31 October 2005



سخنان احمدی نژاد بازتاب سیاست مماشات جویانه غرب زینت میرهاشمی
تاریخمان را از ما نگیریی فواد شمس
تخریب قطعه 33 حذف میراث جنبش عدالتخواهانه مردم است جعفر پویه
با وجود استبداد مذهبي نميتوان به پيشرفت علمي دست يافت مهدي سامع
ترس جمهوري اسلامي از پيكر در خاك خفته ي فرزندان ايران حسن زرهي
برای او که نشست تا همه برخیزند! وبلاگ آرش سرخ
در کلاف سردرگم داريوش همايون
رنگ فدرالیستی زدن به تحولات سیاسی ایران ایران محكوم است! علی جوادی
گفتگوی اتمی من و عمه جان عبد القادر بلوچ
راه پله های باريک و ديوار آپارتايد يک توضيح ضروری سایت روشنگری
«زنان» در خدمت تحکیم نظام مردسالارانه زینت میرهاشمی
ظهور امام زمان را لطفا عقب بیندازید! دكتر حسين باقرزاده
آقازاده یعنی تجاور، دزدی، غارت و چپاول جعفر پویه
تروريسم و سکوت ما علی ناظر
مهاجرت از شهرها به کجا؟ منصور امان
نگاهی به راه - ششمين جشنوارة تأترو هنرهاي نمايشي ایران در تبعيد (گوهرمراد) رضا بي شتاب
زخمهای زيبا مهستی شاهرخی
زير سنگينی خودشان داريوش همايون
وحشی سر سپرده رکسانا گيلاني
از این سفر فريدون گيلاني
آيا اين نهضت آزادی است؟ عبدالعلی پارسا
حكم خامنه ای نشانگر بن بست و لاعلاجی رژیم اسلامی است! علی جوادی
یک کشور يک ملت داريوش همايون
وقایع نگاری یک جنایت از پیش اعلام شده امید حبیبی نیا
حکومت کنید و... بچاپید! وبلاگ حسن آقا
تحكیم قدرت مافیای حاكم در جمهوری اسلامی دكترحسين باقرزاده
عضويت افتخاری انجمن قلم دانمارک برای حسين قاضيان و تقی رحمانی غل و رنجیرشده
نشست رسانه ای با پروفسور احسان بارشاطر مجید زهری
ترچمه ایرانیکا و حکومت ایران ف.م.سخن
نظارت مجمع تشخيص مصلحت بر قوای سه گانه سایت روشنگری
در برلين هنوز قاضي هست علی سجادی

30 October 2005

زینت میر هاشمی

سخنان احمدی نژاد بازتاب سیاست مماشات جویانه غرب

15 کشور عضو شورای امنیت سازمان ملل سخنان احمدی نژاد را محکوم کردند. احمدی نژاد با سخنان خود دندان زهر آگین ولایت فقیه را چنان نمایان ساخت که جنب و جوشی جدید در سیاستهای جهانی ایجاد شد. این موضع گیری چندین پیام مشخص سیاسی به همراه داشت. این که رزیم تغییری نکرده و ذر بر همان پاشنه ای می چرخد که بنیانگذارش آن را بنیان نهاد. اساس این سیاست صدور انقلاب و ایجاد اتحاد جماهیر اسلامی است. پیام احمدی نژاد با توجه به نقش جمهوری اسلامی در بحران و تشنجهای فعلی در منطقه و به ویژه شراکت رژیم در قدرت سیاسی در عراق، بیانی سیاسی است. این بیان مخاطبان خودش را در میان نیروهای عقب مانده، بنیادگرا و ارتجاعی دارد. وی در مقابل تهدید بردن پرونده هسته ای رژیم به شورای امنیت، اسرائیل و به نوعی مخالفان خود را آن هم از میان ابرقدرتها به جنگ دعوت می کند.

تفسیر بر سر این که چطور در این شرایط حساس که رژیم از هر طرف زیر فشار است رئیس آن چنین موضع گیری «احمقانه»ای کرده است متفاوت است. برخیها خوش دارند که این موضع گیری را به بی سیاستی و بی تجربگی او بگذارند و تعجب می کنند که چطور منافع نظام را نمی فهمد. حرف وی حرف جدیدی نیست. این حرف نه حرف او بلکه سیاست رهبر است که از زبان او بیان می شود. سخنان احمدی نژاد دقیقا از ماهیت این رژیم بر می آید. وقتی بنیان سیاست و گفتمان پایوران رژیم صدور انقلاب و ایجاد اتحاد جماهیر اسلامی است طبیعی است که این سیاست به آرزو و راهیابی برای محو یک کشور از نقشه جهان بیانجامد. حرفهای احمدی نژاد دقیقا سیاسی و حساب شده بود. پایوران رژیم و نیز احمدی نژاد هیچگاه سیاست و موضعی بر اساس منافع مردم نگرفته اند که این بار حساب زیانهای این سیاست ماجراجویانه برای مردم را بکنند. تمامی سیاستها و حتا جایی که این سیاستهای ماجراجویانه به جنگ منتهی شده دقیقا بر اساس منافع نظام و در راستای حفظ خیمه نظام صورت گرفته است. این بار هم همین گونه موضع گیری شده است. تعیین روز قدس و محو شدن اسرائیل از نقشه جهان همان حرفهایی است که خمینی در ابتدای روی کار آمدنش بیان نمود. منوچهر متکی وزیر امور خارجه رژیم به درستی اظهارت احمدی نژاد را «راهبرد و سیاست 27 ساله جمهوری اسلامی» دانست. وی گفت در سال 1358 خمینی «با اعلام آخرین جمعه ماه رمضان به عنوان روز قدس، به صراحت گفته بود اسرائیل باید از بین برود. شعاری که هنوز بر دیوارها و تابلوهای بیشماری در ایران به چشم می خورد.»

مقاومت ایران، شورای ملی مقاومت و نیروهای اپوزیسیون دموکراتیک سالهاست که بر این نکته تاکید می کنند که این رژیم یک رژیم بنیادگرای اسلامی است و خطری جدی برای پیشرفت و توسعه در سطح جهان است. این رژیم بحران زا، تشنج آفرین و نیز در رویای رسیدن به قدرتی جهانی است. بنیادگرایان حاکم بر ایران در رسیدن به این قدرت از دستیابی به بمب اتمی تا همه گونه ابزاری استفاده خواهند کرد. اما اقدامهای ماجراجویانه چه در صحنه بین المللی و چه در رابطه با جنبشهای مردمی، از دید سیاستمداران و قدرتمندان جهان به دلیل مناسبات اقتصادی نادیده گرفته شده است. دولتهای بزرگ در مقابل این تروریسم و وحشگیری خود را برای مدتها به ناشنوایی و کوری زده تا بتوانند جیبهای سرمایه دارانشان را از مزایای کلان و باجهای رژیم پر نگاه دارند. احمدی نژاد در واکنش به موضع گیری کشورهای غربی، آنها را پر رو توصیف کرد. سیاستهای کرنش گرایانه غرب و لاس زدنهای آنها یکی از علتهای بیان آشکار چنین سیاستهای ماجراجویانه از طرف رژیم ایران است. سیاستهای مماشات جویانه کشورهای غربی و نیز سیاستهای ماجراجویانه رژیم به طور مستقیم مردم ایران و جنبشهای اجتماعی آن را زیر فشار قرار می دهد. این مردم هستند که بهای چنین سیاستها را می دهند.

ایران نبرد

27 October 2005

فواد شمس

تاریخمان را از ما نگیرید

می خواستم مطلبی در مورد تخریب قطعه ی ۳۳ بنویسم . اما آن قدر ناراحتم که دستم به نوشتن نمی رود .

این جمله ی خسرو گلسرخی تماما در مغزم می چرخد و گلویم را فشار می دهد اشک از چشمانم روان می سازد و خشم و کینه ام را فروزان تر می کند . داغونم می کنند .

آری آن جمله که خسرو در بی دادگاه شاه فریاد زد: من در اینجا از خودم دفاع نمی کنم من در اینجا از خلقم دفاع می کنم.

و امروز آن خلق کجاست که از ۲ متر قبر خسرو گلسرخی دفاع کند؟

این قدر ناراحتم که نمی توانم ادامه دهم.............

آخرین گزارشات را در سایت

آشوب


وبلاگ نسل قرئا

-

مهدي سامع

با وجود استبداد مذهبي نمي‌توان به پيشرفت علمي دست يافت

سید علی خامنه ای، ولی فقیه نظام در نماز جمعه روز 29 مهر برای توجیه سیاست ماجراجویانه جمهوری اسلامی در عرصه اتمی به شیوه آخوندی به تعریف و تمجید از گذشته «ملت ایران» پرداخت و با ردیف کردن مشتی ادعاهای بی پایه گفت:«ملت ايران يك ملت با استعداد، با فرهنگ، بزرگ، توانا، با نشاط و جوانه. اين جور ملتي صبر نمي كند كه اجازه بدن تا به فلان پيشرفت علمي يا پيشرفت فن آوري دست پيدا كنه. نه. اين جور ملتي خودش وارد ميشه. مرزهاي دانش رو هم مي شكنه و عبور مي كنه و خودش رو نشان ميده.»
تراژدی «امت اسلامی» که خمینی با حمله به «ملی گرایی» بر آن تاکید می کرد، با این سخنان خامنه ای به خوبی مشخص می شود. خامنه ای پا را از این هم فراتر نهاده و «ملت ایران» را پیشروی «ملل اسلامی» قلمداد می کند و می گوید:«ما همون ملتي هستيم كه در همه دوران اسلامي از همه ملتهاي مسلمان بدون استثنا پيشروتر بوديم. در همه علوم و فنون، در فلسفه، در علم. حتي علوم مربوط به زبان عربي، بزرگترين زبان دانها و نحويها و علماي علم زبان عربي ايرانيند. بهترين كتابها و قويترين كتابها در همون رشته هم حتي ايرانيها نوشتند. در فلسفه، در علوم گوناگون دانشهاي تجربي جلوتر از زمانه اين ملت هميشه پيشرو بوده است. اين همون ملته. منتظر نمي مانه. لذا خب منتظر هم نمانده است.»
در این که در گذشته دور ایرانیان در عرصه های مختلف فرهنگی و علمی جایگاه شایسته ای داشته اند، جای تردیدی وجود ندارد. اما نکته مضحک این است که یک بنیادگرای مرتجع در خیال خام خود در صدد است با تکیه بر سلاح اتمی ایران را به «ام القرای» کشورهای «اسلامی» تبدیل کند و همزمان به شکل مپتذل بر شیپور «ملی گرایی» بدمد.
خامنه ای برای به دست آوردن امنیت ولایتش به دنبال تهیه سلاح اتمی است و به همین منظور با در پیش گرفتن یک سیاست ماجراجویانه هزینه های سنگینی را به مردم محروم ایران تحمیل می کند. خامنه ای دست پیدا کردن به دانش هسته ای را با پیشرفتهای فرهنگی و علمی گذشته دور ایران برابر جلوه می دهد تا از این مقایسه شیادانه سیاستهای ضدمردمی رژیم را توجیه کند. اما آیا دست یابی به دانش هسته ای در کشور عقب افتاده ای که طی یک صد سال گذشته به علت سلطه دیکتاتورها، مرتجعان و امپریالستها بسیاری از منابع مادی و معنوی و انسانی آن نابود شده است را باید یک پیشرفت جدی و بنیادی به حساب آورد؟
در کشوری که بیشترین فرسودگی خاک را دارد و بیش از 60 در صد آبهایش به هدر می رود و طی 25 سال گذشته و در حیات جمهوری اسلامی بیش از نیمی از جنگلهایش نابود شده است، کشوری که با وجود منابع نفت و گاز وارد کننده بنزین است و.......با خرید مخفیانه دستگاههای اتمی و دانش هسته ای نمی توان مدعی پیشرفت علمی شد.
از نگاه دیگر و در جهانی که به یک دهکده تبدیل شده، وجود دیکتاتوری و فقدان آزادی بیان و آزادی کسب اطلاعات و نبود آزادیهای سیاسی و اجتماعی اساسی ترین مانع پیشرفت علمی است.
یک روز قبل از سخنرانی خامنه ای شورای عالی انقلاب فرهنگی به رياست محمود احمدی نژاد، سياستهای عرضه و نمايش فيلمهای سينمايی و مواد سمعی و بصری خارجی را تصويب کرده است. بر اساس اين مصوبه که خبرگزاریهای دولتی آن را نشر دادند، «توزيع ونمايش فيلمهايی که به تبليغ مکاتبی همچون سکولاريسم، لبيراليسم، نهيليسم يا فمينيسم می پردازند و فرهنگهای اصيل جوامع دينی را تخريب و تحقير می کنند» ممنوع است.
از نظر آزادی مطبوعات هم ايران داراي بدترين وضعيت در خاورميانه است. سازمان خبرنگاران بدون مرز در گزارش ساليانه خود که روز 28 مهر منتشر شد، براي چندمين بار ايران را بدترين كشور خاورميانه در خصوص آزادي مطبوعات معرفي كرد.
آیا در کشوری که بدترین وضعیت آزادی رسانه ها را دارد و تبلیغ بسیاری از مکاتب سیاسی و اجتماعی در آن ممنوع است، می توان مدعی «پیشرفت علمی» در آن شد.
آیا در کشوری که هر روز 2 نفر در اثر انفجار مینهای باقی مانده از جنگ 8 ساله مجروح می شوند، صرف میلیاردها دلار برای دست یابی به سلاح اتمی سیاستی عمیقا ضد ملی و ضد مردمی نیست؟
در همان روزی که خامنه ای در نماز جمعه با عوامفریبی از پیشرفت علمی دم می زد، هفته نامه سلامت از وجود ۱۶ ميليون مين در ايران خبر داده که از جنگ هشت ساله با عراق بر جای مانده و روزانه دو نفر بر اثر انفجار مين مجروح می شوند.
به نوشته سلامت، ايران بعد از مصر دومين کشور آلوده به مين در دنياست و نزديک به سه ميليون هکتار از مناطق غربی ايران آلوده به مين است.
با گذشت نزديک به هفده سال از پايان جنگ تنها يک ميليون و ۲۰۰ هزار هکتار از مناطق آلوده به مين پاکسازی شده است و اگر همين روال ادامه يابد خنثی سازی مينها دهها سال طول خواهد کشيد.
این واقعیتهای تاسف آور جامعه و کشور ایران قطره ای از اقیانوس نابسامانیها و موانع پیشرفت است و محصول یک نظام استبدادی و مذهبی است. وجود این نظام نافی پیشرفت علمی و تکنولوژی است.
وقتی خامنه ای برای امنیت ولایتش به تبلیغ ملی گرایی می پردازد با نیشخند مردم مواجه می شود. اما وقتی افراد و گروههایی کوشش می کنند ارتجاعی ترین و ماجراجویانه ترین سیاست نظام حاکم بر ایران را به یک گفتمان «ملی» تبدیل کنند، دانسته و یا ندانسته به تحکیم نظامی می پردازند که هر اقدام کوچک و یا بزرگش علیه عالیترین مصالح و منافع مردم ایران است.


