هادی خرسندی
بهترين راه استفاده از يک اکبرگنجي
.............................................................
دوشنبه 26 تير 1385
خلاصه ما امروز بعدازظهر رفتيم ختم اعتصاب غذا را برچيديم. قطعنامه را خواندند و کف زديم. چه بچه هاي نازنيني بودند.
رفتيم به نيّت آزادي زندانيان سياسي. گفتيم اگر بعدها فهميديم رودست خورده ايم، ميگوئيم رفته بوديم تماشا و توي پياده رو بوديم!(مثل انقلاب)
چهار نفر بوديم ما، يکنفرمان نيامد جلو. ميخواهد برود ايران. ميترسيد لدالورود خودش را هم بگيرند بگويند چرا گفتي زندانيان سياسي آزاد شوند!
احتياط ميکرد. حق هم داشت، چون اتوبوس هاي توريستي هم که رد ميشدند توريست ها از صحنه عکس و فيلم ميگرفتند.
(تکمله بعدي- صبح دوشنبه - ديدم سايت ايران امروز عکس و تفصيلات گذاشته از دو نفر که ميگويد آنطرف خيابان داشتند از اعتصابيون فيلمبرداري ميکردند. عکس ها ديدني است. يکنفر هم رفته يواشکي از آنها عکس گرفته. دست بالاي دست بسيار است) دوستمان حق داشت احتياط کند.
خلاصه ما رفتيم تا چشم هاي بي بي سي چهارتا شود. (بلکه ما را شانزده نفر ببيند!)
با اينکه اکبر گنجي ديگر نبود و آخر برنامه هم بود هنوز بيست نفري آنجا بودند. بي بي سي ديروز نوشته بود «چند تن از هواداران اکبر گنجي». ما چهار نفر خودمان «چند تن» بوديم. تازه الزاماً در هواداري از اکبرگنجي هم نرفته بوديم! آنجا هم يکي دونفر دلخور بودند که چرا بي بي سي آنها را هوادار گنجي قلمداد کرده. خوب البته ابتکارش از اکبر گنجي است. به گمانم نخست وزير اسرائيل و يک عده از هوادارانش هم اگر به جاي اين وحشي بازي ها اعتصاب غذا کرده بودند، حماس تا حالا آن پسرک اسير جنگي را آزاد کرده بود.
بامزّه که جوان رعنائي (محمد سِفريان) قطعنامه را توي تلفن موبايل ميخواند و داشت زنده از راديوئي پخش ميشد. آخرش ما کف زديم که صدايش برود توي راديو. دوستي که تلفن موبايل را جلوي دهان سِفريان گرفته بود هم تلفن را گذاشت زير بغلش و شروع کرد کف زدن! بنابراين اگر در جائي قطعنامه را شنيديد و آخرش صداي کف زدن نيامد خيال نکنيد ما کف نزديم! بلکه ميکروفن زير بغل آن آقا بود.
از آنجا من و همراهان رفتيم مرکز فرهنگي لهستاني ها. (پوليش سنتر). جامعه ايرانيان برنامه اي براي خانواده ها و مشکلات با فرزندان داشت. فيلم و تآتر و روانشناس و خلاصه خانم فوزيه کريمي که برنامه را راه انداخته بود کلّي زحمت کشيده بود. رئيس هيآت مديره جامعه از من خواسته بود سري بزنم.
نشستيم گوش داديم و ياد گرفتيم که چگونه با فرزندانمان برخورد کنيم. خواستيم مرخص شويم گفتند صبر کنيد که آخر برنامه «سورپريز» داريم. ما هم نشستيم به اميد سورپريز. لحظات بکندي ميگذشت. ما خسته بوديم. از اعتصاب غذا آمده بوديم. البته قبلش رفته بوديم چلوکبابي آلونک. حالا توي سالن پوليش سنتر لحظات به کندي ميگذشت که بالأخره نوبت سورپريز شد. مردم کف زدند. مرا صدا کردند بالا! ما سورپرايز بوديم و خودمان نميدانستيم! الولش از مردم بابت سورپرايز بودن خودم معذرت خواستم.
