30 November 2006

وبلاگ موومان پنجم: شرح "بيش‏تر" ندارد!



عکس‏های قبلی‏ام را پيدا نوکردم، اين را امروز در موزه ايران باستان گرفتم.

http://sharlunika.com/sharsi/?p=300

29 November 2006

سابت همبستگي ملی: تكذيب ياوه گويي آيت الله بي بي سی


دفتر اروپايي مجاهدين :

تا وقتي يك مجاهد خلق زنده است
بند از بند اين رژيم خواهد گسست

شب گذشته بخش فارسي راديو بي بي سي دريك خبر مغرضانه و مجعول ادعا كرد وزارت دفاع آمريكا به برخي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق ايران آموزش نظامي ميدهد و نيروهاي اطلاعاتي آمريکا در حال استخدام اعضاي سازمان مجاهدين خلق در کمپ اشرف در عراق هستند و از آنجا که وزارت خارجه ي آمريکا سازمان مجاهدين خلق را در فهرست سازمانهاي تروريستي قرار داده, وزارت دفاع آمريکا پنتاگون افراد استخدام شده را براي آموزش به اسراييل مي فرستد!

دفتر اروپايي مجاهدين , با تكذيب ياوه گويي آيت الله بي بي سي كه در پي استقبال عظيم هموطنانمان از برنامه همياري ملي با سيماي آزادي بعمل مي آيد, اعلام كرد :
سازمان مجاهدين خلق ايران نيازمند دريافت آموزش نظامي از هيچكس نيست.كما اينكه بسيار مضحك است كه از يكسو سلاحهاي غنيمت گرفته شده از رژيم آخوندي و سلاحهاي خريداري شده توسط مجاهدين را كه اسناد تمامي آنها موجود است, گردآوري كنند و از سوي ديگر به اعضاء آن آموزش نظامي بدهند!!
فراتر از اين , هيچ ايراني شريف و آزاده, نه در 40 سال گذشته و نه در حال حاضر و نه در آينده , استخدام يك مجاهد خلق را توسط سرويسهاي اطلاعاتي هيچ دولت و هيچ قدرتي در جهان باور نميكند. هدف از اين قبيل اراجيف كه از سوي آيت الله بي بي سي و ديگر استمالت گران و مشاطه گران رژيم پليد آخوندي جعل ميشود تنها تزريق مسكن و روغن مالي به سر و ريش آخوندهاي وحشت زده حاكم بر ايران در فاز انحلال و سرنگونيست .

سخنگوي دفتر اروپايي مجاهدين, تأكيد كرد : سرچشمة دعاوي احمقانه يي از اين قبيل كه برخي اعضاء مجاهدين براي آموزش نظامي به اسراييل فرستاده شده اند , همانا رژيم وحشت زده آخوندي است كه از ماهها پيش در مطبوعات نيروي تروريستي قدس كه در عراق منتشر ميشود در ادامه دجالگريِ پاسدار احمدي نژاد مبني بر محو اسراييل از نقشه جهان , چرخش مداري پيشه كرده و بجاي انتساب مجاهدين به رژيم سابق عراق اكنون در منتهاي استيصال, مجاهدين را وابسته به آمريكا و اسراييل توصيف ميكند و البته مردم عراق پشيزي براي تُرهات رژيم آخوندي ارزش و اعتبار قائل نيستند.

رژيم آخوندي از اين پيشتر براي سرپوش گذاشتن بر پروژه اتمي خود از طريق كانالهاي خود در برخي مطبوعات آمريكايي و اروپايي و بويژه از طريق آيت الله بي بي سي و مزدوران مربوطه مدعي مخفي كردن تسليحات كشتار جمعي عراق در قرارگاههاي مجاهدين بود . اكنون هم, در زماني كه مسئله رژيم ايران و تروريسم افسار گسيخته آن در آمريكا بر روي ميز آمده و اولويت پيدا كرده است , كساني كه ميخواهند رژيم آخوندي را از زير فشار بيرون كشيده و گرايشهاي ضد اين رژيم در آمريكا را تحت فشار قرار داده و منزوي نمايند , با انتشار ياوه هايي از قبيل آنچه آيت الله بي بي سي به پخش آن مبادرت ميكند , در صدد برانگيختن ارگانهاي مختلف به موضعگيري عليه مجاهدين و تأكيد بر نامگذاري تروريستي سازمان مجاهدين خلق ايران هستند تا به آخوندها آرامش خيال بدهند .

سخنگوي مجاهدين همچنين خاطر نشان كرد: اگر اطلاعات آخوندي يا هر سرويس اطلاعاتي ديگري در جهان,در حال حاضر يا در آينده مفيد ميداندكه مأموران يا بريده مزدوران به استخدام در آمده را عضو مجاهدين , يا اعضاء سابق مجاهدين بخواند , اين تنها نيازمندي شديد به سوء استفاده از اسم و عنوان مجاهدين را برملا ميكند و ربطي به راه و رسم مجاهدين و عضويت در سازمان مجاهدين خلق ايران كه فدية آزادي و استقلال ملت ايران است , ندارد.

سخنگوي مجاهدين يكبار ديگر تصريح كرد : چه با سلاح و چه بدون سلاح , چه در داخل و چه در خارج ايران ,چه در اشرف و چه در خارج اشرف , چه امروز و چه فردا , و در هر شرايطي , حتي اگر فاشيسم مذهبي حاكم برايران به بمب اتمي هم دست پيدا كند, باز هم تا وقتي يك مجاهد خلق زنده است , با پشتيباني و با كمك خلق قهرمان ايران , بند از بند اين رژيم آزادي كُش و نامشروع كه حق حاكميت ملت ايران را غصب كرده است , خواهد گسست . سازمان مجاهدين خلق ايران نيازي هم به پول و سلاح و آموزش و اطلاعات هيچكس , جز مردم ايران ندارد


26 November 2006

گشودن 850 پنجره به سوی 850 دیدگاه ایرانی پراکنده در جهان، فقط "آغاز" است!

Die Grafik "http://www.cyrusnews.com/news/digaran/nomayeh.gif" kann nicht angezeigt werden, weil sie Fehler enthält.


..............................راهنما ....................................

داريوش همايون: آسيب شناسی مخالفان بيرون

باز نگری پيشينه های خود، ما را به گفتمان تازه ای می رساند که با سی سال پيش همه ما تفاوت های بنيادی خواهد داشت
ما به عنوان دو نسل يک ملت باخته ايم و چندان تفاوتی ندارد که در پايگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار داريم.
اگر کاستی های اصلی را درست دانسته باشيم می توانيم به چاره ها برسيم.
اصل آن است که نگرش قبيله ای و ناموسی را با رويکرد مدرن جانشين کنيم.
طرف های طيف سياسی نبايد خود را قبايل در حال جنگ بشمارند.


آسيب شناسی مخالفان بيرون


داريوش همايون



باز نگری پيشينه های خود، ما را به گفتمان تازه ای می رساند که با سی سال پيش همه ما تفاوت های بنيادی خواهد داشت

ما در بيرون زندگی می کنيم و از پرداختن به يکديگر گزيری نداريم. شمار ميليونی و کيفيت بالای اين توده ای که رخت به دمکراسی های غربی کشيده است، و همان زندگی در دمکراسی های غربی، با آزادی و غنای فرهنگی رويائيش (رويائی برای مانند های ما تشنگان سوخته) ما را در مقوله ويژه ای می گذارد. در ميان ما صد ها و هزاران کوشنده سياسی، بازيگران درام پنجاه ساله گذشته ايران، هستند که نمی توانند دست بردارند و نمی توان دست آنها را کوتاه کرد. با آنها به بسيار جا ها می توان رسيد و بی آنها پيکار رهائی و بازسازی ايران تنگدست خواهد بود.

