25 February 2006

امیر فرشاد ابراهیمی








کارگردان : علی اکبر هاشمی
بازیگران : علی فلاحیان و برو بچه های محفل

امیر فرشاد ابراهیمی

نام:علی
شهرت: فلاحیان
متولد: ۱۳۲۸ شهرستان نجف آباد
تحصیلات: دانش آموخته مدرسه علمیه حقانی در حد خارج فقه و اصول
سوابق:
حاکم شرع دادگاه های انقلاب اسلامی آبادان ٬باختران و خراسان
قائم مقام وزارت اطلاعات در دو دوره وزارت ری شهری
رئیس دفتر بازرسی فرماندهی کل قوا
دادستان ویژه روحانیت
وزیر اطلاعات در دو دوره دولت هاشمی رفسنجانی
عضو مجلس خبرگان رهبری از حوزه انتخابیه اصفهان



علی فلاحیان ! نامی که برای همه آشناست ! و بدون استثناء در تمامی جنایت و توطئه های جمهوری اسلامی شریک ، فلاحیان پیش از آنکه پایش به وزارت اطلاعات برسد بیشتر در کنار دیگر فارغ التحصیلان مدرسه حقانی در مناصب قضائی دستی بر کانون آتش و توطئه داشته است و مدتی هم در کمیته های انقلاب اسلامی دارای سمت فرماندهی بوده است اما عمده فعالیتهای وی از زمانی است که به سمت قائم مقامی وزارت اطلاعات می رسد ٬ری شهری اینچنین ورود وی را به وزارت اطلاعات توضیح می دهد:

«...خوب در کوران حوادث پیچیده ای بودیم و وزارت اطلاعات هم نهادی انقلابی و تازه تاسیس بود و خیلی ها هم موذیانه در مسیر این راه سنگ اندازی می کردند٬ترورها ٬توطئه های داخلی و خارجی و جنایات زیادی هم بود ٬طبیعی بود که به وجود کسی احتیاج داشتیم که هم اقتدار لازم را داشته باشد و هم جسارت و هم توان کار اطلاعاتی که به نظر من بهترین فرد در آنزمان آقای فلاحیان بود که ایشانرا برای پست قائم مقامی وزارت که در اصل ستون سازمان وزارت اطلاعات بود برگزیدیم....»(۱)

اینچنین بود که فلاحیان فردی که هم اقتدار(شما بخوانید خودسری) دارد و هم جسارت(شما بخوانید قساوت) و هم توان کار اطلاعاتی!! وارد وزارت اطلاعات می شود ٬وی در خلال سالهای ۱۳۶۳ الی ۱۳۶۸ که قائم مقام و یا به قول آقای ری شهری ستون وزارت اطلاعات بوده است بی شک اقدامات عدیده ای را انجام داده است که بخاطر بضاعت خاطر فقط به شمه ای از آنها اشاره می شود و آنها را با هم بازخوانی می کنیم:

۱ - راه اندازی بازداشتگاه مخوف امنیتی توحید برای بازداشت و شکنجه مخالفان جنهوری اسلامی و دگر باشان ودگر اندیشان.

۲ - قتلهای زنجیره ای که با طرح خذف مخالفان آرام و فعال جمهوری اسلامی در داخل و خارج از کشور آغاز شد نام کسانی همچون اویسی و بختیار و رضا مظلومان در ابتدای این لیست بوده است...

۳ - رقم زدن قتل عام و نسل کشی سالهای ۱۳۶۷ و ۱۳۶۸ در زندانهای سیاسی کشور .

۴ - تلاش شبانه روزی برای حذف آیه الله منتظری از صحنه سیاسی کشور .

۵ - تلاش و اهتمام برای برپائی دادگاه ویژه روحانیت.

۶ - طرح و نظارت بر ترور دکتر مصطفی چمران (۲).

۷ - اعزام سعید امامی و کاظم لاهوتی به کشور فرانسه برای مذاکره با سران سازمان مجاهدین خلق در سال ۱۳۶۹.

۸ - ده ها مورد آدم ربایی و بازداشت و قتل سیاسی و...

علی فلاحیان در اواخر مرداد سال۱۳۶۸ به عنوان وزیر اطلاعات کابینه هاشمی رفسنجانی به جهت اخذ رای اعتماد به مجلس معرفی می شود ٬وی یکی از جنجالی ترین وزرای پیشنهادی هاشمی بود که طی روزهای پنجم تا هفتم شهریور بحث بر سر انتخاب وی بود یکی از مخالفان وزارت علی فلاحیان آنروز در مجلس چنین گفت:

«وزارت اطلاعات بر عکس تمام وزارتخانه های دیگر به افراد مجرب و کارآمد و انقلابی احتیاج دارد ٬افراد دلسوزی که اینها اهل فکر و سیاست و برنامه ریزی باشند . وزارت اطلاعات وزارتخانه ای نیست که فقط یک عده بچه های ساده آنجا باشند که اینها فقط بتوانند بگیرند و ببندند و چشم بند بزنند و بازجویی کنند ....ما کسی را باید به وزارت اطلاعات بفرستیم که دارای ریسک بالا نباشد . فلاحیان به خاطر قدرت اجرایی که دارد دارای ریسک بالاست وزارت اطلاعات به آدمی با ریسک بالا احتیاج ندارد که هر لحظه هر تصمیمی گرفت انجام بدهد به یک آدم سیاستمدار ٬مدیر پخته ای احتیاج دارد که بتواند برنامه ریزی کند برای نظام اطلاعاتی کشور ما ٬معتقد به انضباط و تشکیلات باشد ....من به عنوان یک عیب برای شخصیت ایشان نمی گویم ٬برای این وزارت حساس من بسیار نگرانم که خدای ناکرده با وجود افرادی که دارای ریسک بالا هستند آنجا به گونه ای عمل بشود که بچه های خوب از آنجا طرد بشوند به اسم اینکه اینها مثلا در اول انقلاب فرض کنید دانشجویان پیرو خط امام بوده اند یا فلان مارک و فلان اتهام را بچسبانند و حالتی بوجود بیاید که متاسفانه در این چند روزه احساس کردم بوجود می آید .... من با آمدن آقای فلاحیان متاسفانه دارم این آینده تاریک را می بینم ....وزارت اطلاعات بنا به سیاستهایی که وزیر مربوطه دارد میتواند تند عمل کند و یا کند عمل کند و حتی جامعه را به سمت یک جامعه بسیار مثلا فرض بفرمائید پلیسی بکشاند ٬یک نظام اطلاعاتی بوجود بیاورد که در همه کشور همه به هم مشکوک باشند یا همه به هم بی اعتماد باشند....«(۴)

اینجا بود که هاشمی رفسنجانی به میدان دفاع از علی فلاحیان می آید و بیان اینکه در صداقت و درایت و سلامتی ایشان شکی ندارد و :

«....با مجموعه بررسیهایی که کردیم مناسب ترین فرد به نظرمان آقای فلاحیان آمده . اولا به خاطر سوابق طولانی ایشان که تقریبا بعد از انقلاب تا امروزه یکسره در این کار مسئولیت داشته اند و در جاهای مختلف به گونه های مختلف با مسائل امنیتی ٬نیازهای کشورها ٬تهدیدها ٬و نیروهایی که دارند کار می کنند آشنایی کامل دارند و شاید یکی از ارکان این وزارت در گذشته هم یعنی مهمترین رکن ایشان بوده اند ٬از لحاظ صلاحیت شخصی بنده خودم ایشانرا خوب می شناسم ٬از دوران طلبگی تا به امروز ٬علاقه ای که ایشان به انقلاب دارد و حاضر است جان بدهد برای اینکه این تهدیدها را از اسلام دور بکند٬برای ما روشن است و مخصوصا این اواخر من ایشانرا مسئول بازرسی ویژه فرماندهی کل قوا کرده بودم که کار کردن ایشان برای من بسیار جالب بود ٬یعنی جزو زیباترین کارها یی که ارائه می شد در حوزه ما کارهای ایشان بود...»(۵) .

علی فلاحیان که به قول هاشمی حاضر است جان بدهد برای اینکه به وزارت اطلاعات راه بیابد تا بتواند تهدیدها را از اسلام(البته منظور آقای هاشمی از اسلام همین جمهوری اسلامی است!!)دور کند در دفاع از خود دفاعیاتی را بیان می کند و قولهایی را به نمایندگان مجلس می دهد :

«....من به همه این اطمینان را می دهم که در صورتی که بنده به عنوان وزارت اطلاعات انتخاب بشوم در آنجا همانگونه که امام امت فرموده اند هیچ گروه و دسته ای نفوذ نداشته باشد و برادران ما با کیفیتی که در وزارت اطلاعات هستند و سابقه کار اطلاعاتی دارند و کسانی که اندیشه های بلندی دارند در آنجا اینها با بی طرفی به خدمت خوذشان ادامه بدهند و اساس قضیه هم این بوده....بنده عرض کردم که در مسائل امنیتی و اجتماعی بنده توانا هستم....اگر بنده به عنوان وزارت اطلاعات انتخاب بشوم و نمایندگان محترم به بنده رای اعتماد بدهند اینرا بدانند که آینده ای که تاریک می شود آینده ضد انقلاب است که همین الان هم تاریک است و آینده اش تاریکتر خواهد شد و نه جای دیگر....

در زمینه مقابله هم اینطوری نیست که فقط مسئله بگیرو ببند باشد و در همانجا متهمی را که دستگیر می کنیم بیشتر در مواضع سیاسی اش ٬مسائل ایدئولوژیکی اش ٬مسائل اخلاقی اش رویش کار می شود ٬این همه مصاحبه هایی را که برادران عزیز دیده اند از متهمین و یا کارهایی که وزارت اطلاعات در این زمینه کرده....اینها بیانگر این است که در همانجا هم بگیرو ببند نبوده ٬یعنی ذهنیت بگیرو ببند وجود ندارد....»(۶) .

آری دست آخر و علیرغم آنکه حتی در شب قبل از رای گیری یکی از معاونان ارشد وزارت اطلاعات در منزل مهدی کروبی طی دیدار و جلسه ای که با جمعی از نمایندگان مجلس داشت و عواقب و پیامدهای ناگوار وزارت علی فلاحیان را بر شمرده نامبرده با ۱۵۸ رای مواق و ۷۹ رای مخالف و ۱۸ رای رای ممتنع به وزارت برگزیده شد. اما علی فلاحیان در زمان وزارتش چه کرد؟

وی همانطور که وعده داده بود افرادی را به دور خویش فراخواند که «اندیشه های بلندی »داشته از جمله همین افراد سعید امامی بود تا آنجا که وی را معاون امنیتی خویش نمود که از مهمترین و اصلی ترین رده سازمانی وزارت اطلاعات می باشد و حتی زمانی که دکتر ولایتی وزیر خارجه وقت عازم چهل و چهارمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد در آمریکا بود وی را به عنوان کارشناس ارشد همراه هیات فرستاد .(۷)

کارنامه وزارت علی فلاحیان آنچنان درخشان است که دوستانش نیز وقتی می خواهند فضای تحت مدیریت وی را شرح دهند در می مانند از آن جمله است خسرو(روح الله)حسینیان که نماینده دادگاه انقلاب در وزارت اطلاعات بوده است :

«...بازجوهایی هستند[در وزارت اطلاعات] که هر پرونده ای که دستشان بوده٬زمانی که من مسئول رسیدگی به پرونده های وزارت اطلاعات بودم ٬وقتی که پرونده هایی بود که اینها باز جویی کرده بودند می آوردند ٬می گفتم از اول بازجویی بکنید ٬اینها اول سوژه [یعنی همان متهم بد بخت]را بزرگ می کنند و پدر یارو را در می آورندبعد وادارش می کنند به خودکشی ٬ دو سه نفر از متهمین خودکشی کردند . یا خوکشی می کند یا آبرویش را می برند .بعد هم می گویند مساله اخلاقی داشته یا جاسوس بوده آخر سر هم هیچ چیزی از آن در نمی آورند.....»

ویا درجایی دیگر که حسینیان می خواهد سعید امامی را از اتهامات قتلهای زنجیره ای مبرا کند پرده از آنچه در وزارت اطلاعات فلاحیان می گذشته بر می دارد و می گوید :

«....سعید امامی اعتقاد داشت که مخالفین جمهوری اسلامی باید از دم تیغ گذرانده شوند و در این زمینه ها هم تجربه داشت به هر حال کسی بود که مسئول امنیت کشور بوده٬صدها عملیات برون مرزی موفق داشته....»

آری ٬علی فلاحیان در قدو قامت وزیر اطلاعات دست در دست سعید امامی ـ که به زعم وی اندیشه های بلندی داشت ـ نهاد و بر خلاف نظر اداره کل جذب و هدایت پرسنلی(گزینش) وزارت اطلاعات که سعید امامی را فاقد صلاحیت دانسته بود ٬ مسئول امنیت کشور نمود و معاونت امنیت وزارت اطلاعات را که عالیترین و مهم ترین منصب آن وزارتخانه است را به وی داد امری که هرگز هم بخاطر آن مورد بازخواست قرار نگرفت . با هم یکبار دیگر گوشه هایی از اطلاعیه دادسرای نظامی تهران پیرامون سعید امامی را می خوانیم :

«.....چگونگی ورود و گزینش این افراد و ارتقائشان در وزارت اطلاعات از لحاظ مدیریتی قابل بحث و بررسی است....

اطلاعیه ۱۷/۴/۷۸ سازمان قضائی نیروهای مسلح »



علی فلاحیان هشت سال در وزارت اطلاعات تاخت و دام می نهاد و سر حقه باز می کرد و آغاز مکر با فلک حقه باز کرد اگر نگاهی دوباره به دفاعیات وی در مجلس از خودش به هنگام اخذ رای اعتماد بیندازیم می بینیم که وی یکی از کارنامه های درخشانش را اینگونه عنوان می کند : ...اینهمه مصاحبه هایی را که برادران عزیز دیده اند از متهمین و یا کارهایی که وزارت اطلاعات در این زمینه کرده و با کارهای ایدئولوژیکی که شده متهمان خودشان پی به حقیقت برده اند.....

منظور فلاحیان از این «کارهای ایدئولوژیک» البته همان شوهای ندامت و خودزنی هایی بود که برادر سعید امامی با اندیشه های بلندش از متهمین ضبط کرده و در برنامه هایی همچون «هویت» گنجانده است . با هم یکی از این «کارهای ایدئولوژیک» را بازخوانی می کنیم :

آقایان غلامحسین میرزا صالح ٬ عزت الله سحابی و سعیدی سیر جانی توسط وزارت اطلاعات و یا بهتر بگویم معاونت امنیتی خودسرانه زیر نظر سعید امامی بازداشت می شوند و در بازداشتگاه های ۲۰۹ و توحید و خانه های امن که به «مراکزمشاوره» در زمان وزارت آقای فلاحیان مرسوم بوده اند نگهداری و از آنها ابتدائا به ضرب ارعاب و تهدید و سپس شکنجه و دست آخر ترفند فیلمبرداری بعمل آمده و موارد مطابق میل و نظر سعید امامی و فلاحیان و حسین شریعتمداری ـ که در هر دو دوره وزارت فلاحیان مدیر کل امور اجتماعی و مشاوره وزارت اطلاعات بوده و از دیگر بانیان این پروژه ها ی فیلمبرداری و اخذ مصاحبه بوده ـ ضبط شده و از تلویزیون در قالب برنامه هایی همچون «سراب » ٬ «فریاد خاموش» و «هویت» پخش شده . با هم نگاهی به اظهارات سعیدی سیرجانی در برنامه هویت می اندازیم :

«اونچه که باعث شد من امشب خودم خواهش کنم که بیایند این برنامه را ضبط کنند صحبتی است که از دو روز پیش شروع شده ٬ولی شاید ده دقیقه پیش یک تلنگر سفتی به روح من خورد......»(۸)

بله براستی این «تلنگر سفت »چگونه به سعیدی سیرجانی خورد و چه بوده است که باعث شد تا یک هفته پس از ضبط این برنامه در ۶/۹/۱۳۷۳ ایشان در بازداشتگاه توحید دار فانی را وداع بگوید؟(۹).

بله این ماجرای سعیدی سیرجانی و فوت و بهتر بگوئیم قتل مظلومانه وی در چنگال وزارت اطلاعات آنچنان مایه مباهات فلاحیان و سعید امامی بود که ایشان در هر فرصتی از آ» یاد می کردند ٬سعید امامی در سخنرانی تاریخی خود در دانشگاه همدان آنچنان با ولع از نحوه اعتراف گیری و برخورد خلاف انسانیت خود با وی گفته است که انسان برایش این پرسش ایجاد می شود که اگر «چنان تلنگر سفتی »به خود سعید امامی ویا همسرش وارد می شد چه عکس العملی از خود نشان می دادند ؟ البته این سئوالی است که بعدها جوابش را می یابیم وقتی به فیلمهای بازجویی سعید امامی و فاطمه . گ ٬ همسر سعید امامی نگاه می اندازیم که به چه انحرافات اخلاقی ای اعتراف کرده اند ؟!

