7 November 2006

داریوش همایون : مبارزه هماهنگ به بن بست سه دهه پايان خواهد داد

فرخنده مدرس :
اخيراً خانم شيرين عبادی (حقوقدان ايرانی مدافع حقوق بشر ودارنده جايزه صلح نوبل) در سخنرانی خود در هامبورگ (به دعوت «بنياد کوربر،» بنيادی در خدمت تقويت مناسبات و روابط سياسی) گفتند که مردم ايران هنوز آماده پذيرش امر جدائی دين از حکومت نيستند. به اين ترتيب آيا برای تحولات دمکراتيک در ايران بايد منتظر اصلاحات در دين اسلام ماند؟

داریوش همایون:
هرکس می تواند نظرخودش را داشته باشد. تا هنگامی که مردم در ايران از آزادی گفتار برخوردار نيستند و انتخابات آزادی نيست و يک نظر سنجی ساده به زندانی شدن کارکنان موسسه ای که جرئت کرده است می انجامد ادعای اين را که مردم ايران هنوز آماده پذيرش جدائی دين از حکومت نيستند می بايد همان نظر شخصی گوينده شمرد. ما از هر کس که سودی در ادامه وضع موجود، حالا اندکی بهتر در اينجا و آنجا، ندارد يا در پی توجيه انقلابی که مرتکب شده است نيست، يا رستگاری زندگی اش را در نجات دادن انقلاب اسلامی نمی جويد می شنويم و می خوانيم که حتا مادر بزرگ ها مخالف دين در حکومت شده اند. حقيقت را می بايد از آخوند هائی پرسيد که جرئت ندارند به خيابان بيايند
.



مبارزه هماهنگ
به بن بست سه دهه پايان خواهد داد
...................................



فرخنده مدرس ــ تقريباًً از سوی هيچ يک از دولتها و محافل سياسی ـ روشنفکری غرب ترديدی در باره اين نظر وجود ندارد که راه مبارزه ريشه ای با تروريسم و بنيادگرائی اسلامی و راه حل بسياری از بحرانهای منطقه کانونی اين دو يعنی خاورميانه، تغيير مناسبات فرهنگی ـ اجتماعی و دگرگونی نظامهای سياسی ـ حقوقی به نفع دمکراسی، آزادی و حقوق برابر انسانها در کشورهای اين منطقه است. در ايران زير سلطه حکومت اسلامی سالهاست که برگرد اين هدف ها مبارزه ای دائمی جريان دارد. به رغم اين دولتهای غربی ـ به ويژه اروپائي ها ـ تاکنون از کنار اين مبارزه عبور کرده اند. علت اين اغماض چيست؟

