31 July 2006

آژانس خبری کوروش: تقاوت اکبر گنجی با اکبر محمدی/ هر دو اکبرند اما این کجا و آن کجا

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9&ni=14873

چرا گنجی جایزه گرفت و محمدی مرگ؟

آژانس خبری کوروش:اکبر گنجی 66 روز را در اعتصاب غذا گذراند و آزاد شد و اینک در امریکا و اروپا و در دوردنیا می گوید جمهوری اسلامی بد نیست بلکه چند نفر از اینها بدند و در مقابل اکبر محمدی 9 روز در اعتصاب بود نه تنها رژیم عکس و گزارشی تهیه نکرد، نه تنها وی را به بیمارستان میلاد اعزم نکردند ته تنها شیرین عبادی به سراغش نرفت نه تنها ... . نه تنها کسی برای وی سینه نزد بلکه با زنجیر به جان وی افتادند و وی را به قتل رساندند. بایستی جوایز دیگری برای آقای گنجی در نظر گرفت که حقیقتن خوب پیام زندانیان سیاسی را به بیرون آورد. این بود پیام گنجی: جمهوری اسلامی بد نیست چند تن در جمهوری اسلامی بد هستند . قتل اکبر محمدی فرصتی است که تفکر کرد که چرا گنجی جایزه گرفت و محمدی مرگ؟

http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=9&ni=14873 کوروش

.......................

کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر/ پیام زندانیان سیاسی:

اکبر محمدی را کشتند

اکبر محمدی دانشجویی زندانی در سال 78 بازداشت گردید و دربازداشتگاه توحید بدترین شکنجه های جسمی و روحی را تحمل کرد و از همین بود که به اسطوره مقاومت شناخته شد و پس از آن به دلیل همین شکنجه ها از ناحیه ی کمر دچار بیماری حاد گردید به طوری که پزشکان در داخل کشور احتمال بهبودی وی را مردود دانستند.
پس از اینکه با گذراندن چند سال حبس، پزشکی قانونی اعلام کرد که اکبر محمدی توانایی ادامه حبس در زندان را ندارد و میبایست از زندان آزاد شود. اکبر محمدی به مرخصی نامحدود استعلاجی فرستاده شد اما علی رغم آگاهی مسئولین بر وضعیت جسمانی اکبر محمدی که خود عاملین آن بودند، حدود 2 ماه پیش او را در منزلش در آمل بازداشت کردند و در کمال ناباوری به زندان بازگرادند. اکنون باید سران رژیم پاسخ دهند که چه کسی مسئول بازگرداندن وی به زندان است؟
پس از آن اکبر محمدی با نوشتن نامه ای به رئیس زندان خواهان آزادی خود شد و اعلام کرد در صورت عدم توجه به خواسته هایش دست به اعتصاب غذا خواهد زد. اما مسئولین زندان نیز بی توجه به وضعیت او تنها به تهدیش بسنده کردند که اگر اعتصاب کند به سلول انفرادی منتقل خواهد شد. و اکبر محمدی از روز 1 مرداد ناچار دست به اعتصاب غذا زد.
هنگامی که پس از 5 روز دچار تشنج گردید و به بهداری منتقل شد در آنجا نیز به دستور رئیس زندان او را به تخت با غل و زنجیر بستند و در هنگام بازدید نمایندگان حکومت از زندان ، دهان او را نیز چسب زدند تا صدایی از او به گوش کسی نرسد. و در حالی که گفته میشد اکبر، شب گذشته دچار سکته خفیف قلبی شده بود او را به بند 350 بازگردادند، در شرایطی که از ناحیه قلب به شدت احساس ناراحتی میکرد. و بالاخره جسم بیمار او بیش از این تاب نیاورد و شب گذشته در بند 350 زندان اوین، محلی که 7 سال از عمرش را تنها به خاطر آزادیخواهی در آن سپری کرده بود، دچار ایست قلبی شد و درگذشت.
ما زندانیان سیاسی و همبندان وی در نهایت اندوه، این ضایعه را به خانواده اکبر محمدی و به خصوص به همرزممان منوچهر محمدی تسلیت میگوییم و اعلام میکنیم اگر چه اکبر محمدی پس از 7 سال دیشب درگذشت، اما او جاودانه شد و کسانی که عامل بازگشت اکبر محمدی به زندان بودند اکنون باید پاسخگو باشند.
و همچنین تاکید میکنیم ، اکبر وصیت کرده بود در عزای او لباس سیاه نپوشید و عزاداری نکنید، ما نیز توصیه میکنیم در عزای اکبر شمعی روشن کنید.
و خطاب به مجامع حقوق بشر اعلام میکیم که پیش از این با نوشتن نامه ای در مورد وضعیت نابسامان اکبر محمدی هشدار داه بودیم، و گفتیم که اگر به وضعیت او رسیدگی نشود ، زهرا کاظمی دیگری خواهد بود اما دریغ که هیچ ارگان و یا نهادی در این رابطه اقدامی نکرد و فاجعه اتفاق افتاد.

اسامی زندانیان سیاسی:

1. حشمت ا... طبرزدی2. دکتر ناصر زرافشان3. بیناداراب زند4. احمد باطبی5. بهروز جاوید تهرانی6. محمدرضا خوانساری7. مهرداد لهراسبی8. ارژنگ داوودی9. خالد هردانی10. امیر حشمت ساران11. ولی ا... فیض مهدوی12. اسد شقاقی13. خلیل شالچی14. افشین باایمانی15. سیامک پورزند16. هاشم شاهین نیا17. شاهین آریا نژاد18. شهرام پور منصوری19. جعفر اقدامی20. محمدرضا رجبی21. حیدرقلی سلطانی22. محمد نیکبخت23. ناصر خیراللهی24. ابراهیم مؤمنی25. حجت بختیاری

کمیته دانشجویی گزارشگران حقوق بشر
Komite_gozareshgar@yahoo.com
Komite.gozareshgar@gmail.com
http://www.komitegozareshgar.blogfa.com

27 July 2006

جواد اسدیان: به همهء آنانی که در وادی تاریکِ جهل و جنون چراغ راه افروختند و سوختند

.....................................................................................................................





در غروب خانه



شعری از جواد اسدیان


به رامین مولائی
و
به همهء آنانی که در وادی تاریکِ جهل و جنون
چراغ راه افروختند و سوختند




1

در غروب خانه مي نشينم و مي سوزم براي من

2

همين ديروز بود كه از بلنداي تنهايي
بر سنگفرش كهنهء خيابان پرتاب شدم
و در كجاي گورستاني غريب در خاك شدم
جنازهام را هنوز به خاطر ميآورم
كه در حواليِ كوره راهي دور براي هميشه گم شد
اين
گويا برادر من است عبد و عبيد در كنار دار
آيت تاريك مسخ
سيراب از سراب

اكنون
استنتاج شوم تاريخي است كه ميماسد در من و
من در سويههاي باد تكان ميخورم

ميخواهم فارغ از دركوبههاي اخطار
در هنجار بيتاي آفتاب و پاييز غرقه شوم
ميخواهم از ديوارهاي سنگين فرسايش فراز آيم
و با خندهاي به تمامي سربسايم بر آسمان
همين ديروز بود اما كه زمينهء سياهِ قاب
هزاران تصوير شادابم را در حجلهها پيراست

من از سؤال خالي ميشوم
و افول ميكنم با تعزيرِ چركينِ پاسخ بر پشت من

3

در غروب خانه خواب مي بينم تا دورادست
و دلم ميسوزد براي من

4

باغِ معلق با رؤياهاي شيرين من سيراب شده است
عشق را من به هيئت انسان آفريدم
با خاطره اي ممتد از سيبب و
از شراب
فكرت بلند نور
سجاف جامهء زربفت من است
قامت موزون غرور را من تراشيدم با پنجه هاي مهارت و اشتياق
من هستم كه وزن زيباييام در واژه در خط در كتاب
و در نگاه ظلمت سوز تو
كه احياي مكرر زيبايي است
من آفرينش هميشهام در محاط خرافه و نفي
همين ديروز بود در ري دربلخ در سمرقند
فصل دراز زخم
در توس در هر كجاي اين خاك تيرهء مغموم
در كوچه هاي سمنگان
من جنون اندوه بار تهمينه ام كه با مرگ خويش در كام باد و خاطره مي چرخيد
همين ديروز بود كه در خلوتگاه كوچهاي تار
مقربان عالم لاهوت گُردهام را دريدند

دو دیده ام به سوی راه ست
و من
سرشار از بديل خود را به ياد ميآورم
آري اين منم زائر
زبان زلال آري زبانِ آزادي
آري بياد ميآورم من
من
نيا و نوادهء خويشتن
م

دكترحسين باقرزاده: كدامین بدیل - ایرانی یا آمریكایی؟

ایرانیان خارج كشور حق و آزادی انتخاب دارند. اپوزیسیون خارج كشور نیز حق و آزادی‌ فعالیت دارد. این حقوق و آزادی‌ها به مردم/اپوزیسیون خارج كشور اجازه می‌دهد كه نمایندگان خود را آزادانه برگزینند.

جامعه ایرانی‌ خارج كشور بیش از هر نیرو و قدرت دیگری صلاحیت آن را دارد كه سخنگوی مردمی‌ شود كه تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی از حق انتخاب نمایندگان خود محروم شده‌اند

بگذار سازمان‌ها و احزاب سیاسی برای جلب رأی رأی دهندگان به رقابت برخیزند، و بگذار كه از طریق این رأی‌گیری میزان واقعی نفوذ و محبوبیت آنان (در خارج كشور) سنجیده شود. و بگذار كه انتخاب‌شدگان در این رأی‌گیری، از هر گرایش و نگرش سیاسی یا ایدئولوژیك كه هستند، این توفیق اجباری را پیدا كنند كه در كنار هم زیر یك سقف بنشینند و شور كنند و به صورت دموكراتیك تصمیم بگیرند. و بگذار كه هم‌اینان به عنوان نمایندگان ایرانیان خارج كشور صدای آنان و صدای خفه‌شده ایرانیان داخل كشور را به جهان عرضه كنند .


كدامین بدیل - ایرانی یا آمریكایی؟


دكترحسين باقرزاده


جمعه گذشته جلسه‌ای با حضور جمعی از ایرانیان در وزارت امور خارجه آمریكا برگزار شد. ظاهرا ٢٠ نفری به این جلسه دعوت شده بوند. برخی به دلایل مختلف از حضور در آن سر باز زدند. شركت‌كنندگان در جلسه با دو تن از مقامات بالای حكومت آقای بوش در باره ایران گفتگو كردند. مضمون این گفتگوها منتشر شده است، و این جا مورد بحث ما نیست. هم‌چنین، این نكته كه دعوت‌شدگان با چه معیاری انتخاب شده بودند، در اپوزیسیون ایران دارای ‌چه وزن و اعتباری هستند، و یا چه گرایش‌هایی را نمایندگی می‌كنند اهمیت چندانی ندارد. مهم این است كه پدیده بدیل‌سازی آمریكا برای ایران شروع شده است، و این آمریكا (و نه ایرانیان به صفت عام، یا اپوزیسیون جمهوری اسلامی به صفت خاص) است كه اعضای بدیل را انتخاب می‌كند.

در مواجهه سیاسی‌ آمریكا با رژیم جمهوری اسلامی، كاملا قابل پیش‌بینی بود (و پیش‌بینی شده بود) كه آمریكا به دنبال بدیلی برای جمهوری اسلامی خواهد گشت. این مواجهه اگر شكل نظامی بگیرد، كه با تحولات یكسال اخیر در ایران و یك ماه اخیر در منطقه احتمال آن بیشتر شده است، پیدا كردن بدیل ضرورت و فوریت بیشتری پیدا می‌كند. جلسه یادشده كه در ظرف زمانی بسیار سریع تدارك دیده شده بود در واقع حاكی از این امر است. آمریكاییان در صدد آنند كه از بالای سر رژیم جمهوری اسلامی با مردم ایران سخن بگویند. برای این كار، آنان نیاز دارند با «نمایندگان» فكری یا سیاسی مردم ایران ارتباط برقرار كنند. این نمایندگان اگر واقعا وجود داشته باشند می‌توانند خود را به آمریكا (یا هر قدرت خارجی دیگر) تحمیل كنند. ولی اگر چنین نمایندگانی وجود نداشته باشند دست آمریكا باز است كه خود آنان را دست‌چین كند. در این حالت نمی‌توان بر آمریكاییان خرده گرفت.

مردم ایران در داخل كشور البته نمی‌توانند نمایندگان خود را انتخاب كنند. اگر می‌توانستند، مشكلی از نظر دموكراسی در ایران نداشتیم و رابطه ایران و آمریكا خصمانه نبود. اپوزیسیون داخل كشور نیز نمی‌تواند نمایندگان خود را انتخاب كند. وقتی اپوزیسیون حق سازمان‌دهی و تحزب و تجمع ندارد چگونه می‌تواند نماینده فكری داشته باشد؟ ولی بخشی از مردم ایران در خارج كشور و آزاد از محدودیت‌های‌ جمهوری اسلامی زندگی می‌كنند. بخشی از اپوزیسیون نیز در خارج كشور به فعالیت آزاد مشغول است. البته نه تركیب ایرانیان خارج كشور (به شمول سرزمین‌های همسایه ایران، مانند عراق و دوبی) بُرشی كامل از بافت اجتماعی و فرهنگی و سیاسی‌ جامعه ایران است و نه اپوزیسیون خارج كشور گرایش‌های سیاسی‌ ایرانیان را در كمیت و تنوع و كیفیت آن بازتاب می‌دهد. برای نمونه به طور قاطع می‌توان گفت كه پایگاه اجتماعی و سیاسی‌ رژیم جمهوری اسلامی در داخل كشور به مراتب قوی‌تر از خارج كشور است.

ایرانیان خارج كشور حق و آزادی انتخاب دارند. اپوزیسیون خارج كشور نیز حق و آزادی‌ فعالیت دارد. این حقوق و آزادی‌ها به مردم/اپوزیسیون خارج كشور اجازه می‌دهد كه نمایندگان خود را آزادانه برگزینند. علاوه بر این، در غیاب این حقوق و آزادی‌ها برای مردم داخل كشور، بخش خارج كشوری مردم/اپوزیسیون می‌تواند و باید از این حقوق و آزادی‌ها به نفع مردم داخل كشور بهره بگیرد. و مهمتر از همه این كه ایرانیان خارج كشور در شرایطی كه مردم داخل كشور از حق انتخاب محرومند و نمی‌توانند صدای خود را به جهانیان برسانند تنها مردمی هستند كه می‌توانند وظیفه رساندن این صدا را به عهده بگیرند و مانع از آن شوند كه حكومت‌های خارجی (و به خصوص حكومت آمریكا) كسانی را به عنوان سخنگویان مردم ایران دست‌چین كنند. جامعه ایرانی‌ خارج كشور بیش از هر نیرو و قدرت دیگری صلاحیت آن را دارد كه سخنگوی مردمی‌ شود كه تحت سلطه رژیم جمهوری اسلامی از حق انتخاب نمایندگان خود محروم شده‌اند.

ولی این جامعه چگونه می‌تواند وظیفه سخنگویی خود را به انجام برساند؟ از دو حال خارج نیست. یا تمامی جامعه ایرانی‌ خارج كشور در ادای‌ این وظیفه سهیم می‌شود و یا بخش خاصی از آن كه در اپوزیسیون جمهوری اسلامی است. در حالت اول، این كار فقط از طریق انتخابات آزاد و سراسری عملی است. در حالت دوم، وفاق و ائتلاف و جبهه و اتحاد اساس كار قرار می‌گیرد. در حالت اول، روش معین است و نتیجه نامعین (انتخابات آزاد و دموكراتیك). در حالت دوم، نتیجه معین است و روش نامعین. در حالت اول، چون روش معین است اگر امكانات فراهم باشد می‌توان آن را در یك ظرف زمانی معین سازمان داد. در حالت دوم، روش پیچیده است و ممكن است مدت‌ها به طول كشد (و به سر انجام هم نرسد). حالت اول جامعیت دارد و بنا به تعریف، كسی در بیرون آن قرار نمی‌گیرد. حالت دوم گزینشی یا داوطلبانه است و همواره نیروهایی در بیرون آن باقی‌ می‌مانند - و این یعنی كه امكان كارشكنی و تخریب و نفی و حذف در آن فراوان است.

به هر حال، جامعه ایرانی (خارج كشور) باید تصمیم بگیرد كه آیا آماده است تا صدای مستقل خود را بلند كند، یا به عنوان تماشاچی می‌نشیند تا آمریكا سخنگویان آن (و ایرانیان داخل كشور) را برگزیند. اگر اولی است، باید هر چه زودتر دست به كار شود. زمان به انتظار نمی‌نشیند. آمریكا هم همین‌ طور. اپوزیسیون خارج كشور در ادای‌ این وظیفه خود تا كنون قصور و تقصیر زیادی كرده است. بخش بزرگی از این اپوزیسیون به یك اتحاد فراگیر حول محورهای دموكراسی و حقوق بشر روی‌ خوشی‌ نشان نمی‌دهد. آنان فقط یا بیشتر به اتحادهای نیروهای همسو اهمیت می‌دهند و یا شكل‌گیری یك اتحاد فراگیر را به آینده‌ای نامعلوم موكول می‌كنند. اتحادهای نیروهای همسو به روشنی نمی‌توانند كار سخنگویی یك جامعه متكثر را به عهده بگیرند و از طرف «مردم ایران» سخن بگویند. بخشی از این نیروها در برابر تلاش‌هایی‌ كه برای‌ ایجاد یك نهاد فراگیر ملی‌ صورت می‌گیرد حتا به تفتین و اتهام و كارشكنی می‌پردازند. آنان ظاهرا ترجیح می‌دهند كه اپوزیسیون رژیم جمهوری اسلامی در تفرقه و تشتت دست و پا بزند و هر یك در صدد اثبات «حقانیت» خود باشد و «بطلان» حریف، به جای این كه ضرورت ایجاد یك نهاد ملی را بپذیرد و به دنبال راه‌كارهای آن باشد. در این میان، اگر دیگران (آمریكا) سخنگویان ما را برگزیدند ما البته می‌توانیم به آنان و حریفان خود ناسزا بگوییم و یك سد لعنت نثارشان كنیم، و در مقابل گناه خود بشوییم.