از دیگر افرادی که در این برنامه شرکت داشته اند مهندس عزت الله سحابی بوده است ٬ایشان نیز به اتهام بی اتهامی ؟توسط سعید امامی در ۲۳/۳/۱۳۶۹ بازداشت و پس از گذشت شش ماه در ۵/۹/۱۳۶۹ آزاد شده در طول بازداشت ایشان پس از اقناع که صرفا به منظور کار کارشناسی و استفاده از نظریات شما در مورد ملی مذهبی ها می خواهیم شنونده نظرات شما باشیم با استفاده از دوربین مخفی از وی مصاحبه تصویری گرفته می شود . پس از آنکه برنامه هویت از تلویزیون پخش شد مهندس سحابی در ماهنامه ایران فردا درباره چگونگی و چرایی ضبط این اظهارات توضیحی دادند که از نظر می گذرد :

«اظهاراتی را که در سال ۱۳۶۹ و در شرایط بد و خاص زندان بیان شده است بر خلاف نیت٬ و تصور اولیه و علاقه گوینده آن در سطح وسیع در معرض دید میلیونها بیننده قرار دادن به چه معناست؟»(۱۰)

همچنین است آقای غلامحسین میرزا صالح که در تاریخ ۷/۷/۱۳۷۱ ربوده شده و در آخر معلوم می شود که نامبرده در بازداشت وزارت اطلاعات است و پس از گذشت ۲۱ روز آزاد می شود ٬در برنامه هویت غلامحسین میرزا صالح متهم به انحرافات عدیده و مامور سازمان سیا به منظور نفوذ در دانشگاهها به جهت اهداف «براندازانه» می شود و جای این سئوال هم پیش نمی آید که پس چرا این عنصر خطرناک پس از گذشت ۲۱ روز آزاد می شود و کسی کاری به ایشان ندارد؟! . البته غلامحسین میرزا صالح درباره این بازداشت و اتهامات گفتنی هایی دارد :

«....روندی است شوم و خطر ناک که به علت تکرار مکرر در این دو دهه به امری عادی تبدیل شده است ....این چه بساط شاه و لله امنیتی ـ قضایی ـیا کمدی تراژیکی است که به خانه شهروندی هجوم می برند و پس از تقریبا نصف روز جستجو برای یافتن اسلحه و بمب و اعلامیه و.... دست آخر تنها چیز مشکوکی که در آن می یابند و همراه صاحب خانه حیرت زده و منگ با خود می برند یک قطعه عکس شاملو ٬پاسپورت٬دفترچه تلفن و یک برگ دعوتنامه دانشگاه ملی برای ادامه تدریس است .... مدت بازداشت من در انفرادی ۲۱ روز بود و در طی این مدت از بازجوئیها و تهدیدات و ارعاب و.... که بگذریم ٬هیچ نوع محکمه و دادگاهی برای رسیدگی به اتهامات وارده تشکیل نشد !! غروب روز بیستم با عصا کشی فرد همراه به دفتر آقای محسنی اژه ای راهنمایی شدم و ده پانزده دقیقه بعد ایشان گفتند که پس از سپردن یک میلیون تومان وجه نقد آزادم!... و اگر هم کسی پرسید بگو به خاطر مشروبخواری و مستی گرفتنت!!!! .....»

میرزا صالح اشعار می دارد که خانواده وی به هیچ وجه در جریان بازداشت وی نبوده اند و خود وی نیز که امکان اطلاع رسانی نداشته است و در نتیجه در این مدت :

«قلب خواهر بیمار من بیمار تر شد چرا که هفت روز تمام در مرده شوی خانه تهران [احتمالا منظور ایشان پزشکی قانونی بوده است ] نشسته و صورت هزاران مرده را برای یافتن من نگریسته....»

آری این تنها یکی از همان کارهای درخشان «ایدئولوژیکی» علی فلاحیان بوده است . اخذ مصاحبه هایی که ایشان با افتخار از آن یاد می کردند . اما ایشان در کسوت وزیر اطلاعات با بازوان پرتوان و اندیشه های بلند سعید امامی و دیگرانی همچون مهرداد عالیخانی در آخرین سال وزارتشان سال ۱۳۷۵ دیگر هر چه تیر در ترکش داشتند رو کردند و بقول هاشمی رفسنجانی «جان دادند برای اینکه تهدیدها را از اسلام دور بکنند» از آن جمله کارهای مهم و ایدئولوژیکی !که ایشان در این سال آخر انجام دادند ماجرای فرج سرکوهی و به دره افکندن اتوبوس حامل نویسندگان بود که آنها را با هم مرور می نمائیم :

در چهارم مرداد سال ۱۳۷۵ عوامل معاونت عملیات وزارت اطلاعات (که در آنزمان مهرداد عالیخانی متصدی آن بود) به منزل وابسته فرهنگی سفارت آلمان بر خلاف عرف و شئون دیپلماتیک یورش برده و هوشنگ گلشیری٬محمد علی سپانلو ٬فرج سرکوهی٬مهرانگیزکار ٬روشنگ داریوش و سیمین بهبانی را بازداشت نموده و پس از اعزام آنها باچشمان بسته به یکی از خانه های امن(همان مراکز مشاوره)و گفنگوی مصطفی کاظمی (معاون امنیت وقت وزارت اطلاعات) با آنها و تهدید و ارعابشان که کاسه صبرمان دیگر از دست شما لبریز شدن و بار دیگر پای جوخه اعدام همدیگر را ملاقات خواهیم کرد ! آزاد می شوند .

ده روز بعد و در ۱۴/۵/۱۳۷۵ که هیاتی از نویسندگان ایرانی عضو کانون نویسندگان که برای بازدید و شرکت در مجامع فرهنگی و ادبی عازم کشور ارمنستان بودند با سناریویی از پیش تهیه شده با تعویض راننده اتوبوس و سپردن آن به خسرو براتی (همانی که بعدها در تیم قتلهای زنجیره ای نیز مشاهده شد )در نظر فلاحیان و محفل اطلاعاتی اش بوده که در نیمه های شب هنگامیکه نویسندگان در خواب بوده اند اتوبوس به دره افکنده شود که البته با هوشیاری تنی چند از نویسندگان ماجرا لو می رود و جلوی براتی را می گیرند ٬جدال لفظی بین نویسندگان و براتی در می گیرد و نهایتا اتوبوس در اولین پاسگاه متوقف می شود واینجا بوده که نویسندگان شاکی همگی در سالنی چندین ساعت بازداشت می شوند و براتی که متهم بوده براحتی در حیاط پاسگاه قدم می زده و با تلفن فرماندهی پاسگاه مدام مشغول تلفن زدن بوده تا اینکه پس از گذشت چهار ساعت نهایتا مهرداد عالیخانی در میان نویسندگان می آید و می گوید :«این هم آخرین هشدار ! در ماجرای سعیدی سیرجانی ما حجت را برایتان تمام کردیم و پیغام فرستادیم ٬نشنیدید!». سپس از تمامی نویسندگان تعهد می گیرند که از این ماجرا جایی حرفی به میان نیاورند .

حول و هوش یکماه بعد در ۲۰/۶/۱۳۷۵ فرج سر کوهی توسط دایره عملیات واحد تحقیقات فرهنگی مطبوعاتی ( زیر نظر اداره کل امور اجتماعی و مشاوره به تصدی حسین شریعتمداری ) بازداشت و دوروز بعد در شامگاه ۲۲/۶/۱۳۷۵ آزاد می شود خبر آزادی وی بطرز کاملا مشکوکی در رسانه ها (تلکس خبرگزاری ایرنا ٬و روزنامه های دست راستی ای همچون کیهان و رسالت ) منتشر می شود ٬اما چندی بعد مجددا توسط عوامل زیر نظر سعید امامی و حسین شریعتمداری(۱۳) در تاریخ ۱۳/۸/۱۳۷۵ ربوده می شود و بعد از چندی اعلام می شود که فرج سرکوهی را به هنگام خروج غیر قانونی از کشور بازداشت کرده ایم ! فرج سرکوهی البته خود تمامی این اعمال را در نامه ای بطور مفصل شرح داده است (۱۴).

رسوایی این ماجرا به حدی رسید که وقتی خبرنگار ایتالیایی از هاشمی رفسنجانی درباره سرنوشت سرکوهی سوال می کند هاشمی می گوید :«...به نظر من هم قضیه مقداری مبهم و باعث تعجب است...آن آقا برای ما هم یک معما شده است ....البته من دارم همه گزارشهای مربوطه را بررسی می کنم تا ببینم ماهیت قضیه چیست ؟...» .

فرج سر کوهی در حالی در بازداشت و در خانه امن وزارت اطلاعات نگهداری می شد که می بایست در شرایطی مشابه با آنچه بر سر پیروز دوانی و سعیدی سیرجانی آمد قرار گیرد و به نکاتی که تیم عملیاتی و کارگردانان برنامه هویت می خواستند اعتراف کند و بعد هم فوت بنماید ! اما از آنجا که ماجرا به حدی بزرگ شد که حتی دکتر ولایتی وزیر امور خارجه وقت نیز زیر فشار دول خارجی قرار گرفت از استفاده اعترافات وی در برنامه هویت صرفنظر شد و ترتیبی دادند که سریعا وی در دادگاه انقلاب نمایش وار محاکمه گردد و فقط بخاطر نگارش آن نامه افشاگرانه به یک سال زندان محکوم شود و هیچ اشاره ای هم به دیگر اتهامات وی از جمله خروج غیر قانونی که در اطلاعیه پیشین وزارت اطلاعات هم آمده بود نکردند.

فلاحیان البته به غیر از شاهکارهای ایدئولوژیکی امنیتی!و اطلاعاتی که شرح گوشه هایی از آن رفت «فعالیتهای طلایی» دیگری نیز داشته است که از آن جمله فعالیتهای اقتصادی وزارت اطلاعات در طول هشت سال تصدی وی بوده است .در دوره فلاحیان وزارت اطلاعات وارد عرصه فعالیتهای اقتصادی شد که پیامدهای بسیار ناگوار و غیر قابل انکاری برای اقتصاد و سرمایه گذاری ایران داشت ٬هاشمی رفسنجانی به عنوان مدیر فلاحیان خود درباره اینگونه اعمال و علل آنها می گوید :

«اینها یک اجازه محدود داشتند مثل بقیه سرویسهای جاسوسی دنیا ٬پوششهایی برای خودشان داشته باشند از قبیل شرکتهای تجاری ٬نمی توانستند که به عنوان مامور اطلاعات در همه جا باشند و در دنیا ارتباطهایی داشتند ٬این هم بر می گردد به دوره جنگ . این در دوره من شروع نشده است . جنگ بود و ما می خواستیم از بازار سیاه کالا بخریم و با فروشندگان اسلحه ارتباط داشته باشیم . این هم کار هر کسی نبود یک شرکت معمولی که نمیتوانست این کارها را بکند ٬ابزارهای اطلاعاتی لازم را هم داشته باشد به همین دلیل به وزارت اطلاعات اجازه داده شد که از این پوششها استفاده کند ....(۱۵)»

البته از معماهای شگفت انگیزی همچون خرید سلاح از اسرائیل و کارخانه های اسلحه و مهمات سازی آمریکایی همچون شرکت « تله راین » وکارخانه های سلاح جورج بوش که چگونه در خفا توسط ایران صورت می گرفت و چگونه پورسانت آن بین افرادی همچون هاشمی٬ فلاحیان ٬محسن رفیق دوست و هادی غفاری تقسیم می شد ٬که بگذریم این کلام هاشمی را در ایام زمان جنگ می توانیم به نوعی قبول کنیم و برای امنیت ملی کشور توجیه نمائیم اما دولت هاشمی درست زمانی بر سر کار آمد که دیگر جنگی در میان نبوده است ! و علی فلاحیان که از مرداد سال ۱۳۶۸ رسما به عنوان وزیر اطلاعات برگزیده شد درست یکسال از پایان جنگ گذشته بود و این در حالی است که اوج فعالیتهای اقتصادی این وزارتخانه درست از همین سالها بوده است .

در خلال همین سالها (۱۳۶۸ـ ۱۳۷۵) بوده است که رانتهای اقتصادی ای در پرتو فعالیتهای امنیتی با نامهایی همچون «حق کشف » و «سهم وزارت » وضع می شود در همین سالها بود که ترانزیت مواد مخدر توسط وزارت اطلاعات ایجاد شد (امری که گر چه در زمان جنگ به بهانه تامین بخشی از هزینه های جنگ هم انجام می گرفت اما در زمان وزارت فلاحیان که البته دیگر جنگی هم در میان نبود بصورت چشمگیری و گسترده هم ازطریق زمین و هم از طریق هوا انجام می شد که در همین رابطه بعدها فاطمعه قائم مقامی و سیامک سنجری که بقول فلاحیان «اطلاعات اضافی» داشتند٬ از میان برداشته شدند .)

فلاحیان با ایجاد بازار سیاه و رقابتهای کثیف تمامی رقبای «غیر خودی»را با نام «پروژه مبارزه با ثروتهای باد آورده»حذف و یا از صحنه بدور می کردند آنگاه با توقیف اموال و دارائیهای آنها فعالیتهای اقتصادی وزارت اطلاعات را بسط می داد ٬بطور مثال هنگامیکه از طریق رقابت سالم وآزاد نتوانست با شرکت «ایران مارین سرویس » کنار بیاید ٬ابتدا آقای سعیدی مدیر عامل آنرا بازداشت و سپس با دادگاهی فرمایشی زیر نظر رفیق هم مدرسه ای و شریک خود محسنی اژه ای آنرا محاکمه و اموال وی را توقیف نموده ـ این پرونده البته کارش به یکی از رسوایی های بزرگ وزارت اطلاعات کشید که حتی در مطبوعات مستقل از حاکمیت نیز درج شد ـ .

ویا هنگامیکه «اکبر خوش کوش» عضو ارشد معاونت عملیات بخش اروپا از ماموریتهای تروریستی در خارج از کشور فارغ می شد با توجیه اینکه «اکبر پول خون خویش را می گیرد !»دست وی را در هر گونه فعالیتهای اقتصادی باز می گذاشت ٬اما حقیقت چیز دیگری بود؛

اکبر خوش کوش پول خون دیگران را می گرفت ٬وی از آنچنان حاشیه امنی برخوردار بود که حتی اگر در پرونده های اختلاس و کلاهبرداری کلان و فاحشی همچون پرونده «برادران افراشته» نیز گرفتار می شد ٬محسنی اژه ای با این یار خودی کاری نداشت و دیگر همکاران وزارتی در گیر فعالیتهای اقتصادی در می یافتند که حاشیه امن همچنان پا برجاست و سخت تر و کوبنده تر می تاختند !

اکبر خوش کوش که به ثروتهای باد آورده رسیده بود از قبل و رهگذر همین سرمایه ها در نیاوران و با پشتوانه مسقیم فلاحیان زمینی را که متعلق به یکی از زمین داران قدیمی نیاوران بود با برچسب «مرفه بی درد» تصاحب نمود و ساختمانی مجلل در ۷۵۰ متر مربع در سه طبقه بنا نمود و در یک طبقه آن خود و در طبقات دیگر نیز سعید امامی و مصطفی کاظمی را ساکن کرد تا دیگر احدی هم جرات نکند به وی حرفی بزند!

باز برای مثال در تغییر و نوسان ناگهانی ساخت و ساز در تهران وزارت اطلاعات در یافت که نان در بسازو بفروشی است و لذا ضمن آلوده کردن دیگر رقبا و حذف مابقی وارد این صحنه تجاری شد در همین گذر بود که وزارت اطلاعات سعی در حذف «برادران افراشته» که از یکی از بزرگترین مقاطعه کاران و برج سازان تهران بودند داشته تا از این رهگذر بتواند منافع آنها را نیز تصاحب کند ٬لذا ابتدا اکبر خوش کوش را به نزد آنها فرستاده و با آلوده کردنشان زمینه را برای بازداشت و محاکمه شان توسط محسنی اژه ای فراهم نماید .

در آن دادگاه بود که البته بخاطر اظهر الشمس بودن تخلفات اکبر خوش حتی محسنی اژه ای هم نتوانست نقش وزارت اطلاعات را در این اختلاس پاک کند !و دست اکبر خوش کوش در معاملات غیر قانونی موبایل روشد اما قاضی محسنی اژه ای هرگز وی را نه بازداشت کرد و نه محاکمه و وی صرفا به عنوان مطلع در دادگاه حضور یافت و رفت !.درجلسه پنجم دادگاه برادران افراشته ٬آقای داوود افراشته از متهمان همین پرونده نحوه کلاهبرداری اکبر خوش با استفاده از رانت امنیتی اش را شرح می دهد :

«....در سال ۱۳۷۳ اکبر خوش کوش برای ساختن ساختمانی به من مراجعه کرد و کمک خواست که در قبال این کار وی طی قراردادی که بین شرکت مخابرات و «شرکت فران[شرکت پوششی وزارت اطلاعات]بسته شده بود و در آن عنوان شده بود ۳۰۰ دستگاه موبایل گرفته شود را یادآور شد و گفت که مایل است ۱۰۰ دستگاه آنرا به من بفروشد که بعد من بابت خرید ۱۰۰ میلیون تومان چک به وی دادم و قرار شد چند روز بعد هم موبایلها را تحویل بدهد .

بعد از مدتی در تماس با وی برای تحویل موبایلها وی گفت شرکت کم کاری کرده و از من خواست تا در تماس با دوبی از آنجا گوشی خریداری و بعد از تحویل به فرودگاه به نام «اکبر اکبری» [نام مستعار وزارتی اکبر خوش]به تهران آمده و پس از ورود گوشیها در عرض۳ تا ۴ ماه وی فقط ۲۹ دستگاه تلفن به من تحویل داد و حتی تعدادی را نیز به شخصی بنام همایون طوسی فروخت ٬ولی بعدها به علت تاخیر در تحویل ما تقاضای پولمان را کردیم که ایشان نمی دادند و تهدید می کردند بالاخره پس از مدتها دوندگی توانستیم از وی بصورت چکی بلند مدت بگیریم .

