31 July 2007

همبستگی بزرگ وبلاگ نویسان با دانشجویان در بند

همبستگی بزرگ وبلاگ نویسان با دانشجویان در بند

۱۴ مرداد ۱۳۸۶

جنبش آزادی خواه و عدالت خواه مشروطه در ایران ۱۰۱ ساله می شود

اما

هنوز دانشجوی ایرانی را به بند می کشند.


تا رهایی دانشحوبان در بند
http://14mordad.blogfa.com/


۱۴ مرداد سال ۸۶ و ۱۰۱ سالگی مشروطه در حالی می رسد که محمد هاشمی، علی نیکونسبتی، علی وفقی، بهاره هدایت، مهدی عربشاهی، حنیف یزدانی، عبدالله مؤمنی، بهرام فیاضی، حبیب حاجی‌حیدری، مرتضی اصلاحچی، مجتبی بیات، مسعود حبیبی، سعید حسین نیا، آرش خاندل،اشکان غیاسوند، محمدحسین مهرزاد، احمد قصابان، مجید توکلی، احسان منصوری و امیر یعقوبعلی در بند هستند.

به احترام این فرزندان آزادی خواه و عدالت طلب ایران که تعدادی از آن ها وبلاگ نویس نیز هستند، ما جمعی از وبلاگ نویس ها تصمیم گرفته ایم که نام وبلاگهای خود را در این روز به "۱۴ مرداد، روز همبستگی وبلاگ نویس هاي ايراني با دانشجویان دربند" تغییر دهیم.

به اميد آزادي تمامي دوستان دربندمان.

(وبلاگ خود را در قسمت نظرخواهی وارد کنید يا به آدرس h14.mordad@gmail.com بفرستيد تا به لیست حامیان اضافه شود.)

‌Bloggers support the jailed iranian student activists

August 5th 2007 is the 101-st anniversary of the Iranian constitutional revolution. BUT Iranian people still struggle for democracy and student activists are still sent to jails

Several student activists spend this year’s anniversary in jails. They include Mohammad Hashemi, Ali Nikoonesbati, Ali Vefghi, Bahareh Hedayat, Mehdi Arabshahi, Hanif Yazdani, Abodllah Momeni, Bahram Fayyazi, Habib Hajiheydari, Morteza Eslahchi, Mojtaba Bayat,, Masood Habibi, Saeed Hossein-nia, Arash Khandel, Ashkan Ghiasvand, Mohammad-Hossein Mehrzad, Ahmad Ghassaban, Majid Tavakoli, Ehsan Mansouri, and Amir Yaghoub-ali

In support and memory of our fellow activists, who some of them are bloggres as well, a group of Iranian bloggres will change their blog title on August the 5th to "August the 5th: The day of support for jailed Iranian students". We invite you, even as a non-Iranian blogger, to participate in this cause. You can join by sending us e-mail to 14.mordad@gmail.com or write the name of your weblog in the comment box below, so it will be added to the list of the supporting weblogs

وبلاگ های حامی - the supprting weblogs
(تا كنون 4۸ وبلاگ اعلام حمايت كرده اند - d()( (48 bloggres have participated till now

تا دموکراسی
میرا
مسافر
انزوا
عسل نگاشت
دفتر دانش من

حقوق بشر و فردگرایی
آفتابگردان عاشق
حمیدرضا
لحظه های نقره ای
آیه نامه
روزگار ترانه و اندوه
کافه گودو
صور اسرافیل
سوشیانت
چپ کارگری
من یک لیبرالم
یادداشت های هادی هژبری
اسپینوزا
علامه بلاگ
فریاد سکوت
هیچکی هیچکس
دوست معمولی
بی خانمون
صداي من
بابك
بوي عود
آگاهي
سنگ نوشته هاي يك زائر
انجمن مترجمين جوان ققنوس
نشريه اينترنتي سگال
پرگاس
يار دبستاني
ابوذر آذران
جوانه ها
من گدايي انتقاد مي كنم
كوروش آنلاين
صرصر
مرد نايي
كافه رنسانس
زيتون
تجربه هاي زنانه
تا رهايي دانشجويان دربند
دغدغه هاي گم شده
دندانپزشك
يادداشت هاي يك مرد تنها
جن نامه

وب آورد

29 July 2007

"فریبا مرزبان: " حقیقت و نادرست بودن آن " / "زندانی تهران"

جذب اذهان جهانیان یکی از اهداف نویسنده کتاب "زندانی تهران" بوده است که به نوشتن چنین روایتی اقدام کرده است؛ بر ماست که نقش توابین و توابین تاکتیکی را در ذهن خود داشته و بنویسیم. با حفظ مرز، اعتراضات خود را نسبت به بی عدالتی موجود در زندانهای ایران به گوش جهانیان برسانیم و تجربه هایمان را بازبگوئیم. حوادث درون زندانها به پایان نرسیده است؛ کشتار، شکنجه، سرکوب مخالفان و آزادیخواهان همچنان ادامه دارد


" حقیقت و نادرست بودن آن "


فریبا مرزبان

چندی است کتاب "زندانی تهران به قلم مارینا نمت" موضوع جدی گفتگوهای تلفنی و دیدارهاست و بیشترین عصبانیت ها را متوجه خود ساخته است. عصبانیت آن دسته از عزیزانی که سالها با حکومت در مبارزه بوده و زندان را تجربه کرده اند و گروهی دیگر که مدعی العموم و مدعی العلوم زندانها هستند؛ بدون آنکه ذکر کنند چگونه و چطور به این علوم تمام نشدنی دسترسی دارند!؟

آنچه آشکار است این است که هر زندانی در مکان و محدوده ای خاص مدت حبس خویش را گذرانده و می گذراند. امکان دسترسی به مدارک و نوشته های سایر زندانیان، وضعیت پرونده، شرایط و چگونگی دیگر زندانها و زندانیان عملی ساده نبوده و از همه کس بر نمی آید. دسترسی به خاطرات، نامه ها و مدارک موجود در زندانها و در باره زندانها، یادداشت های شخصی اشخاص، تنها و تنها در حدود اختیارات و امکانات کادر و کارکنان زندانها، کارکنان وزارت اطلاعات و شبکه های جاسوسی و نادمین در زندانها میسر بوده است. چنانچه شخصی به اموال و اطلاعات دیگران دسترسی پیدا کند بدون شک از مسیرهای عنوان شده عبور کرده است و دیگر اینکه از دید من سرقت، سرقت است و تفاوتی نمی کند شخصی در رابطه خصوصی و حس رقابت مرتکب چنین عمل زشتی بشود و یا با حکم وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران. نسبت به اینگونه اعمال و سرقت اطلاعات توسط این و آن یا بواسطه مخالفان خط سیاسی، بی تفاوت نباید بود و در صورت رویت کمترین بخش از اطلاعات شخصی، برخورد قانونی و قاطع با آن لازم است.

" حقیقت و نادرست بودن آن" تعبیر من از روایتی است از زبان یک دختر مسیحی که از بد حادثه، اسیر دست پاسداران جمهوری اسلامی ایران می شود در سال 1360، در بحبوحه اعدام ها و بازداشتهای بدون انقطاع و به حبس درآمدن مخالفان حکومتی. چنین به نظر می رسد که زنی در گذشته زندانی بوده است؛ اکنون به نگارش خاطرات خود پرداخته و مردی که خود را شبیه به غول می داند در آستانه در، در مقابل او قد برافراشته است و چنان قلم می زند و سخن می گوید که گویا محل او را تنگ کرده اند. در سالهایی که اینجانب زندان را تجربه کردم رقابت میان نیروهای مقاوم زندان به چشم نمی خورد؛ بالعکس رقابت میان توابین و توابین تاکتیکی با یکدیگر بود.

با گذشت روزها موضوعات و مسائل مختلفی از درون زندانهای جمهوری اسلامی ایران به بیرون منتقل شده است که هریک شناخت و آگاهی بیشتری از چگونگی اداره زندانها و موقعیت زندانیان به خوانندگان و علاقه مندان مسائل زندان می دهد. داستان مارینا نمت نه بر اساس یک حقیقت، بلکه نمونه ای از واقعیت های بیکران و کوچک و بزرگ درون زندانهاست؛ واقعیتی است نادرست با معیارها، توقعات و خواسته های من. چرا که واقعیت من واقعیاتی است که عده ای از زندانیان سابق به ذکر آنها لب گشوده و پرده از حقایق و جنایات درون زندانها بر داشته اند؛ نه آنها که زیر پرچم لاجوردی سینه زدند و اکنون سینه می درانند.
کسانی که هویت مارینا را شناسایی کرده؛ در طول سالهای گذشته به جای سکوت کردن، وظیفه داشتند در کتابها و نوشته هایشان به او و حادثه او ثبت تاریخی بدهند و از دیگر سوی او را افشاء کنند. اهمیت ثبت و نگارش خاطرات زندان در ذکر وقایع، شخصیتها و مکان هاست نه تخیلات نویسنده و یا خط تشکیلات و سازمانی.

پیش از آنکه بر کتاب زندانی تهران نقدی نوشته بشود؛ نباید فراموش کرد که به قلم یک تواب است و مطالب درون آن نبایستی ما را بر افروخته سازد زیرا که روایت، روایت زندگی یکی از بریده های زندان بوده است. آنها که زندان را تجربه کرده اند می دانند صدماتی که توابان و توابین تاکتیکی بر پیکره نیروهای مقاوم زندان وارد ساخته اند چه بوده و تا چه میزان است؟ البته این امر مختص درون زندان ها نبود؛ همکاری وسیع و پیوسته با مسئولان زندانها، کمک های قابل چشمگیری به دادستانی کرد برای بازداشت و دستگیری بسیاری از نیروهای مخالف حکومت جمهوری اسلامی. دامنه و گسترده گی این همکاریها به حدی جدی شد که جان، موقعیت و سلامت عده ای را به مخاطره انداخت و تعدادی از فعالان سیاسی که اکنون در خارج از کشور هستند؛ تحت تعقیب قرار گرفتند و برای حفظ جان خویش مجبور به ترک وطن شده اند.

ذکر مطالب و ادعاهای مارینا ذکر عملکرد افرادی است که چون او می اندیشند و چنانچه به اسارت هر نظامی در آیند چنین می کنند که او کرد. کتاب مارینا و برخوردهای پیرامون آن را از زوایای مختلفی ارزیابی باید کرد. مارینا نمت که خود را زندانی سابق زندان اوین معرفی کرده بند عمومی زنان را خوابگاه زنان می نامد و حاضر نیست در باره بسیاری از وقایع و جنایاتی که به چشم دیده سخن بگوید. زیرا که از سالها پیش مسخ شده و به خاطر نمی آورد و نمی نویسد که به دلیل کمبود فضای کافی برای استراحت و خوابیدن در زندان، مجبور بودیم شیفتی بخوابیم و همه شب یک گروه از میان زندانیان اتاق ها تا صبح بیدار، در گوشه ای از بند می نشستند و تعدادی از زندانیان در کنار در ورودی توالتها و دستشویی ها می خوابیدند و بعضی ناله سر داده بودند از درد حاصل از شکنجه های روزانه.

یکی دیگر از مواردی که تعدادی از زندانیان پس از توبه کردن و ابراز ندامت انجام می دادند این بود که از نامهای شخصیت های مذهبی بر خود می گذاشتند؛ تا به مسئولان زندان بگویند که مسلمان تر از حزب الهی ها هستند همانگونه که مارینا خود را فاطمه مرادی بخت معرفی کرد.

اطلاعات تاریخی که این نویسنده می دهد خواننده و شنونده را به خطای آشکار هدایت می کند او می گوید: دو سال پیش از سال 1360 دوستان هم مدرسه ای اش را به اتهام غیر مسلمان بودن اعدام کرده اند. یعنی در سال 58 تعدای از ارامنه، توسط جمهوری اسلامی اعدام شده اند در حالیکه با مراجعه به اسناد باقی مانده از سالهای آغازین انقلاب چنین مطلبی به چشم نمی خورد. اگر نویسنده ادعا می کرد یهودیها را اعدام کرده اند می توانست به حقیقت نزدیک باشد با توجه به عملکرد جمهوری اسلامی در طول سالها.

مارینا ادعا می کند کتابش را به انگلیسی منتشر کرده است چون فارسی را نمی داند و از کلاس چهارم ابتدایی انگلیسی خوانده است. همه می دانیم که روش تدریس و زبان رایج در آموزش و پرورش ایران فارسی بوده است؛ چگونه کلاس های درس خود را پاس کرده اگر فارسی را در حد مدرسه و ابتدایی نمی داند؟ سوال دیگر این است که پاسخ های او در مصاحبه هایش به چه زبانی است به زبانی به جز فارسی سخن می گوید؟ به همین شیوه که سخن می گوید کتاب را به فارسی بنویسد.
نویسنده در جایی دیگر از ویلا و مستغلاتی می نویسد که از طریق بازجو به نام او شده است؛ اما از کمبود امکانات درون زندان سخنی به میان نمی آورد و نمی نویسد که تعدادی از زندانیان سه نفری به کابین توالت می رفتند به طور همزمان؛ به دلیل کمبود وقت استفاده از دستشویی و کمی تعداد دستشوییها و نمی نویسد که چه تعداد از زندانیان به دلیل جراحات وارده از شکنجه جان باختند.

موضوعات خانم نمت به همین جا ختم نمی شود او نه تنها در این کتاب از تجربه و گذشته ننگین خویش بهره مثبت نمی برد بلکه درصدد نشان دادن مواردی است غیر واقع. بعنوان نمونه واقعی جلوه دادن حکم اعدام و اجرای صحنه اعدام مصنوعی. از آن جهت مصنوعی است که حافظه نویسنده، او را یاری نمی رساند و فرامین اسلامی را که همه روزه در زندان از طریق تلویزیون مدار بسته تدریس میشد فراموش کرده است. (این تلویزیونها مخصوص زندان اوین و قزلحصار بودند)
بر اساس اظهارات و سلسله درسهای قاضی القضات زندانها محمدی گیلانی، دختران محکوم به مرگ نباید باکره از دنیا بروند تا جزء معصومین نباشند. او تجاوز به زنان پیش از اجرای حکم اعدام را شرعی می داند و بنابر اصول اسلامی، خانم مارینا می بایست مورد تجاوز قرار گرفته باشد توسط پاسداران و کارکنان زندانها در پیش از صحنه اعدام مصنوعی! احکام اسلامی تغییر ناپذیرند و در مورد او هم می بایست اجرا بشوند؛ در حالیکه او بیان نمی کند که مورد تجاوز قرار گرفته پیش از صحنه اعدام. او همچنان پای می فشارد و بر این باور است که حکم اعدام داشته است؛ با گذشت سالها قادر نیست تشخیص بدهد که صحنه اعدام او ساختگی محض بوده است .