از اپوزیسیون بگذریم، چند میلیون ایرانی خارج كشور چه می‌اندیشند؟ آیا ما، تك تك ما، به عنوان ایرانی حاضریم در برابر قصور و تقصیر اپوزیسیون ساكت بنشینیم و شاهد بدیل سازی آمریكا برای ایران آینده باشیم؟ آیا اگر چنین امری ‌صورت گیرد ما در برابر هموطنان داخل كشور سزاوار ملامت و توبیخ نخواهیم بود؟ ما آزادی انتخاب داریم. ما می‌توانیم و باید از این آزادی استفاده كنیم. این حق ما است كه سخنگویان و نمایندگان خود را انتخاب كنیم. از این حق باید استفاده كنیم. و به راستی، اگر ما نمایندگان خود را برگزینیم كدامین قدرت و نهادی می‌تواند آن را نادیده بگیرد و از بالای سر آن برای ما (و كشور ما) تصمیم بگیرد؟ ما اگر برای ایران دموكراسی می‌خواهیم چرا آن را در خارج كشور تمرین نكنیم؟ ما چرا نتوانیم برای یك بار هم كه شده به عنوان یك ایرانی در یك انتخابات آزاد پای‌ صندوق‌های رأی برویم و رأُی خود را آزادانه به صندوق بیندازیم؟ ما اگر بخواهیم، می‌توانیم یك نهاد ملی نمایندگی ایجاد كنیم و طلسم این كار را كه ناتوانی اپوزیسیون مانع آن شده است در هم بشكنیم.

آری بگذار كه هر ایرانی كه می‌تواند رأی آزاد خود را به صندوق بیندازد در شكل‌گیری این نهاد ملی نمایندگی سهم داشته باشد. بگذار در هر شهر و نقطه‌ای از جهان (در خارج كشور) كه چند سد ایرانی حضور دارند صندوق رأی گیری گذاشته شود. بگذار هر فرد دارای شناسنامه یا گذرنامه ایرانی كه برایش امكان عملی ‌وجود دارد، در این انتخابات شركت كند. بگذار رأی‌‌دهندگان، به هر فرد ایرانی (داخل یا خارج كشور) كه می‌خواهند رأی‌ دهند و قید و بندی نداشته باشند. بگذار سازمان‌ها و احزاب سیاسی برای جلب رأی رأی دهندگان به رقابت برخیزند، و بگذار كه از طریق این رأی‌گیری میزان واقعی نفوذ و محبوبیت آنان (در خارج كشور) سنجیده شود. و بگذار كه انتخاب‌شدگان در این رأی‌گیری، از هر گرایش و نگرش سیاسی یا ایدئولوژیك كه هستند، این توفیق اجباری را پیدا كنند كه در كنار هم زیر یك سقف بنشینند و شور كنند و به صورت دموكراتیك تصمیم بگیرند. و بگذار كه هم‌اینان به عنوان نمایندگان ایرانیان خارج كشور صدای آنان و صدای خفه‌شده ایرانیان داخل كشور را به جهان عرضه كنند و اجازه ندهند كسان دیگری به انتخاب قدرت‌های دیگری این سمت را به خود اختصاص دهند.

انجام چنین انتخاباتی البته ساده نیست. در سدها شهر و نقطه جهان باید صندوق رأی گذاشت. بر هر صندوقی باید یك هیئت سه نفره (دست كم) مجری و ناظر باشند. یعنی چند هزار نفر عامل اجرای این رأی‌گیری خواهند بود. علاوه بر آنان، سدها نفر در تدارك و سازمان‌دهی انتخابات قبل و بعد از رأی‌گیری، و شمارش آرا، باید فعال شوند. سازمان‌دهی امر به احتمال زیاد باید به یك مؤسسه بین‌المللی معتبر و مجرب در امر انتخابات واگذار شود،‌ تا جایی برای كمترین ظن سوء‌ استفاده باقی نماند. به همین‌ترتیب، عاملان و مجریان امر را نمی‌توان فقط از میان داوطلبان برگزید. و این همه، یعنی كه انجام چنین انتخاباتی هزینه سنگینی را می‌طلبد (مبلغی ٦ یا ٧ رقمی به یورو/دلار!). و اكنون سئوال این است: آیا ایرانیان خارج كشور با ثروت عظیمی كه در اختیار دارند حاضرند برای انجام چنین انتخاباتی بودجه آن را تأمین كنند؟ آیا برای جلوگیری از پدیده بدیل سازی آمریكا،‌ ما می‌توانیم و حاضریم این هزینه نسبتا ناچیز را بپردازیم؟ آیا به سرنوشت كشور خود و آینده آن این قدر اهمیت می‌دهیم كه هم برای‌ تجربه دموكراسی در بین ایرانیان و هم برای ایجاد یك صدای قوی‌ مستقل از رژیم جمهوری اسلامی در سطح جهان به این فعالیت دست بزنیم؟ شخصا معتقدم كه اگر یك سد نفر ایرانی مصمم پای این طرح بیایند و در یك ماهه اولیه بتوانند یك سد هزار دلار بودجه مقدماتی آن را فراهم كنند این طرح عملی است. اگر نه، باید آن را یك فانتزی بشمار آورد - و سرنوشت ایران را به دست جمهوری اسلامی و آمریكا سپرد...

hbzadeh@btinternet.com


24 July 2006

پس از بی‌هوشی، چهل وهشت ساعت به او تجاوز می‌کنند



پس از بی‌هوشی، چهل وهشت ساعت به او تجاوز می‌کنند

مجید خوشدل


تاکنون به انحاء مختلف از جمله گفتگوها و فعالیت‌های آماری، براین موضوع انگشت گذاشته‌ام که ظرف سالهای اخیر در اغلب کشورهای اروپایی (امریکا را به راستی نمی‌دانم) و مشخصاً کشور انگلستان، جامعه‌ای در دل جامعه‌ی موجود ایرانی شکل گرفته که راز و رمز و قوانین مخصوص به خودش را دارد و پیچیدگی‌ها و مهابت‌هایش را.
در طول آشنایی چند ساله‌ام با بخشی از این جامعه، بارها شنیده و شاهد بوده‌ام که اتفاق‌ها و حوادث ناگواری، ساکنان این جامعه‌ی نامرئی را در گرداب خود فرو برده است: مفقود شدن آدمها، اخاذی و باجگیری به شیوه‌های مختلف، سوءاستفاده‌های جنسی و مالی از زنان و دختر جوان ـ و مردان جوان ـ چاقو زدن‌ها و زورگیری‌های کنتراتی، راه‌اندازی فاحشه‌خانه‌ها با استفاده از زنان و دخترانی که هیچ حق و حقوقی ندارند، تشکیل باندهای توزیع سیگار قاچاق و مواد مخدر در حوزه‌ی محلی، تشکیل باندهای قاچاق انسان به کشورهای اروپایی و... متأسفانه هیچکدام از این واقعیت‌ها و رویدادهای تأسف‌آور به رسانه‌های ایرانی و غیرایرانی راهی پیدا نکرده‌اند و حتا کسانی که خود مورد ظلم و سوءاستفاده‌های مختلف قرار گرفته‌اند، سکوت اختیار کرده‌اند.

تخمین من از نفوس این جامعه‌ی جدید در کشور انگلستان رقمی معادل ده هزار نفر است، بیشتر است امّا کمتر نیست. در یک برآورد تقریبی، بیش از نود درصد از این جامعه فاقد «هویت اجتماعی» هستند. اینان با مردود شدن تقاضای پناهندگی‌شان، از نام‌ها و آدرس‌های غیرواقعی استفاده می‌کنند و برای این منظور حتا از کارت‌های شناسایی جعلی بهره‌برداری می‌کنند. شبکه‌ای با حداقل دستمزد این کارتها را در اختیار متقاضیان قرار می‌دهد. کاربرد این کارت‌های شناسایی در سازمانها و نهادهای پناهندگی، و در مراکزی‌ست که این عده به کار «غیرقانونی» اشتغال دارند. خط قرمز این کارت‌ها، اداره‌ی پلیس و نهادهای مشابه است. در این مرحله «کارت‌های شناسایی» دراسرع وقت باید معدوم گردند، چرا که صاحبان آن قبلاً با نام‌های دیگری توسط پلیس انگشت‌نگاری و شناسایی شده‌اند. با این توضیح کوتاه می‌توانید دلایل سکوت این جامعه‌ی ده هزار نفره را نسبت به تضییقات و جنایاتی که بر آنها روا شده را جستجو کنید: گزارش هر جرم و جنایت به پلیس، قبل از هر چیز دیپورت‌ شاکی خصوصی را به همراه خواهد داشت.

آشنایی‌ام با جمعی از پناهجویان ایرانی، از همان ساعات نخست مرا به فکر وامی‌دارد. دیدارها و ملاقاتهای بعدی، این حس غریب را شدت می‌دهد. این جمع، اغلب‌شان زنان جوانی هستند که برداشت‌ها و استنتاج‌هایشان از «آزادی»، حقوق فردی و اجتماعی، شنونده را تا مغز استخوان دچار پریشانی می‌کند. در تعریف آنها از آزادی، مسئولیت و مسئولیت‌پذیری محلی از اعراب ندارد. خصوصاً این چهارچوب فکری، از آنجا که قرار است خود را در جامعه‌ی مردسالاری بازتولید کند که فاقد هویت اجتماعی‌ست، ترس و وحشت را فزاینده‌تر می‌کند. این است که در آخرین دیدار حضوری‌ام با این جمع جوان، از آنها مصرانه می‌خواهم تا جایی که می‌توانند خود را «حفظ» کنند و در جامعه‌ی «مردانه» مألوف، آسیبی را متوجه خود نسازند. در این جمع هشت نفره، «منیژه» یک استثناست. ویژه‌گی‌های شخصیتی او، وی را از دیگران متمایز می‌کند.
* * *

غروب سه‌شنبه یازدهم جولای تلفن همراهم زنگ می‌زند. «منیژه» با لحنی که نشانی از شادی و سرخوشی گذشته را در خود ندارد، می‌خواهد که هر چه زودتر ملاقاتم کند. صدایش خالی از احساس و عاطفه است. بریده ـ بریده حرف می‌زند و اصلاً حوصله صحبت کردن ندارد. پیشنهاد ملاقات فردا غروب را که می‌دهم، تلفن زنگ ممتد می‌زند. نه خداحافظی و نه چیز دیگری.
و حالا دلشوره به سراغم آمده است. در فاصله‌ای کوتاه دهها تصویر و سناریوی سیاه را در ذهنم مرور و مجسم می‌کنم. خیالبافی، اضطراب و فکرهای مالیخولیایی امانم را بریده است. فکر می‌کنم بهتر است به تلفن دستی‌اش زنگ بزنم، امّا تلفن او خاموش است. بیست و چهار ساعت را با همین احساس غریب و کشنده سپری می‌کنم.

در راه هستم و می‌دانم برای اولین بار چند دقیقه‌ دیرتر به قرار می‌رسم، که تلفن همراهم زنگ می‌زند؛ او با وحشت سؤال می‌کند: چرا دیر کرده‌ام؟ ساعتم را نگاه می‌کنم؛ نزدیک به دو دقیقه از زمان ملاقات گذشته است. می‌گویم: حداکثر تا چند دقیقه‌ی دیگر ملاقاتش می‌کنم، با دویدن این زمان را به نصف کاهش می‌دهم. وقت رسیدن، دلهره را در صورتش می‌بینم.

حس می‌کنم رنگ پریده و لاغرتر به نظر می‌رسد. احساسم را با او در میان می‌گذارم. با بی‌حوصله‌گی لبانش را جمع می‌کند و به زهر خندی می‌گوید: همان [...] سابق است، و بعد سکوت می‌کند.
به تجربه دریافته‌ام که در گفتگو با آنان نباید پیشقدم شد. باید انتظار کشید تا هر وقت خودشان خواستند، دیوار سکوت را فرو ریزند. ربع ساعتی با دنیای درونم کلنجار می‌روم تا اینکه او آرام ـ آرام به سخن می‌آید:
او را به میهمانی‌ای دعوت می‌کنند (با تأثر می‌گوید): باید حرف‌تان را گوش می‌دادیم و به جایی که نمی‌شناختیم، نمی‌رفتیم. شرکت‌کنندگان در میهمانی، که اغلب «مردان» ایرانی هستند، به همان جامعه‌ی بی‌هویت کذا تعلق دارند. مردان، که میانداری می‌کنند، چند باری سعی می‌کنند، «بچه پررو» را (به قول خودش) از میدان به در کرده و مطیع خود سازند. امّا او (باز به قول خودش) بیدی نبوده که از آن بادها بلرزد. تا یک ساعت این جنگ و جدال ادامه دارد و او همچنان مقاومت می‌کند. سپس دچار سرگیجه می‌شود. می‌گوید: آخرین چیزی که از آن لحظه به یاد دارد، خنده‌ی جنون‌آمیز مردان جمع بوده که با کش آمدن و قوس برداشتن‌های صورتک‌هایشان هیولا را در نظرم مجسم می‌کرده است. و بعد...
چهل و هشت ساعت تمام او را در بی‌هوشی کامل مورد تجاور قرار می‌دهند تا «مردانگی»شان را به او کرده باشند. وقتی به هوش می‌آید، می‌گوید: با وضعیتی که داشتم، در تعجب بودم که چطور زنده مانده‌ام. در این لحظه ساق پایش را نشانم می‌دهد: به اندازه‌ی یک مشت گره کرده سیاه و کبود است. می‌گوید: تمام تنم را این‌گونه نشانه‌گذاری کرده‌اند... و بعد دوباره سکوت می‌کند و دیگر کلامی به زبان نمی‌آورد.
در حالی‌که اشک از چشمانمان سرازیر شده به صورتش خیره می‌شوم: زنان جوانی را می‌بینم که در «بهارآزادی» برای آزادی به خیابانها زده‌اند تا پس از گذشتن از هفت خوان راست و چپ و میانه، حق‌شان را مطالبه کنند. در ذُل نگاهش، سیمای زندانی زن سیاسی‌ای را می‌بینم که برای حفظ ناموس «جامعه‌ی اسلامی»، جیره‌ی شلاق او را دو برابر کرده‌اند. کبودی ساق پایش، جای قلوه سنگ‌هایی‌ست که خدا سال تاریخ جهل و جنون به سوی او پرتاب کرده است.

ما را چه می‌شود؟ در یک روز روشن، بیخ گوش ما، آن هم در فصل بهار، زنی را تازیانه زده‌اند، سنگسارش کرده‌اند، و قبل از اعدام مورد تجاوزش قرار داده‌اند تا به او گفته باشند: آسمان تو در اینجا هم ابری و خاکستری‌ست!

«24 جولای 2006»
منبع: www.goftogoo.net

23 July 2006

سربلند


براى رسيدن به صلح بايد جنگيد
...............................................................


خشونت، ترور و تروريسم، قتل و خونريزى، از بين رفتن انسانهاى بىگناه و همه همه به تنهايى كافى است كه به رد خشونت در تمامى اشكالش اعتقاد بياوريم. اعتقادى كه در نگاه اول منطقى بنظر مىرسد اما در نهايت چه؟ اينكه خشونت بد است و كشتار مردم بىگناه عملى مطرود است بحث درستى است اما پاسخى براى اين سئوال نخواهد بود كه چگونه بايد به دنيايى كه اين اشكال خشونت را در آن نبينيم رسيد؟ اين سئوال مهمى است كه كمتر كسى پاسخ گويش است و عمدتا با تكرار نفى خشونت گمان مىكنند كه گويى تمام جهان چشم بدهانشان دوختند تا بمجردى كه از زشتى هاى خشونت مىگوييم دست از كارهاى غير انسانى شان بردارند. ولى متاسفانه هيچگاه معضلات اجتماعى با موعضه هاى انساندوستى حل نشده و نخواهد شد. زيرا كه دلايل خشونت ريشه در مسايل اقتصادى، خواسته هاى طبقاتى و طبقات حاكم دارد كه با هيچ موعضه انساندوستانه اى قابل حل نبوده و تنها با دگرگونى كلى در تمامى عرصه ها بدست خواهد آمد.

از فجايع انسانى در جهان سخن مىگويند و بجاى اينكه ريشه هاى پيدايش و راهكارهاى حل آن را بشكافند برايمان از بد بودن خشونت مىگويند، چيزى كه همه آن را مىدانند و تكرارش شرايط امروز را عوض نخواهد كرد. تفكرات انسان دوستانه و حقوق بشرى چيز جديدى نيست كه امروز به آن رسيده باشند بلكه اين تفكرات ريشه در قرنها مجادلات بشرى دارد كه اوج آن در قرن 16 كه جدال ميان سنت و مدرنيست بود جريان داشت. اما چرا نتيجه نداد؟ تنها به اين دليل كه هيچ ستمگرى با موعضه هاى انسان دوستى از جناياتش دست نخواهد كشيد و راهى نيست جز اينكه به زور او را به پايين كشيد. و همينجاست كه ضرورت جنگ ميان ستمگر ستمديده و سركوبگر و سركوب شده رنگ گرفته و بيش از گذشته نمود پيدا مىكند.

مىگويند آنقدر زخمها ديديم كه ديگر نمىخواهيم تكرارش كنيم. مىگويند يادآورى پاهاى پاره پاره رفقايمان در زندان باعث شده كه امروز حتى از مجازات شكنجه گران مان هم گذشت كنيم. در وحله اول اين نگاه خيلى انسانى بنظر مىرسد، در حالى كه اينطور نيست زيرا آنان چنان شيفته انساندوستى هاى غير منطقى شده اند كه عملا جايگاه ستمگر و ستمديده را عوض مىكنند. براى آنان انسان فقط معنى انسان را مىدهد نه چيز ديگر. برايشان مهم نيست كه انسانها بر اساس موقعيتشان در مناسبات اجتماعى خواسته هاى گوناگون دارند كه همان خواسته ها از آنها سركوبگر و سركوب شده مىسازد.آنان با ترويج اين نوع ديدگاه ها بچه اى كه سرش از انفجار خمپاره هاى آمريكايى تكه تكه شده است را با كسى كه اين عمل را انجام داده يكسان مىبينند. آنان رفيقى را كه زير شكنجه هاى حاج داوود ها تكه تكه شده است را با حاج داوود يكسان مىبينند و ناآگاهانه آنها را با هم مقايسه مىكنند.

