29 August 2008

عالیجناب دبیر کل سازمان ملل متحد ، عمداً می خواهم مسؤلیت اخلاقی شما را سنگین کنم

زیر چتر چل تیکٌه

دیدگاه ها و پیشنهادات پیرامون نامه به دبیر کل سازمان ملل


از هموطنان عزیزم تقاضا دارد که دیدگاه ها و پیشنهادات خود را جهت تکمیل و اصلاح مواضع اعلام شده در نامه به دبیرکل سازمان ملل متحد را به اینجانب منعکس نمایند. چنانچه به رغم انتقادات به این مواضع ، راه حل پیشنهادی اینجانب را برای بیرون رفتن از بن بست موجود مفید و مؤثر می دانند، در آن صورت به هر طریقی که صلاح می دانند پشتیبانی خود را به دفتر دبیرکل سازمان ملل منعکس نموده و برای شکل گیری یک گفتمان ملی در این خصوص تلاش نمایند. دست همه شما عزیزان را به گرمی می فشارم.

عباس امیرانتظام
http://iran-amirentezam.com/node/163



نامه عباس امیر انتظام
به دبیر کل سازمان ملل متحد

عالیجناب آقای بان کی مون.

دبیرکل محترم سازمان ملل متحد

به عنوان قدیمی ترین زندانی سیاسی – عقیدتی در نظام جمهوری اسلامی که بیش از 29 سال از عمر خود را به جرم دفاع از حاکمیت ملی و استقرار دموکراسی در ایران در سیاهچالهای رژیم سپری کرده و الان نیز برای درمان بیماریهایی که منشأ آنها اقامت طولانی در زندان، سوء رفتار و سوء تغذیه و محرومیت از بهداشت می باشد در مرخصی استعلاجی بسر می برم و در شرایطی که افزایش تنش بین ایران و جامعه جهانی و بحران هسته ای، خطر یک جنگ دیگر در منطقه را به شدت جدی نموده است.

با احساس مسؤلیت نسبت به سرنوشت تک تک هموطنانم و با علم به میزان بالای حساسیت رژیم به اقدامات و فعالیت های خودم به نام دفاع از حق حیات و آزادی ملت ایران و به نام پاسداری از صلح پایدار در ایران و منطقه بحران زده خاورمیانه به شما متوسل شده و از طریق و با واسطه شما جامعه جهانی و وجدانهای بیدار بشری و نهادهای مدنی صلح طلب و طرفداران حقوق بشر در سراسر جهان را مخاطب قرار می دهم.

عالیجناب، خطر جنگ آنقدر جدی و فوری است که جز با بسیج تمامی امکانات جامعه جهانی در پشتیبانی از جنبش مدنی و مسالمت آمیز مردم ایران قادر به جلوگیری از آن نخواهیم بود.

گزینه هایی که در حال حاضر روی میز اعضای دائم شورای امنیت و رهبران سیاسی جهان قراردارد، حاصلی جز آسیب رسانی بیشتر به موجودیت مادی و معنوی ملت ایران ندارد. توضیح اینکه تشدید تحریم ها حتی به صورت هوشمندانه درد و رنج مردم ایران را بخاطر ایجاد محدودیت در حوزه های اقتصادی و تقویت باندهای قاچاق کالای دولتی و افزایش رانت خواری و تورم و بیکاری و ایجاد محدودیت در تهیه کالا و مایحتاج عمومی بتدریج و گام به گام ملت ایران را در گورهای دسته جمعه دفن خواهد نمود.

از طرف دیگر رژیم در مقابل فشارهای خارجی، اعمال فشارهای سیاسی و اجتماعی را بر فعالین سیاسی، مدنی و حقوق بشری افزایش داده و به بهانه مقابله با دشمن خارجی، فعالیت و حرکت های اعتراضی و آزادیخواهانه ملت ایران را غیر قابل تحمل اعلام خواهد کرد و با استفاده از فضای امنیتی، سرکوب و اختناق را به حداکثر رسانده و در فضای گورستانی، کل مردم ایران را به گروگان خواهد گرفت.

از این رو به نظر می رسد که مسؤلین نظام نه تنها تحریم های بین المللی، از جنس آنچه تا کنون اعمال شده را تهدیدی بر موجودیت خود ندانسته، بلکه از وجود چنین تحریم هایی استقبال نیز می کند. چرا که به آنها فرصت می دهد تا با اعلام شرایط جنگی، با مخالفان خود تسویه حساب نمایند. به همین ترتیب تهدید توسل به زور علاوه بر اینکه هزینه های غیر قابل جبرانی را بر مردم ایران تحمیل می کند، دست نظام جمهوری اسلامی ایران را در سرکوب بیشتر و تداوم سیاستهای غیر مسؤلانه و ماجراجویانه در کلیه عرصه هایی که امنیت مردم ایران و جامعه جهانی را به خطر می اندازد باز می گذارد.

پس اگر، نه جنگ و نه تحریم نمی تواند موجب تغییر رفتار نظام جمهوری اسلامی در پرهیز از ماجراجویی و تطبیق خود با الزامات صلح و امنیت بین المللی گردد، تنها گزینه ممکن، کمک به مردم ایران در مدیریت بحران و خروج از بن بست فعلی می باشد. به نظر من، رژیم جمهوری اسلامی تعلیق در برابر تعلیق و بسته پیشنهادی 5+1 را نخواهد پذیرفت چراکه این نظام به اکسیژن بحران برای تداوم حیات سیاسی خود نیاز دارد. از این رو پرونده هسته ای فرصت خوبی برای مسؤلین نظام فراهم آورده تا با تشدید بحران، اکسیژن لازم را برای حیات خود فراهم کنند.

اگر در ریشه ها و منشأ بحران تعقل و تعمق کنیم به راحتی در خواهیم یافت که بحران هسته ای ریشه در سیاست ها و برنامه های کلان نظام جمهوری اسلامی ایران دارد.

ساختار این حکومت به صورتی طراحی شده است که تولید بحران برای مردم ایران و منطقه و جامعه جهانی از عملکرد های متعارف آن می باشد، چراکه این حکومت به آزادی، دموکراسی، صلح و حق تعیین سرنوشت ملت خود هیچ اعتقادی ندارد و به همین دلیل هیچ نگرانی و دغدغه ای در مقابل مشکلات اقتصادی، امنیت روانی و مادی آن ها ندارد. و به راحتی حاضر است که کل مردم ایران را قربانی ماجراجویی خود کند. حکومتی که با مردم خود چنین رفتار می کند طبیعی است که برای اعمال خشونت و تهدید حق حیات مردم جهان از اعمال هیچ خشونتی ابایی ندارد.

عالیجناب، مردم ایران که قربانی سیاست های ماجراجویانه، جاه طلبانه، خودسرانه، خشونت بار، جنگ طلبانه و غیر انسانی این نظام هستند در صف مقدم مبارزه برای تغییر رفتار این نظام قرار دارند. از این رو شایسته است که جنابعالی با استفاده از تمام ظرفیت ها و امکانات سازمان تحت مدیریت خود، مردم ایران را در مبارزه برای حق تعیین سرنوشت و استقرار آزادی و دموکراسی یاری دهید. مسؤلیت شما در دفاع از صلح، امنیت بین المللی و حق حیات و آزادی مردم ایران و جهان بسیار سنگین است.

تاریخ در مقابل اقدامات شجاعانه و مسؤلانه شما سر تعظیم فرود خواهد آورد و در مقابل در خصوص عدم تحرک و مسؤلیت گریزی شما بی رحمانه قضاوت خواهد کرد. با نگاهی به تاریخ و تمدن ملت پرافتخار ایران، قضاوت خواهید نمود که ملت ایران این اهلیت و قابلیت را دارند که همانند مردم آزاد در سراسر دنیا سرنوشت خود را به دست گرفته و از امکانات و قابلیت های فرهنگی و مادی خود برای پیشبرد صلح و دموکراسی در جهان تلاش کنند.

شاید کمک به مردم ایران در این شرایط کار دشواری باشد ولی هزینه این امر هرچه که باشد از هزینه جنگ و تشدید بحران و ناامنی در منطقه و جهان کمتر است.

عالیجناب، مردم ایران دست یاری به سوی شما و با واسطه شما به مسؤلین و رهبران جهان و مردم آزاده و صلح طلب جهان دراز میکنند. کمک به مردم ایران، کمک به آینده بشریت است.

عالیجناب، تقاضای من (ما) از جنابعالی بسیار ساده و در عین حال فوق العاده مهم است. به عنوان مصداق اعتماد سازی در پرونده هسته ای و برای اینکه امکان کنترل و نظارت واقعی بر فعالیت های هسته ای ایران ممکن باشد از جمهوری اسلامی بخواهید که تمامی کنوانسیون های پایه ای حقوق بشر، کنوانسیون های منع شکنجه، کنوانسیون الغاء کلیه اشکال تبعیض از زنان، و اساسنامه دیوان بین المللی کیفری را پذیرفته و به آن عمل کند. و جامعه جهانی نیز با تمام امکانات بر عملکرد نظام در رعایت حقوق بشر، و منجمله میثاق حقوق مدنی و سیاسی، و پروتکل های اختیاری آن نظارت کند. رعایت کامل موازین، استاندارها و الزامات حقوق بشری در ایران کلید حل بحران هسته ای و سایر بحران ها در منطقه است.

عالیجناب برای درمان بیماری های خود می باید هر لحظه به پزشکان معالج خود دسترسی داشته باشم. بازگرداندن مجدد اینجانب به زندان،ممکن است مرگ مرا در پی داشته باشد. من این هزینه سنگین را در مقابل نجات مردم ایران از خطر جنگ و فقر و سرکوب و قحطی، فلاکت و کشتار دسته جمعی،فرار مغزها ونابودی فرهنگی با خاطری آسوده و خیالی راحت می پذیرم و عمداً می خواهم مسؤلیت اخلاقی شما را سنگین کنم تا در فراتر از قالب های سنتی رفتار و فعالیت دبیر کل سازمان ملل متحد، با استفاده از تمامی ظرفیت های جامعه جهانی و با دست زدن به ابتکارات جدید و سازنده، موجبات اجرای موازین حقوق بشر را در ایران فراهم کنید.

اینجانب مایل هستم جزییات طرح و پیشنهاد خود را با نمایندگان و کارشناسان مورد اعتماد جنابعالی به بحث بگذارم.

مطمئن باشید که ملت بزرگ ایران تا همیشه تاریخ، قدردان و سپاسگزار شما خواهد بود.

عباس اميرانتظام
قديمی ترين زندانی سياسی عقیدتی ایران
در بیست و نهمین سال زندان


28 August 2008

گریز ناگزیز.... میهن روستا، مهناز متین، سیروس جاویدی، ناصر مهاجر.... و ... خاطرات تکان‌دهنده 30 ایرانی گریخته به تبعید / کیواندخت قهاری


باید برون کشید
از این ورطه رخت خویش ...
...............

داستان فرار و تبعید در
’گریز ناگزیر‘


کیواندخت قهاری


"گریز ناگزیر"، کتابی حاوی خاطرات تکان‌دهنده ۳۰ ایرانی گریخته از وطن در دهه ۱۳۶۰ − برای کسانی که خاطراتشان در این کتاب آمده، انتخابی اگر بوده، انتخاب میان ماندن در ایران و خروج از آن بوده است: انتخابی میان مرگ و زندگی.




عبور از مرز

«حتا فرصت خداحافظی از بهروز و رضا هم دست نداد. ماشین به سرعت به راه افتاد. مدتی رفتیم و بعد در جایی توقف کردیم. ما را پیاده کردند و پیاده به راه افتادیم. گرمای وحشتناکی بود؛ آن قدر که دست‌هایم تاول زد. در مسیر، جوان‌های دیگر به مرور آفتابی شدند. جمع‌مان، جمع شد. زیر آفتاب سوزناک پیش می‌رفتیم. بی‌هیچ سایه‌بانی. حتا یک تخته سنگ هم نبود که در سایه‌ی آن لحظه‌یی بیاساییم. خیلی گرم بود: "خورشید، خورشید، تصورش، چطوری بگم؟ خورشید... درست مثل این که چسبیده به صورتت". مدتی راه رفتیم تا به قاچاق‌چی‌ها رسیدیم که چهار پنج شتر را قطار کرده بودند. درحالی که بنا بود تمام راه را با ماشین برویم! چون من زن بودم، تنهایی سوار یک شتر شدم. نامش "کهربا" بود. همیشه او را به یاد خواهم داشت. چقدر زیبا بود. بقیه چندتایی سوار شدند. تا سحر شترسواری کردیم. روز را خوابیدیم. به خاطر گرما. فقط شب می‌توانستیم حرکت کنیم. به دلیل حضور پاسدارها در راه، باید خیلی آرام حرکت می‌کردیم تا به مرز برسیم. البته ما مرزی ندیدیم. خط مرزی‌ی مشخصی وجود نداشت. اگر هم داشت، فقط قاچاقچی‌ها می‌توانستند تشخیص بدهند. می‌گویند: شترسواری دولا دولا نمی‌شود! اما وقتی از مرز رد می‌شدیم‌، بلوچ‌ها که طناب شتر مرا گرفته بودند، مرتب می‌گفتند: دولا شو، دولا شو! حرف نزن...! من دولا شده بودم و حرف نمی‌زدم. ولی برگشتم و به پشت سرم نگاه کردم. چند چراغ در دوردست سو سو می‌زد. گفتند که پاسگاه جمهوری اسلامی است. نگاهی کردم و ماه را که همه جا معلوم است، دیدم. پرسیدم: تمام شد؟ گفتند: نه، نه. دولا شو، دولا شو! دولا شدم. دیدم دارم گریه می‌کنم...»
این چند سطر، فرازی است از روایت گریز ناگزیر فرزانه تأییدی، هنرپیشه مشهور تئاتر ایران، که در خرداد ماه سال ۱۳۶۵ وطن‌اش ایران را از طریق مرز پاکستان ترک کرد. فرزانه تاییدی و بیست و نه نفر دیگر از چهره‌های شناخته شده، و نیز شناخته نشده، که در دهه ۱۳۶۰ در دوره حکومت جمهوری اسلامی از مرزهای گوناگون ایران گریختند، خاطره فرار خود را با ما در میان می‌گذارند، خاطره فرار که دربرگیرنده تصویرهای اوضاعی نیز هست که موجبات فرار را فراهم آورد، خودِ اقدام به فرار و پیامد آن که آغاز زندگی در تبعید است.

کتاب و تدارک آن

میهن روستا، مهناز متین، سیروس جاویدی و ناصر مهاجر به مدت سه سال در حال مصاحبه با گروهی از راویان و جمع‌آوری و ویراستاری روایتهای گروهی دیگر از آنان بودند. آنان همچنین روایاتی را در این زمینه جستند، یافتند و برگزیدند که به زبان شعر بیان شده‌اند. روایتها را، نقاشی‌ها و طرح‌های آریو مشایخی همراهی می‌کند، طرحهایی زنده و نزدیک به متن؛ گویی طرح‌ها موسیقی‌اند که بر متن حکایت‌ها نشسته‌اند. این است که شرح خاطرات فرار از همان روی جلد کتاب آغاز می‌شود، آنجا که طرح تکان‌دهنده روی جلد دروازه‌ای را به روی حکایت‌هایی از گریزهای ناگزیر می‌گشاید.

حاصل کار سه ساله، کتابی است در دو جلد به نام "گریز ناگزیر: سی روایت گریز از جمهوری اسلامی ایران". کتاب ۱۱۳۰ صفحه‌ای "گریز ناگزیر" در تیر ماه ۱۳۸۷ در آلمان توسط "نشر نقطه" در ۱۰۰۰ نسخه منتشر شد. طی حدود دو ماهی که از انتشار این کتاب می‌گذرد، استقبال از آن به گونه‌ای بوده است که می‌توان گفت کمتر کتابی چاپ خارج از کشور چنین مورد توجه واقع شده است.

ایده‌ آغازین

ایده گردآوری خاطرات فرار از ایران را میهن روستا، فعال زنان و حقوق بشر، با دوستان نویسنده‌اش، مهناز متین، سیروس جاویدی و ناصر مهاجر در میان نهاد. این هر سه نویسنده عضو هیئت نویسندگان نشریه "نقطه" چاپ امریکا بودند.
میهن روستا در باره انگیزه خود برای پرداختن به این موضوع می‌گوید: «همان طور که در پیشگفتار کتاب هم آمده، ایده اول این دفتر را که درآمد، من داشتم. آن هم به این دلیل بود که فکر می‌کردم که چقدر مهم است که نسلی که بر آن واقعه‌‌ای گذشته، این واقعه را تدوین و ثبت کند، برای نسل بعدی، برای بچه‌های خود ما، که به نحوی به همراه ما به این طرف دنیا پرتاب شده‌اند و دور از آن کشوری هستند که فقط تعریف یا تصورش را از طریق ما دارند، بدانند که چه بر ما گذشته و چطور شده که عده عظیمی از هموطنان ما مجبور به ترک آن دیار شدند و شرایطی که در آن زیستند چه بوده که این تصمیم را گرفتند. همان طور که از اسم کتاب برمی‌آید، گریزی بوده ناگزیر، یعنی این انتخاب شخصی هیچ کس نبوده، بلکه اجباری پشت این قضیه بوده است. این موضوع مدتها فکر مرا به خود مشغول می‌کرد.»