محسنی اژه ای: در سال ۱۳۷۳ بین شما و خوش کوش گوشی موبایل مبادله می شد آیا خط هم می گرفتید ؟چگونه از شرکت مخابرات خط می گرفتید؟

داوود افراشته: من نمی گرفتم و این قرارداد بین شرکت مخابرات و شرکت فران بود !

محسنی اژ ای: به شما چگونه تلفن همراه می دادند؟

داوود افراشته : گوشی را به من می دادند و فتوکپی شناسنامه می گرفتند و بعد بنام زده و به آدرس خریدار قبض صادر می شد بدون حتی یکبار مراجعه به شرکت مخابرات ! خوش کوش همین طور به چندین نفر تلفن فروخت و من فقط از طریق دوبی و توسط آقای خجسته [مهدی خجسته برادر زن سید علی خامنه ای] گوشی موبایل خریداری و از طریق هواپیما به تهران انتقال می دادم

محسنی اژه ای: قیمت دستگاه با خط چه مقدار بود؟

داوود افراشته: ۲/۱ میلیون تا ۳۸/۱ میلیون تومان که مابین یک میلیون و ۹۰۰ تا دومیلیون می فروختیم .

محسنی اژه ای: شما می دانستید که واردات تلفن همراه ممنوع است ؟

داوود افراشته: بله! ولی این کالا شاید تحت نام دیگری وارد می شد چون تنها شرکت مخابرات عهده دار وارد کردن این کالاست [اکبر خوش کوش گوشی ها را تحت نام کالای امنیتی وارد می کرده و افراشته در دادگاه هم حتی جرات بیان این موضوع را بطور مستقیم نداشته ]

محسنی اژه ای : شما ۴۳ دستگاه را در چه ظرف زمانی گرفتید؟

داوود افراشته : حدود ۳ ماه طول کشید و می گفتند شرکت فران به ما گوشی نمی دهد ولی خوش کوش گوشی تحویل می گرفت و خودش می فروخت»(۱۶).

آری فلاحیان با نام «مبارزه با تهاجم فرهنگی» اندیشمندان و روشنفکران و دگر اندیشان را توسط سعیدامامی از صحنه بدر می کرد و با نام «مبارزه با ثروتهای باد آورده» نیز توسط اکبر خوش کوش سرمایه داران غیر خودی را از صحنه حذف می کرد ٬کارخانه های خصوصی را ملی اعلام می کرد و بعد با شعار «خصوصی سازی »آنها را نصف قیمت به یکی از ایادی اش می فروخت و بعد آنها هم به قیمت کلان به دیگران می فروختند و از این رهگذر برای خود و ایادی اش «حق کشف» و برای وزارت اطلاعات هم «سهم وزارت» به جیب می زدند .و بر همین اساس بود که بازجویان و محققان معاونت اقتصادی وزارت اطلاعات که می بایست بدنبال کشف حقیقت باشند با تعزیر و شکنجه امثال «سعیدی »ها و :افراشته »ها واعدام «فاضل خداداد»ها بدنبال «حق کشف »بودند تا حق و عدالت !

علی فلاحیان در وزارت اطلاعات آنچنان برج و باروی مستحکمی برای خود ساخته بود که در دولت دوم هاشمی در تابستان ۱۳۷۲ هنگامیکه وی کابینه خویش را به مجلس معرفی می کرد برای معرفی و دفاع از فلاحیان وقیحانه به همین بسنده کرد که : «آقای فلاحیان هم که کسی جرات ندارد به ایشان رای اعتماد ندهد!!» .واین سخن البته کلام حقی بود ٬ترسی که هاشمی به آن اشاره می کرد واقعی بود که بعدها خود هاشمی را نیز ذر برگرفت :

بدنبال وقوع قتلهای پائیز ۱۳۷۷ و فشار افکار عمومی و رسانه ها و کنکاش ایشان صحبت از قتلهای زنجیره ای دامنه داری آمد که و آماری در حدود ۸۰ قتل نخبه و دگر اندیش نمایان شد که در زمان دولت هاشمی و وزارت فلاحیان انجام گرفته بود ٬هاشمی سخت در مظان اتهام قرار گرفته بود و در اینجا بود که هاشمی سعی کرد برای فرار از اتهام و پاسخگویی مسئولیت قتلها را بر عهده فلاحیان بگذارد :

«...شناختی که از من هست این است که نوعا با حرکتهای افراطی مخالفم ....درباره باند سعید امامی ٬در دوران من برای ما مشخص شد که با سیاستهای جاری کشور ازجمله تشنج زدایی آنها مخالف هستند ٬اینها موشک بردند به یک کشور خارجی (۱۷)و آنها هم پیدا کردند . از داخل وزارت اطلاعات قضیه را پیگیری کردیم و ثابت شد . رهبری و من به وزارت اطلاعات گفتیم که اینها باید کیفر ببینند ....(۱۸)»

و بعد نیز هاشمی جلو تر رفت و مدعی شد که به فلاحیان حتی گفته است که سعید امامی و باندش را برکنار کند و حتی تاریخ دستور برکناری سعید امامی را در دفتر خاطرات خود ثبت کرده است ٬یعنی به نوعی خواست اعلام بکند که اگر هم تخلفی بوده است از ناحیه فلاحیان وسر پیچی وی بوده است نه وی !!

اینجا بود که فلاحیان که تا قبل از آن حتی حاضر نشده بود به وقوع قتلها و این اعمال خلاف اشاره هم بکند زبان باز کرده و گفت :«وزیر اگر قرار باشد پاسخ دهد به همراه رئیس خود باید حاضر شود !!» (۱۹) و از این به بعد بود که هاشمی ساکت شد ودیگر هرگز درباره این موضوع سخنی به میان نیاورد و پس از این سکوت ناگهانی هاشمی بود که وقیحانه باردیگر فلاحیان به هاشمی و همگان فهماند که نباید درباره وی حرفی بمیان آورند :«معلوم می شود که با اینکه دیگر ما وزیر نیستیم و مسئولیتی هم نداریم اما هنوز همه از سایه ما هم می ترسند ... (۲۰)» .

آری نه تنهامردم بلکه عالیجناب هاشمی هم از وی می ترسد چرا که فلاحیان همانطور که خود گفته بود بالاخره ...«در مسائل امنیتی بنده توانا هستم ...»و با بکار گیری افرادی که «اندیشه های بلندی »دارند توانست محفل اطلاعاتی ای را راه اندازی کند که بنا به اطلاعیه دادسرای نظامی تهران : «بنام دین و حکومت اسلامی و مبارزه با تهاجم فرهنگی و ضد انقلاب دست به اعمال ننگین زدند ».

پس باید هم از «سایه» فلاحیان ترسید چراکه وی آنچنان «توانا» هست که حتی هاشمی را نیز به سکوت وادارد و همانطورکه بریا دگراندیشان را به تیمارستانهای روانی مجمع الجزائر گولاگ می فرستاد وی هم هرکسی را که به زعمش دگر اندیش و ضد انقلاب بود به «مراکز مشاوره » و بازداشتگاههای مخوفی همچون الغدیر و وصال و توحید و ۲۰۹ می فرستاد . وی آنچنان «توانا» هست که در حالیکه دیگر وزیر نیست و هیچ مسئولیتی هم ندارد وقتی در روز روشن فرزندش با اسلحه فردی را بکشد نه تنها کسی جرات نکند قاتل را محاکمه کند بلکه تازه مقتول را هم به محاق محاکمه بکشاند ....

اما فلاحیان با تمام این اوصاف باید بداند که :

نردبان این جهان ما ومنی است عاقبت این نردبان افتادنی است

لاجرم هرکس که بالاتر نشست گردن او سخت تر خواهد شکست

درست است که امروز همه نه از فلاحیان بلکه از تمامی امثال او «حقانی»ها می ترسند اما ترس تا زمانی است که پرچم جمهوری اسلامی بر بالای سرشان است و این روزها نه من که همه صدای شکسته شدن میله های این پرچم را به وضوح و گویایی می شنوند ..............



پانویس:

۱ - ویژه نامه انتخاباتی علی فلاحیان در مجلس خبرگان رهبری - حوزه اصفهان
۲ و ۳ - بی شمار مستندات و ناگفته هایی در این زمینه می باشد که بزودی فاش خواهم ساخت .
۴ - مشروح مذاکرات مجلس شورای اسلامی ۶/۶/۱۳۶۸
۵ - پیشین
۶ - پیشین
۷ - سیاستگزاران و رجال سیاسی در روابط خارجی ایران ـدفتر مطالعات سیاسی و بین الملل ـ ص ۱۴۷
۸ - هویت ـ موسسه فرهنگی انتشاراتی حیان ـ ص ۲۸۹
۹ - با توجه به اینکه خود نیز در آنزمان از عوامل ساخت برنامه هویت بوده ام ٬مصاحبه ام در این زمینه که در سایت «گفتنی ها »موجود است در این رابطه خواندنی است .
۱۰ - ماهنامه ایران فردا ـ شماره ۲۶
۱۱ - غلامحسین میرزا صالح ـ روزنامه صبح امروز ـ۲۷/۵/۱۳۷۸
۱۲ - دو روز بعد از فوت سعیدی سیرجانی تعدادی از نویسندگان و فعالان کانون نویسندگان را ضمن احضار به یکی از «مراکز مشاوره» و یا همان خانه های امن !! وزارت اطلاعات می برند و در آنجا سعید امامی به آنها می گوید : «هیچ نوع خبر و سخن و مراسمی نباید برای وی داشته باشید ٬هنگامیکه یکی از حاضران [ظاهرا صالحیار] سئوال می کند که پس ما چه باید بکنیم ؟ سعید امامی هم می گوید :«روزنامه کیهان را بخوانید خودتان می فهمید!» .
۱۳ - سعید امامی آنزمان مدیر کل حوزه مشاوران وزارت اطلاعات بوده است و طبیعتا نمی بایست در حوزه های اطلاعاتی و عملیاتی وارد عمل شود ٬فلذا نتیجه گیری می شود که یا این تغییر پست سعید امامی صوری بوده است و یا این بازداشت خودسرانه و زیر نظر محفل اطلاعاتی فلاحیان - امامی بوده است
۱۴ - نامه فرج سر کوهی در داخل و خارج
از کشور با همت پیروز دوانی در سطح وسیعی منتشر شد و ماهنامه پیام امروز هم نیز متن کامل آنرا در شماره ۲۳ خود در مرداد ۱۳۷۸ بعدها منتشر کرد
۱۵ - روزنامه همشهری ـ ۲۰/۱۰/۱۳۷۸
۱۶ - گوشه هایی از گردش کار پرونده دادگاه برادران افراشته ـ روزنامه اطلاعات ـ۳/۷/۱۳۷۶ توضیح اینکه مطالب داخل [ ] از نویسنده این نوشتار می باشد
۱۷ - در این رابطه و کشتی خیار شور حامل موشک به بلژیک بطور کامل در مقاله « اسم رمز اکبر هاشمی »توضیح داده ام
۱۸ - روزنامه همشهری ـ۲۰/۱۰/۱۳۷۸
۱۹ و ۲۰ - روزنامه قدس ـ ۳۰/۶/۱۳۷۸


http://www.farshadebrahimi.blogsky.com/?PostID=81

24 February 2006

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج

آن اتحاد و اين جنايت ( يادداشت روز کیهان بارجوی عزیز ام القرا ):
اين چه بلايي بود سر مسلمانان جهان آمد؟ عجب مکافاتي است!- تمربنهای 198 / 197-

زیر چتر چل تیکٌه


یکی منو صدا کرد...

کاظم مصطفوی (رگبار)

اینروزها خیلی ها بدرستی از مظلومیت حجت گفتن و نوشتن.بنظرم توی این نمونه اما به نحو متفاوت و دلنشینی (و البته برازنده حجت) حقی ادا شده که هر کس نمیبینه یا نمیخواد ببینه:

"دو ماهي بود داشتم روي شعري كار ميكردم. هربار كه به آن مراجعه ميكردم دلم راضي نميشد. شعر سر و سامان نميگرفت. نميدانم چرا، ولي نميشد. چندبار بالكل عوضش كردم، بالا و پايينش كردم و نشد كه نشد. مثل كبوتري بود راه گم كرده كه در پروازي شبانه بام خانهاش را گم كرده و همين طوري توي آسمان پرپر ميزند. تا اين كه حجت رفت و من از خودم پرسيدم كسي كه آن افشاگريها را ميكند و رژيم را به شوراي امنيت ميكشاند آيا نميداند كه در ايران گروگانهايي همچون حجت دارد؟ آنها كه در سر بهزنگاه ياد «منافع ملي» افتادهاند كه نكند آمريكا به ايران حمله كند و نفت قطع شود و بعد به مردم فشار بيايد معلوم است دردي ندارند. رندانه وانمود ميكنند كه گويا پول نفت تا الان خرج مردم ميشده و نه سايتهاي نظنز و اراك و كجا و كجا... خلاصه بيشتر از مظلوميت حجت به مظلوميت كسي رسيدم به راستي مظلومترين مظلومهاي تاريخ معاصرمان است. به اينجا كه رسيدم ديدم شعرم سامان پيدا كرد. كبوتر، بام و صاحبش را پيدا كرد. و بعد شد شعر «شلاق را نپذيرفت».


شاعرش من بودم ولي صاحبش «حجت» بود. اين طوري آدم از نيهيليسم به درميآيد و احساس ميكند دنيا چندان هم بي صاحب نيست. ميگوييد نه؟..."


شلاق را نپذيرفت

حتي از دست رعد برگردة ابر
و به احترام باران
ـ در اين دشت خشك بوگرفتة پرجنازه ـ
قيام كرد عليه تناسب معكوس قفس با پرنده / بي هيچ اعتراضي به حكم جنايت
تعريف شدهاي بود ـ از پيش ـ
با كلمهیي از شعر/ و آرزويي براي آزادي
و تف كرد
بر ناموس بي ناموس اين قرار/ در شبي كه قرار است بميرند بيقراران.
و در روز خبر
چه خواهم گفت به دخترم
اگر كه حتي در لرزانترين لحظة ترديد/ بيتاب نباشم/ براي مردن در خيابانهاي سرد آوارگي.
دخترم !
بي دريغ و بي واهمه از تكرار / با طعم تلخ همة حسرتهايم مي خوانم
آوازهاي كسي را
كه نپذيرفت روح دوزخي قاتلان را/ در حضور تنهايي خويش.
در توالي انتظار
با هفت عصاي آهني/ در خيابانهاي بي مروت جهاني خفه مي خوانم
شليك مي كنم بر حكم قاتلان
حتي اگر جنازه ام را
رفتگري سياه پيدا كند
در زباله داني بوگرفتة تبعيديان


http://koosha.blogfa.com/post-34.aspx
............................

23 February 2006

عبدالکريم لاهيجي / شهرام رفیع زاده



آزادي وجدان


عبدالکريم لاهيجي

در قانون اساسي جمهوري اسلامي حقوق بشر و آزادي هاي اساسي به
روايت ميثاق هاي بين المللي حقوق بشر، مورد شناسايي قرار نگرفته اند. اساس حقوق بشر
بر برابري حقوقي فارغ از دين، نژاد، جنس، رنگ، عقيده، موقعيت اجتماعي و اقتصادي ...
استوار است اما قانون اساسي جمهوري اسلامي تبعيض آميز است و در آن نه حقوق مسلمان
با غير مسلمان برابر است، نه حقوق زن با مرد؛ نه حقوق فقها با غير فقها...
نخستين معناي وجدان، درک و آگاهي انسان از نفس و حيات خويش است. اما مراد از آزادي وجدان، معناي ديگر آن يعني آزادي انديشه، اعتقاد و مذهب است که در ماده 18 اعلاميه جهاني حقوق بشر مورد تصريح قرار گرفته: "هر کس حق دارد که از آزادي انديشه، وجدان و مذهب برخوردار شود." سپس مصاديق اين آزادي تشريح مي شود و از آن جمله اند: آزادي تغيير مذهب يا اعتقاد، آزادي تظاهر مذهب يا اعتقاد. در باره چگونگي تظاهر مذهبي يا اعتقادي هم بنا بر تفصيل گذارده شده: فردي و جمعي، در خلوت يا علني، از طريق آموزش،از طريق برگزاري مراسم و تشريفات مذهبي.