بسيارى از اين انسان دوستان چنان در اين مسير پيشرفت مىكنند كه منكر انقلاب و مبارزات مسلحانه برحق مردم مىشوند. انقلابيون و آزاديخواهان را تروريست مىنامند و بخيال خود با اينگونه اشعار قادرند دنيا را از بدى ها پاك كنند. اما هيچكدام برايمان توضيح نمىدهند براى رسيدن به آن دنياى ارمانى چه بايد كرد؟ انقلاب نمىكنيم، اسلحه دست نمىگيريم، حتى شيشه اى را هم نمىشكنيم ، اما بلاخره چگونه ستمگران را سرنگون كنيم؟ چگونه از دولتهايى كه تا دندان مسلح هستند و هر صداى مخالفى را با گلوله جواب مىدهند بخواهيم كه دست از كارهاى ضد انسانى شان بردارند؟ التماسشان كنيم و به پاهايشان بيفتيم كه لطفا ما را كمتر قتل عام كنيد؟ و يا مسيح وار براى امرزيدن گناهانشان خود را به صليب بكشيم؟

اما جاى اينگونه اشعار لطيف روى اسمانها است. در روى زمين زندگى طور ديگرى است. بچه ها يى را مىبينيم كه در عمرشان جز خشت هاى آجر در كوره پزخانه ها چيزى نديدند. كارگران قالى بافى را مىبينيم كه جز دار قالى هيچ چيز را به چشم نديدند. كارگرانى را مىبينيم كه كمرشان زير كار كارمزدى خورد شده، كشاورزانى را مىبينيم كه به وجود زالو هاى چسبيده به پاهايشان در درون رخت خواب هم عادت كردند. اينها مسايل روى زمين است كه بايد حلش كرد. اما چگونه؟ بدون ترديد با موعضه راه بجايى نخواهيم برد و دقيقا بايد به خشم برحق همان مردم متوسل شد، آتش خشمشان را شعله ور كرد تا سرمايه با تمامى محافظين ريز و درشتش خاكستر كنند.

مىگويند از انقلاب خسته شديم، ديگر نمىخواهيم خون ريخته شود. آنانى كه خون بدشان مىايد سالهاست كه اين شعار ها را سر مىدهند و هر سال شاهد ريخته شدن خونهاى بسيارى از مردم ، زنان و زحمتكشان كشورمان هستيم. براى اينان كه انقلاب را مترادف با خشونت مىدانند اصلا مهم نيست كه در اين سالها چند هزار نفر جان باختند؟ آنها تصور مىكنند كه انقلا ب يعنى اينكه نيمى از مردم بايد بميرند. اما ايا در قيام 57 چند نفر كشته شدند؟ و در اين 26 سال چند نفر از بين رفتند؟ پس كجاى انقلاب هزينه دارد؟ چرا تلاش مىكنند كه از انقلاب چهره اى خونريز و وحشى تصوير كنند؟ به اعتقاد من اين تلاشها تماما يك معنى دارد و آن تلاش براى حفظ مناسبات موجود است. حفظ مناسبات موجود نه به معنى حفظ جمهورى اسلامى كه شايد بسيارى از انان مخالف جمهورى اسلامى باشند اما براى آنان مهم است كه جمهورى اسلامى برود ولى مناسبات آن كماكان دست نخورده باقى بماند. همان مناسباتى كه باز عده اى اينبار شايد كروات برگردن اكثريت جامعه و حاصل دسترنج زحمتكشان را چپاول كنند.

سرمايه دارى با شعار مبارزه با تروريست روزانه هزاران نفر را در گوشه و كنار دنيا عملا ترور مىكند. كمونيستها در آمريكاى لاتين در روز روشن توسط باندهاى مخوف اطلاعات آمريكا ترور مىشوند. آنها حتى به مردم عادى هم رحم نمىكنند و آنها را روزانه در عراق و افغانستان و يوگوسلاوى ترور مىكنند. براى مردم انقلاب هاى دروغين براه مىاندازند و خمينى ها و پينوشه ها را به سركار مىآورند، صدام و طالبان را بمدت 25 سال مسلح مىكنند و آموزش نظامى مىدهند. اما در اين ميان آنانى كه براى رهايى ملتشان دست به اسلحه بردند را تروريست مىخوانند. آن بزرگمردى كه لاجوردى كثافت را به سزاى اعمالش رساند را تروريست مىنامند. گروهاى رهايى بخش و مترقى در پرو و نپال و شيلى و مكزيك را تروريست مىنامند. تمامى احزاب مترقى و كمونيست دنيا در ليست تروريست آنها جا دارد. و در ميان اين اشفته بازار چه كسى تروريست است؟

به مجردى كه از انتقام برحق توده ها و خشم مقدس آنان سخن مىرانيم ما را با اسامه بن لادن ها و شيعيان عراقى و جانورانى از اين دست مقايسه مىكنند. اما نمىگويند در كجاى دنيا كمونيستى سر كسى را بريده است؟ كدام كمونيستى به مانند شيعيان الجزاير به خانه مردم بىدفاع ريخته و سر كودكان را از بدن جدا كرده است؟ كه اين اعمال مختص انديشه اى است كه اصولا بر پايه جنايت شكل گرفته.

بدون شك در كنار سرمايه دارى و امپرياليسم، مذاهب و بخصوص اسلام و تعاليم اسلامى نقش اساسى و محورى در بزرگترين جنايات بشرى ايفا كرده است. تمامى جناياتى كه در افغانستان ، الجزاير، اسراييل و عراق شاهدش هستيم دقيقا برپايه تعاليم اسلامى بوده بحدى كه هنوز هيچ مسلمانى نتوانسته كوچكترين دليلى در عدم انطباق اين جنايات با دستورات قران و اسلام بياورد. امروزه مذهب، سرمايه دارى و ناسيونايسم مثلث جنايات بشرى هستند. هرجا كه ديديد سر بچه اى بريده شد، هرجا ديديد كشورى با خاك يكسان شد، هرجا ديديد زنى بدار آويخته شد، هرجا شاهد قتل عام مخالفين بوديد و هرجا با جنايت دهشت انگيزى روبرو شديد بدانيد كه پاى يكى از اضلاع اين مثلث شوم در ميان است.

براى رسيدن به صلح بايد جنگيد. براى رسيدن به دنياى بدون اسلحه بايد اسلحه بدست گرفت و هيچ راهى بجز اين متصور نيست كه اگر راه ديگرى كارساز بود قرنها پيش به ثمر مىنشست.
جدال امروز دنيا، جدال طبقاتى است. جدال ستمديدگان و ستمگران است. جدال كار و سرمايه است و در اين جدال بايد جنگيد. هيچ دولت ستمگرى تا بحال با خواهش و تمنا بركنار نشده و انقلاب و قهر مسلحانه توده هاى ستمكشيده تنها راه سرنگونى مستبدان است.

به مبارزات رهايى بخش زحمتكشان دنيا و خشم برحق آنان ارج مینهيم و تا رسيدن به دنيايى كه در آن از ستمگر خبرى نباشد خواهيم جنگيد، چه با قلم، چه با شعار و چه با اسلحه.

22جولاى2006
....................

20 July 2006

دكترحسين باقرزاده: آخوندها، ایران را به خون و آتش خواهند کشید ...

آمریكا از حملات شدید اسراییل علیه حزب‌الله لبنان تا
نابودی كامل آن حمایت می‌كند. اگر اسراییل در این هدف خود بدون كشیده شدن جنگ به
سوریه و ایران موفق شود موفقیت بزرگی علیه جمهوری اسلامی ایران نصیب اسراییل و
آمریكا شده است. و اگر دامنه جنگ به سوریه و ایران بكشد، آمریكا توجیه و بهانه‌ای
تازه و پذیرفتنی (از دید افكار عمومی آمریكا و بخشی از غرب) برای حمله به ایران
پیدا خواهد كرد. در هر صورت، جمهوری اسلامی از این قمار پیروز بیرون نخواهد آمد.


خطر گسترش جنگ به سوریه و ایران

دكترحسين باقرزاده


جدگ و خونریزی اسرائیل و فلسطین و لبنان را فراگرفته و جمهوری اسلامی ایران آتش‌بیار معركه شده است. اسرائیل تمامی لبنان را به قصد نابودی ماشین نظامی حزب‌الله با حمایت آمریكا زیر حمله قرار داده است. حزب‌الله نیز كه با دستگیری دو سرباز اسراییلی جرقه این آتش را زده است، با كاربرد موشك‌هایی كه جمهوری اسلامی در اختیار آن گذاشته به تلافی می‌پردازد. سدها نفر در لبنان و چند ده نفر در اسراییل تا كنون قربانی این حملات شده‌اند. در فلسطین نیز، حملات روز مره اسراییل كه از هنگام دستگیری یك سرباز اسراییلی به وسیله نیروهای حماس تشدید شده است مرتبا قربانی می‌گیرد. در این میان انگشت اتهام از سوی غرب متوجه سوریه و بالاخص متوجه ایران است. جمهوری اسلامی نی‍ز با ابراز حمایت فعال از حزب‌الله و خط و نشان كشیدن برای‌ اسراییل صحت این اتهام را تقویت می‌كند. خطر حمله نظامی آمریكا كه مدتی است ایران را تهدید می‌كند اكنون با بازگشت پرونده اتمی جمهوری اسلامی به سازمان ملل و آتشی كه در منطقه در گرفته تشدید شده است. رژیم جمهوری اسلامی، گام به گام و اكنون با سرعت بیشتر، كشور ما را به سوی یك درگیری نظامی با آمریكا پیش می‌برد.

در انگیزه نیروهای‌ حماس و حزب‌الله برای‌ حمله نسبتا هم‌آهنگ شده به نیروهای اسراییلی و دستگیری ٣ سرباز اسراییلی گمانه‌زنی‌های زیادی‌ شده است. پس از روی كار آمدن شاخه سیاسی حماس در انتخابات اخیر فلسطین و تشكیل دولت به وسیله آن، فشارهای متعددی (به خصوص از لحاظ اقتصادی) بر روی آن وارد می‌شد تا از مخالفت خود با موجودیت اسراییل دست بردارد و قراردادهای دولت پیشین حكومت خودگردان فلسطین با اسراییل را بپذیرد. این فشارها داشت تا حدی به نتیجه می‌رسید، و حماس سندی را كه از سوی گروهی از زندانیان برجسته فلسطینی در زندان‌های اسراییل در این زمینه تهیه شده بود مورد تأیید قرار داد. درست در همین اوان بود كه یك گروه كوچك مسلح حماس به یك پاسگاه اسراییلی حمله كرد. پس از كشته شدن چند نفر از دو طرف، حمله‌كنندگان یك سرباز اسراییلی را با خود بردند. طراحان این حمله، به وضوح می‌دانسته‌اند كه یكی از نتایج فوری آن، حمله شدید متقابل اسراییل به فلسطینیان و بر هم خوردن روند عادی‌ كردن روابط دولت حماس با اسراییل بود.

حمله نیروهای‌ حزب‌الله لبنان به پاسگاه مرزی‌ اسراییل و دستگیری‌ دو سرباز اسراییلی‌ نیز با همین ارزیابی كشاندن اسراییل به واكنش خشن بوده است (اگرچه معلوم نیست كه طراحان این حمله، شدت واكنش اسراییل را تا این حد پیش‌بینی كرده بودند). از سوی دیگر، ایـن دانسته است كه تنها رژیمی كه نه فقط در منطقه و بلكه در سطح جهان با «روند صلح» در فلسطین و اسراییل مخالف است و هرگونه آشتی بین فلسطینیان و اسراییلیان را تقبیح و تخطئه می‌كند جمهوری اسلامی است. هم‌چنین این نیز دانسته است كه جمهوری اسلامی بزرگترین و ثابت‌قدم‌ترین پشتیبان حماس در فلسطین و حزب‌الله در لبنان است و بیشترین حمایت‌های مادی و معنوی را در اختیار آنان قرار می‌دهد. در این شرایط، كاملا طبیعی و در حد انتظار است كه این دو تشكیلات عملیات ابتكاری خود را، به خصوص در زمینه نظامی، با نظر موافق یا به فرمان این پشتیبان عمده خود پیش ببرند. در گذشته نیز در جریان گروگان‌گیری‌های حزب الله در لبنان در سال‌های ١٩٨٠ یا عملیات انتحاری علیه خارجیان در بیروت در همان سال‌ها دیده شد كه طراحی عملیات در تهران بود و نیروهای حزب الله تنها به عنوان عامل اجرایی آن عمل می‌كردند. اكنون نیز اگر غرب انگشت اتهام را به سوی‌ جمهوری اسلامی گرفته است نباید از آن شگفت زده شد.

اكنون با فرض صحت این اتهام، باید دید كه انگیزه‌های‌ جمهوری اسلامی برای آن چه بوده است. بر هم خوردن روند عادی‌ سازی روابط دولت حماس با اسراییل كه در بالا به آن اشاره شد انگیزه‌ای قوی برای‌ جمهوری اسلامی‌ بشمار می‌رود. رژیم جمهوری اسلامی با گرفتن ژست تند ضد اسراییلی، به خصوص از هنگام روی كار آمدن احمدی‌نژاد، اعتبار زیادی در جهان عرب و مسلمان نشین برای خود كسب كرده است. اگر روزی این جهان مجذوب رجزهای ضد اسراییلی عبد الناصر شده بود، امروز احمدی‌نژاد كه شعارهای تندتری از خود سر می‌دهد و علاوه بر تهدید به نابودی‌ اسراییل هولوكاست را نیز به مسخره گرفته است موقعیتی شبیه عبدالناصر در میان مردم فقیر و سرخورده و غرب‌ستیز و بنیادگرا پیدا كرده است. رژیم جمهوری اسلامی بخش زیادی از این محبوبیت خود را به بهای برافروخته نگاه داشتن آتش خصومت بین فلسطینیان و اسراییل و نیز بین حزب‌الله لبنان و اسراییل به دست آورده است. در این شرایط، هرگونه تحولی در كاهش این خصومت و عادی شدن روابط در آن منطقه به زیان جمهوری اسلامی است. جمهوری اسلامی‌ تا هنگامی كه مانند عبدالناصر ایران را در خصومت با اسراییل و غرب به خاك و خون نكشد حاضر نیست از این سیاست عوام‌فریبانه خود دست بردارد.

انگیزه دیگر جمهوری اسلامی در این عملیات، و به خصوص حمله حزب‌الله به پاسگاه مرزی‌ اسراییل و دستگیری‌ دو سرباز اسراییلی، را باید در رابطه با پرونده اتمی ایران جست. این حملات درست در زمانی صورت گرفت كه وزیران خارجه گروه ٥+١ در پاریس و سران كشورهای عضو گروه ٨ در پیترزبورگ جمع می‌شدند و قلم عمده برنامه گفتگوهایشان این پرونده بود. جمهوری اسلامی برای‌ چندین هفته پاسخ به بسته مشوق‌های پیشنهادی غرب را به عقب می‌نداخت و در برابر اصرار غرب بر پاسخ سریع‌تر، آن را به اواخر مرداد موكول می‌كرد. سرانجام، با فرارسیدن موعد جلسه گروه ٨، مشخص بود كه كاسه صبر غرب نی‍ز به سرآمده است و آنان حاضر نیستند بیش از این در انتظار پاسخ ایران بنشینند. در این شرایط، دامن زدن به بحران اسراییل و فلسطینیان و گشودن جبهه جدیدی در جنوب لبنان تاكتیك انحرافی جاذبه‌داری به نظر رسیده است. تجربه نشان داد كه این تاكتیك تا حدی‌ نیز موفق بوده است. مسئله پرونده اتمی ایران از صدر اخبار جهانی‌ به كنار رفت، و وزیران خارجه گروه ٥+١ و سران گروه ٨ مجبور شدند وقت بیشتری را صرف بحران خاورمیانه بكنند. ولی این امر مانع از آن نشد كه آنان به پرونده اتمی ایران نیز بپردازند و آن را به شورای امنیت سازمان ملل بازگردانند.

در واقع می‌توان گفت كه جمهوری اسلامی‌ در این قمار تاكتیكی كه به بهای به آتش كشاندن فلسطین و لبنان تمام شده است باخت بزرگی را (كه هزینه آن البته عمدتا از جیب مردم ایران پرداخت خواهد شد) در پیش رو دارد. حمله همه‌جانبه و مرگبار اسراییل به لبنان هم‌چنان ادامه دارد و كشورهای غربی برای‌ متوقف كردن آن تلاش زیادی به خرج نمی‌دهند. آمریكا مستقیما از هدف اسراییل در نابودی‌ توان نظامی حزب‌الله حمایت می‌كند و حاضر نیست برای‌ توقف آن تلاشی به خرج دهد. پیشنهاد انگلیس برای‌ ایجاد یك نیروی بین‌المللی حایل بین دو كشور لبنان و اسراییل با سردی‌ آمریكا مواجه شده است. حزب‌الله در برابر قدرت عظیم نظامی اسراییل، حد اكثر نیروهای خود را به كار گرفته است ولی‌ به سختی می‌تواند با آن همآوردی‌ كند. شاید به همین دلیل است كه مقامات جمهوری اسلامی، هم‌زمان با ادامه رجزخوانی‌های خود علیه اسراییل خواهان آتش‌بس و مبادله زندانیان شده‌اند. آنان ظاهرا دریافته‌اند كه در این نبرد نابرابر نظامی، اگر هرچه زودتر آتش‌بس برقرار نشود حزب‌الله بازنده خواهد بود.

در مورد پرونده اتمی ایران نیز این تاكتیك فرضی تأثیر خاصی نداشته است. درست به دلیل این كه كشورهای غربی از سیاست اسراییل در برابر حزب‌الله دفاع می‌كنند، در كنفرانس سران ٨ نیز وقت زیادی را به آن اختصاص ندادند و نگذاشتند كه مسئله اصلی آنان كه پرونده اتمی ایران بود تحت الشعاع آن قرار گیرد. مهم‌تر این كه بحران لبنان ظاهرا تأثیر كاملا به عكسی بر این پرونده گذاشته است: با مشغولیت ذهنی چین و روسیه در مورد این بحران، تصمیم‌گیری وزیران خارجه گروه ٥+١ در مورد بازگرداندن پرونده ایران به شورای امنیت بدون بحث و گفتگوی زیاد و با موافقت این دو كشور انجام شد. به عبارت دیگر، اگر در فقدان بحران لبنان و عمده بودن مسئله اتمی ایران ممكن بود چین و روسیه در برابر رسانه های بین‌المللی در حمایت لفظی از جمهوری اسلامی ژست بگیرند، این فرصت هم از دست آنان (و جمهوری اسلامی) بیرون رفت، و دو كشوری كه جمهوری اسلامی به حمایت آنان مستظهر بود نیز بدون چون و چرا با این تصمیم موافقت كردند. علاوه بر این، در بیانیه وزیران خارجه گروه ٥+١ در مورد بازگرداندن این پرونده به شورای‌ امنیت، صریحا از اقدام بر اساس «فصل ٧ منشور سازمان ملل» یاد شده كه كاربرد نیروی نظامی را پیش‌بینی كرده است - امری كه روسیه و چین تا كنون بارها مخالفت «قاطع» خود را با آن ابراز كرده بودند. جمهوری اسلامی در این بازی نی‍ز باخت بزرگی‌ كرده است.