نبرد خلق شماره 244: ۱ آبان ۱۳۸۴ - ۲۳ اكتبر ۲۰۰۵

جعفر پویه

تخریب قطعه 33 حذف میراث جنبش عدالتخواهانه مردم است

رژیم ضد انسانی ولایت فقیه که پس زد و بند با حامیان رژیم پهلوی توانست بر امواج اعتراضات مردم در سال 57 سوار شود، به دلیل ماهیت ضد مردمی خود، توانست با قلع و قمع آزادیخواهان به تثبیت خود بپردازد. این رژیم در کارنامه خود سابقه شکنجه، قتل و کشتار بیش از صد و بیست هزار تن از فرزندان مردم ایران را ثبت کرده است.
جمهوری اسلامی پس از حذف فیزیکی آزادیخواهان، اقدام به محو آثاری کرده که ثابت می کند، این رژیم میراث آن مبارزان نبوده بلکه، حاصل تبانی رهبر و بنیانگذار ددمنش آن یعنی خمینی با دشمنان مردم ایران است. زدوبندچیهای صاحب قدرت در ادامه سیاستهای به غایت ارتجاعی و ضد مردمی خود، تصمیم دارند قطعه 33 بهشت زهرا که مدفن جمعی از پیشتازان مبارزات آزادیخواهانه مردم ایران است را به بهانه "بهسازی و ساماندهی" تخریب کنند.
قطعه 33 اثر و نماد بخشی از جنبش آزادیخواهانه یک نسل از مردم ایران است. ارزش تاریخی این قطعه چیزی کمتر از محلی نیست که رژیم با احداث سد سیوند، در صدد از بین بردن آن برآمده است، هر چند آرمان و اهداف جانباختگانی که در قطعه 33 مدفون هستند در شعارها و خواسته های مردم ایران زنده است و دستیابی به آزادی و عدالت که آرمان آنان بوده، به معنای حضور همیشگی آنان در ذهن جامعه ایرانی است.
عمل رژیم برای تخریب این قطعه یک گستاخی دیگر در برابر آرمانهای مردم ایران و تلاش بی شرمانه برای حذف مبارزان راه آن است که نباید در مقابل آن بی تفاوت ماند. سکوت در برابر اعمال مستبدین حاکم بر جان و مال مردم که دست به تخریب نمادهای آزادیخواهانه و تاریخی آنان می زنند، همراهی با دشمنان آزادی است. کسانی که در قطعه 33 آرمیده اند، فرزندان دلاور مردمی هستند که در برابر ظلم و بی عدالتی سرخم نکردند و برای رساندن فریاد مردمی که از بیداد رژیمی وابسته به امپریالیسم به جان آمده بودند، از بذل جان خود نیز دریغ نورزیدند. قطعه 33 نشان از رشادت و دلیری فرزندان مردمی دارد که بهای آزادی را با خون خود پرداخته اند و یادگاری است از همت و دلاوری مردم ایران.
سالهاست که رژیم مستبد حاکم با هتک حرمت و خرابکاری سعی دارد تا به شیوه های مختلف، به مزار پیشتازان عدالت خواهی مردم توهین کند. رژیم فاسد حتا داشتن سنگ قبری را نیز از آنان دریغ کرد و با تحت پیگرد قرار دادن کسانی که برای مرمت دست بالا می کردند، این قطعه را متروکه کرده بود. اما اکنون به دلیل اعمالی که خودشان مرتکب شده اند، "شکستن سنگ گور دلاوران، آتش زدن قطعه" و بی حرمتیهای دیگر، اکنون تصمیم گرفته اند تا قطعه 33 را دو طبقه کنند و با اینکار به حساب خودشان، حتا گور مبارزان را نیز از صحنه حذف کنند.
گفته دغل کاران و نیرنگ بازان فاسد حاکم که اعلام می کنند تصمیم دارند تا قطعه 33 را "بهسازی و ساماندهی" کنند، دروغی بیش نیست. آنان تصمیم به تخریب قطعه 33 و حذف همه آثار جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گرفته اند. در مقابل این بی شرمی نباید سکوت کرد، با اعتراض به آن، از میراث جنبش ترقیخواهانه خود دفاع کنیم.

حسن زرهي

ترس جمهوري اسلامي از پيكر در خاك خفته ي فرزندان ايران

آنكه دست به واكنش و تهاجم و تسويه مي يازد، ترسو است. از ترس و ناتواني و حس شكست است كه آدمها و حكومت ها هجومهاي بي خردانه ميآورند. در اين مورد هم رژيم ايران از پيكرهاي به خاك خفته ي فرزندان "ايران خانم" دچار ترس در حد مرگ است.

رژيم ظرفيت تحمل مردگاني را كه از هر زنده اي زنده ترند ندارد. رهبران رويا بر باد رفته ي حكومت تهران، همه شب كابوس عشق و احترام فراوان مردم به گلسرخي ها، دانشيان ها، رضايي ها، سلطان پورها، بديع زادگان ها، جزني ها، خوشدل ها، حنيف نژادها، دهقاني ها، خياباني ها، فراهاني ها و بسياران ديگر را مي بينند.

هزاران جان جوان از فرزندان ايران خانم كه تنها آرزويشان سعادت و نيكبختي اين مردم و سرزمين و برقراري آزادي و دمكراسي بود، و صد صد و ده ده در گورهاي نفرت حكومت دفن شدند، حالا هر شب به سيماي لشكري شكست ناپذير در خوابها و خلوتهاي رهبران رژيم رژه ميروند، و خواهان آزادي و آبادي ايران ميشوند. كابوسهايي كه رهبران و گردانندگان رژيم ايران گمان دارند، با پاك گرداني نشانه هاي خاك و مزار اين ارجمندترين فرزندان ايران از دستشان خلاص شوند. در حالي كه نه رژيم و رهبران بي روياي او و نه هيچ قدرت و قباحت ديگري قادر به پاك گرداني صورت صبحگاهي آن جانهاي شريف و عزيز نيست.

آنها جان بر سر داد و ستد نداده اند كه با دادني و ستادني از صحنه ي تاريخ و روزگار پاك شوند.

آنان براي بهتر شدن همين جهان، براي بهتر كردن روزگار همين مردمان و بدون هيچ محاسبه و معامله اي جان بر سر آرمانهاي خويش نهادند، براي همين است كه زبونان تباه كردار رژيم ايران را توان پاك كردن نام آنان از پيشاني تاريخ آن سرزمين نخواهد بود.

آن سنگ و آن خاك و آن قطعه اگر از بهشت زهرا پاك شود، اگر از خاوران با هجوم خفت وار خوف و خرافه برچيده شود، به دل همه ي فرزندان ايران خانم كوچ خواهد كرد، در محفل و محضر مردم، محترم خواهد ماند و به لشكري شكست ناپذير در برابر جمهوري جهل تبديل خواهد شد.

خاوران و قطعه ي 33 بهشت زهرا از سرودخواني آزادي و آبادي ايران دست برنخواهد داشت.

صداي پر صلابت كرامت دانشيان در گوش هاي سنگين ظالمان تاريخ براي هميشه زنگ خواهد زد كه:

هوا دلپذير شد
گل از خاك بردميد
پرستو به بازگشت زد نغمه ي اميد
به جوش آمدست خون درون رگ گياه
بهار خجسته باز
خرامان رسد ز راه
به مردان تيز خشم كه پيكار ميكنند
به آنان كه با قلم تباهي درد را
به چشم جهانيان پديدار ميكنند

هيچكس هست به اين رهبران بي روياي رژيم ايران بگويد به اين سرود گوش كنند تا بدانند كه آن نامها و آن يادها پاك كردني نيستند.
آن تيز خشمان پيكارگر كه با قلم تباهي درد را به چشم جهانيان پديدار ميكردند را نميشود با بيلي و بلايي به نام جمهوري اسلامي از دل تاريخ ايران زدود، زايل كرد. اين صداي پر محبت كرامت دانشيان را كدام جور و جفايي خواهد توانست خاموش كند كه:

به خويشان،
به دوستان،
به ياران آشنا،
. . .
بهاران خجسته باد!
بهاران خجسته باد! (1)

ميشنويد اين فرياد هرگز فروكش نشونده ي خسرو گلسرخي است. روياي رشك انگيز نيكخواهي او براي مردمان و ايران است.


ميشنويد، در آن يكي دادگاهتان گفت، خطاب به آن يكي بازجو، غفارزاده، يا غفاري چه توفيري دارد، مهم حرف خسرو است كه حك دلها شده، حرمت تاريخ شده، آنگاه كه گفت خطاب به خباثتي كه خيال ميكرد‌ قدرت چيدن روياهاي ملتي را دارد: "به من دستور ندهيد، برويد به سرجوخه ها و گروهبانهايتان دستور بدهيد . . ."

اين جمله ها را به خاطر ميآوريد: "بر خود مي بالم چرا كه هر چه از شما دورتر باشم به مردم نزديكترم و هر چه كينه شما به من و عقايدم شديدتر باشد لطف و حمايت توده از من قوي تر است. حتي اگر مرا به گور بسپاريد ــ كه خواهيد سپرد ــ مردم از جسدم پرچم و سرود ميسازند. . ."

چطور ميتوانيد سرود و پرچم مردمان را از ذهن و زمانشان پاك كنيد. خيال ميكنيد آن همه جان جوان و آن اقيانوسهاي مواج رويا را ميتوانيد از سينه ي تاريخ پاك كنيد؟"

باور كنيد در اين بازي "عرض خود ميبريد و زحمت ما ميافزاييد.

پانویس:
1ــ سرود "بهاران خجسته باد" سروده دكتر عبدالله بهزادي است كه در اسفند 1339 چند هفته پس از ترور پاتريس لومومبا در همدردي با همسر او سروده و در "سپيد و سياه" چاپ شده است. اين سرود را كرامت دانشيان با آهنگي كه خود روي آن گذاشته بود در زندان ميخواند و توسط يارانش پس از انقلاب به بيرون زندان آمد. بعدها اسفنديار منفردزاده روي آن آهنگ گذاشت و به صورتي كه امروز در خاطره ها مانده درآمد.

26 October 2005

وبلاگ آرش سرخ

برای او که نشست تا همه برخیزند!
به مناسبت درگذشت رزا پارکس, قهرمان جنبش برابری طلبی سیاهان آمریکا

در میان اخبار مختلف این دنیا, اخباری که اگر انسانی هنوز قلب انسانی در سینه داشته باشد برایش منبع تنفر و حال به هم خوردن می
باشند, امروز خبری, خبری کوچک در گوشه ی اخبار رسمی, توجهم را جلب کرد.
رزا پارکس از پیشگامان جنبش حقوق مدنی آمریکا درگذشت.
رزا پارکس کیست؟ راستش من برای اولین بار وقتی با اسم او آشنا شدم که فهمیدم روز تولد او با دوست دخترم یکی است.
او از فعالان حقوق سیاه پوستان در آمریکا بود که وقتی راننده ی اتوبوسی در ایالت آلابای آمریکا, از او خواست که صندلی اش را به مرد سفیدی بدهد که تازه وارد اتوبوس شده بود, با مخالفت رزا مواجه شد و در نتیجه دستگیر شد و به زندان رفت!

این کار ساده,اما انقلابی رزا فریادی علیه قوانین کثیف نژادپرستانه ی امریکای آن زمان بود. رزا از صندلی اش برنخواست و سرجایش نشست, تا هزاران نفر در همه جای امریکا برخیزند و بلافاصله با بایکوت اتوبوس های شهر مونتگمری, مبارزه ی سازمان یافته ای را آغاز کنند.هیچ کس در کل شهر دیگر حاضر به استفاده از اتوبوس ها نبود. مانند هر مقطع تاریخی دیگری از مبارزات مردم, همکاری مردم مونتگمری(اعم از سفید و سیاه) در طول کمپین "بایکوت اتوبوس های مونتگمری" به قدری انسانی و زیبا و به یادماندنی است که اشک بر چشم انسان می آورد. صندوق های کمک مالی به مردمی که به هر حال نیاز به حمل و نقل داشتند در سراسر آمریکا شروع به کار کردند, هزاران نفر (و بخصوص هزاران زن خانه دار) با ماشین هایشان به خیابان آمدند و به مردم در حمل و نقل کمک کردند. راننده های تاکسی نرخ 10 سنت در بعضی مسیرها مسافران را سوار می کردند و حتی گروهی کفش های مخصوصی برای پیاده روی طولانی (که بخش اجباری از زندگی بسیاری از کارگران مونتگمری بود) طراحی کردند!گویی مردم در قلب آمریکا, برای مدتی دنیای رقابت و پول و سرمایه را فراموش کرده بودند و به یاری یک دیگر برخواسته بودند. گویی به قول مولوی "روزگار اصل خویش" را باز می جستند .کمپین "بایکوت اتوبوس های مونتگمری" با موفقیت پیش رفت و در کمتر از یک سال به پیروزی قاطعی دست یافت. دادگاه عالی ایالت متحده, قانون مربوط به ارجحیت سفیدپوستان در اتوبوس را در سراسر ایالت آلاباما غیرقانونی و ملغی اعلام کرد.اما نه آن صحنه های زیبای انسانی و نه حتی پیروزی کمپین مونتگمری, مهمترین دستاورد حرکت انقلابی رزا نبود. از دل این حرکت بود که رهبر گمنامی که در به پیروزی رساندن کمپین نقش وِیژه ای داشت, بیرون آمد. مارتین لوتر کینگ جونیور. و بعدها هم او بود که رهبری مبارزات برابری طلبانه ی سیاهپوستان آمریکا را به دست گرفت و از "رویایش" سخن گفت تا جامعه ی آمریکا از شر بسیاری از قوانین کثیف نژادپرستانه راحت شود و نقطه ی آغاز همه ی این ها وجدان آگاه یک انسان بود. صدای اعتراض رزا که نمی خواست هر خزعبلی را به عنوان "نظم و قانون" بپذیرد.
رزا پارکس در 92 سالگی درگذشت. او در حالی از بین ما رفت که از محبوب ترین شخصیت های تاریخ آمریکاست. او را بسیار محترم می شمارند, به نامش تمبر و مدال چاپ می کنند و آن اتوبوس تاریخی که او روزی از یکی از صندلی هایش آن حماسه را رقم زد, امروز در موزه ای نگهداری می شود.
اما علیرغم همه ی اینها باید که بگوییم در دنیای کثیف معاصرمان, راسیسم و نژادپرستی و قوم پرستی همه جا را پر کرده است و گویی کسی هم از آن ککش نمی گزد.در حالی که همه تبعیضات علیه سیاهان آمریکا را همچون نسل کشی های هیتلری جنایات راسیستی می دانند و محکوم می کنند, همین امروز راسیسم نوین, یعنی تقسیم انسان ها بر حسب نژاد را به متن جامعه تبدیل کرده اند و گویی باید آن را از پیش بپذیری. باید بپذیری که اگر در قلب اروپا در خانواده ی مسلمانی متولد شوی, خواسته ها و نیازها و علایق و "ارزش"هایت متفاوت است. باید بپذیری که یک سری روشن فکر نشسته اند و "مطالعه"! کرده اند و فهمیده اند که انسان در قالب فرهنگش معنی پیدا می کند!
امروز که هر لجن و کثافتی را از قرون وسطی بلند کرده اند و می خواهند به عنوان نظم نوین" و مطالعات و تحقیقات نوین آکادمیسین ها به خوردت بدهند, بشریت و انسانیت به هزاران رزا پارکس نیاز دارد که از جا برخیزند و به "بدیهیات" و پیش فرض های کثیف این دنیا, از قانون اساسی سیاه عراق تا عروج راسیسم تحت عنوان مولتی کالچرالیسم و نسبیت فرهنگی در سراسر جهان, نه بگویند. امروز به هزاران نفر مانند مردم دهه ی 50 مونتگمری نیاز داریم که این "نه" را عملی کنند و تا پیروزی از پای ننشینند.
همه ی ما, در زندگی هر روزه مان, بارها و بارها به درخواست "راننده های اتوبوس" برای نشستن روی صندلی عقبی تنها به جرم تفاوت نژادمان پاسخ مثبت می دهیم. این امر آنقدر برایمان بدیهی شده که بی هیچ شکی این کار را می کنیم.
اما مهم نیست که چقدر این کثافات را هر روزه عادی جلوه می دهند و به عنوان قانون تصویبش می کنند و ظاهرا رای مردم را هم در موردش جمع می کنند, باید محکم بر صندلی خود بنشینیم و بگوییم "نه".
باشد که از پس هر نشستن, هزاران و میلیون ها نفر برخیزند و دنیای بهتری رقم زنند.

http://www.redarash.com/

25 October 2005

داريوش همايون



در کلاف سردرگم

ايران را تا هر جای لجنزار حجره و حوزه فرو ببرند باز ايران است

مهار و توازن (چک اند بالانس در فرهنگ سياسی انگلوساکسون) باقانون اساسی امريکا در يک نظام دمکراتيک وارد شد. منظور از آن برقراری مکانيسمی است که از زياده روی قوای حکومتی (قانونگزاری، اجرائی، قضائی) و چيرگی يکی بر ديگری جلوگيری کند. اين مکانيسم در قانون اساسی دويست و سی ساله امريکا تا کنون بهترين نمونه بوده است.