بدين سان هيچ نکته اي فروگذار نشده و فکر و اعتقاد و مذهب انساني به منزله اموري وجداني و معنوي مورد احترام قرار گرفته و از هر گونه دخالت و تجاوزي مصون و محفوظ مانده اند. تجربه فاجعه بار جنگ هاي مذهبي و فرقه اي در خاطر نويسندگان اعلاميه اثر گذارده و به تکرار در کنار مذهب، اعتقاد و ايمان (conviction)را هم آورده اند. در اين ماده به آزادي نظر و عقيده (opinion) نپرداخته اند. آزادي عقيده و بيان در ماده 19 اعلاميه جهاني حقوق بشر ذکر شده. ماده 18 از نظر و عقيده فراتر مي رود و از انديشه، اعتقاد، ايمان و وجدان ياد مي کند. همه جا در کنار مذهب از اعتقاد هم نام مي برد تا مجالي براي سوء تعبير يا سوء استفاده باقي نگذارد. زيرا که اعتقاد عام تر از مذهب است. اعتقاد ممکن است که در مذهب تجلي کند ولي هر اعتقادي مذهب به شمار نمي رود. مثلاً مخالفت با جنگ دلايل اعتقادي، فلسفي، مذهبي و سياسي گوناگون دارد. اما به گروهي از اين مخالفان عنوان "معترضان به خاطر وجدان" (objecteur de conscience) را داده اند. يعني، کساني که به خاطر اعتقاد خود که ارزش جان انسان را مافوق هر ارزش ديگري مي داند، نه به روزگار جنگ به جبهه مي روند و نه به دوران صلح به خدمت سربازي. به باور اين عده اعتقاد و وجدانشان چنين اجازه اي را به آنان نمي دهد که در صدد کشتن ديگري باشند يا اينکه خود را آماده براي جنگ و خونريزي کنند. برخي از اينان ممکن است که ايمان مذهبي هم داشته باشند. ولي چنان اعتقادي را فراتر از مذهب خود و امري وجداني مي دانند.

در ماده 18 ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي، آزادي انديشه، وجدان، مذهب و اعتقاد در کنار يکديگر ذکر شده اند. سپس اضافه شده است که "هيچ کس نبايستي به خاطر داشتن يا پذيرفتن اختياري يک مذهب يا يک اعتقاد زير فشار گذاره شود."

اعلاميه جهاني حقوق بشر در 1948 به تصويب مجمع عمومي سازمان ملل رسيد و ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي، هر چند در 1966 از تصويب مجمع عمومي گذشت، ولي از 24 مارس 1976 به مورد اجرا گذاره شد. اما ابعاد تبعيض مذهبي و نابرابري حقوقي به لحاظ اعتقادي چنان گسترده بودند که مجمع عمومي سازمان ملل، در 25 نوامبر 1981 اعلاميه الغاي هر گونه نابردباري و تبعيض مبتني بر مذهب يا اعتقاد را تصويب کرد.

در ماده 1 اين اعلاميه، همچنان آزادي انديشه، وجدان و مذهب در کنار هم آمده اند. ولي براي جلوگيري از القاي شبهاتي از اين قبيل که "تعريف مذهب چيست" و "مذهب را از غير آن بايد فرق گذارد"، در اين ماده به صراحت گفته اند که "اين حق شامل آزادي داشتن يک مذهب يا هر گونه اعتقادي است که انسان براي خويش برگزيند."

در ماده 2 اين اعلاميه، هر گونه محروميت، محدوديت، تفاوت يا امتياز مبتني بر مذهب يا اعتقاد در عرصه برخورداري و اعمال حقوق بشر و آزادي هاي اساسي، از مصاديق نابردباري و تبعيض به شمار آمده اند. در ماده 3، تبعيض حقوقي بر اساس مذهب يا اعتقاد به منزله تجاوز به کرامت و منزلت انسان تلقي شده که هم در تضاد با منشور ملل متحد، اعلاميه جهاني حقوق بشر و ميثاق هاي بين المللي حقوق بشر است و هم بزرگترين مانع در راستاي تحقق روابط دوستانه و مسالمت آميز بين ملت ها محسوب مي شود.

ميثاق هاي بين المللي حقوق مدني و سياسي و حقوق اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي در سال 1354 به تصويب مجلس قانونگذاري ايران رسيدند و از آن زمان کشور ايران به عنوان متعاهد اين دو ميثاق به شمار مي آيد. بر طبق اصول حقوق بين الملل عمومي، اجراي هر عهدنامه بين المللي تا زماني که يک دولت انصراف رسمي خود را از وابستگي به آن عهدنامه اعلام نکند، تعهد آن دولت در قبال جامعه بين المللي تلقي مي شود. وابستگي به عهدنامه هاي راجع به حقوق بشر و از آن جمله ميثاق هاي بين المللي حقوق بشر، ايجاب مي کند که هم قوانين اساسي و عادي کشور متعاهد به مفاد آن ميثاق ها مطابقت داده شوند و هم حقوق و آزادي هاي اساسي درباره همه شهروندان آن کشور مورد شناسايي و رعايت قرار گيرند.

در قانون اساسي جمهوري اسلامي حقوق بشر و آزادي هاي اساسي به روايت ميثاق هاي بين المللي حقوق بشر، مورد شناسايي قرار نگرفته اند. اساس حقوق بشر بر برابري حقوقي فارغ از دين، نژاد، جنس، رنگ، عقيده، موقعيت اجتماعي و اقتصادي ... استوار است اما قانون اساسي جمهوري اسلامي تبعيض آميز است و در آن نه حقوق مسلمان با غير مسلمان برابر است، نه حقوق زن با مرد؛ نه حقوق فقها با غير فقها... بدين سان نه از آزادي وجدان ذکري رفته است و نه به آزادي مذهب اشارتي. در اصل 12 قانون اساسي جمهوري اسلامي، دين رسمي ايران اسلام و مذهب شيعه جعفري دوازده امامي است. ذيل اين اصل به پيروان ديگر مذاهب اسلامي اختصاص داده شده که "در انجام مراسم مذهبي طبق فقه خودشان آزادند." اما از حق تظاهر مذهبي فردي يا جمعي صحبتي نشده. آيا يک ايراني سني مذهب مي تواند به گونه اي علني تبليغ مذهبي کند و از حقانيت ابوبکر و عمر ياد کند؟ در اصل 13 از سه اقليت ديني به قيد انحصار ياد مي شود که "در حدود قانون در انجام مراسم ديني خود آزادند." اين سه اقليت به مراتب حق تظاهر و تبليغ ندارند. کشيشان کليساي انجيلي که ربوده شدند و به قتل رسيدند، گناه ديگري جز اين گونه تبليغات نداشتند. انحصار عنوان "اقليت شناخته شده" به زرتشتيان و کليميان و مسيحيان، وضيعت پيروان مذاهب و معتقدات ديگر را به معضلي اجتماعي مبدل کرده است. هزاران ايراني در يک خلاء حقوقي روزگار مي گذرانند. يک بهايي نه تنها از حقوق سياسي و اجتماعي که از حقوق و آزادي هاي مدني هم برخوردار نيست. مگر آنکه ايمان خود را کتمان کند. ايرانيان صابئي و پيروان ديگر اقليت ها هم وضعيت مشابهي دارند. حقوق مدني ايران، به ويژه حقوق خانواده، از فقه شيعه اقتباس شده اند. از اين رو پيروان ديگر مذاهب اسلامي، همچنانکه پيروان سه اقليت شناخته شده، در احوال شخصي [ازدواج، طلاق، ارث و وصيت] تابع قواعد مذهبي خويش هستند. اما تکليف پيروان اقليت هاي شناخته نشده چيست؟ يا بايستي خود را به دروغ مسلمان معرفي کنند و يا از حقوق و آزادي هاي مدني محروم مي مانند.

حق آموزش در مدارس و دانشگاه ها، حق اشتغال در مؤسسات دولتي و بسياري از حقوق و آزادي هاي ديگر از همين مقوله اند. طرفه اينکه در اصل 14 دولت جمهوري اسلامي ايران و مسلمانان موظفند نسبت به افراد غير مسلمان با اخلاق حسنه و قسط و عدل اسلامي عمل نمايند و حقوق انساني آنان را رعايت کنند. ولي اين مفاهيم مجرد و مبهم هرگز نه تعريف شده اند و نه در عمل مجوز و مستند رعايت حقوق غير مسلمانان بوده اند.

آزادي تغيير مذهب هم براي مسلمان نه تنها به رسميت شناخته نشده که جزاي آن مرگ است. در حالي که ايرانيان غير مسلمان که اسلام مي آورند، از حقوق بيشتري برخوردار مي شوند. بدين سان به جاي آزادي اعتقاد و مذهب، برخورداري از حقوق و آزادي ها تابع متغيير مذهب است.

بنابراين قانون اساسي جمهوري اسلامي، همچنان که عملکرد حکومت ايران، با اعلاميه الغاي هر گونه نابرابري و تبعيض مبنتي بر مذهب يا اعتقاد هيچ گونه سازگاري ندارد. ولي از آنجا که مجمع عمومي سازمان ملل در مقدمه اين اعلاميه اراده راسخ خود را بر اتخاذ تدابير ضروري در راستاي امحاي هر گونه تبعيض مذهبي و اعتقادي اعلام کرده بود، کميسيون حقوق بشر گزارشگر ويژه اي را براي بررسي و تحقيق و گزارش وضعيت آزادي مذهب و اعتقاد و بردباري مذهبي و اعتقادي در کشورهاي گوناگون برگزيد، آن هم گزارشگري از يک کشور اسلامي و مسلمان [تونس]. در همين راستا عبدالفتاح آمور در آذر 1374 راهي ايران شد و دو ماه بعد گزارش خويش را به کميسيون حقوق بشر تقديم کرد. اين گزارش پس از گذشت ده سال همچنان تازگي دارد، زيرا که در عرصه آزادي وجدان در جمهوري اسلامي، چه در قلمرو قانونگذاري و چه در حوزه عملي، هيچ گونه تحولي صورت نپذيرفته است.

عبدالفتاح آمور حکومت ديني را از دين حکومتي تفکيک مي کند: "مذهب دولتي يا دين يک دولت يا کشور تضاد ذاتي با حقوق بشر ندارد. از اين رو پذيرش يک دين رسمي در قانون اساسي جمهوري اسلامي، نبايستي موجب اختلال حقوق اقليت ها که ناشي از شهروند بودن آنان است بشود. حقوق شهروندي ايجاب مي کند که اصل عدم تبعيض حقوقي بين شهروندان بر ملاحظات اعتقادي يا مذهبي، استوار نباشد. بنابراين اصطلاح «موازين اسلامي» که در اصل چهارم قانون اساسي ذکر شده، گذشته از آنکه بايستي به موجب قانون به گونه اي دقيق تعريف شود، نمي تواند منشاء تبعيض بين شهروندان باشد."

او سپس تصوير اسفناکي از وضعيت اقليت هاي مذهبي، به ويژه بهاييان، ارائه مي دهد. مردماني که در کشور خود و زير لواي حکومت مذهبي، به لحاظ نبود مداراي ديني و اعتقادي و برابري حقوقي، هر روز بيش از پيش احساس بيگانه بودن مي کنند و به مرور ايام ناگزير و ناچار از جلاي وطن مي شوند.

طرفه اينکه رئيس جمهور ايران براي مسلمانان مقيم کشورهاي اروپايي نگران است و پيشنهاد مي کند که هيأتي از کارشناسان خويش را براي رسيدگي به وضعيت مسلمانان در کشورهاي عضو اتحاديه اروپا اعزام نمايد: در اتحاديه اروپا بيش از 15 ميليون مسلمان زندگي مي کنند که يا شهروند هستند و يا اجازه اقامت دارند و برخي هم بدون پروانه اقامت روزگار مي گذرانند. ما مدافعان حقوق بشر با تأييد و تأکيد بر همه انتقادهايي که درباره شرايط زندگي گروه هاي بزرگي از خارجيان و از جمله مسلمانان در اين کشورها داريم (و اتفاقاتي چون شورش هاي چند ماه پيش فرانسه را هم مويد وضعيت وخيم اقتصادي و اجتماعي آنان مي دانيم)، نمي توانيم واقعيات را هم منکر شويم و از جمله:

1- در کشورهاي عضو اتحاديه اروپا، اصل برابري حقوقي، حداقل در عرصه نظري و در قوانين اساسي و عادي اين کشورها پذيرفته شده و تبعيض حقوقي بر اساس مذهب و اعتقاد و جنس و نژاد و عقيده سياسي در قوانين و نظام سياسي اين کشورها جايي ندارد.

2- هيچ انساني زاد و بوم و ديار و وطن خود را ترک نمي گويد، مگر آنکه به لحاظ فقدان امنيت و آزادي و نداشتن حداقل معيشت ناگزير به مهاجرت شود.

اي کاش دولتمردان کشورهاي اسلامي به جاي لافزني و سفسطه و مغالطه، عزم خويش را در راستاي اعاده حقوق و آزادي هاي مردمان و بهبود وضعيت زندگي آنان جزم مي کردند، تا پديده اي به نام مهاجرت يا پناهندگي، حداقل در ابعاد و گستردگي کنوني، به مرور از عرصه زندگي بشر محو شود.






____________________________________________________________



















نگران الهام افروتن بودیم،
هستیم،
و نگرانش می مانیم


شهرام رفیع زاده



به این عکس خوب نگاه کنید.دختری که چادر زندان بر شانه دارد همان الهام افروتن است.مسئول صفحه ای در یک نشریه محلی که حالا مدیر مسول بی مسولیت همان نشریه صدور حکم اعدام را هم برایش کم دانسته.الهام افروتن امروز یک ماه پس از بازداشت با رنگی پریده در برابر خبرنگار ایرنا نشسته و از جنجال گروههای فرصت طلب بیگانه اظهار انزجار کرده .من این صحنه را خوب می شناسم،وپشت این صحنه را هم خوب می شناسم ،و این همه صحنه های تکرار شده به سالیان را.آن رخ زرد و نگاه خیره اش، اندوه ام را دوباره می کند حالا.با این همه خوش حالم اکنون،خوش حالم که الهام افروتن را برای نخستین بار می بینم،و خوش حالم که هنوز نفس می کشد،هنوز جسم سخت به سرش نخورده.دشوار است نوشتن در جغرافیای رنج،دشوار است نوشتن در سرزمینی که مزد گورکن از آزادی آدمی افزون است ،دشوار است در بندرعباس نوشتن،در تهران و رشت و پشت نوشتن.در سرای اندوهبار سرزمین مادری ما تاوان نوشتن همین است، رخ زرد و اندام نحیف و دیوار و مشت.نوشتن نور است و تاوانش انگشت زمحت و مشت دردناک و سرنوشت دردناک تر.محمد مختاری تاوان نوشتن را با جانش داد،به دست های زمخت دژخیمان حقیر و اتاقک محقر قدرت،پوینده هم شهید کلمه و انسان شد.همان طور که میرزاده عشقی،و فرخی یزدی و دیگرانی که نام شان زینت تاریخ است.نوشتن دشوار است ،دشواری وظیفه است اما.

این عکس دردم را دوباره می کند،آن نگاه دردم را دوباره می کند.خوب که دقت می کنم این درد در نگاه آن خبرنگار دیگر هم هست.با این همه شادم اکنون، که الهام افروتن دخترک جوان بندر،هست هنوز و خواهد بود،گیرم با اندوه ابدی این کابوس درد ناک بی سر انجامی در سلول،و در لا به لای دیوارها و دردی که مجبور است هم تحمل شان کند و هم انکار.خوب به این عکس نگاه کنید دختری که چادر زندان بر شانه دارد همان الهام افروتن است که ما نگرانش بودیم،نگرانش هستیم،و نگران او ،و همه آن هایی که به تاوان نوشتن به بند کشیده شده اند،می مانیم.

چشم اندازحقوق بشری حکومت "خودی ها " / 42

آنچه ما مي‎خواهيم همان است كه آيت الله خميني فرمود...

حضرت آیت الله عظمی منتظری

دارالترجمه زبان "رسانه ای" یاجوج و ماجوج / تمرین شماره 196

اگر صحبت هاي من ترجمه نمي خواهد يعني يا شما عربي مي دانيد و يا من به فارسي سخن مي گويم.
کیهان بازجوی عزیز ام القرا چهارشنبه ٣ اسفند ١٣٨۴ – ٢٢ فوريه ٢٠٠۶

22 February 2006

زینت میرهاشمی

تحریک به جنگ

-زینت میرهاشمی-


در حالی که پرونده اتمی رژیم به مرحله تعیین تکلیف نزدیکتر می شود، سیاستمداران طرفدار مماشات و باج دهی آخرین شانسهای خود را تمرین می کنند. در کشاکش پرونده اتمی، جمهوری اسلامی تلاش می کند ماجرا کش داده شود تا بتواند از زمان استفاده کند. سیاست رژیم برای تبدیل تهدید به فرصت دیگر جوابی نداشته و رفتن پرونده به شورای امنیت نزدیک است. رژیم باید تا قبل از 15 اسفند موضع خودش را روشن کند. رژیم در راستای همین سیاست تبدیل تهدید به فرصت از یک سو با سیاستهای ماجراجویانه «دشمن» را به زمین خود دعوت می کند و از سویی دیگر آنها را به پای میز مذاکره دعوت می کند. در حقیقت با سیاست ماجراجویانه و جنگ طلبانه قصد ایجاد رعب و وحش و نیز گرفتن امتیاز بر سر پرونده اتمی دارد.