در ايران ممکن است مخالفان بيرون نه چندان شناخته باشند و نه جدی گرفته شوند ولی زمان هائی بوده است که سنگينی مبارزه بيشتر به بيرون افتاده است و اکنون به نظر می رسد چند گاهی باز چنين باشد. هنگامی که مانند اکنون هر صدای ناموافقی خفه می شود ناگزير نگاه ها به نيرو هائی می افتد که می توانند از همان مزيت آزادی در بيرون به سود کوشندگان درون بهره گيرند. مخالفان تبعيدی همچنين می توانند و به مقدار زياد توانسته اند راه را بر دگرگونی سرتاسر گفتمان جامعه روشنفکری ايران بگشايند و اگر پاره ای اصلاحات عمده در رويکرد های خود بکنند در دگرگون کردن منظره سياسی ايران نيز چنان تاثيری خواهند بخشيد.

اما مانند هر گوشه جامعه بيمار ما پرداختن به نيرو های سياسی بيرون می بايد از آسيب شناسی آغاز شود. چرا هزاران تن از فعال ترين عناصر جامعه ايرانی پس از آن تجربه هولناک انقلاب اسلامی و پس از بيست و چند سال در اروپا و امريکا درس های خود را نياموخته اند و در اکثريت بزرگ خود چنين سترونند؟ درميان عوامل گوناگونی که می توان برشمرد دو عامل به نظر مهم تر از همه می آيد.

نخست، گرفتاری با پيشينه هاست. فعالان سياسی تبعيدی گذشته های سنگينی دارند و دهه های گذشته را اساسا در دفاع و توجيه آن گذشته ها ــ که بی تاختن بر گذشته ديگران نشدنی است ــ گذرانده اند. در پيله گذشته ها ماندن، هم يک نياز سياسی و هم روانشناسی است. اين را می توان فهميد. ولی اين را هم می توان فهميد که بيرون از آنها که آن گذشته ها را زندگی کرده اند کسی چنان دلمشغولی ها را ندارد و نتيجه، بی ربط شدن کسانی است که در هزاران کيلومتری ايران گرفتار موضوعاتی هستند که از نظر زمانی همان فاصله را با هشتاد نود در صد جمعيت ايران دارد. از اين گذشته پيشينه های شخصی هر چه باشد در موقعيت فاجعه بار کنونی ملت ما غرق شده است. ما به عنوان دو نسل يک ملت باخته ايم و چندان تفاوتی ندارد که در پايگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار داريم. مدرنيته از بازنگری و نقد همه چيز، از باور ها تا نظم موجود سرگرفت. آنکه نمی تواند خود را بازنگری کند از پويندگی مدرنيته بی بهره است. در موقعيت ما چنان بازنگری شرط لازم اعتباريافتن از نظر سياسی نيز هست. آنها که در پوسته دفاع از خود نمانده اند شکفتگی درونی و قبول عام بيشتری دارند.

دوم، پويش قدرت است. نيرو های سياسی در بيرون سياست را چنان می ورزند که انگار در کشاکشی برسر قدرت اند. اما قدرت در هزاران کيلومتری و در دست کسانی است که تا در جايگاه خود هستند کسی از بيرون جرئت بازگشت به ميهن را نيز ندارد. پويش قدرت در بيرون در واقع بيش از دست و پا کردن موقعيتی درحلقه های آشنايان و نزديکان نيست. گذشتن و نگذشتن از چنان موقعيتی در عمل تفاوتی ندارد. گذشتن از آن دست کم محترمانه تر خواهد بود. همين پويش ميان تهی است که نمی گذارد کسان با واقعيت خود و ديگران روبرو شوند و آدم های ديگری بشوند و همه ما نياز داريم آدم های ديگری بشويم؛ به جهان مدرن پا بگذاريم و فرهنگ و سياست خود را امروزين کنيم.

* * *

اکنون اگر کاستی های اصلی را درست دانسته باشيم می توانيم به چاره ها برسيم. باز نگری پيشينه های خود، ما را به گفتمان تازه ای می رساند که با سی سال پيش همه ما تفاوت های بنيادی خواهد داشت؛ و توافق بر چنان گفتمانی، بر يک سلسله مواضع همانند که با اصول همه عناصر اصلی و نه حاشيه های مهتابزده بخواند، سرآغازی برای سياست تازه و با معنی تری برای سراسر جامعه ايرانی خواهد بود.بهمين ترتيب پذيرفتن اينکه سياست در خدمت پويش قدرت، در شرايط تبعيد، جز وقت گذرانی و چرخيدن بر گرد خود نيست به ما امکان خواهد داد که سياست را، نه تنها در فضای تبعيدی، اصلاح کنيم. چند گاهی چشم پوشی از رسيدن به قدرت برای دگرگون کردن و سالم سازی سياست ورزی در ميان ايرانيان همان است که در تعبير انگليسی، ساختن فضيلت از ضرورت می گويند. پويش قدرتی را که نيست و نمی تواند باشد از معادله بيرون می بريم و ادب و انصاف و رواداری را بجای آن می گذاريم و آنگاه خواهيم ديد که چه نيروی سياسی از اين قبايل درهم اوفتاده پديد خواهد آمد.

اصل آن است که نگرش قبيله ای و ناموسی را با رويکرد مدرن جانشين کنيم. در فرهنگ مدرن غربی همکاری و رقابت دو روی يک سکه اند. طرف های طيف سياسی نبايد خود را قبايل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن می تواند وفاداری ها، حتا هويت های گوناگون داشته باشد. اما برای مدرن بودن می بايد مدرنيته را در مرکز گفتمان سياسی گذاشت و از آنجا به برنامه ها و دستور کار agenda ها رسيد. آنگاه بيشتر ما خواهيم ديد که ديوار چينی در ميانه نيست و می توان در جاهای اساسی و حياتی با يکديگر همراه بود.

25 November 2006

لیلا جدیدی: کانادا "عددی" نیست، 70 میلیون مردم ایران چه؟


طی یک هفته، جمهوری اسلامی برای دومین بار

از سوی نهادهای بین المللی

به دلیل پایمالی حقوق شهروندان ایرانی محکوم شد.



کانادا "عددی" نیست، 70 میلیون مردم ایران چه؟


لیلا جدیدی



کمیته کاری مجمع عمومی سازمان ملل قطعنامه ای را که از سوی کانادا تدوین و پیشنهاد شده بود به رای گذاشت. این قطعنامه با 70 رای مثبت به تصویب رسید. قطعنامه مذکور ضمن ابراز نگرانی از رو به وخامت گذاشتن وضعیت حقوق بشر تحت حاکمیت جمهوری اسلامی، خواستار رعایت حق آزادی بیان و خاتمه دادن به کاربرد شکنجه، مجازاتهای بی رحمانه و تبعیضهای مذهبی، قومی و جنسی شده است.


پایمالی حقوق بشر در حکومت ملاها پدیده تازه ای نیست. در واقع جمهوری اسلامی پایه های حکومت خود را بر این آیین بنا کرده است. قانون اساسی رژیم به صراحت از تجاوز به حقوق مردم حمایت می کند. از همین روست که رژیم ملاها ضمن رد این فراخوان بین المللی، به یاد اسکیموهای کانادا می افتد و به تلافی، قطعنامه ای علیه نقض حقوق بشر در این کشور پیشنهاد می کند؛ اقدام مضحکی که با ریشخند و پاسخ منفی روبرو می شود.


آقای متکی در این باره با پرخاش می گوید: "کانادا که عددی نیست که بخواهد در این کارزار ادعایی داشته باشد" و با چرتکه اندازی در باره تعداد موافقان و مخالفان قطعنامه مزبور به رژیم اش دلداری می دهد. او سوادش به آنجا قد نمی دهد که بداند 70 هم عدد است، چه رای 70 کشور باشد چه رای 70 میلیون مردم ایران.


اما رفسنجانی که به خاطر حسابهای کلان بانکی اش با اعداد رابطه نزدیک تری دارد، در سخن پراکنیهای معمول اش هشدار داده است: "با این تهدیدات كه در خارج است، اگر نارضایتی داخلی هم به آن اضافه شود، این موضوع یا به بی‌‏تفاوتی مردم یا بدتر از آن به چالش تبدیل می‌‏شود كه هر دوی اینها چراغ سبز نشان دادن به دشمنان است."