بیان چگونگی گذراندن 2 سال زندان، اقدام به ازدواج و نحوه پرداختن به گذشته و تاکید بر روی آنها وقاحت نویسنده را می رساند. اعمال او از نمونه های نادر، اما، واقعی درون زندانها، ازدواجهای اجباری است که بطور مشخص لاجوردی دادستان سابق زندان، مسبب آنها بود و زندانیان را مجبور می کرد که بدان تن بدهند. ازدواج اجباری مختص مارینا نمت نبوده است و زندانیانی بودند که بنا به شرایطی تن به ازدواج با کارکنان زندان می دادند. زندانی دیگری سالها در زندان بسر برد؛ چون پدر و مادرش فراری و تحت تعقیب دادستانی بودند. او با دخالت لاجوردی به عقد پاسداری درآمد. پس از چند سال به بیماری سرطان مبتلا شد و به خاطر وخامت بیماری توانست از کشور خارج بشود و واپسین روزهای عمر خود را در کنار خانواده اش بگذراند. سرانجام بدرود حیات گفت و در کشور انگلستان به خاک سپرده شده است. این موارد، واقعیات تلخ تاریخ است و جنایاتی است که توسط سران جمهوری اسلامی صورت گرفته است.
تفاوت آن دو در این است که یکی زنده می ماند و دیگری به دلیل ابتلا به بیماری جان می دهد. هر دو عمل یکی است هر دو در شرایطی توامان با زور خواسته و ناخواسته تن به ازدواج با کارکنان زندان اوین می دهند. زنده ماندن و نماندن یکی از آنها در اصل موضوع تفاوتی نمی کند و چه بسا اگر زندگی با دیگری ظلم نمی کرد و در قید حیات می بود اقدام به نگارش خاطراتش می کرد.
تجربه های دیگری موجود است آن اینکه تعدادی از زندانیان بریده و تواب شده برای داشتن حمایت دائمی و با تصور اینکه زور همیشه ماندگار است؛ خواهان ازدواج با عناصر حزب الهی بودند و چند نفر از آنان را شخصاً در طول سالهای زندان ملاقات کرده و از زبان خودشان شنیده ام. برای بعضی نوبت عاشقی شان فرا رسیده بود؛ برای تعدادی زمان جبران ضربه هایشان به جمهوری اسلامی فرا رسیده بود، حال، چرا کتمان کنیم؟ بر زبان می آوریم، می نویسیم و مخالفت خود را اعلام می کنیم؛ نسبت به بازداشتهای بی دلیل و با دلیل کودکان، نوجوانان و بزرگسالان و بدین گونه اعمال که عده ای تن به انجام آن می دهند. آنچه مشخص است حالت دوگانه ای وجود دارد حقیقت و نادرست بودن آن.

هم ردیف دانستن خود و زندانیانی که در زندانها مقاومت کرده و با سر بلندی از زندان بیرون آمده اند یکی دیگر از مواردی است که مارینا مطرح می کند. مارینا معتقد است آنها که اعدام شدند قهرمانند، آنها که زنده مانده اند مقاومت نکرده اند.

مخدوش شدن مرزها با هدف از بین بردن مرز میان نیروهای مقاوم زندان و بریده ها بحث و موضوع یکی دو روزه اخیر نیست. یک سالی است یا بیشتر، عده ای درصدد هستند و کارهایی می کنند که این اعمال کمکی است به از بین بردن مرز میان آنها که تن به توابیت نداده اند در درون زندانها و آنها که توابین حکومتها بوده اند. شکل بیرونی این تلاشها از طریق چاپ ویژ ه نامه، گفتگو کردن و درخواست بلندگو برای توابین و دعوت آنها به مراسم مختلف قابل رویت است. این افراد سعی در مخدوش کردن تعاریف خیانت، مشارکت در آدمکشی و وادادگی عده ای دارند. در حقیقت هدف از بردن مرز میان دو قطب اصلی مبارزه است که قطب مثبت متشکل از نیروهای مقاوم و مدافع آزادی است و قطب منفی که از رده های مختلف بریده از مبارزه هستند تشکیل می شود.

در تجربه زندان جمهوری اسلامی مطلب آشکار و غیر قابل انکاری وجود دارد و آن اینکه در میان اعدام شدگان عده ای همکار نظام بوده اند؛ یعنی حکومت جمهوری اسلامی از میان بریده ها و همکاران زندانها (توابین) تعدادی را اعدام کرده است؛ و همه آنها که اعدام شدند بر سر تعهد، معیارها و آرمانهایشان نماندند. در دیگر سوی آنها که ماندند الزاماً به همکاری با نظام تن نداده اند. نویسنده جانفشانی ها، جسارتها و گذشتهای زندانیان در سال 60 را ندیده می گیرد و از زندانیان هم سال خود چهره ای به خاطر نمی آورد که چگونه و چرا به دست علی موسوی و موسوی ها به جوخه های اعدام سپرده شده اند؟
با همه اینها اکنون ناظریم که تازه مسلمان شده های دو آتیشه برای جبران مخالفت ها و شعارهایی که مبلغ آنها بودند دست به جبران زده اند؛ و می رود تا چهره گشاده تری به خود بگیرد و مبارزات حق طلبانه و مقاومت های درون زندان را به خیانت و همکاری با زندانبانها یکسان و نزدیک جلوه بدهند. مقاومت و مبارزه زندانیانی که ذره به ذره و سلول به سلول اندامشان حکایت می کند بر آنها چه رفته است!

مارینا در پاسخ به اعتراضات تعدادی از چپها که وی را تواب می خوانند می گوید انسانیت را چه و کجا شده است؟ از خامی و بی تجربه گی مارینای 17 ساله می گذریم 25 سال بعد او را می بینیم که به جمع بندی گذشته زندگی خویش همت گماشته است؛ گذشته ای که احتمالاً او نقشی داشته است در به مخاطره افتادن زندگی همسالان و هم مدرسه ایهایش؛ آنها که از سرنوشتشان اطلاعی در دست نیست. چرا که در کتاب اعتراف می کند بهمراه حامد از بازجویان زندان اوین، برای شناسایی هم مدرسه ایهایش به دبیرستان خود رفته بوده است. او به خاطر بی صداقتی و ترس از فتوای آیت الله های داخلی و خارج نشین، ماموران اطلاعاتی و خبرنگاران افتخاری است که نمی نویسد چند نفر را به زندان آورده است؟

نویسنده با گذشته ای این چنین، پای می فشارد تا صدای خود را صدای زندانیان زن در ایران معرفی بکند. آیا وقت آن نرسیده است که بگوید آنها که رفتند در زیر شکنجه و باز نگشتند، آنها که روانی از زندان بیرون آمدند و یا آنها که نامی و نشانی از خود بر جای نگذاشتند نیازمند چنین صدای غریبی هستند یا خیر؟! شهرت طلبی الزاماً مثبت تلقی و ارزیابی نمی شود بلکه با نمایان کردن چهره منفی هم می شود به شهرت رسید یعنی همان راهی که ماریناها طی می کنند.

با انتشار این دست کتابها علی رغم اینکه نویسندگانشان برای سرپوش نهادن بر وسعت همکاریهایشان با رژیم، تلاش می کنند که این رازها را پوشیده نگاه بدارند؛ اما، با مطالعه دقیق می شود از عمق فجایع و دخالت و همکاری آشکار و پنهانشان با رژیم پرده برداشت و وظیفه انسانهای شریف و آزادیخواه است که در این راه سعی کنند و با چشم پوشی از منافع خویش نقش این قبیل نویسندگان و خبرنگاران افتخاری را برملاء سازند؛ و منتظر فرمان حمله ننشینند. توجه به نکاتی ضروری است ما می توانیم اعتراضات و مخالفت های خود را به همان صورت که زندان را تجربه کرده ایم اعلام بکنیم به جای اینکه از آیت الله های کنونی در خارج از کشور، دنباله روی بکنیم.

جذب اذهان جهانیان یکی از اهداف نویسنده کتاب زندانی تهران بوده است که به نوشتن چنین روایتی اقدام کرده است؛ بر ماست که نقش توابین و توابین تاکتیکی را در ذهن خود داشته و بنویسیم. با حفظ مرز، اعتراضات خود را نسبت به بی عدالتی موجود در زندانهای ایران به گوش جهانیان برسانیم و تجربه هایمان را بازبگوئیم. حوادث درون زندانها به پایان نرسیده است؛ کشتار، شکنجه، سرکوب مخالفان و آزادیخواهان همچنان ادامه دارد و از همین روی مطالبی را که در این مقاله باز گفته ام؛ با هدف محکوم کردن جریان اصلی است که به حرکت در آمده تا همه چیز را در هم آمیزد؛ مقاومت را بد جلوه بدهد و مقاومت را در هیبت بریدن معرفی بکند
.

26 July 2007

کوروش گلنام: شب پایدار تبعید را می گویم


شب پایدار تبعید را می گویم!


کوروش گلنام

گاه سرزده از راه می رسد
بی آنکه حتا سر انگشتی به در بزند!
وارد که می شود،
در بهت،
میخکوب و زمین گیرت می کند،
اندوه جگر سوز را می گویم!

در غربت غریب،
چون صاعقه است.
رعدی است
که به انگیزه هلاک بر فرقت می کوبد
و زهرش را به جانت می ریزد
تا گیج و منگ،
عصبت را به بازی بگیرد
و اگر بتواند، دیوانه ات کند،
ضربه اش را می گویم!

"ما همه خوبیم"،
"همه چیز روبراه است"
"بفکر خودت باش و به ما فکر نکن، دیگر عادت کرده ایم!"
صدایشان از دوردست ها می آید،
صداهایی که می خواهند بتو نشان دهند که از دهان هایی در چهره هایی شاد می آیند!
راستی پس از این همه سال، چه شکلی شده اند؟
شب پایدار تبعید را می گویم!

بیست سال بود که ترا ندیده بودم،
آخرین بار که ترا شنیدم، صدایت خسته، شکسته و به ته رسیده بود.
آتش به جانم زدی!
صدا از تو نبود،
صدای "سرطانی" بود که هم صدای تو و هم همه ترا بلعیده بود.
آتش به جانم زدی




....................


با عرض تسلیت در سوگ برادر کورش گلنام

رامین مولائی

25 July 2007

جمشید پیمان: برای میهنم ، ایران

با دل آبیت می گریم

جمشید پیمان
برای میهنم ، ایران


در تو چه با نفرت نگریستند
آئینه ات اما
چین بر نداشت .
گفتم :
ترا خنجری باید جوهرین
- و دل دشمن –
وگرنه سینه ی گشاده ات
بس آزانگیز است و تمنا افزا.
این داغ ها، بر گرده های پیرت ،
آشنایان دیرین دیدگان منند .
زخم هایت را می شناسم
و کوه را
درجاری همیشگی صبرت
با قطره های غم ،
تکرار می کنم .
ای روشنا ئی آب !
آئینه
درتو تکرار میشود
و من
با دل آبیت
می گریم.

24 July 2007

آذر درخشان: زندانی تهران و برخورد راست روانه

ترور شخصیت محقق وپژوهشگرانقلابی
شهرزاد مجاب
را
متوقف کنید


کتاب "زندانی تهران" نوشته مارینا نمت و فعالیت محدودش در پروژه شهرزاد مجاب موجب شده است که برخی با ایجاد فضای ناسالم و هیاهو مانع برخورد قاطع و آگاهانه به این کتاب شوند. از اینرو ضروری دیدم چند نکته را خطاب به همه نیروهای مترقی و آزادیخواه بنویسم باشد تا ، بلکه جایی برای ابراز وجود کسانی که می خواهند با گل آلود کردن آب به اهداف حقیر و تنگ نظرانه خود دست یابند، باقی نگذاریم

برخورد راست روانه
با زئدانی تهران


آذر درخشان

1) کتاب "زندانی تهران" باید از طرف هر انسان آزادیخواهی مورد نقد قرار گیرد، بخصوص در مورد مواضعی که نویسنده و کتابش در مورد ماهیت رژیم اسلامی، مقاومت انقلابی زندانیان، و انقلاب در ایران گرفته است. ارزیابی از صحت و سقم جزئیات داستان نمت عمدتا کار زندانیانی است که در آن سالها در زندان اوین بودند. اما اگر قرار است این نقد به مبارزه ای که در پیش داریم کمک برساند بهتراست تاکیدش بر این مسائل باشد: چه تصویری از رژیم و نظام قضائی و کیفری آن بدست میدهد؟ از مقاومت زندانیان؟ از انقلاب؟ کارزاری که این کتاب و نویسنده اش با کمک مراکز تبلیغاتی غرب به راه انداخته اند در خدمت چه سیاستهائی قرار میگیرد؟ در ضمن موضوع اصلی نقد نباید متکی بر این باشد که او یک تواب بوده است. موضوع اصلی آن است که حقایق را وارونه نشان داده است. تواب سازی بدون چون و چرا یکی از جنایت های جمهوری اسلامی است. در نتیجه کسانی که زیر شکنجه های جمهوری اسلامی تواب شدند اما امروز می خواهند جنایتهای جمهوری اسلامی را افشا کنند می توانند و باید خاطرات زندان خود را بنویسند.