غلامرضا آقازاده رئیس سازمان انرژی اتمی جمهوری اسلامی روز سه شنبه 2 اسفند در مصاحبه با صدا و سیمای رژیم بار دیگر بر سیاست جنگ طلبانه تاکید کرد. وی گفت: «تاسیسات غنی سازی ایران، از جمله تاسیسات نطنز در اعماق زمین قرار دارد و هیچ تهاجمی نمی تواند به آن آسیب برساند.» این سیاست دقیقا نشان می دهد که جمهوری اسلامی که در فضای بحرانی جنگ 8 ساله با عراق، پایه های خود را محکم کرد و با این بهانه مردم را سرکوب و دستاوردهای انقلاب بهمن را تاراج برد، رویای به دست آوردن فرصتی طلایی دارد تا بر بستر آن از سقوط رژیم جلوگیری کرده و مردم را سرکوب کند. و این فرصت را در صدور بحران به خارج و ایجاد حالت جنگی می بیند. آقازاده می گوید:«تهدید غرب برای اعمال تحریمهای اقتصادی علیه ایران بی فایده است و ما دانش هسته ای خود را در تحریم به دست آورده ایم و بنابراین تحریم تاثیری بر فعالیت هسته ای ایران ندارد.» پولهای کلانی که از نفت، گاز و منابع طبیعی ایران وارد جیبهای گشاد کارگزاران و سیاست ورزان این رژیم شده است نقطه اتکای وی است. او فکر می کند قبل از پایان این پولها جام زهری را که آن وقت خمینی خورد می شود خورد و دوباره جیبها را پر کرد. اما تاریخ همیشه تکرار نخواهد شد

http://www.iran-nabard.com//







زیر چتر چل تیکٌه



تحریک به جنگ

-زینت میرهاشمی-


در حالی که پرونده اتمی رژیم به مرحله تعیین تکلیف نزدیکتر می شود، سیاستمداران طرفدار مماشات و باج دهی آخرین شانسهای خود را تمرین می کنند. در کشاکش پرونده اتمی، جمهوری اسلامی تلاش می کند ماجرا کش داده شود تا بتواند از زمان استفاده کند. سیاست رژیم برای تبدیل تهدید به فرصت دیگر جوابی نداشته و رفتن پرونده به شورای امنیت نزدیک است. رژیم باید تا قبل از 15 اسفند موضع خودش را روشن کند. رژیم در راستای همین سیاست تبدیل تهدید به فرصت از یک سو با سیاستهای ماجراجویانه «دشمن» را به زمین خود دعوت می کند و از سویی دیگر آنها را به پای میز مذاکره دعوت می کند. در حقیقت با سیاست ماجراجویانه و جنگ طلبانه قصد ایجاد رعب و وحش و نیز گرفتن امتیاز بر سر پرونده اتمی دارد.

غلامرضا آقازاده رئیس سازمان انرژی اتمی جمهوری اسلامی روز سه شنبه 2 اسفند در مصاحبه با صدا و سیمای رژیم بار دیگر بر سیاست جنگ طلبانه تاکید کرد. وی گفت: «تاسیسات غنی سازی ایران، از جمله تاسیسات نطنز در اعماق زمین قرار دارد و هیچ تهاجمی نمی تواند به آن آسیب برساند.» این سیاست دقیقا نشان می دهد که جمهوری اسلامی که در فضای بحرانی جنگ 8 ساله با عراق، پایه های خود را محکم کرد و با این بهانه مردم را سرکوب و دستاوردهای انقلاب بهمن را تاراج برد، رویای به دست آوردن فرصتی طلایی دارد تا بر بستر آن از سقوط رژیم جلوگیری کرده و مردم را سرکوب کند. و این فرصت را در صدور بحران به خارج و ایجاد حالت جنگی می بیند. آقازاده می گوید:«تهدید غرب برای اعمال تحریمهای اقتصادی علیه ایران بی فایده است و ما دانش هسته ای خود را در تحریم به دست آورده ایم و بنابراین تحریم تاثیری بر فعالیت هسته ای ایران ندارد.» پولهای کلانی که از نفت، گاز و منابع طبیعی ایران وارد جیبهای گشاد کارگزاران و سیاست ورزان این رژیم شده است نقطه اتکای وی است. او فکر می کند قبل از پایان این پولها جام زهری را که آن وقت خمینی خورد می شود خورد و دوباره جیبها را پر کرد. اما تاریخ همیشه تکرار نخواهد شد

http://www.iran-nabard.com//

21 February 2006

چشم اندازحقوق بشری حکومت "خودی ها " / 41

در اين هشت سال اصلاحات، اشتباهات زيادي داشتيم... آينده را چگونه ميبينيد که ديگر اين اشتباهات را تکرار نکنيم.
http://ramin-molai.blogspot.com/

----------------------------------------زیر چتر چل تیکٌه------------------------------------




جهانی سازی و اسلام


-اسماعيل نوری علا -

اسلام کنونی ـ که توانسته است، در آخرين لحظه ی فنا، زمام امور کشوری
چون ايران را بدست گيرد و با تکيه بر منابع نفتی آن بر شعله های آتش مبارزه با مغرب
زمين بيافزايد ـ نه می تواند جهان نامسلمان را به رنگ خود در آورد و نه می تواند با
آن بجنگد و نابودش سازد. از سوی ديگر، جهان نامسلمان از يکسو قدرت به آتش کشيدن و
نابودی اسلام کنونی را دارد و، از سوی ديگر ـ به دليل آنکه خريدار ثروتمند منابع
طبيعی آن است ـ تنها گلوگاه تنفسی آن را در چنگ خود گرفته است.



در دو هفته ای که گذشت، چشمان حيرت زده جهانيان بر يکی از غافلگيرکننده ترين جلوه های روند «جهانی شدن» خيره بود که نشان می داد حرکات و تحولات گسترده و دامنه دار جهانی چگونه می توانند پديده هائی نامنتظر را در زهدان خويش بپرورانند و، به همين دليل، بشريت بايد خود را برای روياروئی با حوادثی آماده کند که مستقيماً فرزند اين فراز و فرودهای ناگهانی سفينه ی تاريخ اند.

روزگار نوجوانی نسل من با معرفی و فراگير شدن انديشه ی اغلب خوشبينانه ی پيدايش «دهکده جهانی» مصادف بود که جامعه شناس و متفکری با نام «مارشال مکلوهان» آن را پيامبری می کرد. او، در حوزه ارتباطات جامعه بشری، نخستين گام مدرن در جهت «کوچک شدن جهان» را در اختراع ماشين چاپ بوسيله گوتنبرگ آلمانی می دانست و می گفت که اگرچه پيش از آن انسان گام های بلند ديگری را هم در اين راستا برداشته بوده و، مثلا، با اختراع چرخ و گذاشتن نشيمنی بر آن در واقع بال پروازی را برای خود فراهم ساخته بوده است که به کمک آن راه ها کوتاه، سفرها و حمل و نقل آسان و خبر رسانی و خبرگيری کارآمدتر شده، اما اختراع ماشين چاپ گام بلند تری بوده است که هم امکان شراکت در اطلاعات و نيز توليد و پخش انديشه را افزايش داده و هم جهان ما را بيش از گذشته کوچک ساخته است. اما در کنار اين بديهيات، مکلوهان اعتقاد داشت که اختراع ماشين چاپ دارای نتايجی پيش بينی نشده و غافلگير کننده اما ـ چون نيک بنگريم ـ همچنان بديهی، هم بوده است. به نظر او يکی از نتايج پيش بينی نشده پيدايش ماشين چاپ، تکه تکه شدن جامعه بود هم زمان با کوچک شدن جهان. در کلام خود او: «ماشين چاپ به پيدايش کتابت قابل حمل انجاميد و انسان از آن پس توانست در خلوت و انفراد از ديگران به مطالعه بپردازد.»

اما همو شروع عصر پديده های الکترونيک را طليعه ی خروج انسان از آن انزوا و تجديد سامان يافتگی «قبيله زيسی» او می دانست. او البته آنقدر زنده نماند تا «اينترنت» را به چشم خود ببيند اما، سال ها پيش از ظهور اين پديده ی شگرف، هوا را بو کشيده و آمدنش را مژده داده بود. در اين مژده و پيش بينی بود که او از پيدايش آنچه که خود آن را «دهکده جهانی» می خواند نيز خبر داد: پيشرفت در ارتباطات و برقراری داد و ستدهای آسان بين جوامع از هم دور موجب می شود که جهان به صورت دهکده ای کوچک در آيد.

و اکنون، بسياری از اهل تحقيق در زمينه ارتباطات معاصر معتقدند که «روند جهانی شدن و جهانی سازی» در واقع حرکت آخرين به سوی پيدايش همان «دهکده جهانی» است که مکلوهان می گفت.

امروزه مفهوم «روند جهانی سازی» چيزی آشنا است و، مثل هر امر آشنای ديگری، دوستان و دشمنان خود را دارد ـ آنانکه در آن جز نکبت و پليدی نمی بينند و آنانکه آن را طليعه رهائی انسان از عصر تسلط خرافات و خردگريزی می بينند و آمدنش را پيدايش بستری واقعی برای تحقق آزادی، دموکراسی، عدالت اجتماعی و حقوق بشر می دانند.

بدينسان، جهانی سازی، در دو وجه فرهنگی و اقتصادی خود، در يک تعريف، جريانی است که در طی روند وقفه ناپذير «کوچک شدن جهان» تفاوت ها را، بسود برقراری همشکلی و همانندی، از بين می برد و از دل آنها جهانی را بيرون می آورد که همه چيزش مطابق استانداردهای سراسری عمل می کنند. در اين مفهوم، پديده هائی همچون ام.تی.وی، کوکا کولا، مک دونالد، کفش نای کی، و فيلم های استوديوی ديزنی جهان را فتح کرده و آدميان را به سوی يک شکلی رفتاری و فرهنگی می رانند. از اين منظر که بنگريم، جهانی سازی از يکسو برانداختن «فرهنگ های گوناگون» و پايان دادن به «کثرت فرهنگی» است و، از سوی ديگر،به نوعی «امپرياليسم فرهنگی» منجر می شود که در آن جريان حرکت افکار، اطلاعات، کالاها و سرمايه يک طرفه و از جانب جوامع پيشرفته به سوی جوامع توسعه نيافته خواهد بود. در اين ميان، موتور حرکت تاريخی اين روند نيز چيزی جز «کاپيتاليسم» (يا «سرمايه مداری») نيست، که تحت لوای شعارهائی همچون «بازار آزاد»، «لیبراليسم» و «دموکراسی» راه را برای «امپرياليسم اقتصادی» ابرقدرت ها می گشايد.

در برابر اين تغييرات شگرف است که بسياری از آدميان خود را موظف به مقاومتی همه جانبه می يابند و در اين راستا اقدام می کنند. مثلاً، تظاهرات گسترده ای که هر بار در جريان کنفرانس های بانک جهانی و سازمان تجارت جهانی پيش می آيد نشان از شدت و حدت اين مخالفت دارد.

اما واقعيت آن است که جهان، در طول تاريخ، هميشه پديده ای دگرگون شونده بوده است. انسان از يکسو همواره مرزهای جهان خود را گسترده تر نموده و، از سوی ديگر، در همين گستره ی تازه ساخته شده، احساس اضطراب کرده است. يعنی، جهانش، با هر حمله وسيع تر شده و با هر استقرار کوچک تر گشته است. بدينسان، اغراق نيست اگر بگوئيم که خواست «جهانی سازی» همواره با انسان بوده است و بنظر نمی رسد که روند ديگری در تاريخ تحول جوامع بشری بيش از اين روند (چه در شکل کلاسيک و چه در نمود مدرن آن) اهميت داشته باشد، آن سان که در راهش بيشترين خون ها بر روی کره خاکی ريخته شده است.

مثلاً، خروج اسلام از شهرک کم جمعيت مدينه و هجومش به سرزمين های فراخ شمال نجد عربستان خود نوعی اقدام برای «جهانی سازی» و برقراری نوع بارزی از «امپرياليسم فرهنگی» بود که دوشادوش تشنگی برای برپا داشتن يک امپرياليسم مالی و سياسی نوين حرکت می کرد. مردمان سرزمين های فتح شده يا بايد اسلام می آوردند و يا، با پذيرش سروری مسلمانان، مشمول ماليات ها و جورهای سنگين می شدند. در واقع اعلام رسالت «مسلمان کردن کل جهان» آشکارا نمودی تاريخی از اين روند جهانی سازی بود که با خونريزی های فراوان همراه شد.

نيز با شروع عصر رنسانس و حدوث انقلاب صنعتی متعاقب آن، بار ديگر جهان انسان فراخ تر شد و روند «جهانی سازی» اين بار خود را در شکل «کلنياليسم» باز سازی کرد و مفاهيم جوامع پيشرفته و در حال پيشرفت و عقب مانده را ساخت و بر دفتر تفکر قرن بيستم نشاند. اين بار غرب، مجهز شده به علم و تکنولوژی، و با «فرهنگ نوين» خود قد علم کرده بود تا جهان را همشکل خود کند. و در دهه پايانی قرن بيستم می شد ديد که جهان، با برقراری ارتباطات سراسری، واقعاً به «دهکده ای جهانی» تبديل شده که در آن روند همشکل سازی فرهنگی و اقتصادی در کار آن است که بصورتی گسترده و فراگير عمل کند.

و درست در همين جاست که ما با يکی از نتايج غافلگيرکننده روند جهانی سازی روبرو می شويم: دو هفته است که جوامع مسلمان در آتش غضب می سوزند و می سوزانند و چاپ کاريکاتوری از پيامبر اسلام را توهين به مقدسات خود و مستوجب درهمريختن خواب غربیان يافته اند.

بدون روند جهانی شدن، آنچه که در جوامع مسلمان رخ داده نمی توانست ممکن شود. در گذشته ی پيش از پيدايش «دهکده جهانی»، در عهد نبود اينترنت و ای ميل، کجا يک روزنامه دانمارکی قادر بود که در ديگر سوی کره زمين صدها هزار متعصب مذهبی را به خيابان بکشاند تا سفارتخانه ها را به آتش بسوزانند و از کشته پشته بر پا کنند؟ به آن مرد ساکن دهکده ای در ايالت گجرات يا هرات و کشمير چه مربوط بود که در آن سوی ديگر جهان طراحی بر صحيفه کاغذ تصوير مطايبه آميزی از پيامبر او را کشيده است؟

واکنش «جهان اسلام» (به هر معنا که اين عبارت را بگيريم) يکی از ثمرات جهانی شدن است و نشانه دردی است که کنده شدن از جهان کهن و ايستادن بر لبه ی سفری به ناشناخته ها با خود دارد، آن هم برای کسانی که در ساختن جهان نو سهمی نداشته و، در پی دوران شکوفائی تاريخ خود، چند قرنی است که از سوی تمدن غرب در معرض «جهانی سازی» واقع شده اند. هر جانداری از فضای نو، روابط نو و رفتارهای نو جا می خورد، می ترسد و واکنشی ارتجاعی نشان می دهد. آيا اين سرآغاز همان «برخورد تمدن ها» است که ساموئل هانتينگتون از آن سخن گفته است؟ و اگر چنين است، آيا پايان اين برخورد با اضمحلال دردناک جهان واپس مانده همراه خواهد بود؟

من اما، در تماشای اين منظره هولناک، دو روزنه اميد می بينم. يکی گذشت زمان است که روندهای اجتماعی ـ تاريخی بر بستر آن بصورتی بطئی حرکت می کنند و نمی توان آنها را با تظاهرات و سفارتخانه آتش زدن متوقف کرد؛ و يکی هم اين واقعيت است که روندهای فراگير تاريخی در کنار نيروهای پس زننده و هولناک خود، دارای جاذبه هائی بزرگ نيز هستند که بدون آنها تحقق غائی کار ممکن نيست. اين جاذبه ها فراسوی اعمال زور و طراحی توطئه های مختلف عمل می کنندتا به حرکت روندهای تاريخی قدرت و راستا بخشند.

توجه کنيم که معنای واقعی «داوطلب شدن» چيزی جز تن در دادن به جاذبه ها نيست. روندهای تاريخی دارای جاذبه ای هستند که به مرور زمان مشارکت داوطلبانه آدميان آينده نگر و نهراسيده از تغيير و نو شدن را موجب می شوند. از اين ديدگاه که بر منظره پر آشوب «جهان اسلام» بنگريم می بينيم که اکنون روند توقف ناپذير «جهانی سازی» اين جوامع و انسان های فروبسته را از کنج خلوت خود بيرون کشيده و آنها را بر صحنه ای به گستردگی جهان به نمايش خويشتن واداشته است. اما جهان اسلام نمی تواند تنها بر مرکب کندپای طرد و نفی و انهدام و آشوب و آتش سوزی در برابر روند جهانی سازی مقاومت کند. چرا که جاذبه های «دهکده ی جهانی» هم اکنون تا اعماق اعضاء بخش روينده اين جوامع نفوذ کرده و همراهی داوطلبانه آنان را بدست آورده است.

اسلام کنونی ـ که توانسته است، در آخرين لحظه ی فنا، زمام امور کشوری چون ايران را بدست گيرد و با تکيه بر منابع نفتی آن بر شعله های آتش مبارزه با مغرب زمين بيافزايد ـ نه می تواند جهان نامسلمان را به رنگ خود در آورد و نه می تواند با آن بجنگد و نابودش سازد. از سوی ديگر، جهان نامسلمان از يکسو قدرت به آتش کشيدن و نابودی اسلام کنونی را دارد و، از سوی ديگر ـ به دليل آنکه خريدار ثروتمند منابع طبيعی آن است ـ تنها گلوگاه تنفسی آن را در چنگ خود گرفته است. بدين سان، جهانی سازی، همچون سرنوشتی محتوم، بر اين جهان واپسگرا سايه افکنده و روزهای عمر آن را بشماره انداخته است.

و آيا بخاطر درک همين بازندگی محتوم و نهائی نيست که گردانندگان سازمان های امنيتی ـ نظامی القائده و جمهوری اسلامی و اخوان المسلمين را به اين فکر انداخته است که تنها با دستيابی به اسلحه اتمی می توان با روند جهانی سازی روياروی شد, چرا که بدون آن، رهسپاری به زباله دان تاريخ سرنوشت محتومی است که انتظار آنان را می کشد؟

بیانیه / فراخوان ...