ملای حیله گر گوشی دستش است و خوب می داند رسوایی نقض حقوق بشر حکومت در جهان از "بی تفاوتی مردم" حاصل نشده و رژیمش به "چالش" کشیده شده است.


فعالیتهای مستمرمدافعین حقوق بشر که دستآورد محکومیت رژیم را در بر داشت، تا سرنگونی حکومت سرکوب ادامه خواهد داشت. مردم ایران خاموش نخواهند شد.



................................


ابران نبرد

http://www.iran-nabard.com/

24 November 2006

گيسو شاکري: به آن ها که فرصت طلبانه تن به خواری می د هند!

از هیچ هنرمندی انتظار نمی رود که تحلیل گر سیاسی یا انقلابی باشد . اما بی تردید انتظار می رود که آزادی انسان را ارج نهد و ارزش های انسانی را محترم بدارد. اشاره ام به خانم شهره ی آغداشلو بازیگر سینما و تئاتر و مصاحبه ی اوست با بی بی سی .

خانم آغداشلو دراین مصاحبه می گوید ده سال پیش از این اگر از او می پرسیدند که حاضر است که در فیلم هایی که در جمهوری اسلامی ساخته می شود بازی کند و حجاب بر سر بیندازد می گفت نه! اما حالا با کمال میل می پذیرد. چون قانون آن ها ست؟


منظور خانم آغداشلو از "آن ها" کیست؟ جمهوری اسلامی؟ مردم؟ سینما گران؟ کدام "قانون" ؟ قانون ضد زنی که زنان ایران 27 سال است که با آن بی وقفه مبارزه می کنند.



"مصاحبه" با بی بی سی
و مضحکه ای به نام "هنرمند"

برای آن ها که فرصت طلبانه تن به خواری می دهند !


گيسو شاکري



بی مقدمه بگویم که از هیچ هنرمندی انتظار نمی رود که تحلیل گر سیاسی یا انقلابی باشد . اما بی تردید انتظار می رود که آزادی انسان را ارج نهد و ارزش های انسانی را محترم بدارد. اشاره ام به خانم شهره ی آغداشلو بازیگر سینما و تئاتر و مصاحبه ی اوست با بی بی سی .

خانم آغداشلو دراین مصاحبه می گوید ده سال پیش از این اگر از او می پرسیدند که حاضر است که در فیلم هایی که در جمهوری اسلامی ساخته می شود بازی کند و حجاب بر سر بیندازد می گفت نه! اما حالا با کمال میل می پذیرد. چون قانون آن ها ست و این خانم آغداشلوست که می خواهد وارد حریم وحرم آن ها شود! (نقل به معنی)


منظور خانم آغداشلو از آن ها کیست؟ جمهوری اسلامی؟ مردم؟ سینما گران؟

کدام قانون؟ قانون ضد زنی که زنان ایران 27 سال است که با آن بی وقفه مبارزه می کنند.

حتا اگر مردمی اسیر در یک جامعه ی غیر انسانی، روابط غیر انسانی را به عنوان ارزش بپذیرند آیا همچنان می توان از ارزش گذاری به ارزش های انسانی چشم پوشید؟ آیا به عقاید مردمی که ندانسته و حتا دانسته واز سر سود جویی، تن به قوانین ضد انسانی حکومتی

می دهند، باید تن داد؟ می گوییم انسان آزاد است. اما آیا قوانین آدامخواران قبیله ای، معتقد به آدمخواری، پذیرفتنی است؟

این ها مفاهیمی پیچیده است که دست کم ظرافت ها و احساس و بینش یک هنرمند باید حسش کند اگر چه درک و تحلیلش برایش دشوار باشد. اما آیا گفته های خانم آغداشلومی تواند حاصل ده سال زندگی یک هنرمند زن از زندگی دریک جامعه ی آزاد باشد؟ یا تجربه و گذشت عمر، حاصلی معکوس داده است؟ و بلوغ فکری او را به واژگونی باورهایش راهنمایی کرده است تا با پذیرفتن قوانین ارتجاعی رژیم اسلامی ایران به پشتیبانی از یک چنین رژیمی و قوانینش بنشیند.

آیا اگر جین فوندا بازیگرو هنرمند معترض و فعال سیاسی آمریکایی برای شرکت در فیلمی در حکومت آدمخواران طالبان دعوت می شد، می پذیرفت؟ و یا برای چنین دعوتی، چنین با درماندگی، زمینه چینی می کرد؟ قصد من مقایسه ی این دو بازیگرنیست. این تنها مثالی ست برای روشن شدن موضوع. اما باید یادآوری کنم که جین فوندا هرگز تبعیدی هیچ حکومتی نبود . همجنسانش را با چماق در چادر و چاقچور نپیچانده بودند و زن ها ی خانه اش را با سنگ نمی کشتند. او در جامعه ای آزاد زیسته بود اما خانه رها کرد تا فریاد آزادی و اعتراضش را به سیاست ها و قوانین ضد انسانی حکومت ها سر دهد!

این جاست که باید ارج نهاد به هنرمندانی که ایستاده اند. برای آن ها که می دانند برای چه می نویسند، نقاشی می کنند، شعر می سرایند و می خوانند و بازی می کنند و می میرند. ارج نهاد به هنرمندانی که چه درداخل و چه در خارج، تن به این خیمه شب بازی ها نمی دهند.

حیرت انگیز و آموختنی ست که در همسایگی این خانم آغداشلو، همین چند روز پیش، جمعه سوم نوامبر 2006، مالاچی ریشتر هنرمند و خواننده ی 52 ساله ی جازآمریکایی، در بزرگراه کندی در شیکاگو، به عنوان مخالفت با جنگ عراق خود را به آتش می کشد! و بسیاری از ما با گذشت زمان دچار چنان بازگشتی می شویم که به بدویت تن می دهیم.

ریشتر نه عراقی بود و نه سودی از جنگ یا صلح درعراق می برد. نه به عراق سفر کرده بود و نه بستگانش را در عراق از دست داده بود. او آن قدرها هم جوان نبود که تن به احساساتی خام دهد و بلهوسانه خود را به مرگی این چنین بسپارد.

خانم آغداشلو می بینید؟ این تفاوت آن هاست که به راستی زندگی می کنند و می میرند و آن ها که فرصت طلبانه تن به هر خواری می دهند تا ادعا کنند که زنده اند.

اگر چه نمی خواهم بپذیرم اما همچنان این باور آزارم می دهد که ارزش های خاور میانه ای ما، ارزش های جامعه ای پوسیده ، سنتی و ویران، چون ارزش هایی ماندگار، چنان در جان و تن اگر نه همه ی ما بل که بسیاری از ما ریشه دوانده است که رهایی از آن امکان پذیر نیست. این ریشه ها و باورهای پوسیده و غیر انسانی، خود آگاه و ناخود آگاه، هر زمان خود می نماید تا ما را شرمنده ی تاریخ و آزادی کند. نمی خواهم بپذیرم اما انگار نمونه ها و واقعیت های دور برم اسیرم کرده اند. اسیر واقعیتی انکار ناپذیر. نه! نمی پذیرم. تا هستم نمی پذیرم و می مانم تا نپذیرم و صدایم را همچنان رسا نگه دارم. من خود را شناخته ام. انسان را شناخته ام. حتا اگر ناگزیر باشم که همه ی درها را به روی خود ببندم و تنها از روزنه ای در سقف، آسمان پر ستاره را به تماشا بنشینم و تنها برای دل خودم بخوانم.

نوامبر 2006

gissoo_shakeri@yahoo.com

www.gissoo.com

بصیر نصیبی: بازگشت به حریم حجاب / درحاشیه شبه مصاحبه شهره آغداشلو با بی ،بی، سی!

بازگشت به حریم حجاب


*درحاشیه شبه مصاحبه شهره آغداشلو با بی ،بی، سی!



