31 October 2008

جوانان ایرانی چگونه با محدودیت‌های اعمال‌شونده از سوی دولت درباره‌ی رابطه‌ی جنسی پیش از ازدواج یا غیر-ازدواجی کنار می‌آیند


قیام‌های پرشور: انقلاب جنسی ایران/ نوشته‌ی پردیس مهدوی/ انتشارات دانشگاه آکسفورد/2008
پردیس مهدوی، دانش‌آموخته‌ی انسان‌شناسی از دانشگاه کلمبیا، در مجموعه سفرهای تابستانی‌اش به ایران از ٢۰۰۰ تا ٢۰۰٧، دست به پژوهشی زد تا ببیند جوانان ایرانی چگونه با محدودیت‌های اعمال‌شونده از سوی دولت درباره‌ی رابطه‌ی جنسی پیش از ازدواج یا غیر-ازدواجی کنار می‌آیند. پی‌آمد این پژوهش، کتابی است که بی‌گمان خوانندگان آمریکایی را شگفت‌زده خواهد ساخت (و چه بسا دچار شوک خواهد کرد)، خوانندگانی که می‌پندارند سیاست‌های اجتماعی سخت‌گیرانه‌ی دولت ایران خود به خود در رفتار واقعی پاره‌ای از جمعیت انتقال یافته است. در واقع، کتاب مهدوی نشان می‌دهد که جوانان ایرانی راه‌هایی برای ایجاد رابطه‌ی جنسی یافته‌اند


جوانان ایرانی و انقلاب جنسی ایران
مرروری بر کتاب قیام‌های پرشور: انقلاب جنسی ایران از پردیس مهدوی
ایان چیسلی


خواننده می‌تواند از روی همین کتاب، به آسانی، پی‌ببرد که در ایران نه تنها رابطه‌ی جنسی بیرون از ازدواج رخ می‌دهد بلکه پدیده‌ای تقریبا همه‌گیر است. چون رویکرد مهدوی کیفی بوده است پس وی درباره‌ی نمایش آماری رفتارِ میان طبقه‌های اقتصادی و مناطق جغرافیایی تفسیری ارائه نمی‌دهد. نمونه‌های آماری وی عمدتا پسران و دختران سکولار طبقه‌‌های متوسط و بالای تهران بوده‌اند، و از مردم فقیرتر بخش‌های مذهبی‌تر تهران نیز نمونه‌های آماریی شرکت داشته‌اند. مهدوی، در جایی از این کتاب، فرض خود را بر این می‌گذارد که شمال تهران سرچشمه‌ی مُد برای دیگر بخش‌های کشور است؛ چنان که تغییراتِ پی در پیِ (مُد) در آن جا، کم کم همه‌ی کشور را در بر می‌گیرد. متاسفانه، او در توصیف این روند شواهد مستقیم اندکی آورده است.

برخی از آن تغییرات، مانند سُر دادن روسری به بالای پیشانی، تغییراتی همه‌گیر هستند. کسانی که در این آزمون که در سال ٢۰۰٧ انجام شد شرکت کرده‌اند هیچ ترسی از نیروهای انتظامی امور اجتماعی و اخلاقی نداشته‌اند، و اگر بازداشت می‌شدند، نشانه‌ای از سربلندی ایشان بود. اما تکان‌دهنده‌ترین و پیشروترین جنبه‌ی کتاب مهدوی، توصیفی است که وی از فعالیت‌های پشت در اتاق خوابِ جوانان ایرانی به دست می‌دهد. وی نشان می‌دهد که بسیاری از جوانان ایرانی، رابطه‌ی جنسی پیش از ادواج را در متن "روابط سالم" کاملا به‌هنجار می‌دانند. نمونه‌های آماری وی در این کتاب نه تنها درباره‌ی نگرش لیبرال‌شان به رابطه‌ی جنسی، رُک و صادق هستند بلکه کاملا مشتاق‌اند تا مهدوی را کمک کنند به موقعیت‌هایی دسترسی مستقیم داشته باشد که در غربی‌ترین کشورها نیز آن موقعیت‌ها را رادیکال می‌دانند. مشارکت مهدوی در یک سکس-پارتی احتمالا نشان دهنده‌ی آن نیست که بیشتر جوانان تهرانی چنین رفتاری دارند.

بیشتر دیده‌ها و شنیده‌های مهدوی همانندی بسیاری با مسایلی دارد که جوانان غربی را به هیجان می‌آورد: قرار گذاشتن، تطبیق دادن فرد با رفتار همسالان‌اش، و سخت‌گیری پدر و مادرها. گزارش‌هایی که مهدوی از نمونه‌های آماری خویش گردآورده است نشان می‌دهد که جوانان ایرانی چگونه از محدودیت‌های فضای عمومی پرهیز می‌کنند. فن‌آوری در این میان نقش عمده‌ای را بازی می‌کند؛ تلفن همراه و چت اینترنتی، و ام. اس. ام. تماس اجتماعی را در هر جا ممکن می‌سازد، توی خیابان یا در مدرسه. خودروها نیز برای تعامل و گاهی ایجاد رابطه‌ی جنسی، فضای نیمه-خصوصی‌ای را فراهم می‌‌آورند.

به نظر می‌رسد والدین، یکی از نیروی سوق دهنده‌ی جوانان در دگرگونی عرف‌های جنسی و اجتماعی باشند. چندین نفر از نمونه‌های آماری پژوهش مهدوی گزارش داده‌اند که در تابستان ٢۰۰٧، پدر و مادرهایشان قرارهای پیش از ازدواج را به‌هنجار و پذیرفتنی می‌دانند. برای مثال، وقتی جوانان آمریکایی به خاطر شرکت در یک مهمانی پر سر و صدا بازداشت می‌شوند، والدین‌شان از بیرون آوردن ایشان از زندان شرمسار می‌گردند، برخی از پدر و مادرهای که مهدوی در کتاب خود از آنها گزارش می‌دهد شادمانه می‌شتابند تا فرزندان‌شان را از بازداشتگاه رهایی دهند و از مجازات کردن ایشان پرهیز می‌کنند.

مهدوی هم چنین از مهمانی‌هایی گزارش می‌دهد که خود والدین برای فرزندان و دوستان‌شان بر پا می‌کنند، و خود ایشان از مهمانی بیرون می‌روند تا نسل جوان را آزادتر بگذارند. این گزارش احتمالا تکان‌دهنده‌ترین و شگفت‌انگیزترین گزارش کتاب باشد: این واقعیت که نسل قدیمی‌تر، رفتارهای اجتماعی را شکلی از اعتراض علیه محدودیت‌های دولت می‌دانند، شاهدی است بر این که مُدهای رفتاری نه فقط در قشر جوان و غنی و سکولار، که در اقشار دیگر جمعیت نیز شایع شده است.

خواننده‌ی غربی، که دیدگاه سیاسی خودش را دارد، ممکن است این دگرگونی هنجارهای جنسی در ایران را پیشرفتی مثبت بداند، اما نقاط منفی عینی‌ای هم دارد. نمونه‌های آماری مهدوی از بیماری‌های واگیر جنسی و انواع دیگر بیماری‌های جنسی دانش اندکی دارند. آگاهی اندک از مسایلی مانند ایدز و شیوع آنها می‌تواند پی‌آمدهای اجتماعی و سیاسی کلانی به همراه داشته باشد. به هم چنین، والدینی که مهدوی گزارش می‌دهد سقط غیرقانونی جنین را روشی برای جلوگیری از آبستنی می‌دانند که روز به روز مردم‌پسندتر می‌شود، و این واقعیت را نادیده می‌گیرند که تاثیرات منفی احتمالی (چنین روشی) به‌راستی می‌تواند وحشت‌آور باشد. جوانانی که در این کتاب مورد پژوهش قرار گرفته‌اند، به‌سختی از کاندوم استفاده می‌کنند؛ و این امر از سوی به خاطر آگاهی اندکی است که آنها از این موضوع دارند، و از سوی دیگر به خاطر عدم دسترسی به آن و نیز داوری اجتماعی خرید آن می‌باشد.

بهداشت یاران و آموزش‌گران رابطه‌ی جنسی در ایران خودشان را در موقعیتی می‌بینند که باید با امواج کلان تغییرات هنجاری روبرو شوند، اما از سوی دولت هیچ پشتیبانی نمی‌شوند و یا مواد لازم را در اختیار ندارند. مهدوی، پس از به دست دادن نمونه‌های دلسردکننده‌ای، به برخی از کارهای دلگرم کننده‌ هم اشاره می‌کند؛ چندین بهداری در تهران جوانان را آموزش داده و درمان می‌کنند. این بستگی به دولت دارد که بدین برنامه‌های دلگرم‌کننده ادامه دهد و آنها را الگوی خویش قرار دهد، یا هم چنان واقعیت‌های اجتماعی را نادیده بگیرد. دولت همواره خواسته است تا در برنامه‌ریزی خانواده مداخله کند، از ترویج خانواده‌های گسترده در سال‌های نخستین انقلاب گرفته تا حمایت از خانواده‌های کوچک‌تر در دهه‌ی هفتاد، اما رابطه‌ی جنسی پیش از ازدواج با ارزش‌های اسلامی پیوند دارد و بنابر این دولت حساسیت ویژه‌ای روی آن دارد.

بحث اصلی کتاب این است که رفتارها و هنجارهای اجتماعی متغیر، خودشان به اندازه‌ی کنش مستقیم سیاسی اهمیت دارند. مهدوی نظریه‌های پست مدرن «خرده فرهنگ‌ها» را به کار می‌گیرد تا بگوید جوانانی که چنین رفتارهای نوینی دارند تاثیر واقعی‌ای بر فرهنگ بزرگ‌تر خواهند داشت. مرز بین «انقلاب فرهنگی» و تغییر واقعیِ سیاسی، روشن نیست. مهدوی به مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری ٢۰۰٥ از سوی ستاد انتخاباتی اکبر هاشمی رفسنجانی اشاره می‌کند که جوانان را هدف قرار داده و به کارشان گرفته بود. وی این را نمونه‌ای از کاربست سیاسی سلایق نوین در موسیقی و پوشاک می‌داند. اما معمولا رابطه‌ی جنسی رفتاری محرمانه است که باید پشت درهای بسته روی دهد و این، فرهنگ همگانی را دست نخورده و بی‌تغییر می‌گذارد و یا تنها سطحی‌ترین تغییرات را درش ایجاد می‌کند.

http://www.gozaar.org/template1.php?id=1148&language=persian
گذار - چشم‌اندازی برای حقوق بشر و دموکراسی در ایران
A Forum on Human Rights and Democracy in Iran

27 October 2008

نظام (!) روضه خوانها همانقدر با اقتصاد و دنیای امروز سنخیت دارد که دایناسورها و دیگر حیوانات ماقبل تاریخ با فضای امروز دنیا

چگونه می‌شود انتظار داشت در کشوری که هنوز پس از سی سال که از ماتم انقلاب می‌گذرد دادگاههای انقلاب برقرار است، کسی سرمایه‌گذاری کند. نخستین شرط سرمایه‌گذاری ایجاد اعتماد به قوانین و وجود فضای قانونی مساعد برای سرمایه و سرمایه‌گذار است. از آنجا که نظام جمهوری اسلامی نه می‌خواهد و نه ‌می‌تواند اقتصاد کشور را از چنگ آخوندهای مفتخوار و پاسداران زیاده‌طلب برهاند، همه این قوانین و تعارفات نخواهد توانست منتج به نتیجه‌ای شود.
تا درآمد سرشار نفت وجود داشت می‌توانستند با ریخت و پاشهای بی‌حساب از سوئی و فشار نیروهای امنیتی مردم را ساکت نگه دارند، اکنون که دیگر کفگیرشان به ته دیگ درآمد نفت خورده است و در نتیجه بر تعداد ناراضیها و میزان نارضایتیها به شیوه نجومی افزوده خواهد شد، نظام موفق نخواهد شد در برابر امواج نارضائی مقاومت کند. در مراحل اولیه بر فشارهای امنیتی خواهند افزود ولی سرانجام مشکل بتوان برای تداوم رژیم آینده روشنی را پیش‌بینی کرد


از اقتصاد پویا تا اقتصاد گداپرور

شاهین فاطمی



با سقوط روز افزون بهای نفت، اقتصاد بیمار جمهوری اسلامی نزدیک به هلاکت است. طی چند سال گذشته، در پناه صعود ناگهانی بهای نفت، حکومت اسلامی سعی بسیار به‌کار برد که نارسائیها و عدم سیاست اقتصادی خود را با ریخت و پاش بی‌حساب و کتاب پول نفت همانند یک گنج باد آورده، بپوشاند. بر هیچ فرد ناظری پوشیده نبود که از جهات گوناگون اتخاذ چنین سیاستی محکوم به شکست است. در مرحله اول، کاملاً واضح بود و ما بارها در این ستون درگذشته متذکر شدیم، که اقتصاد جهانی توانائی تحمل نفت بشکه‌ای یکصد و پنجاه دلار را ندارد و این در حالی بود که کاخ‌نشینان تهران رؤیای نفت بشکه‌ای 200 یا 500 و حتی 1000 دلار را در سر می‌پروراندند! آنچه مسلم بود، و در عمل برای بار دوم در تاریخ معاصر به ثبوت رسید، ارتباط مستقیم بین بهای انرژی و رونق اقتصاد جهانی است.

با گران و گرانتر شدن بهای نفت و گاز، خواه ناخواه و دیر یا زود از مقدار تقاضا در بازار جهانی کاسته می‌شود. سلسله اتفاقاتی که با افزایش بی‌رویه بهای انرژی شروع می‌شود یکبار دیگر هم در سالهای هفتاد تجربه شده بود ولی متأسفانه کسی از آن درسی نیاموخت. آن مرتبه هم به یکباره کشورهای تولید کننده، که ایران در صدر آنها قرار داشت، گمان بردند که بهای نفت را هر چه دلشان بخواهد می‌توانند بالا ببرند چنین کردند و نتیجه آن، بحران اقتصادی سالهای هفتاد میلادی بود که در مرحله اول اقتصاد و سیاست دنیای غرب را مختل کرد و سرانجام آنچنان موجب آشفتگی بیش از حد اوضاع خاور میانه شد که هنوز عاقبت آن روشن نیست.

دومین اشتباه رژیم تهران را باید در ارتباط با نحوه استفاده از این ثروت جستجو کرد. یک حکومت دلسوز به حال ملت و آینده کشور همه و یا لااقل بخش بزرگتری از این درآمد را برای روز مبادا صرفه‌جوئی و پس‌انداز می‌کرد. این همان کاریست که سالهاست کشور نروژ با درآمد سرشار خود از فروش نفت انجام داده است. حتی اگر همان صندوق ذخیره نفرین شده‌ای را هم که آقای خاتمی شروع کرد ادامه داده بودند امروز اوضاع کشور به چنین نقطه‌ وخیمی سقوط نمی‌کرد. عدم سیاست و شاید بهتر است بگوئیم عدم شعور حکومت موجب شده است که نه تنها پشیزی امروز در صندوق باقی نمانده باشد، بلکه مضاف بر آن سوء‌استفاده (نه الزاماً به معنی دزدی) از این درآمد موجب ویرانی هرچه بیشتر اقتصاد کشور شده است.

