31 August 2007

جعفر پویه: ما مکرر کشته می شوی

ما مکرر کشته می شویم

جعفر پویه

http://www.iran-nabard.com/

ایران نیرد


فاجعه‌ای که در تابستان 67 اتفاق افتاد همچون کابوس وحشتناکی گریبانمان را گرفته است، با ما زندگی می کند و ما را رنج می دهد। زنده است چون یاد و خاطره یاران و عزیزانمان در ما زنده است. رنجمان می دهد چون به هیچ وجه نمی توانیم آنرا به فراموشی بسپاریم. درباره آن بارها نوشته‌ایم اما بازهم می نویسیم. بارها تکرار کرده ایم و بازهم می کنیم تا این نسل کشی فراموش نشود. ما که فراموش نمی کنیم اما آنان را که کوشش دارند با گرد تاریخ فجایع خویش را بپوشانند، سعی می کنیم تا ناکامشان کنیم؛ آنان که همه چیز را شامل مرور زمان می کنند و می گویند حکم به ماسبق نمی توان کرد، هم آنان را در این تکرارها بر زمین می زنیم، کرده هایشان را به پیش چشمانشان می کشیم تا جهان بداند که بر ما چه رفته است. اگر جهان بخواهد بداند و اگر بگذارند که بداند.


می گوییم و واگویه می کنیم و بارها تکرار می کنیم که آی به خواب ماندگان، ای آنانی که آن روزها در خانه و کاشانه خود در آرامش زیسته اید। ای کسانی که چون من و ما از گوشت و پوست اید، آی انسانها، آی مردم! دزدانی جانی، رهزنانی جنایتکار، حاکمانی بی وجدان، هزاران برادر و خواهر مرا و ترا بدون پروای عقوبت بر چوبه های دار آویختند و بر جنازه آنان نیز رحم نیاوردند. ما را که برای خواسته‌ای که در دسترسمان بود و هوای در آن زیستن داشتیم، به دار آویختند و جنازه هایمان را طعمه سگان بیابان کردند. ما را به جرم آزادیخواهی کشتند و مادران و پدرانمان را از عقوبت سوگواری بر گوری که هرگز پیدا نشد، برحذر داشتند. آری ما را کشتند، جوانمرگمان کردند. آزادی تازه بدست آورده مان را در بهار آن خزان کردند. جوانه آزادی و جوانانش را با هم، با فتوایی سیاه از قول ددمنشی سیاه دل، بی‌شرمانه کشتند. ده ده و صد صد، رشیدترین فرزندان خلق را از دم تیغ گذراندند و جوی خون روان کردند.

ما را کشتند تا خواب کفتار پیر بی رحم در آوازهای نوباوگان این سرزمین آشفته نشود। او همچون دیوی از صدای فرشته های زمینی در هراس بود و بی تابی اش را در جوی خون آنان فرو می نشاند. پس کسانی را فرستاد تا آن آوازها را در گلو خفه کنند. و آنان این چنین کردند.

جوی خون روان کردند। به هر شیوه که برایشان آسانتر بود کشتند. به فجیعترین شکل ممکن. طنابهای آماده‌ بر دار در چند ردیف در ازای پاسخ به دو یا سه پرسش در انتظار بود. آنان تشنه خون و اینان گرفتارانی که نمی دانستند چه فاجعه‌ای در انتظارشان است. دسته دسته سربدار شدند اما حرص کفتار اقناع نشد.

این حکایت مکرر در مکرر سرزمینی است که در درازنای تاریخ خویش بسیار از این خونهای به ناحق ریخته بر خود دیده است। خونهایی که شجره خبیث کفتارهای ستمگر تکیه زده بر کرسی امامت و امارت را سیراب می کند. کهنه درخت پوسیده قدرت آنها با آن خونها چند صباحی سرپا مانده است اما چیزی نگذشته که طوفان خروش مردم بر خاسته است و پوسیده درخت بی اعتبار قدرت پوشالی را در همان هجوم اول از ریشه برآورده و میوه حنظل آن را در کوره سوزان خشم خویش به خاکستر بدل کرده است.

به تاریخ ننگینشان بنگریم। آنان که حسین منصور حلاج را به جرم ان‌الحق گویی، اما در اصل به دلیل ارتباطاتش با قرمطیان بردار کردند از همین تبارند. علی بن عیسا برای خوش آمد خلیفه و خوش رقصی در برابر متشرعین او را بردار کرد و لعنت ابدی را برای خود و خلیفه و اعوان و انصارش خرید. مجرم عاشق به جرم خود واقف بود و در برابر طیلسان آلوده به مکر و فریب قدمی به عقب بر نداشت. تا شبلی را وادار کند که گِل یا گُلی بیاندازد چه به مفارقت یا رفاقت، و چهره عیان کند که او را با عشقبازی‌ای اینگونه چکار تا عجوزه‌یی بیاید پاره ای رُگو بر دست و بگوید: بزنید این حلاجک رعنا را، تا او را با سخن اسرار چه کار!؟


نه همین نیست। عین القضات را در همدان در جوانی به اشارتی عجیب بر دار کردند تا رسم عاشق کشی برنیافتد. امام محمد غزالی حکم ارتداد او را می دهد. منفورش می کنند. ریزه خواران دربار خلیفه، جوان همدانی پرمایه را در برابر بی مایگی خویش خطرناک می بینند و توطئه قتل او را با حکم شرع دست و پا می کنند. مرگی هزار بار بدتر از مردن را به او تحمیل می کنند. پوستش را می کنند و با نفت آلود و پیچیده در بوریا به آتشش می کشند. دانایی را بیش از این توان نمی آرند شکمبارگان آویزان شده بر ریسمان جهالت و خرافات. مفتخوران دریوزه‌ای که بقای خویش را در نابودی نوید دهندگان دانایی می بینند. هر کجای این مُلک که صدایی برخاست به بشارت آزادی و دانایی، خفه کرده‌اند تا خود بمانند و شرع آلوده ای که جهل را دستمایه کامیابی خویش کرده و می کند.

همان وقت که محمد علی باب در دود باروت دسته جوخه اعدام در تبریز، بسته به تیرکی چوبی خون آلود شد، جهل، بیرق سیاه نادانی را برافراشته تر کرد تا بلکه سالهایی چند حکومت اعقاب خواجه متشرع و خونخوار قجر ادامه یابد। بر قامت بلند رهبر قیام بابیه، هزار و یک قبای آلوده پوشانده شد تا اثری از خواسته های دهقانان بی چیزی که او رهبرشان بود باقی نماند. دشتهای پرحاصل کشور از شرق تا غرب در خون آنان غرقه شد تا نهال آزادی هرگز در آن نروید. و این خیالی عبث بود.

وقتی طاهره قُرة العین چادر از سر برکشید و روی در برابر زاهدان ریایی برهنه کرد، از آوای پرشورش که می خواند: "شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو"، طناب داری بافته شد تا او را در پای شرع قربانی کند.
این دست خون آلود انگار بر جان جوانان این ملک همیشه چیره است। این زالوی خون آشام بر بدن نحیف نوخاستگان این دیار جا خوش کرده است و توان آنها را بریده است. طاهره در چاهی مدفون شد، خاکستر حلاج را بر دجله ریختند و خاکستر بدن مشتعل عین القضات را برباد دادند.

این پیران فرزند کش رسم پسر کشی را از که آموخته اند؟ چرا تا هست در این مُلک سهراب است و بس! چرا مادران داغدار در عزای فرزندان رشید سیاه پوشند و با هر بهانه ای جوی اشک از چهره روان می کنند؟ چرا دمی نمی آساید این آسیابی که سنگش از جوی خون می چرخد تا استخوان مردم در آن آرد شود و قوت دجالان و حاکمان بی شرف و جدانی گردد که در چنته چیزی به جز آز ندارند؟
فرهنگ ما و تاریخمان پر است از شهدایی که سر در راه اندیشه و آزادی نهاده اند। چهره این ملک از مزار آنان زخمی است و نقش هر پهنه آن مزین به نامی است که زبان به زبان و سینه به سینه می چرخد و در دوبیتیهای مردم تکرار می گردد. نامهایی که پس از سالیانی تنها یادگاری از روزگارانی است که در خاطره‌ها چیزی جز شَبَحی از واقعیت از آن نمانده است و تبدیل به اُسطوره می شوند. زیرا تاریخ حاکمان همه نقلهایی گزافه و دروغ و دبنگهایی است که چاکران آستان قدرت به نام آنان بر کاغذ آورده اند و یا کسانی به امید لقمه ای نان چنان مدحی از آنان کرده اند که انگار آن قاتل جانی مردم کُش چیزی بوده است از جنس اولیاء که شایسته هزاران ستایش است. بی سبب نیست که آنان نیز همیشه خود را سایه خدا دانسته اند و کرده خویش را نیز خواست ذات اقدسی در آسمان نسبت داده اند تا اگر عوامی در صدد دادخواهی برآید، انگ محاربه با خدا را شایسته باشد. چه کس را یارای ایستادن در برابر اوست؛ اویی که قادر است و قاهر است و قاسم است و جبار؟ او که مکرش بالاترین مکرهاست، حکم‌اش از آستین دلق ارزقی بیرون می آید که آلوده به هزاران فریب و حیله است.

اینگونه وقتی که نماینده ای دیگر از تبار نمایندگان خدا با فریب بر سرنوشت مردم حاکم شد، همه راهها را به حکم الهی ختم کرد و آنهم چیزی نبود جز محاربه با خدا، چون او خود را بیش از سایه او می دانست: آیتِ الله।

در تابستان 67 خمینی این آیتِ انتهای قرن بیستم خدایی، همه راهها را تا انتها پیموده بود। جنگی خانمانسوز که چیزی به جز خرابی و یتیمی و بیوه گی و عزیز از دست دادن برای مردم نداشت، با سرافکندگی پایان یافت. لشگر فتح قدس دست خالی به خانه بازگشت و از کربلا جز نامش و گلوله ای که نقش زخمی بر پیکرهایشان بود، چیزی به همراه نداشت. کلیدهای بهشت موعود بی مصرف مانده بود و گورستانهایی شلوغ که در وزش باد، هزاران بیرق رنگین را به اهتزاز در می آورد خود نمایی می کرد. دلهایی خونین، جگرهایی سوخته و انسانهایی که حال در می یافته‌اند که مغموم شده اند. در این پیمانه پر از شکست و لبریز از بغض، به ناگاه دیو درون خمینی تنوره می کشد و دست به جانبی دراز می کند که بیشترین شکست را به او تحمیل کرده است. زیرا بسیاری از آنان نه تنها در برابر قدرتی که سر منشاء الهی دارد سر خم نکرده اند بلکه، حضورشان نشان سرافکندگی اوست. دژخیم کمر بسته او، لاجوردی، هشدار می دهد. اطرافیان، او را از آتشی که در سلولهای تنگ و نمور زندانها زیر خاکستر است برحذر می دارند و همه شناعت قوم دست به دست هم می دهد تا آنچه را که هیچکس فکر نمی کرد عملی کند.

او فتوا می دهد। حکم مرگ را این بار به گونه ای می نویسد که خود به تنهایی بار عواقب آنرا به دوش نداشته باشد. گروهی را به نام هیات مرگ به زندانها می فرستد. آنها از قبل می دانند که همه این کیا و بیا تنها برای ساختن کلاه شرعی است. مرگ و کلاه شرعی؟ آری، هیات خمینی روانه زندانها می شود و با یک یا دو پرسش، زندانیان دست بسته را لایق مرگ تشخیص می دهد.

فتوای آیت الله همراه با خونخواری و جباریت دسته جلادان دست به دست هم می دهد و در عرض چند روز از کشته جوانان پشته می سازد। همه چیز در سکوت اتفاق می افتد. حتا در سلولهای کناری نمی دانند که در محوطه چه خبر است. می کشند و روی هم تلنبار می کنند. حالا چه؟


در سکوت شب جنازه ها را بار کامیون می کنند و به محلهایی که از قبل در نظر گرفته اند منتقل می کنند। اما مگر می شود این همه تن بیگناه، این همه انسان شریف، این همه سر پرشور را زیر خاک کرد و کسی خبردار نشود؟

عجله دارند، باید به سرعت همه ردها را پاک کنند، همین عجله باعث می شود تا بسیاری از جنازه ها از زیر خاک بیرون بیاید و با جمع شدن گله سگهای ولگرد، نظر مردم به آن سو جلب شود। هرچند اندک اما گوشه ای از فاجعه از خاک بیرون می آید و راز قتل عام فاش می شود. از این به بعد، این دارو دسته قاتلان و جلادان هستند که باید خود را مخفی کنند. هیچکس مسوولیت عمل انجام گرفته را به عهده نمی گیرد. تا هم اکنون به درستی مشخص نیست که آنها چه کسانی بودند. فتوای دوم که مربوط به کمونیستها و لاییکهاست، کجاست و در آن چه نوشته شده است؟ اما هرچه هست، حکم مرگ است. دستور برای قتل عام است. فرمان برای اجرای دستور کسی است که خود را نماینده خدا می داند.

سالهاست که آنها همچنان خود را مخفی می کنند। احکام شان نیز مخفی است. مجریانشان مشخص نیست. تعداد کشته ها معلوم نیست. محل دفن قتل عام شدگان مشخص نیست. دلیل که لازم ندارد چون حکم شرعی یعنی، فتوا برای قتل آنها صادر شده است. اما دلیل صدور فتوا نیز مشخص نیست. کسی حاضر نیست درباره آن توضیح دهد و به طور رسمی انجام آنرا تایید کند.

اما با همه اینها باز کسانی که خود را دایه دلسوزتر از مادر می دانند، نصیحت می کنند که ببخشید، می گویند که این رسم انقلاب است که فرزندان خود را می خورد یعنی، به طور غیر مستقیم آنرا نیمچه تاییدی هم می کنند। می گویند که فراموش نکنیم اما ببخشیم. این یعنی تبرئه جلاد، این یعنی پایمال کردن خون هزاران بیگناه، این یعنی راه را باز گذاشتن برای اعمال مشابه.

نه، نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم। دادخواهیم. ده باره و صدباره و هزارباره فریاد می زنیم. در هر کوی و برزن چه با صدای بلند و چه پچ پچ کنان تکرار می کنیم. یاد این جنایت بزرگ هرگز نبابد از خاطر برود. خون جوانان این مرز و بوم دستهای کسانی را رنگین کرده است، صاحبان دستها را به پای میز محاکمه خواهیم کشاند حتا اگر روزها و سالهای زیادی بگذرد. یکبار و برای همیشه باید سزای خونریزی را به جباران بچشانیم. باید تاوان جانهای عزیزی که بیگناه پرپر شدند را بپردازند. داد می خواهیم. بر ما بیدادی رفته است بسیار عظیم. بیدادگران را هر کجا که مخفی شده باشند از سوراخهایشان بیرون خواهیم کشید. نصایح دایه های دلسوزتر از مادر را هم به گوش نخواهیم گرفت. زیرا آنانکه در اوج قدرت دست تعدی به سوی بیگناهانی که دربند ستمشان اسیر بودند دراز کردند، باید بدانند که روزی آن دستها را به جرم هتک حرمت انسانهایی شرافتمند، به جرم دست درازی به شرف و حیثیت انسانی، به جرم پایمال کردن وجدان انسانی، در انظار هزاران چشم برای تظلم خواهی به بند خواهیم کشید. تا هر زمان که طول بکشد، تکرار می کنیم و باز می گوییم، چون داد می خواهیم اینهمه بیداد را!

