1 July 2006

بيژن صف سري: آي آقايان، نكند قرار است خدا شويد؟

قبل از انقلاب پاي منبر هر يك از آقايان سخنور و روحانيون انقلابي مي نشستيم ،
وعده هايي را مي شنيديم كه گويي قرار است بهشت خدا و مدينه فاضله را به ارمغان
بياورند ،از پول نفت به در خانه هايمان آوردن تا آب و برق و اتوبوس مجاني ، همه
وعده ها يي بود كه بزرگواران سردمدار انقلاب به ملت نويد مي دادند،هر چند نسل
انقلابي هرگز به طمع اين وعده هاي سر جاليز ، انقلاب نكرد كه در مقياس با گرسنگي
امروز، همه سير بودند و پروار، اما با اين همه قول هايي از اين قبيل بود كه به وفور
شنيده مي شد ، آنانكه در طول 27 سال گذشته، موي در آسياب عمر سپيد كردند، بخوبي
بياد دارند كه سخنوران انقلابي حتي معضلاتي چون ترافيك تهران را هم ، حل شدني مي
دانستند وآن را ساخته و پرداخته دولت وقت مي خواندند كه مبادا مردم بي خبر از همه
جا ، بغير از معضل ترافيك به مسائل مهمتري بيانديشند . بقول مش قاسم دايي جان
ناپلئون،ايرج پزشگزاد ، تا قبر آ. آ . آ ،


آي آقايان، نكند قرار است خدا شويد؟


-بيژن صف سري-


نقل است كه روزي ميرزا رضا صديق الدوله نوري نزد مظفرالدين شاه رفت و پس از آنكه شاه احوال او را پرسيد ، دستور داد تا مبلغ هز ارتومان به او كمك كنند ،شاه ضمن دلجويي از صديق الدوله گفت :
حالا اين پول را بگير، انشا الله كارو بار ما كه بهتر شد باز هم به تو كمك خواهيم كرد. اما صديق الدوله به لهجه مازندراني به شاه مي گويد : وقتي در تبريز وليعهد بودي همين حرف را ميزدي حالا كه شاه شدي باز هم همان وعده را مي دهي ؟مگر قرار است بعد از شاه شدن چه بشوي ؟ نكند قراراست خدا شوي؟.
حال حكايت ماو دولتمردان امروزاين آب و خاك است ،كه قبل از انقلاب پاي منبر هر يك از آقايان سخنور و روحانيون انقلابي مي نشستيم ، وعده هايي را مي شنيديم كه گويي قرار است بهشت خدا و مدينه فاضله را به ارمغان بياورند ،از پول نفت به در خانه هايمان آوردن تا آب و برق و اتوبوس مجاني ، همه وعده ها يي بود كه بزرگواران سردمدار انقلاب به ملت نويد مي دادند،هر چند نسل انقلابي هرگز به طمع اين وعده هاي سر جاليز ، انقلاب نكرد كه در مقياس با گرسنگي امروز، همه سير بودند و پروار، اما با اين همه قول هايي از اين قبيل بود كه به وفور شنيده مي شد ، آنانكه در طول 27 سال گذشته، موي در آسياب عمر سپيد كردند، بخوبي بياد دارند كه سخنوران انقلابي حتي معضلاتي چون ترافيك تهران را هم ، حل شدني مي دانستند وآن را ساخته و پرداخته دولت وقت مي خواندند كه مبادا مردم بي خبر از همه جا ، بغير از معضل ترافيك به مسائل مهمتري بيانديشند . بقول مش قاسم دايي جان ناپلئون،ايرج پزشگزاد ، تا قبر آ. آ . آ ، ما خودمان در آن سا ل ها كه جوان بوديم و سر پرشور انقلابي داشتيم ، با گوش هاي خودمان اين وعده وعيد ها را از بزرگواران انقلابي آن زمان شنيديم .
سال 57 رسيد وانقلاب شد و به خيابان ها ريختيم وبه گمان واهي،از شادي در پوست خود نمي گنجيديم و چشم به راه بوديم تا وعده هاي داده شد تحقق يابد كه ناگهان نعمت جنگ از آسمان نارل شد و به دامن ملت انقلاب زده افتاد كه ديگر جاي هيچ انتظاري را براي تحقق ، شعار ها و وعده هاي انقلابي باقي نگذاشت . 8 سال دفاع مقدس بود و كوپني شدن اجناس و هزاران مشكلات ناشي از جنگ تحميلي كه زبان به اعتراض گشودن نه روا بود ونه جايز ، خاصه در همان زمان هم ، باز دولت مردان تازه به قدرت رسيده ي انقلابي ، وعده هاي قبل از انقلاب را موكول به بعد از پايان جنك كردند كه مسلما بايد براي بيرون راندن دشمن ، رخت جنگ به تن مي كرديم و كمر بند ها را هم سفت مي بستيم تا آرامش و نظم و امنيت برقرار گردد و آن وقت بتوان براي تحقق آرمان هاي انقلابي دست به كاري زد.
8 سال گذشت و بلاخره نعمت جنگ تحميلي هم با جامي اززهر و هزاران شهيد و جانباز و مفقود الاثر و ايضا يتيم و بيوه تمام شد ،و ايام بي ثمر مي گذشت تا عاقبت نوبت به دولت سازندگي رسيد كه روزي يك سد مي ساخت و صد ها پروژه ناتمام را افتتاح مي كرد ، اما باز نه تنهااز تحقق آرمان هاي اوليه انقلاب خبري نشد كه هر روز بر معضلات اجتماعي ، سياسي افزوده مي شد ، وشاخص آمار معتادين و فواحش نيز سير صعودي طي مي كردند . ولاجرم ، ملت انقلابي هم بايد ، همه ناهنجاري ها را به حساب درگيري با دشمنان برون مرزي و ايضا دورن مرزي و تبعات 8 سال جنگيدن با دشمن و چه و چه ، مي گذاشت و بدين ترتيب عمر دولت سازندگي هم به پايان رسيدو به تاريخ پيوست.

