22 August 2007

پر ویز هراتی نژاد: نامه روشنفکران جهان (!) در محکومیت دولت (!) ایران؟ ... ما این حکومت را در تمام موجویتش نمی خواهیم

نامه روشنفکران جهان (!) در محکومیت دولت (!) ایران

پر ویز هراتی نژاد


معلوم نیست این نامه چرا در محکومیت کلیت نظام جمهوری اسلامی نوشته نشده است و تنها به دولت جمهوری اسلامی بسنده کرده است البته استحضار دارید که این هم از شیطنت های اکبر گنجی است که هنوز سرو گوشش برای اصلاح طلبان می جنبد . برای نمونه برای محسن میر دامادی که جرثومه فساد است، یا سعید حجاریان که بابای شکنجه گران است و یا کروبی که حرامزادگی را در جریان محلس ششم و اعدامهای دهه 60 به نهایت رسانده و یا سید محمد چاخان که در خیانت به ایرانیان سنگ تمام گذاشت. از کجای این رژیم بگوئیم که از تک پا تا فرق سر در خون و جنایت غوطه ور است و اکبر گنجی هم می خواهد تنها بخشی از جنایات رژیم را محکوم کند آن بخش که مربوط به وی و همپالکی هایش نمی شود . به گنجی باید گفت آیا خوش رقصی برای رژیم بس نیست آقای گنجی . ما این حکومت را در تمام موجویتش نمی خواهیم . حتی شما را هم نمی خواهیم آقای گنجی. برو و این دام بر مرغی دگر نه . داستان شما و اصلاح طلبان کثیفش برای همگان بجز مزدوران جمهوری اسلامی عیان است.

آ
ژانس خبری کورش
http://www.cyrusnews.com/news/fa/?
چهارشنبه 31 مرداد 1386 [2007.08.22]


نامه روشنفکران جهان در محکومیت دولت ایران

به پیشنهاد اکبر گنجی، به دبيرکل سازمان ملل نوشته شد - چهارشنبه 31 مرداد 1386 [2007.08.22]

اکبر گنجی در مصاحبه ای در نیویورک از نامه ای خبر داد که به دبيرکل سازمان ملل نوشته شده و در آن خواستار محکوميت جهانی دولت ايران به خاطر نقص مکرر حقوق بشر شده است . به گفته وی مشهورترين روشنفکران مترقي جهان امضاي خود را بر زير اين نامه قرار داده و اين امضا به منزله ي حمايت از مبارزات آزاديخواهانه و برابري خواهانه مردم ايران از يک سو، و محکوميت اخلاقي - حقوقي رژيم حاکم بر ايران از ديگر سوست.


نامه اي به همه (درباره ي حقارت و زبوني ) واکنش هاي گوناگوني برانگيخت. برخلاف نظر شما که اعتراض را کمترين واکنش دانسته و اقدامات عملي را ضروري دانستيد، افراد ديگري نه تنها عمل را نفي کرده، بلکه در مقام نظر و انتقاد از حاکميت هم همه را دعوت به سکوت تا اطلاع ثانوي کردند. آيا تفاوت اين دو رويکرد ناشي از تحليل متفاوتي است که از شرايط ايران وجود دارد؟


تفاوت رويکرد را لزوماً نمي توان به تفاوت تحليل از وضعيت ايران فرو کاست. مسائل مختلفي آن را پديد آورده است که به برخي از آنها اشاره مي کنم.