30 August 2007

الف- بیقرار: با اسامی بخشی از جانیان و خون اشامان جمهوری اسلامی آشنا شوید


اسامی بخشی از جانیان و خون اشامان جمهوری اسلامی


ایران- تهران الف- بیقرار
.....................



آژانس خبری کورش


هرگاه که اسم جمهوری اسلامی بمیان میاید ، چند مشخصه بعنوان صفتهای تکان دهنده این نظام و عناصری بعنوان نمادهای مجسم این رژیم بدنبال آن بر اذهان متبادر میگردد مثل : قتل ، اعدام ، شکنجه ، قطع دست و پا ، سنگسار ، فساد ، فحشا ، اعتیاد گسترده و قتل عام جمعی روشنفکران و دگر اندیشان چون قتلهای زنجیره ای ، کشتار زنان بخت برگشته ، خیابانی در مشهد و کرمان وتهران و... بعنوان قربانیان این رژیم ، مزایده دخترکان و زنان این سرزمین در کشورهای آنسوی خلیج تا ابد فارس ، توسط ملایان ، دزدیها و غارتگریهای چند صد میلیارد دلاری توسط اقاها وآقازاده ها ، حمایت بی چون و چرا از تروریسم جهانی دراقصی نقاط جهان بعنوان بانک مرکزی تروریسم ومزرعه رشد تروریسم انتحاری و... همه وهمه از خصیه های رژیمی است که بیست و هفت سال است سایه شومش بر اسمان سرزمین مقدسمان ایران سایه افکنده و در طی این مدت هیچ ارمغانی جز جنایت و خیانت وخونریزی و چپاولگری را همراه نداشته است
اسامی افرادی که ذیلا ملاحظه میکنید ، بخش بسیار کوچکی از عناصر باندمافیائی جمهوری اسلامی است که دستشان تا مرفق به خون این ملت آلوده میباشد . البته در میان اسامی یاد شده بعضی افراد پلید چون اسد الله لاجوردی ملعون به درک واصل شده و جسد او نیز بخش ناچیزی ازخاک مطهر این سرزمین را آلوده نموده ، اما در میان این افراد هنوز بسیاریشان در قید حیات ننگین خود بسر میبرند که لیست اسامی آنها همراه با توضیحات مختصر در اختیار شما هموطنان عزیز قرار میگیرد .
تذکر ضروری :

لا جوردی ، سردژخیم پلید اوین ، بارها گفته بود :

((تصور نکنید روزی سازمان خواهد آمد و در سلولها را به روی شما باز خواهد کرد . قبل از چنین اتفاقی همگی شماها مرده اید . برای هر سلولی چند نارنجک در نظر گرفته ایم . ))

منظور مورد اشاره لاجوردی ملعون از سازمان ، همان سازمان مجاهدین خلق بوده است

قبل از ذکر اسامی شماری از دست اندرکاران و شکنجه گران و عاملان اعدامها در جریان قتل عام ضرورتا بایستی اشاره کنیم که اسامی حاضر تنها بخش کوچکی است از دست اندرکاران و حاضران رویت شده در صحنه ها توسط شماری از زندانیان باقی مانده است .


اسامی تعدادی از دست اندرکاران و شکنجه گران در جریان قتل عام


مسئولان و آمران اصلی قتل عام زندانیان در اوین وگوهر دشت


1 -آخوند جعفر نیری : رئیس دادگاههای انقلاب اسلامی تهران و رئیس هیئت کمیسیون مرگ

2 مرتضی اشراقی : دادستان ضد انقلاب تهران ، از اعضای اصلی کمیسیون مرگ ((فوت شده ))

3 آخوند ابراهیم رئیسی : معاون دادستان تهران و از اعضای اصلی کمیسیون مرگ

4 آخوند اسماعیل شوشتری : رئیس سازمان زندانها و از اعضای اصلی کمیسیون مرگ وی بطور مستقیم در تصمیم گیری اعدام زندانیان نقش داشت و به پاس این خدمات رفسنجانی وی را وزیر دادگستری کابینه خود در سال 68 نمود و بعدهم با همین سمت در کابینه خاتمی بود .

5 آخوند محمد ریشهری : وزیر اطلاعات وقت و از مسئولان و آمران اصلی قتل عام

6 حسن حبیبی : وزیر دادگستری وقت و از مسئولان و آمران اصلی قتل عام

7 محمد موسوی خوئینیها : دادستان انقلاب کل کشور((وقت)) ، یکی از بالاترین آمران قتل عام ، خمینی جلاد حکم قتل عام زندانیان سیاسی را به همین شخص ابلاغ کرده بود . وی مدیر روزنامه سلام هم بود .

8 عباس عبدی : معاون دادستان انقلاب کل کشور((وقت)) ، سخنگوی دانشجویان ((خط امام )) در جریان گروگانگیری دیپلوماتهای آمریکایی در تهران . وی از سال 69 سردبیر روزنامه سلام و در سال 70 سردبیر هفته نامه بهار بود.

- آخوند ابوالحسن شیرازی ، امام جمعه مشهد

- یکتا، نماینده وقت خمینی در صومعه سرا

- صفری ، فرمانده وقت سپاه در منطقه جنوب

- آخوند واعظ طبسی ، نماینده خمینی و خامنه ای در مشهد

- رحمانی ، استاندار وقت باختران

- شاد نوش ، استاندار وقت چهار محال بختیاری

- شیخ عطار ، استاندار سابق آذربایجان غربی و معاون فعلی منوچهر متکی

- بهزادی ، رئیس آموزش و پرورش وقت استان گیلان

- حسین شریعتمداری : سرپرست روزنامه کیهان و نماینده خامنه ای در این موسسه از مسئولان زندان قزلحصار در سال 64

- محمد داوود ابادی با نام مستعار محمد مهر آئین : نایب رئیس کمیته ملی المپیک رئیس فدراسیون ورزشهای رزمی ، رئیس فدراسیون جودو و رئیس فدراسیون جانبازان و معلولین ، مسئول لجستیک وزارت سپاه . او مسئول شعبه 7 اوین و از شکنجه گران اصلی آن جا بود . لاجوردی چندین بار گفته بود که وی ستون دادستانی میباشد .

- فاضل : عضو هیات علمی دانشگاه ملی ((بهشتی )) سرباز جوی شعبه 7 اوین مسئول شکنجه افراد تیمهای عملیاتی ، بازجوی منیره رجوی و همسرش

هم چنان که ملاحظه میکنید در میان این عده از امام جمعه گرفته تا وزیر و وکیل و استاندار و رئیس آموزش وپرورش و نایب رئیس کمیته المپیک و عضو هیات به اصطلاح علمی دانشگاه دیده میشود . یعنی در سیستم خمینی شرط اول قدم اثبات وفاداری به او ، شلیک بر مغز و قلب مجاهدین و زندانیان سیاسی بود . و صد البته که این تعداد فقط نمونه هایی از این دستگاه جهنمی شقاوت وسفاکی است .

9 – موسی واعظی : از مسئولان وزارت اطلاعات در زندان اوین – با نام مستعار زمانی ((حاجی زمانی )) ، از فعالترین عناصر در قتل عام زندانیان در سال 67 بود . وی ازمقامات بالای وزارت اطلاعات میباشد و از سال 68 به بعد با حفظ سمت در وزارت اطلاعات رئیس اوین شد .

10 – آخوند سید حسین مرتضوی : رئیس وقت زندان اوین – از عوامل اصلی درسرکوب شکنجه و اعدام زندانیان تا بعد از قتل عامها ، وی کاندیدای نمایندگی مجلس از زنجان بود .

11- شیخ محمد مغیثه ای : رئیس وقت زندان گوهر دشت – وی با نام مستعار ناصریان در ابتدا بازجوی سابق شعبه 3 اوین بود . از سال 64 دادیار قزلحصار وسپس گوهر دشت شد . سال 66 رئیس زندان گوهر دشت بود . وی فعالترین عنصر در قتل عامهای گوهر دشت در سال 67 بود . از سال 69 بازپرس در دادستانی انقلاب اسلامی ((واقع در خیابان معلم )) بوده است .

12- مبشری : از حکام شرع اصلی و قدیمی اوین . درزمان قتل عامها در بعضی از دادگاهها که بنا به دلایلی نیری نمیتوانست شرکت کند به جای اوشرکت میکرد .

13- احمد پور محمدی : از مسئولان اصلی و مهم وزارت اطلاعات رژیم – وی از مسئولان اصلی هیات مرگ بود . پور محمدی سابقه طولانی در سرکوب و شکنجه زندانیان سیاسی داشته و از قساوت زیادی برخوردار است ((احتمالاهمین مصطفی پور محمدی وزیرکشور فعلی باید باشد)) .

14- محمد شریف زاده : معروف به محمدی ، مسئول حفاظت دادستانی و مسئول تیم ضربت در بند 209 زندان اوین – وی مدیر کل معاونت امنیت داخلی وزارت اطلاعات کابینه خاتمی ، یکی از جانی ترین عناصر رژیم آخوندی است که در قتل عامهای سال 67 مستقیما شرکت داشته است .

15 – مجتبی حلوائی : معاونت انتظامی اوین – از نفرات اصلی اجرا کننده اعدامها بود وی از پاسداران و شکنجه گران قدیمی اوین میباشد که در کنار لاجوردی جنایات بسیاری علیه زندانیان مرتکب شده است . حلوائی سپس مسئول انتظامی و امنیتی زندان شد و در جریان قتل عامها نقش اصلی را درانتخاب زندانیان برای بردن به دادگاه و اعدام داشت . (معاون فکور رئيس جنايتکار سياهچال اوين)

16- محمد توانا : سربازجوی وزارت اطلاعات – از زمانی که به کمیته مشترک رفت نامش به ((34)) تغییر کرد .

17- فا تحی : مسئول اطلاعات کرج – سرشکنجه گر کرج مستقر در زندان گوهر دشت عضو هیات قتل عام برای متهمین دادستانی کرج که نقش فعالی در قتل عام زندانیان محکوم کرج داشت .

18- نادری دادستان وقت کرج . امضا کننده حکم اعدام کرجیها در قتل عام زندانیان گوهر دشت .

19- مرتضی صالحی : با نام مستعار صبحی از سال 61 تا 64 رئیس زندان گوهر دشت بود مبتکر انواع شکنجه های ضد انسانی که اغلب منجر به مرگ و یا دیوانگی زندانی میشد . از عوامل اصلی تجاوز به زندانیان در گوهر دشت بود . صبحی مدتی بر کنار شد .ولی در سال 68 دوباره به ریاست زندان گوهر دشت رسید . وی از نزدیکان لاجوردی بود .

20- پیشوا نام ((مستعار)) سرباز جوی شعبه یک اوین – از عوامل اصلی شکنجه ، اعدام و تجاوز به زندانیان است . پیشوا در ابتدا سربازجوی شعبه یک اوین بود . اما از سال 68 رئیس زندان اوین شد . او یکی از کثیف ترین بازجویانی است که دارای پرونده های متعدد غیر اخلاقی میباشد . . پیشوا نیزاز نزدیکان لاجوردی ملعون بود .

21- فکور : از بازجویان اصلی شعبه 7 اوین در سال 64 مدتی رئیس زندان اوین بود فکور از عوامل اصلی شکنجه و اعدام و تجاوز به زندانیان میباشد .

22 – فروتن از مسئولان زندان اوین و گوهر دشت در سالهای 64 و 65 مدتی رئیس زندانهای اوین و گوهر دشت بود .

23- میثم : از مسئولان زندان اوین – وی مدتی مسئول زندان عادل اباد شیراز بود . از سال 63 تا 65 مسئول زندان قزلحصار شد، در اواخر سال 65 به ریاست زندان اوین رسید . وی از عوامل سرکوب و شکنجه در تهران وشیراز بوده است .

24- اسلامی : سرباز جو شعبه 7 اوین – از شکنجه گران اصلی اوین ، مسئول شکنجه ، کشتار و تجاوز به زندانیان بود . زندانیان زیادی را در زیر شکنجه به قتل رسانده است .

25- راوندی : از حکام شرع دادگاههای اوین – وی از عناصر اصلی در دادن احکام اعدام وشکنجه زندانیان بود

26- حسین زاده : مدیر داخلی زندان اوین : وی از عناصرمرتجع در زمان شاه و از همان سالها جزو دارو دسته لاجوردی بود . از سال 60 مدیر داخلی زندان شد و از عناصر فعال در جریان قتل عامها در اوین بود .

27- سید مجید ضیائی : دادیار زندان اوین – از بازجویان قدیمی اوین و از عاملین شکنجه . و اعدام و تجاوز میباشد . او در زمان قتل عامها دادیار زندان بود و بعد از قتل عام دوباره باز جو شد . سید مجید مسئول بازجوئی از کسانی است که در ارتباط با سازمان مجاهدین دستگیر میشدند . هم چنین مدیریت ساختمان دادستانی در قسمت اسایشگاه اوین را داشت . وی بازجوی مجاهد شهید مهرداد کلانی ، هنگامی که بخاطر دیدار با گالیندوپل دستگیر شد، بوده است ، مهرداد در نامه اش به کاپیتورن به او اشاره کرده است .

28- جوهری فرد : از مسئولان زندان – با نام مستعار مهدوی . او تا آخر سال 64 ریاست زندانهای دادستانی در تهران را عهده داشت وی از تجار بازار میباشد . و از نزدیکان لاجوردی بود . از سال 68 رئیس زندان قصر بود .

29- محمد خاموشی : از مسئولان سرکوب و شکنجه . وی در گذشته مسئول واحد یک زندان قزلحصار و معاون زندان بود . در همان زمان مسئولیت ((قبر )) های قزلحصار را به عهده داشت . افراد زیادی در آن جا به ناراحتیهای روانی دچار شدند . وی بعدا از مسئولان گمرک مهرآباد شد.

30- مجید قدوسی : از مسئولان سرکوب و شکنجه . از پاسداران قدیمی اوین و از عوامل شکنجه و اعدام وتجاوز به زندانیان میباشد . وی از سال 63 تا 65 مسئول آموزشگاه اوین بود و سپس حکم دادیاری گرفت

مجید قدوسی مدتی مسئول گرفتن مصاحبه از زندانیان بود . او در سال 68 مسئولیت استادیوم آزادی را بعد از شورش مردم در این استادیوم بعهده گرفت .


اسامی برخی پاسداران و شکنجه گران و دست نادرکاران قتل عام در اوین

31- قاسم کبیری : معاون رئیس زندان اوین – وی از پاسداران قدیمی اوین ، مدتی معاونت آموزشگاه و مدتی نیز در بند 325 قدیم مشغول بکار بود . در سال 67 وی معاون رئیس زندان اوین بود . قاسم کبیری از جمله در سال 71 یک زندانی عادی را زیر ضربات مشت و لگد خود کشت .

32- ابراهیمی : رئیس دادگاه اوین

33 – حاج مهدی : مسئول آموزشگاه اوین – وی از مسئولان سرکوب و ضرب و شتم زندانیان بود . وی از سال 60 نقش مستقیمی در سرکوب وشکنجه زندانیان داشت . حاج مهدی همچنین در مراسم حج سال 66 که منجر به کشته شدن صدها نفر در مکه شد .

نقش مستقیمی داشت و از عناصر تحریک کننده به وجود آمدن آن فاجعه بود .

34- حمید کریمی : از پاسداران قدیمی اوین ، مدتی در آنجا بازجویان را در شکنجه زندانیان یاری میکرد . در سال 61 معاونت آموزشگاه اوین را بر عهده داشت . در سال 68 مسئول ورزش در اوین شد و با حفظ سمت مسئول استادیوم امجدیه نیز بود .

