14 November 2006

داريوش همايون: ايران می بايد بر راه دمکراسی های ليبرال غربی برود

هر تفاهم ملی
برضد حکومت مذهبی
بايد ميان نيروهای سياسی اصلی ايران
و بويژه بخش سازمانيافته آن صورت گيرد
ما هيچ راه ديگری برای جلوگيری از سقوط ايران در هاويه ای بد تر از انقلاب اسلامی نمی شناسيم



ايران می بايد بر راه دمکراسی های ليبرال غربی برود
و ما خواه ناخواه از پيشگامان اين حرکت هستيم


داريوش همايون




زگار ايران چنان است که هر کنگره حزب در شرايط دشوار و دشوار تری برای ميهن ما برگزار می شود. بويژه اکنون که وخامت اوضاع و دور نمای هراس آور آينده ای نه چندان دور، خوشبين ترين ناظران را به نگرانی می اندازد و اميد است کسان بيشتری را به چاره جوئی بيندازد.
رديف کردن مسائلی که ما با آن روبروئيم زحمتی ندارد. بهر سو چشم بيندازيم ازهم گسيختگی و فرو تر رفتن در بحران هائی است که دهان باز کرده اند و نه تنها رژيم اسلامی بلکه موجوديت ملی ما را تهديد می کنند: حکومتی که زورگوئی و تاراج را بجای کشورداری گذاشته است؛ اقتصادی غير توليدی، که هر نوسان بهای نفت ارکانش را به لرزه می اندازد؛ جامعه ای که در جنايت و اعتياد و، تن فروشی در همه کاربرد هايش، غوته ور است؛ توده جمعيت جوانی که آينده اش را از او گرفته اند؛ فرهنگی که می کوشند سراسر به لجنزار فولکلوری که به نام دين به خورد مردم می دهند بيفتد و از هر نشانه روشنرائی و آفرينندگی بی بهره شود. سرزمينی که از هر سو برای تجزيه اش دندان تيز کرده اند؛ سياست خارجی ماجراجويانه ای که يادآور تجربه های هيتلر دور و صدام حسين نزديک تر است.
من از نگرانی سخن گفتم و نه نوميدی، زيرا در همين جامعه و در زير همين حکومت به چهره های بيشمار از زنان و مردانی که هر ملتی به آنها زنده است و به لايه های ستبر اجتماعی، که ايران را در شرايطی بد تر از اين هم نگه خواهند داشت پشتگرم هستيم ــ زنان و مردان بيشماری که از جاها و پيشزمينه ها و دوره های گوناگون آمده اند، هر کدام در جايگاه خود، و با اينهمه همداستان در طرح کلی انداختن ايران بر راه برگشت ناپذير مدرنيته، تجدد همه سويه، آزادی و پيشرفت و حقوق بشر. رژيم اسلامی هر چه بتواند می کند که انقلاب خمينی، انقلاب ارزش ها، را به پيروزی برساند و تا اينجا سياست و اقتصاد را سرتاسر از ارزش هايش پر، و از خرد و انسانيت تهی گردانيده است. ولی تمدن ايرانی با ريشه هائی سه هزار ساله و جامعه ای که لايه های پيشرفته اش خود را به کاروان تمدن بشری رسانده اند جانسخت تر از اينهاست. ملتی با چنين تاريخ و فرهنگ هرگز مغلوب ناسزاوار ترين عناصر خود نخواهد شد.
اما نشستن به اميد تاب آوردن فرهنگ ايرانی بس نيست. ما همه سهمی در پيکاری که بر سر اکنون و آينده ايران در پيوسته است داريم. اين سهم چيست؟ در نخستين نگاه چنين پرسشی بيهوده می نمايد. روشن است که ما می بايد جمهوری اسلامی را رسوا و از مبارزات مردم ايران پشتيبانی کنيم. ولی آيا کار ما به همين پايان می يابد؟
تازگی يکی از آزاديخواهان در ايران به طعنه گفته بود که مبارزه به معنی پشتيبانی از مبارزان در درون است و مخالفان بيرون، بويژه، بيشتر کار فرهنگی می کنند. من اتفاقا می خواهم روی همين کار فرهنگی تاکيد بگذارم. کسانی که قلم هاشان شکسته می شود يا به گناه دفاع از آزادی به زندان می افتند مگر چه می کنند؟ آنها دربرابر يک نظام حکومتی و يک فرهنگ سياسی که اجازه سرکوبگری می دهد بر می خيزند و ما همه می بايد از آنها بهر وسيله پشتيبانی کنيم. در اينجا به روشنی می توان ديد که مسئله از دفاع از افراد و گروه ها در می گذرد و به کل نظام سياسی و فرهنگی که هزار هزار مردان و زنان آماده پذيرش بد ترين تباهی ها و تجاوزات و خرافات می پروراند بر می گردد. پشتيبانی از مبارزان در بستر يک کارزار سياسی و فرهنگی قرار دارد که در رسوا کردن رژيم و توسل به مراجع بين المللی خلاصه نمی شود.