دولت احمدی‌نژاد به جای اتخاذ یک سیاست روشن خصوصی سازی که منجر به کار آفرینی می‌شود. اقتصاد گداپروری و صدقه را ترویج داده است. این امر نه تنها کوچکترین سودی برای اقتصاد کشور نداشته بلکه بر عکس، بر شدت تورم به طرز غیر قابل تصوری افزوده است. از سوی دیگر برای مبارزه با همین تورم خود ساخته و ارضاء عطش زودگذر مصرف‌کنندگان، دروازه‌های کشور را به روی بنجلهای چینی، روسی، اوکراینی و هر آشغال دیگری باز کرده‌اند. نتیجه این همه واردات مواد مصرفی ارزان قیمت از خارج، تعطیل کارخانه‌ها و کارگاه‌ها و دیگر اماکن تولیدی کشور و افزایش بی‌سابقه تعداد بیکاران است.

اینها همه ناشی از عامل عدم دلسوزی، فساد و بی‌لیاقتی حکومت به‌اصطلاح اسلامی است. در هر کشوری که مردم حق انتخاب حکومت خود را داشته باشند چنین سابقه عملی را نه تنها با خلع حکومت پاسخ می‌گویند، بلکه مسؤولان نظام را روانه دادگاه می‌کنند. متأسفانه در جمهوری اسلامی، با کمال وقاحت همه این فضاحتها سی سال است که تکرار می‌شود.

آفت واقعی اقتصاد ایران همین انقلاب و نظام دست پرورده آن‌است. از روز نخست که آنها قدم در صحنه حکومت نهادند با مصادره اموال مردم و ملی کردن همه چیز طبق اصل 44 لعنتی قانون اساسی جمهوری اسلامی اقتصاد پویای کشور را آنچنان فلج کردند که اکنون خود آنها نیز از کرده پشیمان شده‌اند. اما این پشیمانی درحدی نیست که اقرار به خطا کنند و اگر همه قانون اساسی مندرس نظام را تغییر نمی‌دهند لااقل این ماده به‌خصوص را ملغی اعلام کنند. نه، اقرار به خطا از خصوصیات نظامهای دیکتاتوری نیست زیرا گمان می‌برند اگر با مردم رو راست و بی‌پرده طرف شوند از صلابت، قدرت و هیبت آنها کاسته خواهد شد! در عوض با استفاده از همان ماده و همان اصل 44 صحبت از خصوصی سازی می‌کنند. کسی نیست به آنها بگوید، قبل از آنکه اموال دولتی را به ثمن بخس به کسان خود بفروشید، اگر واقعاً به بخش خصوصی اعتقاد پیدا کرده‌اید، چرا اموال مردم را که مصادره کرده‌اید به صاحبان اصلی آنها بر نمی‌گردانید؟ شروع بدبختی و تیره روزی اقتصادی ایران از همان هنگام آغاز شد. کتابی که اخیراً به‌دست من رسیده است و نویسنده محترم آن‌را هنوز ملاقات نکرده‌ام به بهترین وجهی نشان می‌دهد که چگونه ایران پیش از انقلاب با دست توانای جمعی «کارآفرین» قدم به قدم و مرحله به مرحله طی سالها زحمت و مرارت شبانه‌روزی ساخته شد و چگونه انقلاب اسلامی یک شبه همه را ویران کرد.

«یادداشتهای کارآفرینی: بر ما چه گذشت ـ گذار از اقتصاد ایستا به اقتصاد پویا» نام کتاب و آقای کاظم خسرو شاهی نویسنده آن است. امیدوارم در فرصت مقتضی بتوانم به تفصیل به بررسی و معرفی این کتاب در صفحات کیهان بپردازم. اما آنچه در ارتباط با بحث امروز ما جالب است آن بخش از کتاب است که به مصادره اموال و دارائیهای مردم مربوط می‌شود. ناگفته نماند که نویسنده کتاب پس از پایان بخشیدن به تحصیلات خود در آمریکا به ایران بازگشته، طی چند دهه با پشتکار و همت خود یکی از بزرگترین مؤسسات بازرگانی ایران را ایجاد کرده است. مجموعه شرکت سرمایه‌گذاری البرز در سال پایانی دوران سازندگی ایران یعنی سال 1356 خورشیدی 150 میلیون دلار فروش و شانزده شرکت مختلف در اختیار داشته است. آهنگ رشد این مؤسسه خصوصی 30 درصد در سال بوده است و بیش از پنج هزار کارگر، کارمند و مدیر در این مؤسسه اشتغال داشتند. متجاوز از 600 محصول داروئی، غذائی و بهداشتی تولید می‌کرده و در سراسر کشور و کشورهای همسایه به فروش می‌رسانده است. چنین مؤسسه‌ای و صدها نظیر آن‌را به قول خودشان مصادره و در واقع یک‌شبه چپاول کردند. نویسنده کتاب در این مورد چنین می‌نویسد:

برداشت برادرم جواد از انقلاب
برادرم جواد چون در ایران زندگی می‌کرد و اوضاع و احوال را از نزدیک
لمس و مشاهده می‌نمود، عقیده داشت که تسلط کمونیستها در ایران
قطعی است و امیدی به موفقیت حکومت جدید نداشت و بخصوص
با ملی کردن سهام من و خانواده‌ام در شرکتها، که به وسیله شورای
انقلاب صورت گرفت، دیگر نمی‌توانست باور کند که
مذهبیون واقعی قدرت را در اختیار دارند و ملی کردن سهام
کارخانه‌های 53 نفر از صاحبان صنایع کشور را به
دلیل نفوذ کمونیست نماها می‌دانست و با توجه به این اعتقاد
بود که سعی کرد خود و خانواده‌اش را از کشور خارج نماید تا مبادا
گرفتار کمونیست نماها بشود

این تنها یک نمونه از صدها دیگر نمونه‌های کار، زحمت، هوش و لیاقت ایرانی بود که این چنین توسط انقلاب و حکومت منتج از آن چپاول و ویران شد. امروز سران نظام از «ابلاغ سیاستهای کلی اصل 44 قانون اساسی توسط رهبر معظم انقلاب» سخن می‌گویند و برای «خصوصی‌سازی» قانون می‌گذرانند در حالی که میلیاردها دلار اموال مصادره شده مردم را به بنیادهای فاسد و پوشالی و آخوندهای طمعکار سپرده‌اند. اگر رژیم راست می‌گوید و واقعاً می‌خواهد بخش خصوصی تقویت شود و اقتصاد پویا جایگزین اقتصاد گداپرور شود نخستین گام در این راه استرداد اموال مصادره شده مردم است.

چگونه می‌شود انتظار داشت در کشوری که هنوز پس از سی سال که از ماتم انقلاب می‌گذرد دادگاههای انقلاب برقرار است، کسی سرمایه‌گذاری کند. نخستین شرط سرمایه‌گذاری ایجاد اعتماد به قوانین و وجود فضای قانونی مساعد برای سرمایه و سرمایه‌گذار است. از آنجا که نظام جمهوری اسلامی نه می‌خواهد و نه ‌می‌تواند اقتصاد کشور را از چنگ آخوندهای مفتخوار و پاسداران زیاده‌طلب برهاند، همه این قوانین و تعارفات نخواهد توانست منتج به نتیجه‌ای شود. تا درآمد سرشار نفت وجود داشت می‌توانستند با ریخت و پاشهای بی‌حساب از سوئی و فشار نیروهای امنیتی مردم را ساکت نگه دارند، اکنون که دیگر کفگیرشان به ته دیگ درآمد نفت خورده است و در نتیجه بر تعداد ناراضیها و میزان نارضایتیها به شیوه نجومی افزوده خواهد شد، نظام موفق نخواهد شد در برابر امواج نارضائی مقاومت کند. در مراحل اولیه بر فشارهای امنیتی خواهند افزود ولی سرانجام مشکل بتوان برای تداوم رژیم آینده روشنی را پیش‌بینی کرد. فلسفه این نظام بر مبنای گداپروری و صدقه نهاده شده است و بر خلاف نظام دیکتاتوری حاکم بر چین از هیچگونه توانائی انعطاف پذیری برخوردار نیست. ترس از مردم از سوئی و آلودگی نظام به فساد مالی و اخلاقی از سوئی دیگر به آنها اجازه نخواهد داد که بتوانند همانند حکومت چین بخش خصوصی را آزاد رها کنند. در چین مبارزه با فساد یک واقعیت است، در جمهوری اسلامی تحمل و اشاعه فساد، سیاست اصلی نظام است.

آنچه امروز بیش از همیشه مورد نیاز است مطرح ساختن مسائل اقتصادی کشور و معرفی مسببین و مسؤولان آن ‌است. اما این امر به تنهائی برای به حرکت در آوردن انبوه ملت به ویژه کارگران و صنعتگران کافی نیست. باید گزینه‌های گوناگونی را که برای نجات اقتصاد کشور موجود است یکایک مطرح کرد و نشان داد که چرا ماهیت نظام جمهوری اسلامی با امکان رفرم و توسعه منافات دارد.

نظامی‌که گریه و روضه خوانی را به عنوان راه حل مشکلات روز پیش پای مردم می‌گذارد همانقدر با اقتصاد و دنیای امروز سنخیت دارد که دایناسورها و دیگر حیوانات ماقبل تاریخ با هوا و فضای امروز دنیا


26 October 2008

حکومت اسلامی (!) و بند ناف نوانديشی امام جمعه خط قرمز سکولاریسم (!) نامرئی نو


حکومت اسلامی (!) و بند ناف نوانديشی امام جمعه خط
قرمز سکولاریسم (!) نامرئی نو

دارالترجمه بحث و احتجاج و تلقين یاجوج و ماجوجی
«خط قرمز نامرئی» یک مطلب
و نتايج «کارآگاهانه» دو تا تمرین به ظاهر به هم نامربوط
...............

"چرا «سکولاريسم نو»؟/
چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟" !

ا. ن. علای سکولاریسم (!) نامرئی نوباشگاه سکولاریسم نو New Seculairism very NEW!
باشگاه سکولاریسم (!) نوی نو Very New Seculaiism Club
http://www.newsecularism.com/Nooriala/introduction.htm
...............................................

...تمرین...
.............

" حکومت اسلامی و بند ناف نوانديشی امامی/ ...

اگر از آدم سکولاريستی بخواهيم که دست از سکولاريست بودن بشويد در واقع بايد به علت های بوجود آمدن تمايلات سکولاريستی در او بپردازيم ... از طريق بحث و احتجاج و تلقين و مغزشوئی ـ و اگر نشد، از طريق تحميل و زور...

چه نتيجه ای می توان گرفت؟ نتيجه ای که من دوست دارم بگيرم آن است که برای درک چرائی گفتار و کردار اشخاص و يافتن «علت وجودی» مواضع شان بايد ببينيم که آنها تا کجا با ما راه می آيند و کجا به يک «خط قرمز نامرئی» می رسند"!

ا. ن. علا ی خط قرمز گوی ان یوز
http://news.gooya.com/society/archives/078041.php
آدینه 3 آبان 1387 ـ 24 اکتبر 2008
.................

...تمرین...
.............

"شما
برای مظنه زدن حرف های من به منبع مراجعه نياز ندارید
بايد دقت کنيد تا ببينيد که من از کنار هم نهادن يک مشت بديهيات
چه نتايج «کارآگاهانه» ای گرفته ام" !

جمعه گردی های خط قرمز ا.ن. علا
گو ی ا ن یوز
http://news.gooya.com/society/archives/057174.php
آدینه 20 بهمن 1385 - 21 فوريه 2007


دارالترجمه یاجوج و ماجوج

24 October 2008

یک رای دیگر برعلیه یک تصمیم مبتذل؛ چیزی که باید مماشاتگران با رژیمی سرکوبگر و ضد مردمی بفهمند


یک رای دیگر برعلیه یک تصمیم مبتذل

جعفر پویه


روز پنجشنبه [ 2 آبان 1387 - 23 اکتبر 2008 ] دادگاه عدالت اروپا، بالاترین مرجع قضایی اتحادیه اروپا، برچسب تروریستی بر سازمان مجاهدین خلق ایران را لغو و علیه مسدود کردن داراییهای آن سازمان توسط اتحادیه اروپا رای داد. این رای در پاسخ به استیناف سازمان مجاهدین خلق علیه تصمیم شورای اروپا مبنی بر ادامه نگه داشتن نام آن سازمان در فهرست تروریستی اتحادیه صادر شد. دادگاه عدالت اروپا در رای خود که در 20 صفحه انشا شده آورده است:
"اتحادیه اروپا نتوانسته است دلایل مكفی برای نگهداشتن نام این سازمان در این لیست ارایه دهد."
قرار دادن نام سازمان مجاهدین خلق در لیست تروریستی اتحادیه اروپا پیرو عملکرد دولت سابق انگلیس و براساس تصمیم وزارت کشور آن اتخاذ شده است. اما تصمیم دولت انگلیس توسط دادگاهی در آن کشور غیر قانونی، ناعادلانه و به منظور استمالت از رژیم تروریستی ولایت فقیه برآورد شده و رای به ملغا کردن آن داده شد. پس از اینکه تصمیم دولت انگلیس کن لم یکن اعلام شد، ادامه وجود نام سازمان مجاهدین خلق در لیست تروریستی اتحادیه اروپا که با توجه به تصمیم دولت انگلیس اتخاذ شده بود، خود به خود منتفی می گردد.

اما بعضی از اعضا اتحادیه اروپا و آنهایی که هنوز باور دارند که سیاست استمالت با رژیم ولی فقیه کار ساز است و یا در زدوبندهای پشت پرده منافع اقتصادی دارند، به ابقای نام سازمان مجاهدین رای دادند. آنها خود بهتر از هرکس دیگری می دانند که نه تنها این تصمیم غیر قانونی است بلکه، به دلیل استمالت از رژیمی آزادی ستیز، تروریست، سرکوبگر و ضد مردم، و علیه عالی ترین منافع مردم ایران گرفته شده است. زیرا هر روز که به عمر این رژیم اضافه می شود، تعداد بیشتری از جوانان مردم ایران به چوبه های دار سپرده می شوند، دانشجویان، زنان و دختران همچنان دستگیر و زندانی می گردند، کارگران و مزدبگیران همچنان در فقر و بی حقوقی بسر می برند و به علت فقر و تخریب پایه های اخلاقی جامعه، هر روز عده بیشتری به فحشا، اعتیاد و... کشانده می شوند.

رای دادگاه عدالت اروپا باید از سوی همه اعضای اتحادیه محترم شمرده شده و به آن عمل گردد. محدود کردن اپوزیسیون رژیم سرکوبگر ولایت فقیه و باز گذاشتن دست ایادی تروریست آن، علیه عالی ترین منافع ملی مردم ایران است. این چیزی است که باید مماشاتگران با رژیمی سرکوبگر و ضد مردمی بفهمند.

