1 February 2006

...زیر چتر چل تیکٌه...

پسمانده هاي قرون وسطي!

پيمان پيران- زندان اوين


• كافيست تصور كنيد كه آقاي هاشمي رفسنجاني يا
آقاي جنتي در رژيم كنوني ايران خلع مسئوليت شده و لباسها و پولهايش را از او بگيرند
و او را براي ادامه زندگي براي مثال به يكي از كشورهاي اروپايي منتقل مي كنند . از
شما مي پرسم . آيا براي رسيدگي و حل و فصل مشكلات سياسي آن كشور ، حتي براي گفتگو
ومشورت در اين امور ، فردي پيدا مي شود كه به سراغ آنها برود ؟


با وجود اينكه در سراسر اعصار گذشته ، مردم ايران به سبب وجود حكام مستبد متحمل رنجها و مشقت هاي فراواني بودهاند و با اينكه خونهاي بسياري به ناحق ريخته شده و تاكنون نيز برخي از فرزندان اين مرز و بوم زندگي طاقتفرسايي را در زندانها تحمل كردهاند ، اما باز پيشروي اين جامعه و اين كشور در تكامل و در راه كسب آزادي و حقيقت هر روز با دشواري هاي ديگري مواجه مي شود . بيان اين نكته كه از ديرهنگام مردم اين ديار به نظرشان مي رسيد ، حقيقت را بايد در آسمانها جستجو كنند و نه بر روي زمين و اين گمان كه بايد طرفدار بازگشت به جهان كهنه و فرو ريخته هزار و چهار صد سال گذشته باشند ، نظريات رايجي است كه تنها بينش طبقاتي اكثر جامعه ايران را بازگو مي كند . شكي نيست كه اين طرز تفكر منعكس كننده فعاليت ها و مناسبات اجتماعي زمان خود است و در نظر افرادي چون من ، فهم اين مطلب كليد اصلي دليل عقب ماندگي .

كافيست در همين ابتداي نوشته به بخشي از شكل بندي ، اجتماعي ـ اقتصادي ايران به ويژه در قسمت روبنا و سياست نگاهي عميقتر بياندازيم . جايي كه حكام رسمي اش همانند معلمين مذهبي اي كه تكرار مكرر كتب ديني مغزشان را منجمد كرده ، و با سماجت پشت به قرن بيست و يكم و به سوي هزار و چهار صد سال گذشته روي مي نمايند ، و جايي كه به اصطلاح منتقدين دو خردادي و برخي خرده گروههاي وابسته براي صدمين بار به طرزي فوق العاده ملالت آور ضمن ابراز مطالب كهنه ديني و به صدا در آوردن طبل هاي نو ليبرالي ، دربارة ادغام دين با دموكراسي و حقوق بشر فقط نوشخوار مي كنند ، جايي كه آقايان با استفاده از عرفان ايراني و تئوري هاي پوپر و كانت و هايدگر ، از نيروهاي چپ و دموكرات ايران كاريكاتورهاي ترسناك و شيطاني ساخته اند و هنوز فرق ميان مفاهيمي ساده همچون مفهوم حركت هاي خشونتآميز (كه در بحث آسيب هاي اجتماعي از آن صحبت به ميان آورده شده) ، و قهر انقلابي (كه بر خواسته از جنبش توده ايست) را در نيافتهاند ، و همچنين جايي كه برخي حضرات منتظر هستند ابتدائيترين حقوق اوليه فرد اجتماعياشان به صورت فرماني شاهانه ، همراه امضاي دو وزير از راه برسد و آنها به سادگي طعم آزادي و حقوق بشر ! را بچشند .

به راستي در چنين آشفته بازاري چگونه مي توان انتظار داشت كه اكثريت جامعه “آقا!” و “آقازاده ها” را والا مقامتر از خود نبپندارند و جامعه نيز بدون هيچ گونه مانع و يا هزينه اي در مسير رشد و تكامل گام بردارد ؟