اکنون در جمهوری اسلامی که، هر روز بدايع و بدعت هايش مايه شگفتی جهانيان می شود، مهار و توازن را تا پايانش برده اند. ما ديگر حتی از قوای حکومتی نمی توانيم سخن بگوئيم و هر چه هست مهار و توازن تا حد توقف است. نه تنها قوای حکومتی با مداخلات هر روزه در کار يکديگر اين وظيفه را انجام می دهند بلکه هر قوه پيوسته در جنگ با نهاد های رسمی و غير رسمی و قانونی و فرا قانونی است که ناگهان پديدار و ناپديد و نيرومند و ناتوان می شوند.

رژيم اسلامی در ايده و ساختار، از لحاظ فلسفی و قانونگزاری هردو، کامل ترين حکومت فردی و نظام پيشوائی است و چنين نظامی، بنا بر تعريف، مهار و توازن بر نمی دارد. اين نظامی است که هم اراده فقيه به موجب اصل ولايت، از طريق نبوت و امامت، منشاء الهی دارد و جای چون و چرا نمی گذارد؛ و هم به موجب قانون اساسی، هيچ مرجع مستقلی جز او نيست و همه قوا از او ناشی می شود. در چنين نظامی از قوای حکومتی مستقل سخنی نمی توان گفت که يکديگر را مهار و متوازن کنند. خامنه ای به عنوان رهبر همه سررشته ها را در دست دارد. اختيارات او بيش از يک ديکتاتور معمولی است، که به خود اجازه می دهد کار ها را از کوچک و بزرگ هماهنگ کند و جريانات گوناگون را در يک مسير اندازد. در عمل آنچه در دست خامنه ای است کلاف سردرگمی بيش نيست که با چاره انديشی شتاب آميز اخير از هميشه بهم ريخته تر شده است.

اما با نگاهی از نزديک تر، هيچ چيز طبيعی تر از هرج و مرج سازمانيافته در رژيمی که خمينی بنياد گذاشت نيست و در اينجاست که به ضعف ذاتی پرقدرت ترين نظام های ديکتاتوری می رسيم. هنگامی که قدرت و مشروعيت از يک تن ناشی می شود جز در کوتاه مدت و شرايط استثنائی ــ شخصيت فرهمند در اوضاع و احوال موقتی ــ نمی توان نظم و کارائی به يک نظام سياسی بخشيد. ديکتاتوری ها با ظاهر تمرکز قدرت، نماينده بد ترين آشفتگی ها هستند، بويژه در جهانی که پيوسته پيچيده تر می شود. مهار و توازن دمکراتيک قانون اساسی امريکا، که بسيار از زمانش پيش بود و در های جهانی را گشود که هنوز بيشتر جهانيان راهی بدان ندارند، باز در نخستين نگاه، به نظر نسخه ای برای فروبستگی ("انسداد" بی سليقه ای که در جمهوری اسلامی بکار می برند) می آيد. در مقايسه با نظامی که اختيارش در دست يک تن يا گروه کوچکی است سيستم سياسی چند مرکزی دمکراتيک با چانه زدن ها و بده بستان ها و سازش های ناگزير و وقت گيرش بسيار ناکارامد جلوه می کند. چه اندازه آسان تر است که پرونده ای را يک راست نزد ديکتاتور، عنوانش هر چه باشد، ببرند و در چند دقيقه فرايند چند ماهه را طی کنند؟

اين تصادفی نيست که در جمهوری اسلامی با بيشترين تمرکز قدرت ديکتاتوری، بيشترين از هم پاشيدگی قدرت را می بينيم. آخوند ها کوشش خود را کرده اند که ايران را به سطح خويشتن پائين بياورند و به رياست جمهوری رساندن کسی همچون تازه ترين متصدی اين مقام را، که حقا جانشين شايسته پيشينيان تابناک خويش است، می بايد بزرگ ترين دستاوردشان شمرد.


ولی ايران را تا هر جای لجنزار جهان حوزه و حجره فرو ببرند باز ايران است. جامعه ايرانی آن اندازه دستمايه فرهنگی و زير ساخت اجتماعی و غنای خاطره تاريخی دارد که با اين شيوه ها قابل اداره نباشد. دليل اصلی حرکت به پيش دمکراسی در پنج قاره جهان همين است که جامعه ها پپچيده تر شده اند و کشور داری با راه حل های ساده استبدادی نا ممکن است. خمينی خود با همه اوضاع و احوال استثنائي اش، در آنچه به کشور داری، و نه ساختن چنين هيولای رقت آوری، ارتباط می يابد فروماند. نشانه های از هم پاشيدگی حکومت در همان سال های خمينی نمودار شد. اينکه او نيز مانند جانشين سزاوارش، عمدا به هرج و مرج حکومتی دامن می زد باز تصادفی نيست. ديکتاتور ها، بی بهره از مشروعيت دمکراتيک، در جامعه های پيچيده امروزی ناگزير از تحمل و باج دادن به مراکز قدرت هستند و برای نگهداری خود، هم بر شمار چنان مراکز می افزايند، هم از کشاکش آنها بهره می برند، و هم پيوسته مردمان بی قابليت تری را "به کار های گران می فرستند."

* * *

وصله تازه ای که بر اين خرقه آلوده (آلوده به همه چيز) که نامش جمهوری است دوخته اند، يک اقدام نوميدانه دفاعی است ــ دفاع از ولايت فقيه ساختگی که همه مشروعيتش از نفت و سرنيزه است، و دفاع از رژيمی که به تندی رو در سراشيب بحران ويرانگر سياست خارجی دارد. دو سه ماهی از يکدست شدن حکومت به سرکردگی سينه زنان حسينيه ها و اوباش بسيجی، عموما با "دانشنامه" های مهندسی و دکترا، برنيامده، رهبران جمهوری اسلامی خود را با موقعيتی تحمل ناپذير روبرو يافتند. گروهی خويشاوند و "بچه محل،" بکلی پرت از واقعيات، با شتابزدگی کرکسان گرسنه، مقامات اجرائی را "يک بدين دست و يک بدان چنگال" ميان خود تقسيم می کردند و چشمان آزمند بر غنيمت های اصلی دوخته بودند. در درون، سياستشان چالش کردن دستگاه قدرت نسل اول پيروزمندان انقلاب بود؛ و در بيرون چالش کردن جبهه دولت های بزرگ غرب که با يک نگاه به گروه تازه فرمانروايان، متحد تر از هميشه به اين نتيجه رسيدند که ديگر بس است.

افزودن يک لايه ديگر تصميم گيری با گسترش اختيارات مجمع تشخيص ... به منظور مهار کردن گروه تازه فرمانروايان است؛ و در آشفته بازار حکومت اسلامی، اين تدبير نيز نتيجه ای نخواهد داشت. مهار در همه جا ممکن نيست؛ ناشيگری و فساد همچنان کار خود را خواهد کرد. اما توازن مدت هاست که در اين رژيم جايش را به ايست و بن بست داده است.


http://www.d-homayoun.info/

24 October 2005

علی جوادی

تلاش استراتژیستهای آمریكایی
در
رنگ فدرالیستی زدن به تحولات سیاسی ایران
محكوم است!

اخیرا مایكل لدین از انستیتو امریكن انترپرایز اقدام به برگزاری كنفرانسی تحت عنوان "ایران مورد دیگری برای فدرالیسم" نموده و از برخی جریانات قوم پرست و ناسیونالیست افراطی منتسب به كرد و عرب و بلوچ وآذری در این كنفرانس دعوت به عمل آورده شده است. هدف از این كنفرانس رنگ قومی و فدرالیستی زدن به تحولات سیاسی در ایران است.
این اقدامی ارتجاعی است. هرگونه تلاش برای رنگ قومی٬ فدرالیستی و ناسیونالیستی زدن به تحولات سیاسی ایران سیاستی تماما ارتجاعی و ضد آزادی است. این اقدامی مخرب است. عواقب عملی چنین سیاستی از پیش روشن است. جنگ های خونین قومی٬ پاكسازی قومی٬ گورهای دسته جمعی٬ تخریب مدنیت و از هم پاشیدگی شیرازه جامعه محصول تحقق چنین سیاست ارتجاعی است. این اقدامی ارتجاعی در جهت یوگسلاویزه كردن تحولات سیاست ایران و تماما محكوم است.
واقعیت این است كه بر خلاف تبلیغات جریانات ناسیونالیست قوم پرست و یا برخی استراتژیستهای آمریكایی فدرالیسم نسخه ای برای "رفع ستم ملی" و یا "دمكراتیزه" كردن جامعه و یا اقدامی در جهت "گسترش آزادیهای سیاسی" در جامعه نیست. راه حلی مدنی برای جامعه ای متشكل از "اقوام" با زبانها و یا "تاریخچه قومی" متفاوت نیست. نسخه ای برای "همزیستی مسالمت آمیز" و "آشتی اقوام" و بخشهای مختلف جامعه نیست. بر عكس فدرالیسم متضمن تحمیل عظیم ترین عقبگردهای فرهنگی و اجتماعی به مردم٬ یك سیاست ارتجاعی و ضد مردمی است. سیاستی است كه عمیقترین شكافها و خصومتهای قومی و ملی را در جامعه نهادینه میكند. فدرالیسم به لحاظ عملی تنها میتواند چاشنی یكی از خونین ترین درگیری ها در تاریخ معاصر ایران باشد. فدرالیسم تلاشی برای حاكم كردن عقب مانده ترین و مرتجع ترین نارهبران و احزاب و جریانات سیاسی قوم پرست بر سرنوشت مردم است. از نقطه نظر آزادیخواهی و مدنیت هر تلاشی در جهت رنگ فدرالیستی زدن به تحولات ایران محكوم است.
بجای رژیم آدمكشان جمهوری اسلامی باید یك نظام سیاسی و اداری سكولار٬ مدرن٬ غیر مذهبی٬ غیر ملی و غیر قومی كه در آن آزادی و برابری حقوقی و اجتماعی كلیه اهالی و شهروندان جامعه مستقل از قومیت٬ جنسیت٬ نژاد٬ و مذهب تضمین شده باشد٬ مستقر گردد.

۲۴ اكتبر ۲۰۰۴

عبد القادر بلوچ

گفتگوی اتمی من و عمه‌جان


عمه‌جان در حالیکه از عصبانیت می‌لرزد می‌گوید: همه اتم را غنی می‌کنند، همه این بمب کوفتی را می‌سازند. نوبت که به ما رسید آسمان تپید؟
می‌گویم عمه جان از آنهمه چیزی که جهان دارد چرا ما فقط به این یکی پیله می‌کنیم؟ پاکستان که این کوفتی را دارد چرا در یک زلزله لنگهایش به هوا رفت و دو تا هلیکوپتر نداشت زخمیها را برساند به دوا و دکتر؟
کمی فکر می‌کند و می‌گوید: یعنی کابینه‌ای که با حضرت امام زمان عجل‌الله عهد نامه امضاء می‌کند این چیزها را نمی‌داند؟
می‌گویم: عمه‌جان امام که ظهور کند احتیاجی به بمب اتم و غیر اتم نیست. اینها طلسمیاتند و از کار می‌افتند. اتفاقاً این کابینه تا دیر نشده باید یک کارخانه‌ی شمشیر سازی راه بیندازد.
افسرده و نگران و دو دل می‌گوید: ولله نمیدانم! من نمیخواهم پس فردا که آقا ظهور می‌کند ما شرمنده‌ی روی مبارکش بشویم.
می‌گویم: عمه‌جان غصه نخور، قبل از ظهور آن بزرگوار دجال و خرش باید ظهور کنند فعلاً که الحمد‌لله حضرت رهبر و احمدی‌نژادش ظهور فرموده‌اند.


اطلاعات.نتettelaat.net http://www.ettelaat.net/05-10/news.asp?id=9839

23 October 2005

سایت روشنگری 30 مهر 1384

يک توضيح ضروری
راه پله های باريک و ديوار آپارتايد


کيهان شريعتمداری از چاپ يک خبر در مورد جداسازی در دانشگاه آزاد نجف آباد با يک ,توضيح ضروری, به شرحی که در زير
آمده، ابراز ندامت کرده است. معلوم است دهن بند کيهانيان برای خودشان هم مورد استفاده قرار می گيرد و تفهيم شده اند که ,يک ذره عقل هم چيز خوبی نيست, و بايد بر طبل ارتجاع تا هرجاکه تيغ شان می برد کوبيد.
اما بر اساس توضيح ضروری کيهان، تنگ و باريک بودن راه پله ها توجيه کننده تصميم رئيس دانشگاه آزاد مبنی بر جدا سازی بوده است. يعنی ديوار ضخيم آپارتايد را نمی شد در خود راه پله های باريک بر پا کرد. از اين رو تصميم گرفته شد راه پله ها بين دختران و پسران تقسيم شود.
اما چون اين توضيح هم راه به جايی نمی برد و به هرحال نمی توان وجود ديوار منفور آپارتايد رابه بهانه باريک بودن راه پله ماستمالی کرد، بالاخره برای توضيح معقول تر به همان وسيله آشنا و قديمی متوسل می شوند: يعنی دروغ و می گويند آپارتايد خواست خود دانشجويان بوده و آن ها برای اعمال سياست جداسازی مراجعه کرده بودند.
اما يک توضيح ضروری تر برای کيهانيان: امروز رهبر آقای شريعتمداری در خطبه های نماز جمعه گفت همه پرسى کاری بزرگ و مبارك است. البته منظورش همه پرسی قانون اساسی در عراق بود که برادران شيعی ايشان در دستگاه رهبری عراق هم با روی گشاده از آن استقبال کردند.
خوب است شما فرمايشات جناب را تعميم بدهيد و حد اقل در مورد آپارتايد جنسی در دانشگاه های ايران يک همه پرسی را سازمان بدهيد. ناظرش هم همان ناظر انتخابات قانون اساسی عراق باشد. اعتراض نکنيد که آن جا ناظر اصلی همان جناب زلمای خليل زاد و ارتش آمريکاست. چطور ميشود آنجا برای برگزاری رفراندوم با آقای خليل زاد و آمريکا همکاری کرد، اين جا نمی شود؟ لابد نبايد نگران باشيد که در آنجا آيت الله سيستانی هوای رای مطابق ميل شما را داشت، اين جا چکار بايد کرد. مگر ادعا نکرده ايد که خود دانشجويان برای بالا آوردن ديوار آپارتايد مکررا به شما مراجعه کرده اند؟

اين هم شرح ندامت نامه کيهان. توجه کنيد به آخرين پاراگراف که ندامت نامه را با قسم دروغ هم مهر کرده و خبر و موضع قبلی را از بيخ منکر شده اند.

توضيح ضرورى

در ستون اخبار ويژه كيهان 25/7/84 خبرى با عنوان ,بعدش چي؟!, به چاپ رسيده و در آن به تنش در دانشگاه آزاد نجف آباد اشاره شده و آمده بود كه ,طرح تأمل برانگيز رئيس دانشگاه آزاد نجف آباد مبنى بر كانال زدن و جدا كردن ورودى دختر و پسر اين دانشگاه باعث تنش در اين دانشگاه شد, و به نقل از يكى از اساتيد دانشگاه اضافه شده بود ,اگر دانشجويان دختر و پسر از دو درب جداگانه وارد شوند در ادامه ناچارند از يك راهرو مشترك به كلاسهاى مشترك خود بروند آيا راهروها را هم جداسازى مى كنند؟, در پى چاپ خبر يادشده، آقاى دكتر سيدمحمد اميرى رئيس دانشگاه آزاد نجف آباد با ارسال نامه اى به كيهان توضيح داده است كه جداسازى مورد اشاره در راه پله هاى باريك صورت گرفته و مقصود از آن، آسايش دختران و پسران دانشجو هنگام عبور از اين راه پله ها و عدم اختلاط آنان بوده كه تاكنون بارها مورد درخواست دانشجويان بوده است.