23 October 2008

سلام عليکم! طبق این سند ، 54 نفر بهايي که در شيراز در آگوست 2007 به اتهام "اقدام عليه امنيت ملي" بازداشت شدند، بي گناه هستند


افشاي سند
در خصوص بي گناهي سه زنداني بهائي

مجموعه فعالان حقوق بشر در ايران
دو سند متعلق به دفتر مقام رهبري به دست اين مجموعه رسيده است ، طبق سند افشا شده در رابطه با فعاليت هاي انسان دوستانه ي 54 نفر بهايي در شيراز که در آگوست 2007 به اتهام اقدام عليه امنيت ملي بازداشت شده بودند، اين افراد " بي گناه " مي باشند. لازم به ذکر است 3 نفر از آنها به نام هاي رها ثابت، هاله روحي و ساسان تقوا که هم اکنون 10 ماه از 4 سال حکم خود را گذرانده اند ، همچنان در يکي از بازداشتگاههاي اطلاعات ( معروف به پلاک 100 ) که تنها براي بازجويي و بازداشتهاي موقت از آن استفاده مي گردد ، محبوسند. 51 نفر ديگر نيز به يک سال حبس تعليقي محکوم شده اند که طبق اظهارات سخنگوي قوه ي قضاييه عليرضا جمشيدي بايد در کلاسهاي سازمان تبليغات اسلامي کشور حضور يابند


Letter---Page-1
Letter---Page-2
بر روي تصاوير کليک کنيد

با وجود اينکه سند افشا شده، بر اساس تحقيقات "ولي رستمي" بازرس و مشاور حقوقي دفترمقام رهبري اتهامات مربوطه را رد مي کند، هنوز هيچ اقدامي از طرف مسئولين در جهت آزادي 3 زنداني فوق الذکر صورت نگرفته و کلاس هاي تبليغات اسلامي همچنان ادامه دارد. جالب اين جاست که در حکم دريافتي براي برگزاري کلاس ها، درون مايه ي اين جلسات "توضيح اصول اسلامي، توحيد، معاد، نبوت و لاغير" ابلاغ شده است اما در عمل چيزي جز توهين به اعتقادات و تفتيش عقايد نيست.
اين سند مهر تاييدي است بر اظهارات متهمين که اقدامات خود را تنها در جهت ارتقا سطح فرهنگي، تربيتي و بهداشتي کودکان و نوجوانان توابع محروم شهر شيراز عنوان کرده بودند حال آن که مسئولين امور آن را اقدامي عليه امنيت ملي عنوان کرده اند.طبق سند افشا شده ديگر بهانه اي براي ادامه دادن به اجراي حکم نا عادلانه و غير انساني اين 54 نفر وجود ندارد و آزادي بي قيد و شرط 3 نفر زنداني و پايان دادن به کلاس هاي اجباري تبليغات اسلامي لازم الاجراست.

محضر مبارک نماينده مقام معظم رهبري در استان و امام جمعه معزز شيراز
سلام عليکم
با عرض سلام، ادب و احترام به پبوست تقاضاي اولياي سه نفر متهم به فعاليت هاي بهاييت که مزين به پينوشت حضرتعالي مي باشد، حسب الامر جنابعالي مورد بررسي دقيق قرار گرفت که مشروح اقدامات و تحقيقات به شرح ذيل جهت هر گونه تصميم گيري به سمع و نظر مبارک حضرتعالي مي رسد.
دو نفر از متهمين زنداني به نامهاي 1.رها ثابت 2. هاله روحي در حين مرخصي از زندان با حضور در دفتر، چنين اظهار مي داشتند که هيچگونه فعاليتي که جنبه سياسي و يا تبليغ فرقه بهائيت باشد در سالهاي گذشته در شيراز -فارس و حتي ايران نداشته ايم و اقدامات و فعاليتهاي ما عموما جنبه عام المنفعه و اجتماعي داشته و در اين مدت هيچگونه نام و نشان و علائمي که دلالت از بهائيت باشد نه در اجتماع شرکت کنندگان در کلاس و نه به صورت انفرادي از خود بروز نداده و صرفا مشغول فعاليت اجتماعي و بهداشتي بوده ايم. اين کلاسها عموما در محلهاي فقيرنشين از سهل آباد و مهدي آباد و... تشکيل مي شد و با اخذ مجوز از شوراي اسلامي شهر به فعاليتهاي خيرخواهانه و انسان دوستانه مشغول بوديم % در ملاقاتي که اولياء اين سه متهم داشتند ، همين اظهارات را با همان اهداف مورد اشاره و تاييد قرار دادند و معتقد بودند که دادگستري شيراز در رسيدگي به اين پرونده و اجازه استفاده از وکيل و صدور راي عدالت را مد نظر نداشته و به حقوق ما ظلم شده و از محضر نماينده محترم مقام معظم رهبري در استان و امام جمعه محترم شيراز تقاضاي احقاق حق داريم
پس از استماع اظهارات متهمين و اولياء آنان و مطالعه پرونده ارائه شده ، به محله مهدي آباد عزيمت نمودم و به يکي از ساکنين محله که خود را سرهنگ باز نشسته ناجا بنام آقاي جدي معرفي مي نمود مراجعه و پس از سوالات مطرح شده در خصوص نحوه فعاليت و اهداف اين گروه چنين اظهار نظر نمودند : اين افراد از آغاز فعاليت تا کنون با هدف خير انديشي و خدمت انساندوستانه به نوجوانان و جوانان هفته اي يک مرتبه کلاس داشتند و بيشتر کلاسها جنبه نقاشي و آموزش خط و بهداشتي و اخلاقي داشت و هيچگونه اظهار نظري در خصوص مسايل ديني و سياسي نداشتند و هيچ وقت از بهائيت نه اسمي و نه عنواني مطرح نکردند از نحوه آموزش و حضور در بين نوجوانان و جوانان اين محله اظهار رضايت مي کردند و معتقد بودند از زمان حضور اين افراد در محله مهدي آباد روش آداب و معاشرت و اخلاق اجتماعي جوانان تغيير مثبت داشته بگونه اي که باعث دلگرمي خانواده ها و اميدواري نسبت به آينده فرزندان از نظر تربيتي گرديده بودند. با تعداد 8 نفر از جوانان و نوجوانان شرکت کننده در اين کلاسها نيز مذاکره و پس از سوالاتي ، اعلام داشتند اين گروه مشغول امورات تربيتي و عموما کلاسها جنبه نقاشي - خطاطي و اخلاقي و معاشرتي داشته و هيچگونه بحث سياسي واظهار نظر خلاف موازين شرعي وقانوني و فرهنگي نداشتند و ما جوانان و نوجوانان انصافا از حضور اين افراد و گروه بهره کافي برديم و تقاضاي حضور مجدد آنها را داريم.

27/3/87 بازرس و مشاور حقوقي دفتر

19 October 2008

نوه شش ماهه مرا در بند امنيتي 209 مي آزردند تا من به همکاري با جرج بوش اعتراف کنم

آيا سي سال قبل ملت ايران بي دين بودند و باني اين نظام آنها را مؤمن کرد؟ آيا مردم اين مملکت فقير بودند و انقلاب کنوني آنها را ثروتمند کرد؟ آيا بگير و ببندهاي امروز شما به اندازه سي سال قبل است؟ آيا تعداد زندانها با ديروز ايران يکسان است؟ آقايتان در بدو ورود به گورستان پايتخت در برابر خبرنگاران جهان گفت شاه شهرها را خراب کرد و گورستانها را آباد نمود، آيا محصول سي ساله شما غير از اين است؟...
پدرم که از اکابر علماي پايتخت بود، به جرم عدم پذيرش تز مصيبت بار ديانت ما همان سياست ماست، ناجوانمردانه کشته شد و قبرش را ويران کردند و مادرم را که عروس يک مرجع و همسر يک مجتهد و مادر سادات بود، با زجر تمام به قتل رساندند و نوه شش ماهه مرا در بند امنيتي 209 مي آزردند تا من به همکاري با جرج بوش اعتراف نمايم

به رهبر (!) ايران

حسين کاظميني بروجردي

نامه سرگشاده


با نام آفريدگار مهربان و نوازشگر و با سلام بر ملت عزيز و نجيب و شريف و عرض ادب به آب و خاک مقدس و ميهن مظلوم.

اينجانب، بندي زير شکنجه که از خانداني برجسته و تحت اشارات کتب رجالي و انساب مي باشم و بيش از سي سال از بهترين ايام عمرم را صرف اعتلاي فکر توحيدي و فرهنگ معنوي و رواج اخلاق الهي و ترويج ادبيات ديني نمودم، به جرم ناباوري مذهب دولتي و نرفتن به بازار اسلام سياسي و نپذيرفتن دين حکومتي دو سال و نيم است که در بندهاي مختلف اوين به انواع زجرهاي رواني و فشارهاي جسماني و اغلال عصبي و اثقال عاطفي، مبتلا هستم که در خلال اين مدت، بارها با نامه به وسيله اشخاص مرتبط با شما، حقايق را اظهار کردم که هر بار مزيد بر اذيت عمّال عذاب گرديد، اينک که به خاطر وفور دردهايم در آستانه مرگ قرار گرفته ام مي خواهم تا با نگارش سطوري، تاريخ معاصر جهان را به اسراري چند مزين نمايم چراکه تقويم جاري کاملا اين مدعي العموم آزادي اعتقادي و استقلال فکري را مي شناسد و کلامش را به عنوان اسناد انکارناپذير ثبت مي نمايد.

امروز عامه مردم ايران، اسلام سياسي را آزموده اند و بيلان کار آن را در عمر انقلاب فعلي مشاهده کرده اند وعده هاي مهم و مؤثر در برانگيختن جامعه را سي سال قبل، از بنيانگذار حکومت فعلي شنيدند و محصول آن پيش بيني هاي بزرگ را با تمام وجود يافتند، الان اين رعيت ايراني خواستار رفع سانسور عقيدتي و دفع تفتيش مذهبي و برطرف شدن فشار و محدوديت در انتخاب راه زندگي است.

اکثريت ملت مي گويند اگر با راي عامه اهالي کشور، تغيير نظام شاهنشاهي صورت گرفت هم اکنون نيز همان اکثريت قاطع، خواهان برچيده شدن خفقان و زور و استبداد و سرکوب است، اگر ميزان هيأت حاکمه فعلي آراي مردم مي باشد، بايد رفراندوم در فضاي آزاد و غير مرعوب و بدون گزينه هاي حکومتي باشد و چون مسئولين امور بنا به اسناد و مدارک موجود مجرم هستند و به کرّات به ايران و اسلام و ملت خيانت کرده اند و آثار آن در کشتارها و ويراني ها و زندان ها و گورستان ها و تبعيدها مشخص و معلوم مي باشد، لهذا بايد رأي گيري زير نظر مستقيم ديده بانها و ناظرين سازمان ملل متحّد انجام پذيرد، وقتي که صندوق رأي از فيلتر شوراي نگهبان که نگهبان تاج و تخت ولايت فقيه است و وزارت کشور که تسبيح دست روحانيون درباري است، مي گذرد چگونه ايده و آرزوي هفتاد ميليون نفوس ايراني تحقق مي يابد؟ آنگاه که کروبي که از عوامل پنهاني دستگاه حکومتي است، اقرار مي کند که با چند ساعت خفتن او، دگرگوني اساسي در نتايج آرا ايجاد مي شود، چه طور مي شود رأي گيري ها را مردمي و سالم و دست نخورده تلقي کرد؟ صاحب اين حکومت سي سال قبل گفت که اگر مشروعيت محمد رضا شاه به رأي مجلس مؤسسان به پدرش رضاخان بوده، به پسرش چه مربوط است و آن موقع مردم آن طور مي خواستند و حالا نمي خواهند، من هم همان منطق ايشان را تکرار مي کنم که اگر سي سال قبل ملت ايران با وجود فريب بزرگي که خورد و خيال نمود که زيربناي اين رژيم استقلال و آزادي و جمهوريت و خداجويي است که به تدريج خلاف بيّن و عيني و عملي و علني آن رويت شد، ميل به چنين سيستم سياسي پيدا کردند، اکنون هيچ گونه تمايلي به ادامه آن ندارند و پشتوانه اين حرف من يک راهپيمايي مسالمت آميز سراسري است، چنانچه بيش از راهپيمايي بيست و دوم بهمن شما، جمعيت به خيابانها بيايد، بايد تسليم خواست ملت شويد و لااقل به حريّت جامعه و آزادي انديشه و استقلال ديدگاه ها و رهاسازي آئين پرستش از قيود و مداخله ها تن دهيد، چگونه چکهاي عجيب و غريب آقايتان در بهشت زهرا را تاريخ گويا و پويا و جوياي ايران زمين، فراموش کند که مدينه فاضله اي را نشان داد و بهشت زيبائي را ترسيم نمود که نتيجه اش فقر و فلاکت و درد و رنج و بيماري و ذلت و فروپاشي خانواده ها و رواج اعتياد و ورشکستگي اقتصادي و بي اعتباري ديني بود، امروز پروردگار رعيت پرور و مردم نواز در جايگاه اتهام قرار گرفته است، زيرا که هر جنايتي را به اسم ديانت مي کنند. پدرم که از اکابر علماي پايتخت بود، به جرم عدم پذيرش تز مصيبت بار ديانت ما همان سياست ماست، ناجوانمردانه کشته شد و قبرش را ويران کردند و مادرم را که عروس يک مرجع و همسر يک مجتهد و مادر سادات بود، با زجر تمام به قتل رساندند و نوه شش ماهه مرا در بند امنيتي دويست ونه مي آزردند تا من به همکاري با جرج بوش اعتراف نمايم!

گناه نابخشودني اين روحاني آزاديخواه و مخالف مذهب دولتي، مردمي بودن او بود و بس، قبل از حمله به منزلم در آخرين جلسه دعا و توسلم که سراسر بود ازعشق به يزدان پاک و تطهيردر کوثر ماورايي، با دست خالي و بدون حمايت جرايد و در بايکوت کامل و جامع رسانه هاي جمعي در بزرگترين استاديوم سرپوشيده کشور دهها هزار نفر را گرد آوردم تا آرامشي به دلهاي گرفتاران باشد و عقده گشايي از قلبهاي رنجور و اين پايگاه بي نظير اجتماعي و قدرت مانور اعتباري موجب خشم وزارت اطلاعات گرديد و با همدستي بيدادگاه ويژه اش در يک حمله سراسري با قشون تا دندان مسلح به خانه مسکوني من يورشي ناعادلانه بر پير و جوان و زن و مرد و بزرگ و کوچک حاضر در کوچه و اطراف منزلم نمودند که صدها زخمي به دنبال داشت و فيلم هايش در آرشيو مجامع حقوقي و مراکز بشر دوستانه جهان موجود است و در اين لشکرکشي که براي سرکوب مردمي که خواهان گرايش هاي مذهبي بدون دخالت حکومت بودند از گازهاي ميکروبي و شيميايي استفاده کردند و بسياري را مبتلا به سرطان هاي مغزي و ريوي و کبدي و سينه و معده نمودند که در هر ماه شاهد مرگ اسفناک تعدادي از حاضرين آن فاجعه مي باشيم، فعلا در زندان اوين به نام شما و به خاطر بقاي ولايت مطلقه فقيه انواع صدمات بر من و سياسيون و مذهبيون ناوابسته به حکومت عملي مي گردد که از اين گرفتار زنجير ديکتاتوري، اسکلتي باقي مانده است، روزي که بعد از سي سال زنداني لبناني را از زندانهاي اسرائيل آزاد مي کردند، در تلويزيون دولتي موجود در زندان ديديم که چگونه با توانمندي و حال و روز نيکو و عافيت جسم و امنيت روح رها شد، ولي عکسهاي قبل از زندان مرا ببينيد و کالبدي که در اين دو سال نيم از زندانتان باقيمانده را مشاهده و مقايسه نمائيد!