1- پيچيدگي شرايط: بنابرادعاي برخي دوستان، به دليل "پيچيده بودن شرايط"، تحليل وضعيت ايران دشوار يا ناممکن است. فقدان تحليل علل گوناگوني مي تواند داشته باشد. به عنوان مثال، " فقدان اطلاعات"را در نظر بگيريد. تحليل نيازمند اطلاعات درست است. اگر در خصوص موضوعي (مثلاً قتل هاي زنجيره اي يا مذاکرات پنهاني ايران و آمريکا) اطلاعات صحيح نداشته باشيم، نظر درستي هم در آن باره نمي توانيم اظهار نمائيم. بي تحليلي ارتباطي به پيچيدگي واقعيت ندارد.همانگونه که فيلسوفان علم نشان داده اند، سادگي و پيچيدگي اوصاف تئوري ها و نظريه ها هستند، نه واقعيت. يکي از راه هاي توجيه بي عملي و انفعال، اتکأ به ايده نادرست "پيچيدگي شرايط" است. مي گويند بي عملي و انفعال ناشي از ترس و بزدلي نيست، بلکه ناشي از پيچيدگي شرايط و عدم وجود يک تحليل قابل قبول است.اما نه واقعيت پيچيده است، ونه انفعال را مي توان با پيچيدگي تبيين و تعليل کرد. از سوي ديگر، بي عملي را نمي توان به ترس و بزدلي تقليل داد. بسياري از ايرانيان خارج از کشور را هيچ امري تهديد نمي کند و فعاليت براي آنها خطر زندان و ديگر هزينه هاي داخل کشور را ندارد، با اينهمه، در خارج از کشور شاهد هيچ گونه فعاليتي که دال بر وجود يک اپوزيسيون باشد، نيستيم. البته اگر صدور گاه به گاه اطلاعيه معيار و علامت وجود اپوزيسيون باشد، در آن صورت اپوزيسيون وجود دارد. اما چنين اپوزيسيوني هيچ نگراني اي در زمامداران جمهوري اسلامي برنخواهد انگيخت. ولي اگر اپوزيسيون با کنش ها و اقدامات عملي جمعي شناخته مي شود، چنين چيزي فعلاً وجود خارجي ندارد. کار جمعي سياسي به "آدم تمام وقت" نياز دارد. کار متشکل سياسي به "بودجه پاک" نياز دارد. آنگاه به يک "برنامه مدون" نياز است. "برنامه" و "اهداف" را آدميان فعال پيش مي برند. آنها با کنش هاي جمعي و طي فرايند مبارزه عملي، خود را به عنوان اپوزيسيون يا آلترناتيو، جا مي اندازند.هيچ يک از اين امور، ربطي به پيچيدگي شرايط ندارد. وقت نگذاشتن، پول نگذاشتن، فقدان آرمان، روشن نبودن اهداف و بي برنامه گي را نبايد به پيچيدگي شرايط تحويل کرد.

2- هدف يا اهداف فعاليت سياسي: هدف اصلي بسياري از فعالين سياسي عبور از رژيم جمهوري اسلامي و رسيدن به يک رژيم دموکراتيک است. بسياري از اينان هر نوع فعاليتي را به اين مقصود مرتبط و در اين چارجوب ارزيابي مي کنند. اگر آن عمل منجر به سرنگوني رژيم شود، مطلوب است، والا نامطلوب و بي فايده تلقي مي گردد. و چون بسياري از اقدامات منجر به سرنگوني جمهوري اسلامي نمي شود، پس آن فعاليت ها را بيهوده تلقي مي کنند. به عنوان مثال، دوستي اعتصاب غذاي سه روزه ي سال گذشته در حمايت از زندانيان سياسي را بيهوده تلقي کرد، چون به گفته او با آن تعداد اعتصاب غذا کننده نمي توان حتي يک خيابان را بست. اما اعتصاب کنندگان نمي خواستند با اعتصاب غذا رژيم را سرنگون يا خياباني را ببندند، مسأله آن بود که "تحليل گر" از موضع "بازيگر" ي که خواهان رفتن آقايان است، فکر مي کرد حال که با اعتصاب غذا نمي توان خياباني رابست يا رژيمي را سرنگون کرد، پس اعتصاب غذا بي فايده است. اگر کساني هدف بزرگ و ستبر رفتن جمهوري اسلامي را دنبال مي کنند، بايد بدانند که اين هدف مفتي به چنگ نمي افتد. وقتي افراد حاضر نيستند براي هدف ايده آلشان "وقت" و "بودجه" بگذارند، سخن گفتن از هدف هاي بلند چه معنايي دارد؟ گروه هايي درست شده که اعضايشان حتي حاضر نيستند ماهي ده دلار حق عضويت به گروه خودشان و براي پيشبرد اهداف خودشان بپردازند. اما همان افرادي که هيچ فعاليتي نمي کنند، دائماً از هژموني خود و همفکران خود سخن مي گويند. به گمان من، گذار به دموکراسي هم هدف ماست و هم مسأله ي ما. اما اينک، فقط در اوقات فراغت، با دموکراسي نرد عشق مي بازيم.

