2 November 2005

دكتر حسين باقرزاده

فاجعه‌ای كه به دلیل فقدان خرد در راه است...

hbzadeh@btinternet.com


در رهبری‌ جمهوری‌ اسلامی ایران عنصر احساس بر عنصر خرد چیره شده و كار از بدتدبیری به بی‌تدبیری كشیده است. شمار دیوانگانی كه سنگ در چاه می‌اندازند بالا رفته است و از عاقلانی كه چهل چهل تدبیر كنند تا سنگ را از چاه بیرون آورند به شدت كاسته شده است. روزی در این حكومت فقط آیت‌الله خمینی حق داشت كه سنگ در چاه اندازد، و دیگران از بازرگان و طالقانی ‌گرفته تا خاتمی سعی بر آن داشتند تا سنگ را از چاه برون آرند. و این البته كار ساده‌ای نبود. فتوای خمینی بر قتل رشدی كه در بعد از ظهر روز والنتاین ١٣٦٧ از بستر مرگ او صادر شد نزدیك یك دهه سیاست خارجی ایران را تحت تاثیر قرار داد تا خاتمی به ریاست جمهوری برسد و آن را «ماست‌مالی» كند. بسیاری دیگر از «دیوانگی»های خمینی، از آتش‌افروزی‌های جنگ ٨ ساله با عراق گرفته تا قتل عام زندانیان سیاسی سال ١٣٦٧، فاجعه‌های عظیمی آفریدند كه هنوز جبران نشده است و البته كسی از «عاقلان» قوم نیز مانع این جنایات وحشتناك نشد (علاوه بر این كه بعضا در آن‌ها دخیل نیز بودند).

پس از مرگ خمینی به تدریج و به صورت بسیار كند ضریب خردورزی در حاكمیت جمهوری اسلامی بالا رفت. حاكمان دریافتند كه در دهه آخر قرن بیستم میلادی نمی‌توان تنها با شعار زندگی كرد و در عین حال به ادامه حیات جمهوری اسلامی امید داشت. توجه حكومت از آخرت مردم به دنیای آنان معطوف شد. اقتصاد كه «مال خر» بود به جمهوری اسلامی راه یافت. دروازه‌های كشور به روی واردات مواد مصرفی گشوده شد. شعار سازندگی (و البته نه چندان عمل به آن) جای شعار جنگ و مرگ را گرفت. فرستادگان جمهوری اسلامی در خارج كشور به تحبیب قلوب ایرانیان جان به در برده از سركوب رژیم و جوخه‌های اعدام پرداختند. لحن مقامات رژیم در برابر كشورهای غربی ملایمتر شده بود و جمهوری اسلامی می‌رفت تا پوست بیندازد و با لباس تازه‌ای در برابر مردم ایران و جهان ظاهر شود.

این تلاش در سال ١٣٧٦ به ثمر رسید، و با انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری اسلامی ایران برای اولین بار در این نظام خردورزی بر احساس چیره شده بود. شعارها فروكش كرد و به حاشیه رانده شد. بحران و بحران‌آفرینی در حاشیه هم‌چنان وجود داشت ولی از سوی سران نظام كنترل می‌شد. در واقع بسیاری از وقت و نیروی خاتمی مصروف همین امر بود. او نه تنها باید بحران‌هایی را كه به گفته او هر ٩ روز یكبار پیش می‌آمد حل و فصل می‌كرد و بلكه آثار بحران‌های گذشته را نیز باید می‌شست. حل مشكل فتوای قتل سلمان رشدی یكی از این موارد بود. او توانست در غالب موارد از عهده این امر برآید و به این ترتیب حیات جمهوری اسلامی را برای یك دوره هشت‌ساله تامین كند. جمهوری اسلامی برای حیات خود در آغاز قرن بیست و یكم میلادی تا حد زیادی‌ مرهون خاتمی است.