اينک از شما که در رأس اين حکومت هستيد مي پرسم آيا سي سال قبل ملت ايران بي دين بودند و باني اين نظام آنها را مؤمن کرد؟ آيا مردم اين مملکت فقير بودند و انقلاب کنوني آنها را ثروتمند کرد؟ آيا بگير و ببندهاي امروز شما به اندازه سي سال قبل است؟ آيا تعداد زندانها با ديروز ايران يکسان است؟ آقايتان در بدو ورود به گورستان پايتخت در برابر خبرنگاران جهان گفت شاه شهرها را خراب کرد و گورستانها را آباد نمود، آيا محصول سي ساله شما غير از اين است؟ آيا قتل عام عمومي در شروع اين حکومت و در هشت سال جنگ در مرزها و داخل شهرها و محو احزاب و انهدام رقبا و امحاي معترضين آماري برابر با قتل هاي دوهزاروپانصد سال شاهنشاهي را حکايت نمي کنند؟ شما به اين مردم چه داده ايد که به آن افتخار مي کنيد؟ سوغات انقلاب بي انگيزگي جوانان است و بيکاري و قطع آب و برق و گاز و گراني کمرشکن و تاراج منابع طبيعي و هرج و مرج اعتقادي و حراج ميراث ملي و بسياري ارقام که موجود است.

با تکريم مجدد به آزاديخواهان
سيّد حسين کاظميني بروجردي

17 October 2008

وسوسهء غرب و نوانديشان دینی جشنواره ی جمعه گردیهای سینمای آبگوشتی "سکولاریسم (!) نو و حیرت آور و پررو


وسوسهء غرب و نوانديشان دینی سینمای آبگوشتی

شاخصه ی
"شباهت" مفهوم سکولاریسم
با
مظاهر جشنواره ی جمعه گردیهای
سيرک "سکولاریسم (!) نو و حیرت آور و پررو" !


سه مطلب ظاهراً بی ارتباط به خرفهم شدن "شعار" سکولاریسم (!) نو
- دارالترجمه باشگاه بحث شیرین نو و چه و چه ی یاجوج و ماجوج -
http://che-0-che-0-che.blogspot.com


"وسوسهء غرب و نوانديشان دینی/
مگر شاخصهء سينمای دوران حکومت اسلامی چه بوده که اينهمه استقبال جشنواره ای از آن شده است؟ از نظر من، علت يکی نمايش جهل و بدبختی و خرافه زدگی است (با همهء مظاهر تصويری حيرت آورش ـ آن هم حيرتی که اغلب در سيرک ها به آدمی دست می دهد) و، سپس، داشتن اشاره و ايمائی به اينکه دنيای ديگری هم هست يا می تواند باشد که از اين که در آن غوطه وريم بهتر است و ـاتفاقاً! ـ شباهتی هم با غرب دارد"!

ا.ن. علای باشگاه سی کولاریسم آبگوشتی نو
گوی ان یوز خارج از "کشور" آخوندها
http://news.gooya.com/society/archives/077760.php
آدینه 26 مهر 1387 ـ 17 اکتبر 2008

سکولاریسم تو  New Secularism  جمعه گردی های ا. ن اعلا

"چرا «سکولاريسم نو
»؟/
چرا برای من «سکولاريسم» اينقدر اهميت دارد؟ و چرا مصرانه می کوشم تا صفت «نو» را به آن اضافه کنم؟" !

ا. ن. علای انونس فیلم مستند ترکمون زدن "سکولاريسم (!) نو"
باشگاه سکولاریسم نو New Seculairism Club
http://www.newsecularism.com/Nooriala/introduction.htm
.............................

"سکولاريسم يک شعار توخالی نيست"!

ا.ن. علای باشگاه سی کولاریسم آبگوشتی نو
گوی ان یوز خارج از "کشور" آخوندها
http://news.gooya.com/society/archives/076687.php
آدینه 29 شهريور 1387 ـ 19 سپتامبر 2008


15 October 2008

با خرمردرند های سایت "سکولاریزم نو (!)" آشنا شوید که خیلی ( بیشتر از نسل سروش و کدیور و امثالهم) "مدرنند" و گویی بچه گول می زنند


این روزها یک گروه و دسته و نحله و فرقهء فکری دیگری از اسلامفروشان پیدا شده اند که هم خیلی ( بیشتر از نسل سروش و کدیور و امثالهم) مدرنند(!) و هم درعین سادگی و صداقت ظاهری گفتارشان، خرمردرندند. این گروه به دلیل اینکه یخ نواندیشان دینی و روشنفکران دینی و ملی- مذهبی ها به مانند اصلاح طلبان در جامعه نگرفت و همگان آنها را هم در نظر و هم در عمل، دم و دنبالهء مافیای روحانیت و آخوندها و حکومتیان می شناسند، با تصویر چهره ای لائیک و سکولار از خود، همان متاع گندیده و تاریخ مصرف گذشته را در بسته بندی جدیدی عرضه می کنند. آنهم در پیشخوان نشریات و سایت هایی که مدعی روشنگری هستند.
آدرس هم می دهم:
می توانید با جستجو ذیل نام هایی چون حسین میرمبینی و سلامت کاظمی در سایت سکولاریسم نو با گوشه ای از اندیشه های این قماش اسلامفروشان آشنا شوید.


نسل سوم اسلام فروشان

سیامک مهر


این روزها یک گروه و دسته و نحله و فرقهء فکری دیگری از اسلامفروشان پیدا شده اند که هم خیلی ( بیشتر از نسل سروش و کدیور و امثالهم) مدرنند(!) و هم درعین سادگی و صداقت ظاهری گفتارشان، خرمردرندند. این گروه به دلیل اینکه یخ نواندیشان دینی و روشنفکران دینی و ملی- مذهبی ها به مانند اصلاح طلبان در جامعه نگرفت و همگان آنها را هم در نظر و هم در عمل، دم و دنبالهء مافیای روحانیت و آخوندها و حکومتیان می شناسند، با تصویر چهره ای لائیک و سکولار از خود، همان متاع گندیده و تاریخ مصرف گذشته را در بسته بندی جدیدی عرضه می کنند. آنهم در پیشخوان نشریات و سایت هایی که مدعی روشنگری هستند.

آدرس هم می دهم: می توانید با جستجو ذیل نام هایی چون حسین میرمبینی و سلامت کاظمی در سایت سکولاریزم نو با گوشه ای از اندیشه های این قماش اسلامفروشان آشنا شوید. http://www.newsecularism.com
(لازم به توضیح است که منظور این قلم از نسل سوم، فاصلهء فکری است نه سنی. ضمناً موضع گیری نگارنده کلی است و صرفاً به نوشته های این دو شخص نامبرده نمی پردازد.)

این قبیل اسلامبارگان نه با نظریه پردازی های غلوآمیز و نه با ادبیاتی شبه روشنفکری و یا استدلالهای پیچیده و شبه علمی و سفسطه و مغالطه( نظیر کارهای سروش و ملکیان و طباطبایی یعنی نسل دوم اسلامفروشان) که با زبانی منعطف و صمیمی، تصویر خاکریزی مابین خود و آخوندها ترسیم می کنند و نشان می دهند که هیچ مشکلی و مخالفتی حتا با برافتادن رژیم اسلامی ندارند، اما تا آنجایی که مطمئن شوند بیضهء اسلام در هرصورت محفوظ و ماندگار خواهد ماند. ایشان بسیار زیرکانه ما را به تسلیم و سازش با اهریمن دعوت می کنند.

گویی بچه گول می زنند. آنچه از چاه های چمکران تراوش می کند را خرافه می دانند، بسیاری از احادیث و روایات را چرند می خوانند، امام پردازی و مقدس بازی های افراطی شیعه را مسخره می کنند، ولی هرآنچه از غار حرا به بیرون تخلیه شده را علم محض می شمارند. وحی و جن و جبرئیل و معراج و شق القمر و بهشت و جهنم و حوری وغلمان و هزار یاوه و مهمل دیگری خرافه نیست، اما هالهء نور احمدی نژاد و دولت و مدیریت امام زمان خرافه است!

یکی از شگردهای ایشان مثلاً این است که در مقابل نام های محمد و امامان و علی و حسن و حسین، در عوض قراردادن آن صاد و عین مرسوم و سنتی بلافاصله می آورند: « که درود بر او باد» و یا گاهی با خرج کردن از جیب خدا می گویند: « که درود خدا بر او باد». ما خراسانی ها در این مواقع مثلی داریم که می پرسیم: اَه نیست، بابا ریده؟ ( با پوزش) یعنی چه فرقی می کند!

اگر از دورزمان ِ دیرپایی کتاب جهالت و جنایت قرآن را در کنار شاهنامه بر سفرهء هفت سین می نهاده ایم، از وحشت شمشیر علی بوده است. اسیر چنگال آخوندهای کینه توز بودیم، به ناچار تقیه می کردیم و تصمیم و تمهیدی برای نجات جان خویش و حفظ هویت ایرانی و پاسداری از فرهنگ و زبان فارسی بوده است. امروز اما این پیشنهاد از خرمردرندی شما اسلامفروشان است. اسلامنوازی شما از تربیت انگلیسی و تحصیلات استعماری شماست، حتا اگر خود بی خبر باشید.

ما ایرانیان در طی قرون و اعصار هرچه تلاش کردیم تا خوی نامداراگر، وحشی و تجاوزپیشهء اسلام را درمان کنیم، نشد که نشد. ما ایرانیان وقتی که الله را به خدا و خداوندگار و پروردگار و ایزد و یزدان ترجمه کردیم و چهرهء خشونتبار و خونریز و پراز آتش و عذابش را با مهر ایرانی، با فروزه های اخلاقی و نیک ایرانی، با قصیده با غزل، با کرشمه های نسخ و عشوه های نستعلیق، با کاشی های فیروزه ای، با گنبدهای طلایی، با سبزینگی ِ سرو، با بته جقه و گلابتون، باگل، با گلاب... بزک کردیم، نقاشی کردیم، نقاب در کشیدیم و در پس پشتِ پرنیان وجود ایرانی ِ خویش در نهایت تسامح و تساهل پنهانش ساختیم، به دلیل این واقعیت بود که تاب و تحمل چهرهء کریه اش را نداشتیم. ما وقتی که رُز، گل، گل گلاب را، گل محمدی نامیدیم به خاطر این بود که بتوانیم بوی گندش را تحمل کنیم!

اما هرچه رشته بودیم در تجاوز 57 پنبه شد و نشان داد که برای حفظ کیستی ایرانی خویش و به ضرورت درمان دوپارگی فکر و فرهنگ ایران، هرگز هیچ راهی به غیر از لایروبی و تخلیهء لای و لجن و رسوبات اسلامی از لایه لایهء ذهن و روان آلودهء خود وجود ندارد و ممکن نیست بتوان تغییری در جوهر اندیشهء اهریمنی اسلام و بربریت و توحش بدوی آن ایجاد کرد.

اینان خود را روشنگر و فعالیتشان را روشنگری می دانند، در صورتی که روشنگری در جامعه و فرهنگ ایران هیچ معنا و مفهومی به جز انتقاد از اسلام دربرندارد. نواندیشی دینی و روشنفکری دینی و اصلاح گری دینی و امثالهم انتقاد از اسلام نیست، ماله کشی است. در دین اینان مطابق اصلی اصولی، ناقد به قرآن کافر است. بنابر این فعالیت های فکری و نظری این نحله ذیل مفهوم روشنگری قرار نمی گیرد.

به اینان می گویم شما هرگاه از اعجاب و حیرت قیام حسین و گریستن در روضهء کربلا فارغ شدید، اندکی تخیل خود را بکار بیاندازید و تصور کنید که آن انقلاب شکوهمند و آن جمهوری اسلامی که حسین پس از پیروزی بر یزید و ابن زیاد و شمر و خولی تأسیس می کرد چه ویژگی هایی می داشت. برای احیای دین جدش چه تعداد از مخالفانش را بر بام مدرسه علوی به قتل می رساند. چه تعداد از کسانی که با وی بیعت کرده بودند را پس از کسب قدرت به نام محارب و مرتد و منافق و مفسد فی الارض و مهدورالدم و باغی با غین کشتار می کرد. چه تعداد زن و مرد را در چاله می انداخت و سنگسار می کرد. پاسداران و مجاهدین اسلامش در زندان ها به چه تعداد دختربچه با شورحسینی تجاوز می کردند و سپس به قتلشان می رساندند...

شما هرگاه از تفسیر و تأویل و تعبیر سوسیالیستی از عدالت علی فارغ شدید به این نکته نیز بیاندیشید که شبانه نان خشک به در خانهء گرسنگان بردن از فرومایگی است. امروز نیز در مناسبتهای اسلامی- در ماه رمضان و از این قبیل ایام- امامان جمعه و جماعت در خطبه های بی شرمی به حاجی بازاری های متدین توصیه می کنند که توسط نانوایی ها یکی دو روزی در سال نان رایگان به گرسنگان ببخشند. نان خشک و خالی. علی هم که برهء بریان و کوزهء شراب به در خانهء گرسنگان نمی برد.

ارتباط علی با عدالت فقط در همین حرف عین است. علی نمادش ترازو نیست. سمبل علی شمشیر است. « علی در شهر ینبع اراضی و املاک پرارزشی داشت و صاحب نخلستانی بود که سالانه چهل هزار دینار (حدود يك و نيم ميليون دلار) در آمد داشت.» *
( فعلاً کاری هم به این نداریم که اساساً لغت « عدالت» با واژهء « داد» در زبان فارسی و فرهنگ ایرانی به هیچ وجه یکسان نیست و اینهمانی ندارد.)
در نظام دوطبقهء توحیدی حتا مؤمنان فقط در ایمانشان به الله برابرند نه با یکدیگر. هنگامی که حاجی بازاری های متدین بر سردر کاخ های خود می نویسند: هوالرزاق، یعنی اینکه ما ندزدیده ایم بلکه خدا داده است. ده ها آیه نیز در توجیه و تحسین نظام دو طبقهء توحیدی و برده داری در قرآن پیداست:( نور 22- 23، شوری 19- 20، زخرف 35، نحل 71 و 75 ، نساء 32، طه 131 و ...)
برای نمونه ترجمهء آیه 75 سورهء نحل را می آوریم:« خداوند مثلی می زند بین برده ای بنده که قدرت هیچ کاری ندارد و بین کسی که از سوی خویش(خدا) به او روزی نیکویی بخشیده ایم و او از همان پنهان و آشکار می بخشد، آیا این دو برابرند؟ سپاس خداوندرا، آری بیشترینشان در نمی یابند»!

برده داری که شاخ و دم ندارد. کارگران در جمهوری اسلامی 186 هزارتومان دستمزدشان از مصوبهء وزارت کار کفاف سه وعده غذا و یک سرپناه را نمی دهد. تازه همان هم شش ماه شش ماه پرداختش به تعویق می افتد. آن بردهء باستانی و تاریخی که لااقل دغدغهء غذا و سرپناه بخور و نمیرش را نداشت، ارباب این نیازها را در همیشهء تاریخ تهیه دیده است.

اتفاقاً عسگراولادی نیز در این حرف عین با علی و عدالت وجه اشتراک دارد. او نیز در کمیتهء امداد امام اصول ایدئولوژی نظام دوطبقهء توحیدی را مو به مو پیاده و اجرا می کند، فرهنگ جادویی و گداباوری ِ صدقه را تبلیغ می کند و خود و خانواده اش غرق در لذت و عیش و نوش و نعمات و مواهبِ غارت مقدس، به ریش هرچه مستضعف است می خندند.