3- انتظاراز فعاليت سياسي: اين انتظار که هرگونه فعاليتي بايد به سرنگوني رژيم منتهي شود، انتظاري غير عقلاني است، اگر عقلانيت عملي به معناي تناسب وسيله و هدف باشد. بسياري از انواع فعاليت سياسي به سقوط رژيم منتهي نمي شوند، اما في نفسه مطلوبند. مثلاً: حمايت از زندانيان سياسي-عقيدتي )خصوصاً زندانيان شهرستانها) خود را در جبهه ي آنان نشان دادن، اعتراض به نقض حقوق بشر، اعتراض به قتل و جنايت، اعتراض به انواع نابرابري ها( زن و مرد، مذهبي و غير مذهبي، شيعه و سني، مرکزنشينان با اقليت هاي قومي). به گمان برخي از افراد رژيم جمهوري اسلامي همچون رژيم صدام حسين است که هيچ نيروي داخلي توان رويارويي با آن را ندارد. آيا اگر اين نظر صحيح و رژيم پايدار باشد، پس ديگرنبايد به نقض حقوق بشر توسط رژيم اعتراض کرد؟ ايرانيان خارج از کشور، افرادي بسيار تحصيلکرده و ثروتمند اند. به نوشته ي يکي از نشريات معتبر اقتصادي جهان، بين 600 تا 800 ميليارد دلار سرمايه دارند. اين حق آنهاست که ثروت خود را در راهي که مي پسندند هزينه نمايند. اين حق يک فرد است که براي سالگرد تولد همسرش نيم ميليون دلار هزينه نمايد. اين حق افراد است که هفته اي يک بار دورهم جمع شوند، چند هزار دلار هزينه کنند، کمي از ايران بگويند و بروند. اما اين هم پرسش قابل تاملي است که چرا آنها براي گذار ايران به دموکراسي ريالي هزينه نمي کنند؟ چرا يک "تلويزيون آبرومند ملي" با سرمايه ي تماماً ايراني، براي شکستن هژموني رسانه اي رژيم، تاسيس نمي کنند؟ چرا نقض سيستماتيک و مداوم حقوق اساسي مردم توسط زمامداران حاکم بر ايران واکنشي در آنها بر نمي انگيزد؟ آيا اينان آنقدر فقيرند که حتي نمي توانند از طريق آگهي در يک صفحه کامل معتبرترين روزنامه هاي جهان به نقض گسترده ي حقوق بشر در ايران اعتراض کنند و بدينوسيله به جهانيان بگويند که با اقدامات رژيم مخالفند؟ آري، برخي بر اين گمانند که چون با آگهي يک صفحه اي درروزنامه هاي معتبر، رژيم سرنگون نمي شود، پس چنين کاري بيهوده است. در آمريکا و جهان غرب با اينکه افراد مي دانند که مخالفت آنها تأثيري در تداوم جنگ ندارد، اما همچنان تظاهرات ضد جنگ برگزار مي کنند. اينها اقداماتي است که از طريق آنها ما نشان مي دهيم که هنوز احساسات انساني در ما زنده است. درد و رنج ديگران براي ما مهم است. همه ما اعضاي يک پيکريم که درد بخشي از اين پيکر، موجب بي قراري همه ما خواهد شد. آيا حدود پنج هزار پزشک ايراني در آمريکا نمي توانند يک بنياد غير انتفاعي تأسيس و هريک ماهيانه يکصد دلار حق عضويت به آن پرداخت نمايند؟ با ماهي نيم ميليون دلار نه تنها تلويزيون ملي، که دهها اقدام ديگر براي دموکراسي و حقوق بشر مي توان انجام داد.