35 – قاسمی : معاون آموزشگاه در زندان اوین – وی معروف به مهندس بود.

36- محمد صادقی : از مدیران زندان اوین – معاون آموزشگاه اوین تا سال 65 و بعد از آن در مدیریت اوین نقش فعال داشت .

37- رحیمی : پاسدار زن ، مسئول کل بندهای زنان زندان اوین – وی نظر دهنده در مورد اعدامهای اوین بود رحیمی یک پاسدار زن 45 ساله در بند زنان اوین بود . او به دلیل خوش خدمتیهایش از پاسداری در سالن ملاقات ارتقاء پیدا کرد و مسئول کل بندهای زنان شد . در کنار او پاسداران دیگری چون فاطمه جباری ، نجفی ، محمدی ، نظری ، علیان و زینتی بودند که در برخورد تند وکینه یی کردن مثل رحیمی بودند .

38- مجید فرلنگ : بازجوی شکنجه گر زندان اوین بند خواهران

39- اکبری : پاسدار زن ، مسئول اسایشگاه بند انفرادی بند زنان – وی نظر دهنده در مورد اعدامهای اوین بود.

40- حاج کربلائی : مسئول ملاقات زندان اوین – وی یکی از نزدیکان لاجوردی بود . وی از تجار بازار و از شرکای کارگاه اوین است . در آن جا در ازای مزد بسیار ناچیزی به زندانیان کار بسیاری از آنان میکشیدند و از این طریق پولهای هنگفتی به جیب میزدند . وی فشارهای زیادی بر خانواده های زندانیان سیاسی و حتی عادی می آورد .

41- حاج ناصر : مسئول بندها و انتقال زندانیان

42- حسنی : دادیار و از شکنجه گران اوین .

43- حداد: دادیار زندان و از شکنجه گران و عوامل سرکوب در اوین .

44- حاج شیرینی : از مسئولان کارگاه اوین .

45- ناصر آقائی : از مسئولان کارگاه اوین

46- حاج مراد : از مسئولان کارگاه اوین

47- عباس تیموری : از مسئولان کارگاه اوین

48- عباس شیرازی : از گروه ضربت دادسرای انقلاب – از عوامل اصلی اجرا کننده اعدامها

49 – عباس فتوت : از پاسداران قدیمی اوین که بعدها افسر نگهبان شد . وی نقش فعالی در قتل عام زندانیان در سال 67 داشت .

50- عباس خزائی : از پاسداران اوین . وی از جمله پاسداران شقاوت پیشه درسرکوب و شکنجه زندانیان بود و در جریان قتل عامها نقش فعالی را داشت .

51- رمضانی : از پاسداران قدیمی اوین . در قسمت آموزشگاه وی نقش فعالی در سرکوب زندانیان داشت و در قتل عام زندانیان در سال 67 نیز فعال بود .

52- مجید سرلک : از پاسداران قدیمی اوین ، مدتی در میدان تیر زندان به زدن تیر خلاص و حمل جنازه اشتغال داشت . وی معتاد به مواد مخدر بود

53- شریفی منش : از پاسداران فعال اوین و عامل اجرائی اعدامها

54- زرین گل : از پاسداران فعال اوین و عامل اجرائی اعدامها از بند 209 بند زندان اوین که متعلق به وزارت اطلاعات است .

55 – محمد الله بخشی : از پاسداران فعال اوین و عامل اجرائی اعدامها

56- محمود : از پاسداران فعال اوین و عامل اجرائی اعدامها .

57- حمزه لاوندی : از پاسداران فعال اوین و عامل اجرائی اعدامها

58- جهانگیر اسماعیلی : از پاسداران اوین و از عوامل فعال در جریان قتل عام

59- محمد الهی : از پاسداران اوین که در بسیاری از اعدامهای قتل عام حضور داشت .

60 – پاسدار هاشم ایلخانی : از پاسداران با سابقه اوین است .

61- پاسدار موسوی : از پاسداران قدیمی و از عوامل سرکوب زندانیان در اوین در قسمت آسایشگاه .

62 – صابری : یکی از پاسداران زن اوین و کسی که زندانیان را شلاق میزد .

63 – حاج رضائی : از پاسداران فعال اوین

64 – حاج امجد : از پاسداران فعال اوین

65- علی رضوانی : ((جیحونی )) از بند 209 زندان اوین از عوامل اصلی اجرا کننده اعدامها

66- عباس خضرائی : پاسدار در آموزشگاه اوین و عوامل اجرائی قتل عام

67 – عطاء فروغی : مسئول بهداری زندان اوین – اجساد زندانیان قتل عام شده را معاینه وشهادت آنها را تایید میکرد .

68 – دکتر میرزائی : مسئول دفتر لاجوردی – اجساد زندانیان قتل عام شده را معاینه وشهادت آنها را تایید میکرد .

69- سید عباس ابطحی : راننده آخوند جعفرنیری حاکم شرع اوین و از عوامل شکنجه و اعدام و تجاوز وی معروف به سید ، سابقا پاسدار محافظ لاجوردی بود . او خواهرش را صیغه لاجوردی کرده بود تا هرچه بیشتر به وی نزدیک بشود .


اسامی برخی پاسداران و شکنجه گران و دست اندرکاران قتل عام در گوهر دشت

70 – عرب : دادیار ناظر در زندان گوهر دشت

71- داوود لشکری : مسئول انتظامی و امنیتی گوهر دشت – وی مدتی نیز سرپرست زندان بود . از شکنجه گران اصلی گوهر دشت که در جریان قتل عامها نقش فعال و مهمی را داشت

72- حمید عباسی : وی از پاسداران سالن 6 اوین بود که نقش اساسی در سرکوب زندانیان داشت . بهمین خاطر ارتقا یافته و دادیار اوین شد. وی یکی از عناصر فعال در قتل عامها در گوهر دشت بود . از سال 68 نیز دوباره دادیار اوین گردید .

73- مجید تبریزی : معروف به مجید لره پاسدار گوهر دشت بود ودر خوش خدمتیهایش در سرکوب و شکنجه زندانیان به مدیریت داخلی زندان ارتقا یافت و در سال 66 به اسایشگاه اوین انتقال یافت .

74- خاکی : مسئول ملاقات گوهردشت مسئول بسیار فعال صحنه اعدام در جریان قتل عامها .

75 – بیات : مسئول بهداری گوهر دشت – از عناصر فعال در قتل عامها بود . در اعدام مجاهد شهید ناصر منصوری که دچار قطع نخاع شده بود ، نقش فعال داشت و اورا به همراه چند پاسدار از بهداری با برانکارد به محل اعدام بردند .

76- مرتضی رویایی ((فرج )) از پاسداران قدیمی گوهر دشت که به سمت افسر نگهبانی ارتقا یافت از عناصر اصلی در قتل عام زندانیان در گوهر دشت بود .

77- علی جاسم : پاسدار گوهر دشت از عوامل اصلی در قتل عامها در گوهر دشت . او به سمت افسر نگهبانی ارتقاء یافت .

78- عادل : مسئول فروشگاه در زندان گوهر دشت . مسئول بردن زندانیان به محل اعدام در جریان قتل عامها بود .

79- مصیب سرلک : از پاسداران فعال در جریان قتل عام زندانیان گوهر دشت

80- حاج خانی : از پاسداران گوهر دشت و از عوامل فعال در جریان قتل عام

81- غلامی : از پاسداران گوهردشت و از عوامل فعال درجریان قتل عام .

82 – جواد : معروف به شش انگشتی ، از شکنجه گران قدیمی زندان گوهر دشت که در زمان قتل عامها کارهای حقوقی قبل ازاعدام را انجام میداد .

83- عباس کولی وند : از پاسداران قدیمی اوین وگوهر دشت در زمان قتل عامها نقش فعالی داشت.

84- شیرازی : از پاسداران فعال گوهر دشت و عامل اجرائی حکم اعدامها

85- داوود : از پاسداران فعال گوهر دشت

86- رضا: از پاسداران فعال گوهر دشت .

87- محمد : معروف به ((گیر محمد )) از پاسداران فعال درگوهر دشت .

88 – ابولفضل : از پاسداران فعال گوهر دشت


مختصری درباره مقامهای رژیم آخوندی

علاوه بر مزدورانی که مستقیما در قتل عام سال 76 دست داشتند ، گزارشهای زیادی از زندانیان در دست است که مقامهای رژیم در سالهای قبل و بعد از آن نیز شخصا در شکنجه زندانیان دست داشته اند . گزارشهای متعدد حاکی از شرکت مستقیم هادی غفاری نماینده مجلس ارتجاع در شکنجه و به خصوص تجاوز به زنان زندانی میباشد .

زندانیان متعددی در بیان مشاهدات خود به هادی خامنه ای ((برادر خامنه ای و نماینده مجلس و صاحب روزنامه جهان اسلام )) و مجید قدوسی فرزند دادستان اسبق کل انقلاب رژیم اشاره میکنند . در میان گزارشهای اسامی بسیاری ار مقامهای رژیم ، حتی
اعضای کابینه خاتمی مشاهده میشود . که به تعدادی از آنان اشاره میکنیم :

- آخوند اسماعیل شوشتری ، وزیر دادگستری رفسنجانی و خاتمی

- مهاجرانی ، معاون پارلمانی رفسنجانی ، وزیر ارشاد و سخنگوی دولت خاتمی

- شمخانی ، قائم مقام سپاه ووزیر دفاع دولت خاتمی

- احمد توکلی ، وزیر سابق کارو نماینده فعلی مجلس

- ابوالقاسم سر حدی زاده ، وزیر سابق کارو نماینده فعلی مجلس

- جواد منصوری ، معاون سابق وزارت خارجه و استاد دانشگاه فعلی

- حسین شهاب الدین ، معاون سابق وزارت نفت

- فخر الدین حجازی ، نماینده سابق مجلس که مورد غضب خمینی قرار گرفت برای اینکه به خمینی گفته بود بگو که تو خود امام زمان هستی

- پاسدار سیف الهی ، فرمانده سابق نیروی انتظامی

- آخوند قرائتی رئیس سازمان مبارزه با بیسوادی

29 August 2007

به مناسبت کشتار سال 1367

پیام زندانیان سیاسی

به مناسبت کشتار سال 1367


قریب به 19 سال از تابستان گرم سال 1367 می گذرد.تابستان گرم وسوزان که دهها هزار زندانی سیاسی را در تنور خود سوزاند ، حتی آن زندانیانی سیاسی که دوران محکومیت خود را در سیاهچالهای رژیم سپری کرده بودند .
در آن سال دژخیمان رژیم آخوندی این قهرمانان وطن را از سلولهای خود در زندانهای اوین و گوهردشت ( رجائی شهر) کرج و سایر زندانهای ایران بیرون کشیدند و آنها را به مسلخ برده و اعدام کردند.

چو نیکو جوانانی که میهن عزیز مان ایران شاید دیگر هرگز همچون آنها را به خود نبیند. آرزوی همۀ ما اینست که مسببین این کشتار دستجمعی هر چه زودتر بدست محکمه ای ملی و انقلابی سپرده شده تا به سزای این تبهکاری خود برسند.

ما زندانیان سیاسی زندانهای گوهردشت کرج ، اوین ،ارومیه ، اصفهان، بیرجند ،کرمانشاه و اهواز خواستار آنیم که هر چه زودتر کمیته ای جهت تشخیص و تعقیب آمرین و عاملین این جنایت هولناک تشکیل شود.

زنده باد آزادی
جمعی از زندانیان سیاسی ایران
6 شهریور 1386

امیرحسین حشمت ساران،افشین بایمانی، بهروز جاوید طهرانی، منصور رادپور، علیرضا کرمی خیرآبادی
خلیل شالچی، عباس عسکریزاده، عبدالرضا رجبی، هاشم شاهی نیا، سعید ماسوری، غلامحسین کلبی خانم زهرا علیقلی، سعیده شاه قلعه، یاسر مجیدی، اکبرسنجابی، محمد ویسی، حمید برهان، پیمان خنجری، والی داودی، محمد موسوی، سعید سنگر،محمد نظری،عثمان مصطفی پور،خالد استاد قاری،ابراهیم حسین پور، خالد فریدونی سعید فقی پور،سید وهاب خیری مقدس ابراهیم خورندی، عزیز صادقی ، حسن محمودی،سعید سنگر،حسین حمزه ولی شجاع،عبدالرحمان رسول زاده ، اسعد امیری زندا ، حمید قنواتی، رضا پرتوئی،محمد نیکبخت

انتشار دهنده :
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران

http://pejvakzendanyan.blogfa.com
pejvak_zendanyan@yahoo.com
pejvakzendanyan@gmail.com
tel. : 0031620720193

.........................................................................................................


ما ایرانیان اصلا انسانهای فداکاری نیستیم
و اهل رزم و جنگ و مبارزه نیستیم
و اصولا این ادعاها دروغ است …

شما فکر می کنید
کسانی که در جریان خشونت های تندروانه کشور
در دهه شصت
کشته شدند،
قربانیان مظلومی بودند
که اگر پیروز شده بودند، کمتر از
حکومت آیت الله خمینی آدم می کشتند؟....


از نظر من حکومت موجود اصلاح پذیر است،
به شرطی که ما بخواهیم اصلاحش کنیم.
اگر بخواهیم حکومت را نابود کنیم، حکومت اصلاح پذیر نخواهد بود…" !

ا.ن. آقا
ملیجک خارج از کشور عالیجناب سرخ ریش و شرکا
http://www.doomdam.com/archives/000284.php#more
سه شنبه 23 مرداد 1386 - 14 آگوست 2007


.......................................

28 August 2007

هادی خرسندی: مبارزه وسيله است يا هدف؟ ...


رفتیم به دومین گردهمائی سراسری در باره کشتار زندانیان سیاسی در ایران (تابستان 67) در کلن آلمان. لطف کرده بودند مرا هم دعوت کرده بودند برای برنامه، با مهربانی و بلیت رفت و برگشت و پیشنهاد جا و مکان و خورد و خوراک سه روزه. این سمینار دو سال پیش هم بود و من رفته بودم.
برنامه‌ای گرم و شاد با دل و جان اجرا کردم امّا امیدوارم سال‌های دیگر چنین نباشد و چنان نکنند که غم‌انگیز است که سوته دلانی از زندانیان سیاسی و بازماندگان آنانی که رفته‌اند، دور هم جمع میشوند و ذکر مصیبت میکنند و عکس‌های غم‌انگیز به در و دیوار میآویزند. البته سخنرانی هست و خطابه و شعر و موسیقی هست و همه‌ی نفرات در روی صحنه، نخبه و جاندار، امّا کل قضیه بی‌جان است و بی‌هدف
مبارزه «وسيله» است يا «هدف»؟

هادی خرسندی
http://www.asgharagha.com/


گلي، زني که من از او آموخته‌ام

web.jpg


-------------------------------------

هدف چیست؟ من در روی صحنه می‌پرسم که باید ببینیم مبارزه، «وسیله» است یا «هدف»؟ بانوی
گرانقدری از دوستان نزدیکم، که حالا اگر اسم ببرم یا نشانی بدهم، مکافاتم بیشتر میشود، بعدش به من میگوید تا اوضاع چنین است، برای من، مبارزه، هدف است. در لحنش لجاج با من هم هست انگار. امّا که چی؟
روی صحنه، تابلوئی بزرگ میگوید:«سرنگون باد جمهوری اسلامی ایران». خوب، باد، امّا چه جوری؟ با همین تابلو؟!