بسيار شنيده و خوانده ايم که رژيم اسلامی برپا مانده است چون جايگزين ندارد، و از جايگزين فورا به رهبر و شورای رهبری می رسند و افسوس می خورند. ولی جايگزين نيز تنها رهبر و شورای رهبری معنی نمی دهد ــ گذشته از اينکه فضای مبارزه ما دست کم تا مدت ها با چنان ترتيباتی سازگاری ندارد. نقش ديگر نيرو های مخالف، علاوه بر رسوا کردن رژيم و پشتيبانی مبارزان، سازوار articulateکردن به معنی تدوين و بيان روشن و متقاعد کننده يک نظام و فرهنگ سياسی جايگزين جمهوری اسلامی است. شعار دمکراسی و حقوق بشر و عرفيگرائی دادن بس نيست. هم می بايد تا ژرفای اين اصطلاحات رفت و هم آنها را در نظر و عمل زيست. سيسرو، بزرگ ترين وکيل دعاوی تاريخ و يک فيلسوف و سياستگر دمکرات (در آستانه فرو پاشيدن دمکراسی رم و آغاز عصر امپراتوران) که کارش متقاعد کردن مردمان بود می گفت برای متقاعد کردن اعتقاد لازم است.
وظيفه ديرپای ما، اگر از آن برآئيم، نشان دادن اين است که ايرانيان دست کم در شرايط آزادی و نه به اين سبب که زورشان به يکديگر نمی رسد می توانند سياست ديگری بورزند و نمونه زنده ای از يک فرهنگ سياسی سراپا متفاوت از جمهوری اسلامی که جز زشت ترين جلوه فرهنگ عمومی و سنتی ما نيست نشان دهند. در آن صورت است که از جايگزين می توان سخن گفت و آن جايگزين تاثيرش را در رسوا کردن رژيم و پشتيبانی از مبارزان و پيوستن به جريان اصلی مبارزه در درون نشان خواهد داد. ما هر چه از اهميت و ارزش فرصتی که در جهان آزاد به ما داده شده است بگوئيم کم گفته ايم. ايران می بايد بر راه دمکراسی های ليبرال غربی برود و ما خواه ناخواه از پيشگامان اين حرکت هستيم.
در اينجا می خواهم مانند پاره ای کنگره ها و کنفرانس های ديگر مان يکبار ديگر به ضرورت بازانديشی هدف مبارزه اشاره کنم. ما نيامده ايم که صرفا جمهوری اسلامی را براندازيم. بگذاريد موضوع را به گونه ديگری باز کنم. برانداختن جمهوری اسلامی که البته در مبارزه ما جای بسيار بالائی دارد صورت های گوناگون، از بهترينش مسالمت آميز و تدريجی تا بد ترينش به کمک نيرو های خارجی، به خود خواهد گرفت. اينکه ايران چگونه از اين رژيم رها شود به اندازه خود رهائی اهميت دارد و جز گروه هائی که سر در جا های ديگر دارند هيج کس نمی خواهد ايران نيز همراه جمهوری اسلامی برافتد. پس می بينيم که برانداختن جمهوری اسلامی هدف اصلی کمتر کسی است؛ هدف اصلی، بهروزی ملت ماست که البته بی برافتادن رژيم به آن نخواهيم رسيد. اما بهروزی ما تنها در يکپارچه ماندن ايران به عنوان يک کشور و يک ملت نمی تواند باشد. اينهمه کشور های شوربخت يکپارچه در جهان هستند.