پروانه سلطاني آنجا بود گپ زديم. بازيگر و کارگردان است امّا کار اداري فعاليتش را مهار کرده. صحبت اکبر گنجي شد. از اندک ديداري با او راضي نبود. گفت اين حزب اللهي ها موقع روبرو شدن با زن ها لو ميروند و به دام ميفتند. گفت به چشم و صورت زن ها نگاه نميکنند و به آسمان و زمين چشم مياندازند. گفت گنجي ذوق زده بود.
با چندتن (يعني سه چهار نفر نه سي چهل نفر) صحبت گل انداخت. يکي ميگفت آدمي که بر مزار کسي ميرسد مي نشيند و فاتحه ميخواند (او را بر مزار نازي مزّکا ديده بود) و لابد ميخواهد آن مرحوم يا مرحومه را به بهشت بفرستد، براي ايران چه ميتواند بکند؟ ديگري گفت ميتواند فاتحه براي مملکت بخواند!
گفت همانطور که در جلسه جمعه اش فاتحه براي شعور حاضران خواند و برايش کف زدند. وقتي هم راجع به پاسدار بودنش پرسيدند گفت پاسدار شدم که به جنگ بروم و با دشمن کشور بجنگم. مردم به هيجان آمدند و کف زدند. جّو گرفته بودشان، و فکر نکردند که اولاً سپاه پاسداران قبل از جنگ درست شد و بعد هم گنجي مگر به جبهه رفت؟
صحبت درباره گنجي زياد است و نميدانم چرا بايد زياد باشد. من مختصري گفته بودم. خوب روزنامه نگار قهّاري بوده، آدم مقاومي بوده. در زندان ايستادگي کرده. حالا هم برگشته. دمکرات شده، لائيک شده و مخالف ولايت فقيه شده. که اگر همه را راست بگويد تازه شده مثل ما!
بگذاريم گنجي را خارجي ها تحويل بگيرند و او راجع به جنايات رژيم افشاگري کند. (به شرطي که بکند). او فعلاً تريبون بين المللي دارد. فرق عمده اش با ماها همين است. اين بهترين استفاده از گنجي است. به خارجي ها آبش کنيم. خودمان نه اذيتش کنيم نه اُمّتش باشيم.
(عکس هاي مراسم پاياني اعتصاب غذاي لندن در سايت اخبار روز )
.............................................................
دوشنبه 26 تير 1385
خلاصه ما امروز بعدازظهر رفتيم ختم اعتصاب غذا را برچيديم. قطعنامه را خواندند و کف زديم. چه بچه هاي نازنيني بودند.
رفتيم به نيّت آزادي زندانيان سياسي. گفتيم اگر بعدها فهميديم رودست خورده ايم، ميگوئيم رفته بوديم تماشا و توي پياده رو بوديم!(مثل انقلاب)
چهار نفر بوديم ما، يکنفرمان نيامد جلو. ميخواهد برود ايران. ميترسيد لدالورود خودش را هم بگيرند بگويند چرا گفتي زندانيان سياسي آزاد شوند!
احتياط ميکرد. حق هم داشت، چون اتوبوس هاي توريستي هم که رد ميشدند توريست ها از صحنه عکس و فيلم ميگرفتند.
(تکمله بعدي- صبح دوشنبه - ديدم سايت ايران امروز عکس و تفصيلات گذاشته از دو نفر که ميگويد آنطرف خيابان داشتند از اعتصابيون فيلمبرداري ميکردند. عکس ها ديدني است. يکنفر هم رفته يواشکي از آنها عکس گرفته. دست بالاي دست بسيار است) دوستمان حق داشت احتياط کند.
خلاصه ما رفتيم تا چشم هاي بي بي سي چهارتا شود. (بلکه ما را شانزده نفر ببيند!)
با اينکه اکبر گنجي ديگر نبود و آخر برنامه هم بود هنوز بيست نفري آنجا بودند. بي بي سي ديروز نوشته بود «چند تن از هواداران اکبر گنجي». ما چهار نفر خودمان «چند تن» بوديم. تازه الزاماً در هواداري از اکبرگنجي هم نرفته بوديم! آنجا هم يکي دونفر دلخور بودند که چرا بي بي سي آنها را هوادار گنجي قلمداد کرده. خوب البته ابتکارش از اکبر گنجي است. به گمانم نخست وزير اسرائيل و يک عده از هوادارانش هم اگر به جاي اين وحشي بازي ها اعتصاب غذا کرده بودند، حماس تا حالا آن پسرک اسير جنگي را آزاد کرده بود.