این خطر البته هنوز آجل و بالقوه است. ولی‌ بحران لبنان خطر عاجلی را در پیش روی جمهوری‌ اسلامی‌ گذاشته است. اسراییل در غیاب فشارهای مؤثر بین‌المللی و با حمایت آمریكا به حملات خود در لبنان ادامه می‌دهد و هرجا رد و اثری از حزب الله ببیـند در كوبیدن آن تردید نمی‌كند. رژیم اسراییل نشان داده است كه از وارد كردن تلفات سنگین به مردم بی‌دفاع غیر نظامی باكی ندارد. خطر كشیده شدن جنگ به قلمرو سوریه بسیار بالا است. در فقدان راه‌های ارتباطی هوایی و دریایی، اسراییل به ارتباطات زمینی حزب‌الله از طریق سوریه مشكوك است و مواضع آنان در نزدیكی مرز سوریه را هدف گرفته است. از این جا تا خاك سوریه فاصله زیادی نیست و دیر یا زود ممكن است خاك سوریه نیز به عمد یا سهو هدف قرار گیرد. جمهوری اسلامی اخطار كرده است كه از یك سو اجازه نخواهد داد كه حزب‌الله در لبنان نابود شود و از سوی دیگر حمله اسراییل به سوریه عواقب سنگینی به دنبال خواهد داشت. اسراییل این اخطارها را نمی‌تواند جدی‌ نگیرد. ولی در صورت درگیر شدن اسراییل با سوریه، اگر جمهوری اسلامی بخواهد تهدید‌های خود را به نحوی جامه عمل بپوشاند بعید است كه اسراییل بخواهد یا بتواند در جبهه دیگری با ایران نیز درگیر شود. در این شرایط، به احتمال زیاد اسراییل به حمایت متحد خود آمریكا متكی‌ است و برخورد با ایران را به آمریكا واخواهد گذاشت.

طرح حمله نظامی به ایران كه از سوی ‌نومحافظه‌كاران آمریكایی از چند سال پیش در دستور قرار گرفته بود و به علت فجایع ناشی از حمله آمریكا به عراق موقتا به كناری‌ گذاشته شده بود اكنون به بركت طراحان حملات جدید در فلسطین و مرز لبنان و سوریه به ناگهان حیات تازه‌ای یافته است. آمریكا از حملات شدید اسراییل علیه حزب‌الله لبنان تا نابودی كامل آن حمایت می‌كند. اگر اسراییل در این هدف خود بدون كشیده شدن جنگ به سوریه و ایران موفق شود موفقیت بزرگی علیه جمهوری اسلامی ایران نصیب اسراییل و آمریكا شده است. و اگر دامنه جنگ به سوریه و ایران بكشد، آمریكا توجیه و بهانه‌ای تازه و پذیرفتنی (از دید افكار عمومی آمریكا و بخشی از غرب) برای حمله به ایران پیدا خواهد كرد. در هر صورت، جمهوری اسلامی از این قمار پیروز بیرون نخواهد آمد. بهای زیان در این قمار بزرگ را فعلا مردم بی‌دفاع فلسطین و لبنان می‌پردازند و بهای‌ سنگین‌تری را احیانا فردا مردم ایران خواهند پرداخت. ظاهرا جمهوری اسلامی تا ایران را به خون و آتش نكشد دست از سر این مردم بر نخواهد داشت.

19 July 2006

داريوش همايون: مصالحه حتی بر اصول؟

اکنون که اصلاح طلبان، پابرجا‌ترين هواداران خود را نيز سرخورده کرده‌اند
ديگر کشمکش بر سر آنان موردی ندارد،

اگر
کسانی در دشمنی با پادشاهی تا پشتيبانی از لاشه چند بار به خاک سپرده اصلاح طلبان و ملی مذهبيان وفادار به جمهوری اسلامی بروند يا در مسائل قومی ايران با گرايش‌های
نهايتا، و حتا صراحتا،
تجزيه طلب هم‌آوا شوند مسلما به خود کمکی نخواهند کرد. .


مصالحه حتی بر اصول؟

داريوش همايون


مبارزه با جمهوری اسلامی هيچگاه نمی‌بايد دنباله‌ای از روابط خارجی رژيم باشد ولی گاه می‌شود که بحران در خارج همه چيز را زير سايه می‌برد، چنانکه بحران اتمی از يک سال پيش برده است. هنگامی که پای تحولات پردامنه ای در ميان است که موجوديت رژيم، بلکه موجوديت کشور را تهديد می‌کند می‌توان از مخالفان جدی‌تر رژيم انتظار داشت که محاسبات خود را سراسر در پرتو چنان تحولاتی انجام دهند.

در روز‌هائی که از امريکا پيام جنگ می‌آمد، آن مخالفان جدی‌تر با اين پرسش روبرو بودند که چه واکنشی نشان دهند؟ يک واکنش، مخالفت با جنگ تا مرز فراموش کردن موقت پيکار با جمهوری اسلامی و ايستادن در کنار آن برای دفاع ميهن بود. چنان واکنشی احتمالا در روشن کردن سياستگزاران امريکائی و بی اعتبار کردن ايرانيانی در آن کشور که سخن از پيشباز مردم ايران از سربازان بيگانه به ميان می‌آوردند بی اثر نبود. واکنش ديگر به حرکت انداختن کسانی بود که می‌خواهند هر چه زود تر جايگزينی برای جمهوری اسلامی زير عنوان هائی مانند شورای رهبری و کنگره ملی برپا دارند ــ واکنشی مشروع و طبيعی از سوی داوطلبان، که البته بستگی به عوامل بسيار دارد و نزديک شدن احتمال تغيير رژيم تنها يکی از آنهاست.

اکنون با دور شدن خطر جنگ و نشانه‌هائی هر چند نامطمئن از تغيير رويکرد‌ها در تهران و واشينگتن، اوضاع و احوالی که در کسانی چنان موضع گيری دراماتيکی را سبب شد و کسانی ديگر را به اقدامات شتابزده، و در جا‌هائی تاسف‌آور، برانگيخت تا اندازه‌ای دگرگون شده است. هنوز اگر به ايران حمله شود کسانی وظيفه خود خواهند دانست که پا بر سر هر چيز بگذارند و اول به دفاع از ميهن خود برخيزند و کسان بيشماری می‌بايد برای سازمان دادن جايگزين باورپذيری credible برای جمهوری اسلامی تلاش کنند. ولی تفاوت زيادی ميان يک موقعيت اضطراری، و موقعيتی است که عادی رژيم اسلامی است ــ از اين بحران به بحران ديگر فرو غلتيدن و مسائل امروز را بر مسائل ديروز انباشتن، و مردم را اندک اندک به طغيان راندن. امروز می‌توان با خيال آسوده‌تر بر مبارزه با رژيم تمرکز داد و با يکپارچگی integrity سياسی بيشتر برای جايگزين باورپذير‌تری کوشيد.

باورپذيری در اين مقوله از دو ويژگی می‌آيد: نخست رسيدن به توافق ميان نيرو‌های سياسی عمده ايران که ناتوانی‌شان در همکاری با يکديگر و کشاکش‌ها‌يشان بر سر مسائل کوچک و بزرگ، عامل اصلی ضعف سياسی جامعه ايرانی است؛ و دوم، همرائی بر اصولی که ايران يکپارچه و آزاد و ترقيخواه و نيرومند آينده را بتوان بر آن ساخت. در اقداماتی که در اين يک ساله برای جايگزين سازی صورت گرفته از اين دو ويژگی نشانی نيست. خوشبينی زياد، انتظارات دور از واقع، و گذاشتن تکيه بر هرچه پيش آيد و با هر که بتوان، از بيش از ساختن گروه‌بندی‌های تازه بر نيامده است. اما اگر هر جايگزِين، گونه‌ای گروه‌بندی است، هر گروه‌بندی، جايگزين نيست.

نيرو‌های سياسی عمده ايران در چپ و راست نشان دادند که حتی در گرماگرم اعلام‌های رسمی و اميد‌بخش رهبران ابرقدرت جهانی به پشتيبانی از گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی و سرگرفتن پاره‌ای اقدامات عملی در تغيير رژيم، از جا تکان نمی‌خورند. دليل اصلی‌اش اين است که به مسائل اصولی‌شان وزنی بيش از انگيزه به قدرت رسيدن می‌دهند. در اين زمينه تکيه نيرو‌های چپ بر دو موضوع اصلی است؛ نيروهای راست نيز تاکيد خود را دارند. ما در اينجا از نيرو های سازمان يافته سخن می‌گوئيم وگرنه افراد چپ و راست بسيارند و رنگ‌های فراوان دارند.

بخش بزرگ‌تر چپ ايران نمی‌تواند با احتمال بازگشت پادشاهی، اگر چه به رای مردم و در صورت پارلمانی در يک نظام دمکراسی ليبرال، چنانکه در بيست و هشت کشور از پيشرفته‌تران جاری است، آشتی کند. جلوگيری از هر گونه تحولی که سودی از آن به امر پادشاهی هم برسد در استراتژی آن به صورت پنهان و گاه بسيار هم آشکار، دست بالا دارد. اين نگرش دفاعی از تاثير آن نيرو ها در سياست ايران کاسته است و در گذشته بسياری از آنان را به راه‌های نادرست و زيان آور به حال خودشان انداخته است. اگر کسانی در دشمنی با پادشاهی تا پشتيبانی از لاشه چند بار به خاک سپرده اصلاح طلبان و ملی مذهبيان وفادار به جمهوری اسلامی بروند يا در مسائل قومی ايران با گرايش‌های نهايتا، و حتا صراحتا، تجزيه طلب هم‌آوا شوند مسلما به خود کمکی نخواهند کرد. چنين موضع گيری‌ها از جريان اصلی سياست ايران بيرون است.

برای همتايان آنان در راست، شکل حکومت مسئله اصولی نيست؛ چيزی نيست که بتواند جای همرای شدن بر سر دمکراسی ليبرال (حاکميت مردم در چهارچوب اعلاميه جهانی حقوق بشر) را بگيرد. پادشاهی و جمهوری، دو شکل حکومت هستند و هر طبيعتی می‌توانند داشته باشند. موضوع اصلی، نوع نظام سياسی است و وجود نيرو هائی که بتوانند گرايش‌های بسيار نيرومند هرج و مرج و استبداد را در جامعه ايرانی مهار کنند. جدا افتادن نيرو های سياسی عمده ايران از يکديگر و پافشاری آنها بر نقاط اختلاف بجای اشتراک‌های بسيار و مهم‌تر، آينده دمکراسی را در ايران با هر شکل حکومت تيره خواهد کرد.

* * *

اکنون که اصلاح طلبان، پابرجا‌ترين هواداران خود را نيز سرخورده کرده‌اند و ديگر کشمکش بر سر آنان موردی ندارد، مايه جدائی ديگر، مسئله قومی ايران است که در دست پاره‌ای سازمان‌ها هر روز اختلاف‌انگيز‌تر می‌شود. اصرار عناصری در چپ بر "مسئله ملی" استالينی، و حقوق ملی و چند مليتی بودن ايران، نه تنها خاطره تاريخچه تجزيه طلبی در ايران و نقش گروه‌های سياسی و قومی نزديک به شوروی را بيدار می‌کند بلکه زمينه‌ای برای رسيدن به توافقی که سود همگان را دربر داشته باشد نمی‌گذارد. يک طرف بحث، تسليم بی قيد و شرط به پاره پاره کردن ملت ايران می‌خواهد و حد اکثر امتيازی که می‌دهد آن است که دربرابر چشم پوشيدن ديگران از تماميت ارضی که گويا حساسيت برانگيز است از حق تعيين سرنوشت يادی نشود. اما با چند مليتی بودن ايران که ديگر قرار نيست به تماميت ارضی‌اش هم اشاره‌ای شود، و شناخت "حقوق ملی" افرادی از هر گروه زبانی که ديگران سخنشان را درنيابند، ديگر نيازی به حق تعيين سرنوشت نمی‌ماند. بقيه راه جدائی را با بهره گيری از تحولات سياسی، در هر زمان که مساعد گردد، و دست يازيدن به منشور ملل متحد، که برای ملت‌ها چنان حقی را شناخته است می‌توان رفت.

عمده آن است که اصل همزبانی گروه‌هائی به نام مليت يا ملت به عنوان ماهيت‌های سياسی متفاوت شناخته شود، دنباله‌اش را آنها خودشان می‌دانند چگونه بگيرند. چند تنی از سروران جايگزين ساز، مشکل را به اين صورت "حل" کرده‌اند که مليت يا ملت‌های ايران رضايت دهند که به عنوان قوم خوانده شوند ــ که در واقع جز آن نيستند ــ ولی دربرابر، اقوام ايران دارای "حقوق سياسی" باشند که سهم گزاری contribution نه چندان پوشيده‌ای به ادبيات تجزيه طلبی است. هنگامی که ملت ايران و شهروندان ايرانی، بسته به زبان مادری‌شان به ماهيت‌های جداگانه‌ای دارای حقوق سياسی تقسيم شوند ــ که بيش از آن ديگر چيزی لازم نيست و تا استقلال می‌تواند برود ــ چه تفاوت می‌کند که قوم يا ملت يا مليت بکار برند؟

بررسی گفته‌ها و نوشته‌های راست و چپ در مسئله قومی خبر از هيچ تفاوت اصولی در موضوعات اساسی حقوق فرهنگی و اجتماعی و عدم تمرکز نمی‌دهد. بجز آنها که اعلاميه جهانی حقوق بشر و ميثاق‌های آن و حقوق شهروندی را نيز دربرابر حقوق ملی بی ارزش می‌دانند ديگران همداستانند که ايرانی می‌بايد در ميهن خودش از حقوق برابر برخوردار باشد و بهر زبان که می‌خواهد بگويد و بنويسد و آموزش ببيند و نشر دهد؛ کسی در اين اختلاف ندارد که مردم هر محل می‌بايد امور خود را با ارگان‌های انتخابی‌شان اداره کنند و قدرت حکومتی توزيع يا تقسيم شود. آنچه گفت و شنود را به بن بست می‌کشاند وارد کردن حق تعيين سرنوشت يا حقوق سياسی برای اقوام بجای تاکيد بر حقوق فرهنگی و اجتماعی و سياسی افراد ايرانی، و اصرار بر بکار بردن دلخواسته arbitrary واژه‌های علمی و معمول در حقوق و روابط بين‌الملل است که جلو رسيدن به هر توافقی را بر پايه واقعيات موجود و بيشترين سود بيشترين مردمان می‌گيرد. در اينجا واژه‌ها و اصطلاحات بجای اصل موضوع می‌نشينند و گفت و شنود به بن بست می‌رسد. بحثی که بايست بر حقوق و راه‌های عملی رسيدن به آن تمرکز يابد به سخنان تکراری درباره اصطلاحاتی فروکاسته می‌شود که توافق برسر آنها ممکن نيست زيرا هرکس تعريف‌های خود را دارد.

کسانی از سر نا آگاهی يا بی حوصلگی می‌گويند اين بحث‌ها بيهوده است و واژه‌ها اهميتی ندارند. ولی در مسائل حقوقی و سياسی همه دعوی بر سر نام‌ها و واژه‌ها و اصطلاحات است ــ شخصيت‌های سياسی بويژه می‌بايد اهميت نام را بهتر درک کنند. ديگرانی هستند که بوی پيروزی نزديک به دماغ های بيش از اندازه حساس‌شان خورده است و می‌خواهند عده‌ای را بهر ترتيب جمع کنند و سخت نمی‌گيرند. کسان ديگری نيز هستند، و بسيار هم هستند، که حاضر نيستند امروز به بهای هموار کردن راه تجزيه ايران در آينده، به هيچ موفقيتی دست يابند. آن نا آگاهان و بی حوصله‌گان و آسان گيران بهتر است به اين گروه هم گوش فرا دهند.

ژوئيه ۲۰۰۶

17 July 2006

هادی خرسندی

بهترين راه استفاده از يک اکبرگنجي
.............................................................


دوشنبه 26 تير 1385

خلاصه ما امروز بعدازظهر رفتيم ختم اعتصاب غذا را برچيديم. قطعنامه را خواندند و کف زديم. چه بچه هاي نازنيني بودند.
رفتيم به نيّت آزادي زندانيان سياسي. گفتيم اگر بعدها فهميديم رودست خورده ايم، ميگوئيم رفته بوديم تماشا و توي پياده رو بوديم!(مثل انقلاب)
چهار نفر بوديم ما، يکنفرمان نيامد جلو. ميخواهد برود ايران. ميترسيد لدالورود خودش را هم بگيرند بگويند چرا گفتي زندانيان سياسي آزاد شوند!
احتياط ميکرد. حق هم داشت، چون اتوبوس هاي توريستي هم که رد ميشدند توريست ها از صحنه عکس و فيلم ميگرفتند.
(تکمله بعدي- صبح دوشنبه - ديدم سايت ايران امروز عکس و تفصيلات گذاشته از دو نفر که ميگويد آنطرف خيابان داشتند از اعتصابيون فيلمبرداري ميکردند. عکس ها ديدني است. يکنفر هم رفته يواشکي از آنها عکس گرفته. دست بالاي دست بسيار است) دوستمان حق داشت احتياط کند.
خلاصه ما رفتيم تا چشم هاي بي بي سي چهارتا شود. (بلکه ما را شانزده نفر ببيند!)
با اينکه اکبر گنجي ديگر نبود و آخر برنامه هم بود هنوز بيست نفري آنجا بودند. بي بي سي ديروز نوشته بود «چند تن از هواداران اکبر گنجي». ما چهار نفر خودمان «چند تن» بوديم. تازه الزاماً در هواداري از اکبرگنجي هم نرفته بوديم! آنجا هم يکي دونفر دلخور بودند که چرا بي بي سي آنها را هوادار گنجي قلمداد کرده. خوب البته ابتکارش از اکبر گنجي است. به گمانم نخست وزير اسرائيل و يک عده از هوادارانش هم اگر به جاي اين وحشي بازي ها اعتصاب غذا کرده بودند، حماس تا حالا آن پسرک اسير جنگي را آزاد کرده بود.
بامزّه که جوان رعنائي (محمد سِفريان) قطعنامه را توي تلفن موبايل ميخواند و داشت زنده از راديوئي پخش ميشد. آخرش ما کف زديم که صدايش برود توي راديو. دوستي که تلفن موبايل را جلوي دهان سِفريان گرفته بود هم تلفن را گذاشت زير بغلش و شروع کرد کف زدن! بنابراين اگر در جائي قطعنامه را شنيديد و آخرش صداي کف زدن نيامد خيال نکنيد ما کف نزديم! بلکه ميکروفن زير بغل آن آقا بود.
از آنجا من و همراهان رفتيم مرکز فرهنگي لهستاني ها. (پوليش سنتر). جامعه ايرانيان برنامه اي براي خانواده ها و مشکلات با فرزندان داشت. فيلم و تآتر و روانشناس و خلاصه خانم فوزيه کريمي که برنامه را راه انداخته بود کلّي زحمت کشيده بود. رئيس هيآت مديره جامعه از من خواسته بود سري بزنم.
نشستيم گوش داديم و ياد گرفتيم که چگونه با فرزندانمان برخورد کنيم. خواستيم مرخص شويم گفتند صبر کنيد که آخر برنامه «سورپريز» داريم. ما هم نشستيم به اميد سورپريز. لحظات بکندي ميگذشت. ما خسته بوديم. از اعتصاب غذا آمده بوديم. البته قبلش رفته بوديم چلوکبابي آلونک. حالا توي سالن پوليش سنتر لحظات به کندي ميگذشت که بالأخره نوبت سورپريز شد. مردم کف زدند. مرا صدا کردند بالا! ما سورپرايز بوديم و خودمان نميدانستيم! الولش از مردم بابت سورپرايز بودن خودم معذرت خواستم.