بصیر نصیبی


من علاوه بر حرفهای پراکنده ای که در مورد بازگشت خانواده سینمای ایران( کارگردان ، بازیگر، و...) در تبعید به دارالخلافه اسلامی در سخنرانیها و نوشته هایم داشته ام درکتاب راه کن ازقندهار می گذرد در نوشتاری با عنوان بازگشت به چه قیمت؟ این مسئله را از زاویه های متفاوت بررسی کرده ام والان ضرورتی ندارد که به آنچه گفته ام ونوشته ام دو باره برگردم. فقط برای گشایش بحث اینبارم اشاره ای گذرا به این قضیه را نا مناسب نمیدانم- البته بیشتر به بازیگران زن ایرانی که به تبعید نا خواسته آمده اند تکیه خواهم کرد.



اینرا می دانیم که در طول عمر ننگین ج.ا فشار حکومت به بازیگران زن شدید تر بوده است زنان بازیگر رژیم گذشته- از دیدگاه سران ومعماران رژيم اسلامی فاحشه ای بیش نبودند که حتا آب توبه وتوسل به ضریح امام رضا وسفر مشهد هم نمی توانست گناهان کبیره این فاسدان طاغوتی را شستشودهد.



بازیگران زن در رژیم جمهوری اسلامی که امکاناتی نداشتند تا از چنگال آخوند ها بگریزند ویا نمیخواستند ایران را ترک کنند از هیچگونه تحقیر وتوهین مصون نبودند- گویا جسم وجانشان با مهر طاغوت باطل شده بود. اینان جرات زندگی عادی هم نداشتند ، چه برسد به اینکه هوس بازیگری به سرشان بزند. اگر شوهر داشتند زیر نام همسرشان مخفی شدند- زری خوشکام بازیگر بی پروای سینمای حرفه ای ایران مبدل شد به خانم زهرا حاتمی ی خانه دار تا کمیته ها دست از سرش برداشتند. گوگوش خواننده وبازیگر محبوب بعد از رهایی از شر کمیته ها وزندان خودش را درون خانه زندانی کرد/ نام بردن از او در مطبوعات کفر محسوب می شد تا اینکه دردام واواک ومسعود کیمیایی گرفتارآمدو در سایه مسعود وبا نام فائقه کیمیایی به زندگی اسارت گونه ای ادامه داد تا زمانی که مسعود کیمیایی بعد ار لو رفتن طرح همکاریش با باند سعید امامی ( برای ساختن فیلمهای سلطان وضیافت) با برنامه ربزی وزیر ارشاد خاتمی( مهاجرانی) برای خواباندن سرو صدا ها به خارج از ایران ارسال شد وهمراه وی گوگوش هم از قفس گریخت اما اینجا تحت نظارت ماموران واواک همراهش که عنوان برنامه ر یزان کنسرت را یدک می کشیدند- ابتدا مبلغ خاتمی وباند دوم خرداد شدواز آن پس وی تا مدتها در چنگال واواک ماند حتا اجازه روی صحنه آمدن هم نداشت تا سرانجام با بوسیدن پرچم سه رنگ شیر خورشید نشان حکم براِئتش را از رادیوتلویزیون های لوس آنجلسی گرفت وماندگار شد.



بازیگر فیلمهای فارسی خانم آفرین هم خودش را دردرون پیچه پیچاند وزیر عنوان صغرا عبیثی در یکی دو فیلم ظاهر شد.



فروزان ، پوری بنایی، ویدا قهرمانی،آذر شیوا ، ایرن و... که دود شدند ودور شدند.



بازیگران زن میان سال برای بازی در نقش مادر در فیلمهای اسلامی به نوعی تحمل شدند (نادره، شهلا، ژاله...) در میان بازیگران به تبعید آمده، رضا ژیان،. محمود استاد محمد، آهو خردمند از نخستین بازیگرانی بودند که به سفارت جمهوری اسلامی رفتند توبه نامه نوشتند و به آغوش اسلام ناب محمدی برگشت داده شدند وبعد سعید راد و همان زمان با او بهروز وثوقی خواستند راهی دارالخلافه بشوند- بهروز پشت مرز ماند و سعید اجاره حضور یافت وبعد ازآن -سعید دیگر( کنکرانی) به سعید قبلی پیوست. همه اینها به نوعی چنان وانمود میکردند که با نزول خاتمی شرایط مناسب شده و هنرمندان سابقا تبعیدی ارج ومنزلت پیدا کرده اند واز حضورشان استقبال میشود( البته هیچکدام هم موقعیتی نیافتند فقط توسرشان زدند وتحقیرشان کردند) اما بعد از اینکه باند مصباح پادوی ولی فقیه را به صندلی ریاست جمهوری نشاندند و صدای وای، وای که مملکت فاشیستی/ امنیتی. طالبانی. نظامی شد همه جا طنین انداخت .همان دوم خردادی های رانده شده بارها از حضور فاشیست ها در صحنه سیاست جمهوری اسلامی نام برده اند -کار به آنجا کشید که رئیس دولت وقت آلمان (خانم مرکل) هم احمدی نژاد را هیتلر جدید نامید. در این شرایط برخی بر این تصور بودند که از این پس بازیگران برای سفر به جمهوری اسلامی با مانع بازدارنده ای مواجهه خواهند شد. مدتی هم رفت وآمدها متوقف شد اما چندی نگذشت که هوشنگ توزیع بازیگر شناخته شده در تبعید وبازیگر فیلمها وتئاتر های ضد حکومت(... فرستاده. سینما رکس، هردو کار پرویز صیاد ) اعلام فرمود که بله سفارت محترم حکومت فاشیستی با گشاده رویی توبه وی را پذیرفته وایشان به دارالخلافه سفر فرموده اندوبعد گفته شد ایشان در تهران هم به یاری بهمن فرمان آرا راه برقراری ارتباط را آموخته اندوسر صحنه علی کنکوری( داریوش مهرجویی) هم حاضر شده و قول وقرار می گذارد که رابطه هنرمندان رژیم را با امریکای قبلا جهانخوار راالبته با مشورت عزت الله انتظامی تنظیم کند. اما مسئله خانواده توزیع/ آغداشلو به همینجا ختم نمی شود حالا نوبت خانم توزیع است که راه وروش شوهر رابیازماید. کارهای ایشان هم در سالهای تبعید به مانندهمسر ، برایشان سوءسابقه! ساخته است وی درفیلم شناخته شده میهمانان هتل آستوریا در نقش یک زن فراری ظاهر میشود ودر فیلم دیگری به نام رها* ، نقش زنی بازیگررا بازی می کند که همسرش هنوز اسیر رژیم است و در صحنه های این فیلم رفتار های ارتجاعی حکومت به خصوص حجاب برجسته می شود ودرصحنه ها ی دیگر تیرباران مبارزان وجنایت های دیگر حکومت نمایانده می شود. پس موقعیت این خانم به گونه ای بوده که باید کمی بیشتر تامل کند -چون همانگونه که گفتیم بازیگران زن که کارشان را از رژیم پیشین آغاز کرده اندخود به خود در رژیم اسلامی فاحشه محسوب می شند وشایسته سنگسار. اما خانم آغداشلو پرونده قطور تری دارند، ایشان در دوران طاغوت در نقش یک فاحشه اغواگر در فیلم سوته دلان علی حاتمی بازی داشت ( با اینکه خود حاتمی بدون مانع در حکومت اسلامی مرتبا فیلم می ساخت اما فیلمهای دوران طاغوتش !وسوته دلان توقیف بود وهست) ودر فیلم گزارش کیارستمی درصحنه ای در اطاق خواب در کنار کورش افشار پناه غنوده است، در هتل آستوریا هم که آقای* رضا علامه زاده با شیوه رایج سینما سکانس شهره درحمام رادر فیلم گنجانیده بود.علاوه بر این- آن خانم متواری در فیلم هتل آستوریاکه شهره آغداشلونقشش را بازی میکرد با چریک متواری هوشنگ توزیع فعل حرام زنا را مرتکب شده است. پس بازگشت بانو توزیع به جمهوری اسلامی کمی تامل میخواهد به خصوص که بهروز وثوقی هم وقتی خواست به دامن اسلام برگردد( که البته بد جوری پس زدنش) در گفتگو با مجله فیلم شماره226گفت:



من هنوز پیشنهادی از ایران در یافت نکرده ام! - خانم شهره آغداشلو هم در گفتگوی اخیر برای بی، بی،سی می گوید:



در شهر پیشنهاداتی نشده است.



