در اين جنگ "هسته ای " كه حتى تاريخ تقريبى آن، در بسيارى از تحليل ها مشخصاً نقل شده است چه هدف هاى نظامى و چه شيوه هاى سياسى جنبى و حاشيه اى منظور شده است؟
آيا مردم به راستى و از ژرفاى جان، چشم به آسمان دوخته و به تدارك اقبال از موشك هاى گويا آزاديبخش نشسته اند؟
بى گمان نه لهستانى ها و نه چك ها و نه سياهان آفريقا از سِرِشت مِهين بودند و نه ما ايرانى ها از سرشت كِهين هستيم. تفاوت در اين است كه آنها به همت خود اعتماد كردند و ما نكرديم و پراكندگى را برگزيديم.
مهدى قاسمى
آيا با كاربرد اين واژه «سرخوشى» موافق نيستيد، وقتى مشاهده مى كنيد كه متوليان رژيم، دقيقاً در آن زمان كه همه جا حكايت از يورش نظامى و بمباران موشكى و هوائى و حتى اشغال تكه هائى از خاك ايران، به نُقلِ محافل بين المللى تبديل شده است- همراه با بوق و كرنا، انگشت بر نقطه اى مى گذارند كه خود مايه سازِ امكان وقوع چنين بلائى شده و كفه دعاوى حريف را سنگين و سنگين تر كرده است؟
چرا رژيم مشتاقانه در انتظار فاجعه نشسته و اين سهل است چرا آشكارا با دامن زدن به حساسيت حريف به زمينه هاى وقوع آن فرصت مى دهد؟ پاسخ اين پرسش را در خصلت رژيم بايد جست.
كارگزاران رژيم، از همان آغاز پاگيرى نظام فقاهتى خرده خرده به ناتوانى خود در اداره مملكت و خصوصاً در اجراى قول و قرارهائى كه با مردم داشتند و حتى عاميانه سخن از تقسيم منافع نفتى در جامعه و ارائه نفت و آب و گاز و برق رايگان به ميان مى آوردند- راه يافتند و در جانب ديگر افزايش موج استبداد و سركوب كه خود از عناصر انفكاك ناپذير نظام ولائى است و متوليان حكومت براى بقاى سلطه خود، جز توسل به آن چاره اى نداشتند، به سهم قابل ملاحظه اى به عجز مديريت رژيم دامن زد، به ويژه كه اوج گيرى شرائط اختناق و نارضايت هاى عمومى، به فرار مغزها و تهى شدن عرصه مديريت صنعتى و ادارى كشور از بهترين خبرگان جامعه، ابعاد تازه اى بخشيد و افزوده بر اينها، گسترش بى سابقه فساد مالى و اقتصادى خاصه در قبال درآمدهاى كلان نفتى، در مجموع، كليت رژيم را در معرض مخاطره اى قرارداد كه ديگر دستيازى به سلاح سركوب نمى توانست دوام نظام را تضمين كند. آقاى خمينى كه در پيش از آغاز سوارى «بشارت» مى داد:
«به محض اين كه شاه برود، بحران هاى سياسى و اقتصادى در ايران رفع خواهد شد- نقل از مصاحبه آقاى خمينى با تلويزيون فرانسه ۲۷ اكتبر ۱۹۷۸».
و يا: «كشور در حال ورشكست است، ولى با استقرار جمهورى اسلامى ساختمان واقعى و حقيقى شروع خواهد شد- از گفتگو با راديو تلويزيون اتريش اول نوامبر ۱۹۷۸».
ويا: «نگذاشته اند ملت ما رو به ترقى برود، اقتصاد ما به كلى از بين رفته است، پول نفتش هم دارد بى حساب خرج مى شود.»
