از این سفر
فريدون گيلاني
دوباره بلند شد
مثل صدای زنده راه رفت
مثل زبان تازه حرف زد
دوباره از اتاق بزرگتر شد
به قدر شعرهای بلند بالا
قد کشید
از امتداد همسایه عبور کرد
خیال قایق ها راحت شد که بادبان
به موج ها تردید دارد
و دیگر هیچ بیابانی
به فکر آبادی های نامفهوم نمی خوابد
دوباره با سطح خانه
که از پرسش های این موسیقی کمی بلند تر بود
زمینه های طرح سفر را شکست
خودش را
دوباره لا به لای روزها ترمیم کرد
کنار شهر
کسی به انتظارش نبود
از فکر انتشار در آمد
بسیار به دیوارها نوشت
گاهی به گوش رهگذران زمزمه کرد
دستش را
به سرعت سایه ها افزود
نمی توانست کنار بوته
برای خاطر پروانه ها کمین بگذارد
تنش را
مثل کوه
در دهانه ی جنگل منتشر کرد
مبادا که چاپخانه ها
زبانه هایش را پوشال کنند
و آدم های خالی را
پشت ویترین بگذارند کلمه ای دیگر
فتنه ای دیگر
مگرچقدر در این خرابه چکمه ساخته بودند ؟! میل به خواندن
مثل چشم دیدن
در مستعمره جا مانده
وقتی گنجشک ها
در جلدهای زیبا دنبال دانه می گردند
سطرها را
با زنجیر به هم بسته اند
که خیال آقایان راحت باشد
و آواز ها را
از جریان تنفس دزدیده اند
کلمه ای دیگر
فتنه ای دیگر
مگر چقدر در این خرابه چکمه ساخته بودند ؟
اگر زرهی کارسازتر از عشق پیدا کردید
راهش را با کلمات نبندید
چکمه ها را چنان ساخته اند
که هیچ پهلوانی دیگر
به بازوبندهای بازاری اعتماد نمی کند
آخرین کشتی هم
پراز چکمه های ساق بلند است
دوباره بلند شد
دوباره صدایش
به اندازه ی شهر شد
کلمه ای دیگر
فتنه ای دیگر
اگر رزهی کارسازتر از عشق پیدا کردید
راهش را با کلمات نبندید.