.....................................................................................................................
در غروب خانه
شعری از جواد اسدیان
به رامین مولائی
و
به همهء آنانی که در وادی تاریکِ جهل و جنون
چراغ راه افروختند و سوختند
1
در غروب خانه مي نشينم و مي سوزم براي من
2
همين ديروز بود كه از بلنداي تنهايي
بر سنگفرش كهنهء خيابان پرتاب شدم
و در كجاي گورستاني غريب در خاك شدم
جنازهام را هنوز به خاطر ميآورم
كه در حواليِ كوره راهي دور براي هميشه گم شد
اين
گويا برادر من است عبد و عبيد در كنار دار
آيت تاريك مسخ
سيراب از سراب
اكنون
استنتاج شوم تاريخي است كه ميماسد در من و
من در سويههاي باد تكان ميخورم
ميخواهم فارغ از دركوبههاي اخطار
در هنجار بيتاي آفتاب و پاييز غرقه شوم
ميخواهم از ديوارهاي سنگين فرسايش فراز آيم
و با خندهاي به تمامي سربسايم بر آسمان
همين ديروز بود اما كه زمينهء سياهِ قاب
هزاران تصوير شادابم را در حجلهها پيراست
من از سؤال خالي ميشوم
و افول ميكنم با تعزيرِ چركينِ پاسخ بر پشت من
3
در غروب خانه خواب مي بينم تا دورادست
و دلم ميسوزد براي من
4
باغِ معلق با رؤياهاي شيرين من سيراب شده است
عشق را من به هيئت انسان آفريدم
با خاطره اي ممتد از سيبب و
از شراب
فكرت بلند نور
سجاف جامهء زربفت من است
قامت موزون غرور را من تراشيدم با پنجه هاي مهارت و اشتياق
من هستم كه وزن زيباييام در واژه در خط در كتاب
و در نگاه ظلمت سوز تو
كه احياي مكرر زيبايي است
من آفرينش هميشهام در محاط خرافه و نفي
همين ديروز بود در ري دربلخ در سمرقند
فصل دراز زخم
در توس در هر كجاي اين خاك تيرهء مغموم
در كوچه هاي سمنگان
من جنون اندوه بار تهمينه ام كه با مرگ خويش در كام باد و خاطره مي چرخيد
همين ديروز بود كه در خلوتگاه كوچهاي تار
مقربان عالم لاهوت گُردهام را دريدند
دو دیده ام به سوی راه ست
و من
سرشار از بديل خود را به ياد ميآورم
آري اين منم زائر
زبان زلال آري زبانِ آزادي
آري بياد ميآورم من
من
نيا و نوادهء خويشتنم