وقتى قدرت را چارميخه كرد و در حوزه هاى عمل دريافت كه ديگر پرداختن به اين نويدهاى پوچ و پوك، نه تنها زمينه اى ندارد كه مردم را سخت به وسوسه طلب مى اندازد، ورق را برگرداند و قصه هائى از اين دست را به بخشنامه هاى روز مبدل كرد:
«مردم ما براى نان و خربزه انقلاب نكردند، براى اسلام قيام كردند.» و يا «در انقلابى كه در ايران حاصل شد، در سرتاسر مملكت فرياد مردم اين بود كه ما اسلام را مى خواهيم... اين ملت قيام نكرد تا مملكتش دموكراسى باشد». - از خطابه آقاى خمينى در شوراى صدا و سيماى جمهورى اسلامى- قم ۱۹ آذر ۱۳۵۸.
زمان درازى از اين چرخش نظر نگذشت كه پيشوا و ساير پاركابى هاى او متوجه شدند كه اگر بخواهند، حكومت خود را پا برجا نگاهدارند، از اينگونه شعارپردازى ها، به تنهائى، ثمرى به بار نمى آيد و نتيجه گرفتند علاوه بر حفظ ماشين اختناق، به دستاويز ديگرى نيز نياز دارند و از اين زمان بود كه خِصلتِ «بحران آفرينى» به عنوان يكى از عمده ترين سُكّان هاى رژيم شِكل گرفت و نخستين صورت عملى آن با اشغال سفارت آمريكا و به گروگان گرفتن ديپلمات هاى اين كشور و نيز با آغاز جنگ هشت ساله ايران و عراق، تظاهر كرد. اين يادآورى هم لازم است كه هر چند صدام حسين سال ها در انديشه فرصتِ تجاوز به خاك ايران بود و با يك محاسبه جاهلانه گمان برد كه دلخواه او زمينه پيدا كرده است و جنگ را سر گرفت ولى بنابر يك تحليل منطقى نبايد بر اين واقعيت چشم بست كه تحريكات خمينى نيز همراه با لاف «تصرف قدس از راه كربلا» در قوت بخشيدن به وسوسه هاى صدام بى اثر نبود. حسين كه تصور مى كرد، با گسترش دامنه نارضايتى ها در يك طرف و پاشيدگى ارتش ايران در طرف ديگر، آن فرصت «طلائى» پديد آمده است، درنگ نكرد و با شبيخونى ناگهانى موفق شد، بخشى از سرزمين هاى جنوب غربى ايران را تصرف كند و همين به آزِ او ميدان داد تا به قول خود تكرار «قادسيه دوم» را زمينه بسازد، غافل از آن «سِرِ مكنونى» كه در فراخناى ضمير ملت ايران خانه كرده است و تنها در بزنگاه هائى آنچنان بروز مى كند.
در حال من نه ضرورتى مى دانم و نه قصد آن دارم كه حوادث آن سال هاى تيره را به قلم آورم، تنها در خط مبحثى كه پيش گرفته ام، به حال و قال خمينى و اصحاب او مى پردازم كه چگونه در آن ۸سال سياه به بهاى پانصدهزار كشته و بيش از يك ميليون ناقص العضو موفق شدند نگاه دل مردم را از پريشانى هاى دامنگير و حتى خصومت با رژيم، بردارند و به طاعونى كه موجوديت ملى آنها را هدف گرفته بود، سوق دهند. به تصور من كسى كه مى خواهد واقع گرايانه مايه هاى سبكسرى متوليان امروزين رژيم را در اين «بحرانِ» پيچ در پيچ «هسته اى» كشف كند، در اول قدم بايد نگاه خود را به همان خصلت «بحران آفرين» رژيم بچرخاند. آنگاه است كه خواهد دانست، از چه رو بازيگران رژيم، درست در هنگامى كه انديشه تجاوز به ايران، روز تا روز در صحنه سياسى جهان اوج مى گيرد خود بيش از ديگران به آتش افروزيِ معركه داران بين المللى سوخت مى رسانند و در همان حال، سنج و كرنا و كوس تعزيه ها را زمين گذاشته و به نغمه هاى «ملى و ميهنى» روى كرده اند و اما اين كه آيا بازيگران رژيم اين بار چون گذشته ها از اين معركه آتش افروزى و «بحران آفرينى» جان به سلامت خواهند برد و موفق خواهند شد چهار ديوار نظام خود را سرپا نگاهدارند؟ پرسشى است كه پاسخ آن به تأملى همه جانبه نياز دارد و من كوشش خواهم كرد، بى آن كه بر برداشت هاى خود مُهرِ برهان قاطع- بكوبم، نظر خود را در دومين بخش اين مقال، كه خطابى است در اساس به بخشى از به اصطلاح «اپوزيسيون» برون مرزى، مطرح كنم.