گفتنى است كه گزارش هاى ديگر هم از انگيزه درخور تقدير مسئولان دانشگاه آزاد در اجراى طرح يادشده حكايت مى كند و در خبر ويژه كيهان نيز ايجاد تنش به عناصر فرصت طلب نسبت داده شده بود

http://www.roshangari.net/as/ds.cgi?art=20051022004947.html





زینت میرهاشمی

«زنان» در خدمت تحکیم نظام مردسالارانه

زنان از اولین قربانیان نظام مردسالارانه ولایت فقیه در ایران بوده و هستند. آنها در برابر روشهای خشونت آمیز حکومتگران در جدالی نابرابر چنان مقاومتی کردند که به «سمبل» زن در یک حکومت بنیادگرا ضربه هایی اساسی وارد کردند. زنان ایران، این رژیم بنیادگرا را به گونه ای به چالش کشیده اند که باور این که حقوق زنان اصل اساسی حقوق بشر است را تبدیل به امری تحقق یافتنی در چشم انداز جنبش زنان در ایران نموده اند.

قوانین موجود در جمهوری اسلامی تماما در خدمت نظام مردسالار حاکم است. زنانی که تاکنون در مدار این حکومت راه بافته اند در خدمت تحکیم این قوانین ضد بشری گام برداشته اند. گذشتن از صافی شورای نگهبان، التزام به ولایت مطلقه فقیه، التزام به قوانین ارتجاعی موجود همه از جمله ابزارهایی هستند که این زنان بر اساس آن به قدرت راه یافته اند. پس طبیعی است که آنها اگر بر خلاف میل این سیستم گامی بردارند از دایره کارورزان نظام به بیرون پرتاب خواهند شد. این که حقوق زنان حقوق بشر است و نیز حقوق زنان خارج از نسبیتهای فرهنگی و ملی، حقوقی جهان شمول است، امری است که توسط کنشگران حقوق زنان و حقوق بشر، به خواسته ای پیش روی جنبش زنان تبدیل شده و به طور واقعی پایوران رژیم را به چالش کشیده است. به همین دلیل برخورد به مسائل و حقوق زنان حتا در میان کسانی که در اندیشه و عمل از این امر مهم بسیار فاصله دارند تبدیل به یک ابزاری جهت جمع آوری رای، کشانیدن زنان به تشکلهای سیاسی حکومتی و نیز قصد جلوگیری از پویندگی جنبش زنان در رویارویی با حکومتگران می شود.

خبرگزاری ایسنا آدینه 29 مهر از امکان تشکیل دو حزب از طرف زنان خبر داد. یکی از این احزاب احتمالی از طرف زنان «حزب مشارکت» و دیگری از طرف زنان «اصولگرا» در مجلس هفتم به نام حزب «زنان جمهوری اسلامی» که خانمها نوبخت و عباسی تقاضای تاسیس آن را نموده اند، می باشد.

این گونه حزب سازیها که وابسته به قدرت و در دایره خودیها جای دارند نه تنها مشکلی از مسائل زنان را حل نخواهد کرد بلکه با توجه به سازندگان آنها و نیز ساختار شکل گیری آن، در خدمت تحکیم نظام مردسالارانه قرار خواهند گرفت. شکل گیری تشکلهای دست ساز برای حقوق زنان در حالی که جنبش زنان و حقوق آنها در تضاد کامل با قوانین حاکم قرار دارد به عنوان ابزاری برای کمرنگ تر کردن حقوق زنان می تواند مورد استفاده قرار گیرد. البته خود این اقدامها از طرف این افراد نشان دهنده این است که حقوق زنان به عنوان مسأله ای مهم و جدی همه سیاست ورزان در ایران را به چالش کشیده است.

22 October 2005

دكتر حسين باقرزاده

ظهور امام زمان را لطفا عقب بیندازید!

دوره آخرالزمان ظاهرا فرارسیده است و مقدمات ظهور امام زمان از همه جهت فراهم می‌شود. دولت منتخب امام زمان در جمهوری
اسلامی بر سر كار آمده است. رییس جمهور در سازمان ملل برای تعجیل در فرج امام زمان دعا می‌‌كند، و جهان درگیر فقر و خشونت و توفان و ترور و نگران از خرابی ‌محیط زیست و گسترش سلاح‌های‌ كشتار جمعی‌ را به ظهور قریب ‌الوقوع او تبشیر و انذار می‌دهد. اعضای هیئت دولت با امام زمان میثاق می‌بندند و وزیر ارشاد اسلامی برای‌ رساندن آن به امام زمان رهسپار چاه جمكران می‌شود. دولت آقای رییس جمهور بودجه كلانی را برای پذیرایی از زایران چاه جمكران اختصاص می‌دهد و مسیر حركت امام زمان را مشخص می‌كند تا آن را پیش از ظهور بسازد و آماده داشته باشد، و فالگیران دولت پیش‌بینی می‌كنند كه دو سال بیشتر برای‌ این كار وقت ندارند. همراهان رییس جمهور دست‌یابی ایران به فنآوری اتمی را از علایم ظهور می‌شناسند و تعجیل در آن را به این دلیل لازم. مردم ایران حد اكثر یكی ‌دو سال وقت دارند كه خود را برای‌ ظهور امام زمان آماده كنند. ایران در یكی دو سال آینده محور تحولات جهان خواهد بود و جهان پس از آن شكل و شمایل دیگری‌ خواهد داشت.
این مهلت یكی دوساله اتفاقا با برخی از پیش‌بینی‌های مقامات غربی و ناظران سیاسی‌ همآهنگی دارد. آنان نیز معتقدند كه یكی دو سال آینده برای‌ ایران و جهان سرنوشت‌ساز خواهد بود. جمهوری اسلامی و تحولات آن در مركز دیپلماسی جهانی قرار گرفته است. عراق و افغانستان و كره شمالی و زیمبابوه و سودان و حتی‌ اسراییل و فلسطین به تدریج از قلم اول دستور كار تماس‌ها و فعالیت‌‌های بین‌المللی كنار می‌روند و جای آن‌ها را ایران می‌گیرد. همه نگرانند - نگران یك حادثه تاریخی و سرنوشت‌ساز. ارزیابان و تحلیلگران تحولات سیاسی‌ از ظهور تازه‌ای خبر می‌دهند. ظهور قدرتی كه خواب شب را بر اسراییل و آمریكا و متحدان آنان حرام خواهد كرد. ظهور قدرتی مخرب و تهدیدكننده جهان از پایگاه (و خاستگاه؟) امام زمان. دستیابی جمهوری اسلامی، این «زنگی» مست، به تیغ بران سلاح اتمی. حادثه‌ای كه معادلات سیاسی‌ خاورمیانه و احیانا جهان را به هم خواهد ریخت.
تقارن و همسویی این دو پیش‌بینی كاملا تصادفی نیست. امام زمان خود بیش از هزار و سد سال آزگار منتظر تشكیل جمهوری اسلامی ایران و ظهور آقای احمدی‌نژاد بوده است. اكنون كه این هر دو فراهم شده ظاهرا دلیل دیگری برای تاخیر در ظهور خود او باقی نمانده است. البته در روایات آمده است كه امام زمان با شمشیر (ذوالفقار دو دم علی؟) به جان كفار می‌افتد و از كشته آنان پشته می‌سازد. ولی هر بچه مسلمانی می‌داند كه در عصر تانك و خمپاره و موشك و اتم از شمشیر كاری ساخته نیست، و از این رو باید شمشیر را استعاره‌ای از سلاح مدرن زمان دانست. یعنی كه حضرتش باید به پیشرفته‌ترین سلاح روز یعنی سلاح اتمی مجهز باشد تا بتواند دمار از كفار برآرد. و تامین این مهم، البته بر عهده مخلصان درگاه او است. آنان باید سلاح مناسب او را فراهم آورند تا آن حضرت در ظهورش تاخیر نكند. چگونه می‌توان ادعای‌ انتظار ظهور كرد و هر جمعه صبح با دعای ندبه به استغاثه پرداخت تا خداوند در ظهور امام زمان تعجیل كند و در عین حال برای ‌تامین سلاح مناسب او كاری نكرد؟ اگر دنیا در برابر این انجام این مهم ایستاده است باید راهی برای علاج آن یافت. امام در مورد مسلمانان خدعه كرد و آن را مجاز دانست. در مورد كفار به طریق اولی می‌توان چنین كرد. و مكروا، و مكرالله، والله خیر الماكرین.
به این ترتیب، هم گفتن این كه دست‌یابی جمهوری اسلامی ایران به فنآوری اتمی از علایم ظهور امام زمان است معنی ‌پیدا می‌كند و هم مهلت دوساله‌ای كه مقامات برای‌ ظهور امام زمان پیش‌بینی‌ كرده‌اند با ارزیابی‌های بسیاری از ناظران بین‌المللی برای ‌دستیابی حكومت ایران به سلاح‌های اتمی هم‌خوانی دارد. البته ناظرانی هم هستند كه این مهلت را پنج تا ده سال پیش‌بینی كرده‌اند، ولی حكومت ایران كه از خوش‌حالی قرار ظهور امام زمان در دو سال دیگر در پوست خود نمی‌گنجد دسته گل را عملا به آب داده و بر پیش‌بینی‌های این ناظران خط بطلان كشیده است. مقامات جمهوری اسلامی زرنگی‌های زیادی در تماس‌های خود با جامعه بین‌المللی و از جمله آژانس بین‌المللی انرژی اتمی و اتحادیه اروپا از خودنشان داده‌اند، و تا امروز توانسته بودند خبر ظهور امام زمان را مخفی نگهدارند. ولی اكنون ظاهرا چنان از پیشرفت كار راضی‌اند و ظهور امام را قطعی ‌می‌دانند كه دلیلی برای‌ مخفی داشتن بیشتر آن ندیده‌اند و ناگفتنی را باز گفته‌اند.به هر حال تا این جای كار مسئله پیش‌بینی است و معلوم نیست سر انجام آن به كجا بكشد. قدر مسلم این كه كفار از ظهور امام زمان باید بسیار دلهره داشته باشند. مسئله شوخی بردار نیست. پس از هزار و سیسد سال كه اسلام و شیعه مظلوم مانده بوده، برای‌ اولین بار یك حكومت اسلامی استقرار یافته است تا مقدمات ظهور امام عصر را فراهم كند. قرن‌ها كفار بر مسلمانان و به خصوص شیعیان ستم كرده‌اند. امام زمان بیش از هزار و سد سال رنج غیبت را بر خود هموار كرده بوده است. همه كائنات در انتظار بوده‌اند تا جمهوری‌ اسلامی تاسیس شود. در این جمهوری نیز بیست و شش سال طول كشیده تا دولت امام زمان روی كار بیاید. اكنون امام زمان می‌آید تا انتقام تاریخی مسلمانان و بالاخص شیعیان را از كفار بگیرد. كدام كافری است كه از شنیدن این خبر تنش نلرزد و شب از خواب نپرد؟ دوران سلطه كفر و استكبار جهانی رو به پایان می‌رود. كافران جهان متحد شوید!
و این اتحاد در حال شكل‌گیری است. اگر عراق در صف كافران جهان تفرقه انداخت و اروپا و آمریكا را در برابر هم قرار داد، امروز به یمن سیاست‌های ظهورطلبانه جمهوری اسلامی ایران این جدایی رو به زوال است. در فاصله چندماه پس از روی كار آمدن دولت منتظر ظهور احمدی‌نژاد دو قطب اروپا و آمریكا به طرز معجزه‌آمیزی به هم نزدیك شده‌اند. سیاست دولت بریتانیا كه یكی از مدافعان جمهوری‌ اسلامی در برابر فشار آمریكا بود بیش از هر زمان دیگر با سیاست آمریكا هم‌آهنگ شده است. در آژانس بین‌المللی ‌انرژی اتمی‌ حتی‌ هند نیز علیه ایران رای داد. گویی كه همه دنیای‌ كفر به صداقت سخنان احمدی‌نژاد در سازمان ملل دایر بر نزدیكی ظهور امام زمان اطمینان یافته و قانع شده كه خطر واقعا جدی است. این سخنان و اظهارات متعاقب آن در ایران كار دیپلمات‌های آمریكایی را بسیار ساده كرده است. اگر كولین پاول سه چهار سال پیش باید بارها به اروپا و آسیا سفر می‌كرد تا متحدی در برابر عراق پیدا كند (و غالبا دست خالی باز می‌گشت) امروز خانم رایس با یك سفر كوتاه به راحتی ره چندساله را یكشبه طی‌ می‌كند
.دنیای كفر در برابر خطر ظهور امام زمان ساكت نمی‌نشیند، و اكنون كه دولت احمدی‌نژاد پیش‌بینی وقوع آن را در دو سال آینده كرده است فوریت مقابله با آن را بیشتر درك می‌كند. بدین ترتیب جمهوری اسلامی و غرب (دنیای‌كفر) در یك مسابقه زمان‌بندی شده مرگ و زندگی درگیر شده‌اند. دولت آقای احمدی‌نژاد می‌داند كه بدون ظهور امام زمان موجودیت جمهوری اسلامی در برابر هجوم فرهنگی و سیاسی‌ دنیای كفر در خطر است، و از این رو برای‌ تامین شرایط لازم ظهور امام زمان از هیچ كوششی فروگذار نخواهد بود. دنیای كفر نیز كه با فرض ظهور امام زمان حیات خود را در خطر می‌بیند سعی خواهد كرد نگذارد آن «شرایط لازم» فراهم شود. دو رقیب: یكی‌ ظاهرا به دنبال سلاح اتمی‌ بیمه‌كننده موجودیت خود و دیگری به دنبال حفظ حیات خویش و محروم كردن رقیب از این سلاح. و در میان آنان مردم ایران كه باید هزینه این بازی خطرناك را از حیات و مال و جان خود بپردازند.

خداوندا!
ظهور امام زمان را به دوره دیگری موكول كن و جمهوری اسلامی را نیز هرچه زودتر در كنار امام زمان به غیبت كبرا ببر!
آمین یا رب العالمین.

انقلاب اسلامي ايران شايد نالازم ترين و غيرضروري ترين انقلاب در تاريخ انقلاب هاي دو قرن اخير بود





برخي منظره ها و مناظره هاي فكري در ايران امروز
نگاهي به انديشه هاي دكتر هاشم آقاجري و اكبر گنجي
(بازخوانی یک مقاله)

علی میرفطروس


انقلاب اسلامی ایران،
شاید نالازم ترین و غیر ضروری ترین انقلاب در تاریخ انقلاب های دو قرن اخیر بود ..
بر بستر یک بی بضاعتی فکری و بی نوائی فلسفی،
هرکس «یوسف گُمگشته» ی خود را در «کنعانِ» اندیشه ها و ایدئولوژی های ضد تجدّد می یافت
و در فضائی از اسطوره و وهم و خواب و خیال، زمزمه می کرد
: من خواب دیده ام که کسی می آید ..

دکتر هاشم آقاجری در یک تناقض آشکار، فراموش می کند
که اگر «فهم ها و درک ها و استنباط های شخصیِ علمای دورة گذشته،
ربطی به اسلام (راستین) ندارد»
پس چگونه فهم و درک شخصیِ ایشان،
امروز می تواند "ملاک و معیار «اسلام راستین» باشد؟!
این «تفسیر به رأی» آیا خود نوعی «اسلام تاریخی» نیست؟
!

اكبر گنجي در دو كتاب اخيرش از «جمهوري تمام عيار» دفاع مي كند،
اما نمي گويد كه مصداق ها و مستوره هاي «جمهوري تمام عيار» ش
كدام كشورها هستند:
سوريه و عراق و تركيه؟ يا فرانسه و آلمان و آمريكا؟
مي توان گفت كه گنجي با جمهوري هاي دسته اول، مخالف است،
در اينصورت پرسيدني است
كه كداميك از ساختارهاي اقتصادي ـ اجتماعي و فرهنگي ما
شبيه به فرانسه و آلمان و آمريكا است
تا نظام يا ساختار سياسي ما نيز چنان باشد؟...