داريوش همايون ــ وظيفه ديگران نيست که مناسبات فرهنگی و اجتماعی خاور ميانه يا افريقا را تغيير دهند. اروپائيان گرفتار مشکلات خود هستند و امريکائيان سرخورده از عراق ديگر انرژيش را ندارند. بر خود اين مردمان است که فرهنگ و سياست شان را نوسازندگی کنند. دفاع از حقوق بشر و قربانيان سرکوبگری بيشترينی است که می توان از اروپائيان انتظار داشت و از اين بابت چندان شکايتی نمی توان کرد. خاور ميانه پس از افريقا بيشترين دشواری را از نطر ورود به چهان امروز دارد و پس از دو سده آشنائی با فرهنگ غربی، بزرگ ترين دستاوردش مدرن کردن اسلام بنيادگرا و درآوردنش به خشونت بار ترين و واپسگرا ترين ايدئولوژی هاست.
وضع غير ممکنی که بيشتر خاور ميانه، شامل پاکستان و افعانستان، دارد می تواند هر قدرت خارجی را از کوشش برای دمکرات منش کردن اين کشور ها منصرف سازد. دمکراسی در اين جامعه ها حد اکثر در رای دادن خلاصه می شود و از بقيه اسباب دمکراسی اصلا سخنی در ميان نمی آيد. حقوق بشر هم با اسلام در تعبير راستينن و اصيل آن سازگار نيست. گرايش های ليبرال در پنجاه ساله گذشته در اين جامعه ها در حال عقب نشينی بوده اند و تا آينده قابل پيش بينی همين روند ادامه خواهد يافت. بهانه فلسطيين نيز برای توجيه هر بی حرکتی، حتا پسروی هست. مسلمانان از مراکش تا پاکستان و تا حدود زياذی اندونزی مقاومت روزافزون و خشونت آميز تری دربرابر مدرنيته نشان می دهند. (سنيانی که در افعانستان با بمب بر کمر به صف زنان سنی در دفتر نامنويسی برای حج می زنند چه ارتباطی به فلسطين دارند؟)
ميليون ها مهاجری که از اين سرزمين ها به اروپای باختری رفته اند نمونه دلسردکننده ای هستند. نسل اول اين مهاجران آمادگی بيشتری به سازگارکردن خود با تمدن باختری ازخود نشان می داد. نسل دوم که در اروپا به جهان آمده است پاسخ هر کمبود اقتصادی و اجتماعی خود را در فرو تر رفتن در اسلام می بيند و از دمکراسی ليبرال غربی، تنها آزادی عمل برای خرابکاری در آن تمدن را آموخته است. اکنون با "پيروزی" هائی که اسلام بنيادگرا در ايران اسلامی، در عراق، و تازگی در لبنان بدست آورده است اسلاميان اروپائی از مرحله مقاومت گذشته به تهاجم رسيده اند و دم از مسلمان کردن کشور های ميزبان خود می زنند. سلاحشان نيز نه متقاعد کردن که تروريسم و آشوب خيابانی است. اکثريت مهاجران مسلمان البته در اين فعاليت ها دستی ندارند ولی با پشتيبانی غير فعال و خاموش خود آن را تقويت می کنند. گره کور اين مهاجران را، چه برای خود و چه کشور های ميزبان شان، در يک جمله می توان خلاصه کرد ــ آنها همه چيز سرزمين مادری خود را دوست دارند مگر گذرنامه اش را. زيستن در اروپا را می خواهند و زندگی کردن در پاکستان ها و مصر ها و مراکش هائی که همراه خود به غرب آورده اند. (درفارسی ميان اين دو، تابش nuance معنائی زيبائی است).
ايران را می بايد مورد ويژه ای دانست. اسلام حکومتی با نمايَشی که از تباهی و ناشايستگی و بزهکاری داده جامعه را بيش از هر کشور اسلامی ديگر مستعد دمکراسی و حقوق بشر گردانيده است. ما به مداخله ديگران کمتر از همه نياز داريم . همان پشتيبانی از حقوق بشر بس است.

ف.م. ــ اين اغماض تا کجا با اين نظر قوی در ميان اروپائيان ارتباط دارد که رودرروئی با بنيادگرائی و تروريسم اسلامی نيازمند متحدين رسمی يا غيرسمی از ميان مسلمانانی است که تعبير و تفسيرهای ملايمتری از اسلام دارند؟ آيا از همين ديگاه نبود که جريان موسوم به اصلاح طلب در درون حکومت اسلامی به سرعت مورد توجه و حمايت قرار گرفت؟


د.ه. ــ مسلما وجود مسلمانان ميانه رو و اصلاح طلب در مبارزه با تروريسم اسلامی متحدانی با ارزش خواهد بود ولی تا کنون ويژگی عمده مسلمانان که بيشترشان هوادار تروريست ها نيستند ترس و خاموشی، و از آن بد تر رياکاری و ستايش پنهانی تروريست ها بوده است. جريان دوم خرداد نمونه کاملی از همدستی نهانی و نهائی اصلاح طلبان اسلامی با تندرو ترين اسلاميان تروريست بشمار می رود. هنگامی که کار به گزينش رسيد آنها بی ترديد به جبهه اصلاح ناپذير پيوستند و، همراه جهان اسلامی بطور کلی، هيچ حاضر نيستند دربرابر تروريسم اسلامی نيرو گرفته از انقلاب خودشان سينه سپر کنند. در اروپا نيز همين را در اجتماعات بزرگ مسلمانان مهاچر می بينيم. اکثريت مهاجران مسلمان در فعاليت های تروريستی دستی ندارند ولی با پشتيبانی غير فعال و خاموش، و بازگشت به فرهنگ اسلامی خود آن را تقويت می کنند. زنانی که روز افزون چهره خود را می پوشانند و خانواده هائی که دختران خود را به ازدواج اجباری محکوم می کنند و چوانانی که بجای کتاب جزوه های مذهبی در مسجد ها و "مراکز فرهنگی" اسلامی می خوانند مسلمانان آزاد انديش را به همرنگ جماعت شدن می رانند. واپس نشاندن موج اسلامگرائی در خاور ميانه، در آن "گودال سياه" ارتجاع مهاجم که برش وسيعی را از آسيا تا افريقا درخود فرو برده پيکاری درازآهنگ است. حتا جامعه های غربی ــ امريکا استثنای اميد بخشی است ــ برای همسان کردن اقليت های مسلمان خود به يکی دو نسل کار منطم نياز دارند.