2) آنچه تا کنون در رابطه با این کتاب انجام شده، نه تنها پاسخگوی شرایط کنونی مبارزه علیه رژیم اسلامی و امپریالیسم آمریکا نیست بلکه حتا در مواردی، آگاهانه یا ناآگاهانه، خلاف این مبارزه حرکت کرده است. بطور مشخص عده ای تحت عنوان انتقاد از شهرزاد مجاب، در قالب ظاهرا "چپ" عملا به حرکتی راست دامن زده و به مخدوش شدن خط تمایز میان جبهۀ انقلاب و ضد انقلاب کمک کرده اند. عده ای بجای انتقاد دلسوزانه برای کمک به تقویت یک پروژه ای تحقیقی، به پرونده سازی، مچ گیری، و پاپوش درست کردن برای یکی از چهره های شناخته شدۀ ضد امپریالیست و ضد ارتجاع، شهرزاد مجاب، پرداخته اند. این حرکت راست روانه تصادفی نیست. بحث هم بر سر این شخص و آن شخص نیست اگر چه میتوان به تک تک سردمداران این جریانات و افراد اشاره کرد. این یک خط سیاسی است و جایگاه ایدئولوژیک خود را دارد. هم رژیم اسلامی و هم امپریالیسم آمریکا در شرایط بحرانی بسر میبرند و جنبشهای اجتماعی در ایران رو به رشد هستند و استفاده حداکثر از این وضع برای منفرد و افشا کردن دشمنان نیازمند اتحاد است و نه تفرقه و اخلال در مبارزه تحت عناوین به ظاهر "چپ" اما بشدت راست. مهمترین معیار تمایز جبهۀ انقلاب از جریانات راست و "چپ"، بر خورد به دشمن طبقاتی است.

3) روش جریان راست در حمله به شهرزاد مجاب این است که همۀ نوشته های نمت را در مورد زندان زیر سئوال میکشد، آنها را دروغ و افترا بحساب میاورد اما همۀ ادعاهای او را در مورد همکاری با شهرزاد مجاب قبول میکند، و آنها را حقیقت به حساب میاورد. این دوگانگی بخوبی نشان دهنده مقاصد نادرست و ناسالم راست روان است.


4) تحلیل و نقد جدی این کتاب و نقشی که در شرایط بحرانی امروز ایفا میکند قبل از هر چیز احتیاج به خواندن خود کتاب دارد. بسیاری هنوز کتاب را نخوانده اند و به بیعت از دیگری سینه پاره میکنند. رد این کتاب تحت این عنوان که نویسنده اش تواب است کارآسانی است اما بجائی نمیرسد. رد این کتاب تحت این عنوان که با توطئۀ امپریالیسم نوشته و منتشر شده از این هم ساده انگارانه تر است (این ساده انگاری، البته وقتی که بارها تکرار شد و عمومیت یافت، دیگر سهل انگاری فردی ساده اندیش نیست بلکه به یک موضع سیاسی تبدیل میشود آنهم سیاست پر بها دادن به امپریالیسم است.) روی بر تافتن از خدمتی که این کتاب به برنامه های امپریالیسم آمریکا میکند و پای شهرزاد مجاب را بمیان کشیدن ( در این حد مبتذل که او را همکار نوشتن و انتشار این کتاب دانستن)، در بهترین حالت یک موضع راست روانه متکی بر پرونده سازی و مچ گیری و افترا و دروغ است، ونیز دلیلی بر ناتوانی فکری و سیاسی در نقد این کتاب است، و در بد ترین حالت مخدوش کردن جبهۀ انقلاب و ضد انقلاب است، و چنین موضعی ضد انقلابی است.

5) کارنامۀ شهرزاد مجاب بسیار روشن است. نوشته هایش و فعالیتهایش، او را بعنوان یک کمونیست و فمینیست مخالف هر نوع سازش با امپریالیسم و ارتجاع شناسانده اند. عرصۀ اصلی کار او دانشگاه است، که در کانادا و دیگر جوامع سرمایه داری یک موسسۀ فرهنگی، سیاسی، ایدئولوژیک و اقتصادی بورژوازی است با تمام تضادهای خودش. دانشگاه جایگاهی نیست که تجربۀ انقلاب و جنبشهای اجتماعی را جمع آوری و تدریس کند و در حدی هم که میکند معمولا علیه انقلاب و در خدمت نظام حاکم انجام میدهد. آن عده از آکادمیسین های چپ که با شجاعت خلاف این جریان شنا می کنند همواره تحت فشار هستند. چه بسا استادانی که به این دلایل مشاغل خود را از دست می دهند. شهرزاد مجاب، در شرایط بعد از سقوط اردوگاه شوروی که دور نوینی از حمله به مارکسیسم و کمونیسم در دستور کار نظام سرمایه داری قرار گرفت و تز "پایان تاریخ" تبلیغ میشد، جزو معدود استادان دانشگاه بود که این تز را رد کرد و تحلیل مارکسیستی را مبنای تدریسش کرد. اودر کلاسهایش، بمراتب بیش از آنچه این نظام امکان میدهد، این عرصۀ مهم تولید و بازتولید ایدئولوژیک نظام سرمایه داری را در جهت خلاف آن، در خدمت به جنبشهای اجتماعی به کار گرفته – ازمبارزات مردم فلسطین اشغالی گرفته تا مبارزات خلق کرد تا افشای اشغال عراق توسط آمریکا تا دفاع از انقلاب نپال و مبارزات آمریکای لاتین. نوشته هایش، کلاسهای درسش و سخنرانیهایش گواه زنده ای براین است. او در شرایط غلبه تئوری های نسبیت گرائی فرهنگی در غرب و همداستانی این نسبیت گرایان با "فمینیستهای اسلامی" جمهوری اسلامی، به افشای تئوری نسبیت گرائی فرهنگی و "فمینیستهای اسلامی" پرداخت. او در سمینارهای آکادمیک بین المللی، تاکید کرد که تزهای "جامعه مدنی" (که لبه تیز کارزار خلع سلاح سازی فکری جناح دوم خرداد حکومت را تشکیل می داد) تزهائی است که برای ممانعت از رشد انقلابات در کشورهای مختلف جهان سوم بکار گرفته می شود و مورد تشویق و استفاده وزارت امور خارجه آمریکا و سازمان ملل متحد است. او در همین دانشگاه تورانتو بار ها مورد حملۀ صهیونیستها، کمالیستها، و دیگر دست راستیهای افراطی قرارگرفته است. کمتر استاد دانشگاهی میتوان پیدا کرد که جرات و شهامت او را در دفاع از انقلاب و از مارکسیسم داشته باشد. او را همکار مارینا نمت قرار دادن، در بهترین حالت نشانی از نادانی است، و در بدترین حالت تخطئۀ یک انقلابی، و پشت کردن به انقلاب است. در دو هفتۀ اخیر بعضی از افراد سریع بر مسند قضاوت نشستند، حکم صادر کردند، ومیخواهند حکمشان را، که ترور شخصیت است، فوری اجرا بکنند. اینها، به روش زندانبانان رژیم، میخواهند شهرزاد مجاب را وادار به اعتراف به جرمی بکنند که مرتکب نشده است، اعتراف را امضا بکند، توبه بکند و برنامه های آنها را به اجرا بگذارد. اگر اینها روزی بقدرت برسند نظام قضائیشان و زندانهایشان چه تفاوتی با رژیم شاهی و اسلامی خواهد داشت؟

6) سیاست شهرزاد مجاب در دفاع از زندانیان سیاسی، همانطور که خودش بارها تاکید کرده است، تبدیل آن به حرکت اجتماعی، پیوند دادن آن به جنبشهای اجتماعی کانادا و دنیا است بویژه جنبش هائی که مخالف هر گونه مجازات هستند. او بر خلاف جریانات راست که به دریوزگی مراحم امپریالیستها چشم دوخته اند، سیاست بسیار متفاوتی را دنبال میکند: تبدیل مبارزات پراکنده در دفاع از زندانیان سیاسی به جنبش اجتماعی، پیوند وهمبستگی با جنبشهای اجتماعی در کشورهای امپریالیستی. به نظر او، اگر قرار است به "محافل بین المللی" فشاری وارد بیاید و در عرصۀ روابط بین المللی هم رژیم اسلامی عقب نشینی بکند، اینکار بدون بسیج شهروندان غیر ایرانی و ایرانی میسر نیست. او برای همین منظور برنامه های متعددی برای کمک به زندانیان در نوشتن خاطرات و ارتباط پیدا کردن با جنبشهای کانادا اجرا کرده است. شهرزاد بیش از هر جریان چپ نقش ضد انقلابی ان.جی.او ها را در سیاست امپریالیسم امریکا و موسسات بین المللی توضیح داده است. به ا ین ترتیب سیاست او در دفاع از زندانیان سیاسی با سیاست جریانات راست رو در تضاد آشکار است و نیزدر چهار چوب منافع تشکیلاتی این یا این گروه نمی گنجد.

7) کسانی که مسئله شان انقلاب است، نه تسویه حسابهای گروهی، باید با این برنامۀ ترور شخصیت مخالفت بکنند، جرائت بکنند که صف خود را از این جریانات راست و "چپ" جدا کنند. نتیجه پروژه ای که شهرزاد مجاب براه انداخته ، پروژه مهمی است که همه نیروهای انقلابی باید از آن حمایت کرده و در آن سهمی داشته باشند: هم سهیم شدن در تقویت آن و هم در برطرف کردن ضعفهایش. این پروژه در افکار عمومی جهان جمهوری اسلامی را به چالش می طلبد بنابراین از جبهه های قوی تر از این ها مورد حمله واقع خواهد شد. بنابراین بهتر است متحد شویم و به موفقیت آن کمک کنیم. هم موفقیت آن متعلق به جبهه خلق است و هم خطاها و عدم موفقیتهایش. در این میان یک عده افراد چه به خاطر منافع فردی یا بدلیل آنکه فعالیت انقلابی را با فعالیت در جهت تفرقه انداختن و دلسرد کردن دلسوزان و زحمتکشان اردوی انقلاب عوضی گرفته اند، به گرایش ترور شخصیت در غلتیده اند. به اینها نیز باید هشدار داد که نقد با "تکفیر" و "امر به معروف، نهی از منکر" فرق دارد. بهتر است بخود آئید و شما هم دست از این خطا بشوئید و همراه با بقیه آستین بالا زنید که وظایف به تاخیر افتاده انقلابی مان را عملی کنیم.


azar_darakhshan@yahoo.com
آذر درخشان 24 جولای 2007

22 July 2007

عبدالقادر بلوچ : می‌رسد آن روز

می‌رسد آن روز

عبدالقادر بلوچ
http://balouch.blogspot.com/

خری را صاحبش بار کرده بود و سیخش می‌زد تا از سر‌بالایی نفس گیری بالا برود.
خر جان می‌کند اما دم نمی‌زد.
گاوی گفتش ترا چه می‌شود؟ عرعری بکن. بایست. بیفت. بمیر. این چه تن در دادن است؟

خر گفت: عرعر بکنم پوزه‌بندم را می‌بندد. بایستم کاه جویم را می‌برد. بیفتم سوارم می‌شود. بمیرم فاتحه‌ام را می‌خواند. منتظر فرصتم تا لگدی بزنم به مثانه‌اش که بلند نشود

21 July 2007

عباس منصوران :ماهیت دولت آخوندی و ضروت سرنگونی انقلابی

از این چند صد نفر کارگزاران و مدیران سیاسی و سرکوب حکومتی
کدام یک
را می شناسیم که از همان آغاز به چنگ گیری قدرت سیاسی در ایران تا کنون
جز با مرگ از حوزه‌ی پاسداری حکومت خارج شده باشند!


ماهیت دولت آخوندی
و ضروت سرنگونی انقلابی آن


عباس منصوران

در ایران، دیکتاتوری حاکم نیست. چنین پنداشتی، با هر انگیزه، ‌امتیاز بخشیدن به جمهوری اسلامی می‌باشد. دیکتاتوری راه کاری گذراست،‌ در شرایطی بحرانی و برای پیشبرد سیاست‌هایی برهه‌ای. از این روی، دیکتاتوری را به بیانی می توان روبنایی به شمار آورد که به ضرورت برای حفظ زیربنا و شیوه‌ی تولیدی حاکم برای یک دوره ویا برهه‌ کوتاه همانند ضرورت به‌کار گیری فاشیسم،اعمال می‌شود. استبداد، اما عنصر ذاتی و همراه همیشگی ِ وجه ایستا و ارتجاعی آن،‌ یعنی مناسبات سرمایه‌داری از آغاز پیدایش تا پایان برقراری این مناسبات است. دیکتاتور نامیدن حکومت‌های کشورهای پیرامونی و«خدماتی» سرمایه همانند ایران که در مناسبات گلوبال آن درهم نوردیده و تنیده شده‌اند،‌ معاف نمودن و چشم پوشی از شیوه‌ی تولیدی استبدادی بورژوایی‌ در سراسر جهان،‌ ورای جلوه‌‌های روبنایی‌از جمله شکل حکومتی‌‌اشان می‌باشد. در تمامی کشورها چه «پیرامونی»، ‌چه «کانونی»(متروپل)، این سرمایه است که مستبدانه حکم می‌راند. کدام استبداد در تاریخ بشر توانسته است انسان را این چنین در تمامی گستره‌ی زمین از خود بیگانه سازد و به سبب خودکامگی ذاتی‌اش زمین و آسمان را اینگونه به نابودی بکشاند؟!

