17 November 2006

اسماعيل نوری علا: سياست زدگی در "نوانديشی" دينی


اينکه امثال آقای سروش، در ارزيابی خود از، بقول خودشان، «نهضت روشنفکری دينی» نقائصی گسترده و بنيادين می يابند هم از سر آن است که «روشنفکران دينی» چندان غم دين ندارند که بخواهند وقت خود را برای اصلاح آن تلف کنند.

آنان، در پی ِ انقلابی به بيراهه رفته، صاحب امکانات، امتيازات، و مقامات مادی و معنوی باد آورده ای شده اند که حفظ آنها را منوط به حفظ حکومت اسلامی و بيرون راندن سکولاريسم (بعنوان تنها معاند بنيان برانداز آن) می بينند


سياست زدگی در "نوانديشی" دينی



اسماعيل نوری علا



در طی چند مقاله ای که تاکنون دربارهء پديدهء «نوانديشی دينی» نوشته ام، همواره کوششم بر آن بوده که دو مفهوم «روشنفکر دينی» و «نوانديش دينی» را از هم تفکيک کرده و نخست نشان دهم که مفهوم اول نادرست و مفهوم دوم واجد معناست و آنگاه نسبت اين پديده را با «سکولاريسم» ( به معنی کشاندن اديان و مذاهب به حوزهء خصوصی) توضيح داده و توضيح دهم که چون «نوانديشی دينی» در نزد متفکران مسلمان ميهن ما همواره با درگير شدن آنان در مسائل سياسی و کشاندن دين و مذهب شان به حوزهء سياست همراه بوده است، در حال حاضر و در شکل کنونی آن، نمی توان اميدی به آيندهء «نوانديشی دينی» در ايران، و عملکرد آن در راستای تخفيف آلام مردم کشورمان داشت ـ آلامی که مستقيماً حاصل حضور سمج و دائمی ِ مذهب در زندگی عمومی مردمان بوده است. يعنی، نظرم اين بوده که از يکسو «نوانديشی دينی» بدون اعتقاد و عمل کردن به «سکولاريسم» ممکن نيست و، از سوی ديگر، تا زمانی که نوانديشی دينی با تأييد اسلاميت حکومت و در زير سقف آن صورت می گيرد حاصل مفيدی بر آن نمی توان متصور بود، حتی اگر، برای رفع يک دعوای فرعی، توافق کنيم که «نوانديش دينی» را بتوان «روشنفکر دينی» هم خواند.

ماه رمضان گذشته، و جلساتی که به هنگام افطار در منزل حجه الاسلام نوری برگزار می شد، فرصتی را پيش آورد تا تعدادی از «نوانديشان دينی» به سخنرانی پرداخته و در اين زمينه نکات مختلفی را مطرح سازند. من، در يکی از مقالات گذشته ام به نام «گاندی يا اسامه؟»، در تحليل سخنان يکی از اين گويندگان، يعنی حجه الاسلام اشکوری، کوشيدم نشان دهم که چگونه آن نکات فوق الذکر در متن انديشه ايشان بصورتی بارز وجود دارد. اما سخنرانی آقای دکتر عبدالکريم سروش، که اين روزها بت اعظم «نوانديشان دينی» و مدافع سرسخت کاربرد «روشنفکر دينی» بشمار می رود و روزبروز هم لحن سخن اش با تبخترتر شده، و هم از پرخاشگری نسبت به منکران اين پديده، لبريزتر می شود، دريچهء بزرگتری بر مبانی هميشگی و وضعيت کنونی «نوانديشی دينی در اسلام سياسی» می گشود. در اين مقاله می کوشم تا برخی از نکات مستتر در سخن ايشان را تشريح کنم.

آقای دکتر سروش، که در پی انجام مراسم «دعای کميل» سخن می گفت، در اثبات درستی ِ اصطلاح «روشنفکر دينی»، اظهار داشته است: «روشنفکری دينی را نمی‌‏توان با هيچ حيله‌‏ای از ميان برداشت. اگر برخی آن را دروغ و متناقض می‌‏دانند، توجه کنند که اين دروغ امروز راست است و تناقض ‌‏هايش برطرف شده است (؟!)» و خبرگزاری رسمی دولتی جمهوری اسلامی (ايلنا)، که ناقل خبر اين گردهمآئی است، اضافه می کند که، سروش، مخالفان «روشنفکری دينی» را دو طايفه عنوان کرده و گفته است: «يکی "روحانيون سنتی" (هستند) که هر نوع روشنفکری را بدعت در دين می‌‏دانند و رقيب روحانيت، و ديگری "روشنفکران غيردينی" هستند که با دين سر سازگاری ندارند و با استدلال ‌‏های مجعول سعی دارند اذهان را مشوش سازند».