4- ضرورت وجود عرصه عمومي: براي دموکراسي، نياز به عرصه عمومي است. عرصه عمومي را دولت نمي سازد. دولت تا آنجا که بتواند در مقابل عرصه عمومي قرار خواهد گرفت. چون حوزه عمومي مطلوب و ايده آل، از سيطره ي "دولت"، "سرمايه"، "ايدئولوژي" و "دين" آزاد است.آدميان با گفتار و نوشتار خود اين حوزه را بوجود مي آورند. ازينرو، دعوت به سکوت، نه تنها به معناي تعطيل کردن فعاليت سياسي است، بلکه به معناي نابودي فضاي عمومي است. چند ماه پيش يکي از دوستان پيشنهاد داد که تا اطلاع ثانوي هر گونه انتقادي از دولت را تعطيل نمائيم. پس از نامه درباره حقارت و زبوني هم يکي ديگر از دوستان اعلام کرد که در شرايط فعلي و درمنازعه اي که در پيش است، سکوت بهترين اقدام است. اما خوشبختانه نه دوست اول و نه دوست دوم از فرمان خود تبعيت نکردند، وبه نوشتن و انتقاد ادامه دادند و بنده از نوشته هاي هر دوي آنها استفاده مي کنم.هر يک از اين دو، چيزهايي را مي بينند که شايد ديگران نبينند يا نتوانند و يا نخواهند درباره آنها سخن بگويند. اينان با نوشتن و گفتن، ما را به ساختن فضاي عمومي اميدوار مي کنند. نوشتن و گفتن حداقل کاري است که مي توان انجام داد. بجاي تبليغ و تشويق سکوت، بايد همه را دعوت به اعتراض کرد. اگر همه سخن بگويند، انتقادکنند، طرح هاي بديل پيشنهاد کنند، طرح هاي مختلف را نقد کنند، سلطه ي ايدئولوژي و دولت را نپذيرند، بدينترتيب رفته رفته عرصه عمومي ساخته مي شود که براي گذار به دموکراسي ضروري است.

برخي از دوستان بر غير موثر بودن انتقادات تاکيد کرده و آن را دليلي براي سکوت دانسته اند. چه کسي مي تواند اثبات کند که نقدهاي گذشته هيچ تاثيري نداشته است. اگر ايستادگي آيت الله منتظري در مقابل اعدام زندانيان نبود، کار تا کجا پيش مي رفت؟ ايده آل زمامداران بنيادگراي حاکم بر ايران يک جامعه توتاليتر و تک ساحتي است. اما ساختارهاي دنياي جديد اين سودا را ناممکن کرده است. در دهه ي اول انقلاب کارهايي صورت گرفت که اينک امکان تکرار آنها بسيار دشوار است. در آن سالها افراد زنداني، شکنجه و اعدام مي شدند، بدون اينکه کسي نام آنها را بداند، اما امروز هر کس زنداني مي شود، تمام دنيا در همان ساعات اوليه مطلع و نهادهاي حقوق بشري پيگير کار او مي شوند. اينک صداي زندانيان سياسي در دنيا شنيده مي شود. اگر در اين سالها همه سکوت کرده بودند، اينان روي صدام و استالين را هم سفيد مي کردند. به گمان من در رابطه با ايران دو سياست کاملاً متفاوت مي توان اتخاذ کرد: يکي آنکه به آمريکا و غرب نشان داد که اين رژيم مثل رژيم صدام حسين است و هيچ اميدي به نيروهاي داخلي براي تغيير و تحول وجود ندارد، پس تنها راه تحول، حمله نظامي به ايران است. و ديگري آنکه به آمريکا و جهان غرب نشان دهيم که اين رژيم مخالفان جدي بسياري دارد که مي توانند تغيير ايجاد نمايند و تنها راه دموکراتيزه کردن ايران، نيروهاي ايراني مستقل و دموکرات اند، با حمله نظامي دموکراسي ايجاد نخواهد شد، ولي ايران ويران و بنياد گرايي رشد خواهد کرد. روشن است که من هميشه از راه دوم دفاع کرده و حمله نظامي به ايران، به هر بهانه اي، را رد کرده ام. دموکراسي ايران را ايرانيان بايد پديد آورند. اگر نمي توانيم يا نمي خواهيم، دولت ديگري نمي تواند آن را به ما هديه نمايد. به شجاعت تمام افرادي که تحت اين شرايط در داخل کشور در حال مبارزه اند بايد درود فرستاد. يکي از راههاي ممانعت از حمله نظامي به ايران، کمک به ايجاد يک اپوزيسيون متشکل مستقل دموکرات و ملتزم به حقوق بشر است.