بهروز وثوقی می گوید: که برای برگشتن می شود از همه چیز گذشت.



وشهره هم می گوید:



برای بازی در فیلم بزرگانی چون مهرجویی وکیارستمی می شود بااشتیاق به جمهوری اسلامی سفر کردوفرامین رژیم وحفظ حجاب کامل در فیلم را هم با جان ودل پذیرفت (نقل به معنا)اما چرا شهره مثل هوشنگ بی اطلاع وبی سرو صدا به جمهوری اسلامی نمیرود ؟ بهمان دلیل که بهروز وثوقی هم مثل هوشنگ نتوانست یواشکی برود وبعد با افتخار انجام سفرش را اعلام کند.اینان ( وثوقی،آغداشلو) علاوه برچراغ سبز باندهای شناخته شده رژیم نیاز دارند کمی دایره احتیاطشان را وسیع تر کنند. به خصوص که سفر نا کام بهروز وثوقی با واکنش منفی وشدید برخورد کرد و مجله سینما ویدیو نوشت:



اگر این چهره ها را میخواستیم سینما ها را آتش نمیزدیم و سیف الله داد مسئول امور سینمایی خاتمی با عنوان لطفا برنگردید نوشت:



این وزارت خانه با هر نوع حرکتی که نشانه عقب گرد سینمای ایران به گذشته باشد مخالفند کسانی مثل بهروز وثوقی وپوری بنایی... (فکر نمیکردند شهره خانم هم چنین هوس هایی بسرش بزند) اگر به این سینما علاقه دارند لطفا برنگردند... آنها این مسیر وارزش سینما را مخدوش خواهند کرد (نقل از روزنامه دوم خردادی حیات نوشماره 29)



حالاکم کم متوجه می شوید که چرا یکباره بدون هیچ دلیل ومناسبتی خانم شهره یک گفتگوی ویدیویی نمایشی با بی بی سی ترتیب می دهد؟ بله باید یکبار دیگر رژیم راتست کنند. البته خانم شهره در این شبه مصاحبه سنگ تمام می گذارد وروی دست همه میانه بازان وفرصت طلبان بلند می شود.



حجاب اسلامی سمبل ارتجاع رژیم است وطول عمر این رژیم زنان ایران علیه این قانون! (فرمان) ایستادگی و مقاومت نشان داده اند در هر مو قعیتی تنفر وخشم خود علیه این رفتار را اعلام کرده اند حتا بازندان وشکنجه وشلاق و گشت های ثارالله و.. رژیم نتوانسته خواست خود را آنگونه که دلخواه آخوندهاست پیاده کند.اما خانم آغداشلو اگر از لطف رژیم بهره مند شودبا کمال میل وافتخار می پذیرد که با حجاب کامل اسلامی در فیلمهای جمهوری اسلامی ظاهر شود واین توجیه را برای تمکین وتسلیم خودش می آورد که چون به حریم حرم (احسنت چه واژه های متداول آخوندی را خوب آموخته است)آن ها وارد می شوند پس رعایت آن فرامین برای شهره خانم واجب شرعی است.



البته چون سفر آ قاشون وهمچنین قصد سفر خودشون به دوران دولت پرزیدنت احمدی نژاد مربوط می شود دیگر ادعای حمایت از دوم خرداد را نمی توانند بهانه توجیه رفتارشان قرار دهند پس خیلی صاف وپوست کنده به دولت فاشیستی سلام گفته اند. اما چرا خانم شهره با این صراحت فرامین جمهوری اسلامی را قانون می داند وبا افتخار برای تقاضای بازگشت خفت بارش دلیل می تراشد؟ چون این ما هستیم که این بازیگر متوسط را به اوج رساندیم ودر جریان اسکار دوسال پیش چه جانفشانی ای برای این خانم به خرج دادیم وجایزه وی را افتخار برای همه ایرانیان قلمدادکردیم -رادیو تلویزیون ها چه سرو صدا یی به راه انداختند؟ حالا اگر بپذبریم که در افتخار دریافت مجسمه اسکار شهره (اگر امکان پذیر می شد )ما هم سهیم بودیم ایا از سرشکستگی تکریم و کرنش این خانم به دولت احمدی نژاد سهمی به ما نمی رسد؟ -چرا هیچ صدای اعتراضی از جانب افتخار کنندگان حرفه ای! به گوش نمی رسد، یعنی ما وظیفه داریم برای هنرمندان موقعیتی بسازیم تا نرخشان را برای معامله با جمهوری جهل وحنون جنایت افزایش دهیم؟ وقتی آقای هوشنگ توزیع بعد از سفر به جمهوری اسلامی وقول همکاری با هنرمندان سینما وتیاتر حکومتی با گردن افراشته به سرزمین شیطان بزرگ برمی گردد و به همراه بهروز وثوقی با موفقیت تور جهانی می گذارد وهیچ کس به او اعتراضی نمی کند خوب این گونه هنر مندان سازشکار هم به این نتیجه میرسند که مخا لفان جدی حکومت ولایت فقیه عملاجمع تاثیر گذاری نیستند- پس چرا شهره خانم بعداز همسر محترمشان با افتخار برای برگشت به جمهوری اسلامی از دولت احمد ی نژاد تقاضای عفو نکند وپوز ش نخواهد که قانون مترقی! حجاب را 10 سال پیش ارتجاعی ارزیابی میکرده است حالا که امکان فراهم می شود که هم ازتوبره وهم از آ خور تغذیه کنند ومحبوبیت هم داشته باشند چرا از موقعیت بهره نبرند؟ شایسته است که خانم شهره هم به آن دو (بهروز/هوشنگ) بپیوندد وهمراه هم نمایشنامه ای را تنظیم وبرای ایرانیان تشنه فرامین جمهوری اسلامی به روی صحنه بیاورند عنوان پیشنهادی ما :خواهرمن، سند نجابت تو حجاب توست . ..



*عکس مربوط به مطلب ایینار نامش زن خانه دار است متاسفانه در آرشیو من نام عکاس هنرمنداین عکس ذکر نشده که اگر به من اطلاع دهید در وبلوگ خودم نام وی را اضافه می کنم.



* رضا علامه زاده کارگردان فیلم هتل آستوریا هم قصد سفر به جمهوری اسلامی را داشت که او را هم راه ندادند وآقای سیف الله داد اعلام کرد به ضد انقلاب اجازه ورود ندادیم.



* فرخ مجیدی کارگردان رها هم به جمهوری اسلامی رفت و قبول کرد فیلمبردار فرزند صبح( زندگی امام را حل) باشد که بهروز افخمی از چند سال پیش دارد می سازند وهنوز تمامش نکرده است یعنی رو دستشان مانده نمیدانند چکارش کنند.



20 نوامبر 2006. زاربروکن / آلمان
سینمای آزاد
http://darhashiyeshebhemosahebe.blogspot.com/

18 November 2006

داریوش همایون: سیاست‌ورزی در خدمت سیاست‌سازی


دو نسل ایرانیان در جنگی با یکدیگر، ایران را به چنین مغاکی انداخته ‌ اند. دره ‌ ای که آنها را از هم جدا می ‌ کرد پرنشدنی می ‌ نمود. ولی این دره هر روز با پیکرهائی در کفن پوشیده شده پرمی ‌ شود و نسل تازه ایرانیان از روی آن، از روی اختلافات و دشمنی ‌ هائی که روزگارشان سرآمده است، خواهد گذشت. چه بهتر که بازماندگان، خود از این دره بگذرند و به هم برسند



سیاست‌ورزی در خدمت سیاست‌سازی

داریوش همایون



از مبارزه گروه‌های روزافزونی از نیروهای سیاسی ایران با جمهوری اسلامی بیست و هفت سالی می‌گذرد و نشانه‌های خستگی از یک‌سو و رهاکردگی از سوی دیگر در هر گوشه و کنار نمایان است. خستگی بسیاری از مبارزان که به دیده ناامیدی به منظره‌ای نه چندان خوشایند می‌نگرند، و رهاکردگی از سوی توده‌ای که یا اصلا به قصد مبارزه به بیرون نزده بود و یا با تصورات و انتظارات نادرستی به مبارزه می‌نگریست. خرده‌گیری از نیروهای مخالف ــ آنها که رنج سازماندهی یا دست‌کم برقراری یک رشته ارتباطی منظم را به خود داده‌اند ــ از هرسو می ‌ آید و بر رویهم به دو «شکست» مخالفان اشاره دارد: نتوانسته ‌ اند در میان خود به توافق و همکاری برسند ــ که عموما می ‌ گویند کلید مشکل مبارزه است ــ و از برکنار کردن رژیم اسلامی ناتوان مانده ‌ اند.