البته من در گزارش «ايلنا» مطلبی در مورد چگونگی بر طرف شدن تناقضات اصطلاح «روشنفکری دينی» (که از نظر من حل ناشدنی بوده و حضور عملی ِ آن را ناممکن می سازند) پيدا نکردم و ظاهراً بايد به فتوای آقای سروش دل خوش کرده و مطمئن بود که اين تناقضات «در جائی» ـ که نمی دانيم کجاست ـ بر طرف شده اند! همچنين، ايشان توضيح نداده اند که «استدلال ‌‏های مجعول» روشنفکران غير دينی چرا مجعول اند. در عين حال، در کنار اين پرخاشگری ِ کاملاً خشماگين، در زدن تهمت ِ «مشوش کردن اذهان» از جانب ايشان به روشنفکران غير دينی، بخوبی می توان همريشگی ِ فرهنگی ِ جريان کاذب «روشنفکری دينی» به سرکردگی ِ ايشان را با جريانات امنيتی ـ بسيجی حاکم بر انديشه در ايران دريافت؛ واقعيتی که از آغاز روند «انقلاب فرهنگی» به رهبری ايشان آغاز شده و اکنون نيز، به مدد برنامه های فرهنگی ِ کابينهء آقای احمدی نژاد، می رود تا خود را بازسازی و نوتوان کند. نتيجه ای که می توان از اين نوع تهمت زدن ها گرفت آن است که اگر دوستان و پيروان آقای سروش هم بر سرير قدرت باشند، اطلاق «مشوش کردن اذهان از طريق ارائهء استدلال های مجعول عليه جريان روشنفکری دينی» اتهام معتبری خواهد بود که لابد می شود بخاطر آن اشخاص را روانهء زندان اوين هم کرد.

اما، در عين حال، بنظرم آمد که اين پرخاشگری ِ آقای دکتر سروش، آن هم با شکم افطار کرده و مغز دعای کميل خوانده، ناشی از آن است که ايشان متوجه تزلزلی که در افکار پيروان مکتب مجعول «روشنفکری دينی» افتاده است شده و در آن جلسه خواسته اند، با گرد و خاک براه انداختن، در تقويت روحيهء آنان بکوشند؛ بخصوص آنجا که، در پی ايراد اتهام فوق به روشنفکران غير دينی، می افزايند: «پيروان نهضت روشنفکری دينی نبايد اين اظهارات را جدی بگيرند و به حيلهء راهزنان گوش بسپارند و در مقابل طعن‌ طاعنان کمر خم کنند».

بگذاريد ببينيم که اين «حيلهء راهزنان و طعنهء طاعنان» (عظمت ِ مندرس کلام سعدی وار را هم داشته باشيد!) چيست؟ به نظر من، محتوای سخن اين «حيله ورزان طاعن» دو نکته بيش نيست:

۱. روشنفکر، بنا به تعريف پذيرفته شدهء اين مفهوم، نمی تواند ساختمان انديشهء خردپذير و خردبنياد ِ خود را بر اموری دور از عقل (مثلاً گزاره های قدسی و ماورائی و از عالم غيب آمده و، جمعاً، دينی) بنا کند و، لذا، عبارت «روشنفکر دينی» دارای تضادی بنيادين بوده و امری محال است.

در اين راستا می توان به تضاد مندرج در دو سخن آقای دکتر سروش در همين سخنرانی افطاری توجه کرد. ايشان از يکسو می گويد: «روشنفکران دينی واقعا متدين هستند، يعنی دين برای آنها صرفاً موضوع تحقيق نيست بلکه موضوع ايمان است». و از سوی ديگر توضيح می دهند که: «روشنفکری دينی در اين مقطع وظيفه دارد به جد به رفع اين زوايد و خرافات بپردازد چرا که در حال حاضر و در دولت فعلی يکی از چشمگيرترين حرکات خرافه ‌‏پروری شکل گرفته است». من هنوز نتوانسته ام بفهمم که چرا «ايمان به غيب» و اعتقاد به «مهدويت» (که آقای سروش از دل آن بيرون آمده) خرافه نيست اما اعتقاد به چاه جمکران و تأييدات امام زمان در سازمان ملل از آقای احمدی نژاد در قلمرو خرافه قرار می گيرد. و از آنجا که در مورد خرافه پيش از اين سخن گفته ام ديگر در اينجا مکررش نمی کنم. اما دريغ است به اين جملات مشعشع ايشان اشاره نکرد و از سر اين مبحث گذشت. دکتر سروش می گويد: «خرد ورزی يکی از عناصر مهم روشنفکری دينی است؛ البته معنای خرد مشخص نيست و تنها يک موجود مبهم و سايه‌‏نشين است. ما بايد از دستاوردها و ميوه‌‏ های آن استفاده کنيم». به قول شاعر «يا مرسل الرياح، تو دانی و انوری!»