خردورزی البته با ماهیت قرون وسطایی و انحطاط‌‌آمیز جمهوری اسلامی میانه خوبی‌ ندارد. چگونه می‌توان در آغاز هزاره سوم میلادی بریدن دست و پا و سنگسار را توجیه كرد؟ و یا در فیلم‌های فارسی زنان را حتی در اتاق خواب با روسری و مقنعه نشان داد و توقع داشت كه جهان به جمهوری اسلامی نخندد؟ گیرم كه با كلاه شرعی بتوان بهره بانكی را كارمزد نامید و آن را حلال كرد. ولی مگر می‌توان قوانین پیچیده اقتصادی امروز را در قالب تنگ اصول مكاسب پوسیده انصاری جای داد و با آن كشور را اداره كرد؟ ادامه منطقی ‌خردورزی‌ای كه با دوران خاتمی آغاز شد به نفی محتوایی جمهوری اسلامی می‌كشید و این البته برای زمامداران آن پذیرفتنی نبود. خرد با نظام مبتنی بر ساختار بدوی ولایت فقیه متنافر بود و حضور یكی با نفی دیگری ملازمه داشت. آن‌جا كه به دلیل گسترش خردورزی اساس این نظام زیر سئوال می‌رفت خرد باید نفی‌ می‌شد و احساس بر آن چیره می‌گشت.

سر برآوردن احمدی‌نژاد از صندوق‌های رای انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران خبر از چیرگی احساس بر خرد می‌داد. در این انتخابات ٨ نفر اجازه شركت یافتند، و انتظار غالب این بود كه یكی از دو روحانی سابقه‌دار به جای خاتمی بنشیند و موازنه ناپایدار خرد و احساس را تا آن جا كه می‌تواند ادامه دهد. سر انجام نه فقط هیچ یك از این دو به مقام ریاست جمهوری دست نیافت كه از بین همه ٨ نفر نامزدهای انتخاباتی مخبط‌ترین آنان سر از صندوق‌های رای در آورد. اكنون اداره كشور به دست كسی ‌افتاده است كه برای انتخاب وزیر به استخاره متوسل می‌شود و برای‌ اداره كشور به انتظار ظهور امام زمان نشسته است. جمهوری اسلامی ایران برای‌ حفظ خود از سرانجام نامطلوب خردورزی به جمبل و جادو پناه برده است تا شاید بدین وسیله برای‌ خود راه نجاتی ‌پیدا كند.

جمهوری اسلامی در این تحول از یك سو ماهیت واقعی ‌خود را برای مردم ایران و جهان برملا ساخته و از سوی دیگر رشته حیاتی را كه رفسنجانی و خاتمی در طول ١٦ سال گذشته برای آن بافته بودند كاملا پنبه كرده است. كارنامه حكومت احمدی‌نژاد در طول یك مدت كوتاه چهارماهه واقعا چشمگیر است. او در سطح داخلی بخش وسیعی از نیروهای هوادار حكومت را از آن رانده است، اقتصاد و بازار مالی سهام كشور را به هم ریخته است، و در عین حال هنوز نتوانسته برای برخی از وزارت‌خانه‌های كلیدی خود وزیر تعیین كند. از نظر خارجی نیز او نه تنها تلاش‌های دوساله حكومت پیشین برای تفاهم با آژانس بین‌المللی انرژی اتمی را بر باد داده است و بلكه با رجزخوانی احمقانه بر «محو اسراییل از نقشه جهان» یك تنه توانست تقریبا همه جهان را علیه جمهوری‌ اسلامی ‌بسیج كند. برای سنگ‌هایی كه احمدی‌نژاد به چاه می‌اندازد نه عاقلانی به حد كافی در جمهوری اسلامی مانده اند كه بتوانند آن‌ها را از چاه بیرون آورند و نه اگر می‌بودند احیانا می‌توانستند پیش از آن كه این سنگ‌اندازی‌ها اثر سوء خود را بر جای بگذارد به این كار موفق شوند.