تجربه مشترک "پرت شدن"

برای کسانی که خاطراتشان در این کتاب آمده، انتخابی اگر بوده، انتخاب میان ماندن در ایران و خروج از آن، میان مرگ و زندگی بوده است. تجربه راویان و گردآورندگان روایت‌ها در این زمینه مشترک است.
چه تعداد از ایرانیان مقیم خارج تجربه‌ای مشابه دارند؟ آماری نداریم. اما وقتی به اطرافمان می‌نگریم و به کسانی که در دهه ۱۳۶۰ از ایران خارج شدند، درمی‌یابیم که بیشتر آنان گریزی ناگزیر داشته‌اند، یا عزیزانشان این انتخاب میان مرگ و زندگی را تجربه کرده‌اند؛ تجربه فراری پرخطر از طریق مرزها، تجربه خراب بودن پلهای پشت سر، نگاهی که برای آخرین بار به خاک ایران می‌اندازی و نوری که در آن سوسو می‌زند از پاسگاه جمهوری اسلامی است و راهی که آغاز کرده‌ای گویی تمام‌شدنی نیست، بلکه ورود به مرحله‌دردناک جدیدی است به نام تبعید که خود گریزندگان از آن اغلب به عنوان “پرتاب شدن“ یاد می‌کنند.

علیه تحریف

کتاب “گریز ناگزیر“ در مقابل تلاش برای عرضه تصویری «تحریف‌شده» از مهاجران و تبعیدیان می‌ایستد. ناصر مهاجر، از ویراستاران کتاب که نامش بیش از هر چیز به‌خاطر کتابهایش در زمینه ادبیات زندان شناخته شده است، در این مورد چنین توضیح می‌دهد: «وجه غالب جامعه تبعیدی ایران از کاری که کرده شرمنده نیست و فکر می‌کند که وظیفه خود را در تاریخ انجام داده است و حتی در جاهایی می‌تواند بگوید که من خوشحال هستم که در جاهایی که باید ایستادگی و مقاومت می‌کردم، کردم. و یکی از اهداف ما هم در این کتاب در حقیقت همین بوده است. اینکه درست برخلاف تاریخ تحریف‌شده‌ای که جمهوری اسلامی ایران ارائه می‌دهد و درست برخلاف چهره تحریف شده‌ای که از جامعه مهاجر و تبعیدی ایران ارائه می‌دهد، این افراد نه به خواست خود آمدند بیرون از کشور و نه برای خوشگذرانی. این افراد کسانی بودند که در یک دوره بسیار حساس تاریخی ایران آنچه را که باید انجام می‌دادند، یعنی ایستادگی در برابر جمهوری اسلامی، کوشش برای اینکه سرنوشت انقلاب ایران به سمت چیرگی یک حکومت تبهکار نرود و انقلاب ایران بتواند تداوم پیدا کند، وبه آمال خودش که در درجه نخست آزادی و دموکراسی بوده برسد، و در تداوم خودش یک حکومت لاییک مبتنی بر عدالت اجتماعی را بتواند بدست بیاورد. وقتی که این مبارزه با شکست مواجه شد و هجوم همه‌جانبه آغاز شد، آن موقع مبارزان چاره‌ای نداشتند جز اینکه وطن‌شان را ترک کنند.»

چهره‌های گوناگون

در کتاب "گریز ناگزیر" به نامهایی آشنا برمی‌خوریم چون هوشنگ کشاورز صدر، مردم‌شناس و کارشناس کشاورزی و از فعالان جبهه ملی ایران، عذرا بنی‌صدر، همسر رییس جمهور اسبق ایران، نسیم خاکسار، نویسنده، نادر نادرپور، شاعر،و باقر مؤمنی، محقق تاریخ. اما گردآورندگان روایتهای کتاب تنها به سراغ چهره‌های مشهور نرفته‌ا‌ند تا خاطرات آنان را ثبت کنند. ناصر مهاجر در این مورد می‌گوید که تأکید ویراستاران بر این بوده که این کتاب نباید کتاب برگزیدگان و شناخته‌شدگان باشد، زیرا قصد آنان این بوده که بیش از هر چیز این کتاب باید بتواند روایتها و شهادتهایی را درخودش جا بدهد که نسلهای آینده بتوانند با خواندن این کتاب و کنار هم قرار دادن این روایتهای گوناگون تصویر جامعی از آنچه در یک دوره از تاریخ ایران گذشت و بر پدران و مادران و پدربزرگان و مادربزرگان‌شان رفت بدست آورند.

مهاجر بر توضیح خود در مورد چهره‌های گوناگون کتاب می‌افزاید: «تأکید داشتیم که بتوانیم روایاتی، چه از طیفهای سیاسی، چه از گروههای مختلف فکری، چه از افرادی که به ادیان غیراسلامی ایران وابسته هستند، مثل مسیحیان، بهاییان ویهودیان ایرانی، گرد آوریم. متأسفانه کوشش‌های ما برای اینکه یک فرد زرتشتی را پیدا بکنیم که بتواند شهادت بدهد که جامعه زرتشتی این لحظات و سالهای دهشت را چگونه زندگی کرد، به جایی نرسید و جای چنین مطلبی درکتاب خالی است. ما همچنین تأکید داشتیم بر اینکه ببینیم که اقوام و ملیتهای مختلف ایرانی این دوره را چگونه گذراندند. در این زمینه هم تنها یک شهادت داریم که از رئوف کعبی است که وضعیت کردستان ایران را در آن سالها توضیح می‌دهد. متاسفانه در این زمینه هم کتاب کاستی دارد. به هر حال آنچه اهمیت دارد، تاکید بر ارائه چهره‌ای هر چه جامع‌تر بود از آن لحظات تاریخ ایران. و ما تاکید داشتیم بر اینکه این فضا را افراد گوناگون در موقعیتهای گوناگون ازنظر فکری، سیاسی، قومی، مذهبی و سنی بوجود آوردند. بنابراین تاکید داشتیم که این سه اصل حضورداشته باشند واینکه چه شناخته‌شدگان وچه ناشناخته شدگان این تاریخ را ساخته‌اند و اینکه دوره‌ای را که زیستیم بتوانیم با جامعیت هر چه بیشتر ارائه بدهیم.»

این دید که تاریخ را تنها نام‌آوران نیستند که می‌سازند، محرکی می‌شود تا روایتهای لیلا اصلانی، معلمی فعال در کانون مستقل معلمان ایران، نادر، طرفدار یکی از گروههای چپ که به هنگام فرار ۱۸ سال داشته، شادی سمند که دانش‌آموزو فعال سیاسی بوده و لوییز باغرامیان ارمنی را نیز در این کتاب بخوانیم. از این روست که اگر چه قصد گردآورندگان کتاب بیش از هرچیز عرضه خاطرات برای آگاهی یافتن نسلهای دیگر از بخشی از تاریخ ایران است، اما این کتاب در حقیقت بازتاب دهنده سرگذشت گروهی از نسلی است که هنوز زنده است. تنوع شخصیتها و سرنوشتها و انتخاب راویان از میان اقشار و گروههای مختلف به گروه بزرگی از ایرانیانی که در دهه ۱۳۶۰ از ایران گریختند، امکان می‌دهد تا سرگذشت خود را در روایتهای این کتاب بازشناسند. تعجبی ندارد اگر کتاب در عرض مدتی کوتاه با استقبالی گسترده روبرو شده است.

ضعف و قوت نهادهای جامعه مدنی در ایران

از خصوصیات دیگر کتاب “گریز ناگزیر“ این است که جلوه‌هایی از ضعف و قوت نهادهای جامعه مدنی ایران را عیان می‌کند. حکومتیان و برخی از گروههای سیاسی به هر حال نقاط قوت این نهادها را به سرعت شناخته بودند و برای همین برخی سعی در نفوذ و قبضه کردن "قدرت" در آنها داشتند و برخی دیگر در تلاش برای نابودی آنها بودند.

ناصر مهاجر در این مورد می‌گوید: «ما می‌دانیم که در آن زمان جامعه حقوقدانان، کانون وکلای ایران، کانون نویسندگان ایران، سازمان مستقل دانشگاهیان و معلمان ایران و یقین دارم بسیاری از گروههای دیگر اجتماعی که در آن زمان فعالیت و از آزادی‌ای که ره‌آورد انقلاب بهمن بود استفاده می‌کردند، چه نقش مهمی داشتند، بویژه در اینکه بتوانند از آزادی به دست آمده پاسداری کنند. این کتاب شِمایی می‌دهد از توجه‌ها و تأکیدهایی که این نهادهای جامعه مدنی داشتند و یکی از نکاتی که ما متوجه می‌شویم در خواندن این روایت‌ها این است که اتفاقا نهادهای جامعه مدنی بیش از احزاب وگروههای سیاسی به ضرورت آزادی و ایستادگی در برابر تجاوز حکومت به آزادی توجه داشتند.»

پایمالی حق زندگی

از خلال خواندن روایتهای کتاب "گریز ناگزیر" همچنین می‌توان به این آگاهی دست یافت که گروهها واحزاب سیاسی پس ازانقلاب به چه موضوعهای حقوق بشری توجه داشتند و به کدام یک بی‌توجه بودند. برای نمونه به اعدامهای هفته‌های اول پس از انقلاب افراد وابسته به حکومت سابق توجه و حساسیت و اعتراض زیادی نمی‌شد. همچنین نسبت به تهاجماتی که به حقوق زنان می‌کردند، حساسیت زیادی وجود نداشت.

"گریز ناگزیر" نمونه‌های فراوانی از پایمال شدن حقوق انسانی گریختگان از ایران به دست می‌دهد. اما آن حقی که به طور ویژه در مورد کسانی که از ایران گریختند و در تبعید زندگی کردند و می‌کنند، پایمال شد، حق زندگی در وطن خود بود.

ناصر مهاجر در این مورد می‌گوید: «گریختگان یا جان بدربردگان در این اقدام خود از یک حق بزرگ خودشان گذشتند، که آن حق زندگی درمملکت خود است. ولی گذشتن از این حق، در حقیقت ادامه مبارزه‌ای بود که برای احقاق حقوقی دیگر انجام دادند. وقتی که آن مبارزه به بن‌بست رسید و نتوانست به هدفهای خود برسد، انگار که شما این حق را از نظر فلسفی یا تاریخی آگاهانه وامی‌گذارید. ولی اگر این به این معنا باشد که حق تبعیدشدگان است که به مملکت خود بازگردند، بنابه تعریف، تبعیدشده تا زمانی که در به همان پاشنه می‌چرخد، وتا زمانی که دلایل و زمینه‌هایی که سبب گریز او از آنجا و انتخاب تبعید شده ، تغییر نکند، طبیعی است که در موضع تبعیدی باقی می‌ماند و بر هویت تبعیدی خود پافشاری می‌کند. ما این را در کتاب می‌بینیم که برخی از روایت‌کنندگان تاکید دارند که ما پناهنده سیاسی هستیم، تبعیدی هستیم و باید حرمت تبعید و پناهندگی سیاسی را پاس داشت ونباید فراموش کنیم که چرا ما از ایران آمدیم. مادامی که آن وضع همچنان باقی است، ما هم بر هویت خود و ارزشها و اصولمان باقی هستیم.»

تجربه‌ تبعید

محسن یلفانی، نویسنده مشهور، در "گریز ناگزیر" در باره تبعید نوشته است. نوشته او را می‌توان تاییدی بر گفته ناصر مهاجر دانست. یلفانی می‌نویسد: «تصور عمومی بر این است که تبعید از لحظه‌یی آغاز می‌شود که در آستانه عبور از مرز، در کوهستانی دوردست و صعب‌العبور یا در بیابانی هول‌ناک و بی‌پایان (یا از پشت پنجره تنگ یک بویینگ ۷۰۷ زوار دررفته) آخرین نگاه را به منظره میهن می‌اندازیم و اگر مهار احساسات را نیز کمی رها کنیم، مشتی از خاک وطن را هم در جیب می‌ریزیم (زیاد هم در فکر این نیستیم که بعدها این مشت خاک فقط به درد این می‌خورد که آن را به سر خودمان بریزیم). در هر حال واقعیت این است که در این لحظه از هروقت دیگر به میهن خود وابسته‌تر و نزدیک‌تر و از هر میهن‌پرستی میهن‌پرست‌تریم. برای روشن کردن این معنی کافی‌است یادآوری کنیم که تبعیدی سیاسی همانا به خاطر میهنش است که به ترک آن ناگزیر شده است. نیازی به گفتن ندارد که در مفهومی که در این جا از میهن مراد می‌کنیم، مردمی که در آن می‌زیند نیز مورد نظراند. منظور تبعیدی سیاسی از ترک میهن بیش از آن که نجات جانش باشد، یافتن سرپناهی است برای پی گرفتن مبارزه از جایی دیگر.»

دویچه وله
http://www.dw-world.de/dw/article/0,2144,3599558,00.html






ما خُرد و در هم شکسته بودیم

فرزانه تائیدی
در گفت‌وگو با ناصر مهاجر

سین جیم ها و یادداشت






«فرار و زندگى در تبعيد تجربه‌یى‌ست مهم در تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران. ثبت اين تجربه و انتقال آن به نسل‌هاى بعد، از اهميت ويژه‌یى برخوردار است.«

هم از این رو بازنویسی و گردآوری‌ی این تجربه‌ها را در دستور گذاشتیم تا از این رهگذر به سهم خود از فراموشی‌ی این پاره از تاریخ اجتماعی ـ سیاسی ی میهن مان پیشگیری کنیم.

در دو دفتر ، روایت سه نسل از دگراندیشان و دگرخواهان ایرانی‌ای را که در دهه ی ٦٠ وادار به ترک یار و دیار شدند، آمده است؛ برای نسلی که پیوندش با ما گسیخته »چه آنها که این بیست و چند سال گذشته را در ایران زیسته اند، در اختناق جمهوری اسلامی روییده اند و برداشت جامعی از روزگاران سپری شده ندارند ؛ چه آن‌ها که بیرون از ایران رشد کرده‌اند و امروز می‌پرسند: چه شد که از خاک و ریشه ی مان جدا گشتیم و چون بنفشه‌ها به هر کجا برده شدیم.«


به كوشش:

میهن روستا
مهناز متین
سیروس جاویدی
ناصر مهاجر

با طر ح‌ها و نقاشی‌های:

آریو مشایخی

I

امیرهوشنگ کشاورز صدر ـ هایده درآگاهی ـ علی شاهنده ـ رضا مرزبان ـ ناهید نصرت ـ مینا انتظاری ـ عذرا بنی صدر ـ شادی سمند ـ لوییز باغرامیان ـ فرزانه تأییدی ـ یدالله خسرو شاهی ـ جمشید گلمکانی ـ باقر مؤمنی ـ حسن مکارمی ـ احمد اسدی ـ فاطمه سعیدی (شایگان)

II

لیلا اصلانی ـ میترا سادات ـ رویا حکاکیان ـ هایده ترابی ـ نسیم خاکسارـ تقی تام ـ سرور علیمحمدی ـ اسد سیف ـ حمید احمدی ـ نادرـ رئوف کعبی ـ اکبر سردوزآمی ـ صبا فرنود ـ عباس کیقبادی ـ محسن یلفانی


بهای یک دوره ، برابر با 50 دلار امریکا + هزینه ی پست


نشانی در امریکا

Noghteh
pO Box 8181
Berkeley, CA 94707-8181
U.S.A

نشانی در اروپا
Noghteh
B.P. 157
94004 Créteil Cedex
France



27 August 2008

اگر براستی زن موجودی ست حقیر ، شما که "حقیر زاده اید" قطعا حقیر ترید

زن زمینی دعوت نموده تا از لایحه حمایت از خانواده یا به تعبیر من ، قانون حمایت از نا مردان بنویسیم ، شاید توجه همگانی و اتحاد وبلاگ نویسان مانعی بر اجرای قانونی چنین وقیح و شرم آور ایجاد نماید .

قانون حمایت از (نا) مردان !

فرهاد حیرانی


به نظر من نمی توان این قانون را بدون توجه به بینش حکام حاکم بر ایران نقد کرد . از زمان ثبات جمهوری اسلامی ، روحانیون سعی نمودند تا برداشت شخصی خود از دین را بر جامعه تحمیل کنند . قبلا در مورد قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی مطلبی نوشتم تحت عنوان : روز زن ، روز شرمندگی حکومت ملایان !

با توجه به قوانین موجود که در آن پست اشاره شده ، بوضوح در می یابیم از دید روحانیون و پیروانشان ، زن نیز مانند تمامی مخلوقات ، تنها برای ارضا و رفاه انسان (بخوانید مردان ) آفریده شده اند و هیچگونه حقی برای دفاع از خود در برابر تمایلات آزمندانه مردان ندارند .

در رابطه با قانونی که گستاخانه بنام حمایت از خانواده مطرح شده ، شاید بد نباشد به مواردی اشاره شود ، از جمله اینکه از دید ملایان ، ازدواج قراردادی ست که مرد با پرداخت حق الزحمه ( حداقل هزینه زندگی ) ، وجود زن را از آن خود می کند بگونه ای که زن می بایست بدون چون و چرا از آن مرد باشد .