5. انتقاد از مردم:تاريخ سياسي روشنفکري ما، تاريخ چالش با دولت و گناه همه مسائل و مشکلات را به گردن دولت نهادن است. سويه ي ديگر اين داستان، موجودي معصوم، بي گناه و غير قابل انتقاد به نام "مردم" قرار مي گيرد. در حاليکه دولت محصول ظرفيت داخلي يک جامعه است و زمامداران سياسي هم از دل همين مردم بيرون آمده اند. نظام سياسي لباسي در حد قد و قامت مردم يک جامعه است. اگر آن لباس در اندازه آنها نباشد، دريده خواهد شد. بسياري از ويژگي هاي مردم ما قابل انتقاد است و بايد از آنها انتقاد کرد. مردمي که ظلم را تحمل مي کنند و ستم پذيرند، مردمي که مصرف زده و دروغ گويند. مردمي که کار نمي کنند و پول باد آورده نفت را از دولت گرفته و هدر مي دهند. مردمي که خرافات را باور دارند و دست امور رازآميز را در عرصه سياسي گشاده مي پندارند.مردمي که به هم بي اعتمادند و سر يکديگر کلاه مي گذارند. مردمي که ادعاهاي بزرگ جهاني دارند، اما دستاوردي که دال بر اين مدعا باشد، ندارند. 12 تا14 ميليون يهودي در دنيا وجود دارد. اين جمعيت اند ک چه واکنشي در مقابل فشارها از خود نشان داده است؟ اينان بيش از يکصد و هفتاد نوبل علمي را از آن خود کرده اند. اما سهم ما مردم پر مدعا هيچ بوده است. رسانه هاي مهم جهان در دست اينان است. بر بازارهاي اقتصاد جهان مسلط هستند. در هر دانشگاه معتبر آمريکا از هر پنج چهره ي شاخص، حداقل دوتن يهودي هستند. آخر اين چه منطقي است که تمام دستاوردهاي اينان را محصول توطئه بدانيم؟ مگر با توطئه مي توان علم و دانش توليد کرد؟ البته اين مسأله ارتباطي به يهوديت و اسلام يا قوميت و نژاد ندارد. ادعا را بايد با دستاوردهاي علمي و عملي متناسب کرد. يکي از نوانديشان ديني مدتي در آمريکا اقامت داشت. دوستي از سر خير خواهي به او گفته بود از کلاس هاي اساتيد به نام استفاده کن. پاسخ اين بود که ما ديگر به اين کلاس ها احتياج نداريم، ما خود به مرحله توليد رسيده ايم و نيازي به اين گونه کلاس ها نداريم. اما اگر در حال حاضر منطقه خاورميانه و اسلام براي غربيان مهم نبود، ما چه حرفي در چه زمينه اي براي گفتن داشتيم که توجه کسي را برانگيزد؟ اگر سخن يا ايده يا نظريه ي بکر وتازه اي وجود داشت، تاکنون ارائه شده بود. اين سخن به معناي امتناع تفکر نمي باشد.اين سخن خبر از واقع مي دهد. نقد به ادعاهاي گزاف و بي دليل باز مي گردد. از سوي ديگر، نبايد فراموش کرد که من و تو و روشنفکران و فعالين سياسي هم از همين مردم هستيم، با تمام رذائل و فضائل اخلاقيشان، و با همان سنت و فرهنگ ستبر و مقاومي که از دل آن بسياري چيزهاي نامطلوب برون تراويده و راه برخي امور را مسدود کرده است. به گمان من، هزينه انتقاد از مردم بسيار بيش از هزينه انتقاد از نظام سلطاني است. روشنفکري ما که عادت کرده قهرمان مردم باشد، از مردم انتقاد نمي کند تا از مسند قهرماني پائين نيفتد. انفعال و ستم پذيري ما معلول علل عديده اي است. تحليل جامعه شناختي و روان شناختي انفعال و ستم پذيري، داوري اخلاقي را منتفي نمي نمايد. اين نکته اي درست است که بايد علل و دلايل وضعيت خود را دريابيم، اما با اين اصل داوري اخلاقي منتفي نمي شود. نامه درباره زبوني و حقارت ناظر به مقام داوري اخلاقي بود. وقتي يکي مثل آيت الله منتظري شجاعانه مي ايستد، آدمي به شرافت انساني اميدوار مي شود. وقتي فقيه ديگري به دست بوس و پابوس "آقا" مي رود، آدمي از حقارت وزبوني، سرافکنده مي شود. وقتي در استانها و شهرستانها افرادي در با پذيرش هزينه هاي سنگين به مبارزه ادامه مي دهند، آدمي سربلندي را مشاهده مي کند. وقتي اکثريت ميليوني به سرکوب و تحقير واکنش مدني نشان نمي دهد، داوري اخلاقي ما چه بايد باشد؟