***
منظور من از اين بخش «اپوزيسيون» افراد و احتمالاً گروه هائى هستند كه وقوع يك تجاوز نظامى به ايران را شگفتا گاه به نمايندگى از «خواست برون مرزى ها» حادثه اى پالايشگر و «نجات بخش» مى شمرند و ظاهراً بر اين باورند كه چنين تجاوزى اگر به زوال فورى رژيم نيانجامد، چنانش ضعيف خواهد كرد و از پا خواهد انداخت كه از آن پس، كشاندن جسد نيم مرده او به گورستان. كار دشوارى نخواهد بود و به گمان من، چنين انتظار و پندارى نه فقط حاصل سهل گيرى كه نشانه بارز ساده لوحى است و البته و البته اين همه فراتر و جدا از اين فرض است كه آمريكائيان همراه با متحدن خود، در پيِ تجربه توسل به راه حل هاى سياسى و از جمله ايجاد يك كمربند سخت تحريمى، ناگزير گزينه حمله نظامى را انتخاب كنند كه در اين مورد هم من همانند رأى اين «دوستان» قادر نيستم با قاطعيت حكم صادر كنم، زيرا توسل به چنين گزينه اى، حتى اگر در محدوده بمباران مراكز اتمى ايران هم خلاصه شود نه فقط به زوال موجوديت رژيم نخواهد انجاميد، بلكه با آثار تَبَعى آن (به ويژه با تجربيات تلخى كه خصوصاً از حمله به عراق برآمد) مشكلاتى ظاهر خواهد شد كه مهار زدن به آن به هيچوجه آسان نيست و چه بسا همانگونه كه بسيارى از ناظران و تحليلگران سياسى، نظر داده اند، به دامنه تروريسم و به ويژه يارگيرى تروريست هاى بنيادگرا خواهد افزود و اما از ديدگاه من حمله نظامى به ايران، خواه به لحاظ خسارات و تلفات سنگين و اجتناب ناپذيرى كه در پى خواهد داشت و خواه به لحاظ فرصت هائى كه در جهت تجزيه ايران و احتمالاً بروز يك ستيز داخلى خواهد آفريد، يك فاجعه است. پيش از آن كه دليل اين نظر را بسط دهم، پر بيراه نمى دانم كه اگر چه به اختصار از باب ساده انديشى و ساده لوحى آن افراد و احتمالاً گروه هائى كه عمدتاً در ساحل هاى عافيت، چنين جنگى را، همانند آيت الله خمينى، موهبتى در خط «آزادسازى» ايران مى دانند، به چند نكته اى اشاره كنم.