۲. نکتهء دوم اما به ناممکن بودن «نوانديشی دينی» بعنوان بخشی از يک کار سياسی بر می گردد. اگر نوانديشان دينی ما دخالتی در کار سياست نمی کردند، با لطائف الحيل جمهوری اسلامی را موجه و بر حق جلوه نمی دانند و، بر اساس مسلمان بودن و نبودن، جامعه را به خودی و غير خودی تقسيم نمی کردند، کسی از روشنفکران غير دينی را با ايشان کاری نبود و حتی پشتيبانی همه را در راستای کوشش خود برای کمی خرد پذير کردن دين به همراه خود داشتند. در واقع، باور به سکولاريسم اقتضاء می کند که دين و مذهب و ايمان، با همهء رگ و ريشه ها و شاخ و برگ هاشان، از حوزهء حکومت و سياست و قضاوت و آموزش و پرورش کنار زده شده و فقط اجازه داشته باشند «در محدودهء خودشان» به فعاليت بپردازند، در باب امکان يا عدم امکان نوانديشی دينی با هم به بحث بپردازند و هر نوانديش يا سنت گرائی بتواند نظر خود را آزادانه مطرح سازد. اما اگر «روشنفکران دينی»بخواهند، به بهانهء نوانديشی دينی، حکومت اسلامی را پا بر جا کنند و از مرکب حاکميت پائين نيايند، آنچه می کنند به تنها چيزی که شباهت ندارد «نو انديشی دينی» است. در اين صورت اخير، کار آنان در واقع نوانديشی سياسی در زير نقاب دينی برای استقرار هرچه بيشتر حکومت دينی در جامعه است؛ يعنی همان غدهء چرکينی که جسم و جان جامعهء ما را به درد بی درمان امروزش دچار ساخته است.

در اين زمينه، اگرچه آقای دکتر سروش کمی مبهم تر از قسمت های ديگر سخنرانی شان بيان مطلب فرموده اند، اما می شود دو نوع استدلال کاملاً متضاد را در پس پشت اين ابهامات ديد:

يکی آنجا که سخن ايشان نشان می دهد که «روشنفکری دينی»، و در نتيجه «نو انديشی دينی»، نمی تواند با «سکولاريسم» کنار بيايد. به اين جملات توجه کنيد: «بگذاريد چند ياوه‌‏ گو به شما بگويند ليبرال يا سکولار. شما کار خود را بکنيد». معنای سلبی اين سخن آن است که روشنفکر دينی نه می تواند سکولار باشد و نه ليبرال. البته، چنانکه می بينيم، در اينجا نيز آقای دکتر سروش بخود اين زحمت را نمی دهند تا توضيح دهند که چرا «روشنفکری دينی» و «سکولاريسم» با هم جمع شدنی نيستند، اما از آنجا که مدعای سادهء سکولاريسم آن است که آقايان ِ به اصطلاح «روشنفکر دينی» لطف کرده و بحث های خود را بيرون از حوزهء سياست انجام دهند، معنای سخن آقای سروش هم آن می شود که «چنين کاری برای ما مقدور نيست!»

اما، در عين حال، آقای سروش سياسی شدن «نهضت روشنفکری دينی» را امری ذاتی اين نهضت ندانسته و آن را موضوعی تبعی و حاشيه ای می دانند و می گويند که روشنفکری دينی از آن رو سياسی شده است که با روحانيت سنتی درگير است. و از آنجا که اين روحانيت قدرت را در دست دارد، پس گفتگو با آن نيز زبانی سياسی پيدا می کند. بگذاريد مطلب را از زبان خودشان بشنويم: « روشنفکر دينی به واسطهء نقدی که از روحانيت و حکومت دارد، ناچار به سياست کشيده می‌‏شود؛ اما بايد توجه داشت (که) حل تمامی مشکلات در بررسی مسائل سياسی نيست. اگر سياست مطرح باشد، تنها يک سهم است. تمام کارکرد روشنفکری دينی سياست نيست».