انقلاب اسلامي ايران دگرگوني هاي ژرفي در عرصة سياست، فرهنگ، اخلاق و رفتارهاي اجتماعي در ايران بوجود آورده و بار ديگر سئوالات مهمي را در برابر مردم و خصوصاً روشنفكران ما قرار داده است: «چرا انقلاب؟»، «چرا آيت الله خميني؟»... و «چه بايد كرد؟»... منظره ها و مناظره هاي فكري در ايران امروز از زاوية پاسخ به اين سئوالات اساسي، بسيار جالب و گاه اميد انگيزاند.
انقلاب اسلامي ايران شايد نالازم ترين و غيرضروري ترين انقلاب در تاريخ انقلاب هاي دو قرن اخير بود زيرا همة انقلاب هاي دو قرن اخير در اوج انحطاط اقتصادي و زوال اجتماعي روي داده اند، در حاليكه انقلاب اسلامي ايران در دوران رشد اقتصادي و رونق مناسبات اجتماعي بوقوع پيوسته است. از اين گذشته، وقوع دو رويداد عمدتاً غيرمذهبي (لائيك) يعني انقلاب مشروطيت (1906) و جنبش ملي كردن صنعت نفت در ايران (1950) ابهامات و تناقضات موجود در چرائيِ ظهورِ خميني و وقوع انقلاب اسلامي را دو چندان مي كند.
تبيين اين تناقضات در علل و زمينه هاي متفاوت انقلاب اسلامي در ايران و انقلاب هاي ديگر كشورها، موضوع كتاب ها و تحقيقات بسياري بوده است ولي شايد بتوان گفت كه بيشتر اين تحقيقات از ضعف هاي تاريخي جامعة ايران و از علل فرهنگي و عوامل ايدئولوژيك ظهور آيت الله خميني و وقوع انقلاب اسلامي غافل اند.
نگارنده در مقالات و مصاحبه هاي چندي ـ بقدر توان و بضاعت خويش ـ به طرح كلي اين ضعف ها، علل و عوامل تاريخي اشاره كرده است (1). در واقع با سقوط شاهنشاهي ساساني، ايران در يك روند 1400 ساله، شاهد حملات و حكومت هاي متعدد قبيله اي بوده است، قبايلي كه بقول ابوالفضل بيهقي: «بيابان، ايشان را پدر و مادر است، چنانكه ما را شهرها». اين حملات و هجوم ها، و سپس مهاجرت و اسكان قبايل چادرنشين در شهرهاي بزرگ، بتدريج اخلاق و «عصبيّت»هاي قبيله اي را در جامعه ايران نهادينه ساخت و باعث تضعيف همبستگي هاي قومي يا ملي ايرانيان گرديد. در اين دوران هاي متعدد مرگ و زندگي، زبان پارسي و بعضي آئين هاي ملي ايرانيان و نيز ـ خصوصاً ـ ادبيات حماسي ايران باعث بقا و پايداري «حس ملي» در ايران گرديد و شگفت اينكه بسياري از قبايل مهاجم و حكومت هاي مستقر قبيله اي نيز در شرايط حساس تاريخي به اين «حس ملي» و ادبيات حماسي توسل جسته اند، بطوريكه ـ مثلاً، پس از شكست بزرگ قزلباشان ترك زبان صفوي از قواي عثماني در جنگ چالدران (1514 ميلادي) كه ناشي از بي تدبيري نظامي، خرافه پرستي مذهبي و خودسري شاه اسماعيل صفوي بود، براي فائق آمدن روحي بر اين شكست هولناك، بدستور شاه اسماعيل و سپس شاه طهماسب، «شاهنامه طهماسبي» تهيه و تدوين گرديد كه با بيش از دويست و پنجاه نقاشي مينياتور و خط نگاري هاي بغايت زيبا «يك گنجينه تصويري يا يك نگارخانه قابل حمل» است. جالب اينكه بيشتر تصاوير، صحنه هائي از شاهنامه است كه در آن، ايران بر توران پيروز گرديده و بر عظمت ايران و ايرانيان تأكيد شده است (2).
خصلت پدرسالانه حكومت هاي قبيله اي، پيدايش مفهوم «فرد» و «مالكيت فردي» را غيرممكن ساخت و لذا در فقدان «فرد» و «مالكيت فردي»، حقوق فردي نيز نمي توانست تحقق يابد، بنابراين، مفهوم «شهروند» نيز هيچگاه در تاريخ اجتماعي ايران امكان بروز نيافت.
در قرن بيستم، با توجه به جهاني شدن سرمايه داري غربي و نفوذ گريزناپذير آن در ايران، و نيز با توجه به تمركز و تراكم مالكيت (سرمايه) در دست دولت (شاه) مشاهده مي كنيم كه برخلاف جوامع غربي دولت در ايران عامل پيدايش، رشد و گسترش سرمايه داري بوده و در نتيجه، برخلاف جوامع غربي، طبقات نوين اجتماعي ـ اساساً ـ زائيده يا زائده حكومت هاي وقت بوده اند. بنابراين: تحليل تاريخ اجتماعي ايران براساس الگوهاي جوامع غربي، نادرست و داراي نتايج گمراه كننده خواهد بود.
حكومت رضاشاه باعث گسست قطعي جامعه ايران از مناسبات قبيله اي (پيش سرمايه داري) گرديد. اصلاحات اجتماعي گسترده رضاشاه اگرچه بسياري از آرمان هاي ناكام جنبش مشروطيت را جامه عمل پوشاند، اما ساختار آمرانه و استبدادي سلطان (دولت) دست نخورده باقي ماند. ضعف نهادهاي مستقل اقتصادي ـ اجتماعي و سياسي و فقدان يك طبقه متوسط شهري نيرومند، به حضور قاهره حكومت در عرصه‌ هاي فوق، توان بيشتري بخشيد.
در حكومت محمد رضاشاه، سرمايه داري صنعتي رشد چشم گيري يافت بطوري كه پيدايش نهادهاي مدني و كارخانه هاي متعدد صنعتي، نشانه پيدايش و گسترش نيروهاي نوين اجتماعي بود، اما تداوم «مالكيت دولتي» و خصوصاً تكيه حكومت بر درآمد سرشار نفت، اساساً، مشاركت اقشار و طبقات «ماليات ده» را در عرصه سياست، منتفي ساخت. بر اين اساس ـ برخلاف جوامع غربي ـ در ايران هيچگاه «دولت پاسخگو» در برابر «شهروندهاي ماليات ده» بوجود نيامد و اين امر، قدرت قاهره حكومت (دولت) را در عرصه هاي سياسي ـ اجتماعي تقويت كرد.
فروپاشي ساختار قبيله اي ـ «فئودالي» و رشد و رونق مناسبات سرمايه داري، فلسفه سياسي و جهان بيني نويني را براي جامعه در حال تحول ايران ضروري ساخت، اما در تمامت اين دوران، ما نه تنها شاهد ظهور فيلسوف يا انديشمند نوآوري نبوديم بلكه عموم «فيلسوف»هاي ما با بازنويسي و بازسازي فلسفه اسلامي (شيعه)، عقل ستيزي خويش را در پرده غرب ستيزي پوشاندند و « انجمن شاهنشاهي فلسفه» نيز ـ كه با عنايت به «2500 سال شاهنشاهي در ايران» قرار بود فلسفه اي ايراني ـ مبتني بر انديشه هاي ايران باستان ـ تدوين نمايد، در سلطه و سيادت كساني چون دكتر سيد حسين نصر و آيت الله مرتضي مطهري ـ عملاً ـ به تدوين فلسفه شيعي پرداخت.
در هياهوي «روشنفكران» و «فلاسفه»ي تجددستيزي مانند جلال آل احمد، دكتر احمد فرديد، دكتر رضا داوري و شاگردان و مريدان ايراني هانري كربن (دكتر داريوش شايگان و دكتر سيد حسين نصر) نه تنها نهال نورس تجدد در ايران بارور نگرديد بلكه عقايد و افكار اين دسته از «متفكرين»، ميخ هائي بودند بر تابوت نوزاد نيمه جان تجدد در ايران. بدين ترتيب: روح شيخ فضل الله نوري «همچون پرچمي» نه تنها بر بام «حوزه هاي علميه»، بلكه بر بلنداي دانشگاه ها و «حوزه هاي علمي» ما برافراشته شد (3). بر بستر اين بي بضاعتي فكري و بي نوائي فلسفي، هر كس «يوسف گم گشته»ي خود را در «كنعان» انديشه ها و ايدئولوژي هاي ضدتجدد مي يافت و در فضائي از اسطوره و وهم و خواب و خيال زمزمه مي كرد:
«من خواب ديده ام كه كسي مي آيد
من خواب يك ستاره قرمز را
وقتي كه خواب نبودم ديده ام
كسي ديگر
كسي بهتر
و مثل آنكسي است كه بايد باشد
و قدش از درخت هاي خانه معمار هم بلندتر است
و صورتش
از صورت امام زمان هم روشن تر
و اسمش، آنچنان كه مادر
در اول نماز و در آخر نماز
صدايش مي كند
يا قاضي القضات
يا حاجت الحاجات است
و مي تواند كاري كند كه لامپ الله
(كه سبز بود، مثل صبح سحر، سبز بود)
دوباره روي آسمان مسجد مفتاحيان
روشن شود...
كسي مي آيد
كسي مي آيد.»
(4)

اينچنين بود كه هر يك از ما، در كوره بي خردي هامان دميديم و آتش بيار معركه انقلاب و استبداد گرديديم... روحانيت سنتي شيعه ـ كه در دوران رضاشاه دچار ضربات مهلكي شده بود ـ در زمان محمد رضاشاه و در بيم رژيم از «شبح كمونيسم»، جاني تازه يافت و در پيله « انتظار» از طريق شبكه ها و انجمن ها و هيأت هاي مذهبي به بازسازي خويش پرداخت. با اينهمه، وضعيت مذهب در ميان روشنفكران و دانشجويان و جوانان ايران آنچنان بود كه دكتر علي شريعتي و مرتضي مطهري از آن بعنوان «حالت نيمه مرده و نيمه زنده مذهب و وضعيت بسيار بسيار خطرناك آن» ياد كرده اند (5). حجت الاسلام سيد محمد خاتمي نيز در باره وضعيت دين در ميان جوانان و دانشجويان اين دوران تأكيد كرده است:
«دانشگاه ها، مرعوب هياهوي تبليغي الحاد بودند ـ بويژه الحاد ماركسيستي ـ بچه هاي مسلمان ما در دانشگاه هاي ايران، قاچاقي زندگي مي كردند»
(6).
در چنان شرايطي، وقتي دكتر علي شريعتي با زباني شعرگونه و شورانگيز از «پروتستانتيسم اسلامي» ياد كرد و از «مذهب عليه مذهب» يا از «پدر ـ مادرها! ما متهميم» و از «شيعه، يك حزب تمام» سخن گفت، ناگهان باورهاي سنگ شده و سنتي شيعه، از درون منفجر شد و بعد، چون آواري هستي فكري جوانان و دانشجويان ما را در خود گرفت.

در آن فضاي شعر و شور و افسانه و افسون، رهبران جبهه ملي و مليون ايران در كربلاي 28 مرداد سينه مي زدند و از تدوين يك فلسفه ملي، معقول و معاصر بازماندند. «انديشمندان» سلطنتي نيز در غوغائي از تملق ها و بزرگ نمائي هاي تاريخي، و در گرايش دروني به «آفاق تفكر معنوي اسلام ايراني»، راه «يوسف گم گشته»ي انقلاب آينده را هموار مي كردند.

بدين ترتيب: پنج جريان تجدد ستيز و عقل گريز و ضد آزادي (جلال آل احمد، دكتر احمد فرديد، دكتر شريعتي، چپ ماركسيستي و تفكرات كربني در «انجمن شاهنشاهي فلسفه») بهم پيوستند و اينچنين شد كه «دروازه هاي تمدن بزرگ» از فاضلاب هاي انقلاب اسلامي سر درآورد...