من خود بارها از اينگونه افراد شنيده و يا در «آثار قلمى اشان» خوانده ام كه گفته اند و مى گويند، آنچه ما مى گوئيم همان است كه مردم در درون مرز، از فرط اختناق و فساد و ناامنى و فقر مى طلبند، برخورد من با اين دعوى چند زمينه متفاوت دارد كه در كوتاه سخن يكايك آنها را در قالب پرسش هائى مطرح مى كنم:
۱-نمايندگى آنها در سخنگوئى از جانب مردم و طلب مردم كه گويا يكپارچه اميد خود را به جنگ خارجيان با جمهورى اسلامى بسته اند، مبتنى بر چه مدرك و شاهد و برآمده از كدام آمارگيرى معتبر و قابل اعتنائى است؟ به بيان ساده تر شما از چه راه و با چه شگردى خود را محق در نمايندگى افكار عمومى مى دانيد؟
۲-آمديم و سر به هوا قبول كرديم كه به راستى درد مردم چنان طاقت سوز شده است كه شبانه روز نشسته اند و از درگاه «باريتعالى» خاضعانه درخواست مى كنند كه مُنجيان آزادى، موشك ها و توپ ها و هواپيماهاى خود را به سوى ايران نشانه بگيرند تا اين جرثرمه جنايت و خيانت و مردم آزارى و مردم كشى را به خاكستر تبديل كنند. طبعاً اين پرسش پيش مى آيد و پاسخ آن عمدتاً با حضرات است كه آيا با فرض پذيرش خواست مردمِ بى تاب شده، فرضيه خود آنها كه «ما آن را مى خواهيم كه مردم مى خواهند» از اعتبارى مطلق و بى چون و چرا برخوردار است؟
اين صحيح است كه در يك نظام دمكراتيك حرف آخر با مردم است ولى حرف آخرِ مردم هميشه و على الاطلاق صحيح است؟ آيا پيش نيامده است كه حتى در كشورهاى دمكراتيك نيز افكار عمومى تحت تأثير عواملى به بيراهه افتد؟
آيا هيولاى فاشيسم در آلمان دمكراتيك بنابرخواست مردم عروج نكرد؟- آيا آزاديخواهان آلمان در همان اقليت محض نشستند و تماشا كردند؟
چرا راه دور برويم- آيا در همين كشور مصيبت زده خود ما، اين مردم نبودند كه خمينى را نه فقط به تخت كه حتى بر ماه نشاندند؟
آيا چنين پيروى كوركورانه از «خواست مردم» كه اگر راست باشد، حاصل افروختگى است، خود تمام معناى گرويدن به يك پوپوليسم بدعاقبت نيست؟
اين مقوله را بدين جهت پيش كشيدم كه بهانه اى براى خلط مبحث نماند وگرنه اگر از من سئوال كنند كه به استنباط تو آيا مردم به راستى و از ژرفاى جان، چشم به آسمان دوخته و به تدارك اقبال از موشك هاى گويا آزاديبخش نشسته اند؟ پاسخ من در همان حوزه «استنباط» اين است كه عقلاً خير! زيرا گمان من اين است كه محال است، پدرى، مادرى و فرزندى بتوان يافت كه جِزغاله شدن عزيز خود را در يك طوفان آتش از خدا «مسألت» كند.
اما، اين همه به جاى خود، ببينيم، در اين تدارك جنگى كه سخت بر سرزبان ها افتاده و حتى تاريخ تقريبى آن، در بسيارى از تحليل ها مشخصاً نقل شده است چه هدف هاى نظامى و چه شيوه هاى سياسى جنبى و حاشيه اى (آنگونه كه در تحليل ها آمده) منظور شده است؟
مى دانيد كه هر چند مقامات تصميم گير آمريكائى همواره بر نقل اين نظر تأكيد داشته اند و دارند كه، آنچه در حال حاضر مطرح است عبور از راه هاى ديپلماتيك است، ولى پيدا است كه گزينه «حمله نظامى» نيز به عنوان آخرين تدبير از ميز مذاكرات و تصميم گيرى آنها كنار نرفته است.
اينك ببينيم آنچه سبب شد تا شايعات مبنى بر انتخاب «حمله نظامى» در محافل بين المللى گرماى تازه اى به خود گيرد، چه بود؟- مقاله اى بود در نشريه معتبر «نيويوركر» به قلم «سيمورهرش» از برجسته ترين خبرنگاران آمريكائى كه از دوران جنگ ويتنام تاكنون اعتبار و منزلت خاصى براى خود خريده است و به همين دليل مُنشآت او هر بار در ابعاد وسيعى برون و درون آمريكا منعكس مى شود و زمينه اى براى تحليلگران سياسى مى سازد.
من با واپس زدن همه نگرش ها و پيشداورى هائى كه در قلمرو خسارات مالى و جانى ناشى از يك جنگ تازه در منطقه خاورميانه و يا به لحاظ امكان گسترش بنيادگرائى و تروريسم و يا از منظر تبعات ناخوش اين جنگ در اقتصاد جهانى، خاصه در اين روزها مطرح است، رجحان مى دهم تنها بخش اول مقاله «نيويوركر» را به فارسى برگردانم و توجه خوانندگان را به ويژه به نكته فوق العاده مهمى از آن جلب كنم:
هِرش مى نويسد: «دولت بوش در حالى كه در پيوند با افكار عمومى در آمريكا، براى مانع شدن از دستيابى جمهورى اسلامى به سلاح هسته اى، دستيازى به راه هاى ديپلماتيك را تأييد مى كند، ولى در خفا، به فعاليت هاى خود، در جهت ايجاد امكانات يك حمله هوائى گسترده به ايران شدت بخشيده است.»
