارت تاریخ زندگیش را انجام داده و با ترس ولرز (ولی با احترام بسیار به رهبر معظم ) اعتراف نمود که"یک تدارکات چی بیشتر نبوده است!" اکنون زبانش بر سر احمدی نژاد و دولت دست نشانده و مجلس فرمایشی دراز است! حقیقتن همه چیز این حکومت و این آخوندهای وابسته، ویژه خود آنها است. تدارکات چی پیشین که خود می داند رئیس جمهور، دولت، مجلس در سایه حکومت ولایت فقیه و مافیا های وابسته و گوریل های آدم خواراو، همآن تدارکات چی ها و بله قربان گوهای نشانده در ویترین هستند، موردی که خود 8 سال تجربه کرده است، بازهم خود را به نفهمی می زند و می پندارد که مردم نیز چون او خود را به نفهمی زده و دروغ های شاخدار او را باور می کنند. بارها گفته است همین مقدار آزادی بیان نیز از مقاومت ما اصلاح طلبان به دست آمده است! دانش جویان، زندانیان سیاسی، زنان، کارگران و کارمندان مبارز هر روز برای گرفتن حق خود مبارزه کرده و می کنند و گاه جان بر سر مبارزه خود نهاده اند و خاتمی می خواهد میوه چینی کند. تازه این آزادی بیان تحقیر آمیز، قطره ای و کنترل شده نیز بیرون از دایره خودی ها که نیست! و چه غیر خودی اگر هم گاه آزادی و مجال بیان ونوشتن را داشته باشد، آزادی پس از آنش تضمین شده است؟

ولی حقیقت وجودی این حکومت نگین چنین است:

1 ـ علی خامنه ای رهبر دولت پنهان است و دستش در همه فتنه ها آشکار.

2 ـ بیت او (در درجه نخست)، شورای نگهبان و شورای مصلحت نظام مرکز فتنه و ستم گری و آدمخواری است وسر نخ همه رویدادها به این مرکز ها می رسد.

3 ـ هیچ انتخاباتی در حکومتی که با تکیه بردین ومذهب وخرافه اداره شده، بنیانش بر حاکمیت فردی و فوق قانون کسی چون ولی فقیه باشد، خود بخود نمی تواند آزاد باشد (مگر در شرایطی بسیار استثنایی که شرح نمونه آن در پا نویس شماره 2 آمده است) و همآن گونه که تا کنون نیز بوده است، نمایشی و ساختگی است.

4 ـ مردم از این حکومت بیزار بوده و هستند. میزان بالای تحریم کنندگان انتخابات های فرمایشی به ویژه پیش و پس از دوران ریا کاری خاتمی(2)، تبلیغ و التماس شبانه روزی بوق های حکومتی در دعوت مردم به شرکت در انتخابات برای شلوغ جلوه دادن بازار انتخابات قلابی، کار برد ترفندهای گوناگون از تهدید و ترساندن مردم تا دادن وعدها به امتیاز ها برای شرکت کنندگان در انتخابات، تا اجبار نظامیان وکارمندان، تا وظیفه دینی واسلامی دانستن شرکت در انتخابات برای ساده دلان فریب خورده، کاربردتقلب های گسترده هم چون نمونه آشکار و مشهور راه یابی حداد عادل به مجلس ویا شکایت نامه های مهره هایی از درون خود حکومت، که جای کمترین تردیدی در این باره نمی گذارد، ترس حکومت از کنترل نمایندگان سازمان های جهانی، ترس از برگزاری یک همه پرسی کنترل شده و ... .نشانه ها یی است بر درستی این امر که مردم از این حکومت بیزار هستند و حکومت در هراس از آزادی مردم.