به بیان دیگر ، مرد با قبول تامین هزینه ها ( که در هیچ کجا بروشنی تعریف نشده ) ، زن را تصاحب می کند ، همانگونه که در جوامع غربی ، شخصی با خرید حیوانی دست آموز ( مثلا پرنده ای ) آنرا در قفس قرار میدهد و مختار است تا هرکجا که میلش است او را ببرد و هرگاه نخواست در خانه حبسش کند و هرگاه اراده فرمود بر تعداد آنها بیفزاید .
نکته دیگر ، تعریف روابط جنسی در دین اسلام ( مذهب تشیع ) است که این روابط تنها در چهارچوب عقد ( موقت یا دائم ) شرعی مورد قبول واقع می شود .

گویی بر زبان راندن وردی ، حکمی را از حرام به حلال تبدیل میکند ، حتی اگر در ماهیت ، تغییری ایجاد نکند .
حال دولتمردان ایرانی ، بدون توجه به خواسته های زن ، انسان را به مرد بودن محدود کرده وصد البته مرد را نیز با توجه به حال وروز خود تعریف نموده اند و برای حلال شدن خواسته پایان ناپذیر جنسی ( شهوانی ) او ، وی را مختار به خرید رسمی چهار ضعیفه و تعداد نامحدود اما نیمه رسمی ( صیغه ) انسانهای درجه دوم می دانند .

تعدد زوجات به صراحت به معنی تقسیم انسانها به جنس درجه اول و درجه دوم ست ، مافوق و مادون .

در این میان آنچه نادیده گرفته شده ، همان مرجعی ست که این فرصت طلبان برای تصویب چنین احکامی بدان استناد می کنند : قرآن !

اگر بواقع ایات قرآن کلام خداوند باشد ، پس تخطی از آن حرام است ، در قرآن در مورد تعدد زوجات آمده که شما بایستی قادر باشید تا عدالت را بین زنانتان رعایت کنید و " شما هرگز نمی توانید میان زنان عدالت کنید" !

خداوند در قرآن بصراحت بیان نموده شما قادر به رعایت عدالت بین زنانتان نیستید و اجرای عدالت ، اساسی ترین مجوز برای ازدواج مجدد است ، حال چگونه کسانی که خود را بندگان تسلیم خدا می دانند ، اینچنین گستاخانه در برابر حکم وداوری خدا قد علم کرده اند تا با عمل خود سستی و کاستی حکم خدایشان را اثبات نمایند .

اگر به شان نزول آیات قایل باشیم ، در می یابیم آیه ای که مجوز تعدد زوجات را صادر نموده ، بنا بر مصلحت زمانی و مکانی و با توجه به وجود جنگهای قبیله ای و کشته شدن تعداد بی شماری از مردان نازل شده تا زنانی که در آنزمان و بدلیل شرایط اجتماعی و اقتصادی حاکم بر عربستان ، بدون پناه و در معرض آزارها قرار داشتند ، بنوعی پناهگاه بیابند .
اما امروز که شاهد حضور گسترده زنان در فعالیتهای اجتماعی و بویژه اقتصادی هستیم بگونه ای که نسل جوان زنان ما از جهت اقتصادی تامین هستند و نیز از جهت کمیت تقریبا برابر با مردان جامعه می باشند ، بکلی زمینه اجرای آیه نفی می شود .

با تاکید بر مطلبی که در مورد قوانین زن ستیز ایران نوشته ام ، تنها دلیلی که می توان برای قانون حمایت از نامردان بیابم چیزی نیست الا اینکه دولتمردان همانگونه که در مواجهه با دانشجویان از هیچ ابزاری برای ذلیل کردنشان چشم پوشی نکرده اند ، با تصویب و اجرای این قانون در پی آن هستند تا بنوعی فعالیت زنان ایرانی برای احقاق حقوق خود را بگونه ای شرم آور پاسخ گویند . چرا که ملایان به نسبت مردان ، در بین زنان از مقبولیتی برخوردار نیستند تا بتوانند حضور خود را به آنها تحمیل نمایند . قانون مالیات بر مهریه ، گواه دیگری بر این مدعاست . مالیات می بایست از پولی گرفته شود که در زمینه چرخش اقتصادی بدست آید و الا قانونگذار بایتسی بر " پول توجیبی " دریافتی فرزند از پدر ( یا مادر ) نیز دستی برد و مالیات اخذ کند مگر آنکه ازدواج را حقیقتا خرید زن توسط مرد تعریف کرده باشد که بر وجهی رد وبدل نشده نیز حقی برای خود قایل شود !

نکته دیگر که ابا دارم از بیان ، نگاه کاملا شهوانی روحانیت به جنسیت انسانهاست . در ارتباط با این قانون ، گویی آلت مرد را همیشه در احتزاز فرض نموده اند و پیکر زن را یکبار مصرف که برای ابزار مردانه ، فرصتهای بسیار فراهم می کنند اما وای بر زنی که طبیعی ترین مایملکش ( بدنش) را به بیش از یک نفر عرضه کند !

در مجلس چهارم ، آخوندی در مخالفت با قانون به روز شدن مهریه زنان گفته بود : زنان در طول زندگی مشترک ، فرسوده می شوند و نباید مهرشان به روز محاسبه گردد . این روحانی که وکالت مردم شهری بندری در جنوب کشور را در مسجد ( مجلس ) شورا بعهده داشت گویا زن را با ماشین شخصیش یکی فرض نموده بود که گاه پنچر می شود و گاه به روغن سوزی می افتد .

این روحانی البته اشاره ای ننمود که مثلا زنان از انسانیت و شان برابر بدورند چرا که تقریبا هفته ای از ماه را تعطیل اعلام می کنند !

بهرحال ، بعنوان یک مرد و برای آنکه غبار چنین قانونی بر من ننشیند ، اعلام میکنم آنچه این قانون حمایت از نامردان در پی آن است ، بر من نظری ندارد و قرار است به فرض اجرا لطفش شامل حال نامردانی شود که (نا) مرد بودن خود را دلیل برتر بودن می دانند .

کاش از این آقایان سوال می شد مگر نه این است که در رحم یک زن پرورش یافته اید و از یک زن متولد شده اید ، پس اگر براستی زن موجودی ست حقیر ، شما که "حقیر زاده اید" قطعا حقیر ترید !

.................................

http://farhadheyrani.blogspot.com

تقویم تبعید / با خرد ورزی و نفی دین گرایی بکوشیم دست زیاده خواهانی را که با بهره از خرافات ، مملکت را غصب و ملت را برده نموده اند ، کوتاه کنیم

26 August 2008

یاد همه جان باختگان راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی گرامی باد

هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگرچه دستانش از ابتذال شكننده تر بود
هراس من باری همه از مردن در سرزمینی است
كه مزد گور كن
از بهای آزادی آدمی
افزون باشد

جستن
یافتن
و آن گاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
بارویی پی افكندن

اگر مرگ را از این همه ارزشی بیش تر باشد
حاشاحاشا كه هرگز از مرگ هراسیده باشم.

( شاملو)
بمناسبت بیستمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در ایران!

بهرام رحمانی

bamdadpress@ownit.nu
چهارم شهریور 1387 - بیست و پنجم آگوست 2008

آیت الله روح الله خمینی، بنیان گذار حکومت اسلامی، همواره بر جهل و جنایت تاکید داشت تا به امروز همه جناح ها و سران ریز و درشت این حکومت، بر ادامه راه وی، یعنی تبعیض و نابرابری، سانسور و اختناق، سرکوب و کشتار، ترور و وحشت، شکنجه و اعدام مخالفین هم چنان اصرار می ورزند در سال 67 با فرمان چند سطری خمینی، بسیج شدند و زندانیان سیاسی در سراسر زندان های کشور را قتل عام کردند.

فتوای فرمان قتل‌عام زندانیان سیاسی در سال 1367، چنین بود:
«بسم الله الرحمن الرحيم

... کسانی که در زندان های سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و می ‌کنند، محارب و محکوم به اعدام می باشند... رحم بر محاربين ساده ‌انديشی است. قاطعيت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول ترديد‌ناپدير نظام اسلامی است. اميدوارم با خشم و کينه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام، رضايت خداوند متعال را جلب نماييد. آقايانی که تشخيص موضوع به عهده آنان است، وسوسه و شک و ترديد نکنند و سعی کنند «اشدا علی‌الکفار» باشند...

والسلام. روح‌الله الموسوی الخمينی.»
در 18 جولای ۱۹۸۸ حکومت اسلامی ایران، قطعنامه ۵۹۸ شورای امنیت سازمان ملل را برای آتش بس جنگ هشت ساله بین این کشور و عراق را پذیرفت. در واقع در سال 1367، خمینی به دنبال پذیرش قطعنامه 598 سازمان ملل که تا آن موقع بر ادامه جنگ هشت ساله ایران و عراق تاکید می کرد، جام زهر را سر کشید، اما وی، این زهر را با صدور فتوای قتل عام زندانیان سیاسی بر کل جامعه ایران پاشید. در طول دهه‌ شصت، زندان های حکومت اسلامی، پر از زندانیان سیاسی بود که تصور می رفت با پایان جنگ، بخش زیادی از آن ها آزاد شوند. اما نیروهای سرکوبگر حکومت اسلامی شهرها، به خصوص مناطق فقیر نشین و کارگری را در کنترل شدید پلیسی گرفتند و بسیاری از فعالین سیاسی و هم چنین حتی زندانیان آزاد شده را نیز بار دیگر دستگیر کردند. زندانیانی که حکم شان به پایان رسیده بود آزاد نکردند. از سوی دیگر، ملاقات های زندانیان را نیز لغو نمودند. زندانیان سیاسی و خانواده هایشان از این تحولات به شدت نگران بودند. تا این که در اواسط مرداد 1367، یعنی مدت کوتاهی پس از پذیرش آتش بس با عراق، خمینی فرمان داد تا بر اساس آن، کلیه زندانیان سیاسی در سطح کشور دوباره دادگاهی شدند و آن بخش از زندانیان سیاسی که حاکمیت را نپذیرفته بودند، اعدام شدند.

در واقع به دنبال فرمان خمینی، کمیسیونی تشکیل شد که در میان زندانیان سیاسی به «کمیسیون مرگ» معروف گردید. در این کمیسیون، نمایندگانی از قوه‌ قضاییه، دفتر دادستانی، و وزارت اطلاعات حضور داشتند. در کمیسیون تهران، جعفر نیری، مرتضی اشراقی، و مصطفی پورمحمدی که به ترتیب از ارگان های سرکوب نام برده عضویت داشتند. وظیفه‌ کمیسیون آن بود که تعیین کند آیا زندانی «محارب» است یا «مرتد»، حکم اعدام هر دو گروه را صادر کند. بازجویی زندانیان بسیار کوتاه چند دقیقه ای بود. از زندانیان مجاهدین خلق، سئوال می شد که با سازمان مجاهدین رابطه دارند، حکم صادر می شد. در جواب آن گروه از زندانیان مجاهد که در پاسخ بازجو مجاهدین می گفتند نه «منافقین»، اعدام شدند. در مورد سازمان های مختلف چپ، کمیسیون مرگ از اعتقادات مذهبی شان سئوال می کرد: «آیا شما مسلمان هستید؟»، «نماز می‌خوانید؟»، «آیا حاضرید میدان‌ های مین را برای ارتش جمهوری اسلامی پاکسازی کنید؟» و... اگر قضات اسلامی رای به محارب یا مرتد بودن زندانی می‌ دادند، وی بلافاصله به جوخه مرگ سپرده می شد.

در مدت زمان کوتاهی (در طول دو ماه)، چند هزار زندانی سیاسی قتل عام شدند. به اقرار و تخمین آیت ‌الله منتظری، تعداد زندانیان قتل عام شده بین 2800 تا 3800 است. قربانیان تابستان ۶۷، در گورهای دسته جمعی مختلفی در سراسر ایران دفن شده اند. اما معروف ‌ترین مزار آن‌ ها و محل سمبلیک تجمع خانواده های قتل عام شدگان و گرامی داشت آن‌ ها، گورستان خاوران در نزدیکی ‌های تهران است. حتی هنوز هم بسیاری از خانواده ها از محل گور فرزندانشان بی خبرند.

در آن موقع سران حکومت اسلامی، در جواب خبرگزاری ها که در مورد این قتل عام سئوال کرده بودند به طور کلی این این جنایت تاریخی خود را انکار کرده بودند.

اما آن بخش از زندانیان سیاسی که جان سالم به در برده اند زخم های عمیقی نیز بر جسم و روح شان وجود داد که به راحتی ترمیم نمی یابد و چه بسا تا آخر عمر نیز این زخم ها بهبود پیدا نخواهد کرد، خاطرات خود را در سمینارها، رسانه ها، و یا با انتشار مقاله و کتاب و فیلم به گوش حامعه رسانده اند.

علاوه بر این ها، کم نیستند پدران و مادران، همسران و فرزندان، خواهران و برادران که عضوی از خانواده شان اعدام شده است مشکلات زیادی از جمله ناراحتی های روحی دچار شده و همواره تحت فشار پلیسی قرار می گیرند.

در بیستمین سالگرد کشتار زندانیان سیاسی تابستان 1367، سی امین سال اعدام های اوایل انقلاب 1357، بیست و هفتمین سال اعدام های سال های 60 تا 62، هم چنان جوخه های مرگ حکومت اسلامی فعالند و سران این حکومت، هنوز هم ار ریختن خون انسان ها سیر نشده اند. در چنین شرایطی، این واقعیت غیرقابل انکار در مقابل همه آن شخصیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی و هم چنین جریانات سیاسی قرار می گیرد که در این سه دهه مستقیم و غیرمستقیم با حکومت اسلامی ایران سازش و یا جناحی از آن حمایت کرده اند. و یا این که مبلغ اصلاحات قطره چکانی جناح های درون و بیرون حکومت حکومت ایران، به ویژه در دوره حاکمیت هشت ساله جناح موسوم به «دوم خرداد» بوده اند. حتی برخی از گروه های به اصطلاح چپ که ظاهرا مخالف حکومت اسلامی بودند اما در دوره هشت سال حاکمیت دوم خرداد، سیاست پاسیفیستی و منفعلی را پیش گرفتند و توجیه تئوریک شان این بود که دولت فعلی حکومت سرمایه داران نیست و در روند «جنبش اصلاحات» به دولت سرمایه داران تبدیل خواهد شد تا نوبت مبارزه آن ها با «استراتژی سوسیالیستی» که همان استراتژی سوسیال دمکراسی رفرمیستی بیش نیست از راه برسد؟! آن ها، جتی شعار سرنگونی حکومت اسلامی را کنار گذاشتند و برای این کارشان نیز توجیه تئوریک تراشیدند. هم چنین این واقعیت در مقابل کل جامعه ایران قرار گرفته است که حتی برای تحمیل مطالبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به حکومت اسلامی ایران، باید به مبارزه رادیکال اجتماعی از پایین روی آورد و کم ترین توهمی به ارگان های حکومت اسلامی و جناح های آن نداشت. فراتر از همه، این مبارزه رادیکال نیز اگر از موضع استراتژی طبقاتی طبقه کارگر متحد و متشکل و آگاه نباشد تغییرات احتمالی در عرصه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به نفع جناح دیگری از بورژوازی منجر خواهد شد. بنابراین، باید از موضع منافع و مصالح طبقه کارگر و مردم آزادی خواه و عدالت خواه به این تحولات و هم چنین سرنگونی حکومت اسلامی تاکید کرد و به هیچ عذر و بهانه ای نباید اجازه داد شعار سرنگونی حکومت اسلامی کنار گذاشته شود.

در تاریخ معاصر ایران، اعدام های سال های اوایل انقلاب 57، سال های 60 تا 62 و به ویژه سال 67، اوج وحشی گری سران حکومت اسلامی و قتل عام های زندانیان سیاسی بوده است که براساس قوانین نهادهای بین المللی بورژوازی قتل عام محسوب می شود و باید سران حکومت اسلامی تحت تعقیب مقامات قضایی بین المللی قرار گیرند. اما می دانیم که نهادهای بورژوازی بین المللی این قوانین خود را نیز با جدیت پیگیری نمی کنند مگر این که جامعه تحت کنترل دیکتاتورها از طریق مردم آن کشور برکنار شوند و یا این که در رقابت و کشمکش و جنگ های بورژوازی هم چون تحولات یوگسلاوی سابق و عراق و شیلی این اتفاق روی دهد.

بدین ترتیب، باید از هر تاکتیک و موقعیت تاریخی و مبارزاتی در جهت عقب راندن حکومت اسلامی در داخل و خارج کشور استفاده کرد. برای مثال، هر چند که مردم شیلی موفق نشدند حکم محکومیت علیه پینوشه را در زمان حاکمیت او متحقق سازند، اما در سال 1998، با دستگیر شدن پینوشه در انگلستان بر اساس حکمی که اسپانیا علیه جنایات حقوق بشری وی صادر کرده بود، این خواست مردم شیلی حقانیت خود را نشان داد. بنابراین، باید به بورژوازی جهانی فشار اجتماعی آورد تا به قوانینی که خود وضع کرده اند پای بند باشند و سران حکومت اسلامی را به دلیل جنایات متعدد علیه بشریت تحت تعقیب قضایی قرار دهند.