سيمور هرش ادامه مى دهد: در تدارك اين حمله دو گروه دست اندر كارند- گروهى مشتمل بر چند تن از نظاميان شاغل و غير شاغل كه موظفند، فهرست نقاطى را كه بايد مورد حمله قرار گيرند، مشخص كنند و گروه دوم كه وظيفه دارند، در داخل ايران، به نحوى كاملاً پنهانى، ضمن گردآورى جزئيات هدف ها، با اقليت هاى قومى مخالف رژيم ارتباط بگيرند.»
بقيه مقاله، با ذكر مأخذ و منابع، به مضامينى مانند وجود اختلاف نظر در زمينه برخورد با رژيم اسلامى و اين كه اقدام نظامى مرجح است و يا برقرارى تحريم ها و يا اصولاً قصدغائى دولت بوش براندازى رژيم تهران است و يا همان بازداشتن از دستيابى به سلاح هسته اى و ديگر از اين مقولات تعلق دارد كه مسلماً همه مهم و خواندنى است و تأكيد من بر لزوم توجه به همان پاراگرافِ اولين، منحصراً براى جلب نظر همان افراد و گروه هايِ «خودى» است كه چشم بسته و بى تأمل چه بسا تحت تأثير عواطف خام، همچنان در هواى وقوع يك جنگِ به قول خود «نجات از رژيم دوزخى» به سر مى برند.
بايد دانست عبارات سيمور هرش در بيان وظيفه گروه دوم تدارك كنندگان جنگ و اين كه كار آنها در قسمتى به «ايجاد ارتباط با اقليت هاى قومى ضد رژيم» تعلق گرفته است، اساساً مطلب بكر و تازه اى نيست، شواهد بسيارى پيش چشم داريم كه نشان مى دهند، رجوع به «اقليت هاى ضد رژيم» و طبعاً برانگيختن آنها در تقابل با رژيم از جمله رشته هائى است كه مدت ها است در استراتژى تضعيف و يا براندازى رژيم وارد شده است و نمونه اى از آن را چند ماه قبل با برپائى كنفرانسى زير عنوان «ايران ناشناخته مورد ديگرى از فدراليسم» در شهر واشينگتن شاهد بوديم.
اين يادآورى هم لازم است كه اين كنفرانس: «The Unkown Iran Another Case For Federalism» به تدبير شخصى بنام مايكل لدين، از گردانندگان مؤسسه تحقيقاتى «اينتر پرايز» برپا شد و ناگفته پيدا است اين آقاى مايكل لِدين همان كسى است كه با تظاهرات پر جوش خود بر ضد رژيم، به محبوب القلوب پاره اى از «هموطنان» تبديل شده بود و مؤسسه تحقيقاتى «اينتر پرايز» از آن جمله مؤسسات دست راستى آمريكا است كه آقاى بوش، به گفته خود، بيشترين همكارانش را از جمع «پژوهشگرانِ» آن برگزيده است. در اين اجتماع كه به پرچم هاى «ملل» ترك و بلوچ و عرب و كرد مزين شده بود، گروهى از فرصت طلبانى گرد آمده بودند كه بدعوى خود براى رهائى از ستم مضاعفى كه از «فارسيان» بر آنها تحميل شده است، چاره جوئى كنند، اين ملاحظات را بدانجهت لازم ديدم تا دانسته شود كه مسأله نبرد با جمهورى اسلامى از راه توسل به «خيزش» استقلال جويانه اقوام ايرانى، موضوع تازه اى نيست.