اکنون به وظيفه ای که اشاره کردم می رسيم: جا انداختن نظام و فرهنگ سياسی پيشرفته تری در گفتار و کردار. "پيشرفته تر" نه تنها از نظام و فرهنگ سياسی ايران جمهوری اسلامی بلکه از گذشته و شايد اکنون خود ما. بر اين جمله می بايد درنگ کرد که اصل موضوع است. هزاران ايرانی تبعيدی با خودآگاهی و انگيزه سياسی بالا از همين جا به اشتباهی افتادند که بيشتر سال های اقامت اجباری ما را در اين آموزشگاه شگرفی که تمدن باختری است بيهوده ذاشته است. ادامه و بازتوليد گذشته، "بستن پرانتز" جمهوری اسلامی، نه عملی بود نه ارزش داشت. عملی نبود چون همان اختلاف برسر پيش و پس از پرانتز، گل های سر سبد جامعه را از ميهن رانده بود. آن گل های سر سبد بيش از خطر جهان بينی آخوندی نگران سود و زيان تصوری خودشان بودند؛ کسی نمی توانست با ديگری کار کند و نيروی بزرگ تری برای مبارزه پديد آيد. ارزش نداشت چون اگر پيش از پرانتز هر کس به آن خوبی بود که می پنداشت ايران چگونه ممکن بود در چنگال چنين رژيم باورنکردنی بيفتد؟
تبعيديان از اين معما پاک بی خبر نبودند و بيشتر وقت خود را به انداختن گناه به گردن يکديگر و به قدرت های خارجی و توجيه و تبرئه خويش گذراندند و بيشماری هنوز می گذرانند. بخش عمده ادبيات نوشتاری و الکترونيک طيف چپ در اين سال ها در خدمت اسطوره سازی تاريخ همروزگار ما بوده است. راست هوادار پادشاهی چند سالی است خاموش تر شده است زيرا از مايه اميد خود پشتيبانی نمی بيند ولی نزديک به دو دهه پس از انقلاب، کار اصلی اش اسطوره سازی از گونه ديگر بود. در ايران، مذهبی را که سياست و حکومت هردوست تا حد دوران صفوی فولکلوريک کرده اند، ما در بيرون تاريخ را ميتولوژی می کنيم، و نمی بايد در شگفت باشيم اگر سياست ما نيز آميخته ای از فولکلور و ميتولوژی شده باشد.
اکنون اگر از گذشته ها درسی گرفته باشيم زمان آن است که به خود نگاهی ازنو بيندازيم. دلمشغولی های گذشته ما کسی را به قدرت نزديک نکرد و در حالی که توده جمعيت ايران هر سال فاصله بيشتری از اين عوالم می يابد هرگز به قدرت نخواهد رساند. دلخوشی پذيرفته بودن در حلقه های همفکران همدرد، بيش ازهمان دلخوشی نيست و سوگنامه هائی که برای هم می نويسيم در واقع برای دوران خودمان است. سی سال در اين تلاش ها رفته است و بس است. ما نمی بايد با يک جهان پايان يافته به آخر خط هايمان برسيم. از ما کار های بزرگ تری برمی آيد به شرط آنکه اندکی به خود آئيم و از خود بدرآئيم.

* * *

رفتار سياسی ما، آنها که در ميدان مبارزه با جمهوری اسلامی مانده اند، در دو زمينه نيازمند بازنگری است. نخست، در همان نگاه به نقش خودمان در اين جهانی که سراپا دگرگون شده است و بويژه در ايرانی که ديگر نه ارتباط به يادمانده های ما دارد نه اندک اندک به خود ما. می بايد بپذيريم که پويش قدرت در اين فاصله های جغرافيائی و زمانی اگر هم برای کسانی اهميت داشته باشد فوريتی ندارد و بهتر است نيروی خود را در ساختن سياست بهتری بکار اندازيم که اتفاقا بيشتراحتمال دارد به پويش قدرت کمک کند. مردم در ايران اگر هم صرفا به تغيير چهره ها در فرمانروايان بينديشند از آن چهره ها فراوان در دسترس دارند. جامعه ايرانی نيازمند يک روحيه و فرهنگ و سياست تازه است.
