- و بلاگ نقطه ته خط -
سوءاستفاده سياسي از كودكان
...............................................
بسياري از ما برداشتي كه در مورد «حقوق كودكان» داريم در مورد مسائلي نظير آزار جنسي يا كودكان كار و كودكان خياباني است كه در ايران از آسيبها و مسائل مهم اجتماعي است. اما نكتهاي در اينجا باز هم قابل طرح است كه از ديد فعالان حقوق كودكان پنهان مانده، شايد به دليل اين كه اهميت طرح آن به خوبي احساس نشده يا به دليل مشكلات حادتر زياد قابل طرح نبوده است.
مسألهي سوءاستفاده سياسي از كودكان و نوجوانان در ايران به اشكال مختلف تبليغي و سياسي و در بسياري از موارد به چشم ميخورد كه ماحصل آن پرورش نسلي سياسي است كه اراده و انديشهاي جز بر مبناي شعارهاي روز ندارد. نمونههاي بارز آن را بسياري به چشم ديده و ميبينيم. چه آن ايام و مناسبتهاي سياسي كه ميليونها دانشآموز به انحاي مختلف به خيابانها آورده ميشوند و اكنون سالهاست اين عمل به نام حضور مردم در صحنه ادامه دارد. گويي «صحنه» لزوماً بايد خيابانها باشد و نمايش همان تظاهرات و ديگر هيچ صحنهاي متصور نيست!
راهپيمايي 22 بهمن سال گذشته خبرنگاري به جمع كودكاني آمده بود كه با بزرگترها به تظاهرات آمده بودند و از آنان ميپرسيد: چطور شد به راهپيمايي اومدي؟
- اومدم بگم كه... بگم كه... بگم... ئه... ئه... انرژي هستهاي حق مسلم ماست.
- من اومدم تا مشت محكمي به دهن آمريكا بزنم.
- من اومدم كه مرگ بر آمريكا بگم و مرگ بگم به اسرائيل و مرگ بر آمريكا و اينا.
و والدين يا خود خبرنگار با ايما و اشاره و تلقينهايي به كودك بيچاره و تحت فشار دوربين يادآوري ميكنند كه چه چيزهايي بايد بگويد و بعد آفرين و احسنتي و بهجا گذاشتن كودك خوشحال از تشويق و رفته جلوي دوربين. آيا كودكاني در آن سنين واقعاً معناي چيزهايي كه ميگويند را ميفهمند؟
كودكان معصومند. آنها مثل بزرگترها نميتوانند «خاكستري» را تشخيص دهند. در دنياي آنها نوعي مطلقنگري معصومانه وجود دارد كه پديدهها يا افراد را يا سياه يا سفيد، يا خوب يا بد ميبينند و به همين دليل قصههاي كودكاني موفقند كه اين وجه از دنياي كودكان را بشناسند.
اما در سياست اين سياه و سفيد و تلقين مطلقنگري به كودكان مانند قصه نيست. در سياست نيز خوب و بد و ارزشهاي زماني بسيار نسبي و ناپايدار هستند. و اين كودك بزرگ ميشود و در برخورد با مسائل سياسي دچار تناقض يا افراط و عدم تحليل مناسب ميشود. نسل دوم انقلاب به خوبي اين نوع فشارها به ويژه در درسهايي نظير پرورشي و مربيان آن را در اوايل انقلاب به خاطر دارند. شعارهايي كه با پيشوند «مرگ بر...» شروع ميشوند و سالهاست تكرار ميشوند و بعد در كوران حوادث و جريانهاي سياسي آنچه بر جا ميماند تناقض و عدم مسالمت و عدم توان حل مسائل با ديدگاه مثبت است. به طور كلي شايد اين نوع آموزه، قدرت تحليلگري و استنباط درست و راه مبارزه درست را از كودك ميگيرد.
به شعارها در طول اين سالها دقت كنيد: مرگ بر آمريكا، شوروي، اسرائيل، انگليس، چين، فرانسه، دانمارك... چون دولتهاي آنها در مقاطعي دشمن دولتهاي ما بودند و هستند و كودك بيچاره كه در دوره جنگ، مرگ بر آمريكا و مرگ بر شوروي ميگفت، نميدانست كه مثلاً همين قطر فكستني يا آرژانتين و برزيل عقبمانده و بسياري كشورهاي ديگر هم چقدر اسلحه و مهمات و تانك به عراق فروختند تا آنها را بكشد! و بسياري شعارها كه در آن «خون»، «كشتن»، «جنگ» بود و هست و كودكان ما تحت فشار و ندانسته و تنها براي تبليغ سيستم سياسي آن را تكرار ميكنند بي اين كه حتي بدانند آمريكا كجاست و انگليس چه شكلي است و بي اين كه بدانند مبارزه چيست و راه مبارزه كدام است.
چهرهاي كه سياست حكومت ما و رسانههاي ما و «آموزش و پرورش» ما از جهان به كودكانمان نشان دادهاند چهرهاي خشونتبار و هراسآور است كه گويي هيچ جاي دنيا جز ايران در امان نيست و همه جا نه سرزمين خدا كه سرزمين شياطين است. هر چقدر هم سياست ما در قبال حكومت برخي كشورها نظير دولتهاي جنگطلب آمريكا برحق باشد اما اينجا مساله پرورش نسلي است كه علاوه بر عصبيت بيپايهي ملي، تنها با شعار بزرگ ميشود و ياد ميگيرد كه تنها با شعار پيش برود و نه هيچ حركت علمي و فرهنگي و صنعتي ديگر. مائيم كه ميدانيم آمريكا چقد «بد» است و مائيم كه ميتوانيم سياست روز را حداقل با ديدگاه سنيمان تعبير كنيم اما كودك بيچاره در اينجا جز «سياهي لشكر سياسي» واقعاً چه نقشي ميتواند داشته باشد؟ لطفاً يكبار ديگر به اهميت اين موضوع فكر كنيد. اين مشكل بسيار بسيار مهمي است كه پنهان مانده و كمتر به آن توجه ميشود چون ما با مسالهاي مهم به نام پداگوژي و تربيت نسل آينده سر و كار داريم.
يا در مواردي در سفر سران و وزرا به شهرستانها، كودكان سرودخواني را در فرودگاهها و محل استقبال ميآورند كه پس از خواندن سرود بخواند: دسته گل محمدي به شهر ما خوش آمدي... و دسته گل محمدي هم در حالي كه نيشاش را تا بناگوش باز كرده به اتفاق همراهان ماشالا ماشالايي بگويد و احياناً دستي به سر يكيشان بكشد و آنها را ماچ كند. كه چه بشود!؟ يك استفاده تبليغي براي نشان دادن محبوبيت آن چهرهي سياسي يا آن مقام جلوي دوربينها و بعد كودك بيچاره مثل يك دستمال كاغذي يكبار مصرف رها ميشود، با دنيايي از بياعتمادي و دوگانگي فكري كه بعدها در ذهن او پيش ميآيد. البته اين مختص ايران هم نيست اما استفاده ابزاري خاص و ايرانيگونهاي دارد. بعد هم همان دسته گل محمدي معلوم نيست فردا مغضوب نشود و ناگهان از آن اسطوره و بت ذهني كه از او ساخته شده يكباره سقوط نكند.
اينها جزئيات و نكات ريزي در زندگي روزمره ماست وگرنه درد كليات بيشتر است. اين «رسوم سياسي» و تشريفات درباري، اين سوءاستفاده و تقلب از معصوميت كودكان هر چند كه برحق باشيم، مطرود است. «مرگ» را از شعار كودكان برداريم. از كودكان و از «مرگ» استفاده سياسي نكنيم.
...............................................
بسياري از ما برداشتي كه در مورد «حقوق كودكان» داريم در مورد مسائلي نظير آزار جنسي يا كودكان كار و كودكان خياباني است كه در ايران از آسيبها و مسائل مهم اجتماعي است. اما نكتهاي در اينجا باز هم قابل طرح است كه از ديد فعالان حقوق كودكان پنهان مانده، شايد به دليل اين كه اهميت طرح آن به خوبي احساس نشده يا به دليل مشكلات حادتر زياد قابل طرح نبوده است.
مسألهي سوءاستفاده سياسي از كودكان و نوجوانان در ايران به اشكال مختلف تبليغي و سياسي و در بسياري از موارد به چشم ميخورد كه ماحصل آن پرورش نسلي سياسي است كه اراده و انديشهاي جز بر مبناي شعارهاي روز ندارد. نمونههاي بارز آن را بسياري به چشم ديده و ميبينيم. چه آن ايام و مناسبتهاي سياسي كه ميليونها دانشآموز به انحاي مختلف به خيابانها آورده ميشوند و اكنون سالهاست اين عمل به نام حضور مردم در صحنه ادامه دارد. گويي «صحنه» لزوماً بايد خيابانها باشد و نمايش همان تظاهرات و ديگر هيچ صحنهاي متصور نيست!
راهپيمايي 22 بهمن سال گذشته خبرنگاري به جمع كودكاني آمده بود كه با بزرگترها به تظاهرات آمده بودند و از آنان ميپرسيد: چطور شد به راهپيمايي اومدي؟
- اومدم بگم كه... بگم كه... بگم... ئه... ئه... انرژي هستهاي حق مسلم ماست.
- من اومدم تا مشت محكمي به دهن آمريكا بزنم.
- من اومدم كه مرگ بر آمريكا بگم و مرگ بگم به اسرائيل و مرگ بر آمريكا و اينا.
و والدين يا خود خبرنگار با ايما و اشاره و تلقينهايي به كودك بيچاره و تحت فشار دوربين يادآوري ميكنند كه چه چيزهايي بايد بگويد و بعد آفرين و احسنتي و بهجا گذاشتن كودك خوشحال از تشويق و رفته جلوي دوربين. آيا كودكاني در آن سنين واقعاً معناي چيزهايي كه ميگويند را ميفهمند؟
كودكان معصومند. آنها مثل بزرگترها نميتوانند «خاكستري» را تشخيص دهند. در دنياي آنها نوعي مطلقنگري معصومانه وجود دارد كه پديدهها يا افراد را يا سياه يا سفيد، يا خوب يا بد ميبينند و به همين دليل قصههاي كودكاني موفقند كه اين وجه از دنياي كودكان را بشناسند.
اما در سياست اين سياه و سفيد و تلقين مطلقنگري به كودكان مانند قصه نيست. در سياست نيز خوب و بد و ارزشهاي زماني بسيار نسبي و ناپايدار هستند. و اين كودك بزرگ ميشود و در برخورد با مسائل سياسي دچار تناقض يا افراط و عدم تحليل مناسب ميشود. نسل دوم انقلاب به خوبي اين نوع فشارها به ويژه در درسهايي نظير پرورشي و مربيان آن را در اوايل انقلاب به خاطر دارند. شعارهايي كه با پيشوند «مرگ بر...» شروع ميشوند و سالهاست تكرار ميشوند و بعد در كوران حوادث و جريانهاي سياسي آنچه بر جا ميماند تناقض و عدم مسالمت و عدم توان حل مسائل با ديدگاه مثبت است. به طور كلي شايد اين نوع آموزه، قدرت تحليلگري و استنباط درست و راه مبارزه درست را از كودك ميگيرد.
به شعارها در طول اين سالها دقت كنيد: مرگ بر آمريكا، شوروي، اسرائيل، انگليس، چين، فرانسه، دانمارك... چون دولتهاي آنها در مقاطعي دشمن دولتهاي ما بودند و هستند و كودك بيچاره كه در دوره جنگ، مرگ بر آمريكا و مرگ بر شوروي ميگفت، نميدانست كه مثلاً همين قطر فكستني يا آرژانتين و برزيل عقبمانده و بسياري كشورهاي ديگر هم چقدر اسلحه و مهمات و تانك به عراق فروختند تا آنها را بكشد! و بسياري شعارها كه در آن «خون»، «كشتن»، «جنگ» بود و هست و كودكان ما تحت فشار و ندانسته و تنها براي تبليغ سيستم سياسي آن را تكرار ميكنند بي اين كه حتي بدانند آمريكا كجاست و انگليس چه شكلي است و بي اين كه بدانند مبارزه چيست و راه مبارزه كدام است.
چهرهاي كه سياست حكومت ما و رسانههاي ما و «آموزش و پرورش» ما از جهان به كودكانمان نشان دادهاند چهرهاي خشونتبار و هراسآور است كه گويي هيچ جاي دنيا جز ايران در امان نيست و همه جا نه سرزمين خدا كه سرزمين شياطين است. هر چقدر هم سياست ما در قبال حكومت برخي كشورها نظير دولتهاي جنگطلب آمريكا برحق باشد اما اينجا مساله پرورش نسلي است كه علاوه بر عصبيت بيپايهي ملي، تنها با شعار بزرگ ميشود و ياد ميگيرد كه تنها با شعار پيش برود و نه هيچ حركت علمي و فرهنگي و صنعتي ديگر. مائيم كه ميدانيم آمريكا چقد «بد» است و مائيم كه ميتوانيم سياست روز را حداقل با ديدگاه سنيمان تعبير كنيم اما كودك بيچاره در اينجا جز «سياهي لشكر سياسي» واقعاً چه نقشي ميتواند داشته باشد؟ لطفاً يكبار ديگر به اهميت اين موضوع فكر كنيد. اين مشكل بسيار بسيار مهمي است كه پنهان مانده و كمتر به آن توجه ميشود چون ما با مسالهاي مهم به نام پداگوژي و تربيت نسل آينده سر و كار داريم.
يا در مواردي در سفر سران و وزرا به شهرستانها، كودكان سرودخواني را در فرودگاهها و محل استقبال ميآورند كه پس از خواندن سرود بخواند: دسته گل محمدي به شهر ما خوش آمدي... و دسته گل محمدي هم در حالي كه نيشاش را تا بناگوش باز كرده به اتفاق همراهان ماشالا ماشالايي بگويد و احياناً دستي به سر يكيشان بكشد و آنها را ماچ كند. كه چه بشود!؟ يك استفاده تبليغي براي نشان دادن محبوبيت آن چهرهي سياسي يا آن مقام جلوي دوربينها و بعد كودك بيچاره مثل يك دستمال كاغذي يكبار مصرف رها ميشود، با دنيايي از بياعتمادي و دوگانگي فكري كه بعدها در ذهن او پيش ميآيد. البته اين مختص ايران هم نيست اما استفاده ابزاري خاص و ايرانيگونهاي دارد. بعد هم همان دسته گل محمدي معلوم نيست فردا مغضوب نشود و ناگهان از آن اسطوره و بت ذهني كه از او ساخته شده يكباره سقوط نكند.
اينها جزئيات و نكات ريزي در زندگي روزمره ماست وگرنه درد كليات بيشتر است. اين «رسوم سياسي» و تشريفات درباري، اين سوءاستفاده و تقلب از معصوميت كودكان هر چند كه برحق باشيم، مطرود است. «مرگ» را از شعار كودكان برداريم. از كودكان و از «مرگ» استفاده سياسي نكنيم.