شگفتى من از اين افراد و احتمالاً گروه هائى كه چنين به شيدائى در انتظار ثمرات «آزاديبخش» يك جنگِ چه بسا ايران سوز نشسته اند و قند در دل آب مى كنند، اساساً در اين است كه نمى دانم حدّ ساده لوحى در اين جماعت كجا است كه به آنها فرصت نمى دهد تا اگر «سليمانِ» راهگشائى براى نجات از «ديو» جمهورى اسلامى سراغ گرفته اند، لااقل با نگاه به «چاه و چاله هائى» كه پشت سرگذاشته، دمى تأمل كنند، تا نكند «سليمانشان» همان ديوى باشد كه دست خود را به انگشتريِ سليمانى آراسته است.
بى ترديد هرگونه اعتراض و ايراى به ديگران ناروا است كه به خود حق مى دهند با هر وسيله دلخواه و دَمِ دستى، دشمن را به زمين بكوبند. اعتراض و ايراد بر آنها است كه نمى بينند در اين كارزار چه بسا شگردها مطرح مى شود كه با سرنوشت و موجوديت ايران سر و كار پيدا مى كند. من به استوارى بر اين باورم كه اكثريت غالب ملت ايران در دفع شرّى كه نام آن «جمهورى اسلامى» است، يكدله اند ولى گمان نمى كنم در اين اكثريت، فرد آگاه و مسئوليت شناسى بتوان يافت كه دفع شرّ را به هر قيمت، حتى به بهاى هستى ايران طلب كند. من تا حدّ يقين در اين نظر پيش آمده ام كه اگر دنيا در برابر اين رژيم شَرانگيز با يك اپوزيسيون قادر و جانشين معتبر و مشروعى مواجه بود، دست از او برنمى داشت. ولى اين اپوزيسيون وآلترناتيو توانگر و فعال را كجا بايد جست؟ گرفتيم كه در پى واقعه اى و مثلاً جنگى، از اين اختاپوس «فقاهتى» جسدى بيش نماند، خَلائى كه پديد خواهد آمد چگونه پر خواهد شد؟
هِى از «مَردم» «مَردم» دم زدن كه چنين خواهند كرد و چنان، وقتى نشانى از يك جبهه مبارز و موجه در ميان نيست، چه كارى از آنها ساخته است؟
چرا از واقعيت ها مى گريزيم؟ آيا هراس از آن داريم كه از خوشباورى ها و اوهام مشغله ساز ما بكاهد؟
حالا من نمى خواهم بر نوشته «سيمور هرش» مهروحى بكوبم و بگويم كه آنچه او به قلم آورده، يك پيام آسمانى است و سوخت و سوز ندارد، تنها در پاسخ اين سئوال مانده ام كه بنابر فرضى اگر از امروز تا فردائى، به هر دليل رژيم ملاها به حالت نزع رسيد، آن خلاء سهم كِه خواهد بود؟
در پيله اوهام خود، نلوليم. نگاهى بيندازيم به حوادث حال و رفته دنيا تا بدانيم كه اگر جنگى درگرفت و لهستان از عمله مُسكو خالى شد، يك پديده موسوم به سوليداريتى هم بود كه جاى آن را پر كرد. اگر هم چنين، پاسداران استالينى در چكسلواكى فرو افتادند، هاول و هاول هائى بودند كه با شتاب بناى تازه را بالا بردند. اگر رژيم آپارتايد در آفريقاى جنوبى درهم شكست، يك جبهه مقاوم و مبارز و آماده به خدمت مردمى هم در صحنه بود كه بيدرنگ بناى زندگى نو را در متمدنانه ترين وجهى شالوده بريزد.
بى گمان نه لهستانى ها و نه چك ها و نه سياهان آفريقا از سِرِشت مِهين بودند و نه ما ايرانى ها از سرشت كِهين هستيم. تفاوت در اين است كه آنها به همت خود اعتماد كردند و ما نكرديم و پراكندگى را برگزيديم.
بارى، از بيان بى پرده واقعيت و حقيقت، نترسيم و بيهوده و بغض آلود به خود نپيچيم، ما هم حق داريم كه آزاد باشيم و توانش را هم داريم، مانده است كه اين «توان» را در خود كشف كنيم.