فكر مي كنم با چنين وضعيتي اگر ذهن سليم و تاريخ را مورد تمسخر قرار ندهيم ، بيترديد روبناي شكل بندي جامعة امروز ما با ظهور مجدد ته مانده هاي استبدادي مذهبي كه خاستگاهش دوره هاي فئودالي قرون گذشته است ، مواجه شده : “دوراني كه سردمداران طبقه فئودال با قدرت تودة مردم زحمتكش و برانداختن مناسبات اجتماعي دورة استبداد برده داري ، قدرت را مزورانه از آن خود كرده و با گذشت زمان و رشد روابط توليد ، سلطة خود را بر مردم زجرديده از طريق استثمار اقتصادي و ستم و سركوب مخالفين سياسي افزايش مي داد ، دوراني كه يكي از صفات مشخصة آن فشارهاي ايدئولوژيك يعني استفاده از قدرتمندترين سلاح هاي حكام زمان خود بود . عصري كه دين و كليسا ، در پس ايدئولوژي دولت فئودالي ، قدرت واقعي را تشكيل مي دادند .
كليسا با دادن وعده سعادت ابدي در آخرت به عنوان پاداش رنج ها و محدوديت هاي اين دنيا ، توده هاي مردم را از مبارزه اشان عليه پادشاهان فئودال منصرف مي كرد و باز مي داشت و از اين راه مصرانه مي كوشيد آنان را با يك روحيه چاپلوسي و اطاعت در برابر دستگاه حاكم بار آورد . در زماني كه دين به همة عرصه هاي زندگي تراوش و نفوذ كرده بود ، كليسا با استفاده از اقتدارش ، نظام اجتماعي حاكم ، يعني استثمار بيپروا و بيمهار توده هاي مردم را تقديس و تطهير مي كرد . از طرفي ديگر نفوذ عظيم دين و كليسا بر فرهنگ جامعه قرون وسطايي چنان اثر گذشته بود كه انديشه هاي جزمي دين ، جايگزين فلسفه عهد باستان شد . رياضيات و علوم طبيعي كه در عهد باستان همبستگي نزديكي با فلسفه داشت ، اكنون از ميان رفته بود . ادبيات تا شرح حال هايي از “قديسان!” و تاريخ تا حد وقايع نگاري هايي كه در انحصار روحانيون بود ، تنزل يافت . حتي شعر و موسيقي و همه هنرهاي ديگر را كليسا بالاجبار در خدمت خود گرفته و تمامي عرصة آموزش و زندگي روزمره ، قلمرو انحصار آنها شده بود) .

بدين ترتيب آنچه در تاريخ سابقه دارد به روشني توضيح مي دهد كه آن دوران با چه مرحله از تكامل منطقي مناسبات اجتماعي زمان خود مطابقت داشته و همچنين بوضوح گوياي اين مسئله است كه با رشد شتابندة نيروهاي مولد در دنياي امروز و انحطاط كامل روابط توليد نظام فئودالي ، سيستم حكومتي آن هم از نوع دخالت دين در امور اجتماعي چيزي نخواهد بود جز ماشيني براي سركوب مردم زجرديده و بايد گفت در شالوده ي تكامل اجتماعي ، هم اين نقش نظام به هيچ وجه كمتر از نقش انحصاري سلطنت و حكومت فاسد پادشاهي در تاريخ نبوده است . نكته اي كه قابل توجه است و در جايي ديگر همبندي و استاد گرامي ام دكتر ناصر زرافشان هم بدان اشاره داشته است آن است كه :
“نبايد فراموش كرد در مبارزه عليه رژيم هاي فئودالي دوران گذشته ، حتي مارتين لوتر ، التقاطيون و ديگر اصلاحطلبان ديني هم ، نتوانستند به دليل منشاء تفكرات كهنهاشان خود را مقابل واقعيات سرسخت نظام توليد آن دوره قرار داده و قدمي مؤثر در راستاي احقاق حقوق مردم زحمتكش بردارند . چرا كه اگر اينطور مي نمود انقلابات بورژوائي ديگر در غرب اصلاً رخ نمي داد . و حتي در چند دهة گذشته تاريخ شاهد شكست ادغام دين و يا اصلاحات ديني در مصر و مراكش و موريتاني نبود” .

اكنون با توجه به اين واقعيت ها و مشابهت داعيه هاي سياسي روحانيت شيعه و راه بين دورة فئودال ، و همچنين با توجه به تسخير قدرت سياسي از سوي اين قشر در ايران ، به روشني مي توان دريافت كه حاكميت كنوني ، ناگزير و به حكم وضع عيني خود ، خاستگاه و نوع كشورداري خود را از عصر فئودالي (قرون وسطي) به ارث برده است . اقليتي حاكم كه گذشته از وظيفه تأمين وسايل رستگاري براي مؤمنان (!) تلاش مي كند تا به تنظيم حوزة زندگي مادي انسانها نيز بپردازد . تلاشي كه بنابر سرشت ارتجاعياش منجر به مصادرة اشكال صنعت و منابع ملي ، كنترل سرمايه ، فربه تر شدن نهادهاي مصرف كنندة انتصابي ، توزيع ناعادلانه ثروت ، عميقتر شدن شكاف طبقاتي و بالاخره تعرض آشكار به حاكميت ملي شده است .