ظهور آيت الله خميني و وقوع انقلاب اسلامي در ايران از يكطرف، تبلور عيني يك تنازع تاريخي يا يك تسويه حساب فكري بود كه خصوصاً از جنبش مشروطيت تا بهمن ماه 57، ناتمام و نيمه كاره و پنهان، باقي مانده بود، و از طرف ديگر: آغازي بود براي تقدس زدائي از چهره مذهب و روحانيت شيعه و اين جهاني شدن (عرفي شدن) دين و روحانيت در ايران.
انقلاب اسلامي ايران و حضور عملي رهبران و روشنفكران مذهبي در صحنه هدايت جامعه، ـ در واقع ـ آزمايشگاهي بود كه در آن، همه تئوري سازي هاي رايج مذهبي (از « اسلام نبوي» تا «شيعه علوي»ي دكتر شريعتي و از «اقتصاد توحيدي» تا «تشيع، تئوري پيشگام در راه استقلال و توسعه»ي آقاي ابوالحسن بني صدر) به محك تجربه در آمد. نتيجه اين آزمايش و تجربه اگر چه هزينه هاي بسيار سهمگيني براي ملت ما داشت، اما شكست بزرگ و شرمساري تاريخي رهبران ديني و روشنفكران ملي ـ مذهبي ما را مسلم ساخت. اميد بود كه اين شكست و شرمساري، رهبران و روشنفكران مذهبي ما را فروتن و فروتن تر سازد تا ضمن حفظ حرمت دين (بعنوان يك مقوله وجداني و خصوصي) از «بازسازي ناداني» و بازآفريني فاجعه هاي ديگر جلوگيري گردد، اما طرح و تلاش هاي جديد بعضي از نوانديشان ديني در ايران، اين اميد يا انتظار معقول را به يأس بدل مي سازد زيرا كه اين نوانديشان ديني، با آرايش دوباره باورهاي كهنه و بازسازي «متجددانه»ي آنها، ظاهراً آزمايش خونين و هولناك ديگري را براي مردم ما تدارك مي بينند!... نظرات دكتر عبدالكريم سروش، سيد محمد خاتمي، سعيد حجاريان و... خصوصاً سخنراني جنجال برانگيز آقاي دكتر هاشم آقاجري نمونه درخشان اين طرح ها و تلاش هاست.
مرحوم دكتر شريعتي با زباني شوريده و شاعرانه، مخاطبان خويش را دچار جذبه اي انقلابي و در عين حال عارفانه مي كرد، دكتر عبدالكريم سروش ـ اما ـ با قلمي فاخر، شوريده و شيوا به طرح عقايد مذهبي خويش مي پردازد. او يك فيلسوف اسلامي است كه عرفان و ادبيات ايران را بخوبي مي شناسد. دكتر علي شريعتي، پيچيده ترين مفاهيم فلسفي و جامعه شناسي جديد را ساده و مبتذل مي كرد، دكتر سروش ـ اما ـ ساده ترين مفاهيم علمي، مذهبي و فلسفي را در لفافه اي پيچيده و شبه فلسفي، طرح و تبيين مي كند. او اهل «كلام» است و لذا ضعف ها و تناقضات دروني عقايدش را در سيلي از كلام و كلمات عارفانه، فلسفي و «علمي» پنهان مي كند. نگارنده ـ قبلاً ـ در حد توان و بضاعت خويش ـ به بررسي و نقد آراء دكتر شريعتي و دكتر سروش پرداخته است (7). لذا در اينجا به بررسي عقايد آقاي دكتر آقاجري مي پردازيم تا در پرتو آن، به منظره ها و مناظره هاي مهم در انديشه هاي آقاي اكبر گنجي، اشاره كنيم.
سخنراني ساده آقاي آقاجري اگرچه تكرار حرف هاي مرحوم دكتر شريعتي و دكتر عبدالكريم سروش بود، اما جنجال هاي متعاقب آن، اقتدارگرايان سنتي درون حاكميت را به قدرت نمائي نويني براي حذف يا سركوب رقيبان «اصلاح طلب»شان واداشت.
برخلاف جامعه مدني، در «جامعه توده وار» هيچكس به هيچكس «پاسخگو» نيست: نه دولت و دولتيان، و نه روشنفكران و مدعيان. بر اين اساس است كه شكست ها و ناكامي ها و اشتباهات خانمانسوز رهبران و روشنفكران، جائي مندرج يا متمركز نيستند، كارنامه اي نيست تا ارائه و ارزيابي گردد، لذا آگاهي هاي سياسي ـ اجتماعي جامعه، سيال يا غيرمتمركز است. برخلاف جامعه مدني، در «جامعه توده وار» از «رهبري» تا «رهبري» راهي نيست. سرنوشت «جامعه توده وار» را ـ همواره ـ «روشنفكران هميشه طلبكار» رقم مي زنند و... اينچنين است كه توده اي پرونده ساز ديروز ـ به راحتي ـ به آزاديخواه و دموكرات امروز بدل مي شود، متحجر مذهبي ديروز، بدل به «معمار و مغز متفكر اصلاحات» مي گردد، شكنجه گران ديروز، بدل به نمايندگان شعور و عقلانيت جامعه مي شوند. مباشران « انقلاب فرهنگي» و مسئولان پاكسازي هزاران استاد، دبير و معلم و دانشجوي شريف و آزاديخواه به مبشران «عقل نقدي» و مناديان جامعه مدني بدل مي گردند و «قهرمانان سرشكسته»، چنگ بر چهره حقيقت، و تيغ بر ديدگان دانايي مي كشند و در اين ميانه كسي نيست كه بپرسد:
«آقايان! لطفاً كارنامه هاي تان!»...
بدين ترتيب: «عقل نقاد» به «عقل نقال» سقوط مي كند و در پرتو «هدايت» اين رهبران و روشنفكران، راه سقوط به اشتباهات هولناك آينده، هموارتر مي شود چرا كه برخلاف جامعه مدني، «جامعه توده وار» فاقد حافظه تاريخي است. * * *
دكتر هاشم آقاجري فعاليت هاي سياسي ـ مذهبي خود را از انجمن ضدبهائيت «حجتيه» آغاز كرد و سپس آيت الله خميني را مرجع و مقتداي مذهبي خود شناخت. آشنائي با عقايد دكتر علي شريعتي «نقطه عطف جديدي» در زندگي سياسي او بود بطوري كه «آشنائي با دكتر شريعتي و خواندن كتاب ها و شنيدن سخنراني هاي ايشان نگاه (وي) را به يك نگاه روشنفكرانه و ترقي خواه تبديل كرده بود» (8)
. در انقلاب اسلامي، دكتر هاشم آقاجري با تلفيق عقايد آيت الله خميني و دكتر علي شريعتي توانست «بخش عظيمي از جوانان انقلاب را در دامان اسلام و انقلاب حفظ كند... جواناني كه بسياري از آنها در زمان جنگ، شهيد شدند»، جنگي كه دكتر آقاجري نيز ـ خود ـ از لطمات و صدمات آن در امان نماند و باعث قطع پاي وي گرديد. او اينك از تئوريسين هاي بنام «سازمان انقلاب اسلامي» است كه جزو مهم ترين سازمان هاي تشكيل دهنده «جبهه دوم خرداد» بشمار مي رود.
بطوريكه گفتيم، سخنراني ساده دكتر آقاجري مي توانست در سادگي و سكوت برگزار شود، اما پيامدهاي پرجنجال اين سخنراني، وي را به چهره اي بحث انگيز بدل ساخت آنچنانكه تعدادي از نشريات معروف فارسي زبان در خارج از كشور نيز اين سخنراني را «يك سرفصل تاريخي در نبرد بين روشن انديشي و نوآوري با خرافه و جهل و سنت گرائي» تلقي كرده اند! (9)
دكتر آقاجري براساس عقايد دكتر شريعتي و دكتر عبدالكريم سروش معتقد به تفكيك «اسلام ذاتي» از «اسلام تاريخي» است. به عقيده او نيز «اسلام تاريخي، حاصل استنباط ها، فهم ها، درك ها و سنت ها و عرف هاي نسل هاي گذشته است و فهم ها و درك ها و استنباط هاي علماي دوره هاي گذشته، ربطي به اسلام ندارد» (10)... اما مرجع و معيار «اسلام ذاتي» چيست يا كدام است؟ دكتر آقاجري ـ چونان دكتر شريعتي و سروش ـ «قرآن» را مرجع و معيار «اسلام ذاتي» يا «راستين» مي داند و تأكيد مي كند: «برويد سراغ قرآن، خودتان برويد قرآن را بخوانيد، اگر متد داشته باشيد بهتر از بسياري از روحانيون مي توانيد حرف هاي قرآن را بفهميد. يك دانشجو اگر با متد علمي، با روش برود سراغ مطالعه قرآن، چيزهائي درك مي كند و مي فهمد كه آن آقائي كه يك خروار علوم قديمه هم مي داند، اما متد و روش نمي داند، هيچگاه آنها را درك نخواهد كرد»... دكتر آقاجري هيچ توضيحي از «متد علمي» خود نمي دهد و فقط با ارجاع به كساني چون «دكتر شريعتي، طالقاني، مهندس بازرگان، شهيد بهشتي، شهيد مطهري و در رأس آنها رهبر بزرگ انقلاب اسلامي آيت الله خميني» به زيربناهاي ذهني و بت هاي فكري خويش اشاره مي كند.
متأسفانه، نه مرجع دكتر آقاجري (قرآن) و نه مصداق هاي او (دكتر علي شريعتي، شهيد مطهري... و آيت الله خميني) هيچيك باعث اعتبار «اسلام ذاتي» ايشان نيست. واقعاً امروزه كدام روشنفكر ترقيخواه و آزاده اي (حتي با «روش علمي»!!) مي تواند مدافع تعاليم قرآن در باره برده داري، پايمال كردن حقوق زنان و غيرمسلمانان و سركوب دگرانديشان يا قتل كفار باشد؟ (11)اينگونه توضيحات غيرعلمي نه به سود اسلام است و نه به سود تاريخ و تحولات تاريخي در ايران.
دكتر آقاجري در سراسر سخنراني خود از «فهم ديني ما» و «درك ديني ما» ياد مي كند و مي گويد: «فهم ديني ما و درك ديني ما آن چهارچوبي ست كه ما تجربه شخصي و جمعي خودمان را دائم در آن تكرار مي كنيم». او داشتن اين «درك و فهم شخصي» را براي فهم اسلام راستين (اسلام ذاتي) مهم و اساسي مي داند، اما در يك تناقض آشكار فراموش مي كند كه اگر «فهم ها و درك ها و استنباط هاي شخصي علماي دوره هاي گذشته، ربطي به اسلام ندارد» پس چگونه فهم و درك شخصي ايشان، امروز مي تواند ملاك و معيار «اسلام راستين» باشد؟! اين «تفسير به رأي» آيا خود، نوعي «اسلام تاريخي» نيست؟!
دكتر آقاجري با ستايش از عقايد دكتر شريعتي و پروژه پروتستانتيسم اسلامي وي، امروز نياز به آن را «خيلي جدي تر» مي داند. از طرف ديگر، او «امام خميني» را «در رأس مصلحان اجتماعي و نوگرايان ديني» مي نامد! چنين تعلق خاطري نسبت به اين دو «نوگراي ديني» در نزد دكتر آقاجري ـ البته ـ بي جهت نيست چرا كه هم فلسفه سياسي دكتر شريعتي، و هم فلسفه سياسي آيت الله خميني به نوعي «اصالت رهبر» (پيشوا، امام يا ولي مطلقه فقيه) ختم مي شود (12).
برخلاف ادعاي دكتر آقاجري، در ديدگاه دكتر شريعتي نيز، امام، انساني مافوق و پيشوا است. ابرمردي است كه جامعه را سرپرستي، زعامت و رهبري مي كند. در ديدگاه دكتر شريعتي نيز دوام و قوام جامعه بوجود امام بستگي دارد زيرا «امام، عامل حيات و حركت امت (جامعه) است. وجود و بقاي امام است كه وجود و بقاي امت (جامعه) را ممكن مي سازد». در ديدگاه شريعتي نيز امام، متعهد نيست كه همچون رئيس جمهور آمريكا مطابق ذوق و پسند و آراي اكثريت مردم عمل كند. او نه تنها تعهدي ندارد كه براي خوشي، شادماني، رفاه و سعادت جامعه كوشش كند بلكه در نظر امام، سعادت و شادماني جامعه امري فرعي و حتي مسخره مي نمايد. امام تنها متعهد است كه هر چه زودتر جامعه را بسوي «كمال» رهبري كند، حتي اگر اين «كمال» به قيمت رنج افراد و برخلاف اراده و علاقه مردم باشد. بقول دكتر شريعتي:
«مسئوليت امام، ايجاد يك انقلاب شيعي است.. مسئوليت گستاخ بودن در برابر مصلحت ها، در برابر عوام و پسند عوام (مردم) و بر ذوق و ذائقه و انتخاب عوام (مردم) شلاق زدن... امام مسئول است كه مردم را براساس مكتب (شيعه) تغيير و پرورش دهد حتي عليرغم شماره آراء... او هرگز سرنوشت انقلاب را بدست لرزان دموكراسي نمي سپارد» (13).
دريغا كه دكتر علي شريعتي سال هاست كه در ميان ما نيست تا شاهد تحقق آرمان ها و انديشه هايش در جمهوري اسلامي باشد. اما آيا از نظر آقاي دكتر آقاجري، رهبر و امام آرماني دكتر شريعتي غير از «امام خميني» و انديشه ها و عملكردهاي وي بود؟ و آيا شگفت انگيز است كه سيد احمد خميني در ستايش دكتر شريعتي گفته بود:
«پدرم (آيت الله خميني) براي مردم و انقلاب چيزي نداشته و كاري نكرده است، همه از آن شريعتي ست».(14)
پروتستانتيسم اسلامي دكتر شريعتي بدنبال آزادسازي و رهائي «فرد» (بعنوان يك شهروند مستقل و آزاد) نبود لذا جامعه موعود او نه يك جامعه مدني بلكه ـ اساساً ـ يك جامعه توده وار بود كه در آن فرديت انسان در مفاهيمي مانند شهادت، امامت، عبوديت و ايثار، نيست و نابود مي گردد. در چنين بينشي آن كس كه «پيشوا» يا «امام» مي كارد ـ بي ترديد ـ خميني يا استالين درو خواهد كرد.

* * *

«ما براي شما پيام آور راستي و حقيقت بوديم، ولي اين پيام ها در دهان هاي مان به دروغ تبديل شدند. ما براي شما آزادي به ارمغان آورديم كه در دستان ما به شلاق تبديل شد. ما به شما وعده حيات و زندگي داديم، ولي صداي ما به هر كجا رسيد، درختان را خشكاند و صداي خش خش برگ ها به هوا برخاست» (15). اكبر گنجي با اين جملات تكان دهنده «آرتور كويستلر» كتاب جديدش را آغاز كرده است. او نيز مانند دكتر آقاجري، سعيد حجاريان و بسياري ديگر، از مذهب آغاز كرد، به دكتر علي شريعتي رسيد و سرانجام به انديشه ها و امامت آيت الله خميني سر سپرد و مدت ها از كارگزاران سياست و ايدئولوژي انقلاب اسلامي بود. اما گنجي، برخلاف دكتر آقاجري، سعيد حجاريان و بسياري ديگر، در رؤياها و تعصبات اسلامي خويش باقي نماند بلكه با برخورد به صخره هاي واقعيت، از تفكر مجرد به تفكر تجربي رسيد و چون روشنفكري متعهد و آگاه اينك به نقد انديشه ها و عملكردهاي خويش نشسته است، نقد و نظراتي كه سرزنش و سركوب وي توسط دوستان ديروزش و شكنجه و زندان توسط دشمنان امروزش را بدنبال داشته است. با اين اعتقاد روشن كه: «يك روز ـ كه خيلي دور نخواهد بود ـ درب بايگاني ها گشوده خواهد شد و به تاريكخانه ها، نور آزادي خواهد تابيد». كارل پوپر ـ بدرستي ـ مي گويد: اگر قرار است كه تمدن بشري زنده بماند ما بايد عادت دفاع از «مردان بزرگ» را ترك كنيم چرا كه بسياري از اين «مردان بزرگ» با حمله به آزادي و عقل، خطاهاي بزرگ مرتكب شده اند. پوپر، اين دسته از روشنفكران و خردمندان را كه با انديشه هاي خويش، عملاً در خدمت خودكامگان قرار داشته و راهگشاي حكومت هاي جبار بوده اند، «پيامبران دروغين» مي نامد.
كارل پوپر را «فيلسوف آزادي» ناميده اند، چرا كه او با تكيه بر علم و عقلانيت بدنبال رهائي انسان از قيد و بندهاي ايدئولوژيك و حتي «علمي» است. ترجمه و انتشار يكي از معروف ترين كتاب هايش بنام «جامعه باز و دشمنانش» (16) در ايران موج عظيمي از نظرات و مناظرات فكري را باعث گرديد (17). اكبر گنجي را مي توان محصول اين موج و مناظرات ناميد. مقاله اكبر گنجي با نام «غرب ستيزي، دينداري و...» (18) پاسخي شجاعانه ـ و حتي افشاگرايانه ـ به دكتر رضا داوري و شاگردان مكتب «فرديد» است كه در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامي، با انديشه هاي تجددستيز و آزادي گريز خويش راهگشاي نوعي فاشيسم در ايران بوده اند، انديشه هاي تجددستيز و آزادي گريزي كه ريشه در عقايد و آراي «مارتين هايدگر» فيلسوف بزرگ آلماني داشت. فيلسوفي كه مدتي نظريه پرداز نازيسم هيتلري بوده است.
كارنامه فكري اكبر گنجي نشان مي دهد كه از مقاله «غرب ستيزي...» تا «مجمع الجزاير زندان گونه» و «مانيفست جمهوريخواهي»، او تلاش كرده تا به تحول و تكامل انديشه هايش بپردازد، تلاشي كه براي شخصي چون او (با آن مقام و موقعيت ممتازش در دستگاه حكومتي) بسيار پرهزينه، خطر آفرين و حتي مرگبار مي تواند باشد.
«مجمع الجزاير زندان گونه» (19) در واقع، مانيفستي است عليه خردستيزي روشنفكران، و دعوتي است در دفاع از عقلانيت و آزادي انديشه و در نقد روشنفكران و «پيامبران دروغين»، نقدي كه بقول گنجي «تا اوراق كردن همه چيز، زدودن هاله هاي تقدس و به حاشيه رانده شدن تمام روابط ثابت و منجمد و عقايد كهنه و محترم و دنيوي شدن هر آنچه مقدس است پيش مي رود». چرا كه: «هر نقدي ـ هر قدر كه بنيادين و برانداز باشد ـ در چهارچوب مدرنيته است».