پروانه سلطاني آنجا بود گپ زديم. بازيگر و کارگردان است امّا کار اداري فعاليتش را مهار کرده. صحبت اکبر گنجي شد. از اندک ديداري با او راضي نبود. گفت اين حزب اللهي ها موقع روبرو شدن با زن ها لو ميروند و به دام ميفتند. گفت به چشم و صورت زن ها نگاه نميکنند و به آسمان و زمين چشم مياندازند. گفت گنجي ذوق زده بود.

با چندتن (يعني سه چهار نفر نه سي چهل نفر) صحبت گل انداخت. يکي ميگفت آدمي که بر مزار کسي ميرسد مي نشيند و فاتحه ميخواند (او را بر مزار نازي مزّکا ديده بود) و لابد ميخواهد آن مرحوم يا مرحومه را به بهشت بفرستد، براي ايران چه ميتواند بکند؟ ديگري گفت ميتواند فاتحه براي مملکت بخواند!
گفت همانطور که در جلسه جمعه اش فاتحه براي شعور حاضران خواند و برايش کف زدند. وقتي هم راجع به پاسدار بودنش پرسيدند گفت پاسدار شدم که به جنگ بروم و با دشمن کشور بجنگم. مردم به هيجان آمدند و کف زدند. جّو گرفته بودشان، و فکر نکردند که اولاً سپاه پاسداران قبل از جنگ درست شد و بعد هم گنجي مگر به جبهه رفت؟

صحبت درباره گنجي زياد است و نميدانم چرا بايد زياد باشد. من مختصري گفته بودم. خوب روزنامه نگار قهّاري بوده، آدم مقاومي بوده. در زندان ايستادگي کرده. حالا هم برگشته. دمکرات شده، لائيک شده و مخالف ولايت فقيه شده. که اگر همه را راست بگويد تازه شده مثل ما!
بگذاريم گنجي را خارجي ها تحويل بگيرند و او راجع به جنايات رژيم افشاگري کند. (به شرطي که بکند). او فعلاً تريبون بين المللي دارد. فرق عمده اش با ماها همين است. اين بهترين استفاده از گنجي است. به خارجي ها آبش کنيم. خودمان نه اذيتش کنيم نه اُمّتش باشيم
.

(عکس هاي مراسم پاياني اعتصاب غذاي لندن در سايت اخبار روز )


http://www.asgharagha.com/archives/001250.php

16 July 2006

هادی خرسندی:


دلواپسم به خاطر فرداي اعتصاب
..............................................


جمعه 23 تير 1385

برنامه اعتصاب غذا به خوبي پيش ميرود. من يک قصيده غرّا در اين مورد گفته ام:
ضمن نظر به چهره زيباي اعتصاب
دلواپسم به خاطر فرداي اعتصاب
هنوز بقيه اش را نگفته ام. گذاشته ام ببينم چه ميشود که از فرصت سؤاستفاده کنم.
شوخي کردم بابا. من پيروزي مبارزه را به کنف شدن خودم ترجيح ميدهم. اميدوارم آقاي گنجي و گروه مشاورانش (اگر مشاوراني در کار باشد) فکر بعدش را هم کرده باشند (يا حالا بکنند) که اين جوش و خروش جمعي به سرخوردگي عمومي و سکون و سکوت بعدي و سردرگمي مبارزاتي نيانجامد. قصيده من همان يک بيت است و حرف ديگري ندارد و منظور از فردا هم دوشنبه نيست.

.......................................................................................................................................................................................................................

شنبه 24 تير 1385

بي بي سي نگفت «گروه کوچک» چند تن است و «چندتن» چند نفر؟

در خبر نسبتاً مفصلي که بي بي سي از اعتصاب غذاي لندن داد، فقط دوکلمه براي خودش نوشت:
«اکبر گنجی، روزنامه نگار سرشناس منتقد حکومت ايران روز جمعه، 23 تيرماه، در آغاز يک اعتصاب غذای سه روزه همراه با چند تن از هواداران خود در مقابل ساختمان سرويس جهانی بی بی سی در مرکز لندن حاضر شد.»
جمعيت متغيير بين 30 تا 80 نفر را بي بي سي «چند تن از هواداران گنجي» کرده و با گذاشتن عکس چهارنفري از تظاهرات (که يکيشان گنجي است) و هر چهارتن تي-شرت مشابه بر تن دارد، آن چند تن را به سه نفر در اذهان تقليل داده.
منظوري نداشته؟ لابد تصادفي است که راجع به داخل هم نوشته:
«در تهران نيز گروه کوچکی از دانشجويان ...... »
مهم نيست که بعدش چي نوشت. مهم اين است که همه تظاهرات تهران را در يک گروه جمع و جور کرد و اين گروه هم آنقدر کوچک بود که چاره اي نبود جز آنکه در خبر، رويش تأکيد شود!
ما از اول گفتيم اين بي.بي.سي به انگليس ها هم وابسته است، دوستان ميگفتند خير، فقط در اختيار جمهوري اسلامي است!

........................................................................................................................................................................................................

یکشنبه 25 تير 1385

خلاصه ما امروز بعدازظهر رفتيم ختم اعتصاب غذا را برچيديم. قطعنامه را خواندند و کف زديم. چه بچه هاي نازنيني بودند.
رفتيم به نيّت آزادي زندانيان سياسي.
گفتيم اگر بعدها فهميديم رودست خورده ايم، ميگوئيم رفته بوديم تماشا و توي پياده رو بوديم! (چه رودستي؟)
چهار نفر بوديم ما، يکنفرمان نيامد جلو. ميخواهد برود ايران. ميترسيد لدالورود خودش را هم بگيرند بگويند چرا گفتي زندانيان سياسي آزاد شوند!
احتياط ميکرد. حق هم داشت، چون اتوبوس هاي توريستي هم که رد ميشدند توريست ها از صحنه عکس و فيلم ميگرفتند.
مخصوصاً رفتيم تا چشم هاي بي بي سي چهارتا شود. (بلکه ما را شانزده نفر ببيند!)
با اينکه اکبر گنجي ديگر نبود و آخر برنامه هم بود هنوز بيست نفري آنجا بودند. بي بي سي ديروز نوشته بود «چند تن از هواداران اکبر گنجي». ما چهار نفر خودمان «چند تن» بوديم. تازه هواداران اکبرگنجي هم نبوديم! آنجا هم يکي دونفر دلخور بودند که چرا بي بي سي آنها را هوادار گنجي قلمداد کرده. (ناتمام است. الآن پي تلفنم ....)

http://www.asgharagha.com/

نيک‌آهنگ کوثر


گزارش لحظه به لحظه روز دوم
.................................................................

ساعت ۱۰:۱۵ در شهر خبری نیست! اینجا بیست سی نفر جمع شده اند و دیگر هیچ!

۱۱:۰۰ سخنان کاظم علمداری

۱۱:۱۰ سخنان یک آقایی که معلوم است ضد سلطنت طلب‌هاست

ساعت ۱۲:۱۵ تو را به خدا جمع شوید این طرف، یک آقایی می‌خواهد سخنرانی کند.

همه منتظر آمدن گنجی هستند، هیچ خبری نیست

یکی از فعال‌ترین حاضران، دختر خانم حقیقت جو است! همه‌اش دارد می‌دود ماشالله!

ملت دارند همینطوری برای خودشان راه پیمایی می کنند. یعنی از این طرف به آن طرف راه می‌روند

به گفته یکی از ناظران، تعداد خبرنگاران بیشتر از حاضران است.

فاطمه حقیقت‌جو امیدوار است امروز بعد از ظهر استقبال بیشتری صورت گیرد.

سیبیل‌طلا هم امده تا از نقطه نظر- فمینیستو شلوغ‌کاری به اعتصاب نگاه کند!

ما بالاخره نفهمیدیم اسانلو درست است یا اصانلو؟

جهانگیر جاوید و عباس! اینجا هستند. کلی خندیدیم!

15 July 2006




شکوه میرزادگی
:

وعده بهشت و تمتع دنیایی
.................................................

اخیرا شرکت «اکوتوریسم و جاذبه ها» که گویا سازمانی است دولتی اعلام کرده که قرار است هزار بانوی طلبه از 13 استان کشور را، به همت مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران، به حج عمره بفرستد. در واقع می خواهند بابت تلاش های این خواهران در طلب بهشت به آنها جایزه ای بدهند. گویا این جایزه سه سال است که وجود دارد و هدف آن آشنا شدن عملی این خانم های مومن با آموزه های حج است. این سازمان همچنین اعلام کرده است که: «اعزام خواهران طلبه درسال های آینده همراه با همسران طلبه آنها صورت می‌گیرد تا علاوه بر افزایش بازدهی خدمات فرهنگی به زائران، خواهران طلبه با اعمال حج تمتع نیز آشنا شوند.» این ماجرا مرا یاد خانمی انداخت که چندی پیش می گفت: «من وقتی که وعده های بهشت و آن نعمات وعده داده شده در بهشت را می شنیدم فکر می کردم حتما زن ها هم اگر مومن و حرف گوش کن باشند در آنجا خیلی چیزها، مثل جو های پر از عسل و شیر و زیبایی های طبیعی و غیرطبیعی نصیب شان می شود. چرا که بهشت حتما زنانه و مردانه ندارد و همه از مواهب آن بهره می برند. با وضع مردهای بهشتی آشنابودم و می دانستم که به آن ها حوری هایی وعده می دهند که از بس زیبا و خوشرو و خوش خو هستند هوش از سر می برند. فکر می کردم لابد برای زنان مؤمنه هم در بهشت مردهایی وجود دارند که از بس جذاب و خوشرو و خوش خو هستند هوش و حواس برای کسی باقی نمی گذارند.» این خانم با حرارت ادامه می داد که: «خب دلمان به این خوش بود که در ازای ثواب های این دنیایی و تحمل همسری غیر قابل تحمل حداقل آن دنیا را داریم. اما یک روز که پای صحبت یکی از این آیت الله ها نشسته بودم دیدم ایشان می گفتند اگر شما زنانی خیلی مومن و پرهیزکار باشید و به همه فرایض دینی خود (که از فرایض مردانه خیلی هم بیشتر و سخت ترند) عمل کنید آنوقت در آن دنیا خداوند شوهران شما را به شما ارزانی خواهد داد.» این خانم به این جا که رسید با حالتی کاملا جدی گفت: «راستش من از آن پس تصمیم گرفتم که نه تنها به فرایض دینی عمل نکنم بلکه چندتایی هم گناه بکنم که در آن دنیا گرفتار شوهری نشوم که این همه سال عذابم داده و من به خاطر این که گناهی نکنم تحملش کرده ام.» دیدم جمهوری اسلامی در این زمینه وعده تنها نمی دهد و عمل هم می کند. یعنی زنان ثواب کار و مومن را نه تنها به حج می فرستد تا در بیابان های عرفات زیر آفتاب سوزنده عربستان پر پر بزنند بلکه به عنوان تکمیل جایزه همسران آن ها را هم با آن ها می فرستد تا به اندازه کافی بهشان فرمان برانند و از دو تمتع، حج تمتع و همراهی تمتع، برخوردارشان کنند.

http://www.puyeshgaraan.com/Shokooh/AZNEGAAH/AZ071406.htm







سربلند:




اينجا لندن است، صداى آمريكا!
...........................................................

درست وسط مصاحبه اكبر گنجى با تلويزيون "صداى آمريكا" بادى در حياط پيچيد ، تصوير ابتدا خط خطى شد و بعدش هم كاملا رفت. همان نگاه زير چشمى به پسر چهارده ساله ام كافى بود كه بلند شود و همانطوريكه زير لب غر مىزد به سمت حياط و آنتن بشقابى برود .
يك كم به راست .... بيشتر ..... آها اومد .... خوبه ، خوبه .... نه ، دوباره رفت
پسر با زبانى نيمى فارسى نيمى فرنگى: گاد دمت ، خب اين ديگه خراب شده ، نات ووركينگ، خسته شدم اينقدر اينو موو كردم بابا
تصوير هى قطع و وصل مىشد.
شما بيننده تلويزيون صداى آمريكا هستيد....... آقاى اكبر گنجى در فراخوان اعتصاب
غذاى سه روزه خود اعلام كرد.......

گنجى:
دمكراسى و آزادى بيان اويل خواسته هر جامعه انسانى است
....... ما خواهان آزادى زندانيان سياسى هستيم....... بنظر من تنها راه رسيدن به
تمدن بشرى همان گذر از چهارچوب دمكراسى و جامعه مدنى است.......

نگاهم به قطع و وصل هاى تلويزيون مانده بود و برگشتم به بيست و هشت سال پيش كه خودم پسرى سيزده ساله بودم .
پدر وسط اتاق ، بغل چراغ علاادين نشسته بود و سر ديگر سيمى را كه يكسرش به آنتن راديو وصل بود را پيچيده بود بدور شصت پايش. مىگفت اينطورى بهتر آنتن مىده. نمىدانم ريشه علمى اين قضيه چى بود اما راست مىگفت، هروقت سيم از پايش جدا مىشد صدا هم قطع مىشد. راديو با خش خش هاى مدام به صدا در مىآمد:

اينجا لندن است، صداى بى بى سى ...... ايت الله خمينى در پيام تازه اى از نوفل
لوشاتو اعلام كرد كه در ايران فردا همگان در ابراز عقيده و بيان آزد هستند......

پدر با يكدستش سيگار زر را از پاكت بيرون مىكشيد و با دست ديگرش موج راديو را تنظيم مىكرد و تا صدا قطع مىشد مىگفت:
اهه، يك كم اروم بچه. مگه سوزن خوردى؟ خب بتمرگ سرجات اينقدر وول نخور. صدا خراب مىشه
من هم نمىدانستم وول خوردن من چه ربطى به صداى راديو داره

صداى خمينى در اتاق مىپيچيد:
شاه بايد برود ..... ارتشى نمىخواد اقاى خودش باشه؟ ارتشى مىخواد
همينطور نوكر بمونه؟ آقاى تيمسار، آقاى سرهنگ تو نمىخواهى آقاى خودت باشى؟
خش خش و دوباره شروع مىشد

همگان در ابراز عقيده و بيان ازادند....... رژيم شاه فاسد است ..... پول نفت مال
مردم است ...

صداى پسرم مرا از بيست و هشت سال پيش به امروز برگرداند:
بابا خسته شدم، دستم خشك شد. بلاخره چكار كنم؟ تصوير دارى يا نه؟
تصوير مدام قطع و وصل مىشد :
صداى آمريكا در تازه ترين مصاحبه با آقاى گنجى .....
پسر از حياط: من " اپوينتمنت " دارم بابا. درست شد يا نه؟
تلويزيون را خاموش كردم و گفتم: بيا داخل، ولش كن
پسر آمد و با تعجب به تلويزيون خاموش نگاه كرد و گفت : سركارى بود بابا؟ اين چرا خاموشه؟
بلند شدم سيمهاى پشت " رسيور" را كندم. دستگاه را كشيدم بيرون و دادم دست پسرم و گفتم:
عزيزم، سر راهت اينرا هم بنداز توى سطل اشغال.
و زير لب ادامه دادم: يكبار بى بىسى ريد به جوانيمان، امروز هم قرار صداى آمريكا برينه به پيرى مان.
پسر با تعجب بمن نگاه مىكرد: چى مىگى بابا؟
گفتم: هيچ چى ، فقط اونو بنداز توى سطل اشغال!


http://www.mano-paltalk.net/tanz8/sar1507.htm

13 July 2006

عبدالقائر بلوچ: ماری هزار و چهارصد متری ما را گزیده...باید ترسید...