ف.م. ــ اخيراً خانم شيرين عبادی (حقوقدان ايرانی مدافع حقوق بشر ودارنده جايزه صلح نوبل) در سخنرانی خود در هامبورگ (به دعوت «بنياد کوربر،» بنيادی در خدمت تقويت مناسبات و روابط سياسی) گفتند که مردم ايران هنوز آماده پذيرش امر جدائی دين از حکومت نيستند. به اين ترتيب آيا برای تحولات دمکراتيک در ايران بايد منتظر اصلاحات در دين اسلام ماند؟

د.ه. ــ هرکس می تواند نظرخودش را داشته باشد. تا هنگامی که مردم در ايران از آزادی گفتار برخوردار نيستند و انتخابات آزادی نيست و يک نظر سنجی ساده به زندانی شدن کارکنان موسسه ای که جرئت کرده است می انجامد ادعای اين را که مردم ايران هنوز آماده پذيرش جدائی دين از حکومت نيستند می بايد همان نظر شخصی گوينده شمرد. ما از هر کس که سودی در ادامه وضع موجود، حالا اندکی بهتر در اينجا و آنجا، ندارد يا در پی توجيه انقلابی که مرتکب شده است نيست، يا رستگاری زندگی اش را در نجات دادن انقلاب اسلامی نمی جويد می شنويم و می خوانيم که حتا مادر بزرگ ها مخالف دين در حکومت شده اند. حقيقت را می بايد از آخوند هائی پرسيد که جرئت ندارند به خيابان بيايند.

تا آنجا که به زنان و دانشجويان و کارگران و روشنفکران و طبقه متوسط ايران بطور کلی ارتباط دارد کسی دمکراسی و حقوق بشر را در اطاق انتظار اصلاح دينی نگذاشته است. امروز نظريه پردازان پيشين فقه پويا از سکولار و ليبرال بودن روشنفکران اسلامی دم می زنند (اميد است گام آخر را هم بردارند و خود را بجای روشنفکر اسلامی که از هردو سو شير بی يال و دم و اشکمی است، روشنفکر مسلمان بنامند که بسيارند و شمارشان هر چه فزون تر باد.) ديگران هم بهتر است مردم ايران را به خودشان واگذارند که درباره ولايت فقيه و حکومت شرع تصميم بگيرند.

د.ه. ــ راه و روشی را که اروپائيان در دفاع از اصلاح طلبان طرفدار حکومت دينی دنبال می کنند، تا کجا پايه در عدم حضور مؤثر نيروهای دمکرات طرفدار جدائی دين از حکومت دارد؟ شما خود به عنوان يک سياستمدار با سابقه همواره بر اهميت توازن نيروها و برخورداری از امکانات برای تغيير وضعيت در ميدان سياست تکيه کرده ايد. آيا نبايد به غربيها حق داد که اپوزيسيون پراکنده و فاقد قدرت در کشور و خارج را ناديده بگيرند و اميد خود را به نيروهائی ببندند که دارای حداقل پايگاه و قدرتی در داخل برای تغيير وضعيت هستند؟