بامزّه که جوان رعنائي (محمد سِفريان) قطعنامه را توي تلفن موبايل ميخواند و داشت زنده از راديوئي پخش ميشد. آخرش ما کف زديم که صدايش برود توي راديو. دوستي که تلفن موبايل را جلوي دهان سِفريان گرفته بود هم تلفن را گذاشت زير بغلش و شروع کرد کف زدن! بنابراين اگر در جائي قطعنامه را شنيديد و آخرش صداي کف زدن نيامد خيال نکنيد ما کف نزديم! بلکه ميکروفن زير بغل آن آقا بود.
از آنجا من و همراهان رفتيم مرکز فرهنگي لهستاني ها. (پوليش سنتر). جامعه ايرانيان برنامه اي براي خانواده ها و مشکلات با فرزندان داشت. فيلم و تآتر و روانشناس و خلاصه خانم فوزيه کريمي که برنامه را راه انداخته بود کلّي زحمت کشيده بود. رئيس هيآت مديره جامعه از من خواسته بود سري بزنم.
نشستيم گوش داديم و ياد گرفتيم که چگونه با فرزندانمان برخورد کنيم. خواستيم مرخص شويم گفتند صبر کنيد که آخر برنامه «سورپريز» داريم. ما هم نشستيم به اميد سورپريز. لحظات بکندي ميگذشت. ما خسته بوديم. از اعتصاب غذا آمده بوديم. البته قبلش رفته بوديم چلوکبابي آلونک. حالا توي سالن پوليش سنتر لحظات به کندي ميگذشت که بالأخره نوبت سورپريز شد. مردم کف زدند. مرا صدا کردند بالا! ما سورپرايز بوديم و خودمان نميدانستيم! الولش از مردم بابت سورپرايز بودن خودم معذرت خواستم.
پروانه سلطاني آنجا بود گپ زديم. بازيگر و کارگردان است امّا کار اداري فعاليتش را مهار کرده. صحبت اکبر گنجي شد. از اندک ديداري با او راضي نبود. گفت اين حزب اللهي ها موقع روبرو شدن با زن ها لو ميروند و به دام ميفتند. گفت به چشم و صورت زن ها نگاه نميکنند و به آسمان و زمين چشم مياندازند. گفت گنجي ذوق زده بود.
با چندتن (يعني سه چهار نفر نه سي چهل نفر) صحبت گل انداخت. يکي ميگفت آدمي که بر مزار کسي ميرسد مي نشيند و فاتحه ميخواند (او را بر مزار نازي مزّکا ديده بود) و لابد ميخواهد آن مرحوم يا مرحومه را به بهشت بفرستد، براي ايران چه ميتواند بکند؟ ديگري گفت ميتواند فاتحه براي مملکت بخواند!
گفت همانطور که در جلسه جمعه اش فاتحه براي شعور حاضران خواند و برايش کف زدند. وقتي هم راجع به پاسدار بودنش پرسيدند گفت پاسدار شدم که به جنگ بروم و با دشمن کشور بجنگم. مردم به هيجان آمدند و کف زدند. جّو گرفته بودشان، و فکر نکردند که اولاً سپاه پاسداران قبل از جنگ درست شد و بعد هم گنجي مگر به جبهه رفت؟
صحبت درباره گنجي زياد است و نميدانم چرا بايد زياد باشد. من مختصري گفته بودم. خوب روزنامه نگار قهّاري بوده، آدم مقاومي بوده. در زندان ايستادگي کرده. حالا هم برگشته. دمکرات شده، لائيک شده و مخالف ولايت فقيه شده. که اگر همه را راست بگويد تازه شده مثل ما!
بگذاريم گنجي را خارجي ها تحويل بگيرند و او راجع به جنايات رژيم افشاگري کند. (به شرطي که بکند). او فعلاً تريبون بين المللي دارد. فرق عمده اش با ماها همين است. اين بهترين استفاده از گنجي است. به خارجي ها آبش کنيم. خودمان نه اذيتش کنيم نه اُمّتش باشيم.
(عکس هاي مراسم پاياني اعتصاب غذاي لندن در سايت اخبار روز )