گفتم بعداً، به یکی دوتا از برگزارکنندگان: بخت با من یار است که با طبقات گوناگون ایرانیان در تماسم. پارسال دعوتم کردند در شمال کالیفرنیا به یک جشنی برای اینکه پول جمع کنند به خاطر دانشجویان هوشمند امّا نیازمند ایرانی که در دانشگاه آمریکا درس بخوانند. ایرانیانی دیدم کمک‌های چندهزار دلاری میکردند. یک تابلو من داده بودم «گربه‌هه ایران ماست»، نقاشی گربه‌ای بود با شعر من زیرش، پنج ششهزار دلار به نفع برنامه خریداری شد. تازه این فقط یک قلم از ده‌ها قلم حراجی بود که انجام شد.

به دوست چریکمان گفتم آنجا ایرانیانی بودند که میلیون و میلیون‌ها داشتند، امّا هیچکدامشان «طاغوتی» نبودند و از راه معاملات زمین پولدار نشده بودند، بلکه دانشمندانی جوان بودند همسن و سال همین خواهران و برادران مبارز، که در علم کامپیوتر وعلوم دیگر پیشرفته بودند. یعنی به غرب که آمده‌اند اگر از کارکردن در مکدونالد و کنتاکی شروع کرده بودند، امّا در آن شغل نمانده‌اند و درس خوانده‌اند و خود را بالا کشیده‌اند. الآن هم با دنیای شما غمزده‌های داغدیده و زندان کشیده بیگانه‌اند، چرا که شما هم فقط با خودی‌ها محشورید و بدون اینکه مذهبی باشید، قائل به نجسی و پاکی هستید. خودتان را بالا نمیکشید، مبارزه را هدف کرده‌اید و عشق ِ زندگی ِ بهتر ندارید. شب و روز به خلق و نجات خلق فکر میکنید، امّا خودتان را که یکی از کل خلق هستید و یکی از شریف‌ترین‌های خلق هستید، اول نجات نمیدهید!

مثل سوته‌دلان دور هم جمع میشوید و جوانی را میآورید نشان میدهید که رژیم پدر و مادرش را کشته و زندگی‌شان از هم پاشیده و حرف‌های غمبار میزنید و در آن سالن شعار میدهید که زندانی سیاسی آزاد باید گردد و بعد از سه روز که این مراسم تمام میشود، دیگر غم نان فرصت نمیگذارد برنامه‌ای بریزید و حرکتی بکنید و اینهمه که ذکر مصیبت گذشته را میکنید، امان ندارید حالا برای آینده طرحی بریزید.

طرحی اگر برای مبارزه دارید و نیازمند کمک مالی هستید، من حاضرم همراهتان بیایم برویم به آمریکا، پیش همان ایرانیان پاکدلی که به دانشجویان نیازمند کمک میکنند، به زلزله‌زدگان بم کمک میکنند، به بیماران سرطانی کمک میکنند، بگوئیم برای رهائی زندانیان سیاسی، برای مبارزه علیه دیکتاتوری، برای جلوگیری از سنگسار، یا برای سرنگون کردن رژیم جنایتکار جمهوری اسلامی، با ما همراهی کنید.

دوستان! زمانش رسيده که بهتر کار کنيم.

دوستان عزیز! دلخور نشوید، شما يک صفحه عکس‌های این سمینار را روی سایت گذاشته‌اید، اولاً که دریغ از چند خط گزارش، یا یک خط شرح عکس، یا اقلاً یک کلمه نام صاحب عکس! ثانیاً خیلی‌هاتان متخصص کامپیوترید. از من‌‌ ِ ناشی ِ قلمزن ِ تحصیل نکرده میپرسیدید چکار کنیم که عکس‌ها سبکتر روی اینترنت برود که زودتر نمایان شود و وقت مراجعان کمتر گرفته شود؟

حدود ده دقیقه وقت من گرفته شد فقط که عکس‌ها «دانلود» بشود (شاید!). بالائی‌ها با وزّاریاتی آمد و بعد عکس خودم از بالا شروع شد به ظاهر شدن، تا قسمت کچلی که آمد، بالای پیشانی گیر کرد و ایستاد! ماسید به صفحه. خشک شد. البته من فهمیدم خودم هستم اما خوب کاشکی اقلاً از پائین به بالا دانلود میشد!

کامپیوتر من، که قوی هم هست بالأخره مقاومتش تمام شد، اصلاً ارتباط اینترنتش پرید و صفحه را بست و رفت. از اين سنگين‌تر و بيرحمانه‌تر نميشود عکس روي اينترنت گذاشت. مايه‌اش دوتا کلیک اضافه بود که عکس‌هاي چند مگا بايتي به چند کيلو بايت تقليل يابد و مثل برق روی صفحه باز شود، بدون لطمه خوردن به شفافيتش.

نشانی محل برگزاری را توی سایت گذاشته بودید، با ذره‌بین هم خوانده نمیشد. اصلاً این سایت است شما دارید؟ همه چیز باید با بی‌سلیقگی و فقر تکنیکی و هنری همراه باشد؟ بابا قالب‌های از پیش ساخته شده هست برای صفحه‌ی اینترنتی درست کردن.

راستي شعري روي سايت گذاشته‌ايد «به بهانه‌ي سمينار....» (چرا به بهانه؟) و در تصويري که اين شعر را همراهي ميکند، در کنار سعيد سلطانپور و خسرو گلسرخي و امير پرويز پويان ... عکس صمد بهرنگي را چرا گذاشته‌ايد؟ صمد را که قرار است اذيت نکنيم.

این مراسم شما، آن حالت اردوئی و پیک نیکی و دور هم بودن و شور و حال سفر و تازه کردن دیدارش خوب است البته. نارسائی‌هائی هم هست که اجتناب ناپذیر است البته، جنایات رژیم شاه و خمینی را هم فراموش نباید کرد البته، امّا .....

نمیدانم چه امّائی ..... امّا اگر سال دیگر قرار باشد دوباره چنین مراسم بی‌هدفی برگزار شود، و از من هم دعوت شود، من باز هم خواهم آمد!! چرا که دلم با شماست و چهره‌ی نجیب و انتقادپذیر رفیقی که روز آخر با او حرف زدم، در برابر من است و قول و قراری که وقت خداحافظی با علی آبانی گذاشتم هم فراموشم نمیشود.

شش هفت سال قبل از انقلاب، دوستی که در ایران مددکار اجتماعی شده بود (اولین دوره بود گمانم)، مرا میبرد که برای بچه‌های جنوب شهر شعر بخوانم و با آنها گفت‌و‌گو کنم. یکی از محل‌هائی که یک روز رفتیم، کوی نهم آبان بود در جاده‌ی آرامگاه. دوسال پیش که به سمینار رفتم، علی«آبانی» آمد و یادآور دیدار سی‌ چهل سال پیشمان شد و گفت که من از بچه‌های نهم آبان بودم و تو آمدی برایمان شعر خواندی!

علی آبانی حالا فیلمبردار و مصاحبه‌گر قابلی شده و در این دوسال میکروفن را انداخته گردنم و دوربینش را به کار انداخته. قرار است سال آینده هردو از خاطرات «آن روز» بگوئیم.

مرگ بر جمهوری اسلامی!

هادی خرسندی
http://www.asgharagha.com/

6 شهریور – 28 اوت

.........................................................................................................

هادي و صمد، ده سال بعد!

shw2.gif
تاريخ اجرا در بعضي شهرها بعداً اعلام ميشود و در چند شهر احتمال تغيير هست.
با پوزش اگر اسم شهر شما را در فارسي يا لاتين - يا هردو! - اندکي غلط نوشته باشيم! مثل PRAGUE- که صفر هم اول شماره تلفنش اضافي است -. برگزارکنندگان برنامه لطفاً اشتباهات احتمالي را ايميل کنند. (باز مثل همان PRAGUE) همچنين براي اطلاعات بيشتر عموم: hadikhorsandi@aol.com
در صورت برخورد با مشکل در تماس مستقيم با شماره‌هاي داده شده شهرها، لطفاً با شماره 9835 8202 020 يا موبايل 07888752276 در انگلستان (يا 7878 887 818 در آمريکا) تماس بگيريد.
Barname27AugWeb.gif


26 August 2007

مهدی سامع: زمین زیر پای ولایت فقیه می لرزد



زمین زیر پای ولایت فقیه می لرزد



مهدی سامع



طی ماه گذشته تعداد زیادی از زنان و مردان میهن ما به اتهامات واهی «محاربه و افساد فی الارض»، « تجاوز به عنف» و ....در تهران، مشهد، زاهدان، گرگان، ساوه، گنبد کاووس، تبریز و ....در بیدادگاههای «ویژه امنیتی» محاکمه و در ملاءعام به دار آويخته شدند. نظام منحط و منفور ولایت فقیه با 20 برابر کردن اعتبارات امنیتی نشان داد که امنیت حاکمیت بیش از آن لرزان است که سرکردگان فرومایه این نظام بتوانند با هیاهو و توسل به رذیلانه ترین شیوه ها آن را پنهان کنند. رقص زنان و مردان بر چوبه های دار و پیچ و تاب پیکر خونین آنان بر تختهای شکنجه و زیر تازیانه های دژخیمان، روشنترین نشانه ترس و وحشت حاکمان جنایتکار ایران است.

تاثیر دهها مانور «گردانهای عاشورا و الزهرا» با لبخند پر معنی مجید کاوسی بر پایه چوبه دار رنگ می بازد. زمین زیر پای سران رژیم به لرزه درآمده و واکنش قاضی مرتضوی از آخرین سخنان زنده یاد مجید کاوسی که در آن ذره ای ندامت و پشیمانی وجود نداشته، پوسیده بودن ولایت جهل و ستمکاری را افشا می کند. این چوبه های دار و این تختهای شکنجه و این به بند کشیدنها نتوانسته عطش آزادی را فرونشاند و شعله مبارزه را خاموش کند. مبارزه بی امان مردم ایران، پایه های فرتوت ولایت خامنه ای را در سال «اتحاد ملی و انسجام اسلامی» هر روز بیش از روز قبل ویران می کند و تب و تاب مبارزه دورانساز مردم، شهامت جوانان و مقاومت زنان و ایستادگی زندانیان سیاسی که جملگی بار مبارزه برای آزادی را بر دوشهای خود حمل می کنند، فرومایه گان حاکم را مجبور کرده تا پلیدی و رذالت خود را به شکل عریان به نمایش بگذارند. حرفهای پاسدار احمدی نژاد در واکنش به خیزش دانشجویان میهن ما نمونه ای از این واکنشهای وحشت آلود و البته حقیرانه است. احمدی نژاد که خطرناکترین «میکروب» برای ایران است، جوانان را «اشرار» می نامد که «يا بايد اصلاح بشن يا دربند بشن» و «يا همين كاري كه اين خيلي خوب بود.» منظور این پاسدار حقیر و فرومایه از «همین کار» اعدامها می باشد. او می گوید:

«ببينيد طرح امنيت اجتماعي يك چيز ضروري است.... طبيعت كار اين است كه دولت از تامين امنيت مردم با تمام توان دفاع مي كند به خصوص برخورد با اين اشرار, اينها اصلا همه بايد دفاع كنند مردم ما هم كه مي دونيد بسيار خوشحالند از اين كه اين آدمهايي که آدم تعجب مي كنه چطور يك انسان به اين جا مي رسه، چطور به اين جا مي رسه. من كه خودم قبلا در يك موضوعي كه پيش اومد برايم، در حاشيه اون موضوع با يكسري از اين باندها ديدم عجب، چي هستند اينها، اينها يك دونه شون هم مثل ميكروب خطرناكه. خب اينها يا بايد اصلاح بشن يا دربند بشن يا همين كاري كه اين خيلي خوب بود.»(تلويزيون شبكه دو، پنج شنبه 4 مرداد)
روزی که دانشجویان دلیر پلی تکنیک تهران در مقابل چشمان احمدی نژاد عکسهای او را به آتش کشیدند، عزم خود را برای نابودی میکروب ولایت فقیه از جامعه ایران نشان می دادند و امروز دست نشانده ولی فقیه برای فرونشاندن شعله های خشم و نفرت مردم ایران، چوبه های دار و شکنجه گاهها را به رخ می کشد. همین حرفهای چندش آور گماشته ولی فقیه دلیل روشنی بر نفرت عمومی از نظام حاکم است. همین حرفها نشان می دهد که تهدید اصلی برای نظام ولایت فقیه مردم ایران هستند و سرهمبندیهای آیت الله خامنه ای برای اثبات «دشمن خارجی» به مثابه «تهدید اصلی» فاقد کوچکترین ارزش است. ولی فقیه نظام می تواند به گماشتگانش دستور هرگونه سرکوب و ستمگری بدهد، می تواند با شکنجه و اعدام بر قدرت تکیه زند و با غارت منابع مردم ایران بر تنور جنگ و بنیادگرایی بدمد. اما او نمی تواند با این شیوه ها ضعف، بحران و وحشت ولایتش را پنهان کند. از این به بند کشیدنها، داغ و درفش به رخ کشیدنها و از این چوبه های دار هیچ کس علامت و نشان قدرت دریافت نمی کند. وقتی پاسدار محمد علی موسوی(جانشين فرماندهی ناحيه مقاومت بسيج مالک اشتر) خبر از مانور «علويون و فاطميون» که طی 21 روز « ۱۷گردان عاشورا و هشت گردان الزهرا با عملياتهای دفاع از کوی و برزن، مقابله با ناآرامیها را تمرين می کنند»(کیهان، پنج شنبه 28 تیر) را می دهد و هنگامی که پاسدار حسين ذوالفقاري( جانشین فرمانده نيروي انتظامي) در توصیف فتوحات طرح «ارتقاي امنيت اجتماعي» خبر می دهد که مزدوران رژیم «977هزار تن را در تهران مورد بازجويي خياباني قرار داده اند و 4209 تن دستگير كرده اند(ايسنا 11مرداد)، و زمانی که پاسدار رضا زارعي فرمانده نيروي انتظامي در استان تهران در توصیف فتوحات طرح «ارتقاي امنيت اجتماعي» مدعی می شود که «4 هزار نفر به دليل اوباش‌گري و ايجاد مزاحمت توسط پليس دستگير شدند.طي دو ماهه 68مكان عرضه پوشاك غيرمجاز در استان تهران شناسايي و پلمب شد. در استان تهران به 93هزار نفر تذكر داده شد و 4هزار و 12 نفر شامل دوهزار و 891 زن به مقر پليس هدايت شدند» (فارس 17مرداد)، هیچ کس این بگیر و ببندها را ناشی از قدرت ارزیابی نخواهد کرد و از آن مهمتر در شرایطی که فقط در تهران «977هزار تن» مورد بازجویی خیابانی قرار گرفته اند،

دیگر برای هیچ کس جای تردید نمی ماند که زمین زیر پای حکام ایران به لرزه افتاده است. در مقابل زندان، شکنجه و اعدام، مردم ایران مقاومت و ایستادگی را برگزیده اند. به این مقاومت تن بسپاریم.


http://www.iran-nabard.com/
ایران نبرد

24 August 2007

الاهه بقراط: فروپاشی "قانونی" یک جامعه

حقیقت این است که جامعه ایران بطور قانونی و سیستماتیک در حال فروپاشی است


فروپاشی "قانونی" یک جامعه

الاهه بقراط


حقیقت این است که جامعه ایران بطور قانونی و سیستماتیک در حال فروپاشی است. مردمی که امکانات آموختن، رشد، ابتکار، اعتراض و تحقق بخشیدن خود از آنها سلب شده است، کمترین نقش را در این فروپاشی دارند. آنها قربانی‌اند. اما از یک سو زمامداران حکومت اسلامی و مافیای سیاسی- اقتصادی و از سوی دیگر همه احزاب سیاسی موجود، اعم از قانونی و غیرقانونی، در این فروپاشی نقش دارند. آن یک با اقدامات خود، آن دیگری با سکوت مرگبار و بی‌عملی مزمن خویش، و این یک از تکرار عادت و امیدهای واهی درباره «انتخابات آزاد» در جمهوری اسلامی یا حمله نظامی توسط کشورهای خارجی گرفته تا به آرزوی دمکرات شدن هفتاد میلیون ایرانی که معلوم نیست در کجا و در کدام شرایط باید این دمکراسی را بیاموزند! بر اساس «ادب از که آموختی از بی ادبان» با این «صدا و سیما»؟ با این ساختار سیاسی؟ با این اقتصاد مافیایی و فقر؟ با صیغه و تعدد زوجات؟ با دروغ و ریای روزمره؟ با اعتیاد؟ با شکنجه و زندان؟ با مصاحبه‌های اجباری؟ یا در میدانهای اعدام؟ چه کسانی خود و دیگران را می‌فریبند هنگامی که واقعیت با هزار زبان در سخن است؟

http://www.cyrusnews.com/news/fa/

نیک‌آهنگ کوثر: برای همه روزنامه‌نگارهای در بند

روزهای اولی که در کانادا کارگری کردم و بعد پشت دخل ایستادم، خنده‌ام گرفت. به خودم گفتم که این آینده من در ایران می‌بود. باید می‌پذیرفتمش.