سمبل علی شمشیر است.( سیف الله) محمد هرگاه نیاز داشت زنجیرهای علی را می گشود و او با یک ضربت ذوالفقار سر از تن هر مخالف و دگراندیشی بر زمین می افکند. حرفهء علی که در رکاب پیامبر شمشیر می زد، کشتار کفار و مشرکین بود.

زمانی که عیسی ناصری مردمی را که برای سنگسار مریم مجدلیه گرد آمده بودند به وجدان انسانی خود رجوع داد، اگر با اسلام آشنا بود هرگز چنین خبطی نمی کرد. چون ای بسا یکی مثل علی پیدا می شد که می گفت من هم معصومم، هم مقدسم و هم باب علم هستم. تازه عقایدم را نیز بر شمشیرم حمل می کنم. آنوقت دهان ها را می بست و اولین سنگ را می انداخت.

دینکاران و اسلام فروشان مهاجم و متجاوز و وارداتی، به همراهی و همپایی و همرأیی اسلام زدگان ایرانی، آن دسته از ارزش ها و بنمایه های اخلاقی و انسانی و فروزه های نیکی چون پهلوانی و جوانمردی و ستم ستیزی که انسان ساکن در حوزهء فرهنگ ایرانی از رستم دستان انتظار دارد و در او می شناسد و اوست که حامل های اسطوره ای آن را بر دوش می کشد و نماد و نمایندگی می کند و نیز آنچه را این ملت در آرش و انوشیروان می ستوده است، دزدیده و مصادره کرده و به علی انیرانی منسوب و سنجاق و الصاق کرده اند و شترگاوپلنگی ساخته اند که محیط زیستش، طبیعت فرهنگی ایرانزمین نبوده و نیست. ما هرگز نپذیرفتیم که شیرخدا را از دغل منزه بدانیم! علی به جز ریشخندِ هویت ایرانی و ارزش ها و آیین های کهن ما، دکان پرسودی برای اسلام فروشان است و بس.

در ارتباط با دین و مذهب، به غیر از دین فروش و دین زده، به غیر از اسلام فروش و اسلام زده، به هرگونه طبقه بندی و تقسیم بندی و فاصله گذاری دیگری که معتقد بوده باشیم، عملاً و در واقعیت فریب دین فروشان را خورده ایم و با سر به درون چاه بی ته و انتهای اسلام سقوط کرده ایم. بنیادگرا، اسلام گرا، قشری، متحجر، نواندیش دینی، روشنفکر دینی و امثالهم اصطلاحاتی است که تنها به گیج کردن ما و گم کردن فهم درست ما از واقعیت فاجعه بار بختک اسلام یاری می رساند. دکان اسلام فروشان را باید تخته کرد و اسلامزدگان را درمان.

در پایان خطاب به اسلام فروشان از هر قسم و قشر و نحلهء فکری با هر نوع اسلام ناب محمدی که تبلیغ می کنند، واقعیتی را یادآوری می کنیم. حقیقت این است که من و ما و ایرانیان، نقشهء دیگری در سر می پرورانیم. سی سال سلطه و ستم حکومت اسلامی فرصت غیر قابل تکراری در اختیار ما نهاده تا تمامی اشتباهات و ندانمکاری های تاریخی خود را جبران کنیم.

ما ایرانیان تصمیم گرفته ایم که نه فقط جمهوری اسلامی، بلکه اسلام را از سرزمین خود براندازیم. در فکر آنیم که آشی برای اسلام فروشان بپزیم که یک وجب روغن رویش ایستاده باشد!

-------------------------------------------------
*(تجارب السلف- ص13) از کتاب اسلام شناسی تألیف علی میرفطروس



siamakmehr@yahoo.com
http://khakeiran.blogspot.com

اعلام نگرانی از سرنوشت دانشگاه و توسعه علمی كشور، تقدیم به دانشگاهیان و مردم فرهیخته ایران/ بیانیه 109 عضو هیات علمی دانشگاه‌ها


اعلام نگرانی از سرنوشت دانشگاه و توسعه علمی كشور
... تقدیم به دانشگاهیان و مردم فرهیخته ایران ...

امضا: 109 عضو هیات علمی دانشگاه‌ها


مقدمه


این بیانیه به عنوان گزارش جمعی از اعضای هیات علمی از وضعیت كنونی دانشگاه‌ها و پاره‌ای نگرانی‌ها در مورد بی‌توجهی به گسترش زمینه‌های فرهنگی و ساختاری توسعه علمی كشور و عدم‌پایبندی به قانون برنامه چهارم درخصوص استقرار «توسعه مبتنی بر دانایی»، به دانشگاهیان و مردم فرهیخته ایران تقدیم می‌شود. این بیانیه همچنین هشداری است به مسوولان در مورد گسترش سطحی‌نگری و نگاه غیر‌نظام‌مند، و اتخاذ روش‌های تبلیغاتی در ارائه آمار و اطلاعات علمی، و تمركزگرایی از طریق نادیده گرفتن ضرورت‌هایی چون ارتقای كیفیت آموزشی و پژوهشی، افزایش مشاركت دانشگاهیان، تقویت ارزش‌های حرفه‌ای و علمی. این نوشتار همچنین بیانگر دغدغه‌هایی است در مورد عدم‌رعایت حریم و استقلال علمی دانشگاه، كاهش منزلت دانش و دانشمندان و برخوردهای بعضا امنیتی كه آرامش فكری و ذهنی دانشگاهیان را با مخاطره مواجه ساخته است. در این گزارش رخدادها و روندهای نگران‌كننده مربوط به وضعیت دانشگا‌ه‌ها و توسعه علمی كشور در سه محور زیر بیان می‌شود:

۱) تضعیف بنیان‌های برنامه‌ای و ساختاری توسعه علمی،
۲ ) دگرگون‌سازی فرهنگ و كاركرد‌های دانشگاه
۳) كاهش مشاركت استادان و دانشجویان.


.........
تضعیف بنیان‌های برنامه‌ای و ساختاری توسعه علمی .................

۱- ‌در برنامه‌های توسعه سوم و چهارم، دانشگاه‌ها به عنوان نهادهای مستقل و برخوردار از اختیارات لازم به رسمیت شناخته شده‌اند و می‌باید زمینه‌های توسعه آموزشی و پژوهشی خود را به منظور پیشبرد مرزهای دانش و توسعه سرمایه انسانی برای پاسخگویی به نیازهای كنونی و ساختن آینده كشور فراهم كنند. اما گسترش تصدی‌گری دولتی، نادیده گرفتن استقلال دانشگاه‌ها و كاهش اختیارات هیات‌های امنا، دانشگاه‌ها را به واحدهای ناكارآمد تبدیل كرده و آنها را با محدودیت‌ها و مشكلات زیادی در ارتقای كیفیت و پیشبرد برنامه‌های آموزشی و پژوهشی خود روبه‌رو كرده است.

۲-‌ برنامه‌های سوم و چهارم توسعه، فرصتی تاریخی برای رشد متوازن بخش‌های علمی و اقتصادی كشور فراهم كرده و مسوولیت بهره‌برداری مناسب از آن را به عهده وزارت علوم، تحقیقات و فناوری به عنوان نهادی اندیشه‌ساز و چابك برای توسعه علوم و فناوری گذاشته است‌. اما متاسفانه برخلاف جهت‌گیری این برنامه‌ها، در سال‌های اخیر اتخاذ سیاست‌های تصدی‌گرایانه وزارت علوم، تحقیقات و فناوری باعث تضعیف اصلی‌ترین وظیفه آن در سیاستگذاری و برنامه‌ریزی كلان توسعه علمی شده است.

۳-‌ واگذاری برخی از وظایف و اختیارات وزارت علوم، تحقیقات و فناوری به طیفی از نهادهای گوناگون موجب ساختارزدایی و غیرنهادینه ساختن فرآیندهای توسعه علمی و از هم‌گسستگی در مدیریت كلان نظام علم و فناوری شده و پویایی و انسجام لازم برای توسعه علمی را به مخاطره انداخته است.


.......
دگرگون‌سازی فرهنگ و كاركرد‌های دانشگاه ............

۱-‌ در حال حاضر دانشگاه‌ به مثابه سازمانی تابع، منفعل و نیازمند دخالت دائمی دستگاه‌های دولتی تحت قیمومیت نهاد‌های غیر علمی تلقی می‌شود. این رویكرد به تضعیف بنیان‌های علمی و دگرگون‌سازی فرهنگ و كاركرد دانشگاه به عنوان نهاد مستقل علمی و مولد اندیشه خلاق و نقاد و اثرگذار بر روند توسعه كشور انجامیده است.

۲-‌ كاهش نقش دانش و ظرفیت‌های كارشناسی در ساماندهی امور جامعه به امری نگران‌كننده تبدیل شده است. نادیده گرفتن هشدارهای دانشگاهیان در زمینه‌های مختلف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، موجب به حاشیه رانده‌شدن دانشگاه‌ها و نخبگان، زوال سرمایه اجتماعی و آسیب‌پذیری جامعه ایرانی در سطوح ملی و بین‌المللی شده است.

۳-‌ كم‌توجهی به ضرورت آزادی‌ علمی در فعالیت‌های آموزشی‌ و پژوهشی و ایجاد محدودیت در نقد علمی دیدگاه‌ها، سیاست‌ها و برنامه‌های موجود، نقش دانشگاه را در آفرینش‌های علمی، روشنگری اجتماعی و پشتیبانی محققانه و اندیشمندانه از برنامه‌های توسعه تضعیف كرده است.

۴- افزایش دسترسی به آموزش عالی از سیاست‌های مهم كشور به ویژه در طول برنامه‌های سوم و چهارم توسعه به شمار می‌آید، ولی گسترش بی‌رویه جمعیت دانشجویی بدون تامین منابع و امكانات كافی در سال‌های اخیر كیفیت آموزش عالی را به مخاطره انداخته است.

۵-‌ فقدان مشاركت‌های سازمان‌یافته دانشگاهیان و نهادهای علمی، تحقیقاتی و آموزشی در سیاستگذاری، تعیین اولویت‌ها و تخصیص اعتبارات پژوهش و فناوری، به توزیع ناشفاف این اعتبارات و كاهش اثربخشی پروژه‌های تحقیقاتی انجامیده است.

۶- ‌كاهش حمایت از انجمن‌های علمی، تخصصی و حرفه‌ای و ایجاد محدودیت برای آنها، باعث كاهش مشاركت این نهادها در فرآیندهای مشاوره و تصمیم‌سازی و گسترش مشاركت‌های غیرنهادمند شده است.


........
كاهش مشاركت استادان و دانشجویان .......

۱-‌ بازنشسته كردن استادان ممتاز و نخبه كشور و ایجاد محدودیت‌های اداری و سیاسی به ویژه در علوم انسانی و اجتماعی، موجب محروم ماندن دانشگاه‌ها از استادان برجسته، صاحب فكر و مستقلی شده است كه سال‌ها باعث افتخار و انگیزش دانشجویان بوده‌اند.

۲-‌ بر مبنای تجربیات دانشگاه‌های برتر، مدیران سطوح مختلف دانشگاهی از یك‌سو باید با مشاركت اعضای هیات علمی تعیین شوند و از سوی دیگر فضای دانشگاه‌ها در برابر تحولات روزمره از ثبات و پایداری نسبی برخوردار باشند. ‌ در سال‌های اخیر كم‌توجهی به نقش و نظر دانشگاهیان در انتخاب مسوولان رده‌های مختلف دانشگاهی به كاهش انگیزش و بهره‌وری اعضای هیات علمی انجامیده و نقش دانشگاه در فرآیندهای گسترش پویایی و ثبات در جامعه را تقلیل داده است.

۳-‌ برخلاف سنت‌های رایج دانشگاهی، جذب اعضای هیات علمی، از مقوله‌ای تخصصی و اداری مستقل و در صلاحیت گروه‌های آموزشی و نهادهای درون دانشگاهی به یك پدیده پیچیده، متمركز و حتی خارج از اختیار وزارت علوم، تحقیقات و فناوری تبدیل شده است.

۴-‌ برخوردهای امنیتی و انضباطی با تشكل‌های قانونی و منتقد دانشجویی و به تعطیلی كشاندن و تصرف فضاها و امكانات آنها و صدور احكام محرومیت از تحصیل برای فعالان دانشجویی، فضای دانشگاه را دچار ركود و بی‌نشاطی كرده و مشاركت دانشجویان را در فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی كاهش داده است.

۵-‌ اعمال انواع سهمیه‌های جنسیتی، منطقه‌ای، بومی و خاص در آزمون‌های سراسری و محروم ساختن بعضی از متقاضیان تحصیلات تكمیلی با عنوان دانشجویان ستاره‌دار، برخی از متقاضیان برتر را از انتخاب رشته موردنظر خود یا اساسا از ورود به دانشگاه محروم ساخته است. ادامه این روند موجب سلب اعتماد عمومی به فرآیندهای سنجش علمی دانشجویان بر مبنای رقابت استعدادها و همچنین موجب كاهش امید به آینده در میان جوانان می‌شود.


...........
پیامدها و انتظارات ............

نظام اجرایی كشور با فاصله گرفتن از تفكر كارشناسی و مرجعیت دانشگاه‌ در زمینه توسعه پایدار، عادلانه و مردم‌سالار، شكاف‌های تاریخی بین نخبگان و حاكمیت را دامن می‌زند. در جامعه ایران، بر مبنای مطالعات دهه گذشته، دانشگاه از جایگاه معتبر اجتماعی و دانشگاهیان از بالاترین سطح اعتماد مردم برخوردار می‌باشند؛ اما روندها و رخدادهای نگران‌كننده مورد اشاره، پیامدهای مخاطره‌آمیزی در تضعیف منزلت دانشگاه به عنوان كانون تولید و اشاعه اندیشه خلاق، نقاد و توسعه‌گرا به همراه دارد. تداوم این رویه‌ها، دانشگاه را به كانونی یك‌بعدی و تك‌صدایی و ناتوان از پاسخگویی به نیازهای گسترده و مسائل پیچیده توسعه همه‌جانبه تبدیل خواهد كرد. نخبگان علمی و دانش‌آموختگان دانشگاهی در شرایط محرومیت از مشاركت در فرآیندهای بهسازی جامعه، یا فاقد انگیزه و بهره‌وری می‌شوند یا چاره‌ای جز مهاجرت نمی‌یابند. كاهش انگیزش یا مهاجرت حاملان اندیشه و دانش از كشور، جامعه مستعد ایرانی را از بصیرت‌ها و نقدهای عالمانه این نخبگان فكری‌ در جهت پاسخگویی خردمندانه به نیازها و چالش‌های پیش رو محروم می‌سازد.