پتیشن برای جلوگیری از اعدام سعید ماسوری

از اعدام های بیشتر جلوگیری کنید
برای جلوگیری از فاجعه ای دیگر توسط جمهوری اسلامی
این پتیشن را امضا کنید
در حد توان خود در جهت جمع کردن امضا های بیشتر تلاش کنید
اجازه ندهید
جوانی دیگر در زندان های رژیم آخوندی اعدام شود

ایرج مصداقی

حجت زمانی «حجت» و «حرمت» زندانیان سیاسی ایران

- ایرج مصداقی -
امروز وظیفه‌ی تمامی کسانی که نام زندانی سیاسی را بر خود حمل
می‌کنند تأکید بر جایگاه بدون گفتگوی حجت زمانی است. این‌جاست که سره از ناسره
شناخته می‌شود

رژیم جمهوری اسلامی در طول سالیان گذشته با به خدمت گرفتن‌ سایت‌های خبررسانی، تلویزیون‌های ماهواره‌ای، میانه بازان حرفه‌ای و البته رادیو‌های فارسی زبان تلاش نمود تا «حرمت» زندانی سیاسی ایرانی را مخدوش کرده و چهره‌‌های مورد نظر خود را به عنوان «سمبل» زندانی سیاسی ایران جا بیاندازد.

از مصاحبه‌های رادیویی گرفته تا شوهای تلویزیونی، از چاپ کتاب و اعلامیه به نامشان گرفته تا تهیه عکس‌های رنگی آن‌چنانی از چیزی فرو گذار نکرد. سایت‌های اینترنتی و وبلاگ‌های شخصی آن‌ها که جای خود دارد.

کافیست نگاهی به اخباری که در طی سالیان گذشته نسبت به زندانیان «ویژه» روی وایرهای خبری رفته بیاندازید تا با مظلومیت حجت زمانی ها آشنا شوید.
در این میان سازمان‌های بین‌المللی مدافع حقوق بشر نیز سنگ تمام گذاشتند. کافیست به جوایز داده شده به زندانیان «ویژه» توجه کنید.

اما حجت زمانی ۴ سال و نیم در بدترین شرایط با پایداری و سپس با بذل جان خود از «حرمت» زندانی سیاسی که از همه سو مورد حمله قرار گرفته بود دفاع کرد.

حجت از روزی که در سال ۸۰ دستگیر و به زیر شکنجه برده شد با استواری خویش بر این امر پای فشرد. روزی که در سال ۸۲ از زندان رژیم گریخت و به ترکیه آمد باز‌ هم اراده‌ی تزلزل‌ناپذیر خود را به رخ مدعیان کشید.

و آنگاه که در مرداد ۸۲ مظلومانه توسط سرویس امنیتی ترکیه در میدان تقسیم استانبول در روز روشن ربوده و تحویل رژیم شد بازهم با اراده‌ شکست‌ناپذیر خود بر این حقیقت پای فشرد که «حرمت» زندانی سیاسی از او مایه می‌گیرد.

امروز هر کس که دلش برای ارزش‌‌ها می‌سوزد، فارغ از همه‌ی تنگ‌نظری‌های سیاسی- ایدئولوژیک می‌بایستی روی حجت زمانی به عنوان «حرمت» زندانی سیاسی دست بگذارد.

امروز وظیفه‌ی تمامی کسانی که نام زندانی سیاسی را بر خود حمل می‌کنند تأکید بر جایگاه بدون گفتگوی حجت زمانی است. این‌جاست که سره از ناسره شناخته می‌شود.

حسين خيري فام

حق مسلم ماست حق مسلم ماست حق مسلم ماست


حسين خيري فام


چند روز پيش شايعه شده بود ، در يكي از روستاهاي شهرستان زنجان چند نفر دست به تجمع زده و در اين اقدام اعتراضي ، شعار هايي چون " داشتن توالت با آفتابه مسي حق مسلم ماست !" و " داشتن فضولات بسته اي حق مسلم ماست" ، سر داده اند.

وقتي براي اولين بار قضيه را شنيدم كاملا جا خوردم ! ولي موقعي كه از زبان چند را جويا شدم اطمينان پيدا كردم كه عنوان شعار ها حول و حوش توالت و آفتابه بوده است.

قضيه از چند جهت واقعا جالب بود . اول اينكه اعتراضات با حمله ي اشخاص معلوم الحال كه هميشه به تجمعهاي اعتراضي و انتقادي يورش مي برند ، مواجه نشده بود. دوم اينكه علي رغم افشاي حقايق و اسرارسر به مهر بدست چند نفر در طي اين تجمع خود جوش ، كسي از جمله مسولان ككشان هم نگزيده بود!

براستي جاي بسي شگفتي و صد البته شكر وجود دارد كه هم مردم به حقوقشان ( حقوق شهروندي! ) اگاه شده اند و هم سردمداران قدرت ، جنبه و طاقت شنيدن حقوق ملت را به دست آورده اند. ولي با اين حال احتمالش مي رود تا چند روز بعد ، چند نفر از آنها دستگير شوند و كتكي بخورند!

چراكه احتمالا طي اين تجمع و اعلام اين شعارهاي مشكوك به نظام توهيني كرده باشند و يا اذهان عمومي را مشوش نموده اند و شايد اين وسط به مقدسات هم توهيني كره باشند ، آهان ! ، فهميدم ، جرم احتمالي مي تواند نشر افكاري خلاف عفت عمومي باشد! آري همين است.

ولي اگر گير ندهند ، چند روز بعد مي توانيم كلي تجمع بگذاريم! اصلا در اولين اقدام صد تا فحش و لعنت و مرگ بر ...، به كساني مي دهيم كه مي گويند در كشور ما آزادي وجود ندارد. بابا مگر نمي بينيد حقوق ملت برسميت شناخته مي شود ، اين خيلي حرف است ، چند نفر متذكر حقوق مسلمشان شده اند ولي گوش مالي هم نشده اند.

با اين وضعيت به همراه چند نفر از دوستان مي خواهيم بعد از اتمام كلاس داد بزنيم :

اي مسول
اي عدالت طلب
اي مهرورز
اي نوازشگر
اي قربانت بروم
اي با جنبه
اي ظرفيت
اي خازن !

داشتن نان سر سفره حق مسلم ماست .
آزادي دين و مذهب حق مسلم ماست .
آزادي انديشه حق مسلم ماست .
امنيت حق مسلم ماست .
آرامش خاطر حق مسلم ماست .
نداشتن زنداني سياسي حق مسلم ماست . نداشتن تورم بي حد وحساب حق مسل ماست .
اينترنت بي سانسور حق مسل ماست .( البته قول مي دهيم به سايتهاي غير اخلاقي و مستهجن نرويم ، اگر اجازه بدهيد سايت بي بي سي يا گويا نيوزرا ببينم بس است ! ، حتي قول مي دهيم اگر در سايت بي بي سي خانم بي حجاب ديديم ، زود چشمانمان را ببنديم و كامپيوتر را خاموش كنيم )

در ضمن انرژي هسته اي هم حق مسلم ماست
.

20 February 2006

پاسخ خرفهم کننده کیهان بازجوی عزیز ام القرا به "پیشنهاد دهندگان"

! حالا بايد پرسيد، حضور نمايندگان غيرمجتهد در مجلس خبرگان چه خاصيتي دارد؟...

چشم اندازحقوق بشری حکومت "خودی ها " / 39
http://ramin-molai.blogspot.com/

زینت میرهاشمی

الهام فروتن در میان چنگالهای خونین قصابان

زینت میرهاشمی

- احمدی نژاد مجری طرحهایی گوناگون رسیده از بیت ولی فقیه و سپاه پاسداران است. از محو کردن اسرائیل از روی نقشه زمین تا اعلام جنگ به جامعه بین المللی، از آشوب در عراق تا تهدید به ترور در خارج از مرزهای ایران.در میان تبدیل این پروژه های ارتجاعی به پراتیک سیاسی، یک امر بیش از هر چیز سیاست ورزان رژیم را به خود مشغول می کند و آن هم نجات نظام غرق در بحران ولایت فقیه است.

رژیم برای تحقق این انگاره و آن هم در بحرانی ترین شرایط دست به هر کاری می زند. برای از بین بردن اعتراض ، معترض را به دار می کشد. از منصور اسانلو با درفش و تازیانه استقبال می کند. سرهای کسانی را که شب را می شکافند و برای رسیدن به افق روشن، علیه ظلم و بیداد به پا می خیزند به جوخه های دار می سپارد. اما باز هم قدرت از بین بردن معترض را ندارد. باز هم از هر گوشه ای صدایی بر می خیزد و نیستی این جهل تاریخ را واگویه می کند. مجاهد خلق حجت زمانی که در زندان در برابر دژخیمان ایستاد و سرفرازانه مقاومتی از مردم به جان به لب رسیده را نشان داد را به چوبه دار سپردند.

سیصد گل سرخ و یک گل نصرانی
ما را ز سر بریده می ترسانی؟
گر ما ز سر بریده می ترسیدیم
در مجلس عاشقان نمی رقصیدیم

اگر سرکوب، اعدام، رعب وحشت، در آوردن چشم، شکنجه و ..... قادر بود نیروهای میرنده تاریخ را بر سر پا نگاه دارد شاهد فروپاشی برج و عاج دیکتاتورها نبودیم. رهایی از دیو استبداد راز و رمز مبارزه مردمی به پا خواسته است که هر روز و در هر گوشه و کنار خاک میهنمان در اشکال مختلف با چنگالهای خونین این هیولا در می افتند.

پرونده زهرا کاظمی، خبرنگار شجاع بسته نشده که پرونده های دیگری از شکنجه و در بند کشیدن به آن اضافه می شود. الهام افروتن، روزنامه نگار هفته نامه «تمدن هرمزگان» همراه با 6 تن دیگر دستگیر می شود. در جایی که دهانها را می بویند تا زبان کسی را که بوی آزادی بدهد ببرند، الهام افروتن اقدام به چاپ مطلبی می کند که او را در چنگالهای خونین ارتجاع گرفتار می کند. روشن است که وی برای اقرار به تعدادی از جرمهایی که همه بر می گردد حول «نظام» در زیر شکنجه قرار دارد. در روزهایی که رژیم به دلیل پرونده اتمی اش زیر فشار جامعه بین المللی قرار دارد، ابزارهای سرکوب سعی می کنند از این فرصت استفاده کرده و در لابلای این بحران، در داخل صدای مردم را خاموش کنند و تهدیدهای سرنگونی را از بین ببرند. درگیری در ماکو و کشتن تعدادی از مردم کرد، سرکوب دراویش گنابادی در قم، اعدام حجت زمانی، شکنجه و احتمال کشتن الهام افروتن و ضرب و شتم زندانیان سیاسی، زندانی کردن کارگران شرکت واحد و ...... همه اینها جنایتهایی است که این رژیم در شرایط بحرانی کنونی در حال انجام آن است. این اعمال، جنایت علیه بشریت و محکوم است که باید پرونده آن هر چه بیشتر باز شود. به کارگیری شیوه های چنین ارتجاعی و سرکوبگرانه بعد از 26 سال نشان می دهد که زمین به راستی زیر پای چکمه پوشان جمهوری اسلامی می لرزد


18 February 2006

بهرام محبی، گزارشگر صدای آلمان

ابتدايی ­ترين و طبيعی­ترين خواسته ­ها و نيازهای زنان،
آماج فشار و سرکوب قرار می­گيرد
...


بهرام محبی، گزارشگر صدای آلمان


آخرين فيلم ايرانی که در جشنواره ­ی برلين به نمايش درآمد، «آفسايد» ساخته ­ی جعفر پناهی بود که در سال 2000 با فيلم «دايره» جايزه­ی شير­طلايی جشنواره ­ی ونيز را ربوده است. صرف نمايش فيلم «آفسايد» در مجلل­ترين و باشکوه­ترين سالن نمايش جشنواره ­ی برلين يعنی «قصر برليناله»، بيانگر اهميت و اعتباری است که دست­اندرکاران برای فيلم پناهی قائل­اند. استقبال از فيلم چشمگير بود و در سالن سه طبقه­ی «قصر برليناله» به ندرت صندلی خالی ديده می­شد.

فيلم «آفسايد» تصويرگر تلاش دختران جوانی است که عليرغم ممنوعيت ورود بانوان به ورزشگاه، به خاطر عشق به ورزش فوتبال و تيم ملی کشورشان، هر يک به نحوی با تغيير ظاهر خود، در پی ورود مخفيانه به ورزشگاه و ديدن مسابقه­ی ميان تيم­های ايران و بحرين در چارچوب بازی­های مقدماتی جام جهانی آلمان هستند. تلاش بسياری از آنان ناموفق می­ماند و توسط مأموران انتظامی بازداشت می­شوند. حکايت پس از آن، کوشش نوميدانه­ی آنان برای جلب رضايت مأموران جهت ديدن مسابقه پيش از گسيل آنان به «اداره­ی منکرات» است. سراسر فيلم در فضايی پرتپش و پرهياهو جريان می­يابد. ديالوگ­های فيلم اگر چه سرگرم کننده و با چاشنی مزاح و طنز همراه­اند، اما ذهن تماشاگر باريک­بين در پس­زمينه­ی گفتگوها، با واقعيت­های تلخ جامعه­ای درگير می­شود که در آن به دليل حاکم بودن ارزش­های سنتی و هنجارهای مذهبی و مردسالار، ابتدايی­ترين و طبيعی­ترين خواسته­ها و نيازهای زنان، آماج فشار و سرکوب قرار می­گيرد.

صحنه ­ی زيبای پايانی فيلم، تصويرگر پيروزی تيم فوتبال ايران و کارناوال­های شادی و رقص در خيابان­های تهران است. مأموران انتظامی که در حال انتقال دختران بازداشتی به «منکرات» هستند، به همراه آنان از اتومبيل خارج می­شوند و به صف سرور و شادی مردم در خيابان­ها می­پيوندند.

جعفر پناهی در پايان فيلم و در ميان ابراز احساسات پرشور و کف­زدن­های ممتد تماشاگران به روی صحنه رفت. وی گفت که هميشه آرزوی ساختن چنين فيلمی را داشته است و امروز خوشحال است که اين آرزو به تحقق پيوسته است. جعفر پناهی از همه­ی بازيگران و همکاران فيلم خود قدردانی کرد.

وی سپس به تجليل از خاطره­ی سهراب شهيدثالث فيلمساز فقيد ايرانی پرداخت و گفت که اين فيلمساز بزرگ ايرانی سی سال پيش راهی آلمان شد و پس از ساختن فيلمهای ارزشمندی در اين کشور و از جمله فيلم «در غربت»، سرانجام خود نيز در غربت چشم از جهان فروبست. پناهی در پايان به ياد شهيدثالث، نمايش فيلم خود را به فيلمبردار و همکار او رامين مولايی که در ميان تماشاگران حضور داشت تقديم کرد.

.صدای آلمان
شنبه 29 بهمن ١٣٨۴ – 18 فوريه ٢٠٠۶
http://www2.dw-world.de/persian/kultur/1.172167.1.html ..
.......................................................................................................................


جایزه ویژه داوران فستیوال جهانی فیلم برلین به فیلم ایرانی " افساید" تقدیم شد

کارگردان جعفر پناهی / مدیر فیلم برداری محمود کلاری /نويسنده فيلم نامه شادمهر راستين / مدیر صدابرداری نظام کیائی

تبریک * تبریک * تبریک * تبریک *

رامین مولائی

"هر سخن جايي و هر نکته مکاني دارد"

چشم اندازحقوق بشری حکومت "خودی ها " / 38
هفده نفر به کنفرانس برلین دعوت شدند واسه این که....

شیما کلباسی





هذیان

- شیما کلباسی -





دستانم را به دیوار می گیرم... ناخن می کشم... تا ده می شمارم... سوراخهای ذهنم با دیوار یکی هستند... تا ده می شمارم... ناخنهایم را ... گوشتهای لهیده... بازوهای شکسته ام را... سرم را به دیوار تکیه می دهم... سوراخهای دیوار... سفیدیهای سرخ را... تا ده می شمارم... سوراخهای ذهنم با ضربان تک سرفه هایم و صدای مادرم را... تا ده می شمارم... کمرم را که شکسته... پیچ و تاب می دهم... تا ده می شمارم و دردی حس نمی کنم... ده... نه... هشت... هفت... شش... صدای مادرم را می شنوم... دمپاییهایش را که روی زمین کشیده می شوند... پنج... چهار... سه... گردنم را دست می کشم... ناخنهایم لهیده... خون میان موهایم هنوز تازه هست... دو.. یک... اینجا پنجره ها تاریکند... شاید تو مرا میان آیینه قدی خانه روشنت ببینی... شاید تو از من بنویسی...... شاید تو مرا فراموش نکنی که با تو ده قدم فاصله دارم... از اینجا... تا لبخند میان چهره ات... تا چشمان سرمه کشیده ات... گردو می شکنم... ده... نه.... هشت...گیسوانم را با دستانت دست می کشم... هفت... شش... پنج... چهار... با دستهای تو عشقبازی می کنم... با دستهای تو که دستهایم را می شکنند... با دستهای تو که برای من می نویسی... درود بر رژیم آدمخوار ایرانی... با دستهای تو من امروز روی زمین می افتم... اینجا.... اینجا... اینجا... سلول زندانی است که مادرش دو پسر از دست داده... این فرزند سومش است... یا امام حسین... این فرزند سومم است... یا ابوالفضل... یا خدا... این فرزند سومم است... که بالای دار است... که تکان می خورد.. که جان می دهد... این مسلمان بود... روزی در گوشش اذان خواندم... چند فرزند؟چند نماز میت بخوانم؟ این دستهای من هستند... سرد است... کودکانم می لرزند... گرسنه اند... کمی بینی ام را می خواهم کوتاه کنم...گیسوانم را بلند... پستانهایم را سفت... من از امروز فعالیتهای بشر ایرانی دوستانه ام را با گز کردن خیابانها شروع می کنم... ده... نه... هشت... و تا ده می شمارم... با من بیا... دستانت را به من بده.... دستانمان را باهم به دیوار بکشیم... دیوارهای خونی را باهم سفید کنیم... شاید دوباره مادری پسر و دخترش از طناب دار آویزان نشوند... دوباره دانشجویی با دستبند به سر جلسه امتحان نرود... بیا ببوسمت... زبانم را به روی لبانت بکشم... دستانت را به روی پستانهایم بگذارم... تنت را با تنم آشنا کنم... بیا حجله به پای کوبیم... اینجا دوباره گوشت نذری ایرانی گوشه زندان لهیده است... زنده... مرده... زنده... مرده...