سال‌ها پیش هنرپیشه‌ای را می‌دیدم که در خیابان ویلا پشت دستگاه زیراکس می‌ایستاد و کار می‌کرد. گوینده‌ای را می‌دیدم که در داروخانه‌ای در گیشا پشت دخل ایستاده بود. فوتبالیستی را می‌دیدم که مسافرکشی می‌کرد، بعد از سال‌ها بازی دربهترین تیم پایتخت و پوشیدن پیراهن تیم ملی.

برای همه روزنامه‌نگارهای در بند

راستش فکر می‌کنم کسانی که زندان رفتن روزنامه‌نگار را به دلایل کاری که از او منتشر شده، قابل دفاع می‌دانند، یا سرسپرده‌اند و یا بنای سرسپرده‌گی دارند. بدون شک روزنامه‌نگار مسوولیتی دارد. نمی‌تواند دروغ بگوید. نباید از قدرت دفاع کند. باید واقعیت‌ها را به مردم بشناساند و پولش را هم با واسطه از مردم می‌گیرد.

روزنامه‌نگاران کارمند، یا آنها که به کارمندی عادت کرده‌اند هرگز به سراغ نقاطی نمی‌روند که خطرناک خوانده شده. روی لبه راه رفتن تبعات خود را دارد.

با این همه هر کسی هم حق دارد که به خاطر حفظ منافعش ننویسد و نگوید و فقط مداح قدرت باشد تا بورسی یا هزینه اقامتی نصیبش گردد یا بعدها از آگهی‌های دولتی یا شبه دولتی در رسانه‌ای نزدیک به قدرت بهره ببرد.

روزنامه‌نگاری از این کارمندان ضربه شدیدی خورده است.

ضربه دیگر روزنامه‌نگاری مملکت ما از اعضای احزاب است که در حوزه‌های سیاسی یا مرتبط به صورت ثابت کارهای‌شان منتشر شده است. این روزنامه‌نگاری تبلیغاتی اثری جز دور شدن ساختار ژورنالیستی روزنامه از واقعیت‌ها ندارد. اگر واقعیتی را بدانید و فقط بخشی از آنرا بیان کنید، اسمش چیست؟ تحلیل با اطلاع‌رسانی فرق می‌کند.

بخشی از آسیب پذیری روزنامه‌های امروز ما بواسطه نگاهی است که ساختار حکومت به رسانه‌هایی دارد که نقش حزب یا احزاب رقیب را بازی می‌کنند. وقتی رسانه‌ای عملا بخشی از گروه یا دسته‌ای باشد که به قدرت اعلام جنگ کرده، اولین قربانیان، سربازان قلم به دستی هستند که هیچ ندارند و بعد از قلع و قمع وسیع هم حزب یا گروه حامی، آنها را به فراموشی می‌سپارد.

وقتی روزنامه‌نگاری مملکت ما اینقدر سست بنیاد شده، جایگاه روزنامه‌نگار به پایین‌ترین موقعیت خود از منظر قدرت خواهد رسید. روزنامه‌نگار موجود بی‌پناهی خواهد شد که با هر جایی که کار کند باید هزار و یک اتهام را پاسخگو باشد. مثلا یک روزنامه‌نگار که جایی برای انتشار اثرش ندارد، از ده تا روزنامه هم طلبکار است و پولش را خورده‌اند و باید تا آخر برج اجاره خانه‌اش را تامین کند و شکم زن و بچه را سیر، از کجا بیاورد و سالم زندگی کند؟ در وبلاگ خلبان بازنشسته می‌خواندم که خلبان‌ها مسافرکشی می‌کنند. می‌دانم چه اعصابی از ایشان خرد می‌شود، ولی وقتی روزنامه‌نگاری با اعصابی خط‌خطی که پول خرید یک خودرو را ندارد با بحران روبرو می‌شود چه باید بکند؟

روزهای اولی که در کانادا کارگری کردم و بعد پشت دخل ایستادم، خنده‌ام گرفت. به خودم گفتم که این آینده من در ایران می‌بود. باید می‌پذیرفتمش. سال‌ها پیش هنرپیشه‌ای را می‌دیدم که در خیابان ویلا پشت دستگاه زیراکس می‌ایستاد و کار می‌کرد. گوینده‌ای را می‌دیدم که در داروخانه‌ای در گیشا پشت دخل ایستاده بود. فوتبالیستی را می‌دیدم که مسافرکشی می‌کرد، بعد از سال‌ها بازی دربهترین تیم پایتخت و پوشیدن پیراهن تیم ملی.

شهرت و به‌به و چه‌چه زودگذر است. فردا فراموشت می‌کنند، ولی این خودت هستی که فراموشی به این زودی به سراغت نخواهد آمد.

...

الان بعضی از همکاران ما در زندان هستند. به خاطر کار حرفه‌ای‌شان یا به بهانه‌هایی بیهوده که هیچکس باورش نمی‌شود. فردا که از زندان خارج شوند، نه شغلی خواهند داشت و نه یاوری.

از دست هیچکدام ما کاری ساخته نیست جز زنده نگاه داشتن یاد ایشان. همه اینان دوستان و همکاران ما بوده‌اند و خواهند بود. به فکر خانواده‌های‌شان باشیم. همین سر زدن به خانواده‌های روزنامه‌نگاران زندانی برای پدر و مادر همسر و فرزند قوت قلب است. باورشان می‌شود که اگر گروه‌های مدعی دموکراسی فراموش‌شان کرده‌اند، ولی یاران واقعی هنوز وجود خارجی دارند.

کاش صندوقی بود فراتر از صندوق فکسنی انجمن و روزنامه‌نگاران تا حد امکان همکاران دربند و خانواده‌های‌شان را از نظر مالی هم حمایت می‌کردند



23 August 2007

داریوش همایون: هر گونه مخالفت با آخوندها ، براندازی حکومت آخوندی است

بی ملاحظه گی روز افزون حکومت هدفی جز اين ندارد که نياز به پرده پوشی و توجيه نيز از ميان برود. اعدام های دسته جمعی جوانان، بستن بی دليل روزنامه ها؛ سنگسار به شمار روزافزون که مانند اعدام ها به سطح تفريح عمومی بالا برده می شود؛ تبرئه دزدان ميلياردی اموال عمومی و خلافکاران بزرگ محکوم شده در دادگاه ها، آزاد کردن عاملان آدمکشی های امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ثابت شود که هيچ معروف و منکری در کار نبوده است؛ ريختن در خيابان ها و آزار ده ها هزار زن و مرد به بهانه پوشش غير اسلامی بخشی از اين استراتژی است. کمک های چند ميليارد دلاری به دوستانی مانند کوبا و نيکاراگوا و سوريه و زيمبابوه وحماس و حزب الله، در همان حال که گامی هم برای پاک کردن خيابان ها از کارتن خواب ها و کودکان خيابانی برداشته نمی شود بخش ديگر آن.

هر گونه مخالف
با آخوندها

براندازی حکومت آخوندی است


داریوش همایون


در فولکلور مذهبی دوزخ را به طبقات تقسيم می کنند و در اين اشاره به حقيقتی است. زشتی و بدی درجات دارند. چاه بی بنی هستند که فرد و نظام حکومتی و جامعه می تواند همچنان در آن پائين تر رود. اين پيش بينی که ديگر از اين نمی تواند بد تر شود همواره نادرست در آمده است. آدميان اگر به خود اجازه دهند می توانند خويشتن و جهان را بد تر و بد تر کنند. آفرينشگری انسان مرز ندارد. با اينهمه ما در زمان و مکان زندگی می کنيم و هر لحظه ما مرز بندی می شود. اکنون در اين زمان و در جائی که ايران است می توانيم مرز تازه زشتی و بدی را ببينيم. پيش از ما روس ها و سپس ايتاليائيان و آلمان ها به اين مرز رسيدند و ده ها جامعه انسانی به دنبالشان. اين مرز تازه ــ واپسين مرز تا اينجا ــ عادی شدن زشتی و بدی، به زبان ديگر، زشت نبودن و بد نبودن زشتی و بدی است.

زشتی و بدی، حتی عادی شدن آن تا مرز زشت و بد شمرده نشدنش، تازگی ندارد و به کهنگی جامعه انسانی است. در اينجا به گونه تازه و ترسناک تری از اين فرايند نظر داريم که لنين آغازگر آن است. به گفته يک تاريخنگار بريتانيائی"اين ايده که يک جهان بينی يگانه و تام (توتال) را می توان به دست يک رژيم پليسی دد منش بر همه جهان تحميل کرد يک سرنوشت تازه سياسی برای جهان مدرن بود." او( لزلی چمبرلين) نخستين رويداد مهم را در اين فرايند به روزی در سپتامبر 1922 می برد که نخستين کشتی را از نويسندگان و انديشه وران روس (پس از پرونده سازی و بازجوئی های شرماور) پر کردند و از پترو گراد آن روز، سن پترز بورگ اصلی، به تبعيد اروپای باختری فرستادند. مسافران آن کشتی که به ناو فلسفه مشهور شد پيشاهنگان صد ها هزار انتلکتوئلی هستد که در سده بيستم بدين گونه پاکسازی و تبعيد شدند و هنوز می شوند. (استالين البته لنين را با آغاز گولاگ و تيرباران های چند هزارتنی مسکو در 1937 "تکميل" کرد.)
تکيه در اين گفتاورد بر "رژيم پليسی دد منش" و "جهان مدرن" است.

پيش از لنين نيز، هم جهان بينی مطلق گرای جهانروا به صورت مذهب بود و هم شيوه های دد منشانه که پايگان hierarchy مذهبی، يا دست در دست حکومت ها و يا به استقلال بر زمينه نا آگاهی عمومی بکار می برد. سرتاسر تاريخ بشری داستان زشتی و بدی، و پذيرفته شدن و ناپسند ندانستن آن است. فرض بر اين بود که جهان مدرن از چنان سرنوشتی پاک شده است. ولی جهان مدرن با خود ايدئولوژی های توتاليتر و رژيم های پليسی نيز آورد که با کارائی بی مانندش آنچه را که مذهب هم نتوانسته بود با انسانيت کردند.

اکنون حال ايران را می بايد ديد که زشتی جهان مدرن و مذهب اعصار کهن در آن دست يکی کرده اند. اسباب رژيم پليسی مدرن در خدمت مذهب در آمده است، و آن مذهب در تعبير پايگان مذهبی و پوشانده در واپسماندگی دل بهمزن او، به يک ايدئولوژی (با "ای" بزرگ و از روی نمونه لنينی) دگرديسی شده است.

جنبش اسلام سياسی از همان شريعتی اش يک پا در فولکلور شيعی، از بد ترين و غير انسانی ترين روايت سراسر آلوده به خشونت و عوامفريبی و خرافات آن، و پای ديگر در توتاليتاريسم لنينی داشت و خمينی آن راسلاحی برای تحميل لايه اجتماعی آخوند بر سرتاسر زندگی ملی گردانيد. او گفتمان انقلابی و توتاليتر مارکسيست-لنينيست ها را پيچيده در جامه شيعی از شريعتی گرفت که ستاينده اش بود (هيچ ستايشی بالا تر از تقليد نيست؛) و تکنيک های رژيم پليسی را از سازمان های چريکی و حزب توده گرفت که بی دريغ به خدمتش کمر بستند. اکنون جانشينانش در راه "دولت توتاليتر پادگانی، واپسين مرحله لنينيسم" هستند که در نظام های کمونيستی نيز به درجات و صورت های گوناگون روی داد. (با وامگيری از "امپرياليسم، واپسين مرحله سرمايه داری" خود لنين.)

* * *

رژيم اسلامی در تازه ترين پوست اندازيش (مار، و اخلاقيات مشهورش، همان است) که با انتخابات استراتژی "چراغ خاموش" آغاز شد نه تنها می خواهد تا پايان راه انقلاب، برقراری يک جامعه اسلامی به معنی ترکيبی از حوزه و حسينيه و دنباله منطقی آن چاه جمکران، برود، نه تنها هيچ استراتژی و تاکتيکی را برای رسيدن به نظام اسلامی خود به اندازه کافی پست و جنايت آميز نمی شمارد، بلکه در پی جا انداختن روحيه گروه فرمانروا درسطح جامعه است. مردم می بايد چنان به همه چيز عادت کنند که هيچ پستی و جنايتی را بد و زشت نبينند.

بی ملاحظه گی روز افزون حکومت هدفی جز اين ندارد که نياز به پرده پوشی و توجيه نيز از ميان برود. اعدام های دسته جمعی جوانان، بستن بی دليل روزنامه ها؛ سنگسار به شمار روزافزون که مانند اعدام ها به سطح تفريح عمومی بالا برده می شود؛ تبرئه دزدان ميلياردی اموال عمومی و خلافکاران بزرگ محکوم شده در دادگاه ها، آزاد کردن عاملان آدمکشی های امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ثابت شود که هيچ معروف و منکری در کار نبوده است؛ ريختن در خيابان ها و آزار ده ها هزار زن و مرد به بهانه پوشش غير اسلامی بخشی از اين استراتژی است. کمک های چند ميليارد دلاری به دوستانی مانند کوبا و نيکاراگوا و سوريه و زيمبابوه وحماس و حزب الله، در همان حال که گامی هم برای پاک کردن خيابان ها از کارتن خواب ها و کودکان خيابانی برداشته نمی شود بخش ديگر آن.

رژيم تعمد دارد به مردم نشان دهد که هيچ تعهدی دربرابر آنان احساس نمی کند و آنها می بايد به فرو رفتن هرچه بيشتر در فقر عادت کنند و بپذيرند که هيچ چيز زننده ای در فراموش شدن آنها وجود ندارد. آنها مهم ترند يا مثلا حکومت ارتگا؟

اين روند همچنان پيش می رود. هر مخالفت با حکومت در حکم براندازی است. ايرانيان می بايد پايندگی اين گروه فرمانروا را با هر بدی که دارد مانند خشکسالی که بخش های بزرگی از سرزمين ما را تهديد می کند و اصلا به رژيم هيچ مربوط نيست امری ناگزير و جزء طبيعت امور بشمارند:

حکومت يعنی همين که عده ای هر چه می خواهند به سر کشور بياورند.