دومين زمينه، و از آن مهم تر، رويکرد به دگرانديشان است ــ همان دشمنان پيشين که برای شکست دادنشان از حقوق بشر تا خود انسانيت، و از مصلحت ملی تا سود شخصی را می شد فدا کرد. رويکرد تازه ای که زمانش رسيده پذيرفتن و گزاردن حق ديگران به اندازه حق خويش است ــ اختلاف عقيده را به عنوان واقعيت زندگی پذيرفتن، ارج گفتار درست و کردار بجا را از هر سو باشد دانستن، و ادب سياسی را رعايت کردن ــ در يک کلام از فضای قبيله ای به سپهر شهروندی درآمدن.
آنچه گروه های بزرگی از ايرانيان فرهيخته و با انگيزه در بيرون ايران می کنند نموداری از نظامی است که به جای جمهوری اسلامی می خواهند. ما فردا در ايران خيال داريم در چه نظام سياسی (که با شکل حکومت فرق دارد) بسر بريم؟ آيا کسان را یه سبب گذشته سياسی شان به زندان می اندازيم؟ آيا سازمان های سياسی مخالف خود را غير قانونی می کنيم و راه فعاليت سياسی را بر آنها می بنديم يا به مخالفان خود به اندازه خودمان آزادی سخن می دهيم؟ آيا به "هرکس يک رای يکبار" اعتقاد داريم يا می پذيريم که مردم می توانند نظر خود را تغيير دهند و آنکه امروز اکثريت دارد می تواند فردا در اقليت بيفتد و اقليت می بايد امکان آن را بيابد که اکثريت شود؟ آيا فردا می خواهيم 28 مرداد يا 22 بهمن را همچون سند محکوميت بکاربريم و بهانه بی بهره ساختن کسان از حقوق مدنی سازيم؟ (فراموش نمی بايد کرد که 22 بهمن هم هست، اگرچه به اندازه رويداد ديگر به رخ کشيده نمی شود.)
نياز به تذکر ندارد که در آزاد منش ترين کشور ها نيز گروه های فاشيستی و تروريستی که درکنار دشمن با ميهن خود جنگيده اند و از اين ارباب بيگانه به خدمت آن ارباب بيگانه در می آيند، همچنانکه گروه های مسلح، اجازه فعاليت سياسی ندارند و از مقوله ما بيرون اند.
اينکه پاره ای از ما از شکل حکومتی (پادشاهی در صورت تازه پارلمانی آن) دفاع می کنند که تا انقلاب برسر کار بود؛ و ديگران دست درکاران يا وارثان سازمان ها و سنت های سياسی هستند که به پيروزی انقلاب اسلامی کمک کرد اموری است که اگر خواستند می توانند فردا در پيکار های سياسی و انتخاباتی برضد يکديگر بکاربرند. اگر در آن زمان 28 مرداد و 22 بهمن برای مردم همان اندازه مهم باشد که امروز برای پاره ای دست درکاران هست البته در فرا آمد انتخابات اثر خواهد بخشيد ولی امروز با چنان شعار هائی جز زهراگين کردن يک فضای سياسی به خود مشغول چه می خواهيم بکنيم؟
مردمسالاری و حقوق بشر را از هم اکنون می بايد در گفتار و رفتار بجای آورد. اگر می خواهيم در ايران آينده با هم در يک جامعه شهروندی و مدنی در عين مخالفت با يکديگر کار کنيم و فرايند دمکراتيک و موجوديت کشور را از دشمنانش نگه داريم، از هم اکنون بايد رويکرد به مخالفان را در قالب های دمکراتيک بريزيم و راه هائی برای همکاری در زمينه های مشترک بيابيم؛ به يکديگر نه به چشم دشمن، بلکه رقيب و هماورد (حريف) و مخالف بنگريم؛ و از آنجا که امروز مخالفت ورزيدن ما با هم بيهوده است، به همان رقيب و هماورد بودن بسنده کنيم و مخالفت را به فردای ايران واگذاريم که همه اينها معنی داشته باشد. بر سر اموری مانند شکل حکومت و اداره کشور و سازمان دادن اقتصاد و مسئوليت فرد و جامعه، در انتزاع از قدرت و توانائی سياستگزاری می توان بحث کرد ولی لازم نيست کار را به گسست و رنجش رساند.
مشکل واقعی ما با هم در استراتژی و تاکتيک های پيکار (و نه سازش به عناوين ديگر) با جمهوری اسلامی، و مواضع ما در مسئله قومی، (که با "ملت" ها و "مليت" های ايران تفاوت دارد) و در کارزار جهانی ضد تروريسم اسلامی است. بر خلاف پايبندی به قواعد بازی، يا فرايند دمکراسی ليبرال که همداستان شدن بر آن ضرورت دارد، در اين مسائل می توان اختلاف نظر را چه برای پيش افتادن از رقيبان و چه وفاداری به اصول عقايد نگهداشت؛ و گاهی هم توافق کرد که به توافق نرسيد.
