19 April 2006

شعری از امیر (از تهران): بايد بمانم

..........................................................


بايد بمانم


درون من چیزی می جود
رگهای نازک قلبم را
وحس خالی از هر معنایی
مرگ تدریجی اندامم را زمزمه می کند
برمی خیزم تا غبار از چهره ی روز پاک کنم
شاید جرعه ی نوری
خالی درونم را سبز کند
ودر پیچ و تاب سپیداری بلند
غوطه ور شوم و زلف خاکستری ام گرمای خورشید را مز مزه کند
من بمانم نه خالی یا نیمه خالی
که سرشار از حس بودن در گلستانی به پهنای امشب کویر

باید بمانم سبز و شاداب
نه مثل مازیار در پشت پرده ی تزویر
که چون بابک سربلند و سرخ و پرلبخند

در میدانی چنین بی رحم از شبیخون تازی
من باید بمانم
نه خالی یا نیمه خالی
من باید بمانم .


-امیر (از تهران)-