در «اصول پیشگیری موثر و تحقیقات اعدام های غیرقضایی، خودسرانه و سریع» که توسط قطعنامه ۶۵/۱۹۸۹ شورای اقتصادی و اجتماعی سازمان ملل متحد در ۲۴ مه ۱۹۸۹ توصیه شده است؛ در اصل ۹ شیوه انجام تحقیق و بررسی در این زمینه را چنین عنوان می کند:

«کلیه موارد مشکوک به اعدام های غیرقانونی، خودسرانه و سریع باید تحت بررسی کامل، فوری و بی طرفانه قرار گیرد. این موارد مشکوک از جمله شامل شکوائیه بستگان و یا گزارش های موثق درباره مرگ غیرطبیعی تحت شرایط فوق الذکر می شود. حکومت ها باید دارای دفاتر پیگیری و آیین های دادرسی برای رسیدگی به چنین مواردی باشند. هدف از این رسیدگی تعیین علت، شیوه و زمان مرگ، یافتن فرد مسئول و نیز شناسایی هر گونه طرخ برنامه ریزی شده و یا عملی که به مرگ منجر شده است می باشد. این بررسی شامل کالبد شکافی لازمه، جمع آوری و تحلیل کلیه شواهد ملموس و مستند و نیز بیانیه های شهود می باشد. این بررسی هم چنین باید بین مرگ طبیعی، مرگ اتفاقی، خودکشی و قتل تمایز قائل شود.

اصل ۱۱ تصریح می کند:

در کلیه مواردی که به دلایلی نظیر فقدان تخصص و بی طرفی، اهمیت موضوع و یا وجود روند آزار و سوء استفاده، آیین های دادرسی و تحقیقاتی جاری کافی نیستند و یا در مواردی که خانواده قربانیان از این نقص ها و یا از هر موضوع ملموس دیگری شکایت دارند، حکومت ها باید با بهره گیری از یک کمیسیون رسیدگی بی طرف و یا گام های مشابه دیگری اقدام به پیگیری و تحقیق نمایند.

اصل ۱۹ تصریح می کند:

ضمن ملاحظه اصل سوم در بالا، دستور مقام مافوق و یا یک قدرت دولتی نمی تواند به عنوان توجیهی برای اعدام های غیرقانونی، خودسرانه و یا سریع مورد استناد قرار گیرد. افراد مافوق و یا سایر مقام های دولتی می توانند مسئول اعمال زیردستان خود قلمداد می شوند که امکان مستدلی برای پیشگیری از ارتکاب این اعمال داشته اند. متهمین به دخالت در اعدام های غیرقانونی، خودسرانه و یا سریع تحت هیچ شرایطی حتی موقعیت جنگی، محاصره و یا هر نوع وضعیت اضطراری عمومی دیگری نباید مورد مصونیت از تعقیب قانونی قرار گیرند.»
کار شکنجه گران حکومت اسلامی در زندان ها از تجاوز به زندانیان و کشتن آن ها زیر شکنجه گذشته است. سران حکومت اسلامی، نسلی از فعالین سیاسی یک کشور بزرگ را قتل عام کرده است. هنوز چوبه های دار این حکومت، در خیابان های برپا می شود. بنابراین، این قوانینی که در بالا اشاره شد اگر توسط نهادهای بین المللی و با حمایت و پشتیبانی افکار عمومی، با جدیت پیگیری شود هیچ دولتی از جمله دولت سوئد، جرات نمی کند که زیر پای جانیان حکومت اسلامی فرش قرمز پهن کند و میزبان آن ها باشد.

چند سال پیش در سطح خارج کشور، یک حرکت نسبتا اجتماعی تحت عنوان «تریبونال بین المللی» با هدف محاکمه سمبلیک سران حکومت اسلامی به دلیل جنایت علیه بشریت، راه افتاد با حمایت و پشتیبانی اکثر نیروهای سرنگونی طلب چپ و کمونیست قرار گرفت. سخن گوی اصلی آن نیز آقای «کامبیز روستا» بود. اما متاسفانه به دلیل این که سیاست های آقای روستا، به سوی گرایشات راست چرخش پیدا کرد این تریبونال توسط وی و هم فکرانش بی سر و صدا منحل گردید بدون این که حتی آقای روستا، اطلاعیه ای چند سطری درباره دلایل انحلال و هم چنین امکانات مالی آن منتشر کند و روشن نماید که این امکانات را به چه نهادی و جریانی واگذار کرده است؟! در نتیجه هم اکنون نیز آقای کامبیز روستا، یک روشن گری در این مورد به جامعه بدهکار است!

اما در هر صورت پیگیری به محاکمه کشاندن سمبلیک سران حکومت اسلامی، مثلا در دادگاه لاهه به دلیل جنایات های بی شمارشان علیه بشریت مساله مهمی است که باید پیگیری شود. در این راستا نهادهای دمکراتیکی که به ویژه ظرف فعالیت جان به در بردگان زندان های حکومت شاه و حکومت اسلامی هستند هرگونه رقابت و کمشکش را اگر به اصول پایه ای اهدافشان در راستای سرنگونی حکومت اسلامی و لغو هرگونه شکنجه روحی و جسمی و اعدام و سنگسار و قصاص لطمه نزند کنار بگذارند و در همکاری با همدیگر امر به محاکمه کشاندن سران حکومت اسلامی را فعال تر کنند که قطعا این اقدام ارزش مند آن ها مورد حمایت همه نیروهای چپ و آزادی خواه متشکل و غیرمتشکل قرار خواهد گرفت. از این طریق می توان از یک سو، یک کمپین اجتماعی و گسترده افشاگری از حکومت اسلامی راه انداخت و از سوی دیگر، راه سوء استفاده و به انحراف کشاندن این عرصه از مبارزه را بست و به فرصت طلبان و اپورتونیست ها میدان نداد.

هم چنین یک مساله مهم این است که نیروهای سیاسی برابری طلب ما، بیش تر از این که به آکسیونیسم دچار شوند بیش تر به فکر آگاه کردن افکار عمومی مردم جهان، نهادهای بین المللی، تشکل های کارگری، سازمان ها و احزاب چپ و انسان دوست، تشکل های روشنفکران و هنرمندان مترقی، رسانه های گروهی و... باشند تا با جلب همبستگی بین المللی امر تعقیب و دادگاهی سران حکومت اسلامی را تسریع نمایند. در عین حال سازمان دهی آکسیون هم که در بطن تبلیغات گسترده و در همکاری با هم فکران بین المللی خود که به معنای واقعی نیرویی را جا به جا کند و موثرتر واقع شود نیز می تواند بخشی دیگری از این مبارزه باشد. در این راستا باید همواره به زبان های محلی در کشورهای غرب درباره جنایات حکومت اسلامی در ایران به جامعه اطلاعات داد و اقدامات آن ها خواستار شد.

همه می دانند که بلافاصله پس از انقلاب57، حکومت اسلامی ایران حتی در کشورهای مختلف دست به قتل مخالفان اش زد و جوخه های مرگ این حکومت، صدها تن از فعالین سیاسی را در داخل و خارج کشور ترور کردند. نمونه دیگر وحشی گری های حکومت اسلامی بر علیه روشنفکران چپ و سکولار بود که به «قتل ‌های زنجیره‌ ای» معروف شد. در اواخر دهه 1370،‌ یعنی حدود یک دهه پس از قتل عام زندانیان سیاسی، قربانیانش روشنفکران و کوشندگان عرصه فرهنگی مخالف حکومت بودند. این جنایت سران حکومت اسلامی، با اعتراض گسترده اجتماعی در داخل و خارج کشور روبرو شد که آن ها را مجبور کرد به این ترورهای وزارت اطلاعات خود اقرار کنند.

بی شک، کشتار تابستان 1367، از لحاظ ابعاد خشونت و تعداد قتل عام شدگان، نه در تاریخ ایران، بلکه در تاریخ بسیاری از کشورهای جهان نیز بی سابقه است. سران حکومت اسلامی در این دوره، به طور عنان گسیخته و وحشیانه همه موازین انسانی و اخلاقی را زیر پا گذاشتند و با مخفی کاری این فاجعه عظیم انسانی را مرتکب شدند که هنوز هم ابعاد کوچکی از آن آشکار شده است. حتی کسانی که از انقلاب 57 تا سال های 1367، در دم و دستگاه مخوف حکومت اسلامی نقشی داشتند و در سال های گذشته به دلایل متعدد از این حکومت دور شده اند و حتی به خارج کشور نیز آمده اند هنوز هم حاضر نیستند درباره این جنایت هولناک تاریخی، سخن برانند. زیرا با بیان مسایل پشت پرده این جنایت، احتمالا نقش خودشان نیز برملا می شود از باز شدن بحث در این مورد خودداری می کنند. از این رو، هنوز بخش عظیمی از ابعاد پشت پرده قتل عام زندانیان سیاسی سال 1367، علنی نشده است و در سطح بین المللی نیز اقدامات جدی تر در این مورد صورت نگرفته است.

رينالدو گاليندو پل، گزارشگر ويژه حقوق بشر سازمان ملل متحد در آن زمان شمار زندانيان سياسی را که به جوخه های مرگ سپرده شدند و به طور مخفیانه در گورستان خاوران و گورستان های مشابه در شهرهای ديگر ايران دفن شدند، 1879 نفر اعلام کرد. هرچند آماری که سازمان هاو احزاب های سياسی ايرانی منتشر کرده اند بسيار بيش از اين است.

پروفسور گالیندوپل، در بخشی از گزارشی که در سال های ۱۹۸۸-۸۹ منتشر شده است، درباره آن فاجعه انسانی تابستان 67، از جمله نوشته است:
«... گزارش موقتی که توسط نماینده ویژه حقوق سازمان ملل برای مجمع عمومی تهیه شده شامل اطلاعاتی است که نشانگر نقض آشکار حقوق بشر از جمله نادیده گرفتن حق حیات در ایران می باشد. طبق این گزارش تعداد زیادی از زندانیان که از اعضاء گروه های مخالف حکومت اسلامی بودند، در خلال ماه های جولای، آگوست و سپتامبر 1988 اعدام شدند. از آن زمان به بعد، نماینده ویژه به طور مکرر اطلاعاتی درباره موج اعدام های زندانیان سیاسی دریافت نموده است. این اطلاعات از منابع مختلفی مثل سازمان های غیرحکومتی بدست آمده است. علاوه بر این، نماینده ویژه صدها نامه و دادخواست از افراد و شخصیت های مختلف سراسر جهان از جمله اعضاء پارلمان استرالیا، فرانسه، آلمان، جمهوری فدرال ایرلند، انگلستان، ایرلند شمالی و هم چنین اعضاء پارلمان اروپا، اتحادیه ‌های تجاری و مقامات کلیسا دریافت نموده است. آن ها ضمن ابراز نگرانی و تاسف عمیق خود در رابطه با موج گسترده کشتار زندانیان سیاسی از سازمان ملل درخواست کردند تا برای متوقف نمودن این اعمال وحشیانه و غیرانسانی که نقض آشکار حقوق بشر است، اقدام نمایند تاکنون از تعداد دقیق قربانیان این فاجعه اطلاعی در دست نیست. نماینده ویژه اسامی بیش از 1000 زندانی اعدام شده را دریافت کرده است. (نام و نشان تعداد 1093 زندانی سیاسی اعلام شده ضمیمه گزارش است) اما بعضی از مدارک و شواهد نشانگر آن است که احتمالا تعداد قربانیان بالغ بر چندین هزار نفر می باشد. در این رابطه، نماینده ویژه سازمان ملل در باره اعدام زندانیان سیاسی در خلال ماه های جولای تا سپتامبر 1988 مکررا با مقامات جمهوری اسلامی مذاکره نموده و از آن ها خواسته است تا بطور جدی از کشتار تقریبا بیش از 150 زندانی سیاسی که در معرض اعدام قرار داشتند، جلوگیری نمایند.

... براساس اظهارات بعضی از شاهدان، بسیاری از قربانیان پیش از اعدام محکومیت خود را در زندان سپری می کردند و بعضی دیگر، از زندانیانی بودند که مجددا دستگیر، زندانی و اعدام شدند. بنابراین برخلاف ادعای مقامات ایرانی، به نظر نمی رسد که این اشخاص در فعالیت های خشونت آمیز علیه حکومت ایران مانند حمله سازمان مجاهدین به بخش غربی این کشور در جولای 1988 شرکت داشته اند. طبق بعضی از گزارش ها بسیاری از زندانیان اعدام شده در حال گذراندن مدت محکومیت خود بوده اند. براین اساس، جمهوری اسلامی اصول قرارداد بین المللی حقوق مدنی و سیاسی را زیر پا گذاشته است. بسیاری از اعدام ها بصورت مخفیانه و پنهانی انجام گرفته و بعضی دیگر نیز در ملاء عام تیرباران و یا به دار آویخته شدند و...»
از سوی دیگر، دیده بان حقوق بشر، پس از انتخاب پور محمدی و محسن اژه ای به عنوان وزرای کشور و اطلاعات در دولت احمد نژاد، با انتشار بیانیه این از جمله نوشت:

«... این نگرانی ها هنگامی افزایش پیدا کرد که در چهاردهم اگوست ۲۰۰۵ احمدی نژاد کابینه خود را به مجلس ایران معرفی کرد. معرفی کاندیداهایی با سوابق امنیتی و اطلاعاتی، هراس از این که دولت جدید سرکوب سختگیرانه تری را در مقابل منتقدان و مخالفان خود اتخاذ کند افزایش داده است.

به خصوص انتخاب مصطفی پورمحمدی برای وزارتخانه قدرتمند کشور و غلامحسین محسنی اژه ای به سمت وزارت اطلاعات در این میان بسیار نگران کننده می باشد. در ایران وزارت اطلاعات مسئولیت و کارکردهای امنیتی - اطلاعاتی بسیاری دارد. این گزارش مختصر به اظهارات معتبر و جدی ای می پردازد که تاکید می کند دو وزیر یاد شده در برخی از جدی ترین اقدامات منظم علیه حقوق بشر که توسط مسئولین جمهوری اسلامی طی دو دهه گذشته انجام شده است، نقش داشته اند.

مصطفی پور محمدی، در سال ۱۹۸۸ نماینده وزارت اطلاعات در هیات سه نفره ای بوده است که در آن دستور اعدام هزاران نفر از زندانیان سیاسی صادر شده است. این کشتار سیستماتیک و برنامه دار، برطبق قوانین بین المللی حقوق بشر، جنایت علیه بشریت است. علاوه بر این، به عنوان معاون و قائم مقام صاحب نفوذ وزارت اطلاعات درسال ۱۹۹۸، او مظنون به دادن دستور قتل چندین نویسنده و روشنفکر دگراندیش توسط مسئولین وزارت اطلاعات است. به علاوه هنگامی که پور محمدی رئیس اطلاعات خارجی وزارت اطلاعات را به عهده داشت مامورین تحت امر او چندین مخالف جمهوری اسلامی را در خارج از کشور به قتل رساندند. مصطفی پورمحمدی هم چنین طی سال های (1986- 1979) دادستان دادگاه انقلاب و دادستان دادگاه انقلاب نظامی در بخش های غربی کشور بوده است.

غلامحسین محسنی اژه ای، به عنوان یکی از بلند پایه ترین اعضای قوه قضاییه، در طی شش سال گذشته یکی از چهره های رهبری کننده سرکوب آزادی بیان بوده است. محسنی اژه ای نیز، طی سال های (۱۹۸۸-1986 و ۱۹۹۴-1991) نماینده قوه قضاییه در وزارت اطلاعات، مسئول دادسرای امور اقتصادی (۱۹89-۱۹۹0)، دادستان ویژه دادگاه روحانیت (۱۹۹۵-۱۹۹۶)، دادستان کل دادگاه ویژه روحانیت (از سال ۱۹۹۶ تاکنون) و رییس مجتمع قضایی کارکنان دولت (2002 -1997) بوده است... محسنی اژه ای هم چنین مظنون به دستور قتل پیروز دوانی ناراضی و فعال سیاسی ایرانی است که براساس اظهارات در سال ۱۹۹۸توسط ماموران وزارت اطلاعات ربوده و سپس به قتل رسید.

هم چنان که دولت جدید احمدی نژاد موقعیت خود را استحکام می بخشد، توجه به سوء پیشینه این دو وزیر کابینه ضروری می باشد. از زمان به دست گرفتن قدرت، دولت جدید نیت خود بر ادامه سرکوب گسترده علیه نویسندگان منتقد و فعالان را مورد تاکید دوباره قرار داده است. در اثنای دو ماه گذشته، وزارت اطلاعات حداقل ۱۰ روزنامه نگار و سربیر روزنامه را احضار کرده و به آن ها هشدار داده است که از انتقاد از دولت جدید پرهیز کنند. مامورین قوه قضاییه و وزارت اطلاعات عبدالفتاح سلطانی، یکی از موسسین کانون مستقل مدافعان حقوق بشر را در 30 جولای دستگیر و بدون هیچ اتهامی او را غالبا در سلول انفرادی نگهداری کرده اند.

در مصاحبه هایی که با سازمان دیده بان حقوق بشر انجام شده است، بسیاری از فعالان و روزنامه نگاران نگرانی جدی خود را بیان کرده اند و گفته اند زندگی شان با توجه به سوابق مستند قتل های سیاسی که بر اساس اظهارات تحت هدایت پور محمدی و محسنی اژه ای رخ داده، در معرض خطر است.

