ای فصل خوب خاطرم ، ای نازنین بهار
جمشيد پيمان
اکنون چراغها همه خاموش و خفتهاند
در متن آسمان اثری از ستاره نیست
رخسار ماه ، گم شده در ژرفی ِ ظلام.
یک قوم خستهجان
یک کاروانِ به جا مانده در خزان
اینجا گلی نماند و شاخه نسرین شکسته شد
من ماندم و غم و یک آرزوی ناب
آن ترس محتسب چشیده پنهان ز چشم شیخـ با یک دل شکسته لبریز ِ انتظار.
چشمان من به راه تو بیدار ماندهاند
من هم شنیدهام که دست تو سرشار از گل است
در قصهها حکایت رویِ تو خواندهام
من هم شنیدهام؛
وقتی که قطره قطره اشکِ تو برخاک میچکد
گل میدهد بنفشه و پر میکشد چمن
بار دگر به جلوه میآید عروس دشت
بر گونههای باغ بوسه زند قمری و هزار.
ما شاهدان لحظه معراج آفتاب
در ازدحام حادثه، خاموش ماندهایم
از جادههایِ بهمنِ غمگین گذشتهایم
ما ، در منازلِ امن ِامید خویش
بر گرد شعلههایِ یاد ِتو اتراق کردهایم
تا بشکند شب و بـِگشاید دوباره چشم
در آسمان چشم ِ تو خورشیدِ بیقرار.
ای خاطرت پر از شکوفه گیلاس و نسترن
ای دامنت پر از شقایق و نیلوفر و سمن
ای سینهات شده پر، از شمیم یاس
دیرینه آرزویِ جوان مانده در دلم !
با من بگو به کجا پر کشیدهای ؟
با من بگو که آشیانه کجا برگزیدهای؟
شد جاودانه فصل ِ خزان در دیار ِ من
دیگر سفر بس است
درهم شکن حصار زمستان و باز گرد
ای فصل خوب خاطرم ، ای نازنین بهار!
جمشيد پيمان
اکنون چراغها همه خاموش و خفتهاند
در متن آسمان اثری از ستاره نیست
رخسار ماه ، گم شده در ژرفی ِ ظلام.
یک قوم خستهجان
یک کاروانِ به جا مانده در خزان
اینجا گلی نماند و شاخه نسرین شکسته شد
من ماندم و غم و یک آرزوی ناب
آن ترس محتسب چشیده پنهان ز چشم شیخـ با یک دل شکسته لبریز ِ انتظار.
چشمان من به راه تو بیدار ماندهاند
من هم شنیدهام که دست تو سرشار از گل است
در قصهها حکایت رویِ تو خواندهام
من هم شنیدهام؛
وقتی که قطره قطره اشکِ تو برخاک میچکد
گل میدهد بنفشه و پر میکشد چمن
بار دگر به جلوه میآید عروس دشت
بر گونههای باغ بوسه زند قمری و هزار.
ما شاهدان لحظه معراج آفتاب
در ازدحام حادثه، خاموش ماندهایم
از جادههایِ بهمنِ غمگین گذشتهایم
ما ، در منازلِ امن ِامید خویش
بر گرد شعلههایِ یاد ِتو اتراق کردهایم
تا بشکند شب و بـِگشاید دوباره چشم
در آسمان چشم ِ تو خورشیدِ بیقرار.
ای خاطرت پر از شکوفه گیلاس و نسترن
ای دامنت پر از شقایق و نیلوفر و سمن
ای سینهات شده پر، از شمیم یاس
دیرینه آرزویِ جوان مانده در دلم !
با من بگو به کجا پر کشیدهای ؟
با من بگو که آشیانه کجا برگزیدهای؟
شد جاودانه فصل ِ خزان در دیار ِ من
دیگر سفر بس است
درهم شکن حصار زمستان و باز گرد
ای فصل خوب خاطرم ، ای نازنین بهار!