د.ه. ــ نفس بيرون بودن و حضور نداشتن در ايران، از اعتبار يک شخصيت يا گرايش سياسی به عنوان نيروی موثر در سياست ايران می کاهد. تا هنگامی که نشانه های لمس پذيری از پشتيبانی در درون ايران نباشد نيرو های مخالف تبعيدی می بايد با اين وضع بسازند. حکومت اسلامی نيز هنوز توانائی آن را دارد که جلو چنان پشتيبانی يا دست کم ابراز آن را بگيرد. غربی ها حق دارند روی وضع موجود حساب کنند. نمی توان از آنها انتظار داشت در خواست ها و آرزو های ما شريک باشند. وضع نيرو های مخالف در ايران فرق می کند و در محاسبات دمکراسی های باختری جای بزرگی به آنها داده می شود. منتها فشار دستگاه های سرکوبگری چندان است که هنوز مخالفان نتوانسته اند رژيم را بطور جدی چالش کنند. چنان چالشی در راه است و مخالفان در بيرون می بايد آماده باشند و هر چه بتوانند برای بسيج جهان آزاد در دفاع از مبارزان درون ايران انجام دهند.

ف.م. ــ اپوزيسيون ايران ــ اين که اپوزيسيون از کدام نيروها تشکيل شده، کدام نظر را نمايندگی می کنند، از چه پايگاه اجتماعی برخوردارند، ارتباط مخالفين خارج با مخالفين داخل چيست، رهبری آن کيست و... ــ در حقيقت به معمائی بدون پاسخ بدل شده است. ميليونها ايرانی مقيم کشورهای غربی و از ميان آنها هزاران نفری که سعی ميکنند، در خارج از مرزها صدای آزاديخواهان ايران را به گوش جهانيان برسانند، در تجربه و برخوردهای روزانه خود دائماً در برابر چنين پرسشهائی قرار می گيرند. آيا پاسخ ساده و درخور فهمی در برابر اين پرسشها وجود دارد؟

د.ه. ــ اميدوارم اين پرسش ها و ترديد ها و بی اعتنائی ها که نيرو های مخالف در بيرون با آن روبرو هستند دست کم بخش قابل ملاحظه ای از آنان را به اندازه کافی شرمسار کند که تکانی به خود بدهند و از پيله گذشته ها بدرآيند و اينهمه در انديشه دفاع از پيشينه خود و دست و پا کردن موقعيتی در دنيای تبعيد نباشند. پيشينه های شخصی هر چه باشد در موقعيت فاجعه بار کنونی ملت ما غرق شده است. ما به عنوان دو نسل يک ملت باخته ايم و چندان تفاوتی ندارد که در پايگان (سلسله مراتب) باخت، هر کدام ما در کجا قرار داريم. موقعيت شخصی نيز هر اندازه به نظر کسانی جلوه کند در اين تنگنای تبعيد از جبران بی اثری جمعی بر نمی آيد. مخالفان هستند و بسيارند ولی تا هنگامی که بر يک گفتمان، بر يک سلسله مواضع همانند که با اصول همه آنها بخواند، توافق نکنند از سوی هيچ کس جدی گرفته نخواهند شد.
هيچ ضرورتی به تشکيل جبهه يا شورا يا قرار دادن کسی به عنوان رهبر نيست. يافتن يک مخرج مشترک و مبارزه هماهنگ و يک صدا در راه آن به بن بست سه دهه گذشته پايان خواهد داد. چنان مخرج مشترکی در دسترس است و زمينه روانشناسی آن نيز درميان مثبت ترين عناصر مخالف رژيم دارد فراهم می شود. مشکل عمده در اينجا در رويکرد به جناحی از حکومت اسلامی است که گوئی برای سرگردانی جهانيان و گل آلود تر کردن آب سياست ايران ساخته شده است ــ همان دوم خرداد ورشکسته و ناتوان از گسستن بند ناف قدرت و امتيازات هر اندازه ناچيز و تصوری. تا دوم خردادی ها در بيرون نيز می توانند بخشی از مبارزه را فلج کنند آن مخرج مشترک به دست نخواهد آمد.