از زمان در اختیار گرفتن وزارت کشور در ماه اگوست، پور محمدی تعداد بسیار زیادی از ماموران امنیتی- اطلاعاتی را به سمت های حساس گماشته است. هم چنین وی بسیاری از استانداران استان های کشور را نیز از میان فرماندهان سابق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به کار گمارده است. سپاه پاسداران به عنوان قدرتمندترین نیروهای نظامی در ایران در بسیاری از فعالیت های سیستماتیک نقض حقوق بشر از جمله در اختیار داشتن زندان های مخفی و بازداشتگاه های غیرقانونی مشارکت داشته است. قائم مقام پورمحمدی در وزارت کشور، محمد باقر ذوالقدر است که که تا پیش از به دست گرفتن سمت جدید در ۲۵ نوامبر 2005 قائم مقام سپاه پاسداران بوده است.

در سال ۱۹۸۸، دولت ایران به صورت غیرقضایی هزاران زندانی سیاسی را که در زندان های ایرانی نگهداری می شدند به قتل رساند. دولت هیچ گاه انجام این قتل ها را به عهده نگرفته و یا اطلاعاتی را مبنی بر این که این زندانیان چگونه کشته شده اند فراهم نکرده است. اکثریت قریب به اتفاق افراد اعدام شده کسانی بودند که بعد از دادگاه های غیرعادلانه به خاطر فعالیت های سیاسی شان حکم قطعی از دادگاه گرفته بودند. اگر چه حکمی که گرفته بودند اعدام نبود. این اعدام های های غیرقضایی که به صورت آگاهانه و تعمدی و از روی برنامه از پیش تعیین شده صورت گرفته، بر طبق قوانین بین المللی «جنایت علیه بشریت» است.

... خانواده های زندانیان اعدام شده به صورت مکرر به دولت نامه نوشته اند و از دولت خواسته اند تعداد زندانیان اعدام شده و محل دفن آن ها را اعلام کند. در ژانویه ۲۰۰۳، آن ها هم چنین در نامه ای به کمیسیونر عالی حقوق بشر سازمان ملل، مری رابینسون و رییس گروه کاری بازداشت های خودسرانه سازمان ملل، لویی ژوانه نوشتند و کمک آن ها را برای مشخص کردن حقایق اعدام زندانیان سیاسی خواستار شدند. برطبق اظهارات خانواده های برخی از این زندانیان اعدام شده، جسد بسیاری از آن ها به صورت بی نشان در گورهای دسته جمعی و فردی در منطقه خاوران تهران به خاک سپرده شده است. این خانواده ها اغلب برای یادبود بستگان اعدام شده خود در خاوران گرد هم می آیند.

خانواده برخی از زندانیان اعدام شده به سازمان دیده بان حقوق بشر گفتند که در سپتامبر ۲۰۰۵ دولت جدید شروع به تغییر شکل این منطقه در خاوران کرده و سنگ قبرهایی را که توسط خانواده ها در آن جا گذاشته شده بود را ویران کرده است. آن ها گفتند که دولت در حال تغییر شکل و نابود کردن محل یاد شده برای از بین بردن هر نوع مدرکی از محل خاک سپاری افراد یاد شده است.

مصطفی پورمحمدی در سال ۱۹۹۸ زمانی که مامورین وزارت اطلاعات پنج روشنفکر و فعال سیاسی برجسته ایرانی را به قتل رساندند، معاون وزیر اطلاعات بوده است:

داریوش و پروانه فروهر، در ۲۲ نوامبر در منزل خود در تهران به قتل رسیدند.

مجید شریف، در ۲۰ نوامبر ناپدید شد و جسدش ۲۵ نوامبر در خیابانی در تهران یافته شد.

محمد مختاری، در تاریخ 3 دسامبر ناپدید و جسدش در ۹ دسامبر پیدا شد.

جعفر پوینده در تاریخ ۹ دسامبر ناپدید و جسدش در ۱۳ دسامبر در حومه شهر تهران یافته شد...

یک منبع با آگاهی دست اول از تحقیقات کمیسیون اصل نود مجلس شورای اسلامی به سازمان دیده بان حقوق بشر گفت: «تحقیق کنندگان از درگیر بودن پورمحمدی در پرونده حکایت می کردند. حتی نزدیک بود قرار توقیف وی نیز صادر شود. اما به جای آن ترتیبی داده شد تا او پست خود را در وزارت اطلاعات ترک کند.» یکی دیگر از منابع موثق، که خواسته ناشناس بماند، این موضوع را نزد سازمان دیده بان حقوق بشر تصدیق کرده است که تحقیقات بر نقش پورمحمدی در این پرونده دلالت می کند. سازمان دیده بان حقوق بشر در تاریخ ۲۸ اکتبر سال ۲۰۰۵ نامه ای به مصطفی پورمحمدی نوشت و از او درخواست کرد نسبت به این اظهارات پاسخ بدهد. تا ۸ دسامبر ۲۰۰۵ دیده بان حقوق بشر هیچ جوابی را در این خصوص دریافت نکرد.

کشتار مخالفان دولت محدود به موارد یاد شده در داخل ایران نبوده است. از سال ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۹، پورمحمدی هم چنین رییس بخش امنیت خارجی وزارت اطلاعات بوده است. در این زمان، ده ها چهره سیاسی مخالف در خارج از کشور به قتل رسیده اند. در برخی از این موارد مانند قتل شاهپور بختیار، نخست وزیر پیشین ایران و کشتار سه رهبر کرد در رستوران میکونوس در آلمان، دست داشتن دولت ایران کاملا محرز و مسلم است و در دیگر موارد اظهارات معتبر و موثقی در خصوص دست داشتن دولت ایران وجود دارد.

غلامحسین محسنی اژه ای، وزیر جدید اطلاعات یکی از چهره های کلیدی و اصلی پیگرد و بازجویی از روحانیون اصلاح طلب و سیاستمداران و هم چنین سرکوب آزادی مطبوعات در ایران در ظرفیت های مختلف قضایی که داشته، بوده است. در ژانویه ۱۹۹۹، او از حمله قوه قضاییه علیه مطبوعات خبر داد که به دنبال آن بیش از ۱۰۰ روزنامه و نشریه توقیف شدند:

لحنی که در روزنامه توس به کار گرفته شده جریان های مختلف و مردم را علیه نظام و امنیت کشور تحریک کرده و اگر این جرایم در دادگاه به اثبات برسد، عوامل آن محارب هستند و تکلیف محارب را نیز قانون به روشنی مشخص کرده است... من به عنوان رییس مجتمع قضایی ویژه اعلام می کنم چنان چه نشریات معاند به هشدار دوم مقام رهبری توجه نکنند، ما بنا به تکلیف خود با جدیت، چه در قالب دادگاه های عمومی و چه در قالب دادگاه های انقلاب قاطعانه با آن ها برخورد کرده و تعرض به مبانی اسلام و انقلاب و امنیت کشور را تحمل نمی کنیم.»
هم چنین امسال نیز سازمان عفو بین الملل با بیست سال تاخیر، طی صدور اطلاعیه ای عمومی خواستار محاکمه عاملان قتل عام زندانیان سیاسی در سیاه چال های حکومت اسلامی در دهه 60 شده است.

در بخشی از اطلاعیه سازمان عفو بین الملل، آمده است:
«بیست سال پس از این كه مقامات وقت ایران موجی از اعدام ‌های گروهی و شتاب زده و عمدتا پنهانی را در سپتامبر 1988، آغاز كردند، عفو بین ‌الملل فراخوان خود برای به محاکمه كشاندن كسانی كه مسئول قتل عام زندانیان بوده اند را تجدید می کند.»
در ادامه این اطلاعیه می خوانیم:
«كسانی كه مسئول این كشتار بوده ‌اند كه یكی از بدترین تعدیات ارتكابی در ایران به شمار می ‌رود، باید تحت تعقیب قرار گیرند و در دادگاهی كه قانونی و عادی تشکیل شود، با رعايت همه تضمین ‌های لازم، بر اساس استانداردهای بین‌المللی دادرسی های عادلانه محاكمه شوند. این افراد در صورتی كه مجرم شناخته شوند باید به نحوی متناسب با خصوصیت بسیار سنگین این جنایات، ولی بدون حكم اعدام یا كیفرهای بدنی، مجازات شوند.»

در پایان اطلاعیه سازمان عفو بین الملل، در مورد قتل عام زندانیان سیاسی در زندان های حکومت اسلامی آمده است:
«در دوره‌ ای‌ كه از اوت 1988 شروع شد و تا نزدیک دهمین سالگرد انقلاب در فوریه 1989 ادامه داشت، مقامات دولت ایران موج وسیعی از اعدام زندانیان سیاسی را به راه انداختند كه در نوع خود، پس از آن چه در سال‌ های اول و دوم پس از انقلاب 1979 صورت گرفت، بزرگ ‌ترین موج اعدام به شمار می‌رود. باور بر این است که در مجموع بین 4500 تا 5000 هزار نفر در این جریان کشته شدند.»
این سازمان، هم ‌چنین از حكومت اسلامی ایران خواسته است كه از حضور بازماندگان قربانیان در گورستان خاوران در جنوب تهران در روز ۲۹ اوت یا حوالی آن، به منظور یادآوری این سالگرد و دادخواهی برای عزیزانشان، جلوگیری نکند. صدها نفر از كسانی كه شتاب زده اعدام شدند در این گورستان، و بسیاری از آنان در گورهای دسته جمعی بی ‌نام و نشان، دفن شده ‌اند.

عفو بین‌الملل، نگران آن است كه مقامات ایران مانع برگزاری گردهمایی ‌های اعتراضی شوند یا آن ها را پراكنده كنند، و به حكومت ایران یادآور می‌ شود كه تحت قوانین بین ‌المللی متعهد است به كسانی كه به صورت مسالمت ‌آمیز تجمع می‌ كنند اجازه دهد كه نظرات خود را بدون واهمه از دستگیری ابراز كنند.

غیر از این سه گزارش، متاسفانه در مورد فتل عام زندانیان سیاسی در سال 1367، هیچ گزارش رسمی و جدی و پیگیر دیگری از هیچ نهاد بین المللی حقوقی و قضایی منتشر نشده است.

مسلم است که برخلاف تبلیغات لیبرال ها و سخن گویان و تنوریسن های گرایشات راست، نه تنها سرنگونی حکومت اسلامی، به غیر از مسیر یک انقلاب اجتماعی امکان پذیر نیست، انقلاب نه تنها خشونت نیست، بلکه سرنگونی حکومت اسلامی از طریق مبارزه انقلاب اجتماعی، نفطه پایان گذاشتن به بقای کلیت این حکومت و به هر نوع ستم، تبعیض، سرکوب، کشتار، شکنجه و اعدام و استثمار انسان از انسان است. بعلاوه حکومت اسلامی ایران، با سرکوب خونین یک انقلاب به قدرت رسیده است و هرگز داوطلبانه و یا با بازی های انتخاباتی و غیره از بین نخواهد رفت. از این رو، تنها با انقلابی که اکثریت مردم و در پیشاپیش همه طبقه کارگر متشکل و آگاه گام برمی دارد سرنوشت خویش را به هیچ نیروی مافوق مردم واگذار نمی کند. طبقه ای که حکومت را برکنار می کند بیش تر از همه صلاحیت اداره اقتصادی و سیاسی جامعه را به عنوان یک دولت تحت کنترل مردم دارد.

البته باید تاکید کرد که انقلاب خود به خودی صورت نمی گیرد، بلکه نیروهای کارگری کمونیستی باید گام به گام با تحمیل مطالبات اقتصادی، سیاسی و اجتماعی خود به سرمایه داران و حکومت حامی سرمایه، توازن قوای طبقاتی را به نفع خود، یعنی اکثریت جامعه تغییر دهد تا زمینه های دست زدن به تحولات سرنوشت ساز تاریخی فراهم گردد. از این رو، نباید دست بر روی دست گذاشت و منتظر روز موعود انقلابی شد، بلکه بر عکس باید با حضور فعال در مبارزه روزمره کارگران، زنان، دانشجویان و مردم تحت ستم، شرایط را برای انقلاب اجتماعی مساعد کرد.

بی شک کشتار سال 1367، بی سابقه ترین جنایت تاریخ معاصر علیه بشریت است. از آن رو، نباید گذاشت این جنایت فراموش شود. بر این اساس، مهم ترین راه زنده نگاه داشتن این جنایت در افکار عمومی مردم ایران و جهان، مبارزه پیگیر در جهت سرنگونی حکومت اسلامی با هدف برپایی جامعه آزاد و برابر و انسانی است. جامعه ای که در آن، نه تنها هیچ انسانی به دلیل فعالیت های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی تحت تعقیب و زندان و شکنجه و اعدام فرار نگیرد؛ نه تنها هیچ گونه تبعیض و نابرابری اقتصادی، جنسی و ملی وجود نداشته باشد، بلکه به طور کلی زندان های سیاسی در سراسر کشور برچیده شوند و آگاهی و آزادی های فردی و اجتماعی آن چنان به شعور اجتماعی تبدیل گردد که هیچ قدرتی جرات نقض آن ها را به خود راه ندهد.

در بیستمین سالگرد قتل عام زندانیان سیاسی در ایران، اعدام ها، حتی اعدام کودکان نیز با وحشی گری تمام ادامه دارد. بی حقوقی اقتصادی، سیاسی و اجتماعی غیرقابل تحمل شده است. علاوه بر تشدید سانسور و اختناق، وحشت و سرکوب، تهدید و زندان، شکنجه و اعدام، احتمال شدیدتر محاصره اقتصادی شورای امنیت سازمان ملل نیز مردم ایران را در نگرانی و تشویش روزافزون قرار داده است. اکنون عاملان اصلی قتل عام زندانیان سیاسی و دشمنان درجه یک آزادی بیان، قلم و تشکل در دولت احمدی نژاد، با حمایت و پشتیبانی کلیه نیروهای سرکوبگر و علی خامنه ای، رهبر حکومت اسلامی جای خوش کرده اند، باید تحقیق و تعقیب بین المللی سران حکومت اسلامی را بیش از پیش پیگیری کرد. نباید گذاشت جنایت تابستان 1367 به فراموشی سپرده شود. باید تلاش کرد هر جا و هر کشوری سران حکومت اسلامی حضور پیدا می کنند، تحت تعقیب قضایی و اعتراض اجتماعی قرار گیرند.

شکی نیست که در آینده نه چندان دور جامعه ما و جهان، شاهد آن خواهیم بود که مادران، همسران، پدران، فرزندان جان باختگان همراه با اندیشه ورزان و مبارزان راه آزادی در بزرگ داشت جان باختگان در گلزار خاوران و دیگر گلزارهای سراسر کشور با دسته های گل، سرود آزادی سر خواهند داد و صدای حق طلبانه خود را رساتر از هر زمانی به گوش افکار عمومی جهانی، عدالت خواهان و انسان دوستان خواهد رساند تا در آینده، بشریت شاهد چنین فجایع هولناک نشود.

یاد همه جان باختگان راه آزادی و برابری و عدالت اجتماعی گرامی باد!

چهارم شهریور 1387 - بیست و پنجم آگوست 2008

20 August 2008

ایران دارد از پویا ترین و آگاه ترین ایرانیان تهی می شود


بازرگان که گفت ایران با شاهنامه تمام شد، به بی اعتنائی عمومی برخورد و لی بی خدمتیهای دیگرش را نیز بر "آدم خوبی" که او می بود بخشودند!

یکدست کردن دستگاه حکومتی که سه دهه است به درجات گوناگون دنبال شده اکنون کمابیش به مراحل پایانی می رسد. بر خلاف همه دیکتاتوری های توتالیتر دیگر جمهوری اسلامی سیاست "در های باز" برای آنها که می روند درپیش گرفته است. ایران دارد از پویا ترین و آگاه ترین ایرانیان تهی می شود.


ایران زدائی آخوند ها و ملی مذهبی ها


داریوش همایون


اندکی از جمهوری اسلامی برنیامده، نویسندگانی "انقلاب شکوهمند" را حمله دوم اعراب نامیدند و هر سال که از این بیست و نه سال گذشته درستی نظر آنها را بیشتر نشان داده است. کارزار خستگی ناپذیر آخوند های فرمانروا و هزاران و صد هزارانی که به خدمت آنها کمر بسته اند بر ضد عنصر ایرانی ــ و بر ضد آنچه از زیبائی و والائی که دست شان می رسد ــ یکی از زننده ترین جلوه های حکومت اسلامی است. انقلابی که رنگ ملی مذهبی به آن داده بودند نمی توانست ناسازگاری آشکار این بندبازی و تقلب ایدئولوژیک را تاب آورد. انقلاب، مذهبی بود و حکومت آن هر چه بیشتر زائده های ملی را پس از مصرف بدور افکند.