تکرار روز افزون اين نظر از سوی مسئولان و سخنگويان حکومت، و سرکوب بی دريغ هر کس عقيده ديگری داشته باشد ياد آور شيوه های نظام های کمونيستی است تا ديگر تصور برداشتن شان نيز به ذهن مردمان نيايد. با به رخ کشيدن ناشايستگی وفساد و ستمگری زمينه می سازند که حکومتی اين چنين امری طبيعی گرفته شود.

اما مرز زشتی و بدی را تنها حکومت ها نمی کشند. سهم مردم مهم تر است. در بد ترين ديکتاتوری ها نيز سخن لرد اکتون "هر ملتی شايسته حکومتی است که دارد" به درجه ای درست است. اگر مردم نپذيرند اين مرز ها کشيده نمی شوند. ممکن است کسان زورشان به حکومت نرسد ولی در حوزه خودشان آزادی دارند که زير بار نروند و عادت نکنند. در همين جمهوری اسلامی ده ها هزار و بيشتر مبارزان جامعه مدنی از زن و مرد و کارگر و دانشجو و روشنفکر ــ و بيشمارانی که خبری از آنها نمی آيد زير بار نمی روند. بدی و زشتی را می بينند و هر جا بتوانند، اگر چه اندک، پس می زنند. ديگران می توانند اگر هم خود را ناتوان می يابند دست کم دستاويز قضای آسمان و خواست امريکا را (هنوز امريکاست که احمدی نژاد ها را می آورد!) رها کنند و سرنوشت ناشاد خود را تغيير ناپذير نشمارند

22 August 2007

حسین درخشان: افسانه‌ی میانه‌روی رفسنجانی

افسانه‌ی میانه‌روی رفسنجانی




آدمی که حرف از میانه‌روی و عقلانیت و وطن‌دوستی رفسنجانی بزند
یا چیزی به اسم شرم و حیا نمی‌شناسد
یا اینکه «حاج‌آقا» نانش را می‌دهد

خیلی جالب است که یک‌دفعه روزنامه‌نگارهای رفسنجانیست می‌خواهند رفسنجانی را به عنوان سمبل میانه‌روی به ما بچپانند.

مثلا مطلب تازه‌ی زیدآبادی را نگاه کنید که سعی می‌کند به بهانه‌ی جلد تازه‌ی خاطرات پایان‌ناپذير رفسنجانی او را به عنوان فرشته‌ی نجات‌بخش ایران نشان دهد. تیتر مطلب
«واکنش تندروها به خاطرات هاشمی رفسنجانی» طوری القا می‌کند که انگار هر کس منتقد یا مخالف رفسنجانی است الزاما تندرو است و الزاما طرفدار احمدی‌نژاد است.

یکی دو هفته است که رفسنجانی و ماشین پروپاگانداایش -- که ماشاالله به طرز جالبی تقریبا تمام خبرنگاران خارجی ساکن ایران و نیز بسیاری از روزنامه‌نگاران سابقا «اصلاح‌طلب» را در ایران و اروپا و آمریکا (از ابراهیم نبوی و حسین باستانی و امید معماریان با تمام اسم‌های مستعارشان بگیرید تا قوچانی و منتجبی و زیدآبادی تا رابین رایت و رابرت تیت و دلفین مینویی و ...) شامل می‌شود -- شروع کرده‌اند به تبلیغ برای سرور و سالارشان با این محور که اگر رفسنجانی بیاید ایران دست از «ماجراجویی اتمی» و «نقض حقوق بشر» و اینها دست برمی‌دارد و با آمریکا هم کنار می‌آید.

خیلی جالب است که فکر کرده‌اند مردم عادی فراموش کرده‌اند که همین رفسنجانی بود که به کمک احمد خمینی کثیف‌ترین و شدیدترین برخوردهای اول انقلاب را با ملی-مذهبی‌ها و بنی‌صدر و بعدتر چپ‌ها و منتظری و بعد هم طرفداران میرحسین موسوی و خاتمی کردند.

کسی یادش نرفته که در زمان همین رفسنجانی گوگولی بود که عباس عبدی بخاطر چهارتا مقاله در انتقاد از سیاست‌های اقتصادی دولت او نزدیک به یک‌سال به زندان رفت. بسیاری از ترورهای مخالفین جمهوری اسلامی در داخل و خارج در زمان مسوولیت همین رفسنجانی ناناز اتفاق افتاد. وزارت اطلاعات زیر مسسولیت مستقیم رفسنجانی وارد آن کثافت‌کاری‌های اقتصادی و قتل منتقدان و نویسندگان شد.

کسی یادش نرفته که چطور وقتی ماجرای معامله‌ی رفسنجانی با دست‌راستی‌ترین و فاسدترین مسوولین امنیتی آمریکا در زمان ریگان توسط مهدی هاشمی فاش شد چه بلایی سر او آمد.

این بشر بخاطر منافع شخصی خودش و دوروبری‌هایش بزرگترین لطمه‌ها را به ایران از هر نظر که فکرش را بکنید زده است و فکر نمی‌کنم تا وقتی از شرش خلاص نشویم بسیاری از کثافت‌کاری‌هایش، بخصوص در سال‌های آخر زندگی خمینی که عملا او و احمد خمینی مملکت را از طریق می‌چرخاندند، آشکار شود.

آدمی که حرف از میانه‌روی و عقلانیت و وطن‌دوستی رفسنجانی بزند یا چیزی به اسم شرم و حیا نمی‌شناسد یا اینکه «حاج‌آقا» نانش را می‌دهد.

اگر آقایان توانستند احمدی‌نژاد را جای جورج کلونی بفروشند، رفسنجانی را هم می‌توانند به عنوان میانه‌رو به ملت قالب کنند.

پر ویز هراتی نژاد: نامه روشنفکران جهان (!) در محکومیت دولت (!) ایران؟ ... ما این حکومت را در تمام موجویتش نمی خواهیم

نامه روشنفکران جهان (!) در محکومیت دولت (!) ایران

پر ویز هراتی نژاد


معلوم نیست این نامه چرا در محکومیت کلیت نظام جمهوری اسلامی نوشته نشده است و تنها به دولت جمهوری اسلامی بسنده کرده است البته استحضار دارید که این هم از شیطنت های اکبر گنجی است که هنوز سرو گوشش برای اصلاح طلبان می جنبد . برای نمونه برای محسن میر دامادی که جرثومه فساد است، یا سعید حجاریان که بابای شکنجه گران است و یا کروبی که حرامزادگی را در جریان محلس ششم و اعدامهای دهه 60 به نهایت رسانده و یا سید محمد چاخان که در خیانت به ایرانیان سنگ تمام گذاشت. از کجای این رژیم بگوئیم که از تک پا تا فرق سر در خون و جنایت غوطه ور است و اکبر گنجی هم می خواهد تنها بخشی از جنایات رژیم را محکوم کند آن بخش که مربوط به وی و همپالکی هایش نمی شود . به گنجی باید گفت آیا خوش رقصی برای رژیم بس نیست آقای گنجی . ما این حکومت را در تمام موجویتش نمی خواهیم . حتی شما را هم نمی خواهیم آقای گنجی. برو و این دام بر مرغی دگر نه . داستان شما و اصلاح طلبان کثیفش برای همگان بجز مزدوران جمهوری اسلامی عیان است.

آ
ژانس خبری کورش
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?
چهارشنبه 31 مرداد 1386 [2007.08.22]


نامه روشنفکران جهان در محکومیت دولت ایران

به پیشنهاد اکبر گنجی، به دبيرکل سازمان ملل نوشته شد - چهارشنبه 31 مرداد 1386 [2007.08.22]

اکبر گنجی در مصاحبه ای در نیویورک از نامه ای خبر داد که به دبيرکل سازمان ملل نوشته شده و در آن خواستار محکوميت جهانی دولت ايران به خاطر نقص مکرر حقوق بشر شده است . به گفته وی مشهورترين روشنفکران مترقي جهان امضاي خود را بر زير اين نامه قرار داده و اين امضا به منزله ي حمايت از مبارزات آزاديخواهانه و برابري خواهانه مردم ايران از يک سو، و محکوميت اخلاقي - حقوقي رژيم حاکم بر ايران از ديگر سوست.


نامه اي به همه (درباره ي حقارت و زبوني ) واکنش هاي گوناگوني برانگيخت. برخلاف نظر شما که اعتراض را کمترين واکنش دانسته و اقدامات عملي را ضروري دانستيد، افراد ديگري نه تنها عمل را نفي کرده، بلکه در مقام نظر و انتقاد از حاکميت هم همه را دعوت به سکوت تا اطلاع ثانوي کردند. آيا تفاوت اين دو رويکرد ناشي از تحليل متفاوتي است که از شرايط ايران وجود دارد؟


تفاوت رويکرد را لزوماً نمي توان به تفاوت تحليل از وضعيت ايران فرو کاست. مسائل مختلفي آن را پديد آورده است که به برخي از آنها اشاره مي کنم.

1- پيچيدگي شرايط: بنابرادعاي برخي دوستان، به دليل "پيچيده بودن شرايط"، تحليل وضعيت ايران دشوار يا ناممکن است. فقدان تحليل علل گوناگوني مي تواند داشته باشد. به عنوان مثال، " فقدان اطلاعات"را در نظر بگيريد. تحليل نيازمند اطلاعات درست است. اگر در خصوص موضوعي (مثلاً قتل هاي زنجيره اي يا مذاکرات پنهاني ايران و آمريکا) اطلاعات صحيح نداشته باشيم، نظر درستي هم در آن باره نمي توانيم اظهار نمائيم. بي تحليلي ارتباطي به پيچيدگي واقعيت ندارد.همانگونه که فيلسوفان علم نشان داده اند، سادگي و پيچيدگي اوصاف تئوري ها و نظريه ها هستند، نه واقعيت. يکي از راه هاي توجيه بي عملي و انفعال، اتکأ به ايده نادرست "پيچيدگي شرايط" است. مي گويند بي عملي و انفعال ناشي از ترس و بزدلي نيست، بلکه ناشي از پيچيدگي شرايط و عدم وجود يک تحليل قابل قبول است.اما نه واقعيت پيچيده است، ونه انفعال را مي توان با پيچيدگي تبيين و تعليل کرد. از سوي ديگر، بي عملي را نمي توان به ترس و بزدلي تقليل داد. بسياري از ايرانيان خارج از کشور را هيچ امري تهديد نمي کند و فعاليت براي آنها خطر زندان و ديگر هزينه هاي داخل کشور را ندارد، با اينهمه، در خارج از کشور شاهد هيچ گونه فعاليتي که دال بر وجود يک اپوزيسيون باشد، نيستيم. البته اگر صدور گاه به گاه اطلاعيه معيار و علامت وجود اپوزيسيون باشد، در آن صورت اپوزيسيون وجود دارد. اما چنين اپوزيسيوني هيچ نگراني اي در زمامداران جمهوري اسلامي برنخواهد انگيخت. ولي اگر اپوزيسيون با کنش ها و اقدامات عملي جمعي شناخته مي شود، چنين چيزي فعلاً وجود خارجي ندارد. کار جمعي سياسي به "آدم تمام وقت" نياز دارد. کار متشکل سياسي به "بودجه پاک" نياز دارد. آنگاه به يک "برنامه مدون" نياز است. "برنامه" و "اهداف" را آدميان فعال پيش مي برند. آنها با کنش هاي جمعي و طي فرايند مبارزه عملي، خود را به عنوان اپوزيسيون يا آلترناتيو، جا مي اندازند.هيچ يک از اين امور، ربطي به پيچيدگي شرايط ندارد. وقت نگذاشتن، پول نگذاشتن، فقدان آرمان، روشن نبودن اهداف و بي برنامه گي را نبايد به پيچيدگي شرايط تحويل کرد.

2- هدف يا اهداف فعاليت سياسي: هدف اصلي بسياري از فعالين سياسي عبور از رژيم جمهوري اسلامي و رسيدن به يک رژيم دموکراتيک است. بسياري از اينان هر نوع فعاليتي را به اين مقصود مرتبط و در اين چارجوب ارزيابي مي کنند. اگر آن عمل منجر به سرنگوني رژيم شود، مطلوب است، والا نامطلوب و بي فايده تلقي مي گردد. و چون بسياري از اقدامات منجر به سرنگوني جمهوري اسلامي نمي شود، پس آن فعاليت ها را بيهوده تلقي مي کنند. به عنوان مثال، دوستي اعتصاب غذاي سه روزه ي سال گذشته در حمايت از زندانيان سياسي را بيهوده تلقي کرد، چون به گفته او با آن تعداد اعتصاب غذا کننده نمي توان حتي يک خيابان را بست. اما اعتصاب کنندگان نمي خواستند با اعتصاب غذا رژيم را سرنگون يا خياباني را ببندند، مسأله آن بود که "تحليل گر" از موضع "بازيگر" ي که خواهان رفتن آقايان است، فکر مي کرد حال که با اعتصاب غذا نمي توان خياباني رابست يا رژيمي را سرنگون کرد، پس اعتصاب غذا بي فايده است. اگر کساني هدف بزرگ و ستبر رفتن جمهوري اسلامي را دنبال مي کنند، بايد بدانند که اين هدف مفتي به چنگ نمي افتد. وقتي افراد حاضر نيستند براي هدف ايده آلشان "وقت" و "بودجه" بگذارند، سخن گفتن از هدف هاي بلند چه معنايي دارد؟ گروه هايي درست شده که اعضايشان حتي حاضر نيستند ماهي ده دلار حق عضويت به گروه خودشان و براي پيشبرد اهداف خودشان بپردازند. اما همان افرادي که هيچ فعاليتي نمي کنند، دائماً از هژموني خود و همفکران خود سخن مي گويند. به گمان من، گذار به دموکراسي هم هدف ماست و هم مسأله ي ما. اما اينک، فقط در اوقات فراغت، با دموکراسي نرد عشق مي بازيم.