امضاكنندگان زیر، این بیانیه را به عنوان سندی از نگرانی‌ها و هشدارهای خود در باب سرنوشت دانشگاه و توسعه علمی كشور منتشر و قضاوت در مورد محتوای آن را به عموم مردم به قشر فرهیخته و علاقه‌مندان به دانش، دانشجو و دانشگاه واگذار می‌كنند؛ اما همچنین امیدوارند مسوولان ذیربط با مشكلات و نگرانی‌های موجود برخورد شایسته‌ای داشته و در جهت رفع این نگرانی‌ها اقدامات سازنده‌ای را در پیش گیرند. بر این اساس، از دست‌اندركاران انتظار می‌رود كه به جای دنبال كردن شیوه‌های غیربرنامه‌ای، متمركز و غیرمشاركتی كنونی، به تقویت دستاوردهای چشمگیر كشور به ویژه در دهه گذشته در زمینه توسعه علوم و فناوری و استقلال دانشگاه‌ها بپردازند و به‌خصوص سازوكارهای موثر در توسعه علمی پایدار همچون تقویت فضای مناسب فعالیت‌های علمی و آزادی اندیشه نقاد و خلاق در بین استادان و دانشجویان را بیش از پیش مورد توجه قرار دهند.

.........
امضاكنندگان ..............

‌دكترعباس بهرام، ‌دكتر عزیز الله تاجیك‌اسماعیلی، ‌دكتر سیدحسین سراج‌زاده، ‌دكتر علیرضا مرادی، ‌دكتر عباس منوچهری، ‌دكتر سعید معیدفر، ‌دكتر ناصر فكوهی، ‌دكتر نعمت‌الله فاضلی، ‌دكتر حمیدرضا جلایی‌پور، ‌دكتر حسن محدثی، ‌دكتر ابراهیم صالحی‌عمران، ‌دكتر یعقوب موسوی، ‌دكتر احمد افشار، ‌دكتر سیدمحمد توكلی، ‌دكتر حسن آقائی، ‌دكتر مهدی كشمیری، ‌دكتر محمدجواد منعم، ‌دكتر مقصود فراستخواه، ‌دكتر محمدامین قانعی‌راد، ‌دكتر روزبه معینی، ‌دكتر سیدحمید فتحی، ‌دكتر مصطفی كریمیان‌اقبال، ‌دكتر علی محدث، ‌دكتر جواد شكراللهی‌مغانی، ‌دكتر محمدباقر منهاج، ‌دكتر مصطفی معین، ‌دكتر جعفر میلی منفرد، ‌دكتر رضا فرجی‌دانا، ‌دكتر فخرالدین دانش، ‌دكتر فرهاد درویش، ‌دكتر سیداحمد معتمدی، ‌دكتر عبدالرضا افتخاری، ‌دكتر ناصر بورجردیان، ‌دكتر اسدالله رضوی، ‌دكتر عبدالحمید ریاضی، ‌دكتر حسین عسگریان‌ابیانه، ‌دكتر مرتضی میرمحمد رضائی، ‌دكتر اسماعیل قافله‌باشی، ‌دكتر محمدشفیع صفاری، ‌دكتر عبدالجواد احمدی، ‌دكتر علی‌اصغر سلطانی، ‌دكتر سیدابوالحسن نائینی، ‌دكتر مسعود البرزی، ‌دكتر محمدرضا رازفر، ‌دكتر عباس عباسی، ‌دكتر مسعود شمس بخش، ‌دكتر مهدی قمشی، ‌دكتر محمدعلی وحدت، ‌دكتر محمدرضا آقاابراهیمی، ‌دكتر محمدعلی ناصری، ‌دكتر ابراهیم واشقانی‌فراهانی، ‌دكتر جعفر كامبوزیا، ‌دكتر اكبر خیاط، ‌دكتر رحیم عبادی، ‌دكتر سیدناصر هاشمی، ‌دكتر علی پایا، ‌دكتر محمدهادی خوش‌تقاضا، ‌دكتر مسعود صفایی‌مقدم، ‌دكتر برات قبادیان، ‌دكتر علیرضا ربیعی، ‌دكتر محمدرضا تاجیك، ‌دكتر جعفر توفیقی، ‌دكتر یوسف ثبوتی، ‌دكتر سیدصفدر حسینی، ‌دكتر هادی خانیكی، ‌دكتر فرهاد رحمتی، ‌دكتر عبدالله رمضان‌زاده، ‌دكتر محمدتقی صالحی، ‌دكتر مجتبی صدیقی، ‌دكتر غلامرضا ظریفیان، ‌دكتر محمد ستاری‌فر، ‌دكتر ناصر شمس، ‌دكتر ابراهیم شیری، ‌دكتر محمدجواد رسائی، ‌دكتر علی قنبری، ‌دكتر رضا سمیع‌زاده، ‌دكتر جلال بختیاری، ‌دكتر محسن كدیور، ‌دكتر محمودرضا بهبهانی، ‌دكتر غلامعلی منتظر، ‌دكتر محمود مهرمحمدی، ‌دكتر اقافخر میرلوحی، ‌دكتر ابراهیم قاسمی‌نژاد، ‌دكتر تقی آزادارمكی، ‌دكتر علی شكفته‌راد، ‌دكتر پرویز احسان‌زاده، ‌دكتر حسن حاج‌قاسم، ‌دكتر علی شكوری‌راد، ‌دكتر بهروز وحیدی، ‌دكتر رضا صراف،‌ ‌دكتر غلامرضا مرادی، ‌دكتر سیدحسین حسینیان، ‌دكتر محسن بهشتی‌سرست، ‌دكتر حسن رئیسیان، ‌دكتر ذكرالله محمدی، ‌دكتر سیدعلی محمدموسوی، ‌دكتر نصرالله عسكری، ‌ذكتر صفر فضلی، ‌دكتر حسین ایمانیه، ‌مهندس سیدمحمدحسین پروین‌نیا، ‌مهندس بهروز صحابه، ‌دكتر سیدحسین صادقی، ‌دكتر رضا افضل‌زاده، ‌دكتر وحید احمدی، ‌دكتر جلال بختیاری، ‌دكتر ابوالحسن ریاضی، ‌دكتر محمدعلی ادریس، ‌دكتر محمدمهدی سالاری‌راد و ‌دكتر سیدعلی میرحسنی


مستقل / اتوماتیک / بدون سانسور
نمایه ها و فهرست وب ایرانی

گشودن 1387 پنجره
به سوی 1387 دیدگاه ایرانی پراکنده در دتیا
فقط "آغاز" است


14 October 2008

پشتیبانی بی دریغ از اندیشه ها، دیدگاهها و فعالیت های عباس امیرانتظام در راه آزادی، حقوق بشر و منافع ملی


این سایت خبری مستقل است و به انعکاس اخبار تشکلهای جبهه ملی ایران و نیروهای ملی در سراسر جهان اختصاص دارد

حمایت جبهه ملی ایران از
عباس امیر انتظام

ادیب برومند

امروزه، همبستگی و وابستگی جوامع بشری به یکدیگر آنچنان در هم تنیده است که هیچ کشوری بی نیاز از دیگران نبوده و به تنهایی قادر به رفع نیازها و حل مشکلات خود نیست. تدوین و انعقاد روزافزون کنوانسیون های چند جانبه بین المللی در زمینه های گوناگون به دلیل همین همبستگی اجتناب ناپذیر است. امروز امنیت واقعی در گرو رعایت حقوق بشر و توسعه اقتصادی پایدار می باشد که همکاری دولت ها با سازمانهای بین المللی و فعال سازی بخش خصوصی متضمن آن می باشد. رعایت حقوق بشر از هدفهای عمده منشور سازمان ملل متحد است که در مقدمه آن می گوید: "ما مردم ملل متحد بار دیگر اعتقاد راسخ خود به اصول اساسی حقوق بشر، کرامت و حیثیت فرد انسان و برابری زن و مرد اعلام می داریم." و در بند 3 ماده 1 ناظر به هدف ها نیز توسعه همکاری های بین المللی را در زمینه های اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی و انسانی در گرو رعایت و اعتلای حقوق بشر و آزادیهای اساسی بدون هرگونه تبعیض جنسیتی، نژادی، زبانی و مذهبی دانسته است.

اهمیت روز افزون حقوق بشر در تعاملات بین المللی سبب شده که سازمان ملل متحد به اصول حقوق بشر مندرج در منشور ملل متحد و تعهدات کشورهای عضو نسبت به رعایت آن بسنده ننموده با صدور اعلامیه جهانی حقوق بشر و تدوین و انعقاد میثاق ها و کنوانسیون ها در رابطه با اصول شاخص مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر اجرای آنها را از طریق کشورهایی که به عضویت کنوانسیون ها و میثاق های مورد بحث درآمده اند عملی سازد.

بدیهی است کشور ایران که از جمله امضاء کنندگان اعلامیه جهانی حقوق بشر و عضو 5 میثاق حقوق مدنی و سیاسی، میثاق حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، کنوانسیون بین المللی منع مجازات کشتار جمعی، کنوانسیون بین المللی محو هر نوع تبعیض نژادی و کنوانسیون حقوق کودک می باشد و اصول مندرج در اسناد بین المللی مزبور در زمره حقوق داخلی ایران تلقی می شوند، بی شک عدم رعایت و نقض آنها موجب مسئولیت بین المللی جمهوری اسلامی و پذیرش پیامدهای آن می شود. حتا خودداری از پیوستن جمهوری اسلامی به کنوانسیون ضد شکنجه و رفتار یا مجازات خشن، غیرانسانی و تحقیر کننده، و کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان، آن را به دلایل زیر از مسئولیت بین المللی ناشی از نقض دو کنوانسیون مورد بحث مبری نمی سازد:
1- از آنجایی که مسئله برابری زن و مرد و رفع هرگونه تبعیض میان آنان در برخورداری از مواهب زندگی و حقوق اجتماعی و سیاسی در همه اسناد حقوق بشری سازمان ملل، از جمله منشور ملل متحد، اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، میثاق بین المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و غیره مطرح شده و مورد تاکید قرار گرفته، کشور ایران به سبب عضویت در کنوانسیون های گفته شده نسبت به مفاد کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان متعهد می باشد. بدیهی است برخوردهای خشونت آمیز و سرکوبگرانه نسبت یه خواسته های بحق و قانونی زنان ایران، نقض تعهدات بین المللی تلقی شده و جمهوری اسلامی نسبت به آنها مسئول است.

2- سازمان ملل متحد از همان روزهای نخستین در تلاش برای از بین بردن شکنجه بوده و قطعنامه های بین المللی حقوق مدنی و سیاسی، که ایران از جمله دولتهای امضا کننده و عضو اسناد مزبور است، شکنجه را ممنوع اعلام کرده است. افزون بر آن، در تاریخ 9 دسامبر 1975، نیز مجمع عمومی طی قطعنامه شماره 13452، اعلامیه حمایت از افراد انسان در برابر شکنجه و دیگر رفتارها و مجازاتهای خشن، غیر انسانی و تحقیر کننده را تصویب نمود و نماینده ایران به قطعنامه مزبور رای مثبت داد. با توجه به اینکه جمهوری اسلامی بر پایه ماده 5 اعلامیه جهانی حقوق بشر و ماده 7 میثاق حقوق مدنی و سیاسی ممنوعیت شکنجه و رفتار و مجازات خشن و غیر انسانی را پذیرفته، عملا و قانونا ملزم به رعایت مفاد آنها می باشد ولو اینکه به آن نپیوسته باشد.

3- ماده یک کنوانسیون محو تبعیض نژادی تصریح می کند که "تبعیض نژادی از نظر این کنوانسیون به معنای هرگونه تبعیض، محرومیت، محدودیت یا امتیاز بر مبنای نژاد، رنگ، نیا، یا ریشه های ملی یا قومی و مذهبی است که در شناسایی، برخورداری یا اجرای برابری حقوق بشر و آزادیهای بنیادین در زمینه های سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سایر زمینه های مربوط به زندگی عمومی لطمه وارد می سازد. با در نظر گرفتن مفاد بند 1 برخورد با پیروان کیش ها و آیین های گوناگون و مذهبهای متفاوت از مذهب رسمی عدم رعایت و پایبندی به این کنوانسیون و محرومیت بخش عمده ای از شهروندان ایرانی از امکانات و فرصت های یکسان در برابر قانون چیزی جز نقض تعهدات بین المللی بشمار نمی آید.

4- کنوانسیون حقوق کودک ضمن آنکه دولتهای عضو را مسئول حمایت از کودکان در برابر آزارهای جسمی و روحی، از جمله سوء استفاده جنسی و استثمار آنها، می نماید، اقدامات لازم قانونی، اجرایی، اجتماعی و آموزشی را برای رفاه آنها ضروری می داند. در مورد مسائل قضایی، تصریح می نماید که "اعدام و حبس ابد نباید در مورد کودکان کمتر از 18 سال اعمال شود." یعنی قطع نظر از تعریفی که هر کشور ممکن است برای کودک و سن بلوغ داشته باشد، از نظر این کنوانسیون اعمال مجازات اعدام و حبس ابد برای افراد کمتر از 18 سال ممنوع شده و دولتهای عضو باید این معنا را رعایت کنند. جمهوری اسلامی در نقض فاحش این تعهدات، به اعدام کودکان کمتر از 18 سال اقدام می نماید. چنانکه در سال گذشته 25 کودک زیر 18 سال اعدام شدند و صدها کودک در انتظار اجرای حکم اعدام می باشند.
سرانجام، عدم پایبندی به حقوق بشر و آزادیهای بنیادین سبب گردیده که بخش بزرگی از اندیشمندان، هنرمندان، دانشجویان، و فرهیختگان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور به عنوان غیرخودی، دگراندیش و یا وابسته به جمعیت ها و جوامع مدنی مخالف اعمال غیرقانونی حاکمیت، از کشور مهاجرت و سیلی از فرار مغزها و سرمایه ها را بوجود آورند.

جبهه ملی ایران ضمن اعلام پایبندی راسخ خود به آزادی بنیادین مدنی، مردم سالاری، حقوق بشر و حکومت قانون، بر این باور است که همه شهروندان ایرانی بدون هرگونه تبعیض از لحاظ جنسیت، نژاد و مذهب، می بایستی از حقوق و امکانات یکسان بهره مند شوند. باید به تعصبات و نابرابری های موجود تحت هر عنوان که باشد، بویژه برخاسته از مذهب رسمی، پایان داده شود و تعهدات پیش بینی شده در اعلامیه جهانی حقوق بشر و سایر اسناد بین المللی حقوق بشری با حسن نیت اجرا گردد. جبهه ملی ایران بی اعتنایی به تعهدات بین المللی و نقض فاحش آنها را محکوم می کند چنانچه در نامه 4 شهریور 1387، آقای عباس امیرانتظام به دبیرکل سازمان ملل متحد نیز تشریح و تصریح شده که مورد تایید و حمایت کامل جبهه ملی ایران می باشد. جبهه ملی ایران پشتیبانی بی دریغ خود را از اندیشه ها، دیدگاهها و فعالیت های مسالمت آمیز ایشان را در راه آزادی، حقوق بشر و منافع ملی اعلام می نماید.

جبهه ملی ایران
تهران - 22 مهر 1387
ادیب برومند

............................................

http://www.jminews.com/news/fa/?mi=9&ni=4958
خبرگزاری جبهه ملی ایران

11 October 2008

طنزنگار بزرگ ايران (وجهان)، اردشير محصص پنجاه سال جز اين کار، کار دگر نکرد و ذرات وجودش نقش آفرين طنزتلخ ايراني بود


هادی خرسندی
http://www.asgharagha.com/archives/001965.php#more


ياد

هنرمند راستين، اردشير محصص

را گرامي ميداريم

ARDESHIR.jpg


طنزنگار بزرگ ايران (وجهان)، اردشير محصص پنجاه سال جز اين کار، کار دگر نکرد و ذرات وجودش نقش آفرين طنزتلخ ايراني بود.