در ایران ستیزی خمینی و پیروان ش تنها ملاحظات ایدئولوژیک در کار نمی بود. جدا از اینکه پرورش حوزه ای و حذف کردن تاریخ و فرهنگ بشری به سود یک دوره کوتاه و چند شخصیت محدود، روان های کوچک آنان را به دشمنی با هر چه جز خود شان است برمی انگیخت، ناگزیر بودند به یک ملاحظه حیاتی عملی نیز بیندیشند. آخوند ها صد سال دیر رسیده بودند. جامعه ایرانی از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامی، دو سه سده را ــ از بسیاری جهات ــ درنوردیده بود. آنها تنها با ایرانی سر و کار نداشتند که به 1400 سال تاریخ پر افتخار و استثنائی پیش از اسلام خود سربلند بود و زخم آن حمله نخستین را هنوز بر دل داشت. اسلامی ها برای آنکه بمانند بایست هم آن صد سال و هم آن 1400 سال را نابود می کردند. بهشتی که هوشمند ترین رهبر انقلابی بود در همان آغاز کار، هم مشکل رژیم تازه را دریافت و هم چاره آن را. او گفت ما [آخوند های بی خبر و خشک مغز] نمی توانیم به اندازه یک جامعه امروزی مانند ایران برسیم؛ می باید جامعه را به اندازه خود مان برسانیم. مذهب درجا زننده ای که توانسته بودند آن را با لگد انقلاب، پنج سده به پس رانند بایست آنچه را که از پیشرفت و روشنگری و والائی در برابر می یافت در بحار الانوار دفن کند.

عرب ها برای اسلامی کردن ایران دویست سال و درجات باور نکردنی خشونت و کشتار لازم می داشتند. در کشوری که توده مردم خواندن و نوشتن نمی دانست و میان مناطق گوناگون آن، چه رسد به جهان بیرون، ارتباطی نبود باز ایرانیان، عرب نشدند و گذشته خود را پاک فراموش نکردند. ایران پیش از اسلام، ایران غیر از اسلام، مانند شعله هائی از یک آتش درونی در اینجا و آنجا همچنان درخشید و در کوچک ترین فرصت از زیر خاکستر بیرون آمد و سرانجام در جنبش مشروطه با شعار زنده باد ملت ایران پیروزی نهائی خود را بر یک نگرش مذهبی که یا ایران را در برابر اسلام به چیزی نمی گرفت و یا به یاری و لطف اسلام قابل اعتنا می شمرد اعلام داشت.

در دهه های پایانی سده بیستم و آستانه انقلاب الکترونیک و در جامعه ای که دیگر بی سواد نبود و دور ترین روستائیان ش نیز در احساس تاریخی ملی انباز شده بودند وظیفه ایران زدائی آخوند ها و ملی مذهبی ها بسیار دشوار تر می بود.

خلخالی نتوانست تخت جمشید را ویران کند و بازرگان که گفت ایران پس از شاهنامه دیگر به گوش ها نرسید و با شاهنامه تمام شد به بی اعتنائی عمومی برخورد. این کوتاهی و کل بی خدمتیهای دیگرش را نیز بر "آدم خوبی" که او می بود بخشودند!

ولی تنش میان ملی و مذهبی در نظام آخوندی هست و تا هر کدام بر سر جای شان نشانده نشوند خواهد بود.

در سه ساله گذشته به ویژه به نظر می رسد که مذهبیان خیز نهائی را برای نابود کردن ایران و در آوردن ش به کشور امام زمان برداشته اند. آب بستن به آثار تاریخی، ویران کردن هر چه بتوان به بهانه ساختن نابود کرد، و گذاشتن بقیه به آسیب باد و باران، یک گوشه سیاست آنهاست، پاکسازی کتابخانه ها از آثار "خلاف سیاست" politically incorrect و نامطلوب، آخوندی کردن کتاب های درسی، اسلامی کردن، به معنی بی محتوا کردن علوم انسانی، تهی کردن دانشکاه ها از استادان، کاستن از بودجه آموزش و پرورش و سرازیر کردن منابع مالی به مسجد ها و هیئت ها و تبلیغات مذهبی، تنگ کردن عرصه بر ناشران و نویسندگان و روزنامه نگاران، گوشه دیگر آن. نبرد فرهنگی در همه زمینه ها در گرفته است و پول و تعصب و نادانی دارد کار خود را می کند.

* * *

اینهمه بس نیست، ایران دارد از پویا ترین و آگاه ترین ایرانیان تهی می شود. آخوند ها، بخشی آگاهانه و بخشی به طبیعت رژیم و جهان بینی آلوده خویش، و بخش مهمی هم به برکت گنج باد آورده دلار های نفتی فضائی از ایران ساخته اند که آن برجسته ترین ایرانیان نمی توانند بی دشواری زیاد در آن دوام آورند ولی می توانند بی دشواری زیاد از آن بیرون بزنند.

در هر جای جهان پیشرفته فوج فوج ایرانیان را می توان دید که تازه مهاجرت کرده اند. در آماری که چندی پیش در جمهوری اسلامی انتشار یافت فرار مغز ها به سالی 180 هزار تن رسیده بود. دانشجویان ممتاز ایرانی تقریبا بی استثنا در دانشگاه های بیرون از دست می روند. از دانشاموزان برنده المپیاد های ریاضی یکی هم در ایران نمی ماند. رئیس بانک در دبی به آشنای ایرانی خود در اروپا اظهار شگفتی می کند که در کشور شما، کشوری که همه ما داریم از کف می دهیم، چه خبر است که هر که پولی به دستش می رسد به آنجا می برد. در کانادا و امریکا و استرالیا و اقتصاد های بزرگ تر جهانی البته این انتقال سرمایه از ایران چنان نمودی ندارد؛ ولی اگر گفته آن پیمانکار قدیمی ایرانی که دست از کار کشیده است درست باشد مهندسان جوان نیز در نخستین فرصت سرمایه هائی را که به کاردانی و زرنگی گرد آورده اند به بیرون می فرستند و شرکت های خود را جمع می کنند. ایران با همه امکانات کار ــ امکاناتی که بیش از پیش در ساختمان و زمین و واردات منحصر می شود ــ برای آنان زندانی بیش نیست. مردمان کامیاب همان اندازه در رها کردن ش بی تاب اند که واپس ماندگان و به جان آمدگان.

از این شگفتاور تر بی اعتنائی محض رژیم به چنین خونروشی است که فراوانی درامد نفت اجازه می دهد.

آخوند ها و وابستگان شان که خود دستی دراز در پول فرستادن به بیرون دارند به گشاده بودن راه های انتقال ارز بیشتر می اندیشند تا بستن آن. از این گذشته هر چه کشور از مردمان کاری و بلند پرواز تهی تر برای فرو مایگان بهتر. بهشتی زمان نیافت که تدبیر های عملی برای رساندن ایران به قامت کوتاه حکومت مذهبی بیابد ولی رهبران پس از او به آسانی راه ش را یافتند: بیرون راندن کار شناسان و مدیران و کارآفرینان و تکنوکرات ها و گماشتن خودی ها به جای آنان. یکدست کردن دستگاه حکومتی که سه دهه است به درجات گوناگون دنبال شده اکنون کمابیش به مراحل پایانی می رسد. تنها معدودی را در رده های بالائی می توان نشان داد که شایستگی مقام خود را دارند.

همچنانکه در رفتار با فعالان سیاسی، رژیم آخوندی ترجیح می دهد غیرخودی ها را در بیرون مرز های ایران ببیند. جامعه ای می خواهند بی مدعی که هر روز از نیروی زندگی بی بهره تر و دست دریوزگی اش به حکومت دراز تر شود. تنها در چنان جامعه ای است که مذهب می تواند به پشتگرمی درامد نفت، ایران را شکست دهد و ملی مذهبی به نتیجه منطقی اش برسد. زیرا در آن ترکیب ناخجسته، مذهبی است که در تحلیل آخر دست بالا تر را دارد. مگر نه آن که ایرانی غیر مسلمان غیر شیعی، و سر تا سر ایران پیش از اسلام بنا بر تعریف، از ترکیب ملی مذهبی بیرون است؟ اصلا اگر "خدمات متقابل ایران و اسلام" مطهری، آیت الله ملی مذهبیان، نباشد چه ضرورتی برای ایران می ماند؟

18 August 2008

شیرین عبادی میگوید این لایحه مخالف اسلام است! کدام اسلام؟ صیغه، تعدد زوجات، حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، سنگسار، نفی حق زنان ... نص صریح قرآن است


عبادی میگوید این لایحه مخالف اسلام است! کدام اسلام؟
صیغه، تعدد زوجات، حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، سنگسار، نفی حق زنان در طلاق و حضانت، نص صریح قرآن و قوانین اسلامی است. نسخه کارشناسانه تر مورد نظر شیرین عبادی هم الان در عراق جزو قوانین اساسی کشور است. لایحه ایی که با فتوای همان آیت الله های میانه رو نوشته شده است و در جای جای آن بی حقوقی زن فرموله و اعلام شده است!


"اعتراض" شیرین عبادی

به لایحه خانواده
ارتجاعی است !

مهرنوش موسوی


شیرین عبادی که به خاطر تلاشهای دوم خردادیش برای آشتی دادن اسلام و حقوق بشر جایزه دریافت نمود، نتوانست حاجت دول غربی را در مقابل بر آورده و آن زمان حساب بی حساب کند. ایشان بعدها، با شکست دوم خرداد سر سیاست خود را به سمت "رفراندوم" و انتخابات آزاد برگرداند. معلوم نشد این اسلامی که به نظر وی تا این حد ظرفیت برای حقوق بشری شدن داشت، دیگر چه نیازی به برگزاری انتخابات برای مشروعیت آن وجود دارد؟! آنهم انتخاباتی که قرار است خود همین اسلام سیاسی با دست خودش، برای خودش راه بیندازد! جوک نیست؟ بهر رو ایشان هر چقدر دلارهای اهدایی به اسم " مدافعین حقوق زن مسلمان" را که البته وعده آن را خانم رایس همین چند ماه قبل به امثال شیرین عبادیهای خاورمیانه داده بود، خرج کمیته درست کردن برای " انتخابات آزاد" و " صلح" و ... کرد، حاصلی نداشت. نشان به آن نشان که حتی یک پیش لرزه انقلاب نارنجی هم برپا نشد، چه رسد به انتخابات آزاد تحت حاکمیت رژیم اسلامی! ایشان بعد از گرفتن جایزه 500 هزار دلاری، هر چقدر تلاش کرد اسلام و قوانین اسلامی را با حقوق بشر آشتی دهد، نشد که نشد که نشد! نه سنگسار حقوق بشری شد! نه حجاب حقوق بشری شد! و نه آپارتاید جنسی رنگ حقوق بشر به خود گرفت. کار بجایی رسید که حتی دو خردادیها، اکتریتیها و توده ایهای ورشکسته هم چرتشان پاره شد، فریاد بر سر ایشان زده و خواستار پس دادن گلهای اهدایی شان جهت نوبل شدند! لذا شیرین عبادی از این تلاش خود آنچنان نومید شد که این بار تلاش کرد درمصاحبه هایش، حقوق بشر را اسلامی کند! حجت الاسلام! شیرین عبادی اینبار در نروژ و فنلاند توضیح المسائل در باب قضا بودن یا نبودن نماز و روزه در نیمه تاریک سال در این ممالک را، به موضوع مصاحبه های خود بدل نمود !

مبارزه وسیع ما برای افشای پروژه نوبل، شیرین عبادی را سر جایش نشاند. نشان دادیم، مدلل کردیم که هدف تقلای شیرین عبادی، تقویت پروژه شکست خورده اسلام میانه رو و استحاله تدریجی نظام است. پروژه ایی پوچ و عبث که زیر چتر دوم خرداد، فقط و تنها با امید پس زدن مردم از خواست تغییر اوضاع و سرنگونی کامل رژیم اسلامی بدست گرفته شده بود. میخواستند مردم ما را به یک بسته بندی جدید از اسلام اهلی شده و قوانین اسلامی تلطیف شده به تمکین، رضایت و تسلیم بکشانند. کمپین ما علیه نوبل و اهداف شیرین عبادی باعث شد تا حتی راستها، دو خردادیها، سازشکاران حرفه ایی و نان به نرخ روز خور اپوزیسیون، لکنت زبان بگیرند، تبریکاتشان را قایم کنند و پس بگیرند. با یک برش رادیکال در افشای این سیاست آن را عقب راندیم. نماینده نه مردم شدیم. حتما هنوز خاطره کمپین ما در اذهان بسیاری زنده است .

پس از این شکست سخت،این بار شیرین عبادی با اعتراض به لایحه خانواده، فرصت را برای یک کام بگ سیاسی مناسب دیده است! آنقدر این لایحه ارتجاعی است، آنقدر این لایحه در نزد عموم مردم ایران ایجاد خشم و نفرت کرده است، آنقدر در اعتراض به این لایحه امکان جلو آمدن و پرش جنبش ما در نقد رادیکال و ریشه ایی کلیه مبانی فکری، سیاسی، اجتماعی، اخلاقی و فلسفی اسلام و حکومت اسلامی وجود دارد و مهیاست که ایشان از ترس به نفس نفس افتاده، تقلا میکند خود را به جلو مجلس برساند و در صحن مجلس یک شلوغی راه بیندازد. گویا دوباره یک جایی جایزه گرفته، کفش و کلاه بکند، تا مبادا مردم و زنان پایشان را از گلیم بافته شده اسلام میانه رو و نقد آبکی لایحه خانواده آنورتر بگذارند. علت ابراز وجود شیرین عبادی و تاکیدات وی مبنی بر اسلامی نبودن لایحه خانواده همین ترس و وحشت است. از قضا شیرین عبادی بهتر از هر کسی میداند که نقد لایحه خانواده، مردم را دنبال نقد قرآن و قوانین اسلام ناب محمدی و حکومت میفرستد. مردم مانند شیرین عبادی بدهکاری به خدا و پیغمبر و نمایندگانش در روی زمین ندارند. مردم میگویند صیغه نمی خواهیم! حجاب نمی خواهیم! تعدد زوجات کار پیغمبر و اولیائش در ایران است! ما نمی خواهیم! حکومت اسلامی و قوانینش را نمیخواهیم! این وضعیت در ایران نه در شآن زن است، نه در شان مرد است و نه در شان کل بشریت! همین زاویه اعتراض رادیکال و صد در صدی، ایشان و همدستانشان را به شدت ترسانده است و مترصد تحرک کرده است. بیهوده نیست در چند ماه اخیر جابجا همکاران خانم عبادی در کمپین یک میلیون امضا، همان حرفی را میزنند که داریوش همایون در حزب مشروطه میزند. به جای نقد کل اسلام و قوانین اسلامی، باز هم فیلشان یاد هندوستان کرده، دم از اسلام خوب، متعارف و اهلی میزنند. اسلام را به دو بخش خوب و بد تقسیم و دم از نقد نو بنیادگرایی میزنند! دم از فراتر نرفتن از سکولاریسم میزنند! هشدار میدهند که دین نباید از دست برود! هشدار میدهند که مبادا نقد ستم بر زن کارش به نقد کلیت اسلام و کلیت حکومت بکشد! از همین روست که شیرین عبادی در بوق کرده است که در صورت مطرح شدن این لایحه، جلو مجلس تجمع خواهد کرد. درست در حالی که مدافعین لایحه ارتجاعی خانواده، نمایندگان دزد و مفت خور مجلس، آیت الله ها ی میلیاردر و مراجع تقلید مرتجع و ضد زن بر این پافشاری میکنند که بند بند قوانین بکارگرفته در این لایحه، از جمله صیغه، تعدد زوجات، عدم حق برابر طلاق، عدم حق برابر شهادت و...نص صریح قرآن و قوانین اسلام در زمینه خانواده میباشد، ایشان از آنها در امور اسلام کارشناستر شده و اعلام میکند که " این لایحه بدون کارشناسی تهیه شده و جالب آن است که حتا مخالف اسلام هم هست و فتاوی صادر شده در مورد این لایحه این ادعا را ثابت می کند." ( روز آن لاین )

این اعتراض رسما ارتجاعی است. این تقلا رسما مذبذبانه و ریاکارانه است. این زاویه مخالفت، مطلقا و ابدا ربطی به اعتراض برحق ما و جنبش برابری طلبی به لایحه خانواده رژیم ندارد. پیچ این اعتراض روی تقابلات درون نظام و خودشیرینی برای پروژه های غرب در مقابل نظام تنظیم شده است. شیرین عبادی میخواهد با پررویی هم از آخور بخورد و هم از کاهدان! نزدیک به 10 سال است ایشان مدام از فتوای آیت الله ها، کارشناسانی که قوانین اسلامی و حکومت را طوری کنار هم خواهند چید تا زیاد بوی گند آن به مشام نرسد، صحبت میکند. از حقوق زن در اسلام صحبت میکند. در مقابل خبرنگار فرانسوی که از ایشان در باره حجاب میپرسد، میگوید : " بله حجاب، فرهنگ زن مسلمان است!" و جالب اینجاست که در مقابل دول غربی هم، ژست معترض و مخالف و سکولار به خود میگیرد! ایشان به شیوه بازاری فکر میکند میتواند سر هر دو طرف را یک جا کلاه بگذارد! بیچاره خانم رایس که به چنین " زنان مسلمانی" در خاورمیانه دل بسته است و آمریکا پروژه به بن بست رسیده تقویت اسلام میانه رو، مدلهای بی افق سیاسی در عراق و افغانستان را، هنوز که هنوز است از جیب مردم این کشور هزینه میکند .