آنچه باید به خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی شکست خورده پیرامون او گفت این است که مردم بسیار بهتر از شما ریشه اصلی همه این گرفتاری ها را می شناسند. درد مردم ایران احمدی نژاد نیست زیرا او دست پروده کسانی چون خمینی، خود خاتمی، و نمونه هایی چون رفسنجانی، کروبی وعلی خامنه ای بوده است. همه می دانند که علی خامنه ای با تکیه به باندهای شکنجه گر وآدم کش، امروز همه کاره کشور شده است. مردم شما را نیز خوب می شناسند. کسی که هم چون گذشته، در این انتخابات نیز از همین امروز نشانی نادرست به مردم می دهد، رهبر معظم را زیر عبایش پنهان می کند و احمدی نژاد را نشان می دهد، تا بازهم خود به نان و نوایی برسد، تنها خود را فریب می دهد. در سخن رانی و ژست های مردم دوستی شاید با اصول گرایان و باند خامنه ای نا هم خوانی نشان دهید ولی همه شما در ادامه زندگی ننگین این حکومت شریک هستید.

اگر شما می خواهید نقشه مفلوکی چون احمدی نژاد ونادانان پیرامون او را به هم بریزید، که خود نیز می دانید چندان کاره ای نیستند، باید امید داشت که مردم این بار نقشه های همه شما، چه باند خامنه ای وچه اصلاح طلبان شکست خورده حکومتی را به هم بریزند.

---------------------------

پا نویس:

1 ـ البته با روش های پیشرفته دل خواه اکبر گنجی چون از دید تازه او این آدم خوارها "ارتجاعی" نیستند و "ارتجاع" محصول دوران تمدن نیست و نمی تواند باشد! این آدمخوارهای "متمدن" نخست آمپول بی حس کننده می زنند و سپس با دستگاه های پیشرفته دست وپا را می برند و چشم را از حدقه در می آورند! در دوران بربریت چنین کارهایی می کردند ولی کجا خوانده وشنیده اید که پیش از آن امپول بی حسی زده باشند و یا مثلن دستگاهی بکار برده باشند که با یک ضربت تنداسلامی انگشت ها را قطع کند ؟ یا کجا خوانده ویا شنیده اید که مرتجع، درس خوانده وبا کلاس بالا بوده باشد؟ آیا می شود کسی را که دکتر ومهندس می نامندش "مرتجع" خواند ؟ آیا احمدی نژاد می تواند مرتجع باشد؟ هم هاله نور دور سر خود می بیند و هم می گوید "همه کارها دست امام زمان است و اگر او نبود اصلن دنیایی وجود نمی داشت" و "کار حکومت اسلامی در جهان آماده سازی ظهور حضرت پنهان است"! آیا چنین دکتری که می گوید "خیال نکنید که امام همین جوری جایی قایم شده است وکاری نمی کند، اصلن چنین نیست و امام همه جا هست"، دیدید که اگر در دانشگاه کلمبیا امام حضور نداشت آن هفت، هشت، ده محوری که کفار طرح ریزی کرده بودن که به ما واسلام ضزبه بزنند چگونه اجرا می شد، در حالیکه حضور امام باعث شد که تمام نقشه های آنها نقش بر آب شده و اسلام پیروز شود!(همه نقل به مفهوم) آیا یک چنین آقای دکتری ارتجاعی است!؟

