23 July 2006

سربلند


براى رسيدن به صلح بايد جنگيد
...............................................................


خشونت، ترور و تروريسم، قتل و خونريزى، از بين رفتن انسانهاى بىگناه و همه همه به تنهايى كافى است كه به رد خشونت در تمامى اشكالش اعتقاد بياوريم. اعتقادى كه در نگاه اول منطقى بنظر مىرسد اما در نهايت چه؟ اينكه خشونت بد است و كشتار مردم بىگناه عملى مطرود است بحث درستى است اما پاسخى براى اين سئوال نخواهد بود كه چگونه بايد به دنيايى كه اين اشكال خشونت را در آن نبينيم رسيد؟ اين سئوال مهمى است كه كمتر كسى پاسخ گويش است و عمدتا با تكرار نفى خشونت گمان مىكنند كه گويى تمام جهان چشم بدهانشان دوختند تا بمجردى كه از زشتى هاى خشونت مىگوييم دست از كارهاى غير انسانى شان بردارند. ولى متاسفانه هيچگاه معضلات اجتماعى با موعضه هاى انساندوستى حل نشده و نخواهد شد. زيرا كه دلايل خشونت ريشه در مسايل اقتصادى، خواسته هاى طبقاتى و طبقات حاكم دارد كه با هيچ موعضه انساندوستانه اى قابل حل نبوده و تنها با دگرگونى كلى در تمامى عرصه ها بدست خواهد آمد.

از فجايع انسانى در جهان سخن مىگويند و بجاى اينكه ريشه هاى پيدايش و راهكارهاى حل آن را بشكافند برايمان از بد بودن خشونت مىگويند، چيزى كه همه آن را مىدانند و تكرارش شرايط امروز را عوض نخواهد كرد. تفكرات انسان دوستانه و حقوق بشرى چيز جديدى نيست كه امروز به آن رسيده باشند بلكه اين تفكرات ريشه در قرنها مجادلات بشرى دارد كه اوج آن در قرن 16 كه جدال ميان سنت و مدرنيست بود جريان داشت. اما چرا نتيجه نداد؟ تنها به اين دليل كه هيچ ستمگرى با موعضه هاى انسان دوستى از جناياتش دست نخواهد كشيد و راهى نيست جز اينكه به زور او را به پايين كشيد. و همينجاست كه ضرورت جنگ ميان ستمگر ستمديده و سركوبگر و سركوب شده رنگ گرفته و بيش از گذشته نمود پيدا مىكند.

مىگويند آنقدر زخمها ديديم كه ديگر نمىخواهيم تكرارش كنيم. مىگويند يادآورى پاهاى پاره پاره رفقايمان در زندان باعث شده كه امروز حتى از مجازات شكنجه گران مان هم گذشت كنيم. در وحله اول اين نگاه خيلى انسانى بنظر مىرسد، در حالى كه اينطور نيست زيرا آنان چنان شيفته انساندوستى هاى غير منطقى شده اند كه عملا جايگاه ستمگر و ستمديده را عوض مىكنند. براى آنان انسان فقط معنى انسان را مىدهد نه چيز ديگر. برايشان مهم نيست كه انسانها بر اساس موقعيتشان در مناسبات اجتماعى خواسته هاى گوناگون دارند كه همان خواسته ها از آنها سركوبگر و سركوب شده مىسازد.آنان با ترويج اين نوع ديدگاه ها بچه اى كه سرش از انفجار خمپاره هاى آمريكايى تكه تكه شده است را با كسى كه اين عمل را انجام داده يكسان مىبينند. آنان رفيقى را كه زير شكنجه هاى حاج داوود ها تكه تكه شده است را با حاج داوود يكسان مىبينند و ناآگاهانه آنها را با هم مقايسه مىكنند.

بسيارى از اين انسان دوستان چنان در اين مسير پيشرفت مىكنند كه منكر انقلاب و مبارزات مسلحانه برحق مردم مىشوند. انقلابيون و آزاديخواهان را تروريست مىنامند و بخيال خود با اينگونه اشعار قادرند دنيا را از بدى ها پاك كنند. اما هيچكدام برايمان توضيح نمىدهند براى رسيدن به آن دنياى ارمانى چه بايد كرد؟ انقلاب نمىكنيم، اسلحه دست نمىگيريم، حتى شيشه اى را هم نمىشكنيم ، اما بلاخره چگونه ستمگران را سرنگون كنيم؟ چگونه از دولتهايى كه تا دندان مسلح هستند و هر صداى مخالفى را با گلوله جواب مىدهند بخواهيم كه دست از كارهاى ضد انسانى شان بردارند؟ التماسشان كنيم و به پاهايشان بيفتيم كه لطفا ما را كمتر قتل عام كنيد؟ و يا مسيح وار براى امرزيدن گناهانشان خود را به صليب بكشيم؟

اما جاى اينگونه اشعار لطيف روى اسمانها است. در روى زمين زندگى طور ديگرى است. بچه ها يى را مىبينيم كه در عمرشان جز خشت هاى آجر در كوره پزخانه ها چيزى نديدند. كارگران قالى بافى را مىبينيم كه جز دار قالى هيچ چيز را به چشم نديدند. كارگرانى را مىبينيم كه كمرشان زير كار كارمزدى خورد شده، كشاورزانى را مىبينيم كه به وجود زالو هاى چسبيده به پاهايشان در درون رخت خواب هم عادت كردند. اينها مسايل روى زمين است كه بايد حلش كرد. اما چگونه؟ بدون ترديد با موعضه راه بجايى نخواهيم برد و دقيقا بايد به خشم برحق همان مردم متوسل شد، آتش خشمشان را شعله ور كرد تا سرمايه با تمامى محافظين ريز و درشتش خاكستر كنند.