پیش از هرچیز دو بدفهمی را می ‌ باید برطرف کرد. نخست، خرده ‌ گیری حق کسانی است که انگشتی می ‌ جنبانند، نه آنها که زندگی خود را می ‌ کنند و مبارزه از نبود مانندهای ایشان در صحنه، بی ‌ قدرت شده است. این بهانه که مردم به حق به مخالفان اعتماد ندارند درست نیست. این مردم هستند که با مشارکت خود شرایط درست را برای مبارزه، برای حکومت، برای هرچه به امر عمومی ارتباط دارد فراهم می ‌ کنند. در نبود مشارکت مردم هرچه به امر عمومی ارتباط دارد با کمبود روبرو خواهد بود. دوم، شکست در مرحله قطعی می ‌ آید و هیچ ‌ چیز در موقعیت کنونی ما قطعی نیست. مخالفان در شکست دادن جمهوری اسلامی موفق نشده ‌ اند و جمهوری اسلامی هنوز برسر قدرت مانده است. ولی دست مخالفان چندان تهی نیست و دورنمای جمهوری اسلامی در شرایطی که از بحرانی به بحران دیگر رانده می ‌ شود چنان تیره است که از شکست مبارزه نمی ‌ توان سخن گفت. مبارزانی هستند که به پایان راه رسیده ‌ اند ولی آنان نیز با تغییر رویکرد خود می ‌ توانند جانی ازنو بگیرند.

با اینهمه می ‌ باید پذیرفت که مبارزه پس از دو دهه و نیم نه درست بر راهی که می ‌ باید افتاده است، نه بسیاری نیروهائی را که می ‌ شد، بسیج کرده، نه اثری را که می ‌ بایست بر تحولات درون گذاشته است. در این سال ‌ ها هرگروه گناه این ناکامی، نه شکست، را به گردن دیگران انداخته است ولی گناهکار اصلی را می ‌ باید در نگرش عمومی به سیاست، به مبارزه بطور کلی جستجو کرد.

برای کسانی که به دلایل سیاسی به ترک میهن گفته بودند طبیعی ‌ تر از این نمی ‌ بود که در تبعید نیز سیاست ‌ ورزی کنند. آنها سیاسی بودند و سیاست برای بدست آوردن قدرت است. اما قدرت بکلی از دسترس بیرون بود و سیاست ‌ ورزی که از عنصر قدرت تهی باشد همواره در خطر فرو افتادن به سیاست ‌ بازی است یعنی سیاستی که از شخص و گروه فراتر نمی ‌ رود؛ افراد و گروه ‌ هائی بیشتر گرد خود می ‌ چرخند. بیرونیان برسر آنچه وجود نداشت با هم کار، و بیشتر مبارزه، می ‌ کردند. آنها تفاوت اصلی مبارزه از خارج را با مبارزه در درون درنیافتند. سرمشق لنین و گروه گوچک انقلابیش که سال ‌ ها در تبعید کوشیدند حتا در ذهن راستگرایان نیز بود. اما کسی از خود نپرسید که لنین بی «جنگ بزرگ» و «قطار مهر و موم شده» به کجا می ‌ رسید؟ در شرایط ایران، یک دیکتاتوری مذهبی نفتی به رهبری گروهی که نه هیچ ملاحظه ‌ ای دارد نه هیچ تکلیفی جز دربرابر خودش، و با توجه به اینکه هر سرنوشتی برای ایران کم ‌ خطرتر از شرایط روسیه ۱۹۱۷ یا عراق ۲۰۰٣ است تجربه لنین تکرار نشدنی بوده است. از این گذشته با توجه به آنچه برسر روسیه آمد بسیار خوب است که آن تجربه در ایران تکرار نشده است. لنین در فرصتی که داشت تکنیک رسیدن به قدرت را تکمیل کرد ــ همانکه مالاپارته ایتالیائی در بررسی تفصیلی خود از انقلاب اکتبر لنین و «راه ‌ پیمائی به ‌ سوی رم» موسولینی، «تکنیک کودتا» نام نهاده است. لنین استبداد جامعه روسی را با نظام توتالیتری جانشین کرد که روسیه هنوز پس از ۱۶ سال از زیر آوار آن بدر نیامده است. ما در بیرون فرصتی داشته ‌ ایم و بهترین بهره ‌ برداری را از آن نکردیم. آن فرصت چه بود؟

مبارزه با جمهوری اسلامی برای جانشین کردن آن با نظام بهتری است ــ مگر برای کم ‌ مایگان سیاست ‌ بازی که برایشان فرق نمی ‌ کند و می ‌ باید بهر ترتیب خودی بنمایند و بهره ‌ ای ببرند. جمهوری اسلامی زائیده شرایط سیاسی و فرهنگی دوران انقلاب بود، دورانی که بیش از همه زیر تاثیر دو دهه پیش از انقلاب قرار داشت. روشن است که با همان رویکردها و روحیه ‌ های دوران انقلاب، اگر هم برداشتن جمهوری اسلامی امکان ‌ پذیر باشد جانشین کردنش با سیاست و فرهنگ بهتر امکان نخواهد داشت. فرصتی که در بیرون به ما داده شد ــ به میلیون ‌ ها ایرانی، در میانشان گل ‌ های سرسبد جامعه ــ آن بود که سیاست و فرهنگ را بهتر کنیم و نمونه زنده ‌ ای برای آینده جامعه بزرگ ‌ تر ایرانی در درون، در محیط آزاد غرب بسازیم. چنانکه تجربه بیست و هفت ساله نشان داده است قدرت از دسترس ما بیرون بود ــ و نه از این جهت که ما نمی ‌ توانستیم. آن رژیم و آن مردم اجازه نمی ‌ دادند گروهی از بیرون بیایند و حکومت کنند. ما حداکثر می ‌ توانستیم یاور نیروهای درون باشیم.

رقابت سخت ما با یکدیگر برسر قدرت در واقع موضوعی نداشت. ما بهتر می ‌ بود رقابت را به زمینه ‌ ای بارآورتر، به دگرگونی فرهنگ سیاسی و گفتمان، می ‌ کشاندیم ــ کاری که بیش از خود ایران در بیرون می ‌ شود کرد و چندگاهی است با تاخیر بسیار و نالازم بدان دست زده ‌ ایم. اگر قرار نیست ایران پس از جمهوری اسلامی، امتداد آن در صورت تازه ‌ ای باشد، برای مبارزان بهتر آن می ‌ بود که سیاست از جاهای مقدماتی ‌ تر و بنیادی ‌ تری ورزیده شود.