شیرین عبادی میگوید این لایحه مخالف اسلام است! کدام اسلام؟ صیغه، تعدد زوجات، حجاب اجباری، آپارتاید جنسی، سنگسار، نفی حق زنان در طلاق و حضانت، نص صریح قرآن و قوانین اسلامی است. نسخه کارشناسانه تر مورد نظر شیرین عبادی هم الان در عراق جزو قوانین اساسی کشور است. لایحه ایی که با فتوای همان آیت الله های میانه رو نوشته شده است و در جای جای آن بی حقوقی زن فرموله و اعلام شده است! لایحه ایی که با اعتراض رهبران جنبش زنان در عراق، کسانی چون ینار محمد و هوزان محمود مواجه شده و دست رد خورده است. کجاست این اسلامی که در آن به شیوه کارشناسانه حق زن پایمال نشده است؟ زندگی خود پیامبران اسلام؟ سوره نسا در قرآن؟ مدل عربستان سعودی؟ ... ادعای شیرین عبادی پوچ است! مفت است! ارتجاع محض است !

اسلام یعنی همین که در ایران به چشم میبینیم! یعنی جشن تکلیف دختر بچه های معصوم! یعنی 30 سال اختناق حجاب! یعنی قتل عمد دولتی با سنگ و چوبه دار! یعنی دادگاههای محرومیت از حق طلاق و بعوض شکارگاه صیغه شدن زنان به قضات! یعنی شوهر دادن دختر بچه 13 ساله! یعنی زندگی کبری رحمانپور و عاطفه رجبی! یعنی .....

شیرین عبادی خودش همه اینها را میداند. علت تقلای شیرین عبادی این نیست که نمیداند اسلام برای زنان و مردان این مملکت یعنی همین جهنم موجود و تحت حاکمیت نظام! شیرین عبادی دنبال پروژه سیاسی خودش میباشد. یک علت تمایل ایشان به برپایی شلوغی جلو مجلس با پشت بند فتوای آیت الله ها، دخالت کردن و تاثیر گذاشتن روی کمپین انتخاباتی جناحهای مختلف حاکمیت است. ایشان میخواهد برای کمیته انقلاب مخملی که درست کرده است از جنبش ما مشروعیت و سوبسید مفتکی بگیرد! هدف ایشان، فقط و تنها ممانعت از موج اعتراض بر حق مردم و مخدوش کردن و بریدن و مثله کردن آن است. حقوق زن برای ایشان بهانه است! آدرس فتوا و مراجع تقلید و آیت الله های گروهبندیهای درون حاکمیت آدرس واقعی است که ایشان دنبال آن است. همانها که قرار است در پروژه ایشان، در صورت ایجاد تغییرات سیاسی در جامعه، با کوتاه کردن دست مردم ، دوباره این بار با همکاری امثال شیرین عبادی، بساط کارشناسانه شان را برای سرکوب متجدد زنان پهن کنند !

نه! اجازه نمی دهیم !

شیرین عبادی حالا حالاها باید پشت این سناریو بدود. ایشان و همه سازشکاران و دو خردادیها، پرو غربیهای حاشیه نظام بدانند که تا ما هستیم و پرچم اعتراض رادیکال علیه اسلام و قوانینش برای دفاع از حقوق زن در این جامعه برپاست، نمی گذاریم اسلام و قوانینش را در هیچ بسته بندی به کسی بفروشند. حرف ما و مردم ایران روشن است. ما حکومت و قوانین اسلامی را نمی خواهیم! نمی خواهیم، یعنی اصلا نمی خواهیم! نه تفسیر خمینی را! نه تفسیر منتظری را! نه خامنه ایی و خاتمی و نه شیرین عبادی را! ما به هیچ وجه من الوجوه اسلام را در قوانین جاری مملکت، در حکومت، در آموزش و پرورش و در زندگی اجتماعی مردم نمی خواهیم. به کمتر از سرنگونی نظام هم رضایت نمی دهیم. اعتراض ما علیه لایحه خانواده قالب اعتراض جنبش ما برای سرنگونی نظام است. مردم ایران و جنبش آزادی زن در مقابل لایحه خانواده و رژیم اسلامی، حتی یک میلی متر به اعتراض از زاویه ارتجاع میانه رو تخفیف نمی دهند. جنبش برابری طلبی جای این افاضات سرهم بندی شده سازشکارانه و آخوندی نیست. مردم با صدای بلند اعلام کرده اند حکومت اسلامی و قوانینش را مطلقا نمی خواهند! لذا ما هر جایی که تجمع کنیم، هر فرصتی که برای اعتراض پیدا کنیم به کلیت قوانین اسلامی و مفاد این لایحه اعتراض میکنیم و امکان ابراز وجود به آبرو خریدن برای اسلام نمی دهیم. شیرین عبادی بهتر است یک بار دیگر افتضاح سیاسی نوبل را برای خود نخرد !

پاسخ ما به هر گونه ائتلاف و جبهه سازی که بخواهد سر سوزنی به اسلام و قوانینش تخفیف بدهد این است که بر علیه لایحه رژیم می جنگیم، در همان حال این ائتلافات را میکوبیم و افشا میکنیم!

سر حقوق مردم ایران کسی نمیتواند سازش و زد و بند و ائتلاف بکند !


روزنه

http://www.rowzane.com/0000_2008/e_m08/11-mehrnosh.htm

13 August 2008

این ضرب المثل آذربایجانی (با معذرت ازتجزیه طلبان آذربایجان و چاهای دیگه ) می گوید: دولتی ، دولتی ینن ساواشدی ... دودول مردم فقیر شکست


ما آذربایجانی ها ، یک مثلی داریم و واقعیتی در این ضرب المثل نهفته است که وضع و حال مردم بدبخت گرجستان و اوسیت را تشریح میکند: دولتی ، دولتی ینن ساواشدی ، آرادا کاسیبین .سی.... سیندی!

ترجمه
(با معذرت از خوانندگان) : ثروتمندی با ثروتمندی دعوا کرد ، در وسط دودول مردم فقیر شکست!

تجزیه طلبا ن محترم و محترمه،
در این لحظات تاسف بار، به گرجستان بیاندیشید !

کاظم رنجبر
دکتر در جامعه شناسی سیاسی

عفریته جنگ بار دیگر ،در منطقه ای نه چندان دور از مرزهای ایران، انسان های مظلوم را به خاک وخون کشید. در ظاهر امر ، روسیه یکی از استعمار گران معروف تاریخ در« دفاع از اقلیت اوسیت نشین ها» ، وارد جنگ با گرجستان شده است.

تاوریش سابق ولادیمیر پوتین ،که تا دیروز در ظاهرمدافع انترناسیونالیسم کمونیستی بود ، و تا دیروز با درجه سرهنگی مامور کا ژب بود ، و تا دیروز ماتریالیست و بی دین و لامذهب بود، امروز ، به دست بوسی پاپ کلیسای ارتد کس مسکو مفتخر می شودوامروز بر ناسیونالیسم روسیه تکیه می کند ، ملتی را در راستای سیاست متجاوز گرانه اش ، به خاک وخون کشیده است.

خوانندگان توجه بکنند، که این ولادیمیر پوتین ودارو دسته اش است ، که بر روسیه حکومت می کنند ، نه رئیس جمهور جدید مدوید.

من از نظام حکومتی گرجستان ، که یک نظام فاسد و خود فروخته به آمریکا و سیاست نفوذی غرب در قفقازاست ، دفاع نمی کنم. اما ، قلدوری روسیه را نیز محکوم میکنم. حوادث خونین گرجستان را باید ، در راستای ذخایر نفت و گاز دریای خزر، کشور های آذربایجان ترکمنستان، ازبکستان مطالعه و تحلیل کرد و امروز دنیای غرب بیش از پیش به انرژی فسیلی ، یعنی نفت و گاز احتیاج دارند.

در زمان ابر قدرتی اتحاد جماهیر شوروی ، در یای سیاه ،دریای انحصاری و و دریای اندرونی این قدرت بود. امروز این معادلات بهم خورده است. جمهوری های به ظاهر سوسیالیستی و اقمار کونیستی ،چون اوکرائن ،مستقل شده اند ، و معادلات سابق ،و انحصار طلبی روسیه در این دریا ،که یکی از راه های استراتژیک دریائی و راه انتقال گازو نفت دریای خزر به سایر کشور ها است ، امروز خواب را ازیکی از قدرت استعماری تاریخ ، ربوده است .

ما آذربایجانی ها ، یک مثلی داریم ، که با معذرت از خوانندگان ، چون واقعیت در این ضرب المثل نهفته است مجبورم بگویم ، چون وضع و حال مردم بدبخت گرجستان و اوسیت را توضیح و تشریح میکند . این ضرب المثل آذربایجانی چنین می گوید: دولتی ، دولتی ینن ساواشدی ، آرادا کاسیبین .سی.... سیندی .ترجمه :ثروتمندی با ثروتمندی دعوا کرد ، در وسط دودول مردم فقیر شکست!

بعداز شکست ، فتحعلیشاه قاجار در جنگ با روسیه ، یعنی از سال 1812 میلادی ، تا کنون ، سرنوشت ملت ایران ، بازیچه رقابت و بده بستان های قدرت های استعماری ،و در راس آن ، روسیه تزاری، روسیه کمونیستی ، ،انگلستان و آمریکا بوده است . در این رقابت ها ،و دعوا ها ، این ملت ایران به خصوص مردم آذربایجان و کردستان بودند ،که بالاترین قیمت ها راپرداخته اند .

بعد از انقلاب مشروطیت ، تزار روسیه که از دموکراسی می ترسید،و کودتای محمد علیشاه را علیه مشروطیت راه انداخت ، قشون روسیه تزاری وارد آذربایجان شد . این قشون اشغالگر ، بر این بود که از آزادیخواه ایران ، خصوصأ آذربایجان ، زهر چشمی بگیرد. در روز عاشورای 1911 ، روسهای اشغالگر ،رهبران انقلاب مشروطیت را که بعضی از آنان مقیم تبریز بودند ، چون زنده یاد ثیقته الاسلام ،و همراه با چند نفر منجمله فرزند علی مسیو ، که نو جوانی بود 16 ساله ، به دار آویختند .این نو جوان 16 ساله ،که نه در دانشگاه های غربی ،نه شرقی ، علوم سیاسی خوانده بود ، نه به انترناسونالیزم کمونیستی آگاهی داشت،نه خود را مدافعه کارگران جهان می شناخت ، با آن صداقت . پاکی و میهن دوستی ، قبل از رقفتن به بالای چوبه دار ، می گوید: زنده باد مشروطه زنده باد مشروطه زنده باد ایران.

درست در همان روز عاشورا ، زمانی که قشون متجاوز روسیه دست به چنین جانیت ها ،علیه آزادیخواهان ایران ، خصوصأ آزادیخواهان تبریز می زد ، همان موقع در بازار های تبریز ، یک مشت ملت جاهل نگه داشته شده ، زیر رهبری آخوند های بی وطن ، برای شهدای کربلا ،که در واقع جنگی است بین دو عمو زاده عرب (یزید آل سفیان ، حسین آل بنی هاشم ) که 1400 سال پیش ، برای بدست گرفتن قدرت ، جنگیده ،ویکی مغلوب دیگری شده بود، ایرانیان بدبخت ، بر سر خود می زدند ،و می گفتند : ای وای حسین کشته شد ، به خون اش آغشته شد (البته در زبان آذری) .

در حالیکه درست در همان روز ارتش متجاور روسیه تزاری ،در دهات ،و شهر ها ، به ناموس صد های زن و دخترایرانی مسلمان با نام های فاطمه ، زهرا، سکینه ،و رقیه تجاورز می کردند، ملت بدخت و غرق در جهالت ، برای حضرت سکینه روضه خوانی آخوند ها ، که با واقعیت تاریخ همخوانی ندارد ، گریه می کردند!

متاسفانه هنوز هم ، یک عده ایرانیان تجزیه طلب نمی دانند ،که قدرت در اتحاد است ، نه در تجزیه . عجیب اینکه بعضی از سایت ها ی ای فارسی زبان ( فارسی زبان عرض می کنم،نه ایرانی) با گرایش کمونیستی "سابق " خود ،چه بسا امروز ، با وجود اینکه ، نظام کمونیستی ، در روسیه توسط خود ملت روس برچیده شده است، باز هم از دخالت نظامی روسیه دفاع می کنند. گوئی این حضرات نمک پرورده ارباب خود هستند .

باور بفرمائید یک عده (بلا نسبت شما ) افق دیدشان بالاتر از نوکری و دست بوسی
نیست؛ چه دست بوسی شاه، چه دست بوسی شیخ ؛ چه دست بوسی تزار سابق، چه دست بوسی تزار سرخ، چه دست بوسی ، دولت فخیمه انگلیس ،و چه دست بوسی آمریکا و سایر قدرت های استعماری . نمی توانند روی پای خود و بر منطق عقل و شعور خود بایستند و از حق و عدالت ، و استقلال و تمامیت ارضی ایران، وطن خود دفاع بکنند . گوئی طبیعت و یا خدا این ها را ذاتأ نوکرو نوکر صفت آفریده است. مهم نیست که ارباب ، تزار باشد و استالین ، سرخ باشد و سفید، دولار داشته باشد و یا پوند، ریش داشته باشد و بی ریش ، شاه باشد و یا شیخ . نوکری گوئی بر قد وقواره آنها از روز ازل ، دوخته شده است.

....................................
پاریس 13 اوت 2008
اقتباس ، با ذکر نام نویسنده است

9 August 2008

بلوچ همه " شما " را دعوت کرده است

دعوت به نوشتن

ما

با سکوتمان

و ننوشتنمان از ظلمی که به بهائیان کشورمان می‏رود،

شریک ظالمیم

اینک هفت نفر بیگناه به صرف داشتن عقیده‏ای متفاوت در زندانند

حد اقلش این است که هفت کلمه در این باره بنویسیم.

همه شما را به این نوشتن دعوت می‏کنم.


عبدالقادر بلوچ


8 August 2008

برای انتخاب دین و مذهبتان ، چکار می کنید؟... دینی که قبل از تولد شما ، تا مرگ ،و حتی بعد از مرگ شما ، با شما است


در یکی از سایت های ایرانی و فارسی زبان در هزاره سوم ،
مشاهده کردم ، که هنوز صحبت "ارمنی /مسلمان" را پیش می کشند !

در این راستا ، این مقاله را تقدیم تمام انسانهائی می کنم ،
که بدون کوچکترین تبعیض دینی،قومی،نژادی، جنسیتی ،
انسانیت و احترام به کرامت انسانی را ،
راهنمای زندگی خود کرده اند.


نقدی بر روش انتخاب خربزه و انتخاب دین در بین ما ایرانیان

کاظم رنجبر

دکتر در جامعه شناسی سیاسی



پیشاپیش لازم است یاد آوری بکنم ، که از سال 1908،تا امروز ، یعنی قبل از انقلاب بلشویکی روسیه ، در خانواده پراکنده من ،در جهان خاکی ، ارمنی ، روس ،انگلیسی ، فرانسوی ، آمریکائی اسپانیائی ،مسلمان ،مسیحی (کاتولیک ،پروتستان،ارتودکس .) بهائی ، یهودی ،وجود دا شته ،و هنوز هم وجود دارند.

خوشبختانه ،تا کنون، ،در بین این خانواده ،چند ملیتی ، با فرهنگ های مختلف ، هرگزو هرگز صحبت دین و مذهب ،و نژاد برتر ، نژاد پست تر (بلانسبت از شما عزیزان ) نشده است. میخواهید بدانید چرا؟

جواب آن بسیار راحت است، به شرطی که ، یک کمی حوصله بخرج بدهید،و آن ماده خاکستری ،مغز انسانی تان را،که میدانم ، همه شما ، به مراتب بیشتر از من دارید، بکار بگیرید. پس شروع بکنیم. شما ، وقتی که می خواهید یک خربزه بخرید، چکار می کنید؟ اول به قیمت آن نگاه می کنید ،و به پولی که در جیب دارید ، باآن مقایسه میکنید. خوب ؟ بعد خربزه را برمی دارید ، به این ور وآن ورش نگاه می کنید ، بو می کشید ،که ببینید معطر است یانه ؟ از فروشنده ، محل کشت خربزه را می پرسید . بلاخره یکی را انتخاب میکنید. حد اکثر ،آن خربزه چه شیرین و چه کم شیرین باشد، دورروز در خانه شما ،مهمان شما است و نوش جان می کنید و تمام می شود.