مىگويند از انقلاب خسته شديم، ديگر نمىخواهيم خون ريخته شود. آنانى كه خون بدشان مىايد سالهاست كه اين شعار ها را سر مىدهند و هر سال شاهد ريخته شدن خونهاى بسيارى از مردم ، زنان و زحمتكشان كشورمان هستيم. براى اينان كه انقلاب را مترادف با خشونت مىدانند اصلا مهم نيست كه در اين سالها چند هزار نفر جان باختند؟ آنها تصور مىكنند كه انقلا ب يعنى اينكه نيمى از مردم بايد بميرند. اما ايا در قيام 57 چند نفر كشته شدند؟ و در اين 26 سال چند نفر از بين رفتند؟ پس كجاى انقلاب هزينه دارد؟ چرا تلاش مىكنند كه از انقلاب چهره اى خونريز و وحشى تصوير كنند؟ به اعتقاد من اين تلاشها تماما يك معنى دارد و آن تلاش براى حفظ مناسبات موجود است. حفظ مناسبات موجود نه به معنى حفظ جمهورى اسلامى كه شايد بسيارى از انان مخالف جمهورى اسلامى باشند اما براى آنان مهم است كه جمهورى اسلامى برود ولى مناسبات آن كماكان دست نخورده باقى بماند. همان مناسباتى كه باز عده اى اينبار شايد كروات برگردن اكثريت جامعه و حاصل دسترنج زحمتكشان را چپاول كنند.

سرمايه دارى با شعار مبارزه با تروريست روزانه هزاران نفر را در گوشه و كنار دنيا عملا ترور مىكند. كمونيستها در آمريكاى لاتين در روز روشن توسط باندهاى مخوف اطلاعات آمريكا ترور مىشوند. آنها حتى به مردم عادى هم رحم نمىكنند و آنها را روزانه در عراق و افغانستان و يوگوسلاوى ترور مىكنند. براى مردم انقلاب هاى دروغين براه مىاندازند و خمينى ها و پينوشه ها را به سركار مىآورند، صدام و طالبان را بمدت 25 سال مسلح مىكنند و آموزش نظامى مىدهند. اما در اين ميان آنانى كه براى رهايى ملتشان دست به اسلحه بردند را تروريست مىخوانند. آن بزرگمردى كه لاجوردى كثافت را به سزاى اعمالش رساند را تروريست مىنامند. گروهاى رهايى بخش و مترقى در پرو و نپال و شيلى و مكزيك را تروريست مىنامند. تمامى احزاب مترقى و كمونيست دنيا در ليست تروريست آنها جا دارد. و در ميان اين اشفته بازار چه كسى تروريست است؟

به مجردى كه از انتقام برحق توده ها و خشم مقدس آنان سخن مىرانيم ما را با اسامه بن لادن ها و شيعيان عراقى و جانورانى از اين دست مقايسه مىكنند. اما نمىگويند در كجاى دنيا كمونيستى سر كسى را بريده است؟ كدام كمونيستى به مانند شيعيان الجزاير به خانه مردم بىدفاع ريخته و سر كودكان را از بدن جدا كرده است؟ كه اين اعمال مختص انديشه اى است كه اصولا بر پايه جنايت شكل گرفته.

بدون شك در كنار سرمايه دارى و امپرياليسم، مذاهب و بخصوص اسلام و تعاليم اسلامى نقش اساسى و محورى در بزرگترين جنايات بشرى ايفا كرده است. تمامى جناياتى كه در افغانستان ، الجزاير، اسراييل و عراق شاهدش هستيم دقيقا برپايه تعاليم اسلامى بوده بحدى كه هنوز هيچ مسلمانى نتوانسته كوچكترين دليلى در عدم انطباق اين جنايات با دستورات قران و اسلام بياورد. امروزه مذهب، سرمايه دارى و ناسيونايسم مثلث جنايات بشرى هستند. هرجا كه ديديد سر بچه اى بريده شد، هرجا ديديد كشورى با خاك يكسان شد، هرجا ديديد زنى بدار آويخته شد، هرجا شاهد قتل عام مخالفين بوديد و هرجا با جنايت دهشت انگيزى روبرو شديد بدانيد كه پاى يكى از اضلاع اين مثلث شوم در ميان است.

براى رسيدن به صلح بايد جنگيد. براى رسيدن به دنياى بدون اسلحه بايد اسلحه بدست گرفت و هيچ راهى بجز اين متصور نيست كه اگر راه ديگرى كارساز بود قرنها پيش به ثمر مىنشست.
جدال امروز دنيا، جدال طبقاتى است. جدال ستمديدگان و ستمگران است. جدال كار و سرمايه است و در اين جدال بايد جنگيد. هيچ دولت ستمگرى تا بحال با خواهش و تمنا بركنار نشده و انقلاب و قهر مسلحانه توده هاى ستمكشيده تنها راه سرنگونى مستبدان است.

به مبارزات رهايى بخش زحمتكشان دنيا و خشم برحق آنان ارج مینهيم و تا رسيدن به دنيايى كه در آن از ستمگر خبرى نباشد خواهيم جنگيد، چه با قلم، چه با شعار و چه با اسلحه.

22جولاى2006
....................