اما برای رسيدن به چنان پختگی سياسی می بايد گره گذشته را گشود. نيرو های سياسی کنونی ايران ــ آنها که به کار باز ساختن کشور می آيند و نه فاشيست های چپ و راست و مذهبی ــ وارثان مستقيم کشمکش مسلکی دو نسل گذشته هستند که با روحيه جنگ صليبی جنگيده شد. دو نسل زير برچسب های شاهی و مصدقی و کمونيست در جنگی که تعصب شبه مذهبی و کينه کشی شبه ایلياتی، دست زدن به هر وسيله را پسنديده می شمرد در حذف يکديگر کوشيدند. دو طرف طيف سياسی با شکنجه و ترور، با گشودن پای قدرت های بزرگ و کوچک بيگانه، با دروغ و تاريخ سازی، با هم درآويختند و سرانجام همه در انقلاب اسلامی به دشمن مشترکشان باختند. اين جنگ نسل و سن نمی شناسد و اکنون به موضوعات ديگری نيز مانند جای مذهب در جامعه که تا پيش از انقلاب نمودی نداشت کشيده شده است.
هر تفاهم ملی بر ضد حکومت مذهبی می بايد ميان نيرو های سياسی اصلی ايران بويژه بخش سازمانيافته آن صورت گيرد. نه می توان آن نيروها را به يک اشاره دست بی ربط شمرد، نه می توان منتظر مرگ هر کسی ماند که دوران انقلاب و جمهوری اسلامی را زيسته است. بايد اين گذشته را با نگاه انتقادی از نو بنگريم و به يک تعبير از دستگاه گوارش ملی خود بگذرانيم؛ بايد "از کابوسی که تاريخ ماست بيدار " شويم. نگرش انتقادی فارغ از يقين مذهبی و وابستگی ايلياتی به گذشته نه پوزشخواهی است، نه فراموش کردن و نه دادوستد.
پوزشخواهی نيست زيرا از دست درکاران دونسل دوران انقلاب و حکومت اسلامی کسی به کسی بدهکاری ندارد و در ميان ما کيست که نامه اش از خطا يا بی عملی پاک باشد؟ پوزش را کسانی می خواهند که به کيفر نرسيده باشند. در اين سه دهه چه کسی مانده است که کيفر نديده باشد؟ اين انقلاب حتی بسياری از پيروزمندانش را پايمال کرده است. اينکه جريان های اصلی چپ و راست و مذهبی عرفيگرا (سکولار و ليبرال) اکنون با هم گفت و شنود مستقيم و غير مستقيم دارند، و دور نيست روزی که بر پايه اصول وارزش های مشترک همکاری هائی نيز بکنند، بزرگ ترين پوزشی است که ازگذشته پر از دشمنی می خواهند. عبرت گرفتن از هر پوزشی بالا تر است.
فراموش کردن نيست زيرا تاريخ را اگر فراموش کنيم افسانه را جايگزين آن خواهيم کرد. تاريخ بايگانی و بخشی از وجدان ملی ماست؛ زشت و زيبا ها و پسند و ناپسند های آن می بايد در خودآگاهی ملی زنده بمانند و راهنمای نسل های آينده باشند. از تاريخ غفلت کردن و تاريخ را بازيچه کردن بازی خطرناکی با سرنوشت ملت است. تاريخی که در راه برانگيختن شور و تعصبات توده ها از آن سوء استفاده شود کشنده است. ما خود اين را تجربه کرده ايم. دو نسل ايرانيان تاريخ را، چنانکه مذهب، به چنان منظور هائی بکار بردند. به قول يک نويسنده امريکائی توافق کردند که تاريخ خود را به نادرستی تعبير کنند. اکنون نوبت موج تازه تاريخ سازی را برای سوءاستفاده سياسی در گرايش های تجزيه طلبانه می بينيم.