از اين سخن عکس آنچه را که در بالا استنتاج کرديم می شود دريافت. در اينجا ايشان در واقع می گويند که روشنفکری دينی بالذات سياسی نيست. پس، ما ناچاريم بپرسيم که، اگر چنين است، چرا بايد قبول کرد که بين «روشنفکری دينی» و «سکولاريسم» آنچنان تضاد حل ناشدنی و گسترده ای وجود دارد که آقای دکتر سروش مجبور می شوند گفتار معتقدان به وجود «روشنفکری دينی سکولار» را «ياوه گوئی» بخوانند؟

اتفاقاً همهء کوشش روشنفکران غير دينی و سکولار در آن است که به روشنفکران دينی توضيح دهند که اگر شما سودای حکومت کردن اسلامی را از سر به در کنيد (يعنی پيش فرض های سکولاريسم را بپذيريد) می توانيد در ظل يک حکومت سکولار به نوانديشی دينی خود ادامه داده و از اين رهگذر به مردم خود خدمت کنيد. اما تا زمانی که بخواهيد اين دو اسب را يکجا سوار شويد، يعنی هم حکومت اسلامی را حفظ کنيد و هم دست به نو انديشی دينی بزنيد، نه تنها راه بجائی نخواهيد برد بلکه خود نيز ممکن است، در گير و دار ماجرا، دو شقه شويد. بخصوص که خود آقای دکتر سروش هم در اين مورد توضيح می دهند که: «اين نيز يک خيال باطل است که اگر قدرت سياسی در دست روشنفکران دينی باشد تمام مشکلات حل می‌‏شود. حداقل تجربهء انقلاب اسلامی نشان داد که قدرت اگر دست روحانيون باشد، ايران بهشت نمی‌‏شود. مسائل ما خيلی ريشه‌‏دارتر است».

پس با اين فتوای روشن مشکل در چيست؟ بنظر من مشکل کسانی همچون دکتر سروش از آنجا آغاز می شود که جز خودش کسی را در لشگر خويش نمی يابد و حرف و سخن نوع اخيرش بوی تنهائی و انزوا می دهد. چرا که متأسفانه در کشور ما دعوای روشنفکر دينی با آخوند هنوز ماهيتی دينی پيدا نکرده است و، در بهترين حالت خود، کوششی سياسی محسوب می شود که با زبان دينی مطرح می گردد. اينکه آقای سروش، در ارزيابی خود از، بقول خودشان، «نهضت روشنفکری دينی» نقائصی گسترده و بنيادين می يابند هم از سر آن است که «روشنفکران دينی» چندان غم دين ندارند که بخواهند وقت خود را برای اصلاح آن تلف کنند. آنان، در پی ِ انقلابی به بيراهه رفته، صاحب امکانات، امتيازات، و مقامات مادی و معنوی باد آورده ای شده اند که حفظ آنها را منوط به حفظ حکومت اسلامی و بيرون راندن سکولاريسم (بعنوان تنها معاند بنيان برانداز آن) می بينند، و از آنجا که دو قشر انحصار طلب آخوند و بسيجی به آنها امکان جولان آزاد را نمی دهند، دست به دامن نوانديشی و روشنفکری دينی شده اند تا از اين رهگذر ـ به اصطلاح عوام ـ زيرآب روحانيت سنتی را بزنند و عقربهء ساعت را به عهد نخست وزيری مهندس بازرگان (و تا حدی مهندس موسوی) برگردانند. اينان همان ملی ـ مذهبی های آغاز انقلاب اند که دست آوردهای تغيير رژيم را از آن خود می ديدند اما به دست آخوند ضربهء فنی شدند.
ببينيد تحليل آقای دکتر سروش از وضعيت اين به اصطلاح «نهضت روشنفکران دينی» چيست:

۱. «روشنفکری دينی هنوز به يک سنت تبديل نشده است. اين نهضت بايد شاعران، نويسندگان، هنرمندان و فيلم‌‏سازان خود را داشته باشد. اين جريان حق دارد که شعر به پای او ريخته شود و اذهان را بگيرد. شاعری در رد قبض و بسط (تئوری ِ خود ايشان در زمينهء فقه) مواجب می‌‏گيرد و شعر می‌‏سرايد اما، در مقابل، جريان روشنفکری دينی ما شاعری مطرح ندارد که بتواند زبان شعری اين جريان باشد».