برخورداری از شناخت علمی و ماهیت دولت و مناسبات و ویژگی‌های جامعه ‌شناسانه از یک جامعه، بدون گمان در ارزیابی‌ها، گمراهی می‌آفریند‌ و اشتباه‌های جبران ناپذیری به‌بار ‌آورد. بدون شناخت، راه‌کارها، نادرست از آب در می‌آیند و راه برد(استراتژی) به شکست‌ می انجامد. مانند هر آسیب شناسی و پژوهش مربوط به علوم انسانی و تجربی و مانند این‌ها، برای ورود به میدان مبارزه طبقاتی که از جمله پیچیده‌ترین و سخت‌ترین پرسش‌های بشری و پدیده‌‌های روی زمین است، بایستی از ابزار شناخت و دستگاه اندیش‌گی بایسته وشایسته‌ای برخوردار بود. اگر نخواهیم پدیده‌ی اجتماعی و «هنر» سیاست را به بازی بگیریم و برآن نباشیم تا به جامعه و انسان‌های در آن، آسیب‌های جبران ناپذیری وارد آوریم بایستی از شناخت و ‌اصول لازمه‌ای پیروی نمود. این یک نیاز و شرط لازم است. برای چنین شناخت و رهیافتی، انسان تا به امروز، هیچ پایگاه اندیشمندانه‌ای جز دستگاه علمی ماتریالیسم دیالکتیک به دست نیاورده است. از این دستگاه شناخت، هم کوشندگان رهایی انسان‌ها و هم به اسارت گیرندگان آنان، یعنی کارشناسان و کارگزاران فکری و سیاسی جهان سرمایه استفاده می‌کنند. بورژوازی نیز در مناسبات و دستگاه های اداری خویش از مدیران ارشد تا زیرین‌ترین کارکن، برای به کارگیری یک کارمند یا کارگزار، آموزش‌های پایه‌ای آن رشته را ارائه می‌دهد و با آزمون‌ها و سختگیری‌های بسیار، پلیس، مهندس و مدیران خویش را برای پیشبرد، ماندگاری مناسبات و هرچه سودآورتر گردانیدن آن بر می‌گزیند. در تمامی کشورهای سرمایه ‌داری، با فرمانروایی مناسبات غیرانسانی جان گرفته بر کالا بودگی نیروی کار انسان، با چشم پوشی از ویژگی‌های فرهنگی و جغرافیایی- سیاسی، و چگونگی شکل حاکمیت، استبداد حاکم است. این برهان، برای به ظاهر پیشرفته‌ترین کشورهای کانونی سرمایه تا واپس نگه‌‌داشته‌ترین آنها حاکم است؛ زیرا که در تمامی کشورها، با چشم پوشی از پوشش‌های پارلمانتاریستی و نهادهای جامعه‌ی «مدنی»‌اشان، در ارزیابی نهایی، تنی چند سرمایه‌دار و سرمایه‌‌ است که با تمامی قدرت خود فرمان‌می‌رانند.این عناصر مستبد وخودکامه‌اند که با اراده‌ی‌ مطلق برنامه‌ریزی می کنند تا کارگران به عنوان سرمایه‌های ‌زنده، نیز و لایه‌های پیرامونی طبقه ‌کارگر به تولید ارزش اضافی،‌ بازتولید سرمایه‌ و انباشت بیشتر تن بفرسایند. از این روی این مناسبات در سراسر جهان، استبدادی‌ست. در غرب و به کشورهای کانونی سرمایه، استبداد در ماهیت و سرشت سرمایه، پشت دیوارهای پارلمان و نهادهای موسوم به جامعه مدنی، در شمار اتحادیه‌های صنفی و ان جی اُ ها و دیگر نهادهای قابل پذیرش و الزامی برای گردش مناسبات و دولت‌، حکم می‌راند.

در ایران، استبداد سرمایه، با استبداد حکومتی درهم تنیده شده‌اند. برای ماندگاری مناسبات، استبدادی دوگانه و خشن و کشتارگر لازم و ملزوم شده‌‌اند. این ویژگی جامعه و سرزمین‌های شبیه ایران است. الزامات بهره کشی و ضرورت‌های سرمایه، تنها با استبداد دوگانه که به‌اشتباه «دیکتاتوری‌ا‌ش» می‌خوانند برآورده می‌شود. این ضرورت‌ها، دوره‌ای با سلطنت شاهنشاهی شدنی بود و آنگاه که قیام توده‌ای با پشتوانه‌ی جنبش کارگری و گرایش‌های‌ سوسیالیستی (که امکان رشد سوسیالیسمِ را می‌توانست در پی داشته باشد)، تنها با حکومت اسلامی بیمه‌ می‌گردید. تنها خوی جنایتکاری و «غریزه‌ی» ویرانگری‌ دژخیمان حاکم بر ایران نیست که از آنان چنین هیولایی آفریده است. استبداد سرمایه برای حفظ و بقاء خویش به یاری ایدئولوژی دینی، ترکیبی این چنین را ساختار داده است. بدون ساختار استبداد دوگانه در ایران، هرگز سرمایه‌های چند جانبه و جهانی، چنین سودِ سرشاری را از گلوی توده‌‌های حکومت شونده به سرقت نمی‌بردند و هیچگاه قادر به چنین جهان‌گشایی نمی‌شدند. گلوبالیسم اگر پس از فروکش ِ«جنگ سرد» و از میدان به در رفتن گذرای رقیب در اروپای شرقی، مجال بسیج یافت، به دستاویزها، پایگاه ها و شرایطی همانند رژیم ها و شبکه ها و حرکت‌های اسلامی نیاز داشت.

در ایران، حکمرانی استبدادی سرمایه را با قرآن، روایات، و تفسیرها و برداشت فقه‌ها و حوزه‌های قم تضمین می‌کنند. قانون اساسی سرمایه در ایران،‌ همان برهه که ‌آیت‌الله خمینی «اقتصاد را مال خر»‌ می‌نامید، ‌به پیشنهاد وی به تصویب آیت لله محمد باقر صدر رسیده بود.[1] در سال‌های 1960، آیت الله محمد باقر صدر کتاب‌های «فلسفه ما» و «اقتصاد ما» را نوشته بود، مشاور خمینی و حکومت اسلامی‌اش در «اقتصاد اسلامی» به‌شمار می‌آمد. «اقتصاد ما» در آغاز برای آنانی که برای فریب و گمراهی کارگران و تهی دستان در کشورهای اسلامی برای لاپوشانی اقتصاد غیر انسانی- طبقاتی مبتنی بر بهره‌کشی از نیروی کار، در برابر اقتصاد سوسیالیستی از«اقتصاد اسلامی» گزینه ‌می‌جستند، «انجیل مقدس» شده بود. آیت الله باقر صدر با کتاب «بانکداری مضاربه ای در اسلام» که در سال 1973 در آمد، نخستین بانکداری اسلامی را تئوریزه نمود. نظریه‌‌ی «اقتصاد اسلامی»، از سرمایه داری کلان پشتیبانی می کرد. آیت‌‌الله مرتضی مطهری و بنی صدر نخستین رئیس جمهور اسلامی، در آغاز به تبلیغات واهی این فرضیه دامن زدند. پس از برقراری حکومت اسلامی در ایران، ‌آنگاه که در سال ۱۹۹۹ میدان به باقر صدر تنگ شده بود، بارها از خمینی برای کوچ به ایران دست یاری دراز کرد و خمینی او را به ماندن در عراق ناچار ساخت و سرانجام در سال ۱۹۹۹ م. به همراه خواهرش به دست صدام حسین کشته شدند.

ولی فقیه، شورای نگهبان، مجمع تشخیص مصلحت نظام، مجلس اسلامی، ‌مجلس خبرگان، حوزه‌های نماز جمعه، تمامی نهادهای طبقاتی- مذهبی،‌انجمن‌های اسلامی،‌ «شورای اسلامی کار» ووو همگی در خدمت مناسبات استبدادی سرمایه ‌شکل گرفته و ضرورت یافته‌‌اند. همانگونه که بوش برای پیشبرد مصالح سرمایه‌ به مذهب چنگ می افکند،‌«خدا نیز برای نجات خانه‌ی خویش، به شیطان پناه می‌برد». بنابراین، موازین سرمایه، ‌و موازین اسلام، دو ستون خودکامه‌ی این استبداد می باشند. در ایران، اما دولت به معنای «شناخته ‌شده»(متعارف) و شکل(نه سرشت) آن، در چنین ساختار حکومتی، ‌با مناسبات «شناخته شده» و دولت‌های معمول«ناهمخوان» است. در ایران جناح- باندهای حکومتی، نظام سرمایه‌‌داری خود- ویژه‌ی ایران را اداره و پاسداری می‌کنند و رانت می‌ستانند. این روند، بدون پشتیبانی کشورهای کانونی سرمایه(متروپل)، یعنی همین غرب و شرقی که افکار عمومی و بسیاری از ساده ‌اندیشان سیاسی را در نمایش تهوع آور «انرژی هسته‌ای» و«حقوق بشر»، «تحریم» و مانند این‌ها، سرکار گذاشته‌اند، در برابر شورش‌ها و پویه‌های طبقاتی کارگران و زحمتکشان، یک روز هم، توان ایستایی نداشت.

جناح- باندها- این خانواده‌‌های مافیایی- با هم روابط و مناسباتی مشترکی نیز دارند، گاهی تا پای حذف فیزیکی یکدیگر نیز پیش می‌روند، برای هم هفت تیر می‌کشند، بسته به قدرت نظامی و قدرت بسیج، دستگاه‌‌های اجرایی سرمایه‌ را از دست هم می ربایند، جابجا می شوند، گاهی اقلیت، گاهی اکثریت می‌گردند، باندی، شهرداری ها را به چنگ می گیرد، باندی دیگر اسکله‌ها، و دسته‌ای دیگر، موقوفه‌ها و تیول «آستان قدس رضوی‌ها» را، باندی به همراه زیر‌باندهای پیرامونی خود، اتاق‌های بازرگانی، شهرداری‌ها، انحصار واردات، کمپانی‌های موازی نفت و گاز، ترانزیت مواد مخدر، و دیگرسرچشمه‌‌های درآمد که همه‌ از ارزش‌افزایی کارگران و استثمار شوندگان و از خون مردم مکیده شده ومی‌شوند را به چنگ می‌آورند. جناح‌- باندها(«دولت» حاکم)، به دوم خرداد همان اندازه‌ حیاتی نیاز دارند که به اصول‌گرایان به سرکردگی سران سپاه. مصلحت نظام را عناصری رقم می‌زنند که در این ۲۸ سال در تمامی این توفان‌‌های سیاسی و جنگ و پیکارهای اجتماعی، به یاری اسلام، کشتی شکسته‌ی تبه‌کارترین حکومت‌های سرمایه را تا به اینجا به‌ یدک کشانیده‌اند. سعید حجاریان‌ها، جلایی پورها، عباس عبدی‌ها، محسن رضایی،‌خاتمی‌ها، ابراهیم یزدی‌ها، جابجا می‌شوند اما در چارچوب ماندگاری نظام، در نقش «آمرین» و «عاملین» ‌با دغدغه‌ی ماندگاری نظام یک لحظه غافل ننشسته‌‌اند. اینان با دریایی از نفت و گاز با برخوردای از بیش از ۴۰ میلیارد دلار تنها از فروش نفت، می‌توانند پیشرفته‌ترین ابزار سرکوب، و خبره‌ترین کارگزاران سیاسی و تبلیغی را اجیر کنند. هر باند، بابرپایی رسانه‌‌های جهانی، اجیر مبلغین و ژورنالیست‌هایی از شیرین‌عبادی‌ها گرفته‌ تا مسعود بهنودها، برپایی لابی‌های فشار قانونی و دلال‌هایی همانند "روی کافی" - "باب نی"‌ها، بنیانگذاران "شورای ملی ایرانیان آمریکائی» به کارگزاری "تریتا پارسی" و هوشنگ امیراحمدی‌ها[2] در آمریکا می کوشد تا تمامیت نظام ونیز منافع و جایگاه خویش را پاسداری کند. از این چند صد نفر کارگزاران و مدیران سیاسی و سرکوب حکومتی را کدام یک می شناسیم که از همان آغاز به چنگ گیری قدرت سیاسی در ایران تا کنون جز با مرگ از حوزه‌ی پاسداری حکومت خارج شده باشند! ‌

از این روی علی ربیعی‌‌ها، محجوب‌ها، ذوالقدرها، فلاحیان‌ها، رفسنجانی‌ها، احمدی نژآدها،‌خاتمی‌ها، رفسنجانی‌ها،‌خامنه‌ای،‌ موسوی تبریزی‌ها، محسنی اژه ای‌ها، مصطفی پورمحمدي‌ها، روح‌الله حسينيان‌ها، رفیق دوست‌ها،‌ نقدی‌ها، جنتی‌ها و همقطاران‌اشان، در تمامی جابجایی‌ها و برتری جویی‌های باندی در سیستم حکومتی، تنها جا عو ض کرده، اما همیشگی بوده‌‌اند. دلال‌های حاکم،‌ با چنگ افکنی بر سر چشمه‌‌های مالی و تولیدی، به سوداگران انحصاری یا بخش اصلی طبقه‌ مسلط مناسبات اقتصادی، و سلطه بر قدرت سیاسی ایت یا «دولت»‌این مناسبات تبدیل شده‌اند. این ترکیب استبدادی،‌ جهان را به خطر افکنده است. برای رهایی از خودبیگانگی و فلاکت، راهی جز سرنگونی انقلابی این حاکمیت نیست. تبادلات نوین و محو استبداد، باید از طبقه‌ کارگر خودآگاه سازمان یابد.

.........

[1] - محمدحسن روزی‌طلب مرکز اسناد انقلاب اسلامی، «بازتاب آراء شهید صدر در قانون اساسی‏»،21 مرداد 1385.

[2] - حسن داعی، گزارش تحقیقی درباره شبکه لابی رژیم ایران در آمریکا-"تریتا پارسی" و "شورای ملی ایرانیان آمریکائی". 25 www.didgah.net,Feb 2007 .


دیدگاه ها
http://www.didgah.net/

18 July 2007

مسلما تمام كساني كه به قول معروف گذر پوستشان به دباغ خانه اهل ولايت فقيه خورده باشد ، به خوبي اتاق معجزه را مي شناسند ، تمامي دوستاني كه اين چند سطر را هم بخوانند به خوبي متوجه منظور خواهند شد

اتاق معجزه در ام القرا

وبلاگ يار دبستاني
http://yardabestani.blogfa.com



اتاق معجزه ، جايي است كه در آن اتاق اتفاقات غير قابل توجيه و باورنكردني و اعمال متحير العقولي اتفاق مي افتد .

در اين اتاق بر شما و تمامي كساني كه در حال مشاهده شما در همان لحظه يا بعد ها خواهند بود ، ثابت خواهد شد كه معجزه تنها مختص به پيامبران نيست و هر انساني اگر در شرايط احراز بر آيد مي تواند دست به خلق معجزه زند .

اين اتاقها عموما تا قبل از خلق معجزه تاريك هستند و تنها باريكه اي از نور به درون مي تابد كه اين نور هم در كنار ديوارهايي كه به دورتان مي چرخد و هجوم مشتها و هجمه دشنامها و ... چيز كم اهميتي مي نمايد .

اما به ناگهان بعد از تحمل هر فردي و روشهاي به كار گرفته شده براي او معجزه ظهور مي كند .

حالا ديگر اين اتاق معجزه نورباران شده است ، پرژكتورها بررويتان نورافشاني مي كنند و دوربينها بر چهريتان زوم !

ديگر صداي شماست كه ثبت در تاريخي كه مي خواهند به يادگار بماند ، مي شود .
با آمدن نام چراغ شايد به ياد روشنايي بي افتيم اما ، در چندساله اخير در فرهنگ تلويزيوني و اعتراف گيري برنامه هايي از قبيل چراغ و هويت ديگر نامهايي آشنا هستند .
برنامه هايي كه شايد ابتدا در سياهچالها، اعترافاتي را كه بايد مي كردي بروي كاغذ نوشته مي شد و بعد شما پايش را امضا مي كردي اما با پيشرفت تكنولوژي و بعد اثر گذاري بر مردمان ام القرا اين شيوه ها نيز پيشرفت كردند و با كمك و همفكري سعيد امامي ها و شريعتمداري ها ، بزرگاني چون سعيدي سيرجاني ، سيامك پورزند و ... تا محمدي و افشاري و ... ديگراني را به پاي اين شوي تبليغاتي كشاندند .

در مورد ديگر زندانيان و فعالين سياسي و اجنماعي هم اگر اعترافات تلويزيوني در كار نبود اما توبه نامه ها و مدارك جعلي را آنقدر در اتاق معجزه به آنها نشان مي دهند، كه آنها هم كم كم باورشان مي شود تمامي اين اعمال از خودشان سر زده است و پاي هر ورق نانوشته اي را هم به اجبار امضا مي كنند .

اما در مورد اثر گذاري اين اعترافات و شوهاي تكراري بر مردمان خوبست كمي به عقب باز گرديم .

در زمان پيش از انقلاب روحانيون و اسلاميون معتقد بودند اگر يك سال تلويزيون را در دست داشته باشند حكومت سرنگون و جامعه اصلاح مي شود
!
اما اكنون با گذشت 28 سال از انقلاب اسلامي نه تنها اين امر تحقق نيافته ، بلكه بي اعتمادي مردمان روز به روز از رسانه اي كه به اجبار ميخواهند ملي بنامندش بيشتر مي شود .

مردم كه با گوشها و چشمان خود سخنان آيت الله خميني را در بهشت زهرا در مورد اصلاح و اسلامي كردن تلويزيون و رسانه ها شنيدند به خوبي اكنون معناي اسلامي بودن را دريافتند .

امشب و فردا شب هم البته با چند سال تاخير ، چون سالهاي گذشته پروژه اعترافات تلويزيوني بر روي آنتن مي رود تا صحت و قدرت اتاق معجزه بر همگان اثبات شود .
در انتها اگر پروژه سركوب به اين نحو بخواهد ادامه يابد، باید علاوه بر اظهاراتی که درباره کوتای خزنده ، برپايي انقلاب مخملي ، مقابله با معجزه هزاره سوم ، سیاه نمایی ، پیگیری و خط گیری منافع بیگانگان موارد زیر را اعلام کرد تا حساب کار دست همگان باشد :
1- هر یک از فعالين سياسي و اجتماعي مطمئنا براي يكبار هم كه شده برنج تایلندی ، پاکستانی خورده اند .
2- بدون تردید اگر منزلشان جستجو شود ، وسایل چینی در منزلشان یافت خواهد شد .
3- بارها در عمرشان مرغ وارداتی خورده اند و يا پنير دانماركي و شيريني دانماركي سابق و ناپلئوني را در معده هايشان انباشته اند .
4- بی تردید ، در همین پاییز گذشته پرتقال اسپانیایی میل فرموده اند .
5- سالها ست که موز آمریکای لاتین می خورند .
6- در پرونده اینان شواهد عدیده وجود دارد که بر بویینگ های آمریکایی ، توپولف های روسی سوار شده اند .

البته شواهد دیگری از این که اینان از غرب و شرق تغدیه شده اند وجود دارد ..... .

ما در داخل كشور دشمن داريم ، در خارج از كشور دشمن داريم ، اين نكته ايست كه نبايد در هيچ لحظه از نظر ما دور بماند . ... نه تنها دشمنان بلكه كساني كه سكوت مي كنند و به حد كافي دشمنان را افشا نمي كنند نيز بايد حذف و نابود شوند . " استالين "

16 July 2007

ایرج مصداقی: انقلاب فرهنگی و فیلسوف « اصلاح طلب»

ویژگی اساسی «اصلاح‌طلب‌» های حکومتی نپذیرفتن مسئولیت جنایاتی است که در دهه‌ی ۶۰ انجام داده‌اند. آن‌ها به هر طریق ممکن تلاش می‌کنند از زیر بار این مسئولیت شانه خالی کرده و یا دیگران را مسئول اعمال خویش نشان دهند. در این نوشته تلاش می‌کنم به گوشه‌ای از این سیاست در زمینه مسئله‌ی «انقلاب فرهنگی» و عزم عبدالکریم سروش برای شانه خالی کردن از زیر بار مسئولیت این «جنایت فرهنگی» بپردازم.


انقلاب فرهنگی

و فیلسوف «اصلاح طلب»


ایرج مصداقی


من دشمنی با سروش ندارم و به نظرم هر کس به اندازه‌ای که صادقانه از رژیم دور می‌شود می‌بایستی مورد حمایت قرار گیرد تا چنین انگیزه‌ای در بقیه نیز پیدا شود. اما قدم اول در این راه پذیرش مسئولیت اعمالی است که توسط آن‌ها صورت گرفته و عذر تقصیر خواستن از مردم

.

به نظر من سروش و امثال او تا مسئولیت خویش در دوران سیاه دهه‌ی ۶۰ را نپذیرفته، از مردم و قربانیانشان پوزش نخواسته و در جهت جبران آن حرکت نکرده اند نبایستی مورد اعتماد و حمایت قرار گیرند. از این منظر است که من دعاوی آن‌ها را فریب و دروغ ارزیابی می‌کنم.

در این که عبدالکریم سروش یکی از سرسلسله جنبانان غائله‌ی انقلاب فرهنگی و پیامدهای آن بوده شکی نیست. دوست و دشمن بر این حقیقت پای می‌فشارند و بر آن گواهی می‌دهند اما او و بادمجان دور قاب‌چینانش همچنان پای این و آن را به میان کشیده و از خود سلب مسئولیت می‌کنند.

سروش در ارتباط با غائله‌ی انقلاب فرهنگی در سه جنایت بزرگ شریک جرم است. مشارکت در

بستن و بسته نگاه‌داشتن دانشگاه‌‌ها به مدت دو تا سه سال،

تصفیه صدها استاد

تصفیه هزاران دانشجو

- در ارتباط با بستن و بسته نگاه‌داشتن دانشگاه‌ها او به سفسطه روی آورده و مدعی می‌شود که پیش از آن‌‌که ستاد انقلاب فرهنگی آغاز به کار کند دانشگاه‌‌ها بسته شده بودند و در واقع کار این ستاد بازگشایی دانشگاه بود!

-

معلوم است بعد از هر بستنی لابد گشایشی است. سروش توضیحی نمی‌دهد که این گشایش قرار بود به چه قیمتی انجام گیرد و گرفت.

کدام عقل سلیمی می‌پذیرد که خمینی عده‌ای را به کار می‌گمارد که مخالف «انقلاب فرهنگی» به مفهومی که او مد نظر داشت بوده و با بستن دانشگاه‌ها نیز از اساس در تقابل بوده باشند.

سروش به سادگی دروغ می‌گوید. خمینی در جمع اعضای ستاد انقلاب فرهنگی وظایف آن‌ها را چنین بر می‌شمارد:‌

«الان كه شما بخواهید دانشگاه را برای پذیرفتن معلم ، پذیرفتن شاگرد، مهیا كنید، یك عده زیادی چهره هایشان را از آنی كه هستند بر می گردانند به یك چهره های اسلامی ، و خودشان را در دانشگاه به عنوان معلم ، به عنوان - مثلا - شاگرد، جا می زنند. این را باید یك فكری برایش بكنید. همه مسلمانند و همه متقی ، همه با این نهضت اسلامی موافق، لكن سوابقشان را باید الان ملاحظه كرد؛ یعنی، بنابراین باشد كه یك گروههایی [باشند] برای رسیدگی به سوابق معلمها، به سوابق اینهایی كه می خواهند مثلا وارد بشوند، تا دوباره این مركز تجمع افرادی [نشود] كه آنجا بیایند و قضیه تحصیل نباشد و قضیه جهات سیاسی باشد و اینطور چیزها. ...

از اولی كه بناست دانشگاه باز بشود و بناست معلم پذیرفته بشود، مهم این است این معلم [هایی ] كه الان می آیند و اظهار چه می كنند و شهادت می دهند و می گویند ما مسلمان و چه و چه هستیم ، به این اكتفا نشود؛ سوابق این دیده بشود كه این چطور آدمی بوده است ؛ چكاره بوده است ؛ در دانشگاه كه بوده چه می كرده ، چه درس می داده ؛ چه جور برخورد می كرده با جوانها و چه توطئه ها داشته یا نداشته . این مسائل خیلی باید بررسی بشود كه دانشگاه وقتی باز می شود، یك دانشگاهی باشد كه حالا صد در صد نشد، [طوری ] باشد كه اشخاصش اشخاص صحیح باشند و بعد هم كه باز می شود، یك بازرسی‌هایی لازم است به اینكه در همه جا حاضر باشند؛ برای اینكه معلمین با دانشجوها چه جور برخورد دارند و غیر برنامه درسی شان چه حرفها آنجا هست ؛ چه چیزها آنجا مطرح می كنند. اگر دیدند چیزهایی انحرافی است ، اطلاع بدهند. و یك سازمانی باشد برای اینكه اگر هر یك از معلمین یك همچو كاری بخواهند بكنند،[بررسی ] بشود. اگر - مثلا - گروهها بخواهند در دانشگاه باز این بساط را درست كنند، حاضر باشند یك اشخاصی برای اینكه مانع از این امور بشوند.»

صحیفه‌ی نور جلد ۱۳ صفحه‌ی ۲-۳

چنان‌که ملاحظه می‌شود خمینی دستور می‌دهد برای بازگشایی دانشگاه‌ها ستاد انقلاب فرهنگی سابقه‌ی تک افراد را چک کند و به ادعاهای آن‌ها وقعی نگذارد. او از اعضای ستاد می‌خواهد که «سازمانی» درست کنند که فعالیت‌های کلیه اساتید و دانشجویان را زیر نظر داشته باشد. ستاد انقلاب فرهنگی مسئول تمامی جنایاتی است که در دانشگاه‌ها اتفاق افتاده ولی سروش تلاش می‌کند مسئولیت آن را تنها بازگشایی دانشگاه‌ها جا بزند.

- در زمینه‌ی تصفیه استادان سروش برای فرار از زیر بار مسئولیت در تلاشی نافرجام که حتا صدای دوستان و حامیانش را نیز در می‌آورد پای همه را پیش کشیده و می‌گوید:

«آقای ربانی‌املشی، مسوول روحانی تصفیه استادان بودند كه مرحوم شدند. بعدا افراد تازه‌ای آمدند، از جمله آقای احمد احمدی‌ كه تا امروز هم در شورا حضور دارند – دكتر داوری، دكتر پورجوادی و... . همچنین مایلم یادآوری كنم كه وزیر علوم هم آن زمان عضو شورای انقلاب فرهنگی بود. ابتدا دكتر عارفی و بعد به مدت طولانی آقای دكتر نجفی و از قضا مسوول تصفیه‌های وزارت علوم بود. وقتی من آخرین بار از وزارت علوم پرسیدم، آنها در گزارشی محرمانه به من گزارش دادند كه 700 نفر از اساتید تصفیه شده‌اند.
... اگر تصفیه یا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شریعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفیه‌ها همراه بود و ارتباط مستقیم هم با اسدالله لاجوردی داشت. یك جناح‌هایی در كشور مایلند اولا شورای انقلاب فرهنگی را در تصفیه اساتید خلاصه و ثانیا اعضای آن را هم در وجود بنده خلاصه كنند. یك نفر اسم از آقای شریعتمداری یا آقای احمدی نمی‌برد كه اتفاقا ایشان هم بسیار موافق تصفیه‌ها بودند. ...»

چنانکه ملاحظه می‌کنید سروش در همین نوشته به اندازه کافی بند را آب داده است و در اثر عصبانیت مواردی را ناخواسته افشا کرده است.

سروش فلسفه خوانده است و با منطق سرو کار دارد. اما توقع دارد با تراشیدن چند شریک جرم خودش را بیگناه جلوه دهد!

سروش اعتراف می‌کند که اولاً تصفیه اساتید و دانشجویان در ارتباط مستقیم با «اسدالله لاجوردی» قصاب تهران انجام می‌گرفته است. ارتباط یافتن لاجوردی با این پروژه یعنی به میان آمدن پای خون و شکنجه و سکوت در برابر آن نیز به معنای همراهی با جنایتکاران است.

سروش اعتراف می‌کند که ربانی املشی عضو ستاد انقلاب فرهنگی «مسئول روحانی تصفیه ها» بوده، لابد مسئول غیرروحانی هم در تصفیه ها بوده که ظاهراً بایستی جلال‌‌ الدین فارسی بوده باشد. با این حال او تلاش می کند به خوانندگان بقبولاند که ستاد انقلاب فرهنگی مسئولیتی در پاکسازی نداشته است و او به عنوان رئیس این «ستاد» هیچ‌کاره بوده است.

آیا سروش معنای ارتباط لاجوردی با قضیه تصفیه دانشجویان و اساتید در سال‌های اولیه ۶۰ را نمی‌داند؟ او اطلاعی از اعدام‌های روزانه در اوین نداشت؟ آیا او خبری از دستگیری‌‌های گسترده نداشت؟

عبدالکریم سروش پس از انتشار مطلب، از آن‌جایی که اعترافات بالا را عذر از بدتر از گناه می‌یابد به فکر چاره‌جویی افتاده و در نوشته‌ی دیگری اساساً منکر همه چیز شده و می‌گوید:

«كمیته‌های پاكسازی مطلقا مستقل بودند. اعضایشان را نه ما نصب كرده‌ایم و نه می‌شناختیم. بلی كسانی بودند كه می‌خواستند پای آقای املشی را به این كار بكشند اما وی تن زد و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر وارد نشد.»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1

در نوشته‌ی قبلی به گفته‌ی سروش، ربانی املشی «مسئول روحانی تصفیه‌‌ها» بود و در نوشته جدید، عده‌ای «می‌خواستند پای آقای املشی را به این كار بكشند اما وی تن زد». توجه داشته باشید که ربانی املشی در سیاه‌ترین روزهای سال‌های ۶۰-۶۱ دادستان کل کشور و عضو عالیرتبه شورای عالی قضایی هم بود و مسئولیت اعدام و شکنجه‌ی ‌ده‌ها هزار تن را نیز به دوش می‌کشید و این‌جا سروش تلاش می‌کند به همه بقبولاند املشی آنقدر منزه و پاکدامن بود که علیرغم این که دیگران تلاش میکردند پای او را به تصفیه‌ها بشکند اما وی نمی‌پذیرفت. چه کسی است که نداند ربانی املشی در آن سال‌های سیاه افراد را نه از دانشگاه که از روی زمین تصفیه می‌کرد و سروش کنار دست چنین جنایتکاری در ستاد انقلاب فرهنگی می‌نشست.

در پرسش و پاسخ با هم میهن سروش گفته بود: « اگر تصفیه یا كار خلافی بوده كه در شورا انجام شده است، همه بودند. آقای شریعتمداری بود، آقای فارسی بود كه با تصفیه‌ها همراه بود و ارتباط مستقیم هم با اسدالله لاجوردی داشت.»

در نوشته‌ی جدید، سروش منکر همه چیز شده و می‌گوید:

«... و هیچ عضو دیگر ستاد هم رسماً در این امر [تصفیه اساتید] وارد نشد.» تکلیف ارتباط مستقیم جلال‌‌ الدین فارسی با لاجوردی چه می‌شود خدا می‌داند.

سروش در حالی از عدم مسئولیت ستاد انقلاب فرهنگی در پاکسازی‌ها دم می‌زند که به دریافت حکم از سوی خمینی «افتخار می‌کند». خمینی در پیام نوروزی خود، در فروردین ۵۹ بر تصفیه‌ی دانشگاه‌ها تأکید کرده و گفت:

«باید انقلاب اسلامی در تمام دانشگاه‌های سراسر ایران به وجود آید. تا اساتیدی که در ارتباط با شرق و یا غرب‌اند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی شود برای تدریس علوم عالی اسلامی.
» روزنامه اطلاعات ۶ فروردین ۱۳۵۹ ص ۴

معلوم نیست سروش که به دریافت حکم از سوی خمینی «افتخار» می‌کند چگونه منکر رسالت اصلی «ستاد انقلاب فرهنگی» منتخب خمینی می‌شود؟

خمینی در حکم خود به اعضای منتخب ستاد انقلاب فرهنگی به صراحت مسئولیت انتخاب اساتید را به عهده‌ی این ستاد گذاشته است:

«از بین اساتید مسلمان و كاركنان متعهد و دانشجویان متعهد با ایمان و دیگر قشرهای تحصیلكرده ، متعهد و مومن به جمهوری اسلامی دعوت نمایند تا شورایی تشكیل دهند و برای برنامه ریزی رشته های مختلف و خطمشی فرهنگی آینده دانشگاهها، بر اساس فرهنگ اسلامی و انتخاب و آماده سازی اساتید شایسته متعهد و آگاه و دیگر امور مربوط به انقلاب آموزشی اسلامی اقدام نمایند.

صحیفه‌‌ی نور جلد ۱۲ صفحه‌ی ۴۳۱

سروش یکی در میان یادش می‌رود چه گفته و همچنان ضد و نقیض صحبت می‌کند. او می‌نویسد:

«

گرچه پاكسازی‌ها عزلا‌ و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت، من غایت جهد خود را برای دستگیری از افتادگان می‌كردم. یك قلم بگویم كه از ستاد انقلا‌ب فرهنگی خواستند كه همه دانشجویان توده‌ای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج كند. احتجاج ما سود نداشت. ما كه مصلحت را در این امر نمی‌دانستیم پناه به آقای خامنه‌ای و سپس آقای هاشمی بردیم. و آقای هاشمی بود كه توانست رای را برگرداند و به توده‌ای‌ها اجازه دهد تا تحصیلشان را به پایان ببرند. در این باب بیش از این نمی‌گویم چون اصل شبهه را روا نمی‌دانم. آنكه برای توده‌ای‌ها چنین می‌كند با غیرتوده‌ای‌ها چه خواهد كرد؟ به هر حال شاید همین ایستادگی در برابر حكم اخراج توده‌ای‌‌ها بود كه باعث شد روند اخراج‌ها، اگر هم صورت گرفت كه صورت گرفت از مسیری خارج از ستاد انقلا‌ب فرهنگی انجام پذیرد.»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1

به همین چند جمله دقت کنید. این آشفته گویی‌ها چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟ او می‌گوید «پاكسازی‌ها عزلا‌ و نصبا و قانونا به ما ربطی نداشت» اما یک خط پایین تر می‌‌گوید:‌ « از ستاد انقلا‌ب فرهنگی خواستند كه همه دانشجویان توده‌ای، از مبتدی تا منتهی را از دانشگاه اخراج كند»

اگر پاکسازی‌ها ربطی به ستاد انقلاب فرهنگی نداشت چرا از ستاد انقلاب فرهنگی خواستند تا دانشجویان توده‌ای را اخراج کند؟ آیا از ستاد انقلاب فرهنگی نخواستند که دانشجویان وابسته به دیگر گروه‌های سیاسی را هم اخراج کند؟ ستاد در رابطه با آن‌ها چه کرد؟ در سال‌های ۵۹- ۶۱ برای مقامات امنیتی و اطلاعاتی اولویت با اخراج دانشجویان وابسته به کدام جریان‌ سیاسی بود؟

محمد علی نجفی وزیر ‌آموزش عالی در پاسخ به سروش و دروغ‌هایی که سر هم کرده یادآوری می‌کند که امر اخراج و پاکسازی دانشجویان و استادان بر اساس آیین‌نامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی بوده و توسط هیأت‌هایی که زیر نظر این ستاد فعالیت می‌کردند اجرا میشد:

«-۲ بنده (و سایر وزرای فرهنگ و آموزش‌عالی) هیچ‌گاه عضو ستاد انقلاب فرهنگی نبودیم و تنها حدود شش سال پس از تشكیل آن ستاد و با شكل‌گیری شورای‌عالی انقلاب فرهنگی وزرای وقت سه وزارتخانه (آموزش و پرورش، فرهنگ و آموزش‌عالی، فرهنگ و ارشاد اسلامی) به عضویت آن شورا درآمدند. و این عضویت زمانی است كه پیش از آن دانشگاه‌ها بازگشایی شده و تصفیه‌ها خاتمه یافته بود.

3- آقای دكتر سروش نیك می‌دانند كه همان گروه تندرو حاكم بر ستاد انقلاب فرهنگی (كه به قول ایشان در جلسات معمولا در مقابل آنها سكوت می‌كردند) پاكسازی استادان و گزینش دانشجویان را از شئون اصلی انقلاب فرهنگی می‌دانستند ....

نتیجه آنكه هیچ‌گاه وزارت فرهنگ و آموزش‌عالی(علوم) مسوول تصفیه یا پاكسازی استادان نبوده است و این امر بر اساس آئین‌نامه مصوب ستاد انقلاب فرهنگی و توسط هیات‌هایی بود كه زیر نظر آن ستاد صورت می‌گرفت. حتی ستاد مزبور تا مدت‌ها با حضور یك نماینده از طرف وزیر در آن هیات‌ها مخالفت می‌كرد، چه رسد به اینكه مسوولیت تصفیه استادان به دوش وزارتخانه سپرده شده باشد.»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=7777&p=1

یکی از حربه‌های سروش برای فرار از زیر بار مسئولیت خود در فاجعه‌ی انقلاب فرهنگی استناد به حرف‌های امروز مصباح یزدی است که در دعواهای درونی رژیم وی را از ابتدا «نفوذی» در قضیه انقلاب فرهنگی معرفی کرده است. سروش همین را پیراهن عثمان کرده و مدعی است که: ببینید مصباح یزدی من را «نفوذی» و مخالف «انقلاب فرهنگی» اعلام کرده است. او یادش رفته آن روزها که کبک‌اش خروس می‌خواند کنار دست همین مصباح یزدی در تلویزیون در مناظره با احسان طبری و فرخ نگهدار در یک جبهه شرکت می‌‌کرد. او از همان حربه‌ از کار افتاده‌ی «اصلاح‌طلب‌»‌های امروزی استفاده می‌کند که می‌گویند ما آدم‌های خوبی هستیم چون کیهان و حسین شریعتمداری به ما فحش می‌دهند و به این ترتیب می‌خواهند مشارکت خود در جنایت را انکار و کتمان کنند. لابد فردا بازجویان جنایتکار ۲۰۹ اوین در سال‌های ۶۰-۶۲ نیز مدعی می‌شوند که آدم‌های خوبی هستند چرا که لاجوردی در وصیتنامه‌اش آن‌ها را «نفوذی» و «منافقین جدید» و خطرناکتر از مجاهدین معرفی کرده است.

متأسفانه تا کنون کمتر از نقش ستاد انقلاب فرهنگی در تصفیه دانشجویان گفته شده است. در حالی که طبق آمار رسمی یکی از بزرگترین فجایعی که در کشور به وقوع پیوسته مسئله‌ی تصفیه گسترده دانشجویان به هنگام بازگشایی دانشگاه می‌باشد.

آمار رسمی سال تحصیلی ۱۳۵۸-۵۹ ، شمار دانشجویان را ۱۷۴،۴۱۷ نفر نشان می‌دهد، همین رقم در سال تحصیلی ۱۳۶۱-۶۲ پس از بازگشایی دانشگاه ۱۱۷،۱۴۸ نفر اعلام شد. به عبارت دیگر، ۵۷۰،۶۹ دانشجو از ادامه‌ی تحصیل باز ماندند و شمار فارغ‌التحصیلان از ۴۳،۲۲۱ نفر در سال ۱۳۵۸-۵۹ به ۵۷۹۳ نفر در سال ۱۳۶۱-۶۲ کاهش یافت.

ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۷ صفحه‌ی ۵۶

سروش امام‌اش خمینی است و به داشتن چنین امامی افتخار می‌کند. او در مقاله‌ی اخیرش در مورد دلیل پذیرفتن مسئولیت در ستاد انقلاب فرهنگی چنین می‌‌‌گوید:‌

«حكم امام را پذیرفتم چون هم خود شایق خدمت بودم هم امام، محبوب‌ترین رهبر مردمی تاریخ ایران بود. او رهبر انقلا‌بی بود كه شعارش آزادی و استقلا‌ل بود و دل جمیع مبارزان و آزادیخواهان را ربوده بود. اجابت دعوت و تكلیف او كه در آن دوره تجسم و تبلور سال‌ها مبارزه آزادیخواهانه ملت بود یك حسنه پرافتخار بود و من به آن گردن نهادم و به قدر طاقت بشری در تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و كاستن از هیجانات و افزودن بر عقلا‌نیت، و پیشگیری از تندروی‌های ویرانگر و اجتناب‌ناپذیر روزهای آغازین انقلا‌ب و بازگشایی بل به‌گشایی سریع دانشگاه‌ها و گستردن سفره علم برای جوانان ایران و گوش كردن به آرای دانشگاهیان و مهرورزی با آنان و دعوت امام خمینی به <تحبیب استادان> و ملا‌مت شنیدن و صبوری ورزیدن با دانشجویان پرشور و كم‌شكیب و مقاومت در مقابل پاره‌ای از تحكم‌های ناروای روحانیان و تن ندادن به اسلا‌می كردن علوم و دفاع از آزادی‌های آكادمیك و...»

http://emruz.info/ShowItem.aspx?ID=8511&p=1

سروش از «محبوبیت» خمینی می‌گوید اما توضیحی نمی‌دهد که چه بر سر این «محبوبیت» آمد و چگونه از «ماه» به «چاه» شد. او «انقلاب فرهنگی» و پذیرفتن مسئولیت در «ستاد انقلاب فرهنگی» را «حسنه پرافتخار» می‌شناسد. جامعه دانشگاهی، روشنفکران و آنان که از نزدیک دستی بر آتش داشتند به خوبی می‌توانند راجع به «به‌گشایی» دانشگاه و « تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی آن و كاستن از هیجانات و افزودن بر عقلا‌نیت» قضاوت کنند. منظور سروش از بازگشایی سریع دانشگاه‌ها هم بسته شدن دانشگاه ها به مدت سه سال است. لابد انتظار داشت در پایان قرن بیستم اصلاً در دانشگاه را می‌بستند. از نظر او سه سال بسته بودن دانشگاه خسارت که نبوده هیچ خیرات هم داشته.

نگاهی به آمار دانشجویان تصفیه شده بیاندازد تا به خوبی به کنه اظهارات سروش در رابطه با «تصحیح مسیر دانشگاه و تقویت بنیه علمی» پی ببرید. در منطق سروش «کاستن از هیجانات» یعنی اخراج دانشجویان انقلابی و مترقی طبق فرموده‌ی خمینی.

یکی از موارد «به‌گشایی» مورد نظر سروش همانا تعطیلی رشته‌ی موسیقی بنا به خواسته‌ی خمینی امام محبوب سروش است:

«در مسیر تحصیلات هم ، همان طوری كه در اینجا طرح دادید، موافق با وضع مملكت ما باشد؛ نه اینكه - فرض كنید - یك كلاس هم باز بشود برای - مثلا - هنرهای زیبا و كذا كه جز برای عقب ماندن ما و جز برای بهره برداری دیگران از آن نبوده ، یا - فرض كنید - كه فلان موسیقی و چیزهایی كه در دانشگاه زیاد شاید بوده ؛ من هم خیلی اطلاع ندارم . اینطور چیزهایی كه به درد یك كشوری نمی خورد، مثل كشور ما، اینها نباشد؛ »

صحیفه‌ی‌ نور جلد 13 صفحه‌ی ۳

دکتر ناصر کاتوزیان استاد برچسته دانشگاه تهران در مورد سروش در مصاحبه با روزنامه هم میهن/ یکشنبه 6 خرداد می‌گوید:

«به یاد دارم دکتر سروش را که نظریه پرداز و علمدار فکر تعطیلی دانشگاه بود، مرا که مخالف جدی این راه حل بودم به مناظره تلویزیونی فراخواند و مرتب تکرار میکرد و شعار میداد که برای اصلاح ماشینی که بد کار میکند، باید آن را خاموش کرد.

...

یک بار هم ایشان به همراهی جلال الدین فارسی و شخص دیگری که به یاد ندارم به دانشکده حقوق برای تبلیغ فکر خود آمدند و با استادان دانشکده به بحث و جدل پرداختند و به دلیل هیاهو و شعارهای نامناسبی که همراهان ایشان میدادند، من و جمعی از استادان جلسه را ترک گفتیم و نتیجه‌ای به دست نیامد.»

سروش شهادت دکتر ناصر کاتوزیان یکی از قدیمی‌ترین اساتید کشور را تکذیب کرده و گفته‌ها را به دکتر حسن حبیبی و جلال‌الدین فارسی نسبت می‌دهد و می‌گوید:

« اما در مورد خودم و ایشان باید بگویم كه من یك بار ایشان را دیده‌ام. ایشان با جمعی از اساتید به شورای انقلاب فرهنگی آمدند. اتفاقا رئیس جلسه آقای شریعتمداری بود. من هم در كنار ایشان نشسته بودم و حرفی نمی‌زدم. چون من تازه از خارج برگشته بودم و اصلا از اوضاع دانشگاه‌ها خبری نداشتم، اساتید را نمی‌شناختم و معمولا در این جلسات حرفی نمی‌زدم و گوش می‌كردم تا از مجموع صحبت‌ها، قضایا برای من روشن شود.... آقای ملكی تقریبا تمام جلسه را در اختیار گرفت و سخنرانی مفصلی درباره حقیقت انقلاب در علم و انقلاب در فرهنگ، آن هم از مواضع تندروانه چپ كرد. یك ذره شفقت نسبت به اساتید در صحبت‌های او نبود. از حقیقت مباحث صحبتی نمی‌شود. گویی هركس كه به ستاد انقلاب فرهنگی می‌آمده تنها مرا می‌دیده و تنها از من پاسخ می‌شنیده است. به هیچ وجه نمی‌خواهم بگویم من در ستاد نبوده یا هیچ‌كاره بوده‌ام و گناهان به گردن دیگران اس
ت.»

سروش مانند همه‌ی «اصلاح‌طلب»های حکومتی تلاش می‌کند توجیهی برای جنایات خود بیابد و موضوع را همگانی کند؛ مانند قضیه خشونت و «توبه‌ ملی» که سردمدار آن اطلاعاتی‌های قبلی‌ای چون علوی‌تبار و حجاریان هستند.

درست مانند توجیهاتی که این دسته افراد:

برای کشتار روز ۳۰خرداد و اعدام‌های پس از آن می‌آورند؛

برای اعمال وحشیانه‌ترین شکنجه‌ها و اعدام‌های گسترده می‌آورند؛

برای حاکم کردن حکومت ترور و وحشت پس از ۳۰ خرداد می‌آورند؛

درست مانند توجیهات مسخره‌ای که این دسته افراد:

برای قتل‌عام زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷ می‌آورند؛

و...

سروش و امثال او نیز تلاش می‌کنند برای اعمال خود مشابهی پیدا کنند و به همین منظور وی دست روی دکتر محمد ملکی یکی از خوشنام‌ترین افراد سیاسی داخل کشور می‌گذارد و داستان تصفیه دکتر سیدحسین نصر را پیش می‌کشد تا به این ترتیب بگوید که مسئله‌ی تصفیه استادان کاری مسبوق به سابقه است و ضمن لوث کردن موضوع آن را عارضه‌ای ایرانی قلمداد کند. سروش می‌گوید:

«در مورد آقای محمد ملكی هم باید بگویم متاسفم كه ایشان هنوز اخراج دكتر نصر را از دانشگاه توجیه می‌كند. من كاری به آنكه چه كسی این كار را كرد، ندارم»

http://www.ham-mihan.org/Released/86%2D03%2D20/366.htm

دکتر ملکی پاسخ سروش را به خوبی داده و متذکر می‌شود که این نمک به حرامی را مرتضی مطهری استاد سروش که ریاست شورای انقلاب را به عهده داشت انجام داد. لازم به توضیح است که مطهری دوست و همراه قدیمی سید حسین نصر بود و او به واسطه‌ی رابطه‌ی نزدیکی که با دربار پهلوی داشت مطهری را به عضویت انجمن سلطنتی فلسفه درآورد و پاداشش را پس از پیروزی انقلاب با اخراج از دانشگاه گرفت. حداد عادل نیز شاگرد و دلداده دکتر سید حسین نصر بود، البته آن‌موقع حداد کاره‌ای نبود و تنها در رادیو سمتی داشت و جست و خیز می‌کرد. بنیان‌های فکری نصر و دیدگاه حاکم بر کشور آن‌قدر نزدیک است که مصباح یزدی در سفر به آمریکا به خانه‌ی او رفته و دکتر سید حسین نصر میزبان او می‌شود. به نوشته‌های سایت سروش در این رابطه رجوع کنید.

http://www.drsoroush.com/Persian/News_Archive/P-NWS-Nasr.html

دکتر ملکی می‌‌گوید:

«۳. قصه اخراج دكتر نصر و همدلی جدید عده‌ای از اصلاح‌طلبان حکومتی با سلطنت‌طلبان اسلامی! در جستجوی علت اخراج ایشان و نقش اینجانب در این مسأله نیز كشف جدید است كه فرصت‌طلبان اصلاحاتی برای توجیه اشتباهات تاریخی خود به آن دست یافته‌اند. دكتر سروش نیز كه به تازگی با دكتر نصر دست به یقه‌ی كلامی شده بود، توضیحات اینجانب را «توجیه» خوانده است. اگرچه اخراج دكتر نصر به بنده ارتباطی نداشت و دستور و تصمیم‌گیری شورای انقلاب به ریاست دوست دكتر نصر - جناب آقای مطهری – بود، لیكن ماهیت اخراج ایشان نیز با تصفیه استادان و دانشجویان در انقلاب فرهنگی ،كه بنده با آن مخالف بودم، كاملاً متفاوت بود. ..؟
»

asre-nou.net/1386/tir/2/m-maleki.html

این همه موضوع نیست. دوستداران سروش به کمک او آمده و تلاش می‌کنند با جعل مطلب سروش را یاری رسانند.

رضا رحیمی خجسته در روزنامه هم میهن ضمن قلمفرسایی مشمئز کننده تحت عنوان «فیلسوف حاشیه نشین» به تحریف واقعیات در رابطه با انقلاب فرهنگی، ستاد انقلاب فرهنگی و نقش سروش در آن‌ سال‌ها می‌پردازد. این لاپوشانی حقیقت به سرعت مورد استقبال سایت «روز‌آنلاین» ارگان بخشی از رژیم در خارج از کشور قرار گرفته و در روز ۲۱ خرداد ۱۳۸۶ در این نشریه اینترنتی مقاله‌ی او بازچاپ می‌شود. مقاله‌ی خجسته‌رحیمی مورد اعتراض دکتر محمد ملکی استاد برجسته و خوشنام ایران که از نزدیک تحولات مربوط به ستاد انقلاب فرهنگی را دنبال می‌کرده قرار گرفته و با لحنی ملالمت آمیز با او برخورد می‌کند.

«

جناب آقای خجسته رحیمی نیز سرمقاله‌ای احساساتی در باب حاشیه‌نشینی استاد نوشته‌اند در حالیكه اغراق در مظلومیت ایشان، نمی‌تواند حجابی بر غرور یك فیلسوف در مواجهه با دیگران و گذشته خویش باشد. نویسنده جوان خوب است بداند كه آقای سروش حتی «حاشیه‌نشینی در راحت» را بسیار دیرتر از دیگرانی تجربه كرده‌اند كه «حاشیه‌نشینی در اسارت» را سالها چشیده‌اند.»

asre-nou.net/1386/tir/2/m-maleki.html

«روز» نشینان صلاح نمی‌بینند مطلب دکتر ملکی در مورد سروش را درج کنند بلکه مدتی بعد نوشته‌ی دیگری از دکتر ملکی را درج می‌کنند تا این کار زشت خود را بپوشانند.

رضا خجسته رحیمی پیش از آن در ۶ خرداد ۱۳۸۶ نیز در ادامه‌ی سیاست «اصطلاح‌طلبان» حکومتی و به منظور گل‌آلود کردن آب تلاش می‌کند با انتشار مقاله‌‌ای تحت عنوان "تاریخی که تکرار نمی‌شود" موضوع انقلاب فرهنگی را خواسته‌ی روشنفکران ایرانی و از جمله کانون نویسندگان ایران معرفی کند. او به این وسیله می‌خواهد مسئولیت انقلاب فرهنگی و تصفیه‌های آن را از دوش رژیم و مرادش سروش برداشته و بر دوش جامعه روشنفکری ایران و به ویژه کانون نویسندگان بگذارد! او می‌نویسد:

«تجدیدنظر در دروس دانشگاهی البته مساله‌ای نبود که تنها دانشجویان مسلمان و ستاد انقلاب فرهنگی، شعار آن را بدهند، که انقلاب، فرهنگ خاص خود را طلب می‌کرد و انقلابیون همگی حاملان این فرهنگ بودند. بدین‌ترتیب کانون نویسندگان که برآمده از نویسندگان چپ‌اندیش بود نیز در یکی از شماره‌های مجله خود از حذف دروس بورژوازی از کتب دانشگاهی سخن گفته و نوشته بود که کتاب‌های مهندسی در خدمت صنعت مونتاژ هستند و یاری‌رسان به بورژوازی غربی. بنابر اعتقاد آنها، کتاب‌های ادبیات نیز برآمده از متونی بودند زاییده فرهنگ فئودالی و در دانشگاه‌های هنر نیز مدهای روز و هنر اتوکشیده بر مسندی نشسته بود که متعلق به هنر انقلابی و ضداستعماری بود. کانون نویسندگان اگرچه منتقد روند انقلاب فرهنگی بود اما به هرحال مدافع کلیت آن بود: «اگر مساله انقلاب فرهنگی بود که کسی حرفی نداشت. ما خودمون از همون روزهای بعد از انقلاب، دائم می‌خواستیم تصفیه کنیم… گفتیم که استادهایی‌رو که به نوعی وابسته به رژیم سابق بودن، تصفیه کنیم. حتی چندتاشون‌رو از طریق شورا برکنار کردیم.»

http://www.liberaldemocrat-ir.com/webpage.php?web=3

البته ادعاهای خجسته‌رحیمی به سرعت با صدور اطلاعیه‌ای از سوی کانون نویسندگان ایران تکذیب می‌شود. تا این‌جای کار تلاش‌های یکی از مشتاقان سروش با تکذیب و مخالفت کانون نویسندگان ایران و دکتر محمد ملکی مواجه می‌شود.

رضا خجسته‌‌ی رحیمی پیش از آن نیز در روزنامه شرق مطلبی ستایش گونه در رابطه با سروش با عنوان «مدرسه‌ای به نام سروش» نوشته و مدعی شده بود:

«خاتمى نه در انتخاب وزرا كه گویا در انتخاب معاونان آنها حساسیت بیشترى به خرج داده بود ، معاونانى كه پیش از آن هر یك، روز پنجم هفته را در نشریه كیان كنار فیلسوف مى نشستند و یك بار در ماه نیز با او همسفره مى شدند تا اندیشه از او بیاموزند. مصطفى تاج زاده در وزارت كشور، محسن امین زاده در وزارت امور خارجه و احمد بورقانى در وزارت ارشاد همگى نصبى برده بودند از سروش و از مجله اى كه به ارگان او شناخته مى شد»

http://www.sharghnewspaper.com/830820/html/iran.htm

لازم به توضیح است که بگویم تاج زاده و امین زاده هر دو از گردانندگان سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی فاشیستی‌ترین باندهای رژیم در سال‌های پس از انقلاب و سازماند‌ه دستگاه‌های اطلاعاتی، امنیتی و سرکوب رژیم می‌باشند. تاج زاده از بنیانگذاران کمیته انقلاب اسلامی و امین زاده از معاونان دستگاه جهنمی وزارت اطلاعات در سیاهترین روزهای حاکمیت جمهوری اسلامی می‌باشد. البته نویسنده فراموش می‌کند در زمره‌ی افراد حلقه‌ی کیان از حجاریان، محمدرضا تاجیک و... نام ببرد که جملگی وزارت اطلاعات را بنیان نهادند و یا دست بالا را در اداره‌ی آن داشتند. چنان از حلقه‌ی کیان نام می‌برند گویا حلقه‌ی فرهیختگان جامعه بوده است. حرفی نمی‌زنند که آن‌ها غالباً از مهم‌ترین مهره‌های سرکوب بوده و دست در خون بهترین جوانان کشور داشتند.

دکتر ملکی همچنین خطاب به سروش می‌گوید:

«شما در حضور استادانِ سرشناس مانند دكتر ناصر كاتوزیان و در دفاع از ستاد انقلاب فرهنگی به استادان توهین كردید و به آنها گفتید ما خودمان میدانیم چكار كنیم شما بروید پی كارتان. حالا ادعا می‌كنید كه در ستاد انقلاب فرهنگی فقط ناظر گفتگوها بوده‌اید!؟

در همین جا لازم است یادآور باشم آن روزها كه شما بعنوان ایدئولوگ، حكومت دینی را تئوریزه می‌كردید، من بخاطر دفاع از دانشگاهیان در زندانهای رژیمی كه شما مدافع آن بودید، زیر سخت‌ترین شكنجه‌ها بودم و با قبول همة مسئولیت‌ها، مانع دستگیری حتی یكی از همكارانم در شورای عالی و شورای مدیریت دانشگاه شدم و شما در جواب دوستتان آقای دكتر كاظم ابهری ،استاد دانشكده فنی، كه از جنابعالی خواست با نزدیكی كه به نظام داشتید در این مورد اعتراض كنید گفتید «هركس خربزه می‌خورد پای لرزش هم باید بنشیند، كسی كه با برنامه‌های حكومت مخالفت می‌كند طبیعی است چوبش را خواهد خورد ...»

سروش در پاسخ به دکتر ملکی رذالت را از حد گذرانده و می‌گوید:

«حالا‌ ببینید كسی كه خود به اخراج 100 استاد تن داده و دم نزده و اینك هم نادم نیست، تندخویانه و بازجوصفتانه ایستاده و بر سر دیگری فریاد می‌كشد كه <به اشتباه خود اعتراف كن، قصور خود را بپذیر، بگو كه مجرمی. توبه كن و پوزش بخواه. حالا‌ چون خودت مغضوب دستگاه هستی بلكه با تو شفقت كنیم و سخت نگیریم و....> انصاف بدهید آیا این ادب و گفتمان حقیقت‌جویی است یا گفتمان بازجویی؟ اصل اتهام را به جای اصل برائت نشاندن و جرم خود را به دوش دیگران نهادن و مصرانه از او اعتراف و پوزش خواستن و از محكوم كردن وی لذت بردن و كیف كردن، از چه روحیه‌ای و پیشینه‌ای ناشی می‌شود و از چه خصلت‌ها و صفت‌هایی حكایت می‌كند؟ هر چه هست نه شقفت در آن است نه جوانمردی. نه سلا‌مت، نه استقامت، نه ادب صداقت نه طلب حقیقت.»

گناه از سروش و امثال او نیست. گناه از کسانی است که به چنین افرادی تحت عنوان «اصلاح طلب» و صاحب اندیشه و ... میدان می‌دهند. گناه از کسانی است که صبح تا شام فریاد می‌زنند و کاغذ سیاه می‌کنند که به گذشته‌ی افراد کاری نداشته باشید و ...

نگاه کنید سروشی که با جنایتکارانی چون جلال‌الدین فارسی، ربانی املشی و لاجوردی و امثالهم حشر و نشر داشته حالا مدعی دکتر محمد ملکی یکی از اساتید خوشنام ایران شده و در مورد او کلماتی چون «بازجوصفتانه»، «گفتمان بازجویی»، «پیشینه» را به کار برده و مزورانه از «شفقت»، جوانمردی و «استقامت» دم می‌زند. آیا این وقاحت و پر رویی نیست؟‌

از آن‌جایی که مدت‌‌ها با دکتر محمد ملکی هم بند بوده‌‌‌ام ضمن گواهی‌ دادن بر صداقت و درست‌کرداری او تصدیق می‌کنم که در زندان تحت شکنجه‌های وحشیانه‌ای قرار گرفته‌ و از عوارض آن رنج می‌برد. لاجوردی تلاش می‌کرد به هر نحو که شده با ساختن پاپوش‌های مختلف او را پای جوخه‌ی اعدام ببرد. حتا در دادگاهی که برای او ترتیب داده بودند و گیلانی حاکم شرع آن بود تلاش کردند به هر نحو شده او را به گروه فرقان وصل کنند. همچنین لاجوردی تعدادی از تواب‌های بسیار فعال و سوگلی‌هایش از جمله آل‌موسوی و اکبر آشتیانی از هواداران سابق مجاهدین را در دادگاه حاضر کرده بود تا علیه دکتر ملکی شهادت دهند. تا آن‌جا که به یاد دارم آل موسوی ضمن جو سازی در دادگاه به دروغ شهادت داد که مجاهدین آن‌ها را توجیه کرده بودند که در قضیه «رژه ملیشیا» با دکتر ملکی در استفاده از امکانات دانشگاه تهران هماهنگی شده است. جریان این دادگاه در سال ۶۱ از تلویزیون داخلی اوین پخش شد.

به اشاره‌ی لاجوردی، احمدرضا کریمی عنصر خود فروخته به ساواک و رژیم جمهوری اسلامی در حسینیه اوین، دکتر ملکی را تحت فشار گذاشته بود که با وی به مناظره بپردازد. او نیز تلاش می‌کرد دکتر ملکی را به علی اکبر گودرزی و گروه فرقان وصل کند.

امروز صادق زیبا کلام در مورد سروش می‌‌گوید:

«در سال ۶۰ اگر می‌گفتید چیزی به نام جامعه‌ شناسی اسلامی وجود ندارد، خود دکتر سروش شما را شقه می‌کرد. حالا دیگران به کنار» (ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۵ ص ۳۰)

اما سروش اظهر من الشمس را نیز تکذیب کرده و در مورد ادعای زیبا کلام می‌گوید: «هم ناراست و هم نازیباست. نه شقه كردن شیوه من است نه جامعه‌شناسی اسلا‌می عقیده من. آرای من از همان سال‌های 60 در این زمینه‌ها ثبت شده و موجود است و مطلقا شباهت و قرابتی با خطابه‌های این امام ندارد.»

سروش یادش نیست که در همان موقع‌ها گفته بود:

«در زمینه علوم انسانی ما رعایت لیسانس و میسانس و امثال این‌ها را نکنیم، بلکه تا کسی در این رشته‌ها مجتهد نشده او را فارغ‌التحصیل ننامیم» و این صحبت‌ها در جایی ضبط می‌شود
.

ماهنامه تحلیلی آموزشی لوح شماره‌ی ۳ صفحه‌ی۲۸

البته زیبا کلام با انتشار نامه‌ای که در روزنامه هم میهن چاپ شد پاسخ‌های مستدل و روشنگرانه‌ای به سروش می‌دهد که به جز سایت ادوار نیوز در هیچ یک از سایت‌های «اصلاح‌طلب‌» درج نمی‌شود چرا که به صرفشان نیست. نامه را در آدرس زیر می‌‌توانید بیابید:

http://www.nilgoon.org/articles/Criminals.html

سروش از آن جایی که در سال‌های اولیه دهه ۶۰ و در سیاه‌ترین روزهای تاریخ این میهن خود مستقیماً در حاکمیت شرکت داشته و «ستاد انقلاب فرهنگی» آن را هدایت می‌کرده تلاش می‌کند جنایات انجام گرفته توسط رژیم را تخفیف دهد. برای همین آن‌همه اعدام و شکنجه و دستگیری گسترده و جنایت روزمره را تنها «جوانه‌های خشونت» می‌نامد!

«به هر حال یكی از چیزهایی كه برای من بسیار ناراحت كننده بود، همین عنصر خشونت بود كه جوانه هایش از همان روزها به چشم می‌خورد و متأسفانه نه تنها كاهش نیافت كه روزبروز شدت گرفت و از سال ۱۳۷۰ به صورت عریان در دستور قرار گرفت و حقیقتاً سازماندهی شد و به صورت یك عنصر رسمی در سیاست ما در آمد» (سروش مصاحبه با نشریه نامه شماره ۲۹ بهمن ۸۲)

طبق تعریف سروش در سال‌های اولیه دهه ۶۰، جوانه‌های خشونت بوده و از زمانی که او از کار کناره گرفته و یا از قدرت رانده شده خشونت «به صورت عریان در دستور قرار گرفته» است. آیا این ادعاها خنده دار نیست؟ کافیست فقط سری به روزنامه‌های آن روزها بزنیم و با امروز مقایسه کنیم. این روزها تعداد اعدام شدگان طی یک سال به اندازه‌ی یک روز آن‌دوران می‌باشد. البته این به این معنی نیست که رژیم در زمینه‌ی رعایت حقوق بشر، پیشرفتی داشته است. خیر! مطمئن باشید اگر شرایط به همان دوران برگردد و رژیم احساس خطر کند همان اوضاع را برقرار خواهد کرد.

آیا خشونت عریان از این بالاتر که صبح تا شام رادیو و تلویزیون و مطبوعات رژیم سخنان محمدی گیلانی و موسوی تبریزی و لاجوردی را انعکاس می‌دادند که در آن فریاد می‌زدند: نیاز به تشکیل دادگاه نیست در همان خیابان و به هنگام دستگیری اگر دو پاسدار و یا حزب‌اللهی شهادت دادند متهم را کنار دیوار اعدام کنید. آیا خشونت عریان نبود که می‌گفتند: مجروح را در خیابان تمام کش کنید و به بیمارستان نبرید؟ و...

سروش در مصاحبه با داریوش سجادی در تلویزیون ماهواره‌ای رژیم به نام هما می‌گوید:

«البته من خود نيز از این شورا [شورای انقلاب فرهنگی] گله دارم. گله من این است که تمام این گروه های خشونت گرائی که گاه به نام انصارحزب الله و گاهی به نام لباس شخصی و گاه گروه های فشار نامیده شدند، کسانی بودند که ظرف 20 سال بعد از تشکیل شورای انقلاب فرهنگی پدید آمده اند و من خود از اولین قربانی های این خشونت گران در دانشگاه اصفهان و دانشگاه تهران و دانشگاه مشهد و قم و خرم آباد (که نه خرم بود و نه آباد) بودم. در همه این مکان ها من از قربانیان بودم و شورای انقلاب فرهنگی این خشونت ها را دید و دم برنیآورد و همچنان ادامه می دهد.»

http://www.drsoroush.com/Persian/Interviews/P-INT-13841218-HomaTV.html

سروش هرجا که منافع‌اش اقتضا کند به تحریف تاریخ دست می‌زند. کیست که نداند از فردای پیروزی انقلاب ضد‌سلطنتی گروه‌های چماقدار تحت عنوان امت حزب‌الله به جان مردم، گروه‌های سیاسی و به ویژه زنان افتادند. لابد سروش یادش رفته در اسفند ۵۷ همین گروه‌های اوباش حزب‌الله بودند که فریاد می‌زدند یا روسری یا توسری. کیست که نداند حمله‌ی همین عناصر چماقدار و پاسدار به دانشگاه‌ها بود که فاجعه‌ی انقلاب فرهنگی را به وجود آورد و سروش را در مسند ستاد انقلاب فرهنگی نشاند ووو. سروش در هنگام هجوم گروه‌های چماقدار به نیروها و شخصیت‌های سیاسی ریاست ستاد انقلال فرهنگی را به عهده داشت و دم بر نمی‌آورد ولی حالا مدعی دیگران شده است که چرا در مقابل حمله به او سکوت کرده‌اند!

سروش یادش نیست در مصاحبه با مجله سروش شماره‌های ۱۱۱، ۱۱۲،۱۱۳ کودتای قانونی علیه اولین ریاست جمهوری را حرکت «مدبرانه‌ی امام» معرفی ‌کرده بود:

«حادثه نادری که در ایام اخیر در کشور ما اتفاق افتاد و رئیس جمهور با خواست عمومی مردم و با یک حرکت مدبرانه امام از صحنه سیاست حذف شد، از آموزنده ترین و عبرت انگیزترین حوادث سیاسی کشور ما در دوران جمهوری نوپای اسلامی ایران بود

البته نتیجه «اقدام مدبرانه» امام را همه شاهد بودیم. این گفته ها در شرایطی بر زبان سروش جاری شد که روزانه بهترین جوانان میهن و به ویژه دانشجویان و دانش‌آموزان روانه‌ی جوخه‌‌های اعدام می‌شدند.

وی کنار گذاشتن بنی‌صدر را دفع عضو فاسد بدن می دانست:

«همانطور که یک بدن سالم یک عضو فاسد را دفع میکند، او [بنی صدر] را دفع کردند.»

به سایت سروش در آدرس http://www.drsoroush.com رجوع کنید. در قسمت فارسی زندگینامه‌ی او به زبان انگلیسی موجود است! به زبان انگلیسی هدف از تشکیل ستاد انقلاب فرهنگی را بازگشایی دانشگاه‌ها اعلام می‌کند و با زرنگی از ترجمه‌ی کلمه‌ی «ستاد» که بار خاص خودش را دارد، اجتناب می‌کند.

در این سایت مجموعه سخنرانی‌های سروش موجود است، اما هیچ سخنرانی قبل از سال ۶۷ خورشیدی در آن‌جا یافت نمی‌شود. گویا ایشان در آن موقع به دنیا نیامده بود و یا سخنرانی نکرده بود. لینک سخنرانی‌های سروش در سال های ۶۷ و ۶۸ خورشیدی هم کار نمی‌کند.

در قسمت عکس‌ها هم http://www.drsoroush.com/photos.htm ، کلیه عکس‌های انتخاب شده از سال ۹۹ میلادی به بعد و غالباً مربوط به حضور او در امریکا می‌باشد. تنها یک عکس از سال ۹۲ موجود است و هیچ عکسی مربوط به قبل از آن موجود نیست! تنها عکس همراه با یک مقام ایرانی نیز مربوط به ملاقات با آیت‌الله منتظری است. آیا این‌ها همه اتفاقی است؟ آیا مقصود لاپوشانی یک تاریخ نیست؟

بادمجان دور قاب‌چین‌های سروش وی را «پانزدهمین روشنفکر تأثیر گزار جهان» لقب داده‌اند!

http://www.drsoroush.com/Persian/On_DrSoroush/P-CMO-13840925-MasoudBorjian.html

یکی از اقداماتی که عبدالکریم سروش تمایلی به مطرح شدن آن نداشته و به صرفه نمی‌بیند پیرامون آن توضیح دهد، شرکت در دادگاه اکبر گودرزی رهبر گروه فرقان است. وی به همراه علی مطهری فرزند مرتضی مطهری به عنوان وردست ناطق نوری حاکم شرع و به عنوان ایدئولوگ رژیم در دادگاه مزبور شرکت کرده و تلاش می‌‌نمود به بحث و مجادله با گودرزی پرداخته و وی را در آخرین روزهای عمر تحت فشار قرار دهد. به این ترتیب یکی از کرامات بزرگ «پانزدهمین روشنفکر تأثیر گذار جهان» حضور در اوین و شرکت در جلسه‌ی «بحث آزاد و ایدئولوژیک!» با زندانی زیر اعدام است. از این بابت سروش می‌تواند اولین «روشنفکر جهان» باشد که به چنین کار زشتی مبادرت کرده است.

امثال سروش هنگامی که جامعه از آزادی‌های نسبی برخوردار بود محلی از اعراب نداشته و به جز باندهای سیاه و متحجر رژیم کسی به دور آن‌ها جمع نمی‌شد. کتابهایشان نیز زینت بخش کتابخانه‌های زندان، مساجد، دفاتر سپاه و کمیته و نهادهای وابسته به رژیم بود.

در دوران اختناق و سرکوب لجام گسیخته است که سروش و امثال او آهسته آهسته قد علم کرده و عده‌‌ای را به دور خود جمع می‌کنند. اگر دوباره جامعه از آزادی‌های نسبی برخوردار شود محال است سروش و امثال او توجهی را به خود جلب کنند. اگر سروش در خارج از کشور و در دانشگاه‌های اروپا و آمریکا نیز جایی پیدا می‌کند و گهگاه کرسی می‌یابد نه بر اساس توانایی‌های ذهنی او بلکه به خاطر سیاست غرب مبنی بر ایجاد شکاف درون رژیم و حمایت از بخشی از نظام است. درست به همان دلیلی که دختر مخملباف، سید ابراهیم نبوری و یا اکبر گنجی مورد توجه قرار می‌‌گیرند و قرار ملاقات با روشنفکران غربی برای آن‌ها گرفته می‌شود.

آیا در یک شرایط عادی و بدون برخورداری از «امدادهای غیبی» افرادی از این دست، چنین شانس‌هایی هم خواهند داشت

؟

ایرج مصداقی

۲۱ تیر ۱۳۸۶

Irajmesdaghi@yahoo.com