18 February 2006

شیما کلباسی





هذیان

- شیما کلباسی -





دستانم را به دیوار می گیرم... ناخن می کشم... تا ده می شمارم... سوراخهای ذهنم با دیوار یکی هستند... تا ده می شمارم... ناخنهایم را ... گوشتهای لهیده... بازوهای شکسته ام را... سرم را به دیوار تکیه می دهم... سوراخهای دیوار... سفیدیهای سرخ را... تا ده می شمارم... سوراخهای ذهنم با ضربان تک سرفه هایم و صدای مادرم را... تا ده می شمارم... کمرم را که شکسته... پیچ و تاب می دهم... تا ده می شمارم و دردی حس نمی کنم... ده... نه... هشت... هفت... شش... صدای مادرم را می شنوم... دمپاییهایش را که روی زمین کشیده می شوند... پنج... چهار... سه... گردنم را دست می کشم... ناخنهایم لهیده... خون میان موهایم هنوز تازه هست... دو.. یک... اینجا پنجره ها تاریکند... شاید تو مرا میان آیینه قدی خانه روشنت ببینی... شاید تو از من بنویسی...... شاید تو مرا فراموش نکنی که با تو ده قدم فاصله دارم... از اینجا... تا لبخند میان چهره ات... تا چشمان سرمه کشیده ات... گردو می شکنم... ده... نه.... هشت...گیسوانم را با دستانت دست می کشم... هفت... شش... پنج... چهار... با دستهای تو عشقبازی می کنم... با دستهای تو که دستهایم را می شکنند... با دستهای تو که برای من می نویسی... درود بر رژیم آدمخوار ایرانی... با دستهای تو من امروز روی زمین می افتم... اینجا.... اینجا... اینجا... سلول زندانی است که مادرش دو پسر از دست داده... این فرزند سومش است... یا امام حسین... این فرزند سومم است... یا ابوالفضل... یا خدا... این فرزند سومم است... که بالای دار است... که تکان می خورد.. که جان می دهد... این مسلمان بود... روزی در گوشش اذان خواندم... چند فرزند؟چند نماز میت بخوانم؟ این دستهای من هستند... سرد است... کودکانم می لرزند... گرسنه اند... کمی بینی ام را می خواهم کوتاه کنم...گیسوانم را بلند... پستانهایم را سفت... من از امروز فعالیتهای بشر ایرانی دوستانه ام را با گز کردن خیابانها شروع می کنم... ده... نه... هشت... و تا ده می شمارم... با من بیا... دستانت را به من بده.... دستانمان را باهم به دیوار بکشیم... دیوارهای خونی را باهم سفید کنیم... شاید دوباره مادری پسر و دخترش از طناب دار آویزان نشوند... دوباره دانشجویی با دستبند به سر جلسه امتحان نرود... بیا ببوسمت... زبانم را به روی لبانت بکشم... دستانت را به روی پستانهایم بگذارم... تنت را با تنم آشنا کنم... بیا حجله به پای کوبیم... اینجا دوباره گوشت نذری ایرانی گوشه زندان لهیده است... زنده... مرده... زنده... مرده...