6 May 2008

محمود کیانوش: شعر «انسان شقایق نیست» که در کتاب «ماه و ماهی در چشمۀ باد» (گزیدۀ شعرهای 1334-1347) چاپ شده است



رامین جان مولائی،

سلام. شعر «انسان شقایق نیست» را که در کتاب «ماه و ماهی در چشمۀ باد» (گزیدۀ شعرهای 1334-1347) چاپ شده است، برایت می فرستم که بخوانی، و هرکس خواست بخواند، و حتماً شاداب وجدی، لطفعلی خنجی، دکتر ماشاءالله آجودانی، دکتر منوچهر ثابتیان، ناصر مجد، مصطفی فرزانه، اسماعیل نوری علا، شکوه میرزادگی، پرتو نوری علا، اسماعیل خویی، کاوه گوهرین، احمد افرادی، مهدی جلیل خانی، علی رضا زرین، سیروس نیرو، رضا مقصدی، هما سیّار، نعمت میرزا زاده (آزرم)، یدالله رؤیایی، علی اوحدی اصفهانی، Kurt Scharf ، حمید رضا رحیمی، فرامرز سلیمانی، دکتر جلیل دوستخواه، ناصر شاهین پر، منصور خاکسار، فریده فرجام، ایران درودی، منصور اوجی، و...آن را بخوانند و روح تقی مدرّسی، بیژن جلالی، نادر نادرپور، سیاوش کسرایی، محمد زهری، ژاله اصفهانی، پرویز ناتل خانلری، منوچهر شیبانی، حسن هنرمندی، پرویز داریوش، و... آن را بشنوند.

قربانت – محمود کیانوش
لندن – 5 مه 2008
.................................................


انسان شقایق نیست!


محمود کیانوش


ابر آرامی دارد در دامنِ باد،
باد پروازی دارد بر گلشنِ آب،
آب را در بر می گیرد شعلۀ خاک،
خاک را مستی می بخشد بادۀ نور.


ماه و ماهی در چشمۀ باد،
شورِ خارا در سینۀ آب،
برف و شبنم در آیینۀ خاک،
چنگِ تاریکی در طُرّۀ نور:

باد
آزاد،
آب
بیتاب،
خاک
چالاک،
نور
مغرور.

آسمانها شاد از نشأتِ بال،
آبها سرشار از شوقِ نزاع،
خاکها خرّم از سِحرِ هوا،
بطنِ جنگلها گرم از شورِ شکار.


ما شقایقها را می بینیم.
ما شقایقها را دامن دامن می چینیم؛
گرچه گاهی پنهانند از چشم،
زود برمی گردند:
با لبانی خندان از بی خبری،
با همان سرخی، زیبایی، افراشتگی،
با همان بازیها در فسقِ نسیم،
با همان عشرتها در محفل ابر،
با همان آمیزشها در بسترِ نور.


ما شقایقها را می بینیم،
ما شقیقها را دامن دامن می چینیم
تا به زیباییشان آرایش بدهیم
حجله هامان را گاهی،
گورهامان را گاهِ دگر.


ما شقایقها را می بینیم،
با شکفتاری جادویی در پهنۀ خاک؛
ما به آنها با نفرت می نگریم؛
غمزشان با ما در حیرتِ ما،
اعتناشان با خود در رویشِ خود؛
ریشها شان در اشک،
در تبسّم،
در تشنّجها و تپشها،
در غزلها و مرثیه ها.


ما شقایقها را با شادی دامن دامن می چینیم؛
ما شقایقها را با نفرت می نگریم:
شادمانیمان از نا آگاهی، گاهی
نفرت از این آگاهی که هنوز:


ابر آرامی دارد در دامنِ باد،
باد پروازی دارد بر گلشنِ آب،
آب را در بر می گیرد شعلۀ خاک،
خاک را مستی می بخشد بادۀ نور