باید ترسید

عبدالقادر بلوچ

اکبر گنجی زیر ذره‌بین جا نمی‌گیرد اما حرفهایش را بدون هیچ شکی باید زیر ذره‌بین برد. وقتی می‌گوید می‌خواهد صدای اسلام دموکراتیک را به گوش جهان غرب برساند باید ترسید. سید خندان با آن عبای شکلاتی و شیرین عبادی با آن جایزه نقلی هم زیر ذره‌بین جا نمی‌گرفتند اما یکی تو زرد از آب درآمد و یکی رو سیه. سروش و سعید حجاریان ممکن است صدا داشته باشند اما چهره ندارند. ماری هزار و چهارصد متری ما را گزیده این ریسمانهای سیاه و سپید ما را می‌ترسانند. گوش کنید

http://balouch.blogspot.com/2006/07/blog-post_115272247989181851.html

علی اعتمادی: دگردیسی پروژه ًاصلاحات ً از خاتمی تا گنجی




دگردیسی پروژه اصلاحات از خاتمی تا گنجی

علی اعتمادی


سرانجام اکبر گنجی هم همچون محمد سازگارا راهی دیار فرنگ شد تا با یاری دوستان اش و برخی از ًفرهیختگان ً فرهنگی و سیاسی در خارج از کشور، ًجنبش اصلاح طلبی ً را براه بیاندازند که پیام آن ًصلح ً و ً دوستی ً و بخشش بیست و هفت سال جنایت حکومتگران جمهوری اسلامی علیه بشریت در ایران میباشد. البته آقای گنجی برای ًالتیام ً بیست و هفت سال زخمهای جانگداز وارد آمده از سوی حکومت اسلامی بر پیکر مردمی خسته و دل شکسته پیشنهاد میکنند؛ ًببخش اما فراموش نکن ً. در واقع هنوز برای بسیاری از جمله قربانیان قتلهای سیاسی جمهوری اسلامی این پیام سیاسی آقای گنجی چندان قابل درک نیست. آیا منظور آقای گنجی از بخشش، چشم پوشی مردم ایران بر قتل دهها هزار دختر و پسر جوان ایرانی است که در طی بیست و هفت سال توسط مراکز قضائی و تروریستهای جمهوری اسلامی به قتل رسیده اند، و یا بخشش دولتمردان رژیم اسلامی است که با اختلاس و چپاول سرمایه های ملی ایرانیان ثروت های نجومی برای خود و خانواده هاشان دست و پا کرده و از سویی موجب فقر بیش از هشتاد درصد از مردم ایران شده اند؟ شعارها و پیام های سیاسی آقای گنجی به همان اندازه ی گذشته سیاسی ایشان در پرده ای از ابهام قرارگرفته که بواقع کسی از کم و کیف آن چندان آگاهی دقیقی ندارد. از سوی دیگر امروز این سئوال مطرح است که اساساً شما آقای گنجی در چه مقام و منصبی هستید که این چنین غیر منطقی از هزاران خانواده قربانیان سیاسی در جمهوری اسلامی میخواهید مشتی قاتل حرفه ای که فرزندان آنها را در طی این سالها به قتل رسانده اند ببخشایند اما فراموش نکنند. و اینکه براستی قرار است چه چیزی را ببخشیم؟ خسارت به خانه ی موروثی پدری و یا اعدام هزاران فرزندان بیگناه ملت ایران را؟! آقای گنجی آیا منظورتان اینست که حاکمان فعلی جمهوری اسلامی را با همه ی جنایاتی که در طی این بیست و هفت سال در حق ملت ایران مرتکب شده اند ببخشیم اما جنایاتشان را فراموش نکنیم؟

آقای گنجی مثل اینکه شما و دوستان تان فراموش کرده اید در جمهوری اسلامی که روزگاری خود شما ازخدمتگذاران صدیق آن بوده اید هزاران جوان و نوجوان بیگناه ایرانی به جوخه های اعدام سپرده شد ه اند. جوانان و نوجوانانی که بدون داشتن حداقل حقوق قانونی برای دفاع از خود، توسط عمال و مراکز قضائی جمهوری اسلامی به قتل رسیدند. حتماً آقای گنجی بخاطر میآورید اعدامهای دست جمعی سال 67 را که بدنبال وقوع آن فاجعه ملی هنوز بسیاری از خانواده های قربانیان نتوانستند گور فرزندان خود را بیآبند تا با گذاشتن چند شاخه گل بر آرامگاه آنها التیام خاطری پیدا کنند. بی شک اگر از شما پرسش شود نظرتان در باره اعدامهای دستجمعی زندانیان سیاسی در سال 67 چیست پاسخ خواهید داد که در آن ایام در ایران نبوده اید و در سفارتخانه جمهوری اسلامی در ترکیه مشغول انجام رایزنی های ویژه بوده اید. باشد این ادعای شما را باور میکنیم ولی آقای گنجی چرا امروز نمی پذیرید که قتل عام هزاران زندانی سیاسی در سال 67 توسط جمهوری اسلامی (که حکم محکومیت بسیاری شان در همان زمان پایان یافته بود) جنایت علیه بشریت بوده است؟ آیا فکر میکنید با مقصر قلمداد کردن سازمان مجاهدین خلق بعنوان محرک اصلی اعدامهای دسته جمعی سال 67 میشود از پاسخگویی به تاریخ گریخت؟ در حقیقت انتظار بیش از اینهم از شما با آن پیشینه سیاسی که در جمهوری اسلامی داشته اید، نمی رود. ولی به گمان من آدمی همیشه این فرصت دارد که از گذشته خود ابراز ندامت کند و صادقانه جزئیات آنچه را که کرده است با مردم در میان بگذارد. آنهم مردمی که قرار است شما رهبر ً دادخواهی ً آنان شوید. و از سویی دیگر ما هنوز از شما نشنیده ایم که در سال 60 در ایامی که هرشب و هر روز صدها زندانی سیاسی در سراسر کشور به جوخه اعدام سپرده میشدند نقش شما بعنوان یکی از مقامهای مهم امنیتی رژیم اسلامی چه بوده است و اساساً شما در آن ایام در کجا انجام وظیفه میکراید؟ در فاصله ی سالهای 66 ـ1360 کجا بوده اید و چه کرده اید؟ آقای گنجی قرار نیست امروز شما پاسخ این سئوالها را به من و امثال من بدهید من یقین دارم در فردای سقوط حکومت اسلامی در ایران هزاران خانواده ایرانی در مراجع قضائی بین المللی ازتمامی دست اندرکاران حکومت جمهوری اسلامی بازخواست خواهند کرد که چگونه و بر پایه چه معیارهای حقوقی حکم اعدام هزاران جوان و نوجوان ایرانی را صادر و به اجراء درآوردند. آقای گنجی تردید نکنید در فردای سقوط حکومت اسلامی صدها ًکمیته های حقیقت یاب ً تشکیل خواهد شد تا با کشف و افشاء حقایق، نسلهای آینده ایران را از آنچه که جمهوری اسلامی بر سر مردم ایران و سرمایه های ملی کشورشان آورده اند آگاه سازند. آقای گنجی شما یقین بدانید دوران اقتدار جمهوری اسلامی که سیاهترین دوران حاکمیت سیاسی بر کشور ما بوده است جای هیچگونه بخشایشی نگذاشته که انسان بخواهد به این سهولت ببخشد. در ثانی ، کدامیک از سران جنایتکار جمهوری اسلامی تا به حال با اعتراف به جنایات خود تقاضای عفو و بخشودگی از پیشگاه مردم نموده اند که ما ملت به طور جدی به عفو آنها بیندیشیم؟

در جریان سفر اخیر شما به غرب جهت جمع کردن برخی فعالین سیاسی خارج از کشورحول شعارها و پیامهای سیاسی تان متعجب شدم که چگونه جماعتی که بمدت دو دهه است حتی برای برگزاری یک نشست ساده سیاسی بر سر یکدیگر می کوبند، به سرعت ویکشبه ًمانیفست ً شما برای آزادی سه زندانی سیاسی را امضاء کرده تا راه ًرهبر ً شدن شما برای ًانقلاب مخملی ً آینده ی ایران را هموار کنند. آیا در واقع این بود مفهوم آن همه ادعا و مبارزه طلبی آقایان جهت محور قرار دادن منشور جهانی حقوق بشر برای یک ائتلاف سیاسی؟ انسان در واقع حیران میماند که چه شد که این آقایان طرفدار منشور جهانی حقوق بشر یکشبه عزم جزم کرده اند تا با تأیید پیامهای شما و همچون شما هر آنچه را که حکومت اسلامی در طی این 27 سال بر سر مردم ایران آورده است ًببخشایند اما فراموش نکنندً !!! در خصوص این رفتار نسنجیده ی این آقایان و خانمها و حمایت بی چون و چرای آنها از شما یک پاسخ بیشتر نمی شود داد آنهم اینکه دغدغه ی خاطر این حضرات در تمامی این سالها نه در واقع رعایت حقوق بشردر جمهوری اسلامی بلکه مسئله تعدیل سیاستهای سخت گیرانه حکومت اسلامی و ایجاد یک شرایط متعارف سیاسی در ایران برای ورود آنان به حوزه ی قدرت است. برای بسیاری از همین امضاء کنندگان ًمانیفست ً اخیر سیاسی شما فرقی نمی کنند امروز جمهوری اسلامی در ایران بر سر کار باشد و یا یک نظام سیاسی دمکراتیک، چرا که بسیاری از همین امضاء کنندگان ًمانیفست ً شما همانند شما در گذشته افتخار همکاری با این رژیم آزادی کش را داشته اند.

آقای گنجی حتماً شما خوب بخاطر دارید که ابعاد جنایت جمهوری اسلامی تنها محدود به داخل کشور نبوده است. شما که خود یکی از مسئولین نظامی و امنیتی رژیم بوده اید خوب میدانید عامران قتلهای داخل کشور دستور دهندگان و طراحان ترور فعالان و رهبران اپوزیسیون در خارج از کشور هم بوده اند. نقش عوامل وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در این قتلها را شما بهتر از هر کس دیگری میدانید. همین ماه گذشته بود که دستور بازداشت علی فلاحیان وزیر اطلاعات دولت هاشمی رفسنجانی ـ همان دولتی که شما روزگاری رایزن سیاسی اش در ترکیه بودید ـ از سوی دادگاهی در سوئیس بخاطر دخالت در قتل کاظم رجوی صادر شد. دستگاه ترور حکومت اسلامی حتی به غیر سیاسیون و شهروندان دیگر کشورها نیز رحم نکرده است. بانوی خبرنگار و عکاس ایرانی – کانادائی خانم زیبا کاظمی بر اساس اسناد معتبر توسط قاضی سعید مرتضوی و باند او در دستگاه قضائی جمهوری اسلامی به قتل میرسد. حتماً مطلع هستید در روزهای اخیر دادگاهی در شهر تورنتو بدنبال شکایت استفان هاشمی فرزند زیبا کاظمی از سعید مرتضوی، او را تحت پیگرد قانونی قرار داده و درخواست استرداد او به دولت کانادا را کرده است. شما مطمئنأ قتل فجیع رهبران سیاسی کرد ایرانی در رستوران میکونوس برلین را توسط عوامل اطلاعاتی جمهوری اسلامی بیاد میآورید. حتمأ ترور زنده یاد عبدالرحمان قاسملو در وین ـ که همین رئیس جمهوری فعلی اسلامی رهبری تیم دوم ترورش را در اختیار داشت ـ به خاطر می آورید. آقای گنجی! در حوصله این مقاله نیست که جزئیات همه ی قتل ها و ترورهایی که مسئولین طراز اول جمهوری اسلامی در خارج و در داخل کشور علیه شهروندان ایرانی و غیر ایرانی مرتکب شده اند را برای شما شرح دهم. آقای گنجی! قصدم از یاد آوری فاجعه ی میکونوس این بود که به شما خاطر نشان سازم که رهبران طراز اول جمهوری اسلامی امروز به خاطراثبات جرمشان و مسئولیت مستقیم شان در این جنایت از سوی دادگاهی در شهر برلین، تحت تعقیب پلیس بین الملل میباشند. حتمأ میدانید که تصمیم این تروردر ًکمیته تروریً در ایران اتخاذ شد که اعضای آن ً عبارت بودند از علی خامنه ای، هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت، ولایتی وزیر امور خارجه ی وقت، علی فلاحیان وزیر اطلاعات وقت و برخی از فرماندهان پیشین و امروزین سپاه پاسداران. قصدم از یاد آوری این چند مورد فعالیتهای مستقیم تروریستی جمهوری اسلامی در خارج از کشور این بود که به جنابعالی خاطر نشان سازم که امروزحتی اگر من و شما هم ببخشیم دنیا نخواهد بخشید.

آقای گنجی یکی از ویژه گیهای برجسته ی مدرنیت و دمکراسی مدرن احترام به قانون و اجرای قانون است. دنیای مدرن ًلویی جرگه ً افغانستان و یا مجلس خبرگان جمهوری اسلامی نیست که بخواهد با ریش سفیدی چشم بر روی صدها جنایت علیه بشریت ببندد و همه چیز را فراموش کند. در دمکراسیهای مدرن امروزی احترام به قانون و اجرای قانون نقش اساسی در حفظ و بقای این سیستمهای سیاسی ایفاء میکند، همان قوانین مدنی که بشریت برای دست یآبی به آنها صدها سال مبارزه کرده و قربانی داده است. بدین هم دلخوش نکنیم که امروز بواسطه میلیاردها دلار تجارت غرب با جمهوری اسلامی سران حکومت اسلامی فردا از هر گونه بازخواست حقوقی در مورد جنایاتشان در کشورهای اروپایی مصون خواهند ماند. همین غربیان مهربان و مؤدب مگراز حق خود در مورد صدام حسین و میلوسویچ گذشت کردند که بخواهند از حق خود در رابطه با هاشمی رفسنجانی، علی خامنه ای، علی فلاحیان و قاضی سعید مرتضوی بگذرند. آقای گنجی مطئمن باشید اگر وقتش فرا رسد تک تک همین دولتمردان جمهوری اسلامی توسط همین غربیان ًدوست ً دستگیر و به محکمه کشیده خواهند شد چرا که اینان بیش از هر چیز به منافع ملی خود میاندیشند تا به سرنوشت سیاسی کشورهایی چون ایران.

آقای گنجی! شما چه قبول داشته باشید و چه نداشته باشید در ایران جمهوری اسلامی صدها هزار جوان و نوجوان ایرانی به قتل رسیده اند. قتل قتل است چه با انگیزه سیاسی باشد و یا غیر. در هر شکل اش جامعه میبایست ازگزند آسیبهای این مجرمین و قاتلین مصون بماند. آقای گنجی مگر بنا نیست که ما در آینده پس از جمهوری اسلامی حکومت قانون در کشورمان بر پا کنیم؟ مگر قرار نیست در آینده پس از ساقط شدن حکومت جنایت پیشه جمهوری اسلامی امنیت سیاسی و اجتماعی برای مردم ایران فراهم آوریم؟ شما پاسخ دهید مگر میشود با آزاد گذاردن مشتی دزد و جنایتکار در جامعه امنیت و قانون را برای دیگر شهروندان جامعه تضمین کرد؟ شما بایستی خوب بدانید آن کسانیکه حکم قتل انسانی را صادر میکنند و یا دربه اجرا در آوردن آن دخالت مستقیم و یا غیر مستقیم دارند با معیاری های علم روانشناسی به لحاظ روح و روان انسانهای سالم به حساب نمیآیند که بخواهند آزادانه در جامعه زندگی کنند. آزاد گذاردن آنان در جامعه بمعنای سلب امنیت اجتماعی از دیگران است. من بعید میدانم که شخص شما فردا حاضر باشید در جامعه ای زندگی کنید که در همسایگی شما قاضی سعید مرتضوی زندگی کند.

آقای اکبر گنجی! من نمی گویم پروژه ای که امروز شما از درون ایران به خارج از کشور آورده اید پروژه جمهوری اسلامی است و یا احیاناً قصد دارید با این سبک مبارزه ضرب آهنگ رادیکالیسم جنبش اعتراضی ایرانیان درخارج کشور را کند کنید و دست آخر خود را در بین مجامع بین المللی با توجه به طرح شعارهایی که با خود بهمراه آورده اید، ًگاندی ً ایران معرفی کنید. نه من و نه بسیاری دیگر از شهروندان ایرانی چنین جسارتی را به شما نمیکنیم آنهم به یک دلیل: ما اطلاعات دقیقی تا به امروز ازگذشته سیاسی شما و مسئولیت های سیاسی تان در جمهوری اسلامی نداریم. نه تنها شما بلکه تمامی کسانیکه تا به امروز از جمهوری اسلامی کنده شده و به خارج از کشور آمده اند چیزی دقیق و واقعی از گذشته سیاسی خود در جمهوری اسلامی با مردم در میان نگذاشته اند. اصلاً فرض میگیریم شما از روز اول نویسنده، روزنامه نگار و فعال حقوق بشری بوده اید. سئوال این است که چرا طراحان همه ی پروژه های ً اصلاح طلبیً در جمهوری اسلامی، مقامهای نظامی و امنیتی این رژیم میباشند؟ حتماً فراموش نکرده اید که معمار و پدراصلاح طلبی در جمهوری اسلامی ابتداء همین آقای سعید حجاریان بود که از بنیانگذاران وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در نخست وزیری است، همان وزارت اطلاعاتی که با همکاری دیگر شبکه های ترور جمهوری اسلامی طراح و مجری ترورهای سیاسی در داخل و خارج کشور میباشد. و یا یکی از طراحان اصلی طرح ًفراخوان ملی برای برگزاری رفراندومً آقای محمد سازگارا است که ایشان هم بنیانگذار وزارت اطلاعات سپاه پاسداران میباشد. و حال نوبت به شما رسیده است که بتازگی برای تشکیل یک ًاپوزیسیون دمکراتیک ً به خارج از کشور آمده و قرار است همگان را حول شعار ًببخش اما فراموش نکن ً متحد کنید. آیا خنده دار نیست که شما و دیگر همکاران سابق امنیتی تان ـ آقایان حجاریان و سازگارا ـ میخواهید برای ما آزادی، دمکراسی و حکومت مبتنی بر حقوق بشر به ارمغان آورید ؟!

جناب آقای گنجی! اگر شعارها و پیام های سیاسی شما و آقای سازگارا روزگاری موجب تشکیل اپوزیسیونی منسجم ی در خارج از کشور نشد در عوض اقدامات اخیر هر دوی شما یک دستآورد برای خوش نشینان خارج از کشوری بهمراه داشته و آن هم تشدید تشتت و پراکندگی هر چه بیشتر در بین آنها ست. زمانی که آقای سازگارا پروژه ی ًفراخوان ملی برای برگزاری رفراندوم ً را به خارج از کشور آوردند موفق شدند جمع خاصی از اپوزیسیون در خارج از کشور را حول طرح خود متحد کنند و حال پروژه شما جمع دیگری را. در حقیقت گروهی که به گرد آقای سازگارا جمع شدند به طرح شما لبیک نگفتند و کسانیکه پروژه ی ًدادخواهی ً شما از زندانیان سیاسی حول شعار ًببخش اما فراموش نکن ً را تأیید کردند از ابتداء به طرح سازگارا نپیوستند. پروژه ها ی شما و آقای سازگارا پیش از آنکه موجب اتحاد هر چه گسترده تر ایرانیان در خارج از کشور شود موجب تشتت و درهم ریختگی بیشتر آنان شده است. در این خصوص باید به هر دوی شما آقایان گفت: دست مریزاد! باید اعتراف کنم که اگر من امروز بجای روسای موساد و سازمان سیا میبودم آموزش ماموران امنیتی خود را به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی میسپردم که باور دارم بسیارکار کشته تر از دو سازمان اطلاعاتی مزبورعمل میکنند.

آقای گنجی من یقین دارم سرنوشت سیاسی رژیم اسلامی در ایران همانند هر حکومت سرکوبگر دیگر محتوم به نابودی است. بویژه اینکه امروز دنیا هم متوجه شده است که برای حفظ امنیت سرمایه و جان شهروندان خود نیازمند استقرار حکومتهای متعارف با ویژه گیهای دمکراتیک در اقصی نقاط جهان میباشد. بی تردید تغییرحکومتهای دیکتاتور و سرکوبگر در هر نقطه ای از جهان بمعنای بخشش و به فراموشی سپردن رفتار و عملکردهای دولتمردان مجرم این حکومتها نیست. برای برقراری قانون، عدالت و امنیت اجتماعی بی شک میبایست مراجع قضایی بین المللی و ًکمیته های حقیقت یاب ً ابعاد جنایت و سرکوبگریهایی را که دولتمردان حکومتها ی ضد دمکراتیک علیه بشریت انجام داده اند روشن و جزئیات آن را برای افکار عمومی افشاء کنند تا مبادا جنایت و سرکوبگری از جایی دیگر سر برآورد. آقای گنجی ما برای ساختن یک نظم سیاسی دمکراتیک نیازمند انسانهای آزاد اندیش هستیم که بمعنای واقعی به مفهوم پلورالیسم سیاسی و فکری رسیده باشند. به شما و سیاستمدارانی چون شما که همه چیز آینده سیاسی ایران را یک سویه میبینید و جایی برای ابراز وجود دیگر اندیشه های سیاسی در اپوزیسیون ایران قائل نیستید، نمیشود آزاداندیش گفت. بی شک برای دمکراتیک اندیشیدن و دمکرات زیستن میبایست سالیان سال در سنت دمکراسی زندگی کرد و در عمل خوی و آداب دمکراسی را فرا گرفت و در رفتار روزانه اجتماعی و سیاسی خود آنرا بکار بست. یک انسان مدرن و آزاداندیش میبایست در هر لحظه زندگی خصوصی و اجتماعی خود مدرن بیاندیشد و آزاده زندگی کند. به بیان دیگر آقای گنجی ویژه گیهای یک انسان مدرن و آزاده در شما مشاهده نمیشود. شما نه در تفکر سیاسی تان آزاداندیش هستید ونه فرم ظاهری شما گویای این واقعیت است. شما تا زمانیکه در قالبهای سنتی و مذهبی خود گرفتار هستید بعید بنظر میرسد راه به سوی دنیای مدرن بیآبید. دیگر اینکه مثلی هست که میگوید " بگو دوستانت کیانند، تا بگویم تو کیستی". البته دوستان و نزدیکان شما آقایان عبدالکریم سروش (از مسئولان اصلی فاجعه ی خونبار انقلاب فرهنگی 1359)، سعید حجاریان (طراح وزارت اطلاعات و اینک مبتکر طرح ولایت فقیه مشروط)، محسن سازگارا (از رهبران سابق سپاه پاسداران)، ووووووو. و کلام آخر اینکه بیچاره آن ملتی که برای رهائی از اقتدار حکومت اسلامی در ایران به ًمنجیانی دروغین همچون شما متوسل شود.