جامعه ایرانی دوران انقلاب از نظر سیاسی ناخویشکار dysfunctional و از نظر فرهنگی سردرگم بود. بی ‌ اعتمادی محض، راه به آویختن خود به رهاننده می ‌ داد. مردمی که نمی ‌ توانستند به ‌ هم اعتماد و تکیه کنند رهائی خود را در پیامبران دروغین می ‌ جستند. راه ‌ حل ‌ های واقعی که نیاز به کار گروهی پیگیر و گسترده دارد مغلوب شعارهای آسان می ‌ شد. فرهنگ عمیقا خرافی و خشونت ‌ باری که در میان تجدد و سنت، آونگ ‌ آسا از این گوشه به آن گوشه می ‌ رفت، در خدمت روحیه کاسبکارانه ‌ ای که مذهبش هم معامله دعا و زیارت و عزاداری با بهشت است، به آسانی مصلحت حیاتی آینده را فدای سود عموما تصوری لحظه می ‌ کرد. سرامدان سیاسی و فرهنگی کم ‌ سواد و یکسره دل ‌ سپرده به سودای قدرت، هیچ پروائی از پیروی پائین ‌ ترین عناصر اجتماعی نداشتند. سهم فریب ‌ دادن خود تنها اندکی از فریب ‌ دادن دیگران کمتر بود.

جمهوری اسلامی فرآورده چنان سیاست و فرهنگی است و هنوز از آن نیرو می ‌ گیرد. اگر مخالفان نیز در چنان حال و هوائی هستند در واقع به اردوی رژیم تعلق دارند ــ هرچه هم با آن مخالف باشند. مخالفت صفت کسانی است که از آن عوالم، از بدترین ‌ های گذشته خود، بریده ‌ اند.

بهره ‌ گیری از فرصت به معنی آن است که چندگاهی سیاست را از پویش قدرت جدا کنیم و به گوهر آن بپردازیم که بهتر کردن مردمان و «شهر» ارسطوئی است. جداکردن سیاست از پویش قدرت به این معنی و در شرایطی که بهرحال دست کسی به قدرت نمی ‌ رسد، آرمانگرائی نیست که خرده ‌ گیرانی می ‌ گویند. سالم کردن فرهنگ و سیاست عین واقعگرائی است زیرا نه تنها آینده بهتری را برای همه ما نوید می ‌ دهد بهترین سلاح در مبارزه نیز هست. تنها در آن صورت است که توانائی بسیج نیرو ‌ های هرچه بیشتر و همکاری آن نیروها را بدست می ‌ آوریم. چنانکه اشاره شد مسئله اصلی ما کمبود اعتماد است و اعتماد را با دگرگون کردن سیاست ورزی می ‌ توان تقویت کرد. چند سال دیگر می ‌ باید بر این بیست و هفت سال بگذرد که سترونی نگرش ما به سیاست آشکار شود؟ در خود ایران گروه ‌ های بزرگی از «غیرخودی ‌ ها» در کوتاهی دست خود از قدرت و سیاستی که هرچه انحصاری ‌ تر و فاسدتر می ‌ شود، به سیاست ‌ سازی، روی آورده ‌ اند. نشریات فراوان نوشتاری و الکترونیکی سرشار از بحث ‌ هائی است که فرهنگ سیاسی تازه ‌ ای را در جامعه جاگیر می ‌ کند. ما در بیرون هیچ لازم نیست «سیاسی»تر از بهترین عناصر جامعه ایرانی باشیم که در بدترین شرایط دارند برای آینده ‌ ای متفاوت زمینه ‌ سازی می ‌ کنند. آنها ممکن است از ناچاری به سیاست ‌ سازی روی آورده باشند ولی مگر ما در بیرون کمتر ناچاریم؟

در بیرون می ‌ توان بحث را با عمل درآمیخت ــ آن اندازه عمل که در هزاران کیلومتری میهن امکان دارد. در اینجا روی سخن با اسیران گذشته در هرطیف سیاسی نیست. از آنها می ‌ باید امید برداشت. ولی در صف مخالفان بسیارند بیدارانی که می ‌ دانند و تنها جسارتش را می ‌ باید پیدا کنند. اینهمه نگرانی از اینکه برای ما چه دارد و برای دیگری چه، برای هیچ ‌ کس چندان چیزی نگذاشته است. اکنون زمان آن است که سیاست ‌ ورزی را در سیاست ‌ سازی به خدمت گیریم که به معنی پیشبرد گفتمان تازه، همراه با رفتار سیاسی گشاده ‌ نظرانه ‌ تر و دورنگرتر است. در ایران فرایند غیرانسانی شدن جامعه به دست رژیمی که بدترین اشغالگران خارجی را به یاد می ‌ آورد میدان عمل را تنگ می ‌ کند. در بیرون آزادی هست: آزادی از بیم جان و نان (به ‌ هرحال هر کس بی ‌ مزاحمت از کمترینه ‌ ای برمی ‌ آید،) از سانسور، و از همه بالاتر، از پویش قدرت. اما هنوز یک آزادی دیگر لازم است: آزاد کردن مبارزه سیاسی از کشمکش برسر شکل نظام سیاسی آینده ایران.

تمرکز دادن فعالیت سیاسی در اجتماع تبعیدیان برپادشاهی و جمهوری بزرگ ‌ ترین کوتاهی آنان بوده است. این تمرکز به اندازه ‌ ای است که به ‌ آسانی می ‌ توان نیروهای سیاسی بیرون را به دو اردوی هوادار و مخالف پادشاهی بخش کرد. چپ و راست دیگر آنچنان خط ‌ های جداکننده ‌ ای نیستند. یک نگاه گذرا به بیانیه ‌ های گروه ‌ ها نشان می ‌ دهد که از اختلافات ایدئولوژیک گذشته، مگر در محافل پراکنده حاشیه ‌ ای، چیز زیادی نمانده است. حتا همکاری با جناح ‌ هائی از رژیم عملا بی ‌ معنی شده است زیرا آن جناح ‌ ها خود را بی ‌ اعتبار کرده ‌ اند. از آنها می ‌ توان استفاده ابزاری کرد، چنانکه خود آنان از مردم استفاده ابزاری می ‌ کنند ولی یکی شدن با، و بستن خود به، آنها درست نیست ــ تجربه بسیاری جمهوریخواهان از دوره رفسنجانی تا پس از خاتمی پشت سر ماست. حاد بودن موضوع شکل حکومت چنان است که کسی هم که پس از سال ‌ ها پیکار برای حقوق بشر و زندان و اعتصاب غذا به بیرون می ‌ آید و در خود ایران اصلا در اندیشه ‌ اش نبوده، خویشتن را موظف می ‌ داند که پیش از هرچیز همرنگ پیرامون تازه ‌ اش شود و موضع آشتی ‌ ناپذیر خود را برضد هواداران پادشاهی به عنوان جواز عبوری به محافل مورد نظر، اعلام دارد.

پایبندی به شکل حکومت و مبارزه برای آن و مخالف شمردن طرف مقابل حق هر کسی است و قرار نیست کسان در هیج شرایطی از این حق خود بگذرند ولی آیا می ‌ توان جای مرکزی به این موضوع داد؟ از سخنان جمهوریخواهان بیشمار همین برمی ‌ آید، تا جائی که تناقض و بن ‌ بست را هم می ‌ پذیرند. آنها که جمهوریخواهی را تنها راه برقراری دمکراسی می ‌ دانند به تناقضی می ‌ افتند که پناهگاه بسیاری از سیاستگران ما شده است. اگر دمکراسی است که جمهوریخواه واقعی را از جمهوریخواه در نام جدا می ‌ کند پس معیار، دمکراسی است نه جمهوریخواهی؛ و اگر معیار دمکراسی است پس دمکرات غیرجمهوریخواه نیز هست، چنانکه هست و بسیار هم هست. این سروران می ‌ توانند به جد جمهوریخواه باشند و با پادشاهی مبارزه کنند ولی لازم نیست خود را به سردرگمی، و بحث سیاسی را از معنی، بیندازند. آنها نیز که جمهوریخواهی را با دمکراسی یکی می ‌ شمارند بن ‌ بست ایدئولوژیک و سیاسی را به سرتاسر سیاست می ‌ گسترانند. بن ‌ بست ایدئولوژیک از آنجاست که جمهوریخواهان ضددمکراسی فراوانند، چه از نوع مذهبی، چه فاشیستی و شبه ‌ فاشیستی جهان سومی، و چه خلقی و شورائی بقایای کمونیسم و نمی ‌ توانند نیروی یگانه ‌ ای بسازند ــ گذشته از اختلافات اساسی در اقتصاد سیاسی یا رویکرد به رژیم که آنان را از یکدیگر دور می ‌ کند.