و البته به همه اينها مي بايست به نمود آشكار اين تفكر يعني قوانين به اصطلاح الهي و مجازات هاي غيرانساني و حد شرع و قصاص و شلاق و شكنجه و آپارتايد جنسي و قومي و هر آنچه كه مربوط به پايگاههاي اجتماعي دوران قرون وسطاست اضافه كرد .

در اين قلمرو است كه گفته هاي بياساس دور از واقعيات مادي نه دربارة اينكه چه هست بلكه دربارة آنكه چه بايد باشد و آن هم بر اساس مباني تفكر كهنه ، شبانه روز توسط وسايل ارتباط جمعي به مردم القاء مي شود .

حال با توجه به مطالبي كه در بخش نخست گفته شد و اشاره به شباهت روبناي جوامع فئودالي با بقاياي تفكرات آن در نظام كنوني ايران ، اكنون لازم است از ايجاد تضاد و تعارض بين نيروهاي مولد دنياي امروز با چنين سيستم پسمانده اي نيز صحبت به ميان آورم . البته ابتدا نكته اي وجود دارد كه پيش از اين ، كوتاه بدان اشاره داشته ام و آن اينكه اگر مردم ايران در عصر شعارهاي رايج دموكراسي بورژوايي و مدرنترين وسايل ارتباط جمعي مانند اينترنت و تلويزيون و راديو و همچنين فضاپيما و هواپيماي مافوق صوت و اتومبيل و قطار ، گرفتار حديث پردازي هاي ايدهآليستي به علاوه نظامي پسمانده هستند كه از هر گونه انتقال قدرت به مردم امتناع مي ورزد ، تعجبي ندارد . چرا كه اين فتوادهندگان ! و افراطيانديشان مذهبي كه درون حاكميت كنوني ايران نقش بازي مي كنند ، موجودات وارداتي از سياره هاي ديگر نيستند بلكه از سالها قبل ساخته و پرداخته و نقش دهندة اصلياشان در عرصة تصميمگيري همانا اجتماع ايراني بوده است . جامعه اي كه صدها سال انديشه حاكم بر آن منبعث از نوعي بينش ايده آليستي همراه با توهم و انفعال و تصورات ذهني بوده است ، جامعه اي كه به او آموخته اند مهمترين حقايق زندگي ، ماوراء دسترسي آنها قرار دارد و جامعه اي كه در آن ، تكامل و رشد چه در عرصة اجتماعي و چه در عرصة طبيعي يكسره به ارادة خداوند نسبت داده شده است ، صد البته طبيعي است كه در چنين شرايطي نبايد انتظار داشت تعارضات همه گير و فاحشي در مناسبات مردم با سياست هاي رژيم حاكم ايجاد شود . و البته كه باز هم نبايد تعجب كرد در چنين جامعه اي اصلاح طلبان بيشرمانه ياوه اي نظير بحث ادغام متضاد و ناسازگار دين با آبشخور دوران فئودالي و بحث جمهوريت و حقوق بشر با پايگاه اجتماعي دو يا سه قرن گذشته را پيش بكشند . براي توضيح بيشتر مي خواهم بگويم كافيست تصور كنيد كه آقاي هاشمي رفسنجاني يا آقاي جنتي در رژيم كنوني ايران خلع مسئوليت شده و لباسها و پولهايش را از او بگيرند و او را براي ادامه زندگي براي مثال به يكي از كشورهاي اروپايي منتقل مي كنند . از شما مي پرسم . آيا براي رسيدگي و حل و فصل مشكلات سياسي آن كشور ، حتي براي گفتگو و مشورت در اين امور ، فردي پيدا مي شود كه به سراغ آنها برود ؟ بديهي است كه چنين افرادي هيچ جايگاهي در جوامع مترقي امروزه ندارند و نغمه سرائي آنان فقط در اجتماعي چون ايران اثرگذار است .