17 February 2006

بزرگترین کاری که باید بکنیم

اینه که در انتظار ظهوردوباره فيلسوف کوتوله ها یک ریز مزخرف بگیم
http://ramin-molai.blogspot.com
دروغگو، حقه‌‏باز، شكنجه‌‏گر، عياش، بي‌‏بند و بار و شراب خوار هستيد
http://che-0-che-0-che.blogspot.com/

عبدالکريم لاهيجی

چارچوب حقوقي آزادي بيان

-- عبدالکريم لاهيجی--

آنان که با آزادي بيان به معارضه و مقابله برمي خيزند که از رهگذر آن بر
اعتقادات مذهبي ديگران ستم رفته، منصفانه است که نگاهي بر گفتارها و نوشتار هاي خود
بيفکنند که مشحون وممّلو از کينه توزي، نفرت پراکني، جنگ افروزي، توهين و دشنام
نسبت به ساير فرق و ملل و اقوام و ديگرانديشانند. يکروز جنايات بر ضد بشريت و نسل
کشي هاي هيتلري را به زير سئوال مي کشند و روز ديگر به فتواي "مراجع عظام تقليد" به
حسينيه دراويش نعمت الهّي گنابادي حمله مي آورند. بنا به اظهار استاندار قم 300 تن
را زخمي و مجروح نموده اند و بيش از هزار تن دستگير شده اند و حسينيه را با بولدوزر
با خاک يکسان کرده اند. حاشا که در کشورهاي اروپايي و به زعم حضرات در "ديار کفر"
با يک معبد و مرکز مذهبي، مسلکي چنين کنند.


بحث ما در اين نوشته رابطه آزادي است با حقوق. در يک تقسيم بندي کلّي، آزادي ها به آزادي حقوقي يا مدني و آزادي هاي عمومي تقسيم ميشوند.

- آزادي مدني، حق انجام هر امري است که منع قانوني نداشته باشد. بر اين حق هيچ حّد و حصري نيست و شهروند مجاز است که به هر گونه اي که مي پسندد، حق خود را اعمال کند. فرد انسان حق ازدواج دارد. ولي مجبور به ازدواج هم نيست. اماّ قانون براي ازدواج شرايطي را معيّن کرده و از جمله اينکه نامزدان بدون همسر باشند. چند همسري در جامعه قائل به برابري حقوقي زن و مرد، ممنوع است. نظم حقوقي جامعه هاي مدرن بر تک همسري استوار شده و تعدّد زوجات به منزله عملي که نظم عمومي [ordre public] را مختل مي کند، به شمار مي آيد.

در فقه اسلام از اصل آزادي مدني به عنوان اصل جواز يا اباحه ياد کرده اند. فعل مجاز يا مباح در مقابل عمل ممنوع يا حرام. بدينسان قانون جاي خود را به شريعت مي دهد و انجام هر عملي که شرع حرام مي داند، از حوزه اختيار انسان بيرون رانده مي شود. از سوي ديگر، متشرعاّن احکام شرعي را ابدي مي پندارند و به حديثي متمسک مي شوند که "حلال و حرام را تا قيامت" هميشگي و پايدار مي داند. در اين نظام حقوقي، انسان نقشي در وضع قانون ندارد. احکام شريعت از سوي شارع مقرّر شده اند و بر انسان تکليف مي شوند و از اين روست که در متون فقهي از سّن بلوغ به سّن تکليف تعبير شده است. بدينسان تکليف جايگزين حق مي شود. انسان مکلّف زماني به کسوت مؤمن در مي آيد که احکام شريعت را بي چون و چرا بپذيرد و به کار بندد. فرد حق ترديد در اين احکام را هم ندارد چه رسد به تغيير آنها. در چنين ذهنيّت و عملکردي است که مخالفت با قانون قصاص يا اظهار نظر در باره وجوب حجاب يا جايگاه روحانيون در مذهب شيعه، ارتداد به شمار مي آيد و جزاي ارتداد هم مرگ است. اهانت به "مقدسّات مذهبي" هم حرام و مستوجب مرگ است.

ولي نه تعريفي از مقدسّات مذهبي به دست داده اند و نه از اهانت. آيا اهانت به معناي دشنام دادن و به تعبير فقهي سب و لعنت کردن است و يا اينکه نقد کردن هم به منزله اهانت است ؟ مقدسّات مذهبي کدامند و نفي "ضروريّات اسلام" به چه معنايي است؟

در نظام هاي عرفي، قانون ساخته و پرداخته بشر است و تحولّ اجتماعي ملازمه با تحولّ قانوني و حقوقي دارد. از اينرو امر ممنوع هم ابدي نيست و تابعي است از متغيّر زمان و مکان. در قرون وسطي و دوران انکيزيسيون و سلطه کليساي کاتوليک، هزاران انسان را به اتهّام کفر و زندقه و ارتداد و توهين به مقدسّات به زبانه هاي آتش سپردند. ولي به روزگار جدايي مذهب از حکومت، منع دخالت در حريم قدسي [sacré] را هم قانونمند کردند. انتقاد از احکام مذهبي و کليسا و مراجع مذهبي مجاز به شمار آمدند، ولي توهين به مذهب و اعتقادات مذهبي مردمان به منزله تجاوز به آزادي مذهب تلقّي شدند و همچون هر تجاوزي به حقوق و آزداي هاي ديگران، ممنوع ومستوجب تعقيب قضايي. تشخيص امر هم با مراجع قضايي است.

- آزادي هاي عمومي، حقوق شناخته شده و تضمين شده بشرند و از آن جمله اند آزادي هاي فردي. آزادي هاي فردي يا ناظر بر فعاليت هاي ماّدي و روزمره زندگي بشري اند [امنيّت شخصي، آزادي رفت و آمد، آزادي و مصونيّت مسکن ....] و يا ناظر بر جنبه هاي معنوي و فکري حيات انسان [آزادي عقيده، آزادي بيان، آزادي مذهب ....] براي آزادي عقيده و مذهب هيچ حدّ و حصري نيست. اعتقاد انسان امر دروني و وجداني اوست و به تعبير اعلاميه جهاني حقوق بشر هيچ کس نبايستي به لحاظ عقايد خود بيم و اضطرابي داشته باشد. در مورد آزادي بيان، موضوع حساس تر است زيرا که زمينه تعارض و تزاحم با ديگر حقوق و آزادي ها فراهم مي آيد.

از اينرو به هنگام قانونمند کردن حقوق بشر در ميثاق بين المللي حقوق مدني و سياسي، حدّ و مرز آزادي بيان را معيّن کردند. در ماّده 19 هم آزادي بيان مورد شناسايي قرار گرفت و هم تعريف شد. "هرکس حق آزادي بيان دارد. اين حق شامل آزادي تفحّص، به دست آوردن اطلاعات، گسترش هرگونه اطلاعات و افکار بدون محدوديت مرزي است، اعم از اينکه به صورت شفاهي، کتبي، چاپي يا هنري يا به هر گونه ديگري عرضه شوند." سپس اضافه کردند که اعمال آزادي بيان "تکاليف و مسئوليت هاي ويژه اي" را ايجاب مي کند که ممکن است به "برخي محدوديتّ ها ضروري بينجامند که بايستي به صراحت توسّط قانون معيّن شوند و در راستاي احترام به حقوق و حيثيت ديگري، تأمين امنيّت ملّي، نظم عمومي، سلامتي يا اخلاق عمومي باشند."

بدينسان اصل بر آزادي بيان است به هرگونه اي که بيان تظاهر يابد: گفتار، نوشتار، اثر هنري [کاريکاتور] و در باره هر فکر و عقيده و خبر و موضوع و در باره هر کس فارغ از موقعيت و جايگاه اجتماعي، سياسي و مذهبي وي. امّا با توجه به تلازم آزادي فرد و آزادي غير، اگر ابراز بيان به حقوق يا حيثيت ديگران لطمه وارد آورد يا با نظم عمومي يا اخلاق عمومي منافات داشته باشد، اعمال حق ديگر مجاز نيست. ولي اين محدوديتّ ها بايستي در قانون پيش بيني شده باشند و مرجع تشخيص هم با توجه به عرفي بودن مفاهيمي همچون : امنيّت ملّي، نظم عمومي، اخلاق عمومي، اهانت، افترا .... قوه قضائيه مستقل است. حکومت نمي تواند مانع اعمال آزادي هاي عمومي شود زيرا که تامين حقوق بشر و آزادي هاي عمومي وظيفه دولت است. دولت يا هر شهروند که اعمال آزادي بيان را مخالف نظم يا اخلاق عمومي و يا مزاحم حقوق و حيثيت آن شهروند مي دانند، بايستي به دادگاه شکايت برند و اتخاذ تصميم نهايي با مرجع قضايي است.

سال گذشته مؤسسه معروف [Benetton] در يکي از آگهي هاي تبليغاتي خود تصوير شام آخر مسيح را نشان داده بود با اين تفاوت که حواّريون مسيح جاي خود را به دوازده دختر نيمه برهنه داده بودند. کليساي کاتوليک به دادگاه شکايت برد و دادگاه حکم بر منع انتشار آن آگهي داد و تمام آگهي ها از در و ديوار خيابانها برچيده شدند. چنين است موقعيت آزادي بيان، احترام به آزادي مذهب و معتقدات ديگران، حکومت قانون و جايگاه قوه قضائيه در يک حکومت عرفي ساخته و پرداخته بشر و منبعث از رأي آزاد اکثريت مردمان.

سخن به حکومت دموکراتيک رسيد، امري که در ميثاقهاي حقوق بشر بارها و بارها به آن تاکيد شده و براي پرهيز از توالي فاسد و سوء استفاده هايي که حکومت هاي اقتدارگر و خودکامه از محدوديت هاي راجع به آزادي بيان مي کنند، در ماّده 20 ميثاق حقوق مدني و سياسي مصاديقي از اين محدوديّت ها احصاء شده اند: هرگونه تبليغ براي جنگ و همچنين هرگونه فراخوان مبتني بر کينه ملّي، نژادي يا مذهبي که محرکّ تبعيض حقوقي، مخاصمه يا اعمال خشونت باشد، بايستي به موجب قانون ممنوع شوند.

در قضيّه کاريکاتورهايي که يک روزنامه محافظه کار دانمارکي درباره پيامبر اسلام انتشار داد، فارغ از اينکه کاريکاتور در ذات خود اثري است تحريک آميز و گــزنــده [satirique]، مسلّم است که در وراي اين کاريکاتورها يک پيام نژاد پرستانه، خارجي ستيز و اسلام ستيز نهفته است. متاسفانه پس از قتل تئو وان گوگ سينماگر هلندي به دست يک اسلام گراي خارجي تبار زاده شده در هلند به اتهاّم اهانت به مقدسات اسلامي، چنين موجي در کشورهاي اروپاي شمالي اوج گرفته و سکّه رايج احزاب راست افراطي شده است.

به عقيده نگارنده حداقّل کاريکاتوري که پيامبر اسلام را با عماّمه اي مجهّز به بمب نشان مي دهد، براي اسلام و مسلمانان اهانت آميز است. چاره کار در شکايت بردن به مراجع قضايي است. از قرار معلوم، دادگاه دانمارک چنين تشخيص نداده و کاريکاتورها را موهن ندانسته است. ولي حکم هيچ دادگاهي در کشورهاي دموکراتيک قطعي نيست و مي توان به دادگاه عالي شکايت برد. به علاوه در اتحاديه اروپا، يک مرجع قضايي اروپايي براي شکايت بردن از تضييع حقوق شهروندان توسط مراجع قضايي ملّي، پيش بيني شده است. آنچه که مسلّم است اينستکه شاکيان به همگي اين مراجع شکايت نبرده اند و ترجيح داده اند که موضوع را از يک مسأله سياسي مبدّل به مشکل جهان کفر با جهان اسلام کنند! همراهي و همدردي مسلمانان ديگر کشورها و کشورهاي اسلامي هم با آنان هم قابل درک است و حق تظاهر از حقوق بشر است. اماّ خونريزي و به آتش کشيدن سفارتخانه هاي خارجي در کشورهاي اسلامي، نه فقط حقانيتّي براي مدعاّي معترضان به وجود نمي آورد که آب به آسياب نژادپرستان و خارجي ستيزان مي اندازد. در اين ميان بهره برداري هاي سياسي و تبليغاتي حکومت هاي سوريه و ايران بر کسي پوشيده نماند. طرفه اينکه در تهران هم سفارت دانمارک به آتش کشيده شد و هم سفارت اتريش مورد حمله قرار گرفت. گناه اتريش اين بود که رياست دوره اي اتحاديه اروپا را به عهده دارد و پايتختش مقّر آژانس بين المللي انرژي اتمي است! در مقابله جمهوري اسلامي ايران با اتحاديه اروپا و آژانس بين المللي انرژي اتمي، از اين سوغات دانمارکي بهره وافري بردند!

در پي اين ماجراهاي غم انگيز، تذکار چند نکته خالي از فايده نيست :

1- مسلمانان تبعه يا مقيم کشورهاي اروپايي، تابع قوانين اين کشورها هستند. در نظام هاي سياسي اين کشورها، حکومت از مذهب جداست و از اينرو قوانين آنها قوانين بشري است و نه الهي.

2- اصل آزادي مذهب و حق تغيير مذهب در همه اين کشورها به رسميّت شناخته شده، برخلاف اکثريت قريب به اتفاق کشورهاي اسلامي. در برخي از کشورهاي اروپايي و از جمله دانمارک، رئيس کشور عهده دار پاسداري از اصل آزادي مذهب است. تجاوز به اين اصل، همچون ساير آزادي ها، ممنوع است. اماّ تشخيص اين موضوع در صلاحيت انحصاري قوه قضائيه است و نه مراجع مذهبي.

3- اصول حقوق بشر جهان شمولند و خصلت فرا ملّي و فرا ديني دارند. بحث سازگاري يا عدم سازگاري حقوق بشر با اسلام، همانطور که با ساير مذاهب، در حوزه نظري و آکادميک بحث جالب و جاذبي است. ولي در آنچه که مربوط به عملکرد حکومت ها اعم از ديني و عرفي، در ارتباط با تعهداّت و الزامات بين المللي آنها در زمينه حقوق بشر دارد، چنين مباحثاتي محلّي از اعراب ندارند. اين حکومت ديني است که بايستي قول وفعل خود را منطبق با حقوق بشر کند و نه اينکه به دستاويز دين به نقض فاحش و مستمّر حقوق بشر تداوم بخشد.

4- حقوق بشر يک مجموعه است و قابل تبعيض نيست. آنان که با آزادي بيان به معارضه و مقابله برمي خيزند که از رهگذر آن بر اعتقادات مذهبي ديگران ستم رفته، منصفانه است که نگاهي بر گفتارها و نوشتار هاي خود بيفکنند که مشحون وممّلو از کينه توزي، نفرت پراکني، جنگ افروزي، توهين و دشنام نسبت به ساير فرق و ملل و اقوام و ديگرانديشانند. يکروز جنايات بر ضد بشريت و نسل کشي هاي هيتلري را به زير سئوال مي کشند و روز ديگر به فتواي "مراجع عظام تقليد" به حسينيه دراويش نعمت الهّي گنابادي حمله مي آورند. بنا به اظهار استاندار قم 300 تن را زخمي و مجروح نموده اند و بيش از هزار تن دستگير شده اند و حسينيه را با بولدوزر با خاک يکسان کرده اند. حاشا که در کشورهاي اروپايي و به زعم حضرات در "ديار کفر" با يک معبد و مرکز مذهبي، مسلکي چنين کنند.