شما مقا له هاي مختلفي مي نويسيد، از طريق مصاحبه به سرکوب سياسي در ايران اعتراض مي کنيد. آيا پس از نامه ي حقارت و زبوني، کار خاصي انجام داده ايد که وضعيت دشوار ايران را نشان دهد و به نوعي به زندانيان و مخالفان کمک نمايد؟


نامه اي به دبيرکل سازمان ملل متحد در رابطه با وضعيت ايران نوشته ام. مشهورترين روشنفکران مترقي جهان امضا ي خود را بر زير اين نامه قرار داده و مفاد آن را تأييد کرده اند. امضاي نامه به منزله ي حمايت از مبارزات آزاديخواهانه و برابري خواهانه مردم ايران از يک سو، و محکوميت اخلاقي - حقوقي رژيم حاکم بر ايران از ديگر سوست. اين نامه در واقع، نامه محکوميت جهاني رژيم است، چون روشنفکراني از آمريکا، آلمان، فرانسه، انگليس، کانادا، افريقاي جنوبي، هند، مصر، سودان، شيلي و... آن را امضاء کرده اند. زمامداران جمهوري اسلامي بايد بدانند که برجسته ترين انديشمندان جهان، به صراحت تمام اين رژيم را به دليل نقض حقوق بشر محکوم مي کنند.

در اين نامه چه نکاتي مطرح شده است؟


محروم کردن دگرانديشان و دگرباشان از حق حيات (تروريسم قانوني)، ممنوع القلم کردن مخالفان و نقض گسترده حقوق بشر توسط رژيم بخشي از مفاد اين نامه را تشکيل مي دهد.

نامه در چه زماني انتشار خواهد يافت؟


پس از تحويل نامه به مقامات سازمان ملل، متن کامل آن به انضمام نام کليه امضأ کنندگان منتشر خواهد شد.

فرهيختگان به نام جهان در برابر مصائبي که بر مردم ايران مي رود، چه واکنشي از خود نشان مي دهند؟


واکنشي انساني، برآمده از مسئوليت اخلاقي روشنفکري. با يکي از فيلسوفان سياسي و از نظريه پردازان عدالت ملاقات داشتم. درباره عدالت گفت و گو مي کرديم.رفته رفته بحث به ايران کشيد. درباره رفتار رژيم با دانشجويان زنداني با او سخن گفتم. شروع کرد به گريستن. و من وقتي تأثر شديد او را ديدم، بسيار شرمنده شدم از واکنشي که ما به اين نوع حوادث نشان مي دهيم، با واکنشي که يک غير ايراني به اين نوع حوادث نشان مي دهد. گفت امضاي نامه کمترين کاري است که من مي توانم براي کمک به کساني که حقوق اساسي شان نقض مي شود، انجام دهم. گفت پيش از حمله آمريکا به عراق، نامه اي نوشته و مخالفت خود را با آن اقدام اعلام کردم. سپس نامه را به امضاي بسياري از همفکران خود رساندم و هزينه انتشار آن به صورت آگهي در روزنامه را هم همگي پرداخت کرديم. يکي از فيلسوفان سياسي نامدار جهان را ملاقات کردم. فرزندش که يکي از فعالين ضد جنگ است هم براي اين ديدار از راه دور آمