28 September 2008

بعد از این همه آزار، این همه محاکمه، این همه دبه درآوردن و سین/جیم کردن


لیاقت خوشبختی

نادره افشاری


دیده ای وقتی خوشبختی میآید در خانه ات و کوبه ی در ویلای چند خوابه ات را میکوبد گرپ گرپ، بعد مشت میزند... بعد از پشت دیوار، سنگی به حیاط خانه ات میاندازد و گربه ی شیکموی لوس خفته در آفتاب ناز حیاطت را بیدار میکند، یا گاه... تا ماهیهای سرخ و طلایی حوض خانه ات به ته حوض، ته ته حوض تبعید شوند... بعد سنگی به شیشه ات میاندازد... گاه حتا شیشه ی اتاق خوابت را که در آن به خواب ناز فرو رفته ای، میشکند که بیدارت کند، که بگوید خوشبختی اینجاست، آمده است تو را از این زندگی نکبتی که داری و داشته ای، خلاص کند و تو – لوس و ننر و بیمزه – جوابش میکنی؟!
اول یقه اش را میگیری که چرا اینقدر دیر آمده است! چرا دیر آمده است؟ باور کن باز هم آمده بوده... حتما باز هم آمده بوده و آن، شاید زمانی بوده که تو سرت با ماتحتت بازی میکرده و اصلا حواست به این نبوده که خوشبختی میتواند همین دخترک ساده ای باشد که همین حالا از کنارت میگذرد و تو نمیبینی اش.
میدانی... «خوشبختی» فرشته ی عجیبی است. سراغ خیلیها نمیرود. سراغ بعضی، فقط یکبار میرود و اگر در را براش باز نکردند، سرش را میاندازد پائین و راهش را میکشد و میرود... بعد نگاهی به لیست خوشبختهای احتمالی بعدی میاندازد و یکی یکی... به نوبت... به سراغشان میرود... اما همین خوشبختی کوبه ی در خانه ی بعضیها را چند بار میکوبد؛ بیست سالگی، سی سالگی، چهل سالگی و حالا هم پنجاه سالگی و تو نمیبینی اش. چرا؟ معلوم نیست. وقتی هست، تمام نیرویت را به کار میگیری که عذابش بدهی، و وقتی قهر کرد و رفت، دنبالش میدوی، التماسش میکنی، قسم و آیه میخوری که تمام این سالها را فقط با یاد او سر کرده ای... اما... بعد... باز... که خوشبختی برگشت، دوباره فیلت یاد هندوستان میکند و شروع میکنی به ادا درآوردن...
البته شاید خوشبختی یکی/ دوبار دیگر هم به تو شانس تازه ای بدهد، ولی بار آخر قهر میکند و میرود و تو را در همان زندگی نکبتی ای که خودت برای خودت ساخته ای، جا میگذارد. بیش از این نمیشود پارتی بازی کرد. نمیتواند... بالاخره خوشبختی هم خدایی دارد که باید به او حساب پس بدهد... اصلا مگر این خدای خوشبختی، این همه خوشبختی را تنها برای تو آفریده است؟ تویی که نه عرضه اش را داری و نه لیاقتش را... و آنقدر وحشیانه خوشبختی را گاز میگیری، و آنقدر بی انصافانه لگد به بخت خودت میزنی... که چه بگویم... باور کن کسان دیگری هم هستند که لیاقت خوشبختی را دارند... میدانستی؟
حالا بعد از این همه آزار، این همه محاکمه، این همه دبه درآوردن و سین/جیم کردن...خوشبختی راهش را کشیده است و رفته است.... البته گاه دلش برای تو میسوزد که نمیدانی و نمیفهمی و اصلا نمیتوانی بفهمی که خوشبختی همین لحظات قشنگی است که او خودش را به تو نشان میدهد که دوست داشتن چه خوب است و دوست داشتنی بودن چه قشنگ است و تو... همین تو براش ادا درمیآوری و دلش را میشکنی تا برود... میرود... نه؟... حالا دیگر خوشبختی نیست...
گوش کن... عوضی نگیر... این که باز دارد کوبه ی در خانه ات را میکوبد، خوشبختی نیست... گوش کن... خوب گوش کن ببین چقدر صدای کوبیدنش با صدای کوبیدن خوشبختی فرق دارد! خوب گوش کن... نه عزیزم... این خوشبختی نیست... این ادامه ی همان زندگی نکبتی ای است که تو، خودت برای خودت ساخته و پرداخته ای... باور کن... دیگر نیست... نیست...
خوشبختی دیگر نیست... دیگر نمیخواهدت... نمیخواهمت... برای خوشبخت شدن باید لیاقت داشت... حیف... سر راه، کسان دیگری... خیلی های دیگر هم هستند که منتظر خوشبختی اند... گوش کن... این صدای کوبه ی در آنهاست که از دور به گوش میرسد... گوش کن... گوش کن... خوب گوش کن... خوب ِ خوب گوش کن...

16 سپتامبر 2008 میلادی

http://www.nadereh-afshari.com/

24 September 2008

ای دولتهای طرفدار حكومت دینی ایران، بدانید كه در قلع و قمع ملّت گرفتار ما، همۀ شما سهیم می باشید، من با حالتی بیمار و در حال مرگ، اتمام حجّت نمودم

ای مدافعین حقوق بشر به فطرتتان سوگند كه ما انسانیم ، ای مبلغان دینی جهان، در این قسمت از دنیا، با تحریف توحید آبروی خدا می رود، ای پاپ اعظم، برای حفظ اعتبارات الهی و مقدّسات معنوی، به داد ما برسید، ای علمای یهود، نالۀ ما را طنین دهید كه ما با همۀ ادیان در پرستش پروردگار، شریك هستیم، ای حوضه های مذهبی اسلام، ای گردانندگان جامعۀ الأزهر مصر، ای بزرگان دارلفتوای عربستان، به كمك اسلام بشتابید كه اسلام سیاسی، چیزی از حقیقت قرآن و پیامبرش، باقی نگذاشته است،
ای دولتهای طرفدار حكومت دینی ایران، بدانید كه در قلع و قمع ملّت گرفتار ما، همۀ شما سهیم می باشید
به سران کشورها در اجلاس سازمان ملل

حسین كاظمینی بروجردی


به نام آفریدگار مهربان
درود بر ملّتهای محترم و معظّم جهان، سلام بر سران مصلح و رؤسای عدالتخواه دنیا،
به رغم تبلیغات گسترده ی نادرست حكومت ایران مردم این بخش از جهان دچار آزار مالی و اذیت اعتباری می باشند. ملّت ایران در حالی كه دارای بزرگترین ذخائرطبیعی هستند و صاحب بالاترین درآمد ملّی می باشند، امّا فقیرترین و بیچاره ترین ملل عصر حاضرند.
امروز افسردگی، نداری، بی پناهی، رنجوری و درماندگی معضل ایرانیان بی گناه است كه سی سال است تحت عنوان دینی دولتی، اداره می شوند .
در این مملكت برخلافِ شعاری كه حكّام آن می دهند، نه استقلالی مشهود است و نه از آزادی های شخصی و همگانی، خبری هست و جمهوریتی یافت می شود و نه از دیانت و معنویت آثاری باقی مانده است، از بس با چماق مذهب، بر سر و صورت جامعۀ ما زده اند، كه غیرتهای الهی، زائل شده و تعصّبهای معنوی، نابود گردیده، اختناق و ترور و شكنجه و آدم ربائی و مصادرۀ اموال و تبعیض به نام دین، موجب دلسردی مردم از هر نوع آهنگ خدائی شده و مردمی كه تا سی سال قبل، پایبند تعهّدات مذهبی بوده اند اكنون به تمامی زوایای خداپرستی، بی تفاوت و بدون تمایل گردیده اند .
لذا گلایۀ مردم سیلی خورده و ازحقوق خود منع شده را به سمع و نظر سران گرامی كشورهای دنیا میرسانم.
ای مدافعین حقوق بشر، به فریاد ما برسید،
ای رئیس جمهور روسیه،چگونه ازحكومت دینی ایران، پشتیبانی می كنید در حالی كه، خون رعیت زمین خورده، از چنگال هیئت حاكمه اش می ریزد؟ برهمگان، علنی شده كه حمایت گستردۀ روسیه و چین، باعث فزونی استبداد داخلی در ایران گردید . آقای رئیس جمهور چین، شما باید در قبال این كمكها و موضع گیری های ناعادلانه كه موجب تجرّی رژیم اسلامی ایران می شود و فشارهایش بر مردم ضعیف و نحیف ایران، می افزاید، پاسخگوی تاریخ معاصر جهان شوید؟
آقایانی كه در اجلاس غیرمتعهّد ها در تهران شركت میكنید، هیچ میدانید كه با این عمل، رنگ وجاهت به احكام ضدّ بشری حكومت ما می دهید و آنها را در انهدام فرزندان این آب و خاك، جسورتر می نمائید؟ ای مسئولین شورای امنیت سازمان ملل متّحد، به خاطر وجدان بشریت، به داد ما برسید، من از مدخل یك زندان مخوف به شما عارض می شوم، گناه ملّتی كه نمی خواهد زیر پرچم مذهب خون ریز و آدمكش برود، چیست؟ من به عنوان، پیشوای مذهبی زندانی كه ایام زیادی را در زنجیرهای شكنجه بار حكومت ستمدینی ایران، به سر برده ام، از تمامی آزادیخواهان جهان، می خواهم تا نمایندگانی بفرستند و ازحقیقت امور داخلی ِ جامعۀ ایرانی، مطلع گردند.
ای مدافعین حقوق بشر به فطرتتان سوگند كه ما انسانیم ولی از حیوانات درنده، بدتر با ما برخورد می شود، ای مبلغان دینی جهان، در این قسمت از دنیا، با تحریف توحید آبروی خدا می رود، ای پاپ اعظم، برای حفظ اعتبارات الهی و مقدّسات معنوی، به داد ما برسید، ای علمای یهود، نالۀ ما را طنین دهید كه ما با همۀ ادیان در پرستش پروردگار، شریك هستیم، ای حوضه های مذهبی اسلام، ای گردانندگان جامعۀ الأزهر مصر، ای بزرگان دارلفتوای عربستان، به كمك اسلام بشتابید كه اسلام سیاسی، چیزی از حقیقت قرآن و پیامبرش، باقی نگذاشته است،
ای دولتهای طرفدار حكومت دینی ایران، بدانید كه در قلع و قمع ملّت گرفتار ما، همۀ شما سهیم می باشید،
من با حالتی بیمار و در حال مرگ، اتمام حجّت نمودم.
سید حسین كاظمینی بروجردی
این پیام توسط نادر زاهدی منتشر شده است

23 September 2008

مشکل اين است که ، چنانچه ما بخواهيم به اسلام و مبانی اسلام کاری نداشته باشيم ، متاسفانه اسلام با ما کار دارد



مشکل اين است که ، چنانچه ما بخواهيم به اسلام و مبانی اسلام کاری نداشته باشيم متاسفانه اسلام با ما کار دارد... آنجا که آقای مطهری نماينده تهران در مجلس فرياد می زند که تعدد زوجات از افتخارات اسلام است درواقع حقيقت تلخی را درارتباط با عدالت خداوند در متن الهی می گشايد
شايد بد نباشد جنبش زنان، بجای توجيه کلام الهی و بدون پشتوانه علمی و روشی خردگرا از خود سوال کند که در اين آيه ها چه خدايی با آنها به گفتگو نشسته است؟ سوالی را که معتزليون در ۱۲ قرن پيش ، با آن برگ زرينی در تاريخ کلام اسلامی از خود به جای گذاشتند
رسيدن به اللهيات زنانه با تکيه بر فتواهای علمای دينی، خرد و مغز نظری ما را همچنان لاغر نگاه خواهد داشت و به دليل همين خرد لاغر و ضعيف است که "جنبش" آسيب پذير و آفت پذير باقی خواهد ماند و در نهايت بين جهنم و بهشت در انقلاب اسلامی ، بهشتی را می پذيرد که عين جهنم است


کمپين يک ميليون امضاء، روايتی از بيرون

مژگان ثروتی

برای من که بر خلاف نوشين احمدی خراسانی ، کمپين _ روايتی از درون _ را اين بار از بيرون می بينم ، اين سوال بارها و بارها تکرار می شود که چطور جنبش زنان ، همانند سير تکامل کلی جامعه به جای آنکه خطی باشد و از الف به ب و ث عبور کند ، صد سال است که دور خود می چرخد و يا به قول ابن خلدون ، حرکتی دوری به خود گرفته است ؟ همان اندک تغييراتی که ما امروزشاهد آن هستيم ، بيشتر در بخش ساختا رعينی جامعه است و در واقع از بيرون به اين جامعه تزريق می شود و نوآوری ( ذهنی و علمی) نه در درون اين جامعه به طور عام وجود دارد و نه در جنبش زنان به طور خاص.

حال سوال را به گونه ای ديگر مطرح می کنم . چطور شد که زن ايرانی در آغاز ورود به هزاره سوم ( در انقلاب اسلامی)، با اينکه هنوز از حقوق مدنی و طبيعی معمول در جهان مدرن برخوردار نبود ، همان اندک آموزه ای از آزادی را که از برخورد با مدرن آموخته بود ، به اين سادگی وا نهاد؟ (1)

با مروری کوتاه به تاريخ ۵۰ ساله اخير با حضور جنبش های مذهبی و در نهايت بنيادگرايی دينی ، اين سوال پيش می آيد که چطور می شود ، جنبش زنان با حمايت بی سابقه از خطوط فکری مذهبی ، بارها و بارها به خود آزاری خود می پردازد و در نهايت در انقلاب اسلامی خودکشی تاريخی می کند؟ چطور می شود که دولت مراکش تصميم به تغيير و اصلاح قوانين شريعت از جمله در ازدواج می گيرد ، ولی ميليون ها زن مراکشی در بزرگترين ميدان پايتخت ، قرآن به دست با اين اصلاحات مخالفت می کند؟ و چطور می شود که جنبش بنيادگرايی مذهبی پروتستان در آمريکا ( ۱۹۲۱ _ ۱۹۲۸ ) که بدنبال باز توليد ساختار پدرسالارانه می باشند ، بوسيله مخالفت گسترده زنان آمريکا به عقب رانده می شود ؟ ( 2)

آيا وقت آن نرسيده است که به يک آسيب شناسی جدی در ارتباط با زنان و جنبش زنان در کشورهای اسلامی دست بزنيم ؟ حداقل می توان از بين عوامل متعدد آن ( محيطی ، تاريخی و اقتصادی ، بومی ) به مهمترين عامل يعنی اعتقادی ، ايمانی که مشترک در بين کشور های اسلامی است ، نظر کنيم.

***

بدون شک بزرگترين چالش زنان در کشورهای اسلامی ( به استثناء دو مورد) برای تغيير قوانين تبعيض آميز ، رويارويی با مذهب است. چرا که قوانين موجود در کشور های اسلامی ريشه در دين و شر يعت و به عبارتی کلام الهی يعنی وحی دارد. کمپين يک ميليون امضاء با تاکيد بر اينکه تغيير و اصلاح قوانين تبعيض آميز هيچ گونه ضديتی با مبانی اسلام ندارد ، در واقع به صورت سنتی همانند روشنفکران دينی با تکيه بر هرمنوتيک ، در پی آن است که با رسيدن به تعبير و تفسيری جديد از شريعت ، مذهب را دور زده و خود را به حقوق طبيعی و سکولار متصل کند يا به عبارتی الهياتی زنانه يا فمنيستی برای زنان فراهم کند.

آيا براستی می توان از اين طريق اميد داشت که جنبش زنان را چنان واکسينه کرد که در موقعيت های حساس تاريخی مانند انقلاب اسلامی ، بار ديگر واپسگرايانه عمل نکند ؟ آيا می توان به آينده جنبش زنان ، بدون داشتن مبانی دقيق فکری و فلسفی و يا به عبارتی مغز نظری و برخوردی کاملا دقيق و علمی ( بدون بازی با کلمات ) به مقوله زنان و موقعيت آنان در کشور های اسلامی ، اميد داشت. آيا می توان اميدوار بود که جنبش زنان ، جنبشی فکری و تواما عمل گرايانه اما با پيکری مدرن بوده ، و در نتيجه ضد مدرن عمل نمی کند ؟

جنبش زنان در قالب کمپين يک ميليون امضاء برای برابری و تغيير قوانين تبعيض آميزدر ايران پس از انقلاب اسلامی ، جنبشی بی سابقه است . از اين نظر بی سابقه ، که فعالان آن اغلب از زنان و مردانی تشکيل شده اند که بدليل سن پائين درزمان انقلاب اسلامی نه تنها هيچ مشارکتی در آن نداشته اند ، بلکه اغلب پس از آن بدنيا آمده اند . آنان فاصله زيادی از پدران و مادران انقلابی خود گرفته و ناچار شدند ، فاجعه ای را که والدينشان بدليل بد فهمی خود از مدرن به بار آورده اند ، جبران کنند. اما جبران اين فاجعه فرهنگی که با انقلاب اسلامی ، خود را در تما می ابعاد ( سياسی، اقتصادی و اجتماعی ) نشان داد ، ارزان صورت نمی پذيرد. بسياری از اين فعالان جوان يا در زندان به سر می برند ، يا پرونده های قطوری در دستگاه های قضايی دارند و يا هر لحظه به عناوين مختلف تهديد می شوند.
بعد از انقلاب اسلامی ، قوانين اسلامی به طور گسترده تری در حوزه های مدنی و قضايی به اجرا در آمد و بدنبال آن ذهنيت اجتماعی ايرانی _ اسلامی نسبت به زن و نقش او در جامعه که غالبا بر بدن زن متمرکز است را بيش از پيش تقويت کرد. در اينجا بخشی از قوانين تبعيض آميز را با توجه به مطالبات کمپين مرور می کنيم :
برای ازدواج دختران باکره (در هر سن و درجه تحصيلی که باشند ) به اجازه پدر نياز
است. زنان با ازدواج بخشی از حقوق خود را از دست می دهند. چون تعيين محل زندگی ،
اجازه سفر و خروج از کشورفقط با موافقت همسرامکان پذير است وآنان حتی شغل خود را در
صورت عدم رضايت شوهر از دست خواهند داد. زنان ايرانی بدون اجازه وزارت کشورنمی
توانند با فردی غير ايرانی ازدواج کنند، در حاليکه برای مردان اين محدوديت وجود
ندارد. با ازدواج با فرد غير ايرانی ، کودکان انان از تابعيت ايرانی محروم می شوند.
در حال حاضر حدود يکصد هزار کودک در ايران وجود دارند که فاقد شناسنا مه هستند ،
چرا که پدران آنان از افغانستان، عراق و يا محصول رابطه به اصطلاح نامشروع هستند.
(۳) به عبارتی اين کودکان از حق تحصيل وديگر امکانات اجتماعی محروم شده اند. طبق
قانون ، طلاق حق انحصاری مردان است و هر وقت که اراده کنند می توانند زنان خود را
طلاق دهند ، ولی چنانچه زن درخواست طلاق داشته باشد ، غالبا غير ممکن است و در آخر
اگر با وجود دلايل قانع کننده موفق به طلاق شود معمولا از حق خود چون مهريه
می گذرد. با طلاق ، زنان حق حضانت و يا همان حق سرپرستی بر فرزندان خود را از دست
می دهند و ولايت و سر پرستی فرزند او به پدر فرزندان ودر صورت مرگ پدر به جد پدری
واگذار می شود. چنا نچه به دلايلی مادر سرپرستی فرزندان را به عهده بگيرد اداره
سرپرستی زير نظر دادستان بر کار های مادر نظارت تام خواهد داشت.

طبق قانون مردان می توانند ۴ زن عقدی و بی نهايت زن صيغه ای داشته باشند . سن مسئوليت کيفری
برای دختران ۹ سال و برای پسران ۱۵ سال است. چنانچه مرتکب جرمی شوند مطابق يک
بزرگسال مجازات می شوند. به طور مثال اگر مرتکب قتل شوند در زندان تا سن ۱۸ سالگی
نگهداری می شوند و بعد اعدام می شوند. مطابق قانون ارزش جان زن نصف مرد است ، لذا
ديه ای که برای زن در نظر گرفته می شود ، نصف مرد است . در ارث هم وضع بدين گونه
است ، دختران نصف پسران از والدين خود ارث می برند. در هنگام شهادت در دادگاه نيز
در بعضی موارد يا اجازه شهادت ندارند و يا چنانچه شهادت آنها پذيرفته شود نياز به
دو شاهد زن است که برابر با يک مرد شناخته می شود. يکی ديگر از قوانين تبعيض آميز
همانا قانونی است که به مرد اجازه می دهد هر گاه همسرش را در همبستری با مرد ديگری
ببيند می تواند او را به قتل برساند و در اين مورد قانون قاتل را مجازات نمی کند.
،، به عنوان مثال ۲۰ درصد از قتل ها در ايران ، قتل هايی با انگيزه ناموسی و جنسی
می باشند. مطابق تحقيقی که انجام شده است حدود ۹۰ درصد از مردانی که همسران خود را
کشته اند به دليل بدگمانی و شک و توهم نسبت به همسرانشان بوده است. ،، (4)

چنانچه پدری دخترش را بدليل مسائل ناموسی به قتل برساند از مجازات قصاص
معاف می شود و يا حداکثر به ۱۰ سال زندان محکوم می شود. قوانين تبعيض آميز ديگری را
می توان از جمله حجاب ( اجباری)،همسان نبودن شانس در مشارکت های سياسی و امور کشوری
، ارتقاء پست ، عدم بهره مند شدن فرزندان از حقوق بازنشستگی مادران و غيره ياد کرد.
در مورد قانون سنگسار هم اغلب در مورد زنان اجرا می شود تا مردان.

در واقع تمامی موارد فوق بر اساس مبانی انسان شناسی و جهان شناسی ای استوار است که دقيقا در
قرآن پايه ريزی شده است و فقه تنها ادامه آن می باشد. يعنی بر اساس پارادايم تکليف
و مبتنی بر خدامحوری . در حاليکه ما در حقوق طبيعی و سکولار با پارادايم حق ( حقوق)
روبرو هستيم که مبتنی بر انسان محوری است.

به آيه ۲۲۳ سوره بقره زنان شما کشتزار شمايند ... نظر کنيم ، در آيه ۲۲۸ _۲۳۰ دقيقا بر برتری مردان بر زنان تاکيد شده است. آنجايی که برای نزديکی با خداوند بر پرهيزکاری تاکيد می شود و منظور از پرهيزکاری رعايت حقوق نابرابر انسانی است که تحت عنوان شريعت در قرآن فرمول بندی واجرای آن واجب شده است. از اين تضاد , واضح تر جای ديگر سراغ داريد. آن جايی که حقوق بشر اعلام می کند که همه انسانها برابر و با حقوقی يکسان متولد می شوند. جای آن نيست که مروری بر سوره های احزاب ، نور ، نساء و ... داشته باشيم. در واقع اين تبعيض جنسيتی در کلام الهی نهادينه شده است . آنجا که آقای مطهری نماينده تهران در مجلس فرياد می زند که تعدد زوجات از افتخارات اسلام است درواقع حقيقت تلخی را درارتباط با عدالت خداوند در متن الهی می گشايد.

مشکل اين است که ، چنانچه ما بخواهيم به اسلام و مبانی اسلام کاری نداشته باشيم ، متاسفانه اسلام با ما کار دارد و با حقوق اسلامی مندرج در قرآن و ادامه آن در فقه ، تمامی جنبه های زندگی ما به ويژه زنان را سامان داده و برای آن برنامه دارد. اگر به راستی بدنبال تئوری های فمنيستی به دليل موقعيت ويژه ايران نيستيم چرا که کاربردی نيست، حداقل ببينيم که اسلام و قوانين اسلامی و ترس از جهنم چه بر سر توسعه فکری بخشی از بشريت يعنی زن مسلمان آورده است.

اساس فلسفه فمنيستی بر برابری زن و مرد در همه ابعاد زندگی بود که توسط جنبش های زنان د ر قرن ۱۸ و ۱۹ به راه افتاد. نبايد فراموش کنيم که جنبش زنان اساسا بر پايه يک تئوری فلسفی به حرکت در آمد . فلسفه ای که در دوران روشنگری در حقوق طبيعی خود را باز يافت. حقوق دنيوی يا به عبارت بهتر عقلانيتی که با تکليف الهی به نبردی خستگی ناپذير برخواسته بود و تما می حوزه های تقدس را با عقلانيت خود شخم زد. اما در حوزه علم هيچگاه به توجيه آن نپرداخت و اين کار ايمانی را به حوزه اللهيات واگذار کرد.

اساسا سطح مبارزات جنبش های فمنيستی در اروپا با کشورهای اسلامی با هم فرق دارند. جنبش های فمنيستی در غرب ، در حال نظريه پردازی های نوين هستند و در حول و حوش مسائلی چون پرنوگرافی ، ختنه زنان در آفريقا ، و زن و جهانی شدن... مشغول فعاليت می باشند ، در حاليکه زنان ايران ، در آغاز ورود به هزاره سوم ، برای بازيابی ابتدايی ترين حقوق انسانی خود و به دور از مسائل مربوط به زن و جهانی شدن ، به خود می پيچد. به راستی بحث وگفتگو در زمينه تئوری های مربوط به مسائل زنان که در کشور های غرب بخصوص در حوزه های آکادميک در جريان است با شرايط اجتماعی و بحث های مسائل زنان در ايران تفاوت فاحش دارند. اين تئوری ها در جوامعی ارائه می شوند که ساختاری سکولار دارند و دين نقشی در حقوق اساسی و مدنی افراد باز نمی کند. لذا در جامعه ای مانند ايران که سياست و حقوق آن عين ديانت آن است مسلما تئوری های فمنيستی آن ناگزيرند که به دين باز گردند . اما بازگشت بخش نظری جنبش زنان ايران به دور باطل کلام ( اللهيات ) سنتی رايج ، يعنی اجتهاد يا به تعبير مدرن تر آن، فهم مدرن از وحی ، جنبش را در همان وهله اول از داشتن يک مبانی نظری و فلسفی ( مغز نظری) دقيق محروم ساخته است. وظيفه جنبش ، توجيه کلام الهی در چارچوب هرمنوتيک نيست . چرا که به زعم گادامر هرمنوتيک علم نيست ، بلکه هنر است. (5) به واقع از اين طريق بدنبال توجيه کلام الهی هستيم و معانی و مفاهيمی را از آن استخراج می کنيم که در خود متن يعنی آيه های صريح موجود در قرآن وجود ندارد و گاه در تضاد بارز با متن قرار می گيرند ، و شوخی آنجاست که همچنان فهم دينی از آن نام می گيرد در حاليکه اين عقلانيت بشری است که اين بار به کمک کلام الهی شتافته است. اما بايد توجه داشت که اين تضاد بين متن ، يعنی آيه ها ی صريح ، و مفهوم استخراج شده هميشه باقی خواهد ماند. چرا که کلام الهی همان است که در متن مقدس است و تغيير ناپذير وامکان بازگشت به آن هميشه وجود دارد. شايد بد نباشد حداقل جنبش زنان، بجای توجيه کلام الهی و بدون پشتوانه علمی و روشی خردگرا ، از خود سوال کند که در اين آيه ها چه خدايی با آنها به گفتگو نشسته است؟ سوالی را که معتزليون در ۱۲ قرن پيش ، با آن برگ زرينی در تاريخ کلام اسلامی از خود به جای گذاشتند .

جنبش ناگزير به ورود به چالش های نظری و تئوريک است. در غير اين صورت قادر نخواهد بود در ذهنيت اجتماعی که کل جامعه را فرا گرفته است ، گسست ايجاد کند و از اين حرکت دوری يعنی _ پيشرفت ، بازگشت _ به بيرون پرتاب شود و حرکت خطی ، رو به جلو و متداوم در پيش گيرد.

لذا يکی از وظايف جنبش طرح سوالهای بنيادی از متن اجتماع در سه حوزه اقتصاد ، سياست و فرهنگ به ويژه دين در ارتباط با مسائل و موقعيت زنان است . تا زمانی که به واقعيت ها و پديده های اجتماعی با تکيه بر چارچوب های نظری و فلسفی دقيق و بدون تناقض با تکيه بر ديدی انتقادی ، علمی نظر نداشته باشيم و به تجزيه و تحليل آنان نپردازيم ، به تئوری در حوزه فلسفه فمنيستی در چارچوب جامعه ای که به آن تعلق داريم ، نائل نخواهيم شد. به عبارتی تا پايه های تئوريکی خود را سامان ندهيم ، از نابسامانی و پراکنده گويی و تناقض گويی به ويژه در جهان فکری خود و همچنين در حوزه عمل و رفتار اجتماعی و سياسی خود رهايی نخواهيم يافت. بدون پايه های تئوريکی سامان يافته (که بايد در يک پروسه طولانی بحث و گفتمان سيقل يافته باشد ) موضع ما نسبت به وضعيت ها متناقض خواهد بود و در نهايت جنبش می تواند در لحظه های حساس تاريخی چون انقلاب اسلامی بر ضد خود عمل کند. اين تناقض ها زمانی از بين می رود که با يک عقلانيت جمعی ، مسائل اساسی و بخصوص نقش دين را در زندگی ،آگاهی و پيشرفت زنان با نگاهی علمی و تيز و نه ايمانی به بحث بگذاريم. جنبش هيچ چاره ای ندارد جز اينکه با مفاهيمی چون عدالت در کلام الهی ، دانايی ، حکمت و رابطه آن با شريعت ، اخلاق و جامعه و تعريف و بازسازی دوباره آن و جدا سازی آن از پيکر زن ، مفهوم حق و پارادايم انسان محوری در مقابل خدا محوری ، حقيقت و نسبيت آن و ... به چالش بنشيند.

با بحث های اصولی و بنيادی و مسلح به خرد انتقادی ، رفته رفته راه بر پژوهش های ديگر باز خواهد شد ؛ به طور مثال اساس مشروعيت ساختار پدر سالارانه از کجا می آيد؟ تصور اجتماعی رايج به زن در جامعه چگونه و با چه مکانيسمی خود را بازتوليد می کند ؟ اساس نرم و هنجارهای اجتماعی چيست و چگونه می توان آنان را تغيير داد؟ ...
فرمول بندی ريشه های مشکل در قالب يک نظريه علمی نه تنها ايدئولوژيک نيست ، بلکه دارای کارکردی انتقادی در نقد واقعيت های اجتماعی و به عبارتی ، به نقد کشيدن نرم ها و هنجار های دينی است که در قالب فرهنگ ، به ساختار ذهنی مسلط در بين ما تبديل شده است. نقد آن چيزی است که غبار آن نه تنها بر روی زنان نشسته ، بلکه در اين ساختار فکری مسلط که از پارادايم تکليف به جای حق دفاع می کند ،کارگر ،کودک ، دانشجو ... را نيز در بر می گيرد. در نتيجه با تکيه بر چنين ديدگاه نظری است که جنبش زنان ، جنبشی اجتماعی است و از ساير جنبش ها هم از لحاظ فرم و هم از لحاظ محتوا جدايی ناپذير است. به عبارتی هدف ، تلاش برای در هم ريختن ساختار و هنجار های مسلط بر جامعه و سا مان دادن آن به گونه ای ديگراست تا در آن، انسان بتواند آزاد زندگی کند. لذا نمی توان صرفاً عملگرا بود ، يا به عبارتی موقعيتی و خواسته محور عمل کرد و به دلايل هر چند موجه (مانند شرايط سخت سياسی داخل ) از بحث های تئوريک و نظری و موضع گيری علمی ، صريح و بی پرده فاصله گرفت. نمی توان از سر صورت مسئله پريد و بحث را هميشه از خانه دوم و سوم شروع کرد و اساس را مسکوت و حل نشده باقی گذاشت. اين تجربه ای است که جنبش زنان در تاريخ خود با آن بيگانه نيست ، حتی در خواسته محور بودن خود ، و ديديم که مادران ما در انقلاب اسلامی چگونه آسان دست آوردهای خود را وانهاد ند و به چه سمتی حرکت کردند و ما را ، يعنی کودکان خود را در چه جامعه ای به گَل نشاندند.

ما به تصحيح حافظه فرهنگی خود که شديدا متاثر از دين ما است ، نياز داريم. رسيدن به اللهيات زنانه با تکيه بر فتواهای علمای دينی و بدون عبور از بحث ها و گفتمان های علمی دقيق و روشن که متکی بر عقل انتقادی و روشی خرد گرا باشد، خرد و مغز نظری ما را همچنان لاغر نگاه خواهد داشت و به دليل همين خرد لاغر و ضعيف است که جنبش آسيب پذير و آفت پذير باقی خواهد ماند و در نهايت بين جهنم و بهشت در انقلاب اسلامی ، بهشتی را می پذيرد که عين جهنم است. بيش از نيمی از طرفداران و حاميان جنبش های دينی و بنيادگرايی مذهبی را زنانی تشکيل می دهند که از ابتدايی ترين حقوق انسانی خود محروم هستند. آنها از اعتقادی حمايت می کنند که دقيقا تحقير آنان و محروميت از ابتدايی ترين حقوق انسانی را مشروع ساخته است و در اين راه حتی کودکان خود را نيز قربانی می کنند. آيا تا بحال جنبش از خود سوال کرده چرا؟

....................................................
• کمپين يک ميليون امضاء بعد از تجمع زنان در ۲۲ خرداد ۱۳۸۵ در ميدان هفت تير و برخورد دولت با آن ، در ۵ شهريور همان سال ( سه ماه بعد) ، با هدف پيگيری مطالبات حقوقی خود ، رسما
اعلام موجوديت کرد. استراتژی کمپين روش چهره به چهره (گفتگو با مردم در هر جا ی
ممکن) به همراه تهيه و پخش جزوه های آموزشی در مورد تاثير قوانين موجود ايران بر
زندگی زنان است. کمپين با تبديل کردن اين مطالبات به خواستی همگانی ، مسئولان را به
تغيير قوانين ترغيب کرده و آنان را به اجرا و رعايت کنوانسيون های بين المللی وادار
می کنند.

1)
http://www.radiofarda.com/Article/2008/09/09/f4_Parliament_bill_three_approve.html

2 ) در واقع نه تنها ساختار سياسی و حقوقی سکولار آمريکا از آن استقبال نمی
کند و مانع بزرگی است ، بلکه هيچ استقبال قابل توجهی نيز از طرف شهروندان از آن
صورت نمی گيرد. برای مطالعه بيشتر مراجعه کنيد به کتا بهای ريزن بروت
Martin
Riesenbrodt, Die Rückkehr der Religion, Fundamentalismus und der Kampf der
Kulturen, Beck, zweite Auflage 2001 und
Fundamentalismus als patriarhaliche
Protestbewegung, amerikanische Protesten ( 1910-28) und iranische Schiiten
(1961- 79) im Vergleich, Verlag Mohr, 1991 München

3)
http://www.irwomen.info/spip.php?article6142

4) مجله نامه . همسر کشی
تبلور خشونت پنهان خانگی . ۱۳۸۵ شماره ۵۱. صفحه ۶۲ _ ۶۶

5) Hans-Georg
Gadamer, Wahrheit und Methode, Grundzüge einer philosophischen Hermeneutik, 1960
, Tübingen, S: 179

....................................................................................

Mojgan.servati@gmail.com

16 September 2008

آمدن و يا ‏نيامدن اين سيد بی چاره، عبد ..ري، شيخ به خواب رفته ، يا همين رئيس جمهور(!) فعلي ، تغييري در ‏اوضاع و احوال وخيم امروز ما ايجاد نمي کند

آمدن و يا ‏نيامدن اين سيد بزرگوار گره اي از مشکلات اين ملت سر خورده از خوش باور ي ها ‏باز نخواهد کرد، آنچنانکه آمدن عبد الله نوري و يا آن شيخ به خواب رفته اصحاب کهف ‏و يا دوباره بر سرير قدرت قرار گرفتن همين رئيس جمهور فعلي هم، تغييري در ‏اوضاع و احوال وخيم امروز ما ايجاد نمي کند چرا که خانه از پاي بست ويران است.‏

قيل و قال تکراری آمدن و يا ‏نيامدن

بيژن صف سری


اين روز ها مدام در حال خواندن خاطرات اصحاب قدرت بعد از انقلاب هستم، چه آنها ‏يي که ديگر در صحنه نيستند و خانه نشين شده اند و چه کسانيکه هنوز دستي به قدرت ‏دارند و در فکر و خيالشان، توهم ابر قدرتي جهان را مي پرورانند.‏

کمترين بهره وري از خواندن اينگونه خاطرات همين قدر بس که لااقل بعد از 30 سال ‏متوجه مي شويم چه ملت ساده و سطحي نگري بوده و هستيم طرفه آنکه بعد از خواندن ‏خاطرات رجل سياسي قديم و جديد، به اين واقعيت پي خواهيم برد که چه کلاه گشاد ي ‏بر سر مان رفته است اگر چه هنوز هم نسبت به و قايع و رخداد هاي پيرامون خود و ‏جهان، بر همان سبک و سياقي مي انديشيم که مسبوق به سابقه است.‏

براي نمونه نگاه کنيد به قيل و قال انتخابات پيش رو رياست جمهوري که از چندي قبل ‏بازار مکاره ي آن، باز رونقي يافته است، و در اين وانفسا چه احزاب و گروه هايي که ‏قصد تحميل کانديدا هاي مورد نظر خود را دارند و چه بسياري از مردم کوچه و بازار، ‏هر دو، از يک منظر بر اين مقوله مي نگرند که امروز به عارضه احساس غبن آن ‏گرفتار يم.‏

اينکه مي گويم بر همان نشاني هستيم که بوديم، بخوانيد تحليل ها و تبليغاتي که براي ‏تحميل کانديدا ها و يا حضور مردم در پاي صندوق هاي راي نوشته مي شود، يكي وعده ‏عدالت ميدهد و يكي ازاصلاح دم ميزند وگروهي ازبرآوردن آرزوهاي لامحالي چون ‏آزادي ميگويند که به قدمت تاريخ، عمر بر سر آن نهاده ايم. و اين همه از فروش متاعي ‏است كه در بازار سياست، وعده هاي پوشالي را به بهاي خوش باوري مي دهند آنچنانکه ‏از پس سال ها خريد وعده هاي تو خالي در بازار انتخابات گذشته، هنوز هم‎ : ‎

رنگ سال گذشته را دارد ‏‎
همه ي لحظه هاي امسالم ‏‎
‎365 ‎حسرت را همچنان مي كشم به دنبالم ‏‎
ديده ام در جهانما چشمي، ‏‎
كه به تكرار ميكشد فالم ‏‎
يك نفر از غبار مي آيد، ‏‎
مژده تازه تو تكرايست

و از اين رو است که باز هم مردم بر سر همان دو راهي قرار مي گيرند که در سي سال ‏گذشته نقطه عطف همه تلاش هاي رسيدن به دمکراسي بوده است، يعني تحريم انتخابات ‏و يا انتخاب از بين بد و بدتر، که حکم همان راه رفته اي را مي ماند که به بن بست ‏منتهي مي شود، و جالب اينکه با همه ضرر هاي پيمودن اين راه به بن بست منتهي شده، ‏از روشنفکر تا احزاب و ايضا مردم کوچه و بازار هر گز به صرافت پيدا کردن راه ‏ديگر نبوده اند تا تغييري در اين چرخه ايجاد نمايند، چه رسد به امروز که از سويي در ‏چنبره تورم و گراني و مضيقه معاش دست و پا مي زنند و از سوي ديگر ازوحشت ‏هجوم بيگانگان به خانه پدري، خواب به چشمانشان راه ندارد. ‏

ماجرای آمدن سید اصلاحات و یا نیامدن او به صحنه رقابت انتخابات ریاست جمهوری پیش رو که نقل محافل سیاسی روز است ، حکایتی تکراریست ، چرا که تا قبل از واقعه دوم خرداد ، سال ها با نزدیک شدن موسم انتخابات ریاست جمهوری ، همیشه بحث بر سر آمدن و نیامدن مهندس موسوی بود و مدتها تیتر مهم روز نامه ها و رسانه های کشور به حضور و یا عدم حضور این رئیس دولت زمان جنگ اختصاص داشت و این بود تا اینکه دوم خردادی از راه رسید و سید اصلاحاتی کشف شد و بعد از دو دوره ریاست جمهوری که به زعم گروهی دوران طلایی و به زعم دشمنان اصلاحات دوره نا مطلوب بعد از انقلاب بشمار می رود ، تا امروز که برای بار سوم نام سید محمد خاتمی برای سکانداری این کهنه دیار باز هم بر سر زبان ها افتاده است ، حال آنکه آمدن و یا نیامدن این سید بزرگوار گره ای از مشکلات این ملت سر خورده از خوش باور ی ها باز نخواهد کرد ، آنچنانکه آمدن عبد الله نوری و یا آن شیخ به خواب رفته اصحاب کهف و یا دوباره بر سریر قدرت قرار گرفتن همین رئیس جمهور فعلی هم ، تغییری در اوضاع و احوال وخیم امروز ما ایجاد نمی کند چرا که خانه از پای بست ویران است.

متن کامل
http://bijan-safsari.com/2008/09/blog-post.html

9 September 2008

اشخاصی که به نام ملت ایران « شورای ملی صلح » تشکیل داده اند، باید به این پرسش پاسخ گویند


اشخاصی که به نام ملت ایران « شورای ملی صلح » تشکیل داده اند، باید به این پرسش پاسخ گویند و این نکته را روشن نمایند که با چه کس یا کسان و با چه گروه و دسته و دولت و کشوری می خواهند صلح کنند؟

کسی که در خانهء خودش حریف و همآورد یک آخوند روضه خوان متجاوز بی مقدار نیست، لازم است که مبارزه با امپریالسم و سرمایه داری جهانی را به وقت دیگری موکول کند.

هیچ امری به اندازهء شعار سرنگونی جمهوری اسلامی ملت ایران را در زیر یک پرچم متحد نمی کند. هیچ آرزویی به جز برافتادن نظام نکبت الهی ملت ایران را گردهم نمی آورد.


پرچم ایرانشورای ملی جنگ

سیامک مهر


اشخاصی که به نام ملت ایران « شورای ملی صلح » تشکیل داده اند، باید به این پرسش پاسخ گویند و این نکته را روشن نمایند که با چه کس یا کسان و با چه گروه و دسته و دولت و کشوری می خواهند صلح کنند؟ و یا به عبارت دیگر ملت ایران با چه نیروی متخاصم و متجاوزی در حالت جنگ بوده و بسر می برد و یا از سوی کدام نیرو احساس خطر می کند که ایشان به فرض دارا بودن حق نمایندگی از طرف ملت ایران، خواستار صلح گشته اند؟

اگر احتمال حملهء نظامی آمریکا و اسرائیل و نیروهای ائتلاف جهانی مد نظراست که هست، چرا به صراحت از باعث و بانی و مسبب اصلی ِ این خطر و مخاطره که مشخصاً جمهوری اسلامی است یاد نمی کنند؟ چرا از بمب اتمی رژیم اسلامی هیچ حرفی نمی زنند؟ چرا هرچه فریاد دارند بر سر جمهوری اسلامی نمی کشند؟

این خانمها و آقایان چرا در دوران جنگ هشت ساله با عراق - لااقل از آزادی خرمشهر به بعد- به فکر تشکیل شورای صلح نیفتادند؟ چرا اکنون که سقوط حکومت اسلامی به دنبال یورش نظامی و بمباران امری صد در صد مسلم و قطعی است به فکر صلح افتاده اند؟ چرا ترکیب ایشان مجموعه ای است از « زن مسلمان» و « مرد مسلمان» و اصلاح طلب و خاتمی چی و همکاران اکنون و سابق رژیم اسلامی و هنرمندانی است که سی سال به خدمت بزک و دوزک چهرهء کریه نظام اسلامی مشغول بوده اند؟

در شورای ملی صلح حتا طیفی دیده می شود که در اینجا نیز فرصت و زمینهء مبارزه با امپریالیسم یافته است. از جنم همان نحله ای که در جهت این هدف با فاسد ترین و پلید ترین و جنایتکارترین دولت ها و نظام های عوامفریب وجوه مشترک استراتژیک می یابند و همراهی و همکاری می کنند.

این سخنان به معنی حمایت از حملهء نظامی به ایران نیست؛ بلکه به قصد روشن شدن نیت ها و روش های سردرگم گروه ها و نیز آشکار ساختن اولویت های ملت ایران در مبارزه با رژیم سنگسار اسلامی است.

تردیدی نیست که همهء ملت ها از جمله ملت ایران مردمانی صلح طلبند که اگر گرفتار و گروگان و اسیر حکومت ها و دولت ها و رهبرانی نادان، فاسد و قدرت طلبی نباشند که تمامی آزادی ها و حقوقشان را پایمال نموده باشد، هرگز تن به هیچ جنگی نخواهند سپرد. اما اگر جنگی واقعی در چشم انداز است که هست، جنگ ملت ایران با نظام تجاوز الهی است.

پایان دادن به شرایط« نه جنگ و نه صلح » جز با برانداختن نظام اسلامی ممکن نیست. ریشه های علل بروز جنگ در جوهرهء حکومت اسلامی است. در حکم جهاد اسلام علیه آزاداندیشان است. عامل اصلی جنگ را می باید در دشمنی و ستیز آخوندها و اسلام فروشان با فرهنگ و تمدن و ملت ایران جستجو کرد. ریشه های جنگ طلبی را می بایست در ماجراجویی ها و فکر امپریالیستی ِ صدور انقلاب اسلامی و در عمق باورهای فاشیستی و انسان ستیز اسلام کاوش کرد.

جمهوری اسلامی طی همین سی سال در حدود یک میلیون تن از مردم ایران را به قتل رسانده و مجروح و معلول و خانه نشین کرده است. از سینما رکس و اعدام ها و قتل های پیروزی انقلاب اسلامی، از جنگ هشت ساله تا قتل عام های اسرا و زندانیان، از احکام اعدام و سنگسار و قصاص، از ترورهای مخالفان در درون و بیرون. این تعداد تلفات برابر با میزان تلفات چند بمب هسته ای است. حکومت اسلامی نیازی به تسلیحات کشتار جمعی نداشته است. با همان سلاح های متعارف، با تفنگ و اسلحهء کمری و سلاح سرد و چماق و چاقو و یا با تکه ای طناب و چند پاره سنگ عملاً دست به کشتار جمعی زده است.

در تاریخ ایران با حمله و هجوم کدام بیگانه و دشمنی بیش از پنج میلیون تن از ملت آواره گشته است؟ کدام بیگانه و دشمن و گرگی در ایران لانه کرده است که همچنان این روند ادامه دارد و سالیانه بنا به آمار بالغ بر صدو پنجاه هزار ایرانی از متفکر و متخصص و نخبه و صاحب سرمایه از این نکبت می گریزند؟

آنوقت چنین دشمن هار و غدار و خونریز و انیرانی و مهاجم و متجاوز زنجیرگشوده ای را در خانهء خود رها کرده اند و در مطلق ِ عوامفریبی شعار ضدامپریالیستی سر می دهند.

شما در برابر شعار صلح - صلح کدامین راه و روشی را به جهت سرنگون ساختن نظام اسلامی پیشنهاد کرده اید؟ آیا به عنوان مثال تحریم خرید نفت و گاز از ایران و بستن گلوگاه حیاتی ِ جمهوری اسلامی را به آمریکا و اسرائیل و اتحادیه اروپا گوشزد کرده اید؟ آیا روش و راهکاری نظیر آنچه بر آفریقای جنوبی در زمان آپارتاید اعمال می شد پیشنهاد داده اید؟ شما که با همین تحریم های نیم بند اقتصادی که رژیم اسلامی را به نفس نفس انداخته است نیز مخالفید!

مبادا که برخی در زیر پردهء دلسوزی برای ملت ایران نیت نامردمانهء خود را پنهان ساخته باشند. مبادا که به قصد خریدن وقت و فرصت برای نظام اسلامی باشند. مبادا که هدفی به جز برانداختن جمهوری اسلامی در سر بپرورانند؟
چگونه می توان به افرادی که تمامی هم و همت خویش را بر آشتی دادن دموکراسی با توحش اسلام و شرع نبی گذاشته اند و در پی موافق ساختن مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر با قانون تعزیرات اسلامی شب و روز تلاش می کنند اعتماد کرد؟

چگونه می توان به اهل فکر و اندیشه ای که برای نجات اسلام آدمخواره و در همنوایی با استعمار اسلامخواه و آخوندنواز در پی تولید و تحمیل اسلامی خوش خیم و لایت به مردمند تا شرایط و زمینه های پس ماندگی فرهنگی و سیاسی و اجتماعی یک ملت را دوام و قوام ببخشند، خوشبین بود؟

این نظر که جمهوری اسلامی از جنگ با آمریکا و اسرائیل و ناتو استقبال می کند و که بهانه ای می یابد تا ناراضیان و معترضین را در داخل سرکوب کند و پایه های اقتدارش را استحکام ببخشد و جنگ، روند و پروسهء جامعه مدنی و دموکراتیزه شدن جامعه و سیاست را به تعویق و تأخیر می اندازد، مبنایش استدلال سستی است که تجربه و نتیجه و سرانجام حملهء نظامی نیروهای ائتلاف به افغانستان و عراق را نادیده می گیرد. حتا تجربهء دورتر حملهء نظامی ناتو به صربستان را. در همهء این مثال ها حکومت های محلی سرنگون شدند. در غیر این صورت هم چیزی به نام دموکراسی و جامعه مدنی در چشم انداز ده ها سالهء آنها پیدا نبود. نه اسلام و توحش طالبان اجازه می داد که مردم افغانستان خواب آزادی ببینند و نه حکومت مادام العمر صدام حسین و حزب بعث عراق ماشین آدمکشی و جنایاتش را متوقف می کرد. نژادپرستان صرب نیز اگر فرصت می یافتند تا آخرین نفر از مردم بوسنی و کوزوو و آلبانی تبار را قتل عام می کردند.

ما را از جنگ نترسانید. لولوی افغنستان و عراق را برای خالی کردن دل ما به رخ نکشید. ملت ایران سه دهه است که با حکومت شرع نبی در حالت« نه جنگ و نه صلح» بسر می برد. عاقبت که چندان هم دور و دیر نیست تصمیم قاطع خود را خواهد گرفت و با یافتن نمایندگان واقعی خویش و با تشکیل « شورای ملی جنگ» که مطلقاً هیچ شباهتی به تشکل های عوامفریبانه نخواهد داشت و با برافراشتن پرچم خود در مقابل پرچم الله اکبر و به نام ایران به جنگِ رو در رو با نظام نفرت الهی خواهد پرداخت.

هیچ امری به اندازهء شعار سرنگونی جمهوری اسلامی ملت ایران را در زیر یک پرچم متحد نمی کند. هیچ آرزویی به جز برافتادن نظام نکبت الهی ملت ایران را گردهم نمی آورد.

در این برهه سرنوشت ساز از تاریخ ایرانزمین آن امری که غایب است، آن حقیقتی که درک و فهمش راهگشای خروج از نکبت و فلاکت اسلامی است، ضرورت حیاتی ِ اتحاد و همبستگی میان تمامی نیروهای مبارزی است که سرنگون ساختن نظام جمهوری اسلامی و استقرار حکومتی سکولار مبتنی بر آزادی، دموکراسی و پایبند به اعلامیه جهانی حقوق بشر هدف مشترک و بدون اما و اگر آنان است.

جمهوری اسلامی و مجموعهء آخوندها و دینکاران و اسلام فروشان حامی آن، تنها و تنها دشمنی است که من و ما و ملت ایران می شناسد. سی سال متمادی است که ملت ایران تمامی راه های صلح و سازش با حکومت اسلامی را طی کرده و آزمایش نموده است. اما این نظام همچنان از این مردم قربانی می گیرد، حبس و شکنجه می کند و ثروت ها و منابع این ملت را غارت و چپاول می کند.

اگر برخی نیروها و گروه ها و احزاب می دانستند که ایران و ایرانی و منافع یک ملت را وجه المصالحهء دعواهای ایدئولوژیک و افکار سخیف چپ و راست و بچه گانهء خود کرده اند؟ اگر دریافته بودند که در نزاع بر سر لهجه های قبیله ای و نق نق های قوم گرایانه چه مقدار نیرو و انرژی خود را تلف می کنند؟ اگر واقف بودند که زمانی که رژیم ملایان هست و نیست ملی آنان را غصب و تاراج کرده است، ایشان در حقیقت سر کیسه را رها کرده اند و چسبیده اند به ته کیسه؟

کسی که در شهر و موطن خود اختیار پوشیدن لباس دلخواهش را ندارد. کسی که برای آرایش دلخواهش بازداشت می شود. کسی که برای نوشیدن یک جام شراب شلاق می خورد، باید با حفظ متانت و درک اندازه و توان اراده و امکانات خود، با تئوری بافی و اظهارنظر و خط و نشان کشیدن برای سرمایه داری جهانی و قطب بندی های قدرت های بزرگ اقتصادی و نظامی، خود را مضحکهء خاص و عام نکند. کسی که در خانهء خودش حریف و همآورد یک آخوند روضه خوان متجاوز بی مقدار نیست، لازم است که مبارزه با امپریالسم و سرمایه داری جهانی را به وقت دیگری موکول کند.

اکنون زمان اتفاق است. آن اتحاد ابلهانه ای را که در سال 57 به دور امام خون و جنون تشکیل دادیم ما را مارگزیده کرده است. اما با این حال مگر به غیر از اتحاد و اتفاق و همبستگی راه و نشان دیگری برای چیره شدن بر آخوندهای کینه توز و ضدایرانی ِ اسلام وجود دارد؟

جمهوری اسلامی یا از طریق شورش همگانی ملت ایران ساقط خواهد گردید و یا در پی حملهء نظامی آمریکا و اسرائیل. راه سومی وجود ندارد. اگرچه هر دوی این اتفاقات ممکن است در پی یکدیگر و یا همزمان و توأمان روی دهد.

در خاتمه یادآور می شوم که ملت ایران باید به یک دوست، به یک دوست واقعی عنایت بیشتری داشته باشد. ملت اسرائیل تاریخاً به ملت ایران مدیون است. آنان بارها به نجات خود از اسارت توسط ایرانیان اذعان داشته اند. کمک گرفتن از چنین دوستی هیچ منتی را بر ما حمل نمی کند. اگرچه نگارنده در آن فضاهای اسطوره ای و پیشمدرن نمی اندیشد و به معیارها و اقتضائات زمانه نیز توجه کامل دارد.

siamakmehr@yahoo.com

http://khakeiran.blogspot.com/

از "ببخشید و فراموش کنید!" تا انکار وجود اپوزسیون

  نظر آقای گنجی راجع به خمینی، این جلاد بزرگ که تنها یک قلم از جنایاتش فرمان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 بود، چیست

از "ببخشید و... فراموش کنید!" تا انکار وجود اپوزسیون!


- عبدی هزارخانی -


اکبر گنجی در مصاحبه ای در تاریخ 14 شهریور 1387 به مناسبت انتشار کتابش به زبان انگلیسی با رادیو فردا مدعی شده است که اپوزسیون اصلا وجود خارجی ندارد!

بررسی ادعاهای آقای گنجی پس از خروجش از ایران، از اولین توقفش در روسیه تا تور اروپایی اش و نهایتا آمریکا سیر متناقضی را نشان می دهد که از سردرگمی وی حکایت دارد. او که در زمان سپری کردن زندانش (البته با تجهیزات و وسایلی متفاوت با زندانیان دیگر) صحبت از تغییر رژیم می کرد، پس از خروجش از کشور، از مسکو تا ایتالیا حرفش عوض شد و از ایرانیان خواست که رژیم و عواملش را ببخشند و همه این بیست و اندی سال نابودی ایران و ایرانی را فراموش کنند. سپس از اروپا تا نیویورک پروژه های گوناگونی را مطرح کرد که مورد مصرف مماشات گران داخلی و خارجی بود. یک روز مدعی شد که طرف حسابش فقط روشنفکران غربی هستند و یکروز در پارلمان اروپا، محل قانونگذاری و با حضور سیاستمداران اروپایی سخنرانی کرد. اتفاقا در همان جلسه ترتیب داده شده در پارلمان اروپا با سوال یکی از نمایندگان زیرک اروپایی مواجه شد که چطور خط عوض کرده و بجای روشنفکران با سیاستمداران در حال دیدار است؟

پروژه دیگر آقای گنجی راه اندازی یک جنبش همگانی به رهبری ایشان یا دوستان میانه بازش بود. جناب فکر می کرد به محض خروجش از کشور و حضور در میان ایرانیان خارج کشور، حلوا حلوا خواهد شد و سریعا به عنوان رهبر جنبش مدنی زیر دوربین ها قرار خواهد گرفت که البته به حقارت آمیز طرین وجهی امیدش به یاس مبدل شد. فراخوان او به هموطنان ایرانی برای تحصن و ایجاد جنبشی بزرگ تنها با استقبال تنی چند از همپالگی هایش مانند مسعود بهنود و کاظم علمداری در لندن و نیویورک روبرو شد. فراخوان ژان وال ژان ایرانی که با یاری تمامی رسانه های ایرانی آنچنانی متعلق به دول مختلف از فخیمه گرفته تا هلند و ایالات متحده، تنها مورد توجه جمعیتی که حتی به تعداد انگشتان دست نرسید، قرار گرفت. پس از آن آقای گنجی با ورود به محافل مختلف تحقیقاتی از استانفورد تا بوستون و شورای روابط خارجی و ... به طور معجزه آسایی امکان سخنرانی و فعالیت پیدا کرد و از ایجاد جنبش مدنی عملی پیشین صرف نظر کرد. در بسیاری از این سخنرانی ها آقای گنجی سعی کرد که رژیم ایران را یک نظام سلطانی معرفی کند که از پیچیدگی های خاص یک نظام دیکتاتوری قرن بیست و یکمی برخوردار نیست و مشخصا تز نظام سلطانی اش را در برابر ماهیت فاشیسم مذهبی رژیم قرار داد. اکنون نیز در آخرین افاضاتش منکر وجود هرگونه اپوزسیون شده است.

اساسا نیازی به پاسخگویی به حرفهای آقای گنجی نیست، زیرا که فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران هر روزه در تمامی رسانه های داخلی و خارجی اش منکر وجود اپوزسیونش می شود. اما سوالی که مطرح می شود اینست که آیا انکار وجود اپوزسیون از نظر آقای گنجی مانند رژیم است؟ جمهوری اسلامی منکر کشتار و شکنجه و قتل عام زندانیان سیاسی است.

آیا آقای گنجی هم منکر قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 است؟ مبارزه مردم در اشکال مختلف منجمله در شکل اپوزسیونی اش هر روزه رژیم را در داخل و خارج از کشور، از سازمان ملل تا خیابانهای شهرهای اروپایی و آمریکا گرفته تا شهرهای مختلف میهنمان به زانو درآورده است. جیغ و دادهای رژیم در فضای بین المللی مبین وجود اپوزسیون است. حالا اگر این واقعیت را هم نادیده بگیریم آیا بدون وجود اپوزسیون، رژیم جمهوری اسلامی در صدر کشورهای ناقض حقوق بشر در تمامی محافل بین المللی قرار می گرفت؟ شاید ایشان هم مانند سران رژیم معتقدند که اینها توطئه های شیطان بزرگ و اسرائیل است که می خواهند اسلام عزیر را نزد افکار جهانیان به زیر سوال ببرند. خجالت نباید کشید.

آقای گنجی قبل از هرگونه اظهار نظر سیاسی و یا تالیف کتاب و ایراد سخنرانی در محافل مماشات چی، باید به دو سوال بسیار بسیار ساده پاسخ دهد.
1- نظر آقای گنجی راجع به خمینی، این جلاد بزرگ که تنها یک قلم از جنایاتش فرمان قتل عام زندانیان سیاسی در تابستان 67 بود، چیست؟ آقای گنجی که بقول خود آقای منتظری را قبول دارد، تاکنون سعی کرده است که از این موضوع طفره برود. همه می دانیم که اعتراض منتظری به جنایات بی حد و حصر خمینی به قیمت ولایتعهدی اش انجامید. آیا خمینی هنوز امام آقای گنجی است و یا اینکه ایشان معتقدند که روح الله خمینی مسئول اصلی تمامی جنایات و به باد رفتن حرث و نسل ایران و ایرانی است؟

2- آقای گنجی بالاخره باید برای یکبار هم که شده نقش خود را در سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات در زمانی که یکی از عوامل سرکوب مخالفین رژیم در داخل ایران و ترکیه بود را مشخص کند. کسی خواهان مجازات ایشان نیست. اعلام و بیان نقششان در سرکوب، کشتار و شکنجه اپوزسیونی که اکنون منکرش هستند، خود بزرگترین مجازات برای آقای گنجی خواهد بود.
البته بسیار خوب خواهد بود که باقی پاسداران، بسیجیان، شکنجه گران و سرکوبگران مانند ایشان تغییر عقیده دهند. اما بالاخره آقای گنجی برای تسکین خاطر بازماندگان آن جانباختگان هم که شده، باید یکبار بجای گرفتن امضاء و تاییدیه از روشنفکران غربی مانند نوام چامسکی، لب از لب بگشایند و لااقل سمت خود را در دستگاه سرکوب رژیم برملا کنند. مردم فراموش نخواهند کرد، اما شاید ایشان بخشیده شود. تا پاسخ به این سوالات بسیار ساده، تحلیل راجع به مسائل ایران و بررسی وجود یا لاوجود اپوزسیون پیشکششان.

17 شهریور 1387

http://www.iran-e-sabz.org/rooz/rooz207.html
حزب سبزهاي ايران

2 September 2008

مشتهامان کوبان نیست دستهامان با هم نیست فریادمان نارساست باید یکی شویم یاران


باید یکی شویم

م.ساقی


باید یکی شویم یاران
باید یکی شویم
باید ز هر کوی و برزن این خاک سربلند
چون شیر نعره برکشیم
وز موجهای سرکش خزر
کوبنده تر شویم

باید ز شور انتقام بارور شویم
باید ز فریادهای آتشین
شعله ور شویم

باید یکی شویم یاران
امروز در کنار و گوشه ی این وطن
در کار مرگ
جام بر جام می زند
عدوی ما

با صد هزار حیله و فریب
این نابکار
خون می مکد از گلو ی ما

مشتهامان کوبان نیست
دستهامان با هم نیست
فریادمان نارساست

باید یکی شویم یاران
باید یکی شویم.



01.09.2008