سرانجام، دادوستد نيست. زيرا در ميان بازندگان، در يک ملت بازنده، پس از اينهمه سال های پائين و پائين تر رفتن، چه تفاوت می کند که چه کسی زود تر يا بيشتر باخته است؟ مردم ايران نياز به رويهم ريختن انرژی و منابع خود برای جبران ويرانی های سه دهه گذشته دارند. ما بهتر است بجای تصفيه حساب با يکديگر با تاريخ همروزگار خود تصفيه حساب کنيم.
هر چه بيشتر به گذشته های خود به ديده انصاف بنگريم و آنچه که ايران را به اين روز افکنده در گفتار و کردار از خود دور کنيم به پديد آوردن فضای اطمينان و ساختن پايه های آن فرهنگ سياسی نوين بيشتر کمک خواهيم کرد. بازنگری و نقادی گذشته هيچ با احساس گناه و گرفتن موضع دفاعی نبايد اشتباه شود. حتی جامعه هائی که هنگامه های تاريخ صد ساله گذشته ما را نگذرانده اند خود را نيازمند چنين بازنگری و نقادی می بينند.

* * *

مشروطه خواهان که مسئول شش دهه تاريخ ايران شمرده می شوند ــ بهترين دهه هائی که دست کم در چهارصد سال پيش از آن داشته ايم ــ سهم بالا تری در اين بازنگری دارند. گذشته تاريخی آنها بسيار پربار تر و سنگين تر از ديگران است و مسئوليتی که در ساختن آينده احساس می کنند از همه بيشتر. ما لازم نيست با جابجائی نسل ها خود را امروزی کنيم. همين نسل های دوران انقلاب با همين پيشينه و درست به دليل همين پيشينه است که بيشترين توانائی را در دگرگون ساختن ايران دارند. يک ملت و کشور را با بی خبری يا چشم بستن بر گذشته نمی توان باز سازی کرد. جامعه نه لوح سپيد است نه می شود نوشته های روی آن را پاک کرد.
حزب ما در چهارده سالی که برای پايه گذاری و ساختن آن رفته راه درازی را از يک گروه اساسا سلطنت طلب که با هردو چشم به گذشته می نگريست به يک جنبش مشروطه خواه ــ هوادار نوسازندگی فرهنگ و سياست و اقتصاد جامعه ايرانی از جمله نهاد پادشاهی ــ آمده است ولی هنوز تا سراسر در خدمت مدرنيته (تجدد همه سويه) درآيد بسيار کار داريم. نگاه ها هنوز چندان که می بايد نو نشده است. اما تفاوت اصلی مشروطه خواهان با بسياری ديگر در سرتاسر طيف سياسی، آينده نگری و آزاد شدن از گذشته است ــ آزاد شدن نه فراموش کردن. قدرت ما در نوستالژی و نازيدن به اين و آن نبوده است، به پيشگامی است که آن آينده نگری به ما می دهد.
در بحث های عمده ای که حزب در دو ساله گذشته درگيرش یوده است پيشگامی ما بهتر از هميشه ارزش خود را نشان داد. در پشتيبانی از جنبش رفراندم، که بسيار بيش از توافق بر همه پرسی برای تعيين نظام سياسی آينده است؛ در تاکيد بر استقلال حزب و تسليم نشدن به گرايش های فرصت طلبانه؛ در مبارزه با مداخله بيگانگان در امور ايران و دفاع از يگانگی ملی و يکپارچگی ارضی که ما پيشتازش بوده ايم، همه جا حزب مشروطه ايران دژ استوار دفاع از اصول، و بالا ترين مصالح ملی بوده است؛ از هيچ کس و از هيچ مد روز پيروی نکرده است، و همچنان نخواهد کرد. امروز ما با نگاهی گسترده تر و خوشبينانه تراز هميشه به مبارزه و آينده ايران می نگريم. از سوئی دريافته ايم که بايد هواداران حقوق بشر و دمکراسی را در هر جامه و با هر پيشينه به عنوان همراهان خود بپذيريم و از سوی ديگر نيرو های دمکراسی ليبرال (بيشترشان سلطنت طلبان و کمونيست ها و اسلامگرايان پيشين) را می بينيم که سرانجام دارند به ضرورت همگرائی پی می برند.

ما هيچ راه ديگری برای جلوگيری از سقوط ايران در هاويه ای بد تر از انقلاب اسلامی نمی شناسيم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* سخنرانی در کنگره ششم حزب مشروطه ايران، آخن 11 و 12 نوامبر 2006