۲۷ بهمن ۱۳۸
۴

16 February 2006

بيانيه مصوٌر پنج نفر از اعضاي اصلي شوراي انقلاب

چشم انداز حقوق بشری حکومت "خودی ها " / 34

http://ramin-molai.blogspot.com/

نسیم آزادی : نامه دوم (آخر!) به حجت زمانی






نامه دوم (آخر!) به حجت زمانی

نسیم آزادی


هیچ وقت فکر نمی کردم که روزی به جای در آغوش گرفتن حجت زمانی در میدان آزادی نامه ای بعد از اعدامش بنویسم . هنوز در شوک خبر اعدام حجت هستم . آری باز هم رژیم سفاک و پلید و کثیف آخوندی با یاس ها به داس سخن گفت آری باز هم ستاره ای را به زمین کشیدند . آری حجت نیز جاودانه گشت. چقدر شیرین است جان را فدای آزادی کردن ، درود بی کران بر مجاهد خلق حجت زمانی آری از کلمه مجاهد خلق هراسی ندارم برخی دوستان وقتی نام حجت را می آوردم می گویند مبارز و یا زندانی سیاسی ولی من می گویم مجاهد خلق چون فقط سازمان مجاهدین خلق است که چنین پرورش می دهد . فقط بین مجاهدین و ارتجاع دیواری از خون حاکم است . حجت زمانی یک تنه رژیم آخوندی را به زانو در آورد . حجت زنده است در قلب هر ایرانی آزاده ، پیام حجت زمانی برای تمامی همبندانش آزاد زیستن بود .

تن خسته ای بر زمین افتاد . و باز هم جهان نفهمید که بر حجت های ما چه گذشت . به راستی دیده بانان حقوق بشر کجایند ؟ آنها که سگان جمهوری اسلامی شده بودند ؟ به راستی آنهایی که دم از اصلاحات می زدند کجایند ؟ براستی آنکه از اوین نامه به برادران مجاهد می داد و دعوت به تغییر مش می داد به چه می اندیشد ؟ امروز زبان ها بند آمده است

حال از مبارز نمایان می پرسم ، چه کسی بهای لاس زدن با رژیم آخوندی را داد ؟ باز هم مجاهد خلق ثابت کرد که تنها راه مبارزه با رژیم آخوندی نه است . همان که حجت بر سر دار گفت . درود بر شرافت آنکه ایستاده مردن را بر ما آموخت ،

در پایان با اشاره کوتاه به زندگی حجت زمانی عمق بی شرمی رژیم آخوندی را به اطلاع شما می رسانیم

مجاهد خلق حجت زماني، سومين برادر و سومين شهيد از خانواده نامدار زماني در ايلام است كه بدست ايادي رژيم آخوندي به شهادت رسيدند. برادر بزرگتر حجت، پهلوان خزعل زماني در سال 1378 در كوهستانهاي ايلام و برادر ديگر او مجاهد خلق فلاح زماني در اسفند 1379 در هفت چشمه ايلام توسط مزدوران به شهادت رسيدند. عبدالله نادري دايي حجت نيز سال 1368 زير شكنجه دژخيمان به شهادت رسيد.

خانواده زماني از خانواده هاي سرشناس هفت چشمه ايلام است كه اعضاي آن همواره تحت بيشترين فشار و اذيت و آزار مزدوران رژيم قرار داشتند. حجت كه در سال 75 در روستاهاي ايلام به آموزگاري اشتغال داشت بدليل هواداري و فعاليت به نفع مجاهدين اخراج و تحت تعقيب قرار گرفت.

وی بیش از چهار سال تحت شدید ترین شکنجه های جسمی و روحی در سحرگاه 18 بهمن دوبار حلق آویز شد . لازم به توضیح است رژیمی که دم از اسلام می زند حجت را در ماه محرم که طبق آئین مسلمانان ریختن خون در آن حرام است به دار آویخت

پیامم به رژیم آخوندی این است که با شهید شدن هر مجاهد ده مجاهد خلق متولد می شود . از امروز برای سرنگونی نظام پلید آخوندی با تمام وجود کار خواهم کرد تا فقدان مبارزین در گلو خفه شده را پر کنم

زنده باد آزادی ، درود بر شهدای راه آزادی ، سلام بر حجت زمانی


در قفل در کليدي چرخيد

لرزيد بر لبانش لبخندي
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشيد

در قفل در کليدي چرخيد

*

بيرون رنگ خوش سپيدهدمان
ماننده يکي نوت گمگشته ميگشت پرسه پرسه زنان
روي سوراخهاي ني دنبال خانهاش...

*

در قفل در کليدي چرخيد

رقصيد بر لبانش لبخندي
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشيد

*

در قفل در کليدي چرخيد


شعر ساعت اعدام از شاملو

آرش سیگارچی


به این موسیقی گوش کنید




آرش سیگارچی











-آرش سیگارچی-

ساعت 30/9 صبح است و یکشنبه 23 بهمن. امروز روز تلفن است اما هنوز وصل نشده. لابه لای انتظار برای تلفن، می شنوم که آیفون افسر نگهبانی خطاب به وکیل بند می گوید «...به آرش سیگارچی بگویید به دلیل فوت یکی از بستگان ، تقاضای مرخصی اضطراری بنویسد ...» فورا یک جمله دیگر چاشنی حرفش می کند«به وی نگویید چه کسی را از دست داده است»

خنده دار است. پدر بزرگم (پدر مادرم) شنبه شب هفته قبل در گذشت و اینها دارند این را که من می دانم از من پنهان می کنند.

تا ساعت سه طول نمی کشد که من را برای این مرخصی فرا می خوانند.

با بچه های اتاق 24 که بعضی شان را از سال قبل می شناسم خداحافظی می کنم . همه شان ساکتند و گاه گریه می کنند. آیا چیزی می دانند و پنهان می کنند؟!

در راهرو زندان را که پشت سر می گذارم ، آقا فرهاد ، دوست خانوادگی مان را می بینم. حتما خیلی تلاش برای آزادی ام کرده اند. مقدمات انجام می شود و الان بیرون از در زندانم. دکترشهرام(پسر عمه ام) به همراه رضا بیرون منتظرم هستند . چرا مادر نیست؟



دیشب خواب دیده بودم که پدر نامه آزادی ام را همراه دارد. برایم تعجب دارد که مادر همیشه دنبال کارم بوده چرا پدر نامه آورده ؟!؟!؟!؟بگذریم

سوار ماشین که می شوم دستم می آید که همه غمگین اند. گویا شهرام که همیشه یارم بوده مامور است که به من خبری را بگوید. سیاه پوشیده. من ِ خنگ چرا خودم حدس نزده بودم . می گویم به من بگویید ، نمی گویند. زجه می زنم باز نمی گویند . به شهرام می گویم طاقت همه چیز را دارم بگو. کی مرده ، بابا ؟

شهرام می گوید نه ، حدسم دور آرمان ِ من است. او خیلی بی هواست. شهرام می گوید اشکان !

انالله و انا علیه راجعون ...... .

هنوز دستانم رعشه دارد و همه هنوز داریم می گریم . اشکانِ من را در کفنی سفید که از پوستش سفید تر نیست ، باز می کنند تا من او را ببینم. چشمانش باز است. چشمان آبی ِ اشکان ِ من باز است. می دانم منتظرم مانده. ماه دو تن نبودیم. اشکان و من یکی بودیم . بنابراین او نامرد نیست که برود بدون خدا حافظی با من. سرم را می گذارم روی صورت سردش و های های می کنم.چشمانش را با احتیاط می بندم یکی بسته می شود اما چشم سمت راست او هنوز باز است.

دوباره سعی می کنم اما باز می ماند . می دانم منتظر است. منتظر سارا ، نامزدی که از هفت سال پیش هم را می پرستیدند. منتظر علی غفاری که برای اشکان سنتور می ساخت. برای رسول و باقر که اشکان با آنها سالها در خوابگاه ماند. برای میلاد ، عزیز ترین دوستش . برای سید محمد که این اواخر هر شب بااو دو نوازی تار و سنتور راه می انداخت. و برای یک عالمه افسوس دیگر که من دارم....

خدایا به من صبر بده. باور کنید چون او مرده این حرف ها را نمی زنم. اشکان فرشته بود. اشکان با وقار بود . اشکان متین بود. اشکان به فکر همه بود. اشکان قناعت می کرد. اشکان عزت داشت و اشکان در عین ِ اینکه از من یازده ماه کوچکتر است اما از همه ما بزرگتر بود. دلش برای همه می سوخت و هر وقت کودکی را می دید برای او در ذهن خود خواب ها می دید. می گفت باید همه این بچه ها تحصیل کنند ، ورزش کنند ، هنرمند باشند و ....

روز اول به پایان رسیده است و اشکان من امشب را در قبر خود تنها سپری می کند. به خوابم می آید. بغل اش می کنم. بوسه ام می دهد و مثل آن روزها که وجودش هم بود دلم را به دست می گیرد: «آرش جونی ، گریه نکن. من جام خوبه ، بخدا من جام خوبه . آرشی ، من جام خوبه .....» اشکان من عادت به گله نداشت اما الان به من می گوید:« آرش فقط یه خورده سردمه ...»

خدایا ! من این را تحمل نمی توانم کنم. شب ِ اول قبر است و اشکان من سردش است. یک روز را سر می کنم. به کسی راز من و اشکانم را نمی گویم اما دلم دارد می ترکد. می خواهم کاری کنم که گرمش شود اما نمی دانم چه کنم. عقل ناقصم می گوید پتویی بردارم و روی قبرش بگذارم اما به سر خاکش می روم و می بینم خاک را بتون کرده اند و پر از گل. این خانه تهران که بودیم اتاق اشکان همیشه سرد بود. شب ها که 4 صبح کارم تمام می شد می رفتم پتویی بر او می کشیدم . در همان حال بلند می شد و می گفت آرش جونی ، مرسی ....

نکند برای آن خاطره هنوز سردش است ؟! به هر کس می گویم ، چیزی می گوید . یکی می گوید نیاز به صلوات دارد . دیگری می گوید آیت الکرسی و دیگر کس می گوید انا انزلنا ....

امروز مراسم سومین روز درگذشت اشکان ِ من است . هر چند ماسه دهه است ساکن منطقه گلسار رشت هستیم و معمولا گلساری ها مراسم شان را در مسجد امام رضا می گیرند ، اما من مسجد مهدیه را انتخاب کرده ام. قبل از ساخت مصلی رشت ، محل نماز جمعه بود. یادم هست روزگاری که نماز جمعه در آن برپا بود معمولا پر نمی شد. جلوی مسجد هستم. برای نحوه برگزاری مراسم مهم است. نه آنقدر مذهبی باشد و نه آنقدر که آرمان و افشار دوست دارند. در این شب ها هر شب صدای ساز اشکان از خانه مان بلند است و البته این شعر شفیعی کدکنی که استاد درخشانی چند هفته پیش آن را خواند و آرمان با عود وی را همراهی کرد. اشکان من هم پایین نشسته بود برای شان دست زد. نه برای خودش دست زد که آنقدر خوب بود که قبل از مرگش ، آهنگی برایش ساختند:

به کجا چنین شتابان ؛ « گوَن » از « نسیم » پرسید

دل ِ من گرفته زین جا

هوس سفر نداری ، زغبار این بیابان

همه آرزویم اما ، چه کنم که بسته پایم

به کجا چنین شتابان ...

به هر آن کجا که باشد ، به جز این سرا ، سرایم

سفرت بخیر اما ، تو و دوستی ، خدا را

چو از این کویر وحشت ، به سلامتی گذشتی

به شکوفه ها ، به باران

برسان سلام ما را .....

مداحی تمام می شود من شروع به صحبت می کنم. قسم ام داده اند که عاطفی حرف نزنم . آری باید اشکان را معرفی کنم ، او که شایسته بود بنامم اش ، هنرمند شایسته ایران زمین:

اشکان سیگارچی ساعت 30/7 عصر ِ روز ششم مهر 1358 در زایشگاه فامیلی رشت بدنیا آمد. نوزادی با چشم های آبی و سفید روی. او دومین فرزند خانواده ای فرهنگی بود که در گیلان زمین سرشناس بودند.پدرش احمد سیگارچی ، از هنرمندان سرشناس بود که بیش از 50 آهنگ ساخت و نوازنده اای چیره دست در نواختن سنتور ، عود و فلوت بود.

پیش از این آنها فرزندی بنام افشار داشتند که سه روز پس از عاشورای حسینی سال 56 جان خود را در جند ماهگی از دست داده بود. بعد از او آرش در 4 آبان 1357 بدنیا آمد و بعد آرمان.

کودکی و دبستان را در دبستان قدس گلسار گذراند و در حالیکه کلاس چهارم بود ، ساز سنتور را از میان سازهای پدر آموخت. البته پنهانی ، چون می دانست پدر دوست ندارد فرزندان راه او را بروند. سختی های سالهای اخیر موجب این تفکر بود.

یک روز اشکان و آرش که تازه ملودیکا را تمرین می کرد در غیاب پدر و مادر مشغول تمرین شان بودند که سالها بعد متوجه شدند پدر و مادر دقایقی است پشت در اتاق پنهانی دارند به جوانه های شان گوش می دهند.

هر چند آرش سالها بعد فراگیری پیانو را نیمه کاره رها کرد اما اشکان هرگز اینگونه نبود و روزهایی حتی تمرین خود را به 20 ساعت در روز رساند. سال 1378 او توانست اولین گیلانی ای باشد که در رشته موسیقی دانشگاه تهران پذیرفته شود . اگر چه حضور اساتید مجرب دانشگاه برای او نعمتی بود اما اشکان به دانشگاه بسنده نکرد و نزد اساتیدی چون شفیعیان ، اردوان کامکار ، مجید کیانی ، سعید ثابت و ... تلمذ نمود تا به جایی رسید که اساتید با تایید استادی اش ، او را از آموزش بی نیاز دیدند.

اشکان در بدو ورود به دانشگاه خلایی را احساس کرد. پس از سالهای دهه پنجاه که غول های موسیقی ایران سنگ بنای گروه های عارف و شیدا را در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران بنا نهادند ، دیگر گروه منسجمی در همه این سالها در دانشگاه وجود نداشت. اشکان به همت همکلاسی ها گروه هوربانگ را افتتاح کرد و کاری عظیم کرد. هوربانگ سخت تمرین می کرد و گاه من خودم شاهد بودم که در یک اتاق خوابگاه سه در سه متر ، ده نفر بر سر و کول هم می نشستند تا تمرین کنند.

حاصل حضور هفت ساله اشکان در پایتخت ، برگزاری بیش از یکصد کنسرت موسیقی بود که برجسته ترین ها کنسرت با گروه هوربانگ ، فاخته و ... بود.

پس از آنکه استاد پایور ، استاد مسلم سنتور نوازی به بیماری دچار شد هر ساله به پاس خدمات ایشان به موسیقی ایران ، جشنواره سنتور نوازان برگزار شد و اشکان سیگارچی در هر سه دوره جزو سه نفر برتر انتخاب شد.


اشکان سیگارچی در این زندگی کوتاه شاگردان بسیاری داشت لیکن شاهکار او ، آرمان برادر کوچکترش است که از جمله چیره دست ترین نوازندگان عود است.

اشکان سیگارچی پس از فارغ التحصیلی ، به سربازی رفت و بعد 5 ماه دوره آموزشی و دوره کماندویی!! به ستاد مشترک ارتش رفت تا کارشناس موسیقی باشد. با این حال در ماههای اخیر بر تمرینات خود افزود بطوریکه روزانه چند ساعت تکنوازی می کرد و هر شب با یک گروه از دوستان تمرین می کرد.

در شنبه ی تلخ و نکبت بار هفته گذشته ، او داشت به همراه افشار(برادر کوچکتر) ، امین ، عطا و شاگردش عابد به تهران باز می گشت که خودروی پراید آنها پس از افتادن در یک چاله در وسط اتوبان قزوین – تهران ، به سمت راست منحرف شد. گاردریل کنار خیابان که معمولا ابتدای آن سر در خاک دارد ، اما اینبار نداشت !!! به ماشین خورد و ماشین را به سیخ کشید. عطا که جلو نشسته بود له شد ، اشکان عقب وسط نشسته بود. دستانش دو طرف بر روی دوش امین و افشار بود. شدت ضربه و از سویی گیر کردن دستش پشت گردن امین باعث شد تا کتفش در برود و بی تعادلی باعث شد تا به پشت سرش ضربه ای بخورد . افشار ِ من می گوید

«... من خواب بودم اما یک آن بیدار شدم و دیدم اشکان سرش در بغل من است و دارد به سختی نفس می کشد و قلبش می زند. از گوش و بینی اش خون می آید.آرش ، مدام پاک کردم اما باز می آمد. به او گفتم اشکان بلند شو ، من جواب مامان اینها را چه بدهم ، اشکان لبخند زد. گفتم جواب آرش را چه بدهم ، باز لبخند زد و بعد در حالی که لبخند بر لبش قفل شده بود ، از دنیا رفت.

اشکانِ من سه روز پس از عاشورای امام حسین رفت ، درست مثل آن افشار ِ اول. (به یاد افشار ِ اول ما برادر آخرمان را افشار نامیده ایم)

اشکان ِ ما غریبانه ، در حالیکه سر بر دامن برادر داشت ، رفت. جنازه اش چند ساعت بر روی زمین ماند و ....


* * *

مراسم سوم دارد برگزار می شود . خوشحالم . دیگر اشکان من سردش نیست . مسجد مهدیه پر شده است و مردم در حیاط ایستاده اند. اشکان من منتظر یک استقبال گرم بود و اکنون اشکان من گرمش است ....

بعد از صحبتهای من ، موسیقی اشکان را در مسجد گذاشته ام. و سخنرانی روحانی سر رشته دار ، که من و اشکان و صمد (دوستم که ماه پیش رفت ) را خوب می شناخت ، همه را میخکوب کرد . بعد رفتیم به سر خاک.........قطعه هنرمندان گلزار تازه آباد رشت.

http://www.sigarchi.com/blog/?id=1003371
پنجره التهاب