برخلاف سعيد حجاريان كه انقلاب اسلامي را «انقلاب مدرنيته عليه مدرنيزاسيون» مي نامد، اكبر گنجي از انقلاب اسلامي بعنوان يك «انقلاب ضد مدرنيته كه نوستالژي جهان گذشته را داشت» ياد مي كند و آشكارا ـ يا به اشاره ـ «بت هاي ذهني» خويش ـ از آيت الله خميني و سيد محمد خاتمي تا دكتر عبدالكريم سروش و دكتر علي شريعتي ـ را مورد انتقادات بي پروا قرار مي دهد. از نظر او: «خاتمي كسي است كه حقيقت را در پاي مصلحت ـ براي توجيه وضع موجود ـ فدا كرد و امكان اصلاحات دموكراتيك را منتفي ساخت». گنجي ـ بدرستي ـ تأكيد مي كند كه «خاتمي نه مي خواهد و نه مي تواند رهبر جنبش باشد» هم از اين روست كه خسران زده و خروشان، از خويش انتقاد مي كند كه با انديشه ها و عملكردهايش، چرا موجب «مشروعيت عقلائي و قانوني» خاتمي و ديگر دوستانش شده است.
اكبر گنجي در بررسي عقايد دكتر عبدالكريم سروش، دكتر علي شريعتي و مجتهد شبستري، از همه كساني كه با طرح «اسلام ذاتي» و «اسلام تاريخي» و با رويكرد هرمنوتيكي به اسلام، هر فهم و روايت و قرائت و برداشتي از «متون مقدس» را ممكن و مجاز مي دانند و «از دل دين، دموكراسي و پلوراليسم و جامعه مدني و تساهل و تسامح و روامداري و حقوق بشر را بيرون مي آورند» انتقاد مي كند و نشان مي دهد كه «كتاب (قرآن) و سنت قطعي پيغمبر با ليبرال دموكراسي و سوسيال دموكراسي تعارض دارد و چنان تفاسيري را برنمي تابد»... لذا به عقيده گنجي: «دانه دموكراسي يا ليبرال دموكراسي را بدست هرمنوتيك در مزرعه دين نمي توان نشاند».
اكبر گنجي قرائت انساني ـ عقلاني از دين را متضمن جدائي نهاد دين از نهاد دولت مي داند چرا كه به عقيده او «نه دين دولتي دين است و نه دولت ديني، دولت». او با اشاره به عقايد دكتر علي شريعتي، جلال آل احمد، دكتر عبدالكريم سروش و آيت الله خميني تأكيد مي كند: در قبل از انقلاب «بسياري از نظريه پردازان به صراحت و از موضعي ايدئولوژيك، دموكراسي و آزادي را نفي مي كردند. گفته مي شد: سرنوشت انقلاب را به دموكراسي رأي هاي بي ارزش نبايد دهند، مردم نيازمند شستشوي فكري اند... انقلاب اسلامي در چنين بستر فكري اي زاده شد و بطور طبيعي، مادر انقلاب، آبستن دموكراسي نمي توانست باشد».(20) موضوع روشنفكري: فكر كردن، استدلال، نقد و شك كردن است. در اين معنا، شك كردن، تنها موضوعي است كه در آن شك نيست. روشنفكر با بيدار كردن شك، مي كوشد تا پايه هاي يقين را استوار كند. از طرف ديگر: نخستين جرقه استدلال براي درك حقيقت، اولين گام براي پشت كردن به مذهب و «عقايد كهنه و محترم» است. بقول پوپر: «هدف اصلي انسان، نه مالكيت حقيقت، بلكه جستجوي مستمر آن است». با اين ديدگاه پوپر، اكبر گنجي معتقد است كه «روشنفكر ديني» وجود ندارد زيرا كه «روشنفكري به عقلانيت و عقلانيت با تعبد به كس يا كسان و متن يا متون خاصي منافات دارد (لذا) روشنفكر ديني يا دموكراسي ديني وجود ندارد و نمي تواند وجود داشته باشد». از نظر گنجي: مصلحان و مبارزان ديني را نه «روشنفكر» بلكه بايد «نوانديشان ديني» ناميد، زيرا كه «روشنفكر» فرزند انديشه تجدد است.
در «مانيفست جمهوريخواهي» (21) نيز اكبر گنجي تحت تأثير انديشه هاي پوپر، بدنبال عقلانيت و آزادي انديشه است. او تأكيد مي كند: «نگاه عقلاني به دين، چيز زيادي از دين باقي نمي گذارد. پروژه عقلانيت، پروژه همه يا هيچ است... كه همچون اسيد، عمل مي كند». در «مانيفست جمهوريخواهي»، اكبر گنجي بدنبال ارائه طرح يا مدلي است براي «برون رفت از بن بست تصلب سياسي» حاكم بر ايران. اين رساله در نقد طرح و تفكري است كه از سوي آقاي سعيد حجاريان ارائه گرديده كه طي آن با مشروط كردن اختيارات رهبري (آيت الله خامنه اي) و ايجاد يك «حكومت مشروط ولايت فقيه» مي توان تداوم حكومت اسلامي را ميسر ساخت و از سرنگوني آن جلوگيري كرد. اكبر گنجي در اين «مانيفست» (بيانيه) معتقد است كه: «راه برون رفت از بن بست تصلب سياسي با تداوم حاكميت دوگانه و كارآمد و مشروط كردن آن، امكان پذير نيست... استراتژي مشروطه خواهي... نمي تواند جريان روشنفكري را جذب نمايد.»
بطوريكه مي بينيم، هم آقاي حجاريان و هم اكبر گنجي با نوعي «اينهماني» و شبيه سازي كوشيده اند تا «ولايت فقيه مشروط» را با نظام «مشروطه خواهي» يكي بدانند، اين «اينهماني» يا شبيه سازي از سوي سعيد حجاريان و بسياري از اصلاح طلبان و جمهوريخواهان ديني اگر ناشي از ناآگاهي سياسي يا از كينه تاريخي آنان نسبت به مشروطيت و آرمان هاي غيرديني آن است، در مورد اكبر گنجي ـ اما ـ مي تواند ناشي از محدوديت هاي وي در زندان جمهوري اسلامي و خطر متهم كردن او به «سلطنت طلبي» باشد. جنبش مشروطيت (1906) بعنوان بزرگ ترين جنبش اصلاح طلبانه تاريخ معاصر ايران براساس قانون و حاكميت مردم استوار بود. فلسفه سياسي اين جنبش با احكام شرعي (مبني بر ولايت مطلق يا مشروط فقها و حاكميت قوانين الهي) تعارض ذاتي داشت. قانون اساسي مشروطيت و متمم آن، با تأكيد بر تساوي همه افراد جامعه در برابر قانون، امنيت جاني، مالي و عقيدتي و مصونيت از بازداشت هاي خودسرانه، آزادي انتشار روزنامه ها و تشكيل انجمن ها را تضمين مي كرد و ضمن نفي هرگونه حكومت مطلقه (چه ديني و چه دولتي)، حاكميت ملي را هدف اصلي و اساسي خويش قرار داده بود و اراده مردم را منشاء قدرت دولت، و سلطنت را اگرچه «وديعه و موهبتي الهي» اما آنرا «از طرف ملت به شخص شاه، مفوض شده» مي دانست. روشنفكران جنبش مشروطيت ـ اساساً، در پي كسب قدرت سياسي نبودند بلكه ضمن خواست كنترل قدرت سياسي (از طريق مجلس شوراي ملي و انجمن هاي ايالتي و ولايتي...) بدنبال گسترش آموزش و پرورش و استقرار جامعه مدني بودند. آنان، بيشتر تحت تأثير انديشمندان ليبرال اروپائي (مانند ولتر، ژان ژاك روسو و منتسكيو) قرار داشتند. اينكه چرا و چگونه جنبش مشروطيت پيروز نشد بلكه در مقابله با نيروهاي ضد مشروطه، شكست خورد، مسئله اي است كه اساساً ريشه در ضعف هاي تاريخي و ساختاري جامعه ايران در آن دوره داشت (از جمله بيسوادي اكثريت مردم و فقدان آگاهي هاي سياسي ـ اجتماعي، نبود ساختار سرمايه داري كه جامعه مدني و مدرنيته محصول آنست، و نيز خصوصاً فقدان يك طبقه متوسط نيرومند شهري كه بتواند از دستاوردهاي جنبش مشروطيت دفاع نمايد)... با توجه به خصلت اصلاح طلبانه جنبش مشروطيت و با توجه به آرمان ها و شعارهاي اصلي آن (مدرنيته، آزادي،‌ دموكراسي، قانونگرائي، جدائي دين از دولت، ناسيوناليسم و...) مي توان گفت كه جنبش نوين روشنفكري در ايران و خصوصاً شعارها و آرمان هاي دانشجويان و جوانان و نيروهاي معروف به «خط سوم» يا «جريان سوم»، امروزه اساساً بر ميراث ها و آرمان هاي جنبش مشروطيت استوار است.
در مقابل «مشروطه مشروعه»ي سعيد حجاريان، اكبر گنجي در دو كتاب اخيرش از «جمهوري تمام عيار» دفاع مي كند، اما نمي گويد كه مصداق ها و مستوره هاي «جمهوري تمام عيار»ش كدام كشورها هستند: سوريه و عراق و تركيه؟ يا فرانسه و آلمان و آمريكا؟ مي توان گفت كه گنجي با جمهوري هاي دسته اول، مخالف است، در اينصورت پرسيدني است كه كداميك از ساختارهاي اقتصادي ـ اجتماعي و فرهنگي ما شبيه به فرانسه و آلمان و آمريكا است تا نظام يا ساختار سياسي ما نيز چنان باشد؟ از اين گذشته، نگاهي به رژيم هاي مشروطه در انگليس و سوئد و دانمارك و هلند و بلژيك و ژاپن (و شايد اسپانيا) نشان مي دهد كه دموكراسي، آزادي و حاكميت قانون در اين كشورهاي مشروطه نه تنها همسان و همطراز با «جمهوري هاي تمام عيار» است بلكه در مواردي، بسيار غني تر، پايدارتر و استوارتر از فرانسه و ايتاليا و آلمان و آمريكا مي باشد.
بنظر نگارنده كوشش هاي بعضي از اصلاح طلبان ديني (مانند آقاي سعيد حجاريان) در شبيه سازي بين «مشروطه‌ خواهي» و «ولايت فقيه مشروط» يا قرار دادن «جمهوريخواهي» در برابر «مشروطه خواهي» در شرايط حساس كنوني، نوعي ايجاد سنگرهاي مصنوعي در مقابله با سنگر استبداد و ارتجاع حاكم بر ايران است و لذا هوشياري نيروهاي سياسي و مبارزاتي را طلب مي كند. خوشبختانه اكبر گنجي ـ هوشيارانه و مسئولانه ـ به اين سنگرهاي مصنوعي اشاره كرده و به نقد كساني پرداخته است كه «به جاي مسئله ها، مسئله نماها يا شبه مسئله ها را پيش مي كشند و مردم را با سرگرم كردن به مسئله نماها و آگاهي هاي كاذب، از توجه به مسئله هاي اساسي، باز مي دارند». لذا او، بدون طرح نابهنگام و پيش رس «تعيين نوع نظام» تأكيد كرده: «گشودن آگاهانه درب ها و پنجره ها و تأسيس حكومت دموكراتيك مبتني بر جامعه باز، گره گشاي مشكلات ماست (لذا) اگر رأي ملت بالفعل، معتبر است. اگر تعيين سرنوشت، حق مردم است، بايد رفراندوم در باره نوع نظام را پذيرفت و به آن، خوشآمد گفت»!
بطوريكه گفتيم، دو كتاب اخير اكبر گنجي: دعوتي است به انديشيدن، روشنگري و همبستگي، پس بقول شاعر:
«بنشينيم و بيانديشيم
اينهمه
با هم بيگانه!؟» (22)
مهرماه 1381 پاريس
……………………………………..
30 مهر 1384

cyrusnews.com
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?mi=2&ni=7608

-------------------------------
یادداشت ها:1ـ نگاه كنيد به: ديدگاه ها، علي ميرفطروس، سوئد، 1993، صص 72-82؛ گفتگوها، آلمان، 1998، صص 32-47، 99-104؛ رو در رو با تاريخ، آلمان، 1999، صص 23-25، 46-47، 66-79؛ ملاحظاتي در تاريخ ايران، چاپ چهارم، فرانسه، كانادا، 2001، صص 13-56. براي يك بحث جامع و ارزشمند در اين باره نگاه كنيد به: ديباچه اي بر نظريه انحطاط ايران، دكتر سيد جواد طباطبائي، تهران، 1380.
2ـ در باره ارزش و اهميت هنري شاهنامه طهماسبي، نگاه كنيد به مقاله زير:Hellenbrand, Robert : « The Iconography of the Shah-nami-yi shahi » in : Safavid Persia, ed : Charles Melville, London, 1996, pp. 53-79.همچنين نگاه كنيد به: ايران عصر صفوي، راجر سيوري، ترجمه كامبيز عزيزي، چاپ ششم، تهران، 1378، صص 125-126.3ـ اشاره به سخن جلال آل احمد در ستايش «نعش آن بزرگوار» (شيخ فضل االه نوري): غرب زدگي، جلال آل احمد، تهران، 1359، ص 36.
4ـ شناخت نامه فروغ فرخزاد، گردآورنده شهناز مرادي كوچي، تهران، 1379، صص 271-274.
شاعر ديگري (نعمت آزرم)
در تعبير عيني اين خواب زدگي، و در ستايش از ظهور «امام» سرود :
«سوي پاريس شو! اي پيك سبكبال سحر / نامه مردم ايران سوي آن رهبـــر بر!
تا ببال و پر خونين نشوي ســـوي امام / هـان پر و بال بشويي بـه گلاب قمصر
نامه اي از سوي ابناي وطن نزد امــام / تهنيت نامه اي از خلق به سوي رهبر...
اي امامي كـه ترا نيست زعيمي همدوش / اي خميني كه ترا نيست به گيتي همبر»

(روزنامه اطلاعات، شماره 15761، 26 دي ماه 1357)
5ـ نگاه كنيد به: ملاحظاتي در تاريخ ايران، ص 107-108.
6ـ كيهان هوائي، 27 خرداد ماه 1366، ص 26.
7- نگاه كنيد به: ملاحظاتي در تاريخ ايران، صص 121-129، 135-155؛ گفتگوها، صص 49-53؛ رو در رو با تاريخ، صص 95، 100-105.
8ـ جملات داخل « » از گفتگوي دكتر آقاجري، چاپ شده در روزنامه نيمروز، شماره 693، ص 17 نقل شده اند.
9ـ مثلاً نگاه كنيد به: روزگار نو، چاپ لندن، شماره 4، شهريور 1381، ص 36.
10ـ تمام جملات سخنراني دكتر آقاجري از متن سخنراني وي مندرج در روزنامه نيمروز، شماره 690، ص 10، نقل شده اند.
11ـ در باره آموزه هاي قرآن در اين مسائل نگاه كنيد به: اسلام شناسي. علي ميرفطروس، ج 1، چاپ دوازدهم، آلمان، 1999، صص 32، 44-45، 50-58 و 79.
12ـ براي مقايسه تطبيقي انديشه هاي سياسي دكتر شريعتي و آيت الله خميني و تشابهات آنها با فاشيسم و استالينيسم نگاه كنيد به: ملاحظاتي در تاريخ ايران، صص 118-153.
13ـ امت و امامت، دكتر علي شريعتي، مجموعه آثار شماره 26، صص 504-505، 521 و 601-607، 622 و 630-631؛ مسئوليت شيعه بودن، دكتر شريعتي، مجموعه آثار، شماره 7، صص 47، 248-249، 254 و 264؛ شيعه يك حزب تمام، ص 47، مجموعه آثار شماره 7.
14ـ موحدين انقلابي (هواداران مكتب دكتر شريعتي)، اطلاعيه 29 دي ماه 1364، ص 2، به نقل از صفحات شورا، نشريه مجاهد، 1365.
15ـ ظلمت نيمروز، آرتور كويستلر، ص 60، به نقل از اكبر گنجي.
16ـ جامعه باز و دشمنانش، كارل پوپر، ترجمه علي اصغر مهاجر، ج 1 و 2، تهران، 1364.
17ـ براي نمونه هائي از اين موج و مناظرات نگاه كنيد به نشريه كيهان فرهنگي، سال هاي 1364-1366.
18ـ كيهان فرهنگي، شماره 5، مردادماه 1365، صص 11-16.
19ـ مجمع الجزاير زندان گونه، اكبر گنجي، تهران، 1381.
20ـ مقايسه كنيد با متن و منابع صفحات 69-70.
21ـ مانيفست جمهوريخواهي، اكبر گنجي، زندان اوين، فروردين ماه-شهريور 1381، به نقل از سايت ايران امروز.
22ـ از هوشنگ ابتهاج (ه‍. الف سايه).

http://www.mirfetros.com/

21 October 2005

قازاده یعنی تجاور، دزدی، غارت و چپاول


آقازاده یعنی تجاور، دزدی، غارت و چپاول

جعفر پویه

پایوران رژیم جمهوری اسلامی که همه هم و غم خود را صرف موعظه مردم، برای رعایت شئونات مذهبی می کنند، خود چون به
خلوت می روند آن کار دیگر می کنند. شعار دهان پرکن مبارزه با مفاسد اقتصادی سالهاست که همچون شمشیر دموکلوسی بالای سر هر رغیب حکومیتی ای قرار دارد. اما این شمشیر نیز در بخار دهان های حرافانی چون جنتی و مصباح یزدی زنگ زده و نیم خیزهای رهبر دزدان یعنی ولایت فقیه نیز کاربردی برای آن نمی یابد. زدوبندهای میلیاردی و زدن چوب حراج بر ثروت ملی مردم برای دریافت پورسانت های "حلال" کار را به جایی می رساند که کار فرزند رفسنجانی با استات اویل بالا می گیرد و پرونده در نیمه راه بررسی محو می شود. دریافت کروبی از شهرام جزایری به عنوان رئیس قوه مقننه، با پاسخ شرعی او روبرو می شود. کروبی می گوید ما آخوندیم و از قدیم هم وقتی مردم پولی را بما می دادند آنرا دریافت می کردیم. اما چرا او رشوه ای را که در ازای گذراندن قانونی از مجلس به نفع شهرام جزایری دریافت می کند، سهم امام می نامد و طیب و طاهر، این دیگر حدیث آخوند و ملاست و نشستن بر سفره مال مفت، که همه فهم است. اما در این وانفسای بچاپ بچاپ جمهوری چاپندگان حکایت مردم درمانده همچون مالباختگانی که امیدی ندارند، از همه غم انگیز تر است. زیرا هر مالباخته ای با امید به قاضی و قانون است که پا براه می گذارد تا مگر تومنی صنار از مال از دست رفته را زنده کند و چاره ای برای زندگی غارت شده خویش نماید. اما وقتی قاضی و مفتی و عسس همه دزدند و مالبر و مالخر، شکایت کجا برند؟
تریبونهای بزرگ و کوچک حکومت، از نماز جمعه تا رادیو تلویزیون، هر روزه شعار صد من شندر غاز مبارزه با ارازل و اوباش می دهند و برای اثبات پایمردی خود در اینکار جوانان را دسته دسته بازداشت می کنند. آنها را به جرم زیر پا گذاشتن قوانین عصر حجر، به شلاق می بندند و سپس با دریافت جریمه نقدی و یا محکومت به زندان به محکم کاری می پردازند. گاهی نیز در اینکار چنان راه افراط و تفریط را پیش می گیرند که با خالی کردن چند تیر در بدن یکی از آنان که روزه خوار است و با صدای بلند موسیقی گوش کرده است، سعی دارند که همگان را به عزم جزم خود هشیار کنند. حال با این همه ارازل و اوباشی که خود را وزیر و کیل و آقازاده می نامند و دزد با چراغ اند چه باید کرد؟ این روزها درگوشی خبر می رسد که شورای شهر تهران در گزارشی که برای رهبر نظام فرستاده، آورده است که رئیس جمهور جدید موقعی شهردار بوده، گوی سبقت را از همه اختلاس گران قبلی ربوده است. شاگرد مکتب مصباح و دست بوس رهبر، پروژه ای را به برادر خود و تعدادی پاسدار "حبه" کرده است که 20 میلیارد تومان برای آنان نان و آب داشته است. بله همان منو ریل میدان صادقیه به فرودگاه مهرآباد که بعدن معلوم می شود اصلن فرودگاه به جای دیگری منتقل می شود و اینکار غیر ضروری است. پروژه شروع نشده متوقف می شود، اما 20 میلیارد تومان رفته که رفته.
و یا با قراردادی صوری چراغانی حد فاصل میدان ونک تا پارک وی به مبلغ 3 میلیارد تومان به شرکتی واگذار می شود که وجود خارجی ندارد. پول کجا رفته کسی از آن خبر ندارد. این مشتی کوچک از خروارهایی است که کسی را پروای به زبان آوردن آن نیست. فرزندان آخوندهای گردن کلفت و صاحب منسبان، با اسم رمز آقازاده قشری را پدید آورده اند که بجز تجاوز، دزدی، غارت و چپاول مشخصه دیگری ندارند. الحق که واعظان ریایی حاکم بر مردم ایران دست هرچه شیطان و ابلیس و اهریمن است را از پشت بسته اند.


19 October 2005

علی ناظر



تروريسم و سکوت ما

علی ناظر

اينبار دو بمب در اهواز منفجر شد و 5 نفر کشته و 100 نفر مجروح شدند.رژيم مي گويد «کار انگليسيا» ست. برخي از رسانه ها فاجعه سينما رکس و بمب گذاري در مشهد را يادآور شده و مي گويند «کار آخوندها» ست.نکته قابل تأمل اين واقعيت است که اکثر نهادهاي سياسي و درگير براندازي رژيم جمهوري اسلامي، اين سري بمبگذاري و انفجارها را که منجر به کشته و مجروح شدن شهروندان غير نظامي/اطلاعاتي شده است را محکوم نکرده اند.
شايد منتظرند تا دُم خروس از زير عباي آخوند شماره يک و يا دو بيرون بزند و بعد موضع بگيرند. شايد هم جو تشنج و تنشي که اخيرا بين آخوند اول و دومي پيش آمده است را به فال نيک گرفته و اميدوارند که تنش افزايش پيدا کند، تا بتوانند از آب گل آلود ماهي بگيرند
.واقعيت اينست که رژيم در ضعيف ترين جايگاه ديپلماتيک قرار گرفته و بنا به ماهيت ضد مردمي اش احتمال دارد آمر اينگونه ترورها باشد. از سوي ديگر جهانخواران در پي انتقال مرکز تشنج از عراق، و آماده شدن براي مذاکرات هسته اي در نوامبر اند، و بعيد نيست که آمرين عمليات اهواز باشند.
هرچه مي خواهد باشد، و هر کدام از اين دو مظنون مقصر باشد، در اصل مطلب تفاوتي نمي کند. بايد شفاف موضع خود را در قبال اينگونه حرکتهاي تروريستي مشخص کنيم. نيروي راديکال و مترقي که سالهاست براي دموکراسي و دفاع از مردم مبارزه مي کند، طبيعتا نمي تواند از کنار اينگونه عمليات کور تروريستي بگذرد. سکوت ما چراغ سبز نشان دادن به آمرين انفجارهاست. ناگفته روشن است که دشمن اصلي همچنان رژيم باقي خواهد ماند.

26 مهر 1384 – ديدگاه
http://www.didgah.net/

18 October 2005

منصور امان




مُهاجرت از شهرها به کجا؟

منصور امان

آخرین دستاورد جمهوری اسلامی در فن آوری گُسترش فقر، ناگُزیر ساختن شهرنشینان به مهاجرت به حاشیه شهرها است. مُدیرکُل امور اجتماعی اُستان تهران، با اشاره به این پدیده ی نوظهور، از آن به عنوان "مُهاجرت معکوس" نام بُرده است، یک نامگُذاری که به خوبی جهتی که رژیم مُلاها در برخورد به استانداردهای کار و زندگی مردم در پیش گرفته را بازتاب می دهد.

کارگُزار یاد شده اعتراف کرده است که علت این مُهاجرت اجباری انبوه "افزایش هزینه زندگی و عدم توان پاسخگویی مالی افراد به شرایط پیش آمده" است. وی ابراز داشته است، هم اکنون "جمعیتی بیش از یک میلیون و دویست هزار نفر" در حاشیه شهر تهران زندگی می کنند. آنچه که آقای زهرا نژاد مایل نیست به گونه دقیق تر به آن نزدیک شود، "شرایط پیش آمده" ای است که وی شتابان بدان اشاره کرده است و سرچشمه ی آن از تدابیر خانمان برانداز حکومت اسلامی برمی خیزد.

تورم فزاینده و هزینه ی پرداخت ناپذیر نیازمندیهای روزانه، مسکن، آموزش، بهداشت، رفت و آمد و هر رشته ی چشم ناپوشیدنی دیگر زندگی، بیش از همه کارورزان و اقشار تُهیدست را آماج پیامدهای خود قرار داده به گونه ای که مساله ی بقا را برای آنان به گونه بی واسطه ای با کاهش دایمی سطح زندگی و معاش خود پیوند داده است.

مُهاجرت شهروندان به جزیره هایی در کناره زیست با تراکم جمعیتی تصور ناپذیر که از کمترین امکانات شهرنشینی بهره مند و در چرخه ی فقر و ناهنجاریهای ناشی از آن دست و پا می زند، یک انتخاب داوطلبانه نیست بلکه، تحمیلی خشونت بار است که علیه زحمتکشان و شریف ترین اقشار جامعه اعمال می شود.

این حقیقت که در رژیم مُلاها هیچکس خود را مسوول به فلاکت کشیده شُدن مردم نمی داند را می توان از سُخنان یک کارگُزار وزارت بازرگانی برگرفت که در گفتگو با خبرگُزاری دولتی مهر، هر گونه تقصیر در رابطه با گرانی روزافزون کالاهای پایه ای را مُنکر شده و مسوولیت را متوجه وزارت جهاد کشاورزی می کند. در همین راستا، شهردار سابق و رییس جمهور کنونی نیز تاکنون از هر توضیحی پیرامون محل هزینه مبالغ هنگفتی که از راه فروش (گویا) غیرقانونی تراکم به دست آورده، خودداری نموده است. وی پیشتر وعده داده بود که درآمدهای مزبور صرف تولید مسکن خواهد شد.

ایران نبرد
..........................................................................................................


رضا بي شتاب

نگاه به راه - ششمين جشنوارة تأتر
و هنرهاي نمايشي ایران در تبعيد (گوهرمراد)

ششمين جشنوارة تأتر و هنرهاي نمايشي ایران در تبعيد (گوهرمراد) ، با همان شكوهِ بي شائبه و با سادگي تمام برگزار شد. شكوه و سادگي و اصالتٍ بيقرار آن، بيننده را مجذوب مي كند چراكه طاق و تُرم و كوس و كرنايي در ميانه نيست و هر چه هست از خود مايه گذاشتن در مسيري درست با اعتقادي عميق است. امسال نيز همچون نخستين سال با شگفتي و شكوفاييِ تحسين برانگيز به پايان رسيد. پاياني كه هرگز نمي توان پايانش ناميد چونكه تموج و تداومِ آغاز را، راهي به پايان نيست. نهالي كه محال مي نمود، با رسوم مأنوس و خالصانة انساني، كاشته و آبياري و حراست شد و با تمام سنگ اندازي ها و تبركشي ها، برگ و بار گسترانيده و ريشه به اعماق دوانده است. هر چند منكران در آن به ديده اي خصمانه و مزاحم بنگرند و تلاش بر رد و نفي اش بورزند. چه باك، چشمه اي كه از خويش و در خويش مي جوشد شاهد خوشگواري خويش است و رهزنان نيز راه بر نفس اش نتوانند بست. ذوق و ذهنِ زايندة هنرمندان و گردانندگانِ حاذق آن، آينه دار روز و روزگار خويش است و نور و رونق اينگونه برنامه هاي كم مثال و كاملاً مستقل از شعور و عشق نشو و نما مي نمايد و با حضور مشتاقان و دردآشنايان هر چه بيشتر منتشر مي شود. و اين خود محكي محكم است براي سنجش و مقياس جانهايي كه صادقانه و بي ريا مي انديشند و جوهر و جنم خويش به رايگان و بيگار نمي فروشند. همين كه اهل هنر در تبعيد در كنار هم و به ديدار هم خشنود مي شوند، از يكديگر نيرو و توان لازم، براي ايستادگي در برابرِ عبث و پوسيدگيِ مرثيه سازان را مي آموزند، با دوستداران خويش گفتگو مي كنند و با آنها و براي آنها مي آفرينند و مي سرايند و به صحنه مي برند، هيجاني جدي و اصيل است كه صبوري و يأسِ صميمانة تبعد را تعديل مي نمايد. و اين آگاهيِ بي بديل را به ياد مي آورد كه؛ تبعد نوعي عزيمت اعتراضي است بر جبر و جور و جهل، نپذيرفتن و انكار كردن و گردن و گرده زير بارِ زورگويان و قداره بندان خم نكردن است، و بارويي از باور و يقين به آزاديِ انسان در مقابل سيلِ ستم ساختن است، و از همه چيز خويش گذشتن در راهي است كه آگاهانه و خردمندانه، از آغاز برگزيده شده است.

جشنواره هايي بي پيرايه و بي آرايه از اين دست در شمار حركتهايي هوشمندانه و برجسته و خجسته است كه استقبال گسترده از فعاليتهاي مستقل آن، غنيمتي گرانقدر است و گواهي بر شايستگيِ شايان ذكرش مي باشد كه بايد به جان پاس اش داشت. حضور زنده و ارزنده و آزاد آن، پنجره اي ديگر در زمان مي گشايد. پنجره اي ملتهب و مشعشع از دانش و نقش و رنگ خويش و آشنايي از مكاني كه در آن به تلخي ايستاده و منتظر است. بزرگترين دست آورد اين جشنواره شناسانده هويت هنرمندان تبعيدي به مردمان ميزبان و حضور روشن آنان و درج خبر در رسانه هاي سراسري فرانسه است. و هشداري است كه هرآنچه از آنسوي مرزهاي مرتعش به سفارش و التماس دعا مي رسد، به ديدة شك و ترديد بنگريد. بودن جوانان فرانسوي و هنرمندان اين سرزمين در كنار تبعيديانِ دور از ديار، به خودي خود فرخنده و بزرگ است، و نشان از آن دارد كه انسانِ تبعيدي تنها و منزوي نيست و با قلبي مالامال از آرزو و اميد و خلاقيت و حساسيت انساني به جهاني عاري از ظلم و بي عدالتي و حق كشي مي نگرد و نگاهش همواره مشتعل است. جنس اينگونه جشنواره ها در ذات خود بي غل و غش اند و در صدد گشودن راهي براي مراوده و مكاتبه و مكالمه با تمام تبعيديان و رانده شدگان عالم از اقليم خويش اند. اهميت اين برنامه هاي خودگردان و گرانسنگ در آينة آينده پديدار و مشخص خواهد شد. و با تمام تنگناهاي موجود و محسوس، بر سعيِ برپادارندگان آن بايد سلام فرستاد كه با چه سرسختي و علاقه اي به كار و راه خويش باورمندانه ادامه مي دهند. هر چند سگان عوعو كنند ماه از درخشش و بخشش نور باز نخواهد ماند.

در حاشيه و در خصوص چند دسته

آنانكه نمي آيند ( منهاي آنها كه كار و زندگي و ضيق وقت امانشان را بريده است) و شركت خويش را در محافل رسمي و فرمايشي بايسته تر مي دارند، چرايش را خود بهتر مي دانند و واقف اند كه پاي در كدام دامچه مي نهند و چينه دان از كدام دانه مي انبارند. اما آنانكه به منت قدم رنجه مي دارند تا جاسوسي و سرشماري كنند، و سر و گوشي آب دهند، قرقري و نق نقي كنند و ناگهان به سان برق غيب شان بزند، جز براي دلسرد كردن و ويرانگري نمي آيند و گويي وظيفة ديگري بر دوش شان نگذاشته اند و پاي از مدار خود بيرون نمي دارند، كه بيشتر به دستة دسيسه كاران ـ كه خاموشي و فراموشي اينگونه برنامه ها را طالب اند و در مخيله مي پزند ـ تعلق قلبي و ديني و دنيايي دارند. و نيز هستند كسانيكه براي تهيه گزارش و در كسوت مخبر مي آيند اما آنچه مي نگارند به عمد و به حقد وارونه و كوچك جلوه دادن تماميت اين برنامه هاي بي پروا و معترض است. بر سر و كلة اين چند دستة كارشكن و مدهوش، مگر گرز عزرائيل فرود آيد و مددي كند.

اندرو اشكال گرگي ظاهر است شكل او از گرگي او مخبر است. (مولانا)
و به فرمودة خبرنگار بي بي سي“ جاي بزرگان” خالي بود. حال كدام بزرگان كه خود بحث درازدامني است. تنها شايد بشود اشاره كرد كه منظور آناني هستند كه به محافل حرفه اي قدرت و مجالس بالماسكه راه برده اند و يا آنانكه در ذهن و زبان حاميِ قدرتمدارانِ بي مروت دنيا شده اند، و در تأييدٍ وارثانِ ماه نشين جامه بر اندام دريده اند و خرقه بخشي و خرقه دوزي و بزرگ انگاري را از جدٍ جليلِ ـ فعلاً عليلِ ـ خود، مرده ريگ برده اند؟
واقعاً بايد از اين بزرگانِ جاي خالي پرسيد: “ مش اسلام خبريه!؟” ـ اشاره به فيلم گاو نوشتة گوهر مراد.

2005/10/15 پاريس
دیدگاه