د.ه. ــ زمانهائی، به موازات تشديد بحران ميان حکومت اسلامی و جامعه جهانی، شماری از نهادها و سازمانهای دولتی يا نيمه دولتی در بعضی از کشورهای غربی در جستجوی نيروهای مخالف حکومت اسلامی، به سرعت با آغوش باز و آمادگی گروهها و سازمانهای ريز و درشت برمی خورند، که در مخالفت آنان با حکومت اسلامی ترديدی وجود ندارد اما هميشه هدف ها و روشهايشان در تقويت هدف های دمکراتيک در ايران نيست. به عنوان نمونه اخيراً گروههای جدائی طلب و سازمانهائی با گرايشهای شديد قومی مورد پشتيبانی سياسی، مالی و تبليغاتی تعدادی سازمان و نهاد آمريکائی و اروپائی قرار گرفته اند. و هنگامی که چنين حمايتی مورد اعتراض ساير ايرانيان قرار می گيرد، طبيعی است که غربی ها در برابر اين اعتراض به «حسن نيت» خود در دفاع از «اپوزيسيون ايرانی» دچار شگفتی می شوند. انتظار ما از غربيها چيست؟

د.ه. ــ خنثی کردن سازمان هائی که در پی بهره برداری از فضای مخالفت با جمهوری اسلامی بهسود مقاصد ضد ملی هستند آسان است. سياست غرب دامن زدن به گرايش های تجزيه طلبانه و جنگ های داخلی و پاکشوئی های قومی نيست. امريکائيان با نثار خون خود عراق چند پاره را به زور يکپارچه نگهداشته اند. کوتاه بينانی که در برابر نقشه جغرافيا می ايستند و ساختار های ايدئال در ذهن خود می سازند تاريخ و سياست و از همه مهم تر آدم ها را در ميليون های متفاوتشان فراموش می کنند. ما به چنان کسانی در غرب بی دشواری زياد می توانيم توجه دهيم که اولين ضربه تجزيه کشور های منطقه، همچنانکه ادعای "آماده نبودن برای پذيرش امر جدائی دين از حکومت" به حقوق بشر خواهد خورد.

ف.م. ــ مبارزه برای آزادی و دمکراسی ـ همانند تصويری از شکل اصلی نظام سياسی دمکراتيک که ميدان حضور نيروهای گوناگون با گرايشهای و انديشه های مختلف است، از يک سو به همکاری آنان نياز دارد و از سوی ديگر در هيچ مبارزه سياسی نمی توان به عامل اختلاف در مطالبات وخواست های اصلی يا رقابت گروه های گوناگون در سخنگوئی و نمايندگی آن مبارزه بی اعتنا بود. ايرانيان آزاديخواه و مخالف رژيم دربرابر اين مشکل چه می توانند؟

د.ه. ــ پاسخش را می بايد از سياست چنانکه در غرب ورزيده می شود بگيريم. همکاری و رقابت دو روی سکه سياست در فرهنگ غربی است. طرف های طيف سياسی نبايد خود را قبايل در حال جنگ بشمارند. انسان مدرن می تواند وفاداری ها، حتا هويت های گوناگون داشته باشد. اما برای مدرن بودن می بايد مدرنيته را در مرکز گفتمان سياسی گذاشت و از آنجا به برنامه ها و دستور کار agenda ها رسيد. آنگاه بيشتر ما خواهيم ديد که ديوار چينی در ميانه نيست و می توان در جاهای اساسی و حياتی با يکديگر همراه بود.
فراموش نکنيم که مدرنيته با بازنگری خود و نقد همه چيز، از باور های شخصی گرفته تا نظم موجود آغاز شد. اگر نيرو های مخالف ايرانی در آزادی اروپا و امريکا هم نتوانسته اند به شکوفائی در انديشه و عمل برسند از ناتوانی آنها در بازنگری خويش است. به عنوان يک نمونه، رويکرد به کشتار زندانيان در سال 67/88 در اين معنی بسيار گوياست. "سيندرم" کربلا که از آخوند ها به مصدقی ها و از آنها به چپ سنتی رسيده است فضائی پديد آورده که اگر کسی مانند آقای سرکوهی از خانواده چپ کمترين اشاره ای به پاره ای زمينه های ناخوشايند چنان خونريزی دد منشانه ای بکند از سوی صاحبان عزا به بی ادبانه و غير منصفانه ترين صورت و به قصد "کشت" زير حمله گرفته می شود.
تا سياسيکاران ايرانی پاسداری گذشته های خود را نخستين تکليف خويش می شمارند از آنان به عنوان نيرو های سياسی نمی توان نام برد. مشکل را می بايد از سخت ترين جا ها گشود. اينگونه که هست می بايد از بسياری نيرو های "هميشه در صحنه" (کدام صحنه؟) اميد برداشت و به اقليتی که آينده از آن اوست خرسند بود.