23 August 2007

داریوش همایون: هر گونه مخالفت با آخوندها ، براندازی حکومت آخوندی است

بی ملاحظه گی روز افزون حکومت هدفی جز اين ندارد که نياز به پرده پوشی و توجيه نيز از ميان برود. اعدام های دسته جمعی جوانان، بستن بی دليل روزنامه ها؛ سنگسار به شمار روزافزون که مانند اعدام ها به سطح تفريح عمومی بالا برده می شود؛ تبرئه دزدان ميلياردی اموال عمومی و خلافکاران بزرگ محکوم شده در دادگاه ها، آزاد کردن عاملان آدمکشی های امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ثابت شود که هيچ معروف و منکری در کار نبوده است؛ ريختن در خيابان ها و آزار ده ها هزار زن و مرد به بهانه پوشش غير اسلامی بخشی از اين استراتژی است. کمک های چند ميليارد دلاری به دوستانی مانند کوبا و نيکاراگوا و سوريه و زيمبابوه وحماس و حزب الله، در همان حال که گامی هم برای پاک کردن خيابان ها از کارتن خواب ها و کودکان خيابانی برداشته نمی شود بخش ديگر آن.

هر گونه مخالف
با آخوندها

براندازی حکومت آخوندی است


داریوش همایون


در فولکلور مذهبی دوزخ را به طبقات تقسيم می کنند و در اين اشاره به حقيقتی است. زشتی و بدی درجات دارند. چاه بی بنی هستند که فرد و نظام حکومتی و جامعه می تواند همچنان در آن پائين تر رود. اين پيش بينی که ديگر از اين نمی تواند بد تر شود همواره نادرست در آمده است. آدميان اگر به خود اجازه دهند می توانند خويشتن و جهان را بد تر و بد تر کنند. آفرينشگری انسان مرز ندارد. با اينهمه ما در زمان و مکان زندگی می کنيم و هر لحظه ما مرز بندی می شود. اکنون در اين زمان و در جائی که ايران است می توانيم مرز تازه زشتی و بدی را ببينيم. پيش از ما روس ها و سپس ايتاليائيان و آلمان ها به اين مرز رسيدند و ده ها جامعه انسانی به دنبالشان. اين مرز تازه ــ واپسين مرز تا اينجا ــ عادی شدن زشتی و بدی، به زبان ديگر، زشت نبودن و بد نبودن زشتی و بدی است.

زشتی و بدی، حتی عادی شدن آن تا مرز زشت و بد شمرده نشدنش، تازگی ندارد و به کهنگی جامعه انسانی است. در اينجا به گونه تازه و ترسناک تری از اين فرايند نظر داريم که لنين آغازگر آن است. به گفته يک تاريخنگار بريتانيائی"اين ايده که يک جهان بينی يگانه و تام (توتال) را می توان به دست يک رژيم پليسی دد منش بر همه جهان تحميل کرد يک سرنوشت تازه سياسی برای جهان مدرن بود." او( لزلی چمبرلين) نخستين رويداد مهم را در اين فرايند به روزی در سپتامبر 1922 می برد که نخستين کشتی را از نويسندگان و انديشه وران روس (پس از پرونده سازی و بازجوئی های شرماور) پر کردند و از پترو گراد آن روز، سن پترز بورگ اصلی، به تبعيد اروپای باختری فرستادند. مسافران آن کشتی که به ناو فلسفه مشهور شد پيشاهنگان صد ها هزار انتلکتوئلی هستد که در سده بيستم بدين گونه پاکسازی و تبعيد شدند و هنوز می شوند. (استالين البته لنين را با آغاز گولاگ و تيرباران های چند هزارتنی مسکو در 1937 "تکميل" کرد.)
تکيه در اين گفتاورد بر "رژيم پليسی دد منش" و "جهان مدرن" است.

پيش از لنين نيز، هم جهان بينی مطلق گرای جهانروا به صورت مذهب بود و هم شيوه های دد منشانه که پايگان hierarchy مذهبی، يا دست در دست حکومت ها و يا به استقلال بر زمينه نا آگاهی عمومی بکار می برد. سرتاسر تاريخ بشری داستان زشتی و بدی، و پذيرفته شدن و ناپسند ندانستن آن است. فرض بر اين بود که جهان مدرن از چنان سرنوشتی پاک شده است. ولی جهان مدرن با خود ايدئولوژی های توتاليتر و رژيم های پليسی نيز آورد که با کارائی بی مانندش آنچه را که مذهب هم نتوانسته بود با انسانيت کردند.

اکنون حال ايران را می بايد ديد که زشتی جهان مدرن و مذهب اعصار کهن در آن دست يکی کرده اند. اسباب رژيم پليسی مدرن در خدمت مذهب در آمده است، و آن مذهب در تعبير پايگان مذهبی و پوشانده در واپسماندگی دل بهمزن او، به يک ايدئولوژی (با "ای" بزرگ و از روی نمونه لنينی) دگرديسی شده است.