۲. «روشنفکران دينی بايد آْثار همديگر را بيشتر مطالعه کنند و مطالب آنان نقل مجالسشان باشد. برخی از بزرگان را ديده‌‏ام که نسبت ‌‏های ناروا به هم می‌‏زنند که مشخص است فقط تيترها را خوانده‌‏اند».

۳. «آشنايی روشنفکران دينی با جهان اسلام بسيار مهم است. متاسفانه روشنفکران ما با زبان‌‏های ترکی، اندونزی و ساير زبان‌‏های جهان اسلام آشنا نيستند. البته عکس اين مطلب صادق نيست و آنها بسيار بر روی آثار ما مطالعه دارند. بخش اعظم کتاب‌‏های نصر و شايگان و بنده به ترکی ترجمه شده است. متاسفانه در اين زمينه ما دچار توهم استغنا شده‌‏ايم که نمی‌‏دانم از کجا آمده است».

۴. «نقد گذشتگان جريان روشنفکری دينی مهم است... بت‌‏شکنی از وظايف روشنفکری دينی است. من نديده‌‏ام يک نفر انديشه ‌‏های طالقانی را نقد کند. اين احترام به طالقانی نيست، عين بی‌‏احترامی است. جرأت‌‏ها ستانده شده است و کسی به نقد بزرگان نمی‌‏پردازد. چه کسی تا به حال به نقد علامه طباطبايی، بزرگترين فيلسوف دوران اخير پرداخته است؟ چند نفر تا به حال به تفسير الميزان نقد داشتند؟»
لحظه ای از خود بپرسيم که از اين سخنان تحليلی کدام جمع بندی را می توان تحصيل کرد؟ آيا نه اينکه آقای دکتر سروش با عده ای طرف است که در عين داشتن برچسب «روشنفکری دينی» به هيچ يک از ضوابط اين نام پايبند نبوده و در راستای مقتضيات آن عمل نمی کنند؟ آيا نه اينکه روشنفکری دينی پديده ای است صرفاً و وسيعاً سياسی که می خواهد از نو انديشی دينی استفادهء ابزاری کرده و از آن نردبامی برای رسيدن به پشت بام حکومت اسلامی بسازد؟ و آيا شخصی همچون (دکتر!) محمد خاتمی نماد آشکار اين فرصت جوئی سياسی و سوء استفاده از نو انديشی دينی نيست؟

تازه، به اين تعبيرات بايد حاشيهء مهمی را نيز افزود. اگر، بر فرض محال، سياست زدگی از جريان نو انديشی دينی کنار گذاشته شود، آقای دکتر سروش، کار روشنفکر دينی را (اگر چنين چيزی بتواند وجود داشته باشد) کوشش در راستای تحقق چند چيز می داند:

۱. «از همان ابتدای انقلاب، ندای "فقه پويا" در ايران بلند شد (البته بوسيلهء خود ايشان)، و گرچه اين دعوت مبنای تئوريک قوی نداشت اما فريادی از سر درد بود تا از "اجتهاد در فروع" بگذريم و به "اجتهاد در اصول" بپردازيم».

۲. «برخی از دوستان، چون در انتخابات پيروز نبودند، به اين نتيجه رسيده‌‏اند که بايد به سنت‌‏های مردم بازگرديم چراکه به دليل بی‌‏توجهی به آن سنت‌‏ها ناموفق بوديم. از اين رو عنوان می‌‏کنند ما بايد به اشکال سنتی رايج، همچون برگزاری هيات ‌‏ها و اجرای همان آيين ‌‏ها و رسم و رسومات گذشته، بازگرديم. اين باور سم قاتلی برای روشنفکری دينی و گم کردن راه است. البته معنای اين سخن پشت کردن به سنن مردم و ديانت آنان نيست، اما اگر طايفه‌‏ای هدايت فکری مردم را بر عهده می‌‏گيرد، بايد عمل و نظرش يکسان باشد؛ اگرچه در جامعهء بحران ‌‏زدهء ما تناقض بين عمل و نظر بسيار است اما اين گناه اصلاً از جانب کسانی که رهبری فکری جريان روشنفکری دينی را بر عهده دارند قابل بخشش نيست».