علی اعتمادی – استهکلم
2006-07-13
alietemadi86@hotmail.com

وبلاگ سرباز کوچک: اكبرو اسلاو خان وعالی جنابان "دموکرات" و چه و چه

اكبرو اسلاو خان
وعالی جنابان "دموکرات" و چه و چه



وبلاگ سرباز کوچک


اكبر گنجی
:"غرب بجای بلند کردن صدای بن لادن های ایرانی و ملاعمرهای ایرانی باید صدای مسلمان دموکرات ایرانی را بشنود.
صدای آیت الله منتظری، صدای عبدالکریم سروش ها، محسن کدیور. من سعی می کنم پیام آور صدای صلح از ایران به جهان باشم."

ظاهرا اكبرو اسلاو خان و طرفداران "مبارزش" ‌از تقويت گسترده و بازتاب مغرضانه و يك طرفه ی صدای "مسلمان دموکرات ها" در مطبوعات "آزاد" و "معتبر" جهانی در مقابله با فرياد ايرانيان و به درازا كشيدن عمر جمهوری عزيزشان بدينوسيله بيخبرند.


................................................................
وب آورده از طریق وبلاگ زن ایرانی

الاهه بقراط: بدهکاری به تاریخ و نسل های امروز و آینده


بدهکاری
به تاریخ و نسل های امروز و آینده

الاهه بقراط

در سخنان اکبر گنجی دو نکته وجود دارد که به عقیده من با شرایطی که امروز جنبش دمکراسی و حقوق بشر ایران در آن بسر می برد، همخوانی ندارد. یکی پیشنهاد او برای تشکیل جبهه صلح است و دیگری تعریف از «مدل» هایی است که برای رسیدن به دمکراسی ارائه می دهد و به نظر من اصلا «مدل دمکراسی» نیستند...

از سوی دیگر اکبر گنجی به خوبی می داند هیچ جنبش و حرکتی بدون یک رهبر یا سخنگوی معین نمی تواند به مقصد برسد. از آنجا که همه افراد و گروه های سیاسی در ایران به دلیل دهه ها عملکرد اشتباه خود یک یا چندین معذرت نه به مردم، که خود نیز اشتباه کرده اند، بلکه به تاریخ و نسل های امروز و آینده بدهکارند، باید در جستجوی کسی بود که دست کم تا کنون در راهی که در پیش گرفته است، هیچ معذرت و پوزشی به کسی بدهکار نیست.


کل مطلب:

دكتر حسين باقرزاده: حق "مسلٌمتر" شده جنگهای حیدری/نعمتی ایرانیان تیعیدی


حق "مسلٌمتر" شده
جنگهای حیدری/نعمتی ایرانیان تیعیدی

دكتر حسين باقرزاده

موضع اخیر آقای گنجی از دو منظر قابل توجه است. یكی به لحاظ نظری. آقای گنجی به مقوله جمهوری‌ (و دموكراسی) دیدی آرمان‌گرایانه دارد. می‌نویسد «جمهوری، برابری ... كامل در عرصه‌ی سياست است». در عالم واقع، اما،‌ چنین نیست. در كدامین جمهوری در جهان برابری كامل فراهم شده است؟ در این ادعا، من كه علاوه بر جمهوری به سوسیال دموكراسی نیز معتقدم بیش از آقای گنجی سزاوارم، چرا كه سوسیال دموكراسی بیش از لیبرال دموكراسی به برابری بین مردم اعتنا دارد. جهان دموكرات پر از نظام‌های جمهوری و ناجمهوری است - با انواعی از نابرابری‌ها. این درست، كه در یك نظام جمهوری، نابرابری‌های كمتری (در مقایسه با نظام مشابه سلطنتی) وجود دارد، ولی این واقعیت به معنای آن نیست كه نظام سلطنتی نمی‌تواند دموكراتیك باشد. اهمیت یك نظام دموكراتیك در ایجاد برابری سیاسی نیست (كه آن را اصل قرار دهیم). اهمیت آن در ایجاد برابری حقوقی (حقوق بشر) همه آحاد جامعه، و حق برابر آنان در تعیین سرنوشت است. نظام سلطنتی انگلیس،‌ با سلسله مراتب قرون وسطایی و نادموكراتیك مجلس نامنتخب لردهایش، نظامی ‌دموكراتیك است، چون مردم آن می‌توانند هرگاه بخواهند ساختار نظام را به صورت دموكراتیك تغییر دهند....

از جنبه نظری كه بگذریم، اظهارات اخیر آقای گنجی نتیجه‌ای جز دامن زدن به جنگ حیدری-نعمتی جمهوری و سلطنت‌ كه سال‌ها است فضای سیاسی‌ خارج كشور را تحت تأثیر قرار داده است نخواهد داشت. این پدیده تا كنون اثرات مخرب و فلج‌كننده‌ای بر فعالیت‌های مربوط به شكل‌گیری جبهه وسیع دموكراسی‌خواهی داشته و نیروهای زیادی‌ از اپوزیسیون را به هدر داده است...

hbzadeh@btinternet.com
سه شنبه ٢٠ تیر ١٣٨٥ – ١١ ژوئیه ٢٠٠٦

کل مطلب

10 July 2006

باقر پرهام: شجاعت نگاه اکبرگنجی به "خود" و شجاعت گفت ‌وگوی اکبر گنجی با "خود"

آزمونی دشوارتر از «اوین»

باقر پرهام

من، به گنجی پیش از زندان اوین کاری ندارم. یعنی فرض را بر این می‌گذارم که اکبر گنجی – بر خلاف بسیاری از کارگزاران نظام اسلامی – حسابی به جامعه‌ی ما ندارد که پس بدهد: انشاءالله که دست‌اش به خون و تجاوزی آلوده نیست، و تجربه‌ی پیش از زندان‌اش در نظام اسلامی تا لحظه‌ی انتشار «مانیفست جمهوری خواهی» تجربه‌ای «اگزیستانسیل» بوده در عرصه‌ی سیاست، مانند تجربه‌ی میلیون‌ها ایرانی دیگر با باورهای مذهبی و با اعتقاد به این که «مسیحا نفسی» می‌تواند در قالب شریعت اسلامی ایران را به بهشت برین تبدیل کند. گنجی، در راه این اعتقاد، مانند همه‌ی آن میلیون‌ها پیرو خمینی، چیزی کم نگذاشته است: تا پایان خط اعتقادی خویش پیش رفته، تا سر حد سرنگون کردن نظامی که فکر می‌کرده ضد انسانی و ضد آزادی بود؛ در رفراندوم «رهبر فرموده»‌اش شرکت کرده، به «قانون اساسی ِ رهبر فرموده‌اش» در قالب «اسلامی» «نه یک کلمه کمتر، نه یک کلمه بیشتر»‌اش رأی داده، و شروع کرده است به کار کردن در دستگاه نظامی و اداری، زیر رهبری همان رهبر و جانشین او؛ به جنبش «اصلاحات» رئیس جمهور مورد قبول همان نظام رهبری ایمان آورده و حرف‌هایش را جدی تلقی کرده و بر آن شده است که به عنوان یک روزنامه نگار مسئول آزادی ِ بیان موعودش را تجربه بکند ؛ ولی خیلی زود سر از زندان اوین درآورده است...

به گفته‌ی احمد باطبی بلایی که در زندان بر سر گنجی آمده، «از روزهای انفرادی در سلول‌های مختلف گرفته تا آزارهای جسمی و روحی و اعتصاب غذا، چند برابر بدتر از آن بر سر زندانیان سیاسی دیگر و چندین برابر بدتر از آن نسبت به زندانیان گمنام‌تر آمده است». گنجی از این بابت‌ها مستثنی نیست. آنچه شجاعت گنجی را مستثنی کرده است، به قول دوستم، جمشید طاهری‌پور، «شجاعت ِ نگاه به خود و گفت‌وگو با خود است».


کل مطلب

9 July 2006

آحوندها چگونه حرف بزنند تا اين اپوزيسيون يخ زده و در كما رفته بخود بيايد؟

بايد از آقاي گنجي پرسيد چگونه بود كه راندن 5 ميليون ايراني و
اعدام صدها خدمتگزار نظامي وغير نظامي رژيم پيشين براي تثبيت و استقرار چنين رژيم
خونريز و آدمخواري مجاز و توجيه پذير بوده ، ولي حالا راندن مشتي آدم فاسد و دزد و
جنايتكار نميتواند در جهت استقرار دمكراسي كارساز باشد . بايد خوب فكر كنيم و
ببينيم كه ريشه همين يك فرضيه آقاي گنجي چه معنا و مفهومي در بر دارد ؟ پرسش
نگارنده از گنجي وهمفكران مذهبي ايشان بعنوان روشنفكران مذهبي اين است كه : مگر
ميسر است كه بدون حذف يك مجموعه چند هزار نفري كه خون هفتاد ميليون ايراني را به
شيشه گرفته و باعث و باني همه فسادها و بدبختي هاي يك ملت و تاريخ اين سرزمين بوده
اند ، حتي تصور مردم سالاري ، دمكراسي و حقوق بشر را بميان آورد ؟



آحوندها چگونه حرف بزنند تا اين اپوزيسيون يخ زده و در كما رفته بخود بيايد؟

الف – بيقرار / تهران


.آنچه مسلم است اينكه:
اكبرگنجي بعنوان نماينده اپوزيسيون نرم با اهدافي كاملا" مشخص وبا اهداف راهبردي كاملا" شفاف به اين ماموريت جهاني گسيل گرديده است. اين هدف از آنجا عريان ميشود كه ايشان در برنامه اخير خود در تلويزيون آمريكا (( ميزگرد احمد بهارلو)) با صراحت كامل اعلام ميدارد كه، اگرهمين امروز هم وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي اعلام نمايد كه آن وزارت خانه ، وزارتخانه اي حقوق بشري و دمكراسي خواه شده است، ما آنرا ميپذيريم. مفهوم اين اظهار نظرچيست ؟ همان نتيجه ايست كه اصلاح طلبان بدنبال آن هستند. يعني اينكه جمهوري اسلامي بماند، واصلاح طلبان در راس امور باشند.

اين حضرات بايد چگونه حرف بزنند تا اين اپوزيسيون يخ زده و در كما رفته بخود بيايد؟

اين اظهار نظرگنجي كه خدا پدر و مادر او را بيامرزد، يك اظهار نظربسيار، بسيار اجمالي بود، اما مرزبنديهاي موجود بين دو اپوزيسيون را عيان و بيان نمود. اپوزيسيون نرم واصلاح طلبان حرفشان را زدند، حالا وقت آنستكه اپوزيسيون راديكال يا برانداز هم شجاعانه قدم بميدان بگذارد و مرزبندي و خط و خطوط خود را با همان شجاعت با مردم ايران در ميا ن بگذارد و برنامه هاي خود را بصورت زمانبندي شده به اطلا ع مردم برساند.

بخداوند سوگند اگر دير بجنبيد وكما كان سر در گريبان همان مسائل 27 ساله بمانيد، يقين داشته با شيد كه براي هميشه بازي را خواهيد با خت.

آقايان و خانمها، مردم خسته و درمانده شده اند، اصلاح طلبان هم اينرا بخوبي ميدانند، تفاوت آنها با شما خارج نشينان در اين است كه آنها براي نيل به اهداف خودشان بهر دري ميزنند و گفتگو ميكنند، اما شما حضرات فقط ادعا ميكنيد كه دردها را ميشناسيد ولي حاضر نيستيد تا براي دستيابي به اهداف عاليه مردم ايران كمترين گذشت يا تسامحي را از خود نشان بد هيد.

اتفاقا" اكبر گنجي هم آمد تا همين ضعف بزرگ و 27 ساله اپوزيسيون خارج نشين را به اروپائيان و آمريكائيها گوشزد نمايد، وبگويد كه به اين جماعت مرفه الحال گوش نكنيد، اگر ميتوانستند تا حالا بايد خيلي كارها ميكردند كه نتوانستند، پس بيا ئيد روي ما حساب بازكنيد. بقول داش مشتي هاي سابق، حضرت عباسي هم تا حالا نقش خود را خوب ايفا كرده است.


وقتي حرفهاي گنجي را گوش مي كنيم، در مييابيم كه قضيه از چه قرار است. وبهمين دليل بود كه بايد حرفهاي ايشان تعقيب ميشد، كه شد وما درون مرزي ها دريافتيم كه چه خواب گراني برايمان ديده و مشغول پياده كردن آن هستند. نقطه نظرات گنجي زماني عريان گرديد كه ايشان در برنامه ميز گرد صداي آمريكا شركت نمود. بلحاظ اهميتي كه براي نظرات اكبر گنجي در آن برنامه قائل هستيم ومعتقديم كه در چنين شرايطي بايستي اينگونه اقدامات مورد بحث و بررسي قرار بگيرد وانجام چنين امري را مفيد و منطبق با اهداف مبارزات آزاديخواهانه ملت ايران ميدانيم، لذا فرازهائي از نظرات گنجي را كه در آن برنامه مطرح گرديد را ذيلا مورد بحث قرار ميدهيم .

معمول آن برنامه اين است كه مجري با پيشگفتاري كوتاه برنامه را آغاز و پس از معرفي مهيمان ميكروفون را در اختيار ميهمان قرار ميدهد تا به سئوال تلفن كنندگان پاسخ بدهد . زمانيكه برنامه به پرسش و پاسخ كشيده شد، دريافتم كه نگاه بنده نسبت به آنچه كه درمقال قبلي كه پيرامون سفر گنجي نوشته بودم ، اشتباه كه نبود هيچ ، بلكه در جهاتي غافل هم مانده بوديم . بهمين دليل هم سعي ميشود تا در ادامه اين مقال كه لاجرم و بر خلاف توصيه دوستان به درازا ميكشد ، بصورتي فهرست وارپرداخته و برداشت حاصل از اين فر صد درصد سياسي اما با پوشش صلح طلبي و حقوق بشر تا اين مقطع از اقدامات گنجي لزوما براي ثبت در تاريخ مبارزات آزاديخواهي مردم ايران به ذهن تاريخ و اوراق تاريخ بسپاريم .

اقاي اكبر گنجي درپيشگفتار خود مدعي شدند كه : به آنسوي مرزها ، به اروپا و آمريكا آمده اند تا پيام اسلام صلح دوست ، آشتي طلب و انسان دوست را بعنوان ارمغان اصلاح طلبان حكومتي بدنياي غرب پيشكش بنمايند . آقاي گنجي دقيقا دارند همان فرضيات و تئوري هاي دروغيني را بازپروري و بازگو مينمايند كه اصلاح طلبان ، و در راس آنها سيد محمد خاتمي ، چنين شعارهاي فريبنده و رياكارانه اي را در قالب گفتگوي تمدنها مطرح كرده بودند . اما ديديم كه در همان زمان ودربحبوحه تسلط اصلاح طلبان بر دو قوه مقننه و مجريه ، چه سان بيرحمانه قتلهاي زنجيره اي صورت پذيرفت . چگونه ناجوانمردانه جنبش دانشجوئي را قلع و قمع كردند ورهبران آن جنبش را به غل و زنجير كشيدند كه هنوز هم اكثر آن عزيزان در حال گذراندن دوران محكوميتهاي طولاني خود ميباشند . ديديم كه در جلوي چشم مناديان اسلام صلح طلب و انسان دوست ، چه سان سبعانه مغز عكاس ايراني ، كانادائي ((زهرا كاظمي )) را در هم كوبيدند و در هيچ موردي هم آب از آب تكان نخورد . البته هموطنان ، و جهانيان ميدانند كه موارد مورد اشاره ، غير از آن است كه در دوران قبل از بقدرت رسيدن اصلاح طلبان صورت گرفته بود ،

آنچه كه آقاي گنجي بعنوان بزعم خودشان يك دگر انديش و اصلاح طلب انجام دادند انتشار كتاب عاليجناب سرخ پوش و خاكستري پوش، و البته نه شكلاتي پوش بود كه نوشتند تا بدان وسيله پشتوانه سياسي اصلاح طلبان را مستحكم تر بنمايند . اقاي گنجي بعنوان يك روشنفكر مذهبي و معتقد به اسلام صلح طلب وانسان دوست ، چرا در مورد آنانيكه چنان جنايات هولناكي را انجام دادند ، در اين سفر واز پشت ميكروفونهاي جهاني هيچ سخني را بر زبان نميارورند، و راجع به تامين جاني قاتلان ، و در راس آنها قاضي سعيد مرتضوي
وديگر جانيان چيزي نمي گويند تا جامعه جهاني را در جريان جزئيات امرقرار بدهند ؟

چرا اقاي گنجي راجع به قتل عام سال 60 صحبتي بميان نمي آورند؟ مگراين جنايات مفهومي جز نقض حقوق بشر و مغاير با فرهنگ صلح طلبي ايشان ندارد ؟
گنجي در بخش ديگري از پرسش وپاسخ بينندگان ميگويد : آمده است تا همكاري دنياي غرب با اسلاميون صلح طلب ، يعني اصلاح طلبان حكومتي را جلب نمايد . چنين بنظر ميرسد كه ايشان ماموريت دارند تا به غربي ها تفهيم نمايند كه در بستر جمهوري اسلامي ، هستند افراد و شخصيتهائي كه مسلمانند . اما مسلماني شان از جنس خامنه اي و رفسنجاني و ديگر آدمخواران عمامه دار وبي عمامه اين رژيم نميباشد ، و اگر آنها به قدرت برسند و اسلام عزيزشان پابرجا بماند اصلاح طلبان ميتوانند اسلام حقوق بشري و صلح طلب خودشان را بر صحنه آورده و حكومت اسلامي بدون ولايت فقيه و شوراي نگهبان و ديگر ارگانهاي سركوبگر را ادامه بدهند . آقاي گنجي درطول اين برنامه يكساعته كه بسياري از واقعيتهاي پنهان را عريان نمود ، حتي 1 بار بر خواست واقعي و ريشه اي مردم ايران صحه نگذاشتند ، و هرآنچه را كه بر زبان آوردند ، همانهائي است كه اين روزها از زبان سعيد حجاريان ، جلائي پور، پورنجاتي و ديگر سردمداران گله اصلاح طلبان جاري ميباشد.