جنبش اسلام سياسی از همان شريعتی اش يک پا در فولکلور شيعی، از بد ترين و غير انسانی ترين روايت سراسر آلوده به خشونت و عوامفريبی و خرافات آن، و پای ديگر در توتاليتاريسم لنينی داشت و خمينی آن راسلاحی برای تحميل لايه اجتماعی آخوند بر سرتاسر زندگی ملی گردانيد. او گفتمان انقلابی و توتاليتر مارکسيست-لنينيست ها را پيچيده در جامه شيعی از شريعتی گرفت که ستاينده اش بود (هيچ ستايشی بالا تر از تقليد نيست؛) و تکنيک های رژيم پليسی را از سازمان های چريکی و حزب توده گرفت که بی دريغ به خدمتش کمر بستند. اکنون جانشينانش در راه "دولت توتاليتر پادگانی، واپسين مرحله لنينيسم" هستند که در نظام های کمونيستی نيز به درجات و صورت های گوناگون روی داد. (با وامگيری از "امپرياليسم، واپسين مرحله سرمايه داری" خود لنين.)

* * *

رژيم اسلامی در تازه ترين پوست اندازيش (مار، و اخلاقيات مشهورش، همان است) که با انتخابات استراتژی "چراغ خاموش" آغاز شد نه تنها می خواهد تا پايان راه انقلاب، برقراری يک جامعه اسلامی به معنی ترکيبی از حوزه و حسينيه و دنباله منطقی آن چاه جمکران، برود، نه تنها هيچ استراتژی و تاکتيکی را برای رسيدن به نظام اسلامی خود به اندازه کافی پست و جنايت آميز نمی شمارد، بلکه در پی جا انداختن روحيه گروه فرمانروا درسطح جامعه است. مردم می بايد چنان به همه چيز عادت کنند که هيچ پستی و جنايتی را بد و زشت نبينند.

بی ملاحظه گی روز افزون حکومت هدفی جز اين ندارد که نياز به پرده پوشی و توجيه نيز از ميان برود. اعدام های دسته جمعی جوانان، بستن بی دليل روزنامه ها؛ سنگسار به شمار روزافزون که مانند اعدام ها به سطح تفريح عمومی بالا برده می شود؛ تبرئه دزدان ميلياردی اموال عمومی و خلافکاران بزرگ محکوم شده در دادگاه ها، آزاد کردن عاملان آدمکشی های امر به معروف و نهی از منکر، حتی اگر ثابت شود که هيچ معروف و منکری در کار نبوده است؛ ريختن در خيابان ها و آزار ده ها هزار زن و مرد به بهانه پوشش غير اسلامی بخشی از اين استراتژی است. کمک های چند ميليارد دلاری به دوستانی مانند کوبا و نيکاراگوا و سوريه و زيمبابوه وحماس و حزب الله، در همان حال که گامی هم برای پاک کردن خيابان ها از کارتن خواب ها و کودکان خيابانی برداشته نمی شود بخش ديگر آن.

رژيم تعمد دارد به مردم نشان دهد که هيچ تعهدی دربرابر آنان احساس نمی کند و آنها می بايد به فرو رفتن هرچه بيشتر در فقر عادت کنند و بپذيرند که هيچ چيز زننده ای در فراموش شدن آنها وجود ندارد. آنها مهم ترند يا مثلا حکومت ارتگا؟

اين روند همچنان پيش می رود. هر مخالفت با حکومت در حکم براندازی است. ايرانيان می بايد پايندگی اين گروه فرمانروا را با هر بدی که دارد مانند خشکسالی که بخش های بزرگی از سرزمين ما را تهديد می کند و اصلا به رژيم هيچ مربوط نيست امری ناگزير و جزء طبيعت امور بشمارند:

حکومت يعنی همين که عده ای هر چه می خواهند به سر کشور بياورند.

تکرار روز افزون اين نظر از سوی مسئولان و سخنگويان حکومت، و سرکوب بی دريغ هر کس عقيده ديگری داشته باشد ياد آور شيوه های نظام های کمونيستی است تا ديگر تصور برداشتن شان نيز به ذهن مردمان نيايد. با به رخ کشيدن ناشايستگی وفساد و ستمگری زمينه می سازند که حکومتی اين چنين امری طبيعی گرفته شود.

اما مرز زشتی و بدی را تنها حکومت ها نمی کشند. سهم مردم مهم تر است. در بد ترين ديکتاتوری ها نيز سخن لرد اکتون "هر ملتی شايسته حکومتی است که دارد" به درجه ای درست است. اگر مردم نپذيرند اين مرز ها کشيده نمی شوند. ممکن است کسان زورشان به حکومت نرسد ولی در حوزه خودشان آزادی دارند که زير بار نروند و عادت نکنند. در همين جمهوری اسلامی ده ها هزار و بيشتر مبارزان جامعه مدنی از زن و مرد و کارگر و دانشجو و روشنفکر ــ و بيشمارانی که خبری از آنها نمی آيد زير بار نمی روند. بدی و زشتی را می بينند و هر جا بتوانند، اگر چه اندک، پس می زنند. ديگران می توانند اگر هم خود را ناتوان می يابند دست کم دستاويز قضای آسمان و خواست امريکا را (هنوز امريکاست که احمدی نژاد ها را می آورد!) رها کنند و سرنوشت ناشاد خود را تغيير ناپذير نشمارند