بن ‌ بست سیاسی از آنجاست که هر بیرون آمدن از قالب ‌ های دوران پنجاه ساله پیش و پس از انقلاب را موکول به یگانگی جمهوریخواهان می ‌ کنند که چنانکه خود می ‌ پذیرند به دلیل مشکلات عملی و بویژه ایدئولوژیک ناممکن است. گستراندن بن ‌ بست به سرتاسر سیاست از آنجاست که بی ‌ گذار از راه ‌ بندان پادشاهی و جمهوری نمی ‌ توان فرهنگ سیاسی تازه ‌ ای بنیاد کرد. هنگامی که نیروهای قابل ملاحظه ‌ ای در دو سوی طیف سیاسی نتوانند یک موضوع فرعی را از سرراه همرائی بر دمکراسی و حقوق بشر بردارند چگونه می ‌ توان از فرهنگ سیاسی تازه ‌ ای سخن گفت؟

در طیف هواداران پادشاهی همین اختلاف درامر دمکراسی و نقش رهبری فرهمند، بود و هست و به جدا شدن قطعی راه ‌ ها انجامید و هیچ ‌ اشکالی ندارد. باورداشتن به پادشاهی برای مشروطه ‌ خواهان با دمکراسی یکی شناخته نمی ‌ شود ــ هرچند آنها می ‌ توانند دست ‌ کم به همان اندازه به پادشاهی ‌ های پارلمانی اشاره کنند که جمهوری ‌ های پارلمانی موجود در جهان. مشروطه ‌ خواهان اختلاف خود را به نظر مردم واگذاشتند که روال دمکراسی است. بزرگ ‌ ترین ویژگی یک نظام سیاسی مدرن که می ‌ باید بدان برسیم آن است که اختلاف برطرف نشدنی در آن پیش نمی ‌ آید زیرا همگان قواعد بازی را قبول دارند و هر مشکلی با رای اکثریت و تن در دادن اقلیت بدان ــ اگرچه تا رای ‌ گیری بعدی ــ گشوده می ‌ شود.

این بهانه که پادشاهی در ایران پیشینه دمکرات ‌ منش ندارد از سوی کسانی که به پیشینه هیج کدامشان نمی ‌ توان چنان اتهامی بست، و بیست و هفت هشت سال پیش تا فرصت (و قدرتی) یافتند به چنان زیاده ‌ روی ‌ ها افتادند، به رسیدن به فرهنگ سیاسی امروزین کمکی نمی ‌ کند. هیچ لازم نیست از کسان توبه ‌ نامه و اعتراف ‌ نامه خواسته شود (چه کسی در چنان موقعیتی است که به گفته عیسی سنگ اول را بیندازد؟) آنچه ضرورت دارد رویکرد و رفتار متفاوت است، نشانه ‌ ای از درس گرفتن از گذشته، گذشته همه. ما برای دادرسی و پاک کردن حساب و انتقام ‌ جوئی کار نمی ‌ کنیم. مصالح بزرگ ‌ تری در میان است. بهترین فرا آمدی outcome که از این دوران تیره و تار و خونبار می ‌ توان انتظار داشت آن است که همین نسل گناهکار و قربانی بتواند، پیش از کنار رفتن ناگزیر از صحنه، به قول جویس در «یولیسس» از تاریخی که کابوس اوست بیدار شود.

گره را می ‌ باید در کورترین نقطه آن گشود؛ بدترین مخالفان می ‌ باید برسر آنچه خیرعمومی را دربر دارد، برسر دمکراسی و حقوق بشر، توافق و همسوئی کنند ــ هرکدام در مسیر خود. این نمی ‌ شود مگر آنکه دست از گریبان یکدیگر برداریم. دمکرات ‌ های درون برای دگرگون کردن فرهنگ سیاسی ایران از شکل حکومت یا رویدادهای تاریخی آغاز نمی ‌ کنند. کوشش آنها بر اینست که نگرش و گفتمان تازه ‌ ای جابیفتد. در بحث نظری سهم ملاحظات سیاسی در نوشته ‌ های آنان کمتر از بیرونیانی است که به اندازه آنها نیز به صحنه اصلی نزدیک نیستند.

در حالی که قدرت، سهل است، بازگشت به ایران نیز آرزوئی هنوز دست ‌ نیافتنی است نمی ‌ باید اولویت را به بحث ‌ هائی داد که جایش در انتخابات مجلس موسسان و همه ‌ پرسی برای پیش ‌ نویس قانون اساسی است. چنان سرگرمی ‌ هائی ما را از پرداختن به اصل موضوع بازداشته است. پس از بیست و هفت سال تازه درمی ‌ یابیم که لیبرال دمکرات یا سوسیال دمکرات یا چپ و راست میانه ‌ ایم. ولی هنوز مشروطه ‌ خواهانی داریم که از صفت لیبرال دمکرات رم می ‌ کنند، و سوسیال دمکرات ‌ هائی داریم که منکر خاستگاه دمکراسی لیبرال در فلسفه سیاسی خود هستند. اصطلاحات به فراوانی روزافزون بکار می ‌ روند ولی معنی آنها هنوز کاملا پذیرفته نشده است. ملاحظات سیاسی، و تاکتیکی اندیشیدن، به تنگی دید حتا در فراخ ‌ ترین موضوعات می ‌ انجامد. یک سال و نیمی پیش فراخوان ملی رفراندم از ایران انتشار یافت. این فراخوان تنها بر بحث اصلاح ‌ پذیری رژیم نقطه پایان نگذاشت و نقشه ‌ راهی برای مرحله گذار از جمهوری اسلامی و گزاردن قانون اساسی تازه ‌ ای برای ایران، بی ‌ خشونت و در فرصت کافی با مشارکت همه، بی ‌ استثنا، پیش ننهاد. در جملات کوتاه آن زمینه واقعی سیاست در فضای آزاد شده از آن تاریخ کابوس نشان داده شده بود: مبارزه ما برای دمکراسی و حقوق بشر و میثاق ‌ های اعلامیه جهانی است نه آنچه در این بیست و چند سال وقت ما را گرفته است، نه بر سر چپ و راست و پادشاهی و جمهوری و اصلاح یا سرنگونی جمهوری اسلامی؛ معیار ما دمکراسی است چنانکه در آزادمنش ‌ ترین جامعه ‌ ها عمل می ‌ شود. پس از چنان فراخوانی، آنهم از سوی چنان کسانی، کمترین انتظار آن می ‌ بود که دیگران دست ‌ کم به مخالفت و مبارزه برنخیزند. اما از نکته ‌ گیری ‌ های بی ‌ توجه به متن گرفته تا اشاره به پشتیبانان آن و تا اتهام هواداری امریکا از رفراندم، هرکس دلائل خود را یافت تا «نگذارد.»

دلسرد کننده ‌ تر از همه، امضا کنندگان متن نیز در رفتار و سخنان خود نشان دادند که به این اقدام که هر صورتی بیابد یکی از راهشمارهای دگرگونی فرهنگ سیاسی ایران است، جز به عنوان یک حرکت تاکتیکی در رابطه با انتخابات نمی ‌ نگریسته ‌ اند. چشم ‌ ها چنان به پیش ‌ پا می ‌ نگرند که گسترده ‌ ترین افق ‌ ها نیز نادیده می ‌ ماند.

دو نسل ایرانیان در جنگی با یکدیگر، ایران را به چنین مغاکی انداخته ‌ اند. دره ‌ ای که آنها را از هم جدا می ‌ کرد پرنشدنی می ‌ نمود. ولی این دره هر روز با پیکرهائی در کفن پوشیده شده پرمی ‌ شود و نسل تازه ایرانیان از روی آن، از روی اختلافات و دشمنی ‌ هائی که روزگارشان سرآمده است، خواهد گذشت. چه بهتر که بازماندگان، خود از این دره بگذرند و به هم برسند.