با اين حال در ادامه بايد توجه داشته باشيم كه اشاره به اين نكات همه مطلب نيست . گر چه تمامي رفقايي كه سالها در امر برقراري عدالت و آزادي تلاش كردهاند ، ترديدي ندارند كه عقايد رايج بين مردم حاضر و آماده از سر آنها بيرون نمي جهد و طبيعتاً تابع شرايط عيني و روابط اجتماعياشان است ليكن به اين واقعيت بسيار ساده نيز اذعان دارند كه هيچ دليل ديگري در ايجاد تعارض بين توده مردم و حاكميت ، به اندازة رشد و تكامل نيروهاي مولد و اثرگذاري آنها بر شكل هاي مختلف اجتماعي ، نمي تواند سبب تشكيل گروهاي متنازع جدي در جوامع توسعه نيافته اي چون ايران شود . به هر حال اين طرز تلقي وجود دارد كه توليد انواع اتومبيل و قطار ، فضاپيما و ماهواره ، هواپيما و تلويزيون ، تلفن و راديو و تمامي لوازم مدرن ديگر با فناوري هاي جديد ، حتي اگر وارداتي از بيرون مرزها باشند و ما مصرف كننده ، شيوة نوين استفاده از اين ابزار ، مناسبات و شكل زندگي روزانه تودة مردم را تحت تأثير و نفوذ خود قرار مي دهد به طوري كه زيربناي شكلبندي اجتماعي و اقتصادي جوامعي چون ايران خواسته يا ناخواسته هيچ گونه تطبيقي را با نظام سياسي خود در روبنا نمي يابد . در چنين حالتي روشن است كه شكل اجتماعي بر خواسته از اين مناسبات جديد كه هر لحظه در حال تكامل است ، رابطة ايجاد شده اولاً بين توده مردم و دوماً نظام هاي سياسي پسمانده را دچار ناهمگوني و تصادم منافع مي كند . البته زماني اين تضاد خود را آشكارا نمايان مي سازد و مبدل به يك جنبش اجتماعي مي شود كه پول بادآوردة منابع زيرزميني و ثروت هاي ملي طي يك دورة چندين ساله صرف نهادها و اقداماتي شود كه در روابط توليدي جامعه و پيشرفت هيچ گونه نقشي نداشته باشد و از سويي ديگر نظام ديني به صورت قدرت مطلق درآمده و خود را آينه تمام نماي قوة خداوند بر روي زمين پندارد . در آن هنگام ، دستگاه سلطه در جزئيترين امور شخصي مردم دخالت مي كند و مسائل ديني را به آنها القاء مي نمايد .

با اين توضيح روشن است كه سرانجام اين عملكرد يعني سلطة انحصاري دين بر جان و مال و فرهنگ هر ملتي مقاومت نيروهاي مترقي را بر مي انگيزد و از آنجا كه حاكمان ديني با تفسيرهاي متنوع ، حركت هاي غيرانساني خود را در تمامي عرصة زندگي توجيه كرده و آن را تطهير مي كنند . طبيعتاً مخالفان آن نيز به منظور براندازي ، بنيادهاي فكري نظام ديني را مورد هدف قرار مي دهند .

در خاتمه بايد گفت گرچه مطالب مذكور اجباراً به طور اختصار آورده شده و ناشي از محدوديت هاي زندان است ولي من مي گويم از هر امكان محدودي براي بيان اين موضوعات بايد استفاده كرد و الزاماً در مباحث مطروحه بايد به حساب آورد كه يك ملت در راه گذار از نظام اشتراك اوليه (!) به استبداد بردهداري و از نظام قرون وسطي به دموكراسي بورژوايي و متعاقب آن به يك جامعه مترقيتر در چه مرحله اي از آن قرار دارند .

گر چه در راه شناخت و ضرورت مسائلي از اين قبيل پيچ و خم هاي بسياري وجود دارد اما هر ملتي در نهايت به نسبت دريافت و شناخت مجموعة اين مسائل بايد حق سرنوشت خود را دريافت كند .

مسئله اي كه آقايان متوجه آن نيستند ، اين است كه مردم تحت ستم و ظلم ديده ، نه از روي كتاب و روزنامه بلكه از خود زندگي مي آموزند كه منافعشان با نفع فرومايگان دستگاه حاكمه آشتيناپذير است .

اين يك حقيقت بي چون و چراست . آن هنگام كه هزاران تن روستايي و شهري زحمتكش از هر قوم و نژادي براي شركت در زندگي مستقل سياسي از خواب بر مي خيزند ، بسيار طبيعي است كه اعتراضات آنها ماهيتي كاملاً عيني و مادي به خود گيرد و سعي در اضمحلال بنيادهاي فكري نظام ديني داشته باشند . در آن زمان آن چنانكه تاريخ نيز نشان داده است توده مردم خود را فقط از تحت قيوميت و نفوذ استبداد ديني خلاص مي نمايند .

آزادي با عدالت زاده ،
و با انديشه سروده مي شود
با تبعيد منتشر ،
و با رؤيا تكرار مي شود
با ديوار ، شعر
و با زندان فرياد مي شود
با بيگانه باطل ،
و با استبداد تكة نان مي شود
آزادي با رنجبر ، رستاخيز است
كار و تلاش ، آهن و بازوست .

پيمان پيران
زندان اوين ـ بهمن 1384