به احترام او دوهفته‌ي ديگر سايت را با طنزهاي تصويري و نوشتاريش - که اختصاصاً براي نشريه‌ي «اصغرآقا» ميفرستاد -، تازه ميکنيم.
-----------------------------

خوشبختانه روزنامه‌ي کيهان در تهران از اردشير به بدي ياد کرد!

«اردشیر محصص، طراح و کاریکاتوریست فراری که به ضدیت با اسلام و تمسخر مردم ایران معروف بود، در خارج از کشور مرد. وی که در سال ۱٣۱۷ متولد شد، پس از انقلاب اسلامی از ایران گریخت و در خارج از کشور با نشریات صهیونیستی و ضد ایرانی علیه باورهای دینی و ملی ایرانیان به همکاری پرداخت.
طرح ها و کاریکاتورهای وی که در سه دهه گذشته در آمریکا و اروپا منتشر شده است، آمیزه ای از رویکردهای لائیک و نفرت نسبت به اعتقادات اسلامی است. در کنار این وجوه، محصص همواره در آثارش تمسخر اسطوره های قدسی مسلمانان را دنبال کرده است.
گفتنی است برخی از همفکران وی در داخل و خارج کشور برای انتقال جنازه او به ایران تلاش می کنند. یکی از مقامات غربی که برای انتقال جنازه اردشیر محصص به ایران اصرار دارد به همفکران وی گفته است دفن محصص در قطعه هنرمندان می تواند دیگران را هم به الگوبرداری از آثار ضددینی اردشیر محصص ترغیب کند»!

9 October 2008

در اینجا هستیم زیرا سی سالی پیش در ایران انقلاب اسلامی روی داد که پس از نخستین حمله عرب و ایلغار مغول ویرانگر ترین رویداد تاریخ ایران است



در اینجا هستیم
زیرا سی سالی پیش در ایران انقلاب اسلامی روی داد
که پس از نخستین حمله عرب و ایلغار مغول
ویرانگر ترین رویداد تاریخ ایران است



بزرگ ترین درس هائی که گرفته ام *

داریوش همایون




انقلاب اسلامی برای ما همان کائوس یونانی بود و به نظر من آمد که ایران پس از انقلاب را بیشتر به عنوان آبستن جهان تازه ای ببینم تا امتداد آنچه انقلاب را، از همه سو، میسر ساخته بود

من امروز بیش از یک دلیل برای بیشترین احساس خوشی دارم: دیدار دوستانی که به این آسانی ها دست نمی داد؛ بازیافتن دوستانی که هیچ خبری از آنان نداشتم؛ و خود این مناسبت که ماندم و می بینم. بیش از همه می باید از دوستان عزیزم سرکار خانم مدرس و آقای کشگر سپاسگزاری کنم. آنها از معدود کسانی هستند که می توانستند این چنین گرگ و میش را در یک جا گردآورند. در این زندگانی دراز چند باری از مرگ گریخته ام. امروز می بینم یکی از آن موارد این بوده است که چنین همایشی سی سال پیش برگزار نشد!

پرداختن به عمر در چنین مناسبتی ناگزیر است ولی من سر شما را با نقل خاطرات به درد نمی آورم ــ و خاطرات یکی از نقطه ضعف های من است ــ مگر آنکه مانند این کتابی که امروز در برابر ماست دوستی خاطرات را بیرون آورد. در طول زندگانی من دگرگونی های مهمی در آنچه از عمر می فهمیم روی داد. تا شصت سالی پیش زندگانی سه مرحله داشت ــ کودکی و جوانی و پیری. میان سالی نیز که عاقل زن و عاقل مرد می گفتند بود ولی نه چندان مشخص و بسیار زودگذر. دهه های شصت و هفتاد، سقف انتظار عمر شمرده می شد و البته بیشتری بدان نمی رسیدند و اندکی هم که از آن می گذشتند در شمار نمی آمدند. خود من در کودکی حساب می کردم و با ناباوری از خود می پرسیدم که آیا سده بیست و یکم را خواهم دید؟ از دهه پنجاه در امریکا یک دوره دیگر با پیامد های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی بسیار پر دامنه بر زندگانی افزوده شد و به تندی جهان را گرفت ــ سال های "تین" یا تین ایجری در انگلیسی. زیرا در آن زبان از سیزده تا نوزده به تین ختم می شود. ما به آن نوجوانی می گوئیم که گمان می کنم یکی از دستکاری های من در فارسی است. پیش از آن نیز adolescence بود ولی تیپ انسانی نوجوان یا تین ایجر به عنوان یک نیروی اقتصادی و فرهنگی در جامعه حضور نداشت. (هنگامی که از تقویم سخن می گوئیم میلادی است و بس، زیرا سال های تقویم هجری هیچ معنای تاریخی حتی برای خود اهل تقویم ندارد و خود تقویم تنها هزار و چهار صد سال را می پوشاند که گویای نگاه اسلام به سرتاسر تاریخ بشری نیز هست ــ هر چه جز آن، جاهلیت.)

نسل من آن مرحله را از دست داده بود و بسیاری از زنان و مردان نسل پس از من در ایران چیزی از آن در نیافتند زیرا در جامعه ای بی بهره، به این تجملات نمی شد رسید. و غوره های مویز نشده آن زمان ها در سودای خود برای ویران کردن جهان کهن، از این عوالم بی خبر بودند. ولی ما به میانسالی در معنای تازه آن رسیدیم ــ چهل و پنجاه سالگی هائی که از سی سالگی های پیش از آن بازشناختنی نبود. برای خانم ها نیز که طبیعت هر چه توانسته بر سنگینی بار هستی شان افزوده است سال های چهل و بالا تر زندگی شکفتگی تازه ای همراه آورد که پیش از آن تنها زندگی های اشرافی، باز نه به همگان، می توانست بدهد.

میانسالی با بهبود شرایط زندگی ــ اگر آسیب های سیاست اجازه می داد و اندکی خردمندی در گذران روزانه راه می یافت ــ به دهه شصت و در مواردی نه چندان معدود تا دهه هفتاد زندگانی کشید. آنگاه گسل تازه ای در مسیر زندگانی لازم آمد که تازگی ها شاهدش هستیم. از میانسالی یک باره به پیری نمی شد گذر کرد. یک مرحله دیگر افزوده شد که من سالخوردگی را برای ش پیشنهاد می کنم. پدیده ای است مانند میانسالی، سیال که هنوز تعریف دقیق خو را ندارد. من و همسالان م خیال داریم برای نخستین بار در زندگانی انسان، مرز سالخوردگی یک نسل را تا به پیری برسد تعیین کنیم ــ اگر چند گاهی مهلت یابیم. من به دلائل آشکار با خشنودی به نود ساله های چالاکی می نگرم که هیچ خیال پیر شدن به معنی از کار افتادگی به درجات قابل ملاحظه ندارند. اگر این درست باشد که زندگانی انسان در این سده به آسانی می تواند از صد بگذرد، ما می توانیم دامنه سالخوردگی را بسته به مورد میان دهه های شصت تا هشتاد بگیریم.

من و همسالان م همچنین می باید نقش و خویشکاری سالخوردگی را تعیین کنیم. در گذشته هنگامی که آدمیان از میانسالی که گل سر سبد زندگانی است به پیری گام می نهادند بر روی هم از جریان فعال زندگی کناره می گرفتند و خود را در وضعی نمی شمردند که مداخله ای جز دورادور و نامستقیم داشته باشند ــ "چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون رو." سالخوردگان چنان نیستند. تفاوت شان با میانسالان کمتر از تفاوت با پیران است. انرژی میانسالی را کمابیش، و دعوی بیشتر دانستن و تجربه کردن پیرانه سری را بسیار، با هم دارند؛ نمی توانند میدانی را که هنوز جائی برای شان دارد ترک گویند. آنها بازنشسته اند ولی نه از کار افتاده؛ و سن بازنشستگی رو به بالا دارد.

در جامعه هائی مانند ایران با گذشته های ناشاد حاضر در اکنون، گذشته هائی که، به نقل از اسکات فیتزجرالد، همچنان در اکنون باززاده می شوند، نقش سالخوردگان، و نیز میانسالان، حساس تر از یک جامعه معمولی است. من امروز می خواهم با بهره گیری از فرصت به این موضوع بپردازم؛ و از تجربه آغاز می کنم. زیرا این توده انسانی که مورد نظر ماست به سبب گسست تاریخی فاجعه آمیزی که در زندگی ملی ما پیش آمده زیر بار مسئولیت ها و محدودیت هائی است که در جامعه های عادی تر پیش نمی آید. در آن جامعه ها که نسل ها دستاورد های خود را به هم می سپارند و بر هم می انبارند، پیشینان نه چنین بدهی سنگینی به پسینیان خود دارند و نه دست شان چنین ناگهانی از همه جا کوتاه می شود. ما در نسل انقلاب، از میانسال و سالخورده، روی هم رفته و تا چشم در آینده کار می کند بیش از در دسترس گذاشتن تجربه خود برای جبران آن بدهی کمرشکن نمی توانیم.

این تنها برای ما صد ها هزار تنی نیست که از میهن خود رانده شده ایم. در خود ایران نیز با نظام حکومتی کنونی، نمایندگان این دو نسلی که آن را نسل انقلاب نامیده ایم عموما به حاشیه رانده می شوند. آنها امید را زنده نگه می دارند و به پشتگرمی نسل جوان تر آنچه می توانند برای رهائی و بازسازی ایران می کنند. پیکار آنان که هم فعال و هم فرسایشی است سرانجام این رژيم را از پای درخواهد انداخت. در همان حال وظیفه اصلی که برای خود قرار داده اند نگهداری کشور از آسیب های هر روزه گروه کوچکی است که مانند ارتش اشغالگر رفتار می کند ــ هر کس در چهارچوب محدودی که رژیم اجازه می دهد. آنچه از ایران پس از حکومت اسلامی بماند اساسا مرهون آنهاست. سهم ما طبعا از آنان نیز کمتر است.

* * *

تجربه به معنی تاثیری که گذر زمان بر ذهن آدمی می گذارد به خودی خود خوب و پسندیده نیست. ما معمولا هنگامی که از تجربه سخن می گوئیم به آن صورتی احترام آمیز می دهیم. در تمدن های پائین تر تجربه بالا ترین جا را دارد، حتی اگر به گفته مشهور، تجربه نامی باشد که بر اشتباهات گذاشته می شود. آیا از همین نمی توان در ارزش خودبخودی تجربه تردید کرد؟ انسان را بهره گیری از تجربه و به همان اندازه دوری جستن از تجربه به این پایگاه رسانیده است. تجربه واژه دیگر برای آموختن است و در جهان چه اندازه آموزش های نادرست و خطرناک می توان یافت؟ به ویژه نسل هائی که کارنامه درخشانی ندارند بیش از همه می باید در تفاوت تجربه منفی و سازنده بیندیشند. تجربه سازنده، دستاورد است؛ تجربه منفی عبرت است. اولی از کامیابی ها و دومی از ناکامی ها می آید. ولی در جهان وارونه ما کامیابی و ناکامی نیز تعریف روشنی ندارد. "کامیابی" برای آن کس که می گوید غرق ش کن من هم روی ش چه معنی دارد؟ من بار ها سالخوردگان برانداخته ای را در کنج بینوائی تبعید و گریز، و نگران سرنوشت ملی دیده ام که با شادی می گفتند ولی سرانجام توانستیم فلان دشمن خود را براندازیم!

یک معنی دیگر تجربه، گذشته است. ما فراورده گذشته خود هستیم و اکنون ما دنباله گذشته است، دست به آن نمی توان زد. ولی گذشته به سبب تاثیر ش بر زندگانی دگرگون شونده ما، کاربرد های گوناگون دارد؛ با آن می توانیم رفتار های گوناگون داشته باشیم، از تحریف گرفته تا اختراع؛ از تکرار و بازتولید گرفته تا فرو ماندن. می توان گذشته را نتیجه زندگانی دانست یا مقدمه ای بر آن. از آن درس گرفت یا نمونه برداری کرد؛ و در اینجاست که افراد و اجتماعات بسته به رویکردی که دارند "جنم" خود را نشان می دهند. این رویکرد را به دو بخش می توان کرد.

نخست، گذشته را(به معنی تجربه) چگونه می بینیم و مقصود مان از گذشته چیست؛ گذشته تا کی و کجا را دربر می گیرد؟ رویکرد ایستا به گذشته، نزدیک بین و کوتاه بین است؛ تا جائی می رود که آسان تر و به دلش نزدیک تر است. چنین رویکردی به قربانی کردن اکنون و آینده در پای گذشته می انجامد؛ افراد در آنچه عادت حکم می کند می مانند. رویکرد دیگر پویاست. گذشته را نه یک بعدی بلکه سنتز (هم نهاد)ی از تجربه ها می شمارد و از اینکه دامنه تجربه ها را هرچه دور تر در تاریخ و هرچه فرا تر در جغرافیا ببرد نمی ترسد. گذشتهء آشنا و شخصی او برای ش چراغ راه آینده نیست، یکی از چراغ ها ست و نور ش هم چشمان سراسر گذشته نگر او را کور نمی کند.

دوم، با این گذشته، با این دستاورد ها و عبرت ها چه می کنیم و به کجا می خواهیم برسیم؟ گذشته، چنانکه اشاره شد، آیا غایتی به خودی خود است، یا بهتر، می تواند آماده سازی برای چیزی دیگر باشد. من هیچ دلاوری را برتر از چنین نگرشی به گذشته نمی دانم: اگر انسان بتواند حتی در ایستگاه های پایانی سفر زندگی به همه آنچه او را ساخته است تنها به عنوان مقدمه ای، پیش زمینه ای، بنگرد.

ما میلیون ها زنان و مردانی در مراحل میانی و پایانی زندگانی، هر چه هم به حاشیه ها، حتی به تبعیدگاه رانده، گنجینه های شگرف تجربه خود را داریم که می تواند سرمایه ــ ترجیح می دهم بگویم مقدمه ــ باززائی جامعه ایرانی شود، اگر مانند آنچه تا کنون بیشتر دیده ایم دست و پای ما را نبندد. به عنوان یک نگرنده دست در کار می توانم بگویم که بیشتر تجربه ای که زمینه اندیشه و عمل سیاسی نسل انقلاب است از گونه منفی است که به کار عبرت گرفتن و دوری جستن می خورد و نه تکرار و پافشاری. اگر سی سالی بسیاری آب ها را در هاون ها کوبیده اند از همین کارکرد تجربه است، از گذشته ای است که همچنان در اکنون باززاده شده است.

