گلو گاه عشق
لبخندم را دزدیدی
حرمتم را شکستی
جای زمین را تنگ کردی
هوا را سوزاندی
نفس را در گلوگاه خشکاندی
و
زبان را در گلوگاه به دیواره اش آویختی
آزادی را در چشم اعدام کردی
تو از تبار دزدان بودی
جهان را با آرامش دروغین ات
بی رنگ کردی
اما سحرگاهان
پرندگان آزادی را ندیدی
که پرده ی سیاه نمایش دزدان را
به رسوائی به زمین کوبیدند
و پرنده ی سرخ عشق را به پرواز در آوردند.
لبخندم را دزدیدی
حرمتم را شکستی
جای زمین را تنگ کردی
هوا را سوزاندی
نفس را در گلوگاه خشکاندی
و
زبان را در گلوگاه به دیواره اش آویختی
آزادی را در چشم اعدام کردی
تو از تبار دزدان بودی
جهان را با آرامش دروغین ات
بی رنگ کردی
اما سحرگاهان
پرندگان آزادی را ندیدی
که پرده ی سیاه نمایش دزدان را
به رسوائی به زمین کوبیدند
و پرنده ی سرخ عشق را به پرواز در آوردند.
منبع: سايت ديدگاه