۳. «روشنفکری دينی بايد درک تازه خود را از تاريخ دين، امامت و نبوت بيان کند. مادامی که دين اسطوره ‌‏زدايی نشده است، مشکل پابرجاست لذا بايد خطبه‌‏ها، سخنرانی‌‏ها و مجالس ما حال و هوای ديگری داشته باشد». (معنای اين حرف آن است که امامت و نبوت خود در اصل دارای ماهيتی اسطوره ای نيستند. اما معلوم نيست که اگر از امامت و نبوت اسلامی و شيعی اسطوره زدائی شود از آنان چه باقی می ماند. در اين مورد بايد برای دکتر سروش و پيروانش آرزوی موفقيت کرد و نشست و ديد که از ديگ پخت و پز آنان چه معجونی بيرون خواهد آمد).

۴. «ديگر نبايد برای استخراج مدرنيته سراغ متون دينی برويم. اين نکته يکی از چاله‌‏هايی بود که کثيری از روشنفکران در آن فرو رفتند اما، به وسيله خرد و انصاف (يعنی مقالات و کتاب های خود ايشان)، روشنفکران دينی از اين دام هم بيرون جهيدند تا ديگر آن همه وقت و انرژی که مصروف استخراج علم و فلسفه و سياست مدرن از متون دينی شده بود، منتفی شود».
۵. و بالاخره «بايد باور کنيم آن دين سهله و سمحه‌‏ای که بر محمد (ص) نازل شد، هيچ‌‏ کدام از اين اضافات را نداشت و نه تنها مانع و سد مسلمانان نبود بلکه باعث چالاکی و چابکی آنان نيز بود و ما امروز بايد خود را از اين قيود و بندها رها سازيم تا بتوانيم، به همان چالاکی و چابکی مسلمانان صدر اسلام، در راه دين حرکت کنيم».

اگر اين سخنان را مبانی اوليهء روشنفکری دينی بدانيم و در عين حال آن را با کاستی ها و غفلت هائی که آقای دکتر سروش در مورد روشنفکران دينی برشمردند مقايسه کنيم، در می يابيم که در دنيا جز خود آقای دکتر سروش هيچ روشنفکر دينی ديگری وجود ندارد. و لابد به همين دليل هم هست که در پيچش های سخن ايشان اين همه حودستائی و خود شيفتگی شگفت متظاهر می شود.

اما، در عين حال، اين را هم فراموش نکنيم که عاقبت ِ نسخه پيچی ِ آقای دکتر سروش همانی است که حجه الاسلام اشکوری آن را، در همان جلسات، اما با زبانی عاميانه تر بيان کرده بود: «بازگشت به صدر اسلام». من در اين تعبير شباهت شگفتی هم با تفسير «جامعهء مدنی» از جانب آقای خاتمی، آنجا که آن را مساوی با «مدينه النی» دانستند، می بينم. ايشان نيز عاقبت روشن کردند که وقتی در نطق های انتخاباتی خود از «جامعه مدنی» سخن می گفتند قصدشان بازگشت به صدر اسلام و تأسيس «مدينه النبی» بوده است. و، همچنانکه ديديم، جريان روشنفکری دينی آقای دکتر سروش هم تازه می خواهد ما را به همان «صدر اسلام» که در «مدينه النبی» وجود داشت برگرداند.

من، در پايان اين غوطه زدن مشکل در يک سخنرانی بی در و پيکر و افطار زدهء سرشار از تضاد، بايد بعنوان يک نويسندهء پيرو به سکولاريسم از يکسو و معتقد به ضرورت دامن زدن به نوانديشی دينی، از سوی ديگر، گفته باشم که نوانديشی دينی مبتنی بر سکولاريسم تنها راه بارآور کردن اين نوانديشی ضروری و حياتی است. اما سکولاريسم اقتضاء می کند که همهء معضلات دينی در بيرون از قلمرو حکومت و سياست حل و فصل شوند و در اين کار دوم خردادی ها و مشارکتی ها و ملی ـ مذهبی ها و مجاهدين انقلاب اسلامی ها به کار نمی آيند. نوانديشی راستين دينی در عالم مصلحت انديشی های سياسی نمی گنجد و اگر هم نتيجه ای از آن حاصل شود، هيولائی بی شاخ و دم خواهد بود، که دين را کلاً از تنها جنبهء احتمالاً مفيد آن، که اخلاق باشد، خالی می کند.



http://www.puyeshgaraan.com/