بيننده يا شنونده اي خطاب به گنجي گفت: چگونه متصور است تا زمانيكه زعماي اين قوم را از گردونه قدرت و از بستر اجتماع نرانده ، بتوان صحبت از دمكراسي و حقوق بشر نمود . آيا بنظر شما چنين امري كميك بنظر نميرسد و...؟

جواب اكبر گنجي بسيار جالب توجه و قابل تامل مينمود. ايشان كه روزي وروزگاري بنا به گفته علي فلاحيان كه معرف حضور جهانيان از حيث خوانخواري ميباشد ، از انقلابيون دوآتشه و از ماموران دادستاني انقلاب بوده و خدا ميداند كه در آنزمان بعنوان فردي گمنام چه ها كه نكرده ، و بايد معلوم شود كه گنجي در آنزمان چه كرده است ، و طبعا بايد در زمره افرادي بوده باشد براي بيرون راندن 5 ميليون ايراني غربت نشين بيكار نبوده و راندن اين جمعيت ميليوني را امري قطعي و حتمي براي تثبيت رژيم انقلابي و تداوم آن ميدانسته اند ، در پاسخ سئوال كننده ميگويند كه : با بيرون كردن و حذف ديگران ( يعني ملايان واعوان وانصارشان) نميتوان دمكراسي را مستقر نمود .عجبا به اين تحليل و عجبا به اين صلح طلبي !

بايد از آقاي گنجي پرسيد چگونه بود كه آنزمان راندن 5 ميليون ايراني و اعدام صدها خدمتگزار نظامي وغير نظامي رژيم پيشين براي تثبيت و استقرار چنين رژيم خونريز و آدمخواري مجاز و توجيه پذير بوده ، ولي حالا راندن مشتي آدم فاسد و دزد و جنايتكار نميتواند در جهت استقرار دمكراسي كارساز باشد . بايد خوب فكر كنيم و ببينيم كه ريشه همين يك فرضيه آقاي گنجي چه معنا و مفهومي در بر دارد ؟ پرسش نگارنده از گنجي وهمفكران مذهبي ايشان بعنوان روشنفكران مذهبي اين است كه : مگر ميسر است كه بدون حذف يك مجموعه چند هزار نفري كه خون هفتاد ميليون ايراني را به شيشه گرفته و باعث و باني همه فسادها و بدبختي هاي يك ملت و تاريخ اين سرزمين بوده اند ، حتي تصور مردم سالاري ، دمكراسي و حقوق بشر را بميان آورد ؟ اين انديشه دقيقا همان انديشه ناپاك و فريبكارانه اي است كه اصلاح طلبان بمدت 8 سال مردم را سركار گذاشتند ، و جيبهاي گشادشان را پر كردند . سئوال ديگركه پيرو سئوال قبلي بميان مي ايد اينكه : مگر شما حضرات در قدرت نبوديد ، مگر با 22 ميليون راي اين مردم بقدرت نرسيده بوديد ؟ بفرمائيد كه در آنزمان بجز خيانت و سازش با اقتدار گرايان و پشت كردن بمردم ، چه تاجي بسر مردم زديد كه حالا چنين فرضياتي را مطرح ميكنيد ؟

آقاي گنجي در طي تمامي اين سخنرانيهائي كه تا به امروز داشته اند ، حتي يكبار اين واقعيت كه عين مطالبات مردم ايران است را بميان نياورده و نگفته اند كه رژيم جمهوري اسلامي مشروعيت و مقبوليت خود را بطور عام از دست داده وبايد برود .

اگر ايشان در گفتارشان صادقند و آنطور كه ميگويند خوف و هراسي از رژيم ندارند ، بايد بجاي يك مشت كلي گوئي و فلسفه بافي ، آن چيزي را بر زبان بياورند كه خواست واقعي ملت ايران است . ايشان در كل اين تور جهاني و سخنرانيهاي متعدد خود يك كلمه درمورد جنبش دانشجويئ و كارگري و غيرو بر زبان نمي آورند . يك کلام در مورد اينكه چه شد كه جنبش دانشجوئي آن سان بيرحمانه سركوب وقلع و قمع گرديد ، و اينكه چه دستهاي ناپاكي درآن قلع و قمع دخالت داشتند بر زبان نمي رانند ؟

حضرت آقاي گنجي راجع به منصور اصانلو صرفا بنا به دلايل سياسي كه كاملا قابل درك ميباشد صحبت بميان مي اورند ، اما در مورد اينكه رژيم جمهوري اسلامي دويست تن از كارگران زحمتكش واحد اتوبوسراني را بجرم اينكه خواستار حقوق حقه خود شده اند را اخراج مينمايد و مابقي را ميزند و زنداني ميكند لب فرو ميبندد و هيچ نميگويد . گويا كه بزعم خود و ياران اصلاح طلبشان براي مطرح كردن نقض حقوق بشر هم ، مرز بنديهاي خودشان را دارند و اين قبيل بگير وببندها وزندان كردن ها و اخراج ها در محدوده موازين حقوق بشري آقايان جائي ندارد . در واقع حق هم دارند، بجهت اينكه رژيم جمهوري اسلامي، در دوران اصلاحا ت با حضور همين حضرات در دو قوه مقننه و مجريه، آن كشت و كشتارها و بگيروببند ها را انجام داد، كه بر خورد با آن سبعيت ها هم هيچگاه از محدوده اعتراضات لفظي و چند مقاله آبكي وبحثها ي نمايشي در مجلس ساخته و پرداخته دو جناح حكومت فراترنرفت.

نكته جالب توجه ودرخورتري كه درمقال قبلي نيزبدان اشاره شده بود، موضوع اعتصاب غذاي جهاني است كه گنجي دربرنامه تلويزيوني آمريكا نيربدان پرداختند. نگارنده بعنوان يك فعال و مبارزسياسي كه با بسياري از زندانيان سياسي در ارتباط هستم، اين موضوع بنظر ما بسيار حساس را با آنها مطرح نمودم تا هم در جريان باشند كه جه ميگذرد، وهم اينكه نظرات آنها در اين مورد را جويا بشوم. دوتن ازآنها كه بعنوان مجرمان اصلي كوي دانشگاه در حال گذراتدن دوران محكوميتهاي طولاني خود هستند،
بعنوان جمله معترضه بچنين فراخواني پرسيدند چرا فغط براي سه نفر؟ عين توضيحات گنجي را براي آنها شرح دادم وگفتم كه انتخاب گنجي آنطور كه خود ميگويد، انتخابي نمادين از سه جنبش ، روشنفكري، دانشجوئي،وكارگري بوده ونفس اين عمل در بر دارنده رهائي كليه زندانيان سياسي ميباشد. بعد از بحث و گفتگوي بسيار، هم آنها و هم ديگران خواستند تا اين سئوال با اكبر گنجي در ميان گذاشته شود كه:

آقاي علي اكبر موسوي خوئيني بعنوان يك عضو موثرودائمي دفتر تحكيم وحدت وپس از آن بعنوان يك عضوفعال درمجموعه اصلاح طلبان حامي رژيم ، در كدام جنبش دانشجوئي مستقل يا فاصله گرفته از اپوزيسيون نرم، وبطور مشخص جنبش هجده تير 78 حضور داشته اند كه بچشم دانشجويان مستقل نيامد، كه حالا ايشان بعنوان نماد جنبش دانشجوئي در ليست انتخابي گنجي قرار گرفته است ؟ معتقد بودند كه اگر گنجي ، ايشان را بعنوان نماد دانشجويان تحكيم وحدتي برميگزيدند، عملشان خيلي صالح تر از آن ميبود تا چنين عملي كه انجام داده اند! البته بر اين نكته تاكيد داشتند كه اين ايراد اساسي به انتخاب اكبر گنجي بهيچ وجه بدان معنا نيست كه بخواهيم بعضي اقدامات حما يتي موسوي خوئيني از حقوق بعضي دانشجويان وجانوادهاي آنان و... را كه در دوران نمايندگي شان در مجلس اسلامي صورت پذيرفت را ناديده بگيريم، ضمن آنكه معتقديم آن اقدامات دانشجويان مستقل و بطور مشخص جنبش دانشجوئي هجدهم تير 78 را شامل نگرديد، چرا كه شعارها و مطا لبات آن جنبش با آنچه كه اصلاح طلبان ودفتر تحكيم وحدت بطور عام بدنبال آن يوده و هستند، مغاير و در تضاد كامل با يكديگر قرار داشته و دارد.

گنجي در توجيه انتخابهاي نمادين خود واينكه چرا اعتصاب غذاي بزعم خود جهاني را بر محور سه شخصيت اعلام كرده اند، ميگويند: چون رامين جهان بگلو، منصور اصانلو، و علي اكبر موسوي خوئيني هم اكنون در سلولهاي انفرادي هستند، از اين جهت آنها را بعنوان نماد مبارزين و زندانيان سياسي بعنوان موضوع محور قرار داده اند.

بسيار خوب، در اينكه فيلسوف رامين جهان بگلو فقط با يكبار بازداشت، كه هيچ معلوم نيست، چه حكمي، تبرئه يا مجرميت شامل حال او بشود، بعنوان نماد جنبش روشنفكري ، ومنصور اصانلوبعنوان نماد جنبش كارگري انتخاب ميشوند، گرچه قابل بحث، اما ميتوان آنرا بعنوان موضوعي مقبول از منظراجتماعي وتاكتيك مبارزاتي پذيرفت. لاكن وقتي از گزينش موسوي خوئيني بعنوان نماد جنبش دانشجوئي صحبت بميان مياوريد ، اين عمل شما با يك علامت سئوال بزرگ مواجه، ويك مغلطه و مناقشه مبارزاتي را رقم ميزنيد. سئوال اينكه چرا سه نفر وبا چنين انتخابي؟ مغلطه اينكه، ميخواهيد بديگران، خصوصا" حاميان اروپا ئي تان ودر صورت امكان به آمريكا ئيها آدرس عوضي بدهيد. منا قشه از اين جهت كه بازهم شرايطي را فراهم بياوريد تا جامعه و عرصه مبارزات مردم را بنفع خود و ياران اصلاح طلبتا ن درگير تشويش ودرگيريهائي 27 ساله گذشته بنمائيد تا شايد بتوانيد شرايط را بسود اصلاح طلبان وباند هاشمي و خاتمي تغيير بدهيد.

نشانه هاي اين سياستها درهمين انتخاب شما بخوبي متجلي است. اين انتخاب يك انتخاب صد در صد برنامه ريزي شده و پيرو همان باريهائي است كه در طي هشت سال زمامداري اصلاح طلبان بر مردم ايران بطور اعم و بر جنبش دانشجوئي و كارگري و معلمان وپرستاران و اقشار و لايه هاي صنفي روا داشته شد. شما و ياران اصلاح طلب شما براي تحقق مطالبات جنبش دانشجويان در هجده تير ماه 78، بجز كمرنگ كردن ومشاركت آرام در سركوب آن جنبش چه كرديد؟ با صراحت آنرا بيان كنيد. اگر هم به آن جنبش جفا كرديد آنرا هم با شهامت بيان كنيد، نترسيد.

آقاي اكبر گنجي مدعي اند، چون نمادهاي مورد نظرشان درسلولهاي انفرادي هستند اين گزينش را انجام داده اند. ما از ايشان مي پرسيم، چرا آنهائي را كه محكوم به اعدام و پانزده سال زندان و تبعيد در زندانهاي جمهوري اسلامي بسر ميبرند، واز معروفيت و مقبوليت بيشتري در نزد مردم ايران برخوردارند را بعنوان نماد جنبشها ومعرف ظلم رژيم اسلامي انتخاب نكرديد؟؟ چراقربانيان قتلهاي زنجيرهاي، كشتارتابستان ، ترورهاي متعدد درون و برون مرزي، زهرا كاظمي و صدها مورد آدمكشي از اين نوع را بعنوان
فعاليتهاي حقوق بشري خود قرارنداديد و ...؟

مگر آنانيكه امروز در حال گذراندن محكوميتهاي طولاني يا زيرحكم اعدام قراردارند،چون نمادهاي شما در سلولهاي انفراذي و شكنجه گاههائي چون توحيد، 59 عشرت آباد، و209 اوين وغيرو قرار نداشته اند؟؟؟ اينها ملاك قضاوت مردم درمورد عملكرد شما بوده و خواهد بود.

وقتي مجموعه گفتارها وكردارها وانتخابها و سخنرانيهاي امروز گنجي درتوراخير را با گنجي درون زندان كه نميدانستيم در چه وضعييتي قرار دارد و كل اطلاعاتمان بر تبليغات و گزارشات خبري ختم ميشد، احساس ميكنيم كه بايد خود را سرزنش كنيم. چرا كه درميابيم چنان آدمي با آنهمه استقامت وپايداري كه از او در زندان اوين برايمان ترسيم ميكردند، به چنين وضعييتي نزول بنمايد. از خود ميپرسيم كه اين همان اكبر گنجي است ؟؟؟ اگر خودش باشد، چگونه ميتواند تصور نمايد كه وزارت اطلاعات جمهوري، به وزارتخانه اي حقوق بشري ودمكراسي خواه مبدل شود؟؟؟ اين واقعيت هيچ ارتباطي با فرضيه توطئه و توهم ندارد، بلكه حقيقت تلخي است كه از زبان گنجي بيان گرديد.

آقاي اكبر گنجي، هرگزفراموش نكنيد، هر آنچه راكه امروز، ودر چنين شرايط خطيري ازتاريخ سرزمينمان از مغزشما تراوش مينمايد، وآنها را برزبان ميرانيد، و آنچه را كه قول آنرا ميدهيد. هشت سال پيش همراهان اصلاح طلب شما، و در راس آنها سيد محمد خاتمي، خيلي زيباتر از آنها را بر زبان آورد وتحقق آنها را بمردم نويد داد، مردم هم به ايشان ودارودسته اصلاح طلبان اعتماد كردند، نتيجه آن وعده هاي پر طمطراق چه بود؟ هيچ وپوچ. نه اصلاح طلبان و نه محمد خاتمي، لياقت آنرا نداشتند تا آرائ 22ميليون ايراني رامحترم بشمارند، لاجرم ديديم كه آن وعده ها هم نمايش دروغيني بيش نبود، ويراي اين سرزمين و اين ملت گرفتار آمده در فقر و فساد و اعتياد و فحشا هيچ نتيجه اي بجزدامنه دار ترشدن گرفتاريها وافزوده شدن پديده رانت خواري و ظهورپديده آقازاده ها ومهيا شدن زمينه براي ظهور دولت فاشيستي احمدي نژاد حاصل ديگري نداشت.

جناب آقاي گنجي، در برنامه ميز گرد صداي آمريكا، مورخه 13/4/85چنين عنوان نموديد كه، روشنفكران مذهبي قائل برآن هستند كه بايد مقال دين از حوزه حكومت و دولت جدا شود.توضيح داديد كه تحقق چنين روندي باعث ميشود كه، هم حرمت دين مصون بماند، و هم اينكه چنين فساد گسترده اي كه گريبان اين سرزمين را27سل است گرفته، از ميان خواهد رفت

آقاي گنجي، در ارائه نظريه خود، مشخص نكرديد كه منظورتان از روشنفكران ديني يعني "روشنفكران ايدئولوژيك" كدامها هستند، ومراد شما ازطرح اين موضوع روشنفكران خوديست يا ديگران؟؟ وديگر اينكه روشنفكران مورد نظر جنابعالي جديدا"باين نتيجه رسيده اند، يا اينكه نتيجه چنين انديشه اي را از عصر"رنسانس" دريافته بوده اند؟ اگر منظورتان روشنفكران مذهبي وطني است، بايد بدانيد كه بيجا كرده اند. چرا كه اگر اين آقايان روشنفكر بودند، لازم ميبود كه 27 سال پيش و قبل از آنكه چنين فاجعه اي بر اين سرزمين و چنين ضربات مهلكي براساس و بنيان مذهب وارد بيايد، بفكررهائي دين از اين لجن زارميبودند، نه حالا كه يك ملت بستوه آمده اين جدائي و پالايش را فرياذ ميزنند.

برويد شعارهاي جنبش دانشجوئي در هجده تير 78 را گوش كنيد. سالهاي سال است كه جدائي دين ار دولت و حكومت در تمامي حركتها ي اعتراضي مردم يك شعار محوري و اساسي است.

شايد آقاي گنجي هنوز متوجه اين ويرانيها وآسيبها ي وارده بر پيكرجامعه و، زير ساختهاي اقتصادي و فرهنگي، وعقب ماندگيهاي علمي و صنعتي كشور در طي اين 27 سال غافل مانده، يا چشمشان را بر اين واقعيتهاي تلخ بسته اند! اما مردم ايران دريافته اند كه نقش روشنفكران مذهبي و غيرمذهبي در بروز اين فاجعه ملي مطلقا"انكار ناپذيرميباشد. بهمين دليل هم هست كه امروز مردم خصوصا"نسل جوان و دانشگاهي دريافته اند كه پيروي چشم بسته و بدون مطالعه مشابه آنچه كه در سال 57 بوقوع پيوست، بمثابه بازپروري اشتباهات گذشته خصوصا"دوران اصلاحات خواهد بود كه سفردور دنياي آقاي اكبر گنجي و سخنرانيها و اقدامات ايشان نميتواند مستثني از اين واقعيت وتجربيات تاريخي باشد.

جالب است كه بدانيم، تصوربسياري از مردم برآنست كه حتي تنش موجود پيرامون برنامه هاي هسته اي بين تهران ودنياي غرب نيزبخشي ازسياستهاي اصلاح طلبان"چانه زني در بالا، فشارآوردن از پائين" باشد، كه متوليان چانه زني متعدد و مشخص، و امكان ميدهند كه مسئوليت فشار آوردن ازپائين، بعهده گنجي و در بسته بندي مشوقهائي باشد كه توسط ايشان به آنسوي مرزها ارسال شده باشد، چرا كه گفته هاي ايشان دربردارنده ابهامات بسياري است كه مردم ايران نسبت به آنها داراي حساسيتهاي بسيارگرديده اند .

ايران – تهران الف – بيقرار 18/4/85
..............................................
کل مطلب