تحولات جمهوری اسلامی و عملكرد رییس جمهور جدید آن اگر در عالم تجرید و مستقل از كشوری به نام ایران و ٦٨ میلیون جمعیت آن صورت می‌گرفت البته می‌توانست در حد یك كمدی مسخره باقی بماند و خوراك خوبی برای طنزنویسان و كارتونیست‌ها فراهم كند. ولی جمهوری اسلامی و احمدی‌نژاد با سرنوشت كشور و جامعه ما بازی می‌كنند و هر اقدام احمقانه آنان می‌تواند به بهای سنگینی برای مردم ما تمام شود. یعنی ما اكنون با یك كمدی صرف روبرو نیستیم. این كمدی یك كمدی تراژیك فاجعه‌آمیز است و ابعاد فاجعه آن می‌تواند استقلال و تمامیت كشور ما را نیز به مخاطره بیندازد. هیچگاه ایران در طول نیم قرن گذشته تا این حد در خطر دخالت یا حمله نظامی قدرت‌های‌ بزرگ خارجی نبوده است.

اكنون فقط مسئله زمان است تا ابعاد این فاجعه روشن شود و بهای‌ سنگینی كه مردم ایران بابت سیاست‌های داخلی و خارجی‌ حكام جمهوری اسلامی باید بپردازند مشخص گردد. اگر نومحافظه‌كاران آمریكا برای تحقق آرمان‌های استراتژیك خود در مورد ایران به دلیل مشكلات و فجایع حمله به عراق دچار مشكل شده بودند سیاست‌های جمهوری‌ اسلامی این مشكل را تا حد زیادی آسان كرده است. و اگر اسراییل برای‌ سرپوش گذاشتن به فجایعی كه در فلسطین آفریده است و كنار زدن آن از متن اخبار جهانی به دنبال فرجی ‌می‌گشت رجزخوانی‌های احمدی‌نژاد این فرصت را به آن داده است. درست در همان روزهایی كه احمدی‌نژاد سنگ فلسطینیان را به سینه می‌زد و جمهوری اسلامی ‌روز قدس بر پا كرده بود اسراییل به سیاست خشونت‌بار آدم‌كشی خود ادامه می‌داد، ولی افكار عمومی ‌جهان به جای‌ توجه به این واقعیت‌ها از سخنان احمدی‌نژاد به خشم آمده بود و برای اسراییل به عنوان قربانی تهدیدهای او ابراز همدردی می‌كرد. فلسطینیان، هم‌چون ایرانیان، دشمن دوست‌نمایی خطرناكتر از رژیم جمهوری اسلامی نمی‌توانند داشته باشند.

اكنون تقریبا مسلم است كه پرونده ایران در چند هفته آینده به شورای امنیت ارجاع خواهد شد. عواقب این امر با توجه به تهدیدهای كشورهای غربی و لحن سخنان آن‌ها (به خصوص انگلیس و آمریكا و اسراییل) قابل پیش‌بینی است. جمهوری اسلامی حتی دیگر نمی‌تواند به حمایت چین یا روسیه امیدوار باشد. فشارهای سیاسی و اقتصادی و احیانا نظامی بر ایران افزوده خواهد شد. برنامه حمله به تاسیسات اتمی‌ و نظامی ایران و احیانا اشغال بخش‌هایی از خاك ایران از مدت‌ها پیش در دستور كار استراتژیست‌های آمریكایی و اسراییلی‌ قرار گرفته است. با ادامه حكومت آقای احمدی‌نژاد و گاف‌هایی كه از او صادر می‌شود این خطر نزدیك‌تر و نزدیك‌تر خواهد شد. احتمال این كه «عاقلان» رژیم جمهوری اسلامی قدرت را در دست بگیرند و به موقع با كنار زدن احمدی‌نژاد ایران را از این سراشیبی سقوط نجات دهند زیاد بالا نیست. اگر راهی برای‌ نجات باشد به دست خود مردم ایران است، مشروط بر این كه رهبران آنان با درك ضرورت‌های زمان خردورزی‌ كنند و با كنار گذاشتن احساسات مبتنی بر آرمان‌های سیاسی و ایدئولوژیك گروهی خود به ایران بیندیشند و بر اساس آن عمل كنند - پیش از این كه چندان دیر شده باشد. با فقدان خردورزی در پوزیسیون و اپوزیسیون جمهوری اسلامی، سرنوشت ایران در لندن و واشنگتن و تل ‌اویو رقم خواهد خورد...