خوب ، برای انتخاب دین و مذهبتان ، چکار می کنید؟ دینی که قبل از تولد شما ، تا مرگ ،و حتی برای دینداران ، بعد از مرگ شما ، با شما است ، آیا به اندازه خرید یک خربزه ، دقیق و دقت کرده اید؟ اگر جسارت نکنم ، هرگز. کدام یک از شما ها ، بمانند ملیونهاو ملیارد ها انسان،که آنها نیز مثل شما ، هرگز دین خودشان را بعد از مطالعه کتاب های دینی ، آداب و رسوم و قوانین دینی ،مربوط به آن دین را انتخاب نکرده اند شما انتخاب کرده اید؟ اگر پدر مادر شما مسلمان شیعه هستند ، شما هم مسلمان شیعه هستید. اگر پدر مادر شما یهودی بودند ، شما هم یهودی بودید. اگر پدر مادر شما ارمنی بودند ، شما هم ارمنی بودید. این ها البته درد نیست ، اگر مسئله ، در همین جا ختم می شد. درد آنجا شروع می شود ، که یک مشت آخوند ، یک مشت کشیش ، یک مشت خاخام ،که از برکت دین و باور های دینی ارتزاق می کنند ،و به جاه و مقام و منزلت می رسند، دین را تبدیل به کین میکنند. تاریخ بشریت ،شاهد این دین فروشان و مروجین کین است،که تا از این طریق ، به جاه و مقام برسند.و برای رسیدن به آ ن قرنها است که به هر طریقی جنگهای بسیار خونین مذهبی راه انداخته اند و هنوز هم راه می اندازند

میگویند :ادیان توحیدی . یعنی چی ؟ یعنی دین یهودیت ، دین مسحیت و دین اسلام. .آیا تا حال از خود پرسیده اید که چرا، این سه دین در حوزه شرقی مدیترانه ، یعنی مصر ،فلسطین ، کنعان،سوریه ،عربستان ،بین النهرین ، بخش های غربی ترکیه ،و یونان ، ظهور پیدا کرده اند؟ چرا خداوند به ژاپنی ها ، به چینی ها ، به هندی ها ، به ساکنان قاره آمریکا ، اقیانوسیه ، شمال اروپا ، حنوب آفریقا ، پیامبر و مبشر دین توحیدی نفرستاده است ؟ آیا آنها را فراموش کرده است؟ تصویری که برای مسلمانان از بهشت وعده می دهند ، چیست ؟ باغ های سرسبز ، چشمه های گوارا،درختان زیتون ،انجیر ، چشمه های پر از عسل ،و شیر ، دخترکان باکره .... . فرض بکنید ،خداوند ادیان توحیدی ، یک پیامبر دین توحیدی هم به آلاسکا می فرستاد، و به آنها وعده همان بهشت مسلمانان را ،یعنی باغ های سر سبز ، چشمه های با شیر و عسل ،و درختان میوه ، زیتون و انجیر میداد. ؟ آلاسکائی 1400 پیش ،که نه برق بود ،نه سینما،نه انترنت ، که هرگز در عمرش درخت انجیر و زیتون ندیده بود ، چگونه می فهمید که بهشت الله پر از درختان زیتون و چشمه های گوار است؟ آلاسکائی که 12 ماه سال ، با برف و یخ ، در گیر است ، مثل عرب بادیه نشین نیست که در صحرای لم یزرع عربستان له له بکند ،، در انتظار یک مشک آب است ،و بر سر او با این نوع وعده ها ،دختران باکره، چشمه های گواری شیر و عسل ،درختان انجیر و زیتون ،کلاه گذاشته اند، این آلاسکائی به بهشت خدای عرب احتیاج ندارد.

این منطقه شرق مدیترانه ، در عهد ادیان توحیدی ، مهد پیشرفته ترین فرهنگ های ،چون زبان ، خط ، ریاضیات ، ستاره شناسی ، فلسفه ، شعر ، معماری ،داستان های اساطیری چون اساطیر مصر ، یونان ، ایران ،ایلام ،کلده آشور ، بابل بودند. داستان رانده شدن آدم و حوا ،از بهشت ، قبل از آنکه وارد کتاب های دینی بشود ، بخشی از اساطیر یونان بود . جالب است ، در داستان رانده شدن از بهشت آدم و حوا ، چون حوا ، از درخت ، میوه دانائی را چیده بود ، خداوند ، عضب می کند ،و آن زوج را از بهشت خود می راند . آری در بهشت خددا یان باید انسان ها (بلا نسبت از شما عزیزان ) همه نادان باشند.قرنها دشمنی ادیان توحیدی با کتاب ،دانش ، فلسفه، دانشگاهیان ، دانشمندان، و فلاسفه ، بخاطر همین است ،که ملتها باید نادان بمانند اگر دانا بودند ، در همین زمین خاکی ، از برکت عقل و شعور ، محبت ، دوستی وصداقت و انسانیت خودشان ، بدون کوچکترین جنگ های مذهبی ، دینی قومی ، بهشت انسانیت می ساختند. این ادیان، ساخته و پرداخته خود انسان های همان منطقه شرق خاورمیانه است. اگر خدای واحدی بود ، عقل چنین خدا حکم می کرد ، یک کتاب و تنها یک کتاب ، منتها در زبان تمام ملت ها ، با کوچکترین اختلاف ، بمانند قوانین هندسه ،که مجموع زوایای یک مثلث 180 درجه در تمام نکات عالم است می فرستاد. درصوریتکه خود این کتاب های دینی ، در نسخه های متعد د ،که بدست انسان های مختلف ، حتی بعد از مرگ پیامبران دین توحیدی نوشته شده اند ، با هم مطابقت نمی کنند .

کدام یک از ما ، به اندازه خریدن یک دانه خربزه ، بر محتوی باور های دینی مان دقیق و وسواس داشتیم،و داریم.؟ کدام یک از ما بعد از مطالعه کتاب های دینی و محتوی آن دین خود را انتخاب کرده ایم؟

خاطره ات گرامی باد ای رند شیراز حافظ ،که می گوئی :
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
نا خلف باشم اگر من به دو جو نفروشم

..................................................

اقتباس با ذ کر نام نویسنده آزاد است.

خواسته بوديم "روحانيت(!)" اسلام را بيازماييم... مثلاً برای آزمايش در چاه پريدن


خواسته بوديم "روحانيت(!)" اسلام را بيازماييم؟
هستند اعمالی که آزمودنشان کمترين شک در حماقت آزمون‌کننده را مطلقاً برطرف می‌کنند.
مثلاً برای آزمايش در چاه پريدن!


نشانه‌هایی از آبرومندی روشنفکرانه


آرامش دوستدار


در این سه دهه که از عمر حماقت‌های انقلابی ما می‌گذرد، چندنفر تاکنون این غیرت و جرأت را داشته‌اند که در وهله‌ی اول نزد خود و درباره‌ی خود منتقدانه به انقلاب بیندیشند؟ چند نفر به این اندیشیده‌اند که نقش درونی و برونی‌شان در دمیدن کوره‌ی انقلاب چه بوده، و چند نفرند که در این مورد حافظه‌ی خود را در مورد خود از دست نداده‌اند؟

طبعاً منظورم آن آدم‌های ظاهراً بی‌نقش و « ضدانقلابی » نیستند که عقلشان از حد حفظ منافع شخصی‌شان فراتر نمی‌رفت، یا آنهایی که پیش از انقلاب مصدر کاری بـوده‌اند و پس از گریختن، در خارج مدتی در کرنای هل‌من‌مبارز دمیدند، بعد غیبشان زد، یا آن «استثناهای مبارز به‌دنیا آمده‌ای» که هیچگاه میدان را در خارج ایران خالی نکردند و همچنان مبهوت شرافت و درایت خود «در خدمت به میهن» مانده‌اند. نه،‌ منظورم اینگونه آدم‌های «کمیاب» یا حتا «نایاب» نیستند. منظورم آن «مجسمه‌ها یا روحهای مجسم انسانیت» هستند که از همه‌گونه نعمت خصوصی و عمومی دولت وقت ـ که خود یکپارچه بلاهت و دروغ واکس‌زده بود ـ نصیب می‌بردند و حالا باید دیگر معلوم شده باشد که اینان در این دو خصوصیت آخری از آن دولت دست‌کمی نداشته‌اند: از نویسندگان، شاعران، هنرمندان، کارمندان، پژوهشگران و استادان دانشگاه گرفته تا دانشجویان پول توجیبی‌بگیر از دولت که با سردرآوردن از هر سوراخی همه جا از سر نارضایتی می‌لولیدند؛ بویژه «روشنفکران هر صنفی» که در کنار شغل رسمی خود به خاطر انجام وظیفه در شغل افتخاری‌شان، یعنی «دلسوزی به حال مردم ستمدیده»، ‌روی هر دروغ و دسیسه‌ای برضد همان دولت صحه می‌گذاشتند، اگر خود از مخترعان آنها نبودند؛ و از بـس به‌خـاطر مـردم بینـوا روحاً خون‌دل خورده بودند، خود را خونابه‌ای از روح مجسم احساس می‌کردند و برای درمان درد خود و دیگران دموکراسی تجویز می‌نمودند و می‌خواستند. حالا همین‌ها یکدیگر را متقابلاً مقصر می‌دانند و خود را از شرمساری بی‌نیاز می‌شمرند! من باورم نمی‌شود که حتا حـالا اینان دیگر فهمیده باشند و بدانند دموکراسـی چیست، اگر قرار باشد دموکراسی از خانه و خیابان آغاز گردد، نخست در آنجا پا گیرد و خود را نشان دهد. یعنی دموکراسی، پیش از آنکه حقوقها و هدفهای آن بصورت قوانین تصویب‌شده درآیند، باید در رفتار درونی و برونی میان مرد و زن، همسرها، مردم، اعم از دوست و دشمن، نسبت به هم و در برابر هم بازتابد،‌ اثرش را نشان دهد، بی‌آنکه نام محض «سلطنتی» یا «جمهوری» به ترتیب چون نماد ملی یا نام و شاخص صوری در اداره‌ی سیاسی یک کشور برای تضمین جنبه‌ی حقوقی و اجتماعی دموکراسی ضرورت یا اهمیت داشته باشد.

روشنفکران انقلابی

هنوز که هنوز است آدمهایی که زمانی انقلاب‌خواه و انقلابی بودند و در این مشی و منش «روشنفکرانه‌ی» سیاسی یکدل و یک‌جان، حالاپس از تحقق انقلاب‌ ـ انگار نه انگار که همین‌ها پیش از پگاه آن «همه باهم»، از جمله در کانون فرهنگی ایران و آلمان به پیشواز طلوع آن رفته بودند و آن را به دمیدن دعوت می‌کردند‌ ـ به‌جای آنکه به‌خود آیند و سر در میان دو دست گیرند، در جرگه‌های دور از میهن که به سلیقه‌ی شخصی و مشترک افرادش برضد هم زاده شده‌اند و بی‌سروصدا جای خالی انقلاب «تحقق نیافته‌ی» آنان را گرفته‌اند، در اثبات حقانیت خود و تکذیب دیگران از پا نمی‌نشینند و چشم دیدن همدیگر را ندارند.

بعید نیست برخی از هوشمندان کنونی فرهنگ ما را آنچه پیش از این به‌عنوان شاهد آوردم لحظاتی به فکر فرو برد. اما گمان نمی‌کنم این لحظات چندان دراز باشند که آنان را با خودشان درگیر سازند و با این پرسش مواجه نمایند که چه در ما و برما می‌گذرد و همواره گذشته است! به‌محض آنکه این لحظات سپری و این «برخی از هوشمندان» متوجه شدند که مفهوم «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» منکر اندیشیدن در فرهنگ ما می‌شود و مدعی‌ست که اندیشیدن در فرهنگ ما از همان آغاز ایرانی‌اش محال بوده و همچنان مانده، مقاومت درونی‌شان می‌شورد. آنهم به دو صورت. صورت اول این است: مبتلایان به مقاومت درونی که غافلگیر شده‌اند، بیدرنگ بنا را بر «تفکر» در فرهنگ ما می‌گذارند و مآلاً امتناع آن را یاوه و مهمل می‌یابند. صورت دوم این است که اگر اینان ناچار شوند به حقیقت‌داشتن «امتناع تفکر» در «فرهنگ» ما به‌سبب «دینی» بودن آن تن دهند، گرفتار این پرسش خواهند شد که پاسخی برای آن ندارند: پس وضع ما سرکرده‌های کنونی فرهنگ و آثار به این خوبی‌مان چه خواهد شد، ما که گذشته از اندوختن فضل و کمال از و در فرهنگ غربی، اعتبار ملی‌مان را از دستاوردهای فرهنگی نیاکانمان داریم، از این پشتوانه هستی یافته‌ایم و بدون آن بی‌اعتبار می‌شویم؟ اینها واکنششان انگشت نهادن روی آدم‌های مهم و با استعدادی‌ست که در فرهنگ ما پدید آمده‌اند. از جغرافیدان و تاریخنویس و ریاضی‌دان و «فیلسوف» گرفته تا به اصطلاح، اهل ادب که اندکی به نثر نوشته‌اند، اما در عوض با شعرشان ما را در سکر فرهنگمان غرق کرده‌اند. از سخن شاعرانمان که در واقع پایه، کانون و حامل فرهنگ ما هستند، ما اخلاف کنونی به اندازه کافی شاهد می‌شناسیم و می‌آوریم که نوعاً تخطی فاحش از موازین دین مبین هستند. ‌و حالا که با وجود تز «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» خودمان را در خطر می‌بینیم، هربار آن شاهدها را به گونه‌ای تعبیر می‌کنیم که در تله نیفتیم یا از آن بیرون آییم. برخی مثلاً حافظ را کسی می‌شناسندکه چون «آدم» است ناگزیر آگاهانه گناهکار هم هست، بنابراین در امیدواری به عفو الاهی کمتر در ارتکاب به گناه قصور می‌ورزد! برخی هم او را مانند مولوی، عطار و رئیس کلشان منصور حلاج «اته ایست» می‌دانند. من باورم نمی‌شود که تصور این دسته در اوج هوشمندی‌اش از اته‌ایست جز کسی باشد که به خدا باور ندارد، یا کاری به‌کار او نداشته باشد! اینکه بداند اته‌ایسم چیست و خودش طعم آن را چشیده باشد پیشکشش.

واکنش‌های خوشخیالانه

اگر مقاومت درونی در این دو صورتش خیال می‌کند که تخطیها یا موضعگیریهای مجلسی در برابر اسلام، یا حتا اعمال اجتماعاً معمول و شناخته‌ای که لرزه بر اندام اسلام می‌اندازند، حکم نفی «فرهنگ دینی» را دارند و «امتناع تفکر» ‌را موضوعاً منتفی می‌سازند، اشتباه بزرگی می‌کند. هیچ پدیده‌ی روانی ـ اجتماعی نابی در هیچ فرهنگی نمی‌توان یافت که دال بر یکدست بودن آن باشد، بویژه پدیده‌ی دین. اما این به شکستن سیطره‌ی دین منجر نمی‌گردد و تخطیها، هراندازه هم فاحش و زیاد باشند، الزاماً هرگز دال بر نفی دین نیستند یا بری بودن از آن را نمی‌رسانند. هر منع و ممنوعیتی یا راهی موجه برای وجوب خود نشان می‌دهد، یا در پنهان یا نیمه‌آشکار شکسته می‌شود، به‌ویژه در دین اسلام که پر از منهیات و واجبات است. آدمی دینی، که در اینجا نمونه‌ی اسلامی‌اش موضوع بررسی ماست، چنان در تضاد و تناقض رفتاری، کرداری و گفتاری با دین می‌زیید که برعکس آن را، یعنی کسی که بدون این تضاد باشد یا بروز تضاد و تناقضش با دین احساساً از جانب خودش موجب نفی دینی او شوند، تقریباً نمی‌توان یافت. لزومی ندارد در اینجا به شگرد تقیه که انکار اسلام را بر مؤمن در شرایطی واجب می‌کند اشاره کنیم، یا به منع مطلق یک بهایی از مداخله در امور سیاسی و وجوب اطاعتش از دولت وقت. هر دو شگردهایی برای صیانت نفس دینی‌اند.

تعارض‌های ظاهری

نسل من و نسل پيش از آن‌، اگر غافل و بی‌خبر نبوده باشد، به‌خوبی می‌داند که جاهلها در زمان خود همه‌ی سال عرق می‌خوردند به جز ماه‌های رمضان و محرم. در ماه محرم با جامه‌ی سياه سينه می‌زدند و طبيعتاً شهرنو نمی‌رفتند، يا از «نشمه‌ها»شان دوری می‌گزيدند. مشابه زنانه‌ی اين کار را خود روسپيها می‌کردند، از جمله رفتن به قم و آب توبه به سر ريختن که منبع درآمد خوبی برای طلبه‌ها می‌شد. اما اظهار نظری خامتر، يا بدمنشانه‌تر، يا مزورانه‌تر و موذيانه‌تر از اين نمی‌توان کرد که ايمان جاهلها يا روسپيها به دينشان اسلام سست‌تر و ناصميمانه‌تر بوده است تا ايمان يک مسلمان متعارف، چه رسـد به ايمان يک مسلمان حرفه‌يی. حقيقت درست برعکس اين است.

اينکه در هيچ دروغ و فريبکاری و ترفندی کسی نمی‌تواند حريف مسلمان حرفه‌يی شود، حافظ به اندازه‌ی کافی نشان داده است. و ما دلباختگان «لسان‌الغیب» نزديک به هشت سده پس از او، درستی شناخت او را با تاريخی ساختن جهالتمان ثابت کرديم: با پيشی جستن بر يکديگر در استقبال از دينداران حرفه‌يی و گشودن در دانشگاههامان به رويشان، که بيدرنگ به حکم همانها بسته و مهر و موم شد. اما اينها همه بر چه دلالت دارد؟ جز بر اعتماد ما درس‌خوانده‌ها، دانشگاه‌ديده‌ها، ما «انديشمندان» به دين و اوليای آن، به دين اسلام و تاريخش که نمی‌شناسيم؟ يا بدتر از آن: خواسته بوديم روحانيت اسلام را بيازماييم؟ هستند اعمالی که آزمودنشان کمترين شک در حماقت آزمون‌کننده را مطلقاً برطرف می‌کنند. مثلاً برای آزمايش در چاه پريدن.