بعد از دولت سازندگي دولت اصلاحات باپشتوانه 20 ميليون راي به صحنه در آمد و نان وآب و شكم رااز فرعيات خواند و همه همتش را براي تحقق آزادي هاي تصريح شده در قانون اساسي بكار گرفت ، و شب و روزي نبود كه در پي صيد آهوي خوش خط و خال آزادي نباشد ، از آزادي بيان ،تا آزادي مطبوعات ،وآزادي ها ي در قصه آمده و الخ ، اما مرگ اصلاحات فرصت نداد تا آرزو هاي ديگري را هم با خود به گور ببرد و دولت اصلاحات هم دست از پا دراز تر ، درتابوت تاريخ آرام گرفت ، و قبيله اي از زنداني سياسي وصد ها مطبوعات توقيف شده ، هزاران قلم بدست بيكار را چون طفلان يتيم شده ، از خود بر جاي نهاد و تنها ارثيه ي كه باقي گذاشت ، فضاي باز سياسي بود.

بسنده كردن به فضاي باز سياسي تنها اميد مردم خوش باوري بود كه گمان داشتند باارثيه بجاي مانده ازدولت اصلاحات ، مي توانند در تلاشي حق طلبانه امكان تحقق آرمان هاي اوليه ي انقلاب را فراهم سازند و پس از 27 سال ، شايد شاهد مقصود را در آغوش گيرند ، اما در اولين گام ، به كوچه بن بست انتخابات رسيدند ، با اين همه ، ملت ناكام از شهد انقلاب ، كه حالا دو نسل پس از خود را هم به همراه داشت ، باز به پاي صندوق هاي راي رفت تا برگزيند از ميان بد و بدتر را كه مبادا بي راي و نظر او ، قلندري سر از صندوق هاي راي بيرون آورد،غافل كه در اين كهنه ديار راي به اسم حيدري به صندوق ريختن و نعمتي بيرون آمدن ، هميشه مسبوق به سابقه بوده است.

و حالا ما هستيم و آرزو هاي مانده بر دل از داغ انقلاب و ايضااز نهمين دولت انقلابي كه با شعار مهرورزي ، جهاني را به دشمني با سرزمين عشق و محبت نياكانمان فرا مي خواند ، طرفه آنكه تلاش چشمگيري هم دارد تا همه چيز براي تهديد بيگانگان به اين آب و خاك اهورايي فراهم باشد تا به هر بهانه اي حتي ميراث فرهنگي مردم اين كهنه ديار رادرغربت به تاراج برند . دولتي كه قرار بود باآوردن پول نفت بر سفره ها ي مردم درمانده در معاش ، رفاه عمومي را جايگزين فاصله هاي طبقاتي كند اما خون دل به كاسه هاي خالي گرسنگان ريخت وبا ندانم كاري ها ي بس حيرت آور، رونق بازاري اگر بود را، به كسادي كشاند و هزاران كارگر را خانه نشين كرد، و عجبا كه در آستانه يك سالگي تولد شوم خود با وعده هاي سر خرمن ، سفت بستن كمربند هارا براي مدت 2 سال ديگر را نويد مي دهدو انتظار صبوري بيشتر از ملت صبور را دارد و ...... ، آي آقايان، نكند قرار است خدا شويد؟


http://bijan-safsari.com/2006/07/blog-post.html
وبلاگ روزگار ما