* * *

ما امشب در اینجا هستیم زیرا سی سالی پیش در ایران انقلاب اسلامی روی داد که پس از نخستین حمله عرب و ایلغار مغول ویرانگر ترین رویداد تاریخ ایران است. 22 بهمن 1357 همه چیز را زیر و رو کرد و هنگامی که این توده انسانی از تب و تکان انقلاب به خود آمد فرصتی به همان اندازه شگرف در برابر خود یافت. ما با موقعیتی روبرو شدیم که یونانیان، که به گفته مشهور برای هر فرایافتی واژه ای می داشتند، کائوس chaos می نامیدند. کائوس حالت پیش از آفرینش است، پیش از آنکه جهان هستی، هست بشود. آن انقلاب، ورشکستگی سرتاسر آنچه بود که ما را می ساخت و می شناساند ــ از سیاست گرفته تا جهان بینی و فرهنگ رایج؛ و از رابطه اجتماعی گرفته تا رفتار شخصی. ما به عنوان یک جامعه و یک ملت در یک لحظه تاریخی، خود را برهنه کردیم. آنچه را که در واقعیت خود شده بودیم بیرون ریختیم. انقلاب اسلامی تنها پایان یک رژیم و یک سلسله نبود که یا بر گرد پیکر بی جان ش پایکوبی کنیم یا بر سر گور ش بگرییم. میدان نبردی میان آنها که می خواستند گذشته های خود را برگردانند نیز نبود. بیش از هر چیز کائوس بود ــ بر هم خوردن و زیر و زبر شدن همه چیز، از جمله گذشته های ما که به جان ها بسته بود.

سه دهه پیش به نظر من آمد که ایران پس از انقلاب را بیشتر به عنوان آبستن جهان تازه ای ببینم تا امتداد آنچه انقلاب را، از همه سو، میسر ساخته بود؛ و این نمی شد مگر آنکه همه آتش را بر سه رویکرد نادرست، و کشنده چنانکه ثابت شده بود، تمرکز دهیم.

نخست، توطئه اندیشی که آفت بزرگ سیاست ماست، اینکه هر چه می گذرد به اشاره و دست پنهان قدرت هائی است که جهان را می چرخانند. از طرفه های روانشناسی ملی ما، در انقلاب اسلامی که اتفاقا رویدادی با شرکت مستقیم و فعال بزرگ ترین شمار ایرانیان در همه تاریخ بوده است این تئوری رواجی بیش از همیشه یافت. با همه روشنگری ها که در این سی ساله شده است هنوز بیشتری از ایرانیان سرنوشت خود را به اراده قدرت های بیگانه می بندند. در واماندگی محض بجای انجام دادن آنچه از آنها می آید، بجای سرمشق گرفتن از اینهمه ملت ها که رژیم های بد تر از جمهوری اسلامی را سرنگون کردند، و بیشترشان بی آنکه خون از بینی کسی بیرون آید، وقت خود را به خیال بافی و گمان پروری در باره مقاصد بیگانگان می گذرانند.

دوم، امامزاده سازی که بالا ترین مرحله گذشته زیستی است و آشکارا برای متوقف کردن تاریخ و گروگان گرفتن آینده صورت می گیرد؛ فرایندی است که بازتولید و هر روزی کردن گذشته را خود به خود و ناگزیر می سازد. ما تاثیرات ویرانگر روحیه کربلائی را در پنج سده گذشته بر فرهنگ و سیاست ایران دیده ایم و شگفتاور است که گرایش های سیاسی امروزین ما با همه دعوی روشنگری و تجدد هر چه می توانند برای امامزاده سازی در چنین جهانی می کنند. ما در طیف خود به مقدار زیاد کوشش هائی را که برای امامزاده سازی شد و می شود بی اثر کرده ایم. امید من آن است که دیگران نیز قدرت خود را از سخنی که برای آینده ایران دارند بگیرند، نه بهره برداری از مظلوم و شهید. روحیه کربلائی، عواطف شدید (پاسیون) را بالا تر از خرد و عقل سلیم می گذارد؛ و سیاست و فرهنگی که همه در بند عواطف شدید است و مانند چراغی با یک کلید، با یک واژه و جمله، روشن و خاموش می شود جامعه ای می سازد که همین است که داریم.

سوم فرصت طلبی که با فرصت شناسی و بهره گیری از شرایط مناسب برای رسیدن به هدف های پیش اندیشیده تفاوت دارد و در نزد ایرانیان به عنوان زرنگی، برچسب افتخار است. من بسیار در پی صفتی گشته ام که ضعف سیاسی جامعه ایرانی و مشکل اخلاقی ما را که نمی گذارد جامعه نیرومندی بسازیم بیان کند و بهتر از فرصت طلبی نیافته ام. در فرصت طلبی بی اصولی هست، و سست عنصری، و زرنگی به تعبیر ایرانی که در شتابزدگی و کوتاه بینی اش به جوانمرگی می انجامد؛ ندیدن بیش از نوک بینی، و روحیه ضد اجتماعی در عین چسبیدن به جامعه است. فرصت طلب تنها به سود در دسترس می اندیشد و از هزینه های پوشیده یا دراز مدت چیزی نمی فهمد و البته جز استثنا هائی عموما زیانکار است ــ نه کمتر از همه، محکومیت به زیستن در جامعه از هم گسیخته فرصت طلبان.

* * *

سی ساله پس از جمهوری اسلامی اگر از هر چیز کم داشته است از تجربه سازنده و عبرت هیچ کم نمی آورد. خود غوته ور شدن در این بهترین دنیا هائی که آدمیان توانسته اند بسازند یک دوره آموزشی بود که هر کدام ما به فراخور از آن بهره جسته ایم. تجربه های شخصی ما بی شمار است و نمی خواهم به آن بپردازم. ولی از آن تجربه های بی شمار دو درس، دو عبرت، به نظرم برای آینده ما اهمیت حیاتی دارد: اولویت دادن به انباشت ملی، و در هم نیامیختن اولویت ها. نخست انباشت ملی.

در بحث توسعه و تجدد نظریه های بسیار آورده اند. یکی از مشهور ترین شان اخلاق پروتستان "وبر" است ولی توسعه در جامعه های غیر پروتستان بسیار روی داده است و از آن می توان فرا تر رفت. نظریه دیگر ی را که بیش از پیش قبول عام می یابد می توان شکستگی قدرت، همان پلورالیسم، نام نهاد: هر جا اقتدار مرکزی سستی گرفته است و میدانی برای چند گرائی یا پلورالیسم و کارکرد خود مختار افراد و گروه ها بوده اسباب توسعه فراهم شده است. این نظریه اعتبار بیشتر دارد و می توان پیش بینی کرد که حتی نمونه های توسعه متمرکز و از بالا ــ برجسته ترین ش چین ــ در دراز مدت به بن بست تمرکز خواهند خورد و می باید گشاده شوند.

ولی خاستگاه های توسعه هر چه باشد آنچه از توسعه بر می آید انباشتن دارائی های مادی و فرهنگی جامعه است. منظور از توسعه رسیدن به چنان انباشتی از دارائی های مادی و فرهنگی است که افزایش مداوم و خود بخود آنها را امکان پذیر سازد. ما هنگامی که به خود می نگریم تاریخ ایران را سراسر گسست هائی در روند انباشت ملی می بینیم. از تاختن های بیابان گردان عرب و غزان و مغولان و تاتاران گرفته، تا دست اندازی های روسیه و بریتانیا، هزار و چهار صد سالی یا هرچه چند گاهی رشته بوده ایم در تاراج و کشتار و ویرانی های پر دامنه پنبه شده است و یا با بهره گیری از ضعف سیاسی مزمن جامعه ایرانی اصلا نگذاشته اند به خود برسیم (منظورم از ضعف سیاسی، کم دانشی عمومی و پائین بودن هوش عاطفی یا همان فضیلت های اجتماعی ماست.)

در همین صد ساله گذشته که دوران بیداری جامعه ایرانی است و تکان قطعی به بنیاد های اجتماعی مان داده شده، ما چهار فرصت را برای انباشت دارائی ملی از دست دادیم. در انقلاب مشروطه ترکیبی از غلبه فرصت طلبان و تند روان و بیگانگان انقلاب را به شکست کشانید. در سوم شهریور ندانم کاری و استبداد خفه کننده باز به یاری مداخله خارجی، گسست دیگری پیش آورد. در پیکار ملی کردن نفت کوتاه بینی سیاسی و خام دستی استراتژیک به بیگانگان فرصت داد که پیکار ملی را شکست دهند. ولی آن شکست، زیان کوچک تر بود. از آن بد تر یکی از بهترین رهگشاد breakthrough ها در تحول نظام سیاسی ایران به یک دمکراسی لیبرال، ناچیز و بجای آن زمینه برای یک دیکتاتوری دیگر، هرچند سازنده، آماده شد. در انقلاب اسلامی که دیگر بیگانگان چنان دست گشاده ای بر کشور ما نداشتند خود حکومت و مردم باز اساسا روی فرصت طلبی دست به خودکشی زدند و بد ترین گسست این صد ساله پیش آمد.

اکنون به نظرم می توانیم بگوئیم که بهترین درس گسست های تاریخی ما اولویت دان به انباشت ملی است. در آینده هرچه می کنیم و به هر راه می رویم پیش از همه توجه داشته باشیم که این مایه دارائی، آب و خاک و مردمان و زیر ساخت ها، که از این تاریخ ــ تاریخی که بیشتر دشمن ما بوده ــ باقی مانده است کمتر نشود تا برای ساختن کشور بماند.

درس دوم، درهم نیامیختن اولویت اصلی با اولویت ها و ملاحظات دیگر و منحرف نشدن از آن است. منظورم این است که در یک پیکار ملی، در امری که از سود ها و ملاحظات شخصی و گروهی در می گذرد، هیچ گاه چشمان خود را از موضوع مرکزی نمی باید دور گرفت. فضای برانگیخته و انرژی بسیج شده و هاله احترام آمیز یک پیکار ملی به آسانی گروه هائی را به وسوسه وارد کردن دستور کار agenda های دیگری در پیکار اصلی می اندازد و در اینجاست که همه چیز به بیراهه می رود. باز از همین گذشته نزدیک تر مثال بیاورم.

برنامه نوسازندگی شگرف دوران پهلوی ــ با ابعاد آن روزی ایران ــ به پیکاری برای مشروعیت بخشیدن به یک سلسله تازه آمیخته شد و احساس حقارتی که بر همه آن دوران حکم فرما بود (تملق و کیش شخصیت و قدرت نمائی و لاف زدن های میان تهی همه نشانه های عقده حقارت است،) به کوتاهی ها و زیاده روی هائی دامن زد که شکست نهائی هر دو پادشاه را با هزینه های هنگفت برای ایران به بار آورد. اگر ملاحظات حیثیتی و تبلیغاتی کنار گذاشته می شد و مانند اینهمه "ببر های آسیائی" ــ که همچون ایران از پائین ترین ها آغاز کردند ولی سر شان را به زیر انداختند و دنبال یک استراتژی کارساز را گرفتند ــ همان برنامه نوسازندگی به طور جدی پیگیری می شد و سیاست را فدای تبلیغات نمی کردند مشروعیت و محبوبیت بیشتر هم می آمد و شکست نمی آمد.

به همین ترتیب در پیکار ملی کردن نفت اگر پاک کردن حساب های گذشته و پیروزی در مبارزه قدرت داخلی را وارد موضوع اصلی یعنی رویاروئی با یک ابر قدرت برخوردار از پشتیبانی ابر قدرتی دیگر نمی کردند، پیکار به آن پیروزی که در توان ایران می بود می رسید و بعد، اگر هم ضرورتی می داشت می توانستند در موقعیتی به مراتب نیرومند تر به پاک کردن حساب ها و مبارزه قدرت داخلی، بپردازند. این "زرنگی" های تاکتیکی ما، در انقلاب اسلامی بد ترین نمایش خود را داد. برای آزادی و استقلال به پا خاستند ولی وسوسه بهره برداری از مذهب با شعار حکومت اسلامی و تن دادن به رهبری خمینی، هم پیکار را به شکست کشانید، هم بیشتر دست در کاران را. در رده های بالای حکومتی نیز همان وسوسه، پرچم های سفید را در نخستین برخورد ها بالا برد.

اگر تجربه ملی را به این گونه بنگریم و نه از دریچه مهر و کین و نامرادی های شخصی و گروهی خود، آنگاه عمل سیاسی را در چشم انداز دیگری خواهیم دید. به ویژه در شرایط تاریخی تعیین کننده ای مانند آنچه ما در گیر ش هستیم عمل سیاسی نمی تواند بیرون از یک چشم انداز تاریخی باشد. ما دیده ایم که سیاست های شخصی و گروهی، به معنی پیش انداختن فرد یا گروه معین، چه پیامد های تاریخی داشته است. کسان می خواسته اند به کرانه های سلامت دلخواه خود برسند ولی کشتی کشور را در غرقاب ها انداخته اند. از چنین تجربه مکرری می توان آموخت که مطمئن ترین راهنمای عمل سیاسی همان است که بنتام گفت: بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان. آیا برنامه سیاسی و دستور کار ما به سود بیشترین ایرانیان است؟ ما امروز وظیفه ای فوری تر از برقراری یک جامعه شهروندی، جامعه ای که همه حقوق از فرد انسانی، بی هیچ پسوند و پیشوند، بی هیچ تبعیض و فاصله، سرچشمه می گیرد نداریم. در چنان جامعه هائی میدان برای رسیدن همه لایه های اجتماعی، همه گروه ها به خواست های خود باز است ــ اگر بتوانند اکثریت را با خود همراه کنند. یک جامعه شهروندی در دراز مدت به سود همگان خواهد بود زیرا پیشرفت را از خشونت و خونریزی و فاجعه ملی بی نیاز خواهد کرد.

جرمی بنتام در بریتانیای میانه سده های هژدهم و نوزدهم می زیست که از فساد و زور گوئی اقلیت فرمانروا و بی بهرگی و نا آگاهی اکثریت بزرگ مردمان سرشار می بود. آنچه بریتانیا را چنین جامعه ای کرد رویکرد متفاوت طبقه سیاسی بریتانیا بود. آن طبقه سیاسی که محدود بودن ش به گروه کوچک مردان مال دار و ملک دار در آن دوره تاریخی اتفاقا به سود تحول فرهنگ سیاسی تمام شد، آموخت که سود آنی و منحصر به خود را فدای سود دراز مدت جامعه به طور کلی کند. بجای رویکرد کنار گذارنده، رویکرد دربر گیرنده را که مستلزم گذشت های متقابل و رسیدن به همرائی است بگذارد. (حتی در همان سده اصل جابجا شدن قدرت پذیرفته بود، که اصل موضوع در یک دمکراسی لیبرال است، و نخست وزیران به آسانی منزل به مخالفان تلخ سیاسی خود می پرداختند). آنگاه اندک اندک حق رای و پیشرفت به همه جامعه رسید. بریتانیا بهشت روی زمین نیست ــ هیچ کشوری نیست ــ ولی می تواند خود را بهتر سازد. بیشترین خوشبختی برای بیشترین مردمان در بریتانیا از زیاده روی ها و اشتباهات مرگبار و برباد رفتن انباشت ملی جلوگیری کرده است. بقیه دنیا هم یا از سرمشق بریتانیا آموختند یا می باید بیاموزند.

اینها بزرگ ترین درس هائی است که از هشت دهه گذشته گرفته ام و فرصتی بهتر از امروز برای بازگفتن ش نمی بود.


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برگرفته از سخنرانی زادروز هشتاد سالگی

واپسین جملات آقای داریوش همایون ( حاوی خیر مقدم عرض کردن ایشان به امثال حاج آقا ها مسعود بهنود و نوری زاده ) در این "برگرفته" حدف شد چون در زیر چتر چل تیکه مجال "تعارف" با پادوهای عبا شوکلاتی و شهید(!) بهشتی… باقی نیست!

رامین مولائی