هنوز هم برای من روشن نیست که چرا اکبر گنجی در چنین روزگاری بایددست به آن تفسیر وارزیابی بزند و حکم های من درآوردی اعلام نماید و نتیجه آن همه پایداری خود در برابر این آدم خواران اتفاقن بسیار مرتجع را نیز به زیر پرسش ببرد؟ من از همآن کنفرانس برلین از گنجی به عنوان یک دگر اندیش پشتیبانی کرده و در تمام این سال های دگرگونی در اندیشه او و پبوستن او به صف مخالفان رژیم و مبارزه او در این راه، او را ستوده و از او پشتیبانی کرده ام. همین چند ماه پیش نیز از دوست گرامی حسن داعی در نوشته و بررسی ای از ایشان در باره لابی های جمهوری اسلامی و برخورد ایشان با اکبر گنجی انتقاد کرده ام که هم اکنون نیز در سایت حسن داعی موجود است؛ ولی آن تفسیر سراپا در هم برهم گنجی در اینکه این رژیم ارتجاعی نیست و سلطانی است و.... هنوز هم برایم نشانه پرسش با خود دارد، چرا؟ آن هم در این روزگار واین آشفته بازار در جمهوری آدم خواران؟ سنگسار انسان ها(البته نه خودی ها. در این 30 سال دیده اید یکی از خودی ها را به جرم همآن بزه کاری که دیگران را به سبب آن سنگسار کرده اند، سنگسارکنند؟ مثلن همین فرمانده سپاهی که با وجود داشتن زن وبچه، هفته گذشته در آغوش 6 زن لخت تن فروش دستگیر شده است! البته اگر می کردند هم تفاوت نداشت زیرا این کار وحشیانه و ضد انسانی است)، بریدن دست وپا و در آوردن چشم آیا بر گشت به 1400 سال پیش و دوران بربریت نیست؟ تلویزیون فرانسه در گزارشی در مورد ستم گری ملایان درایران، مرتب از واژه های" رژیم بربر ایران" استفاده می کرد.

2 ـ در گذشته در این باره بسیار گفته شده است که در دور نخست گزینش خاتمی بنا بر وضعیت ویژه ای که حکومت در آن گرفتار آمده بود، به شکلی استثنایی آزادی نسبی ای بر قرار شد زیرا نه شورای نگهبان توانست آنگونه که می خواست دست به تصفیه بزند چون گذشته از دشواری وضع حکومت، جریان اصلاح طلبان حکومتی را چندان قوی ارزیابی نمی کردند، و نه از میزان سرخوردگی و نفرت مردم از حکومت، ولایت فقیه و کاندید توصیه شده رهبر درک درستی داشتند. در این میان نقش وعده های توخالی و لبخند های دروغین وکاسبکارانه خاتمی ورسوایی جهانی حکومت و فشار جهانی بر حکومت نیز بی اثر نبود وتوانست امیدی دردل مردم بی پناه ایران برای رهایی از سیستم "ولایت مطلقه فقیه" به وجود آورده وآنها را به شکلی بی سابقه وبسیار بیشتر از گذشته به پای صندوق های رأی بکشاند. چون رهبر وباندهای وابسته به او برد ناطق نوری را حتمی پنداشته (امیدوار بودند که چون گذشته به سادگی تقلب کنند)و همآنگونه که گفته شد از ژرفای حقیقی بیزاری مردم از رهبر وحکومت او بی خبر بوده و گروه پیرامون خاتمی ووعده های او به مردم را بی اهمیت ارزیابی می کردند و از سویی دیگر از آینده خود بیمناک بوده و خاتمی را موقتن به عنوان راه نجاتی برای خود نیز می دیدند، تقلب های گسترده انجام نگرفت. نه موقعیت دشواری که در آن گرفتار بودند چنین اجازه ای می داد ونه رهبر معظم که ناطق نوری را انتخاب شده می دانست، می پنداشت که مردم چنین توصیه اش را به هیچ خواهند شمرد. میزان شرکت بالای مردم و رأی بیش از 20 میلیون به خاتمی امکان تقلب گسترده را بازهم بسیار کاهش داد ودست آنها را بیشتر بست.

ولی سر انجام برنده اصلی ونهایی دو دوره ریاست جمهوری خاتمی که هم دولت و هم مجلس را به ویژه در دوره نخست در دست داشت، مافیای وابسته به خامنه ای شد زیرا هم خود را از وضعیت دشوار که حتا دورنمای سرنگونی حکومت را در بر داشت، نجات داد و هم با توجه به تو خالی بودن و بی لیاقتی وناشایستگی خاتمی، همان گونه که بارها قلم به مزدان حکومت و وابسته به بیت رهبری، به ویژه حسین شریعتمداری، وعده داده بودند، آنها را به "درجه صفر" رساندند.