3- انتظاراز فعاليت سياسي: اين انتظار که هرگونه فعاليتي بايد به سرنگوني رژيم منتهي شود، انتظاري غير عقلاني است، اگر عقلانيت عملي به معناي تناسب وسيله و هدف باشد. بسياري از انواع فعاليت سياسي به سقوط رژيم منتهي نمي شوند، اما في نفسه مطلوبند. مثلاً: حمايت از زندانيان سياسي-عقيدتي )خصوصاً زندانيان شهرستانها) خود را در جبهه ي آنان نشان دادن، اعتراض به نقض حقوق بشر، اعتراض به قتل و جنايت، اعتراض به انواع نابرابري ها( زن و مرد، مذهبي و غير مذهبي، شيعه و سني، مرکزنشينان با اقليت هاي قومي). به گمان برخي از افراد رژيم جمهوري اسلامي همچون رژيم صدام حسين است که هيچ نيروي داخلي توان رويارويي با آن را ندارد. آيا اگر اين نظر صحيح و رژيم پايدار باشد، پس ديگرنبايد به نقض حقوق بشر توسط رژيم اعتراض کرد؟ ايرانيان خارج از کشور، افرادي بسيار تحصيلکرده و ثروتمند اند. به نوشته ي يکي از نشريات معتبر اقتصادي جهان، بين 600 تا 800 ميليارد دلار سرمايه دارند. اين حق آنهاست که ثروت خود را در راهي که مي پسندند هزينه نمايند. اين حق يک فرد است که براي سالگرد تولد همسرش نيم ميليون دلار هزينه نمايد. اين حق افراد است که هفته اي يک بار دورهم جمع شوند، چند هزار دلار هزينه کنند، کمي از ايران بگويند و بروند. اما اين هم پرسش قابل تاملي است که چرا آنها براي گذار ايران به دموکراسي ريالي هزينه نمي کنند؟ چرا يک "تلويزيون آبرومند ملي" با سرمايه ي تماماً ايراني، براي شکستن هژموني رسانه اي رژيم، تاسيس نمي کنند؟ چرا نقض سيستماتيک و مداوم حقوق اساسي مردم توسط زمامداران حاکم بر ايران واکنشي در آنها بر نمي انگيزد؟ آيا اينان آنقدر فقيرند که حتي نمي توانند از طريق آگهي در يک صفحه کامل معتبرترين روزنامه هاي جهان به نقض گسترده ي حقوق بشر در ايران اعتراض کنند و بدينوسيله به جهانيان بگويند که با اقدامات رژيم مخالفند؟ آري، برخي بر اين گمانند که چون با آگهي يک صفحه اي درروزنامه هاي معتبر، رژيم سرنگون نمي شود، پس چنين کاري بيهوده است. در آمريکا و جهان غرب با اينکه افراد مي دانند که مخالفت آنها تأثيري در تداوم جنگ ندارد، اما همچنان تظاهرات ضد جنگ برگزار مي کنند. اينها اقداماتي است که از طريق آنها ما نشان مي دهيم که هنوز احساسات انساني در ما زنده است. درد و رنج ديگران براي ما مهم است. همه ما اعضاي يک پيکريم که درد بخشي از اين پيکر، موجب بي قراري همه ما خواهد شد. آيا حدود پنج هزار پزشک ايراني در آمريکا نمي توانند يک بنياد غير انتفاعي تأسيس و هريک ماهيانه يکصد دلار حق عضويت به آن پرداخت نمايند؟ با ماهي نيم ميليون دلار نه تنها تلويزيون ملي، که دهها اقدام ديگر براي دموکراسي و حقوق بشر مي توان انجام داد.

4- ضرورت وجود عرصه عمومي: براي دموکراسي، نياز به عرصه عمومي است. عرصه عمومي را دولت نمي سازد. دولت تا آنجا که بتواند در مقابل عرصه عمومي قرار خواهد گرفت. چون حوزه عمومي مطلوب و ايده آل، از سيطره ي "دولت"، "سرمايه"، "ايدئولوژي" و "دين" آزاد است.آدميان با گفتار و نوشتار خود اين حوزه را بوجود مي آورند. ازينرو، دعوت به سکوت، نه تنها به معناي تعطيل کردن فعاليت سياسي است، بلکه به معناي نابودي فضاي عمومي است. چند ماه پيش يکي از دوستان پيشنهاد داد که تا اطلاع ثانوي هر گونه انتقادي از دولت را تعطيل نمائيم. پس از نامه درباره حقارت و زبوني هم يکي ديگر از دوستان اعلام کرد که در شرايط فعلي و درمنازعه اي که در پيش است، سکوت بهترين اقدام است. اما خوشبختانه نه دوست اول و نه دوست دوم از فرمان خود تبعيت نکردند، وبه نوشتن و انتقاد ادامه دادند و بنده از نوشته هاي هر دوي آنها استفاده مي کنم.هر يک از اين دو، چيزهايي را مي بينند که شايد ديگران نبينند يا نتوانند و يا نخواهند درباره آنها سخن بگويند. اينان با نوشتن و گفتن، ما را به ساختن فضاي عمومي اميدوار مي کنند. نوشتن و گفتن حداقل کاري است که مي توان انجام داد. بجاي تبليغ و تشويق سکوت، بايد همه را دعوت به اعتراض کرد. اگر همه سخن بگويند، انتقادکنند، طرح هاي بديل پيشنهاد کنند، طرح هاي مختلف را نقد کنند، سلطه ي ايدئولوژي و دولت را نپذيرند، بدينترتيب رفته رفته عرصه عمومي ساخته مي شود که براي گذار به دموکراسي ضروري است.

برخي از دوستان بر غير موثر بودن انتقادات تاکيد کرده و آن را دليلي براي سکوت دانسته اند. چه کسي مي تواند اثبات کند که نقدهاي گذشته هيچ تاثيري نداشته است. اگر ايستادگي آيت الله منتظري در مقابل اعدام زندانيان نبود، کار تا کجا پيش مي رفت؟ ايده آل زمامداران بنيادگراي حاکم بر ايران يک جامعه توتاليتر و تک ساحتي است. اما ساختارهاي دنياي جديد اين سودا را ناممکن کرده است. در دهه ي اول انقلاب کارهايي صورت گرفت که اينک امکان تکرار آنها بسيار دشوار است. در آن سالها افراد زنداني، شکنجه و اعدام مي شدند، بدون اينکه کسي نام آنها را بداند، اما امروز هر کس زنداني مي شود، تمام دنيا در همان ساعات اوليه مطلع و نهادهاي حقوق بشري پيگير کار او مي شوند. اينک صداي زندانيان سياسي در دنيا شنيده مي شود. اگر در اين سالها همه سکوت کرده بودند، اينان روي صدام و استالين را هم سفيد مي کردند. به گمان من در رابطه با ايران دو سياست کاملاً متفاوت مي توان اتخاذ کرد: يکي آنکه به آمريکا و غرب نشان داد که اين رژيم مثل رژيم صدام حسين است و هيچ اميدي به نيروهاي داخلي براي تغيير و تحول وجود ندارد، پس تنها راه تحول، حمله نظامي به ايران است. و ديگري آنکه به آمريکا و جهان غرب نشان دهيم که اين رژيم مخالفان جدي بسياري دارد که مي توانند تغيير ايجاد نمايند و تنها راه دموکراتيزه کردن ايران، نيروهاي ايراني مستقل و دموکرات اند، با حمله نظامي دموکراسي ايجاد نخواهد شد، ولي ايران ويران و بنياد گرايي رشد خواهد کرد. روشن است که من هميشه از راه دوم دفاع کرده و حمله نظامي به ايران، به هر بهانه اي، را رد کرده ام. دموکراسي ايران را ايرانيان بايد پديد آورند. اگر نمي توانيم يا نمي خواهيم، دولت ديگري نمي تواند آن را به ما هديه نمايد. به شجاعت تمام افرادي که تحت اين شرايط در داخل کشور در حال مبارزه اند بايد درود فرستاد. يکي از راههاي ممانعت از حمله نظامي به ايران، کمک به ايجاد يک اپوزيسيون متشکل مستقل دموکرات و ملتزم به حقوق بشر است.

5. انتقاد از مردم:تاريخ سياسي روشنفکري ما، تاريخ چالش با دولت و گناه همه مسائل و مشکلات را به گردن دولت نهادن است. سويه ي ديگر اين داستان، موجودي معصوم، بي گناه و غير قابل انتقاد به نام "مردم" قرار مي گيرد. در حاليکه دولت محصول ظرفيت داخلي يک جامعه است و زمامداران سياسي هم از دل همين مردم بيرون آمده اند. نظام سياسي لباسي در حد قد و قامت مردم يک جامعه است. اگر آن لباس در اندازه آنها نباشد، دريده خواهد شد. بسياري از ويژگي هاي مردم ما قابل انتقاد است و بايد از آنها انتقاد کرد. مردمي که ظلم را تحمل مي کنند و ستم پذيرند، مردمي که مصرف زده و دروغ گويند. مردمي که کار نمي کنند و پول باد آورده نفت را از دولت گرفته و هدر مي دهند. مردمي که خرافات را باور دارند و دست امور رازآميز را در عرصه سياسي گشاده مي پندارند.مردمي که به هم بي اعتمادند و سر يکديگر کلاه مي گذارند. مردمي که ادعاهاي بزرگ جهاني دارند، اما دستاوردي که دال بر اين مدعا باشد، ندارند. 12 تا14 ميليون يهودي در دنيا وجود دارد. اين جمعيت اند ک چه واکنشي در مقابل فشارها از خود نشان داده است؟ اينان بيش از يکصد و هفتاد نوبل علمي را از آن خود کرده اند. اما سهم ما مردم پر مدعا هيچ بوده است. رسانه هاي مهم جهان در دست اينان است. بر بازارهاي اقتصاد جهان مسلط هستند. در هر دانشگاه معتبر آمريکا از هر پنج چهره ي شاخص، حداقل دوتن يهودي هستند. آخر اين چه منطقي است که تمام دستاوردهاي اينان را محصول توطئه بدانيم؟ مگر با توطئه مي توان علم و دانش توليد کرد؟ البته اين مسأله ارتباطي به يهوديت و اسلام يا قوميت و نژاد ندارد. ادعا را بايد با دستاوردهاي علمي و عملي متناسب کرد. يکي از نوانديشان ديني مدتي در آمريکا اقامت داشت. دوستي از سر خير خواهي به او گفته بود از کلاس هاي اساتيد به نام استفاده کن. پاسخ اين بود که ما ديگر به اين کلاس ها احتياج نداريم، ما خود به مرحله توليد رسيده ايم و نيازي به اين گونه کلاس ها نداريم. اما اگر در حال حاضر منطقه خاورميانه و اسلام براي غربيان مهم نبود، ما چه حرفي در چه زمينه اي براي گفتن داشتيم که توجه کسي را برانگيزد؟ اگر سخن يا ايده يا نظريه ي بکر وتازه اي وجود داشت، تاکنون ارائه شده بود. اين سخن به معناي امتناع تفکر نمي باشد.اين سخن خبر از واقع مي دهد. نقد به ادعاهاي گزاف و بي دليل باز مي گردد. از سوي ديگر، نبايد فراموش کرد که من و تو و روشنفکران و فعالين سياسي هم از همين مردم هستيم، با تمام رذائل و فضائل اخلاقيشان، و با همان سنت و فرهنگ ستبر و مقاومي که از دل آن بسياري چيزهاي نامطلوب برون تراويده و راه برخي امور را مسدود کرده است. به گمان من، هزينه انتقاد از مردم بسيار بيش از هزينه انتقاد از نظام سلطاني است. روشنفکري ما که عادت کرده قهرمان مردم باشد، از مردم انتقاد نمي کند تا از مسند قهرماني پائين نيفتد. انفعال و ستم پذيري ما معلول علل عديده اي است. تحليل جامعه شناختي و روان شناختي انفعال و ستم پذيري، داوري اخلاقي را منتفي نمي نمايد. اين نکته اي درست است که بايد علل و دلايل وضعيت خود را دريابيم، اما با اين اصل داوري اخلاقي منتفي نمي شود. نامه درباره زبوني و حقارت ناظر به مقام داوري اخلاقي بود. وقتي يکي مثل آيت الله منتظري شجاعانه مي ايستد، آدمي به شرافت انساني اميدوار مي شود. وقتي فقيه ديگري به دست بوس و پابوس "آقا" مي رود، آدمي از حقارت وزبوني، سرافکنده مي شود. وقتي در استانها و شهرستانها افرادي در با پذيرش هزينه هاي سنگين به مبارزه ادامه مي دهند، آدمي سربلندي را مشاهده مي کند. وقتي اکثريت ميليوني به سرکوب و تحقير واکنش مدني نشان نمي دهد، داوري اخلاقي ما چه بايد باشد؟

شما مقا له هاي مختلفي مي نويسيد، از طريق مصاحبه به سرکوب سياسي در ايران اعتراض مي کنيد. آيا پس از نامه ي حقارت و زبوني، کار خاصي انجام داده ايد که وضعيت دشوار ايران را نشان دهد و به نوعي به زندانيان و مخالفان کمک نمايد؟


نامه اي به دبيرکل سازمان ملل متحد در رابطه با وضعيت ايران نوشته ام. مشهورترين روشنفکران مترقي جهان امضا ي خود را بر زير اين نامه قرار داده و مفاد آن را تأييد کرده اند. امضاي نامه به منزله ي حمايت از مبارزات آزاديخواهانه و برابري خواهانه مردم ايران از يک سو، و محکوميت اخلاقي - حقوقي رژيم حاکم بر ايران از ديگر سوست. اين نامه در واقع، نامه محکوميت جهاني رژيم است، چون روشنفکراني از آمريکا، آلمان، فرانسه، انگليس، کانادا، افريقاي جنوبي، هند، مصر، سودان، شيلي و... آن را امضاء کرده اند. زمامداران جمهوري اسلامي بايد بدانند که برجسته ترين انديشمندان جهان، به صراحت تمام اين رژيم را به دليل نقض حقوق بشر محکوم مي کنند.

در اين نامه چه نکاتي مطرح شده است؟


محروم کردن دگرانديشان و دگرباشان از حق حيات (تروريسم قانوني)، ممنوع القلم کردن مخالفان و نقض گسترده حقوق بشر توسط رژيم بخشي از مفاد اين نامه را تشکيل مي دهد.

نامه در چه زماني انتشار خواهد يافت؟


پس از تحويل نامه به مقامات سازمان ملل، متن کامل آن به انضمام نام کليه امضأ کنندگان منتشر خواهد شد.

فرهيختگان به نام جهان در برابر مصائبي که بر مردم ايران مي رود، چه واکنشي از خود نشان مي دهند؟


واکنشي انساني، برآمده از مسئوليت اخلاقي روشنفکري. با يکي از فيلسوفان سياسي و از نظريه پردازان عدالت ملاقات داشتم. درباره عدالت گفت و گو مي کرديم.رفته رفته بحث به ايران کشيد. درباره رفتار رژيم با دانشجويان زنداني با او سخن گفتم. شروع کرد به گريستن. و من وقتي تأثر شديد او را ديدم، بسيار شرمنده شدم از واکنشي که ما به اين نوع حوادث نشان مي دهيم، با واکنشي که يک غير ايراني به اين نوع حوادث نشان مي دهد. گفت امضاي نامه کمترين کاري است که من مي توانم براي کمک به کساني که حقوق اساسي شان نقض مي شود، انجام دهم. گفت پيش از حمله آمريکا به عراق، نامه اي نوشته و مخالفت خود را با آن اقدام اعلام کردم. سپس نامه را به امضاي بسياري از همفکران خود رساندم و هزينه انتشار آن به صورت آگهي در روزنامه را هم همگي پرداخت کرديم. يکي از فيلسوفان سياسي نامدار جهان را ملاقات کردم. فرزندش که يکي از فعالين ضد جنگ است هم براي اين ديدار از راه دور آمده بود. هر دو به شدت نگران حمله نظامي به ايران بودند. نامه را امضا کرد و نوشته که اين نامه بايد در رسانه هاي مهم انتشار يابد. همه روشنفکران جهان با نگراني اخبار ايران را تعقيب مي کنند.

دانشجويان بازداشتي در 18 تير، پس از يک ماه از زندان آزاد شدند. آيا بازداشت دانشجويان هزينه فعاليت سياسي را بالا نمي برد و به انفعال نمي انجامد؟


آزادي دانشجويان بازداشتي در شرايط کنوني تنها خبر شادي آور است. به هر پديده اي از زواياي گوناگون مي توان نگريست و پيامدهاي مثبت و منفي آن را برشمرد. اگر چه تنها اتهام دانشجويان بي گناه دفاعشان از حقوق ديگران بود، اما پيامد مثبت اين نوع بازداشت ها، تجربه اندوزي، فروريختن ترس و شهرت جهاني ناشي از مبارزه در راه آزادي است. بدينترتيب سرمايه اي اندوخته مي شود که به کار دفاع از حقوق بشر و گذار به دموکراسي مي آيد. دموکراسي را خدا از آسمان به زمين نمي فرستد، دموکراسي محصول ظرفيتهاي داخلي يک جامعه است. اگرچه بستر مناسب (پيش شرط هاي اجتماعي) شرط لازم دموکراسي است، اما دموکراسي را، همچون هر برساخته ي بشري ديگر، آدميان مي سازند. گاندي و ماندلا و هاول برخي از نمونه هايند. اين سه تن سالها مبارزه و زندان را پشت سر نهاده بودند. از سالها زندان و پرداخت هزينه درس هاي فراواني آموخته بودند. اين را مقايسه کنيد با کساني که در تمام زندگي در ناز و نعمت زندگي کرده، هيچ گاه در زندگي يک سيلي نخورده، و تمام مسأله شان اطوي لباس شان و آرايش صورت شان و نوع پيپ شان است. آن سه مي دانستند که دموکراسي بدون هزينه ناممکن است، اما ديگري اصلاحات(نه دموکراسي) بدون هزينه را شعار مي دهد. گذشته ي فرد را نمي توان در نحوه ي مواجهه او با پديده ها ناديده گرفت. دموکراسي خواهي گاندي محصول يک سنت مبارزاتي(نافرماني مدني) بود، اما امثال بنده، انتظار داريم که از بي عملي و انفعال، دموکراسي برآيد. دانشجوياني که امروز به زندان مي روند، رهبران آينده مايند. آنها مي دانند که دموکراسي و حقوق بشرمسأله ي بسياري از ماها نيست. به دانشجويان فرمان مي دهند در انتخابات شرکت کنيد، افرادي که کانديداي انتخابات مي شوند مهم نيستند، مهم برنامه است. اگر اين نکته را ناديده بگيريم که هيچ برنامه اي وجود ندارد يا اعلام نشده، اما مگر قرار نيست برنامه را نمايندگان پيش برند و روي آن بايستند؟ افرادي که در تمام طول تاريخ زندگي خود حتي يکبار از دموکراسي وحقوق بشر دفاع نکرده اند، اينک با در دست داشتن يک برنامه، چگونه يک شبه به مدافع پرشور دموکراسي تبديل خواهند شد. کجاست آن مدرسي که در مقابل رضا خان بايستد و بگويد مي خواهم که تو سلطان نباشي؟ مصدق در ساختار سلطاني شاه، در مقابل شاه ايستاد. آيا اينان به دانشجويان کساني را به عنوان نماينده معرفي مي کنند که در مقابل سلطان بايستند؟ آيا کساني که در زمان ثبت نام بايد اعتقاد نظري و التزام عملي خود را به "اصل مترقي ولايت مطلقه فقيه" اعلام نمايند، مي توانند مدافع دموکراسي وحقوق بشر باشند؟ پس هم برنامه مهم است و هم افراد. هيچ برنامه اي براي گذار به دموکراسي، بدون تفکيک نهاد دين از نهاد دولت راه به جايي نخواهد برد. آيا اصلاح طلبان حاضرند برنامه اي را اعلام نمايند که يکي از محورهاي آن جدايي نهاد دين از نهاد دولت باشد؟ دانشجويان چرا بايد بدنبال نسلي راه بيفتند که ديگر چيزي براي عرضه ندارد و دوباره شعارهاي دهه اول انقلاب را مطرح مي کند؟

نسلي که من به آن تعلق داشتم، آرمان هايش فاجعه به بار آورد. اين نسل در دهه پيش از انقلاب حاضر بود براي آرمانهايش شهيد شود. همه چيزاو، آرمان و مبارزه و ايثار در راه آرمان بود. شب و روز و عشق و تفريح آن نسل مبارزه بود. آرمان و مبارزه و انقلاب رفت، اما نسلي سالخورده، شکست خورده و خسته باقي ماند. به سن رهبران گروه هاي چريکي و اعضاي کنفدراسيون بنگريد، دبير اول کميته مرکزي يکي از سازمان هاي چريکي متولد 1325 است. 28 سال از انقلاب گذشته است، اگر حداقلي از سن را براي مبارزين پيش از انقلاب در نظر بگيريم، يکي از دلايل عدم تحرک برملا خواهد شد. آن نسل بايد سوداي رهبري سياسي را از سر بدر کند و به جاي آن از طريق خودانتقادي، تجربه خود را به نسل جديد تحويل دهد. داستان آرمانها، مبارزات و اشتباهات خود رابگويد و بنويسد تا اين نسل بياموزد که به چه راهي نبايد رفت؟ بسياري از گروه ها ي چريکي حاضر نيستند تاريخ خود را برملا کنند. نام نيک درگرو پنهان کاري و مخفي نمودن اشتباهات نيست، اعتراف به اشتباه بزرگترين فضيلت است. قرار نيست کسي محاکمه و مجازات شود. ما نه خدا هستيم و نه قاضي، ونه مردم ما را به وکالت يا قاضي دادگاه برگزيده اند. مسأله ما مواجهه صادقانه با تاريخ خود است. اما تاريخ چيزي جز رفتار آدميان نيست. تاريخ را ما ساختيم، اما بسياري از تاريخ سازان زنده ي ما، از روشن کردن زواياي تاريک تاريخي که پديد آورده اند، ابا دارند. اخيراً مقاله اي در يکي از نشريات داخل کشور مي خواندم. به مواضع يکي از روشنفکران ديني در دهه ي اول انقلاب درباره روشنفکران لا ئيک(فروغي، هدايت، دشتي، فروغ فرخ زاد و...) اشاره کرده و خواهان حذف "اين اظهار نظرهاي جزيي اما ناخوشايند در چاپ هاي بعدي نوشته هاي قديمي اش"شده بود. اين رويکرد، به گمان من نادرست است. تاريخ را نبايد تحريف کرد. اين بخشي از تاريخي است که ما آفريديم. بايد همه ي سويه هاي آن را روشن کرد. بجاي پاک کردن بخشي از تاريخ، آن روشنفکر ديني، اگر معتقد است در داوري خود مرتکب اشتباه شده، بايد مقدمه جديدي بر کتابش بيفزايد و از اين جهت پوزش بخواهد. يکي از مراجع تقليد در حضور چند تن از دوستان به من گلايه کرد که چرا دائماً مسأله اعدام زندانيان در تابستان 1367را مطرح مي کني؟ چون پاي امام در ميان است، اين مسأله را بايد ناديده گرفت. در همان جلسه ايشان گوشزد کرد که از اين زاويه به آيت الله منتظري هم انتقاد دارد. اعدام چندين هزار زنداني را نمي توان از تاريخ ما حذف کرد. سکوت در مقابل آن جنايت، به منزله درخواست حذف آن از تاريخ است. ببخش و فراموش نکن، براي عبرت آموزي و عدم تکرار فاجعه است.

پس اينک و در پرتو اين مقدمات دليل انتشار دو مقاله ي "يوتوپياي لنينيستي شريعتي" و "شريعتي، زنان گوني پوش و علم بورژوايي" را بهتر مي توان دريافت. يعني آنها را بايد نوعي انتقاد از خود و پايان يک نوع گفتمان محسوب کرد؟ اما اين گونه نوشتار باعث دلخوري ديگران مي شود


آري، هميشه انتقاد از خود دردناک است، اما چاره چيست؟ ادعا مي کنيم که با ديکتاتوري مخالفيم، اما حاضر نيستيم نقش ايده هاي خود را در پيدايش اين وضعيت برملا و نقد کنيم. ايده ها بسيارمهم هستند. روشنفکران با ايده سازي و ايده پروري در برساختن تاريخ نقش ايفا مي کنند. نمي توان پيامد هاي عملي ايده ها را ناديده گرفت. به گمان من بايد به گفتمان انقلاب 1357 پرداخت. نسل جديد حق دارد بداند چه گفتماني منجر به انقلاب و حوادث پس از آن شد. گروه هاي چپ هم بايد گفتمان پيش از انقلاب خود باز گردند و نقش آن را در حوادثي که رخ داد نشان دهند. آيا فراموش کرده ايم که همگي دولت بازرگان را ليبرال و جاده صاف کن امپرياليسم مي ناميديم؟ آيا فراموش کرده ايم که فقط بازرگان به محاکمات روزهاي اول انقلاب اعتراض کرد و همه ما از اعدام سران رژيم پيشين و انتشار عکس اعدام شده ها پشتيباني مي کرديم؟ آيا فراموش کرده ايم آقاي خلخالي به چه نحو هويدا را محاکمه وحکم اعدام براي او صادر کرد؟ بازرگان به دنبال محاکمه منصفانه هويدا بود، مي خواست از فرانسه براي او وکيل بياورد، اما آقاي خميني مي گفت نيازي به اين کارها نيست، جرم او مسلم است، فقط بايد احراز هويت شود. همين که مشخص شد فلان شخص عباس هويدا است، کار تمام است. کداميک از ما به اين سخنان علني اعتراض کرد؟ مگر با تشويق خود، راه محاکمات و اعدام هاي غير عادلانه بعدي را هموار نکرديم؟ چه گفتماني الهام بخش چنين کنش هايي بود؟ تمام گروه هاي مذهبي و غير مذهبي، غير دموکرات بودند. در سومين بخش سلسله مقالات "گفتمان انقلاب 1357" به سراغ انقلاب فرهنگي مي روم. مي خواهم نشان دهم کدام آموزه به انقلاب فرهنگي منجر شد؟ بستري که انقلاب فرهنگي در آن روئيد چه بود؟ مگر مي توان مسوليت حوادث وحشتناک اوائل انقلاب را به گردن چند تن انداخت؟ اگر هم چنين کنيم، مشکلي حل نمي شود.مسأله ي ما، محکوميت اين و آن نيست، مسأله ي ما عدم تکرار آن حوادث تلخ و غير انساني است. يادآوري حوادث آن سالها براي همه ما دردناک است.اما اين درد را مثل درد زايمان بايد تحمل کرد، شايد پس از طي اين مراحل و در پرتو گفت وگوي خود انتقادانه، "آشتي ملي" امکان پذير شود.

سه تن از دانشجويان امير کبير همچنان به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت هستند. براي آنها چه بايد کرد؟


دانشجوياني که هم اکنون به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت به سر مي برند، اعترافات را تکذيب کرده و آنها را ناشي از فشارهاي روحي و جسمي (شکنجه)اعلام کرده اند.در اين خصوص به چند نکته بايد توجه شود: اولا. با اينکه در نشريات يادشده کاريکاتوري از آقاي خامنه اي ترسيم شده بود، براي حفظ حرمت وي، اتهام اهانت به رهبري مطرح نگرديد. پرسش اين است: آيا حرمت و شأن آقاي خامنه اي از حرمت و شأن پيامبر و ائمه بالاتر است که دولت يکي را ناديده گرفته يا پيرامون آن جنجال علني برپا نمي کند، ولي پيرامون ديگري جنجال به راه مي اندازد؟ اين رويکرد دال بر آنست که اساساً مسأله دفاع از مقدسات مطرح نمي باشد، تمام مسأله پروژه اي سياسي است براي ايجاد فضاي ارعاب و وحشت و ساکت کردن مخالفان. ثانياً: دانشجويان نقش خود را در تهيه يا انتشار آن نشريات انکار کرده اند، اصرار و فشار وزارت اطلاعات و دادستاني بر متهمان براي پذيرش اين امر چه معنايي دارد و چه اهدافي را دنبال مي کند؟ ثالثاً: اعتقاد يا عدم اعتقاد به وجود موجودي يا صفتي در شخصي، قانوناً و اخلاقاً "اهانت" تلقي نمي شود. بسياري از افراد وجود خدا و وحي را انکار مي کنند، اما هيچ کس اين امر را اهانت به خدا يا اهانت به پيامبران تلقي نمي کند. اگر انکار به معناي اهانت باشد، بايد تمام کمونيست هاي ايراني را به دليل اهانت مجازات کرد. انکار عصمت هم اهانت تلقي نمي شود. برادران اهل تسنن ائمه شيعه را معصوم و مطلع از علم غيب نمي دانند، اما انکار آنان اهانت محسوب نمي شود، وگرنه بايد تمام اهل تسنن ايران را به دليل انکارشان مجازات کرد. رابعاً: تلقي زمامداران بنياد گراي حاکم بر ايران از عصمت بلادليل و نادرست است. عصمت، مطابق تلقي متکلمان، به معناي عدم خطا در مقام "دريافت" و "ابلاغ "وحي است. تلقي فقيهان حاکم از اين پديده، با آيات قرآن تعارض دارد. خامساً: مقدسات چه معنايي دارد؟ تاکنون کداميک از زمامداران مدعي دين شناسي، که به دليل اين ادعا به قدرت و ثروت رسيده اند، در کتابي يا مقاله اي تعريفي از مقدسات ارائه کرده اند؟ آنان براستي از تعريف مقدسات قاصرند. از اين مهمتر، مگر مي توان کسي را به جرمي که تعريف قانوني ندارد، مجازات کرد؟ ماده 513 قانون مجازات اسلامي اهانت به مقدسات را جرم اعلام کرده است.اما نه تعريفي از مقدسات ارائه کرده و نه مصاديق مقدسات را روشن کرده است. با اين اتهام هردگرانديشي را مي توان متهم و بازداشت کرد.سادساً:آيا نمي توان نايب امام زمان دانستن و معرفي کردن آقاي خامنه اي را اهانت به مقدسات تلقي کرد و بدينترتيب او وپيروانش را بازداشت و زنداني کرد؟حکومت امري بشري است و ارتباطي با مقدسات، به هر معنايي، ندارد. بازداشت دانشجويان به بهانه اهانت به مقدسات باورنکردني است. بزرگترين اهانت به مقدسات، وجود نظامي است که تمام اصول اخلاقي وحقوق بشر را به نام پيامبر اسلام زيرپا نهاده است.

دير يا زود، دانشجويان از زندان آزاد خواهندشد. پس از استفاده رژيم از اين جنجال آفريني، ديگر ذکري از اين واقعه نخواهد رفت. مگر در پرونده موسسه آينده، دوستان را به جاسوسي و فروش اطلاعات به دول در حال تخاصم متهم نکرده و پس از استفاده از آن پرونده، مسأله به فراموشي سپرده نشد؟ از اين پرونده سازي ها بسيار داشته ايم. دانشجويان حتي اگر عصمتی را انکار کرده باشند، جرمي مرتکب نشده اند.اين يک مسأله اعتقادي است. اعتقاد چيزي نيست که بتوان آن را در پستوي ذهن مخفي نمود. اعتقاد جزء مهمي از هويت مرا تشکيل مي دهد. اگر زمامداران حاکم بر ايران استفاده ي از ثروت ملي براي تحميل اعتقادات ناصواب به ديگران را وظيفه ي خود مي دانند، شهروندان هم حق دارند عقايدشان را بيان نمايند. خداناباوران ايراني به هيچ يک از معتقدات اديان ابراهيمي اعتقاد ندارند.اما کسي آنها را به اين دليل مجازات نمي کند. پس چگونه مي توان تعدادي دانشجوي مسلمان را به دليل اعتقاداتشان مجازات کرد؟ اين مسأله پايان مي يابد، اما در پايان چيزي نصيب هر طرف خواهد شد: افتخار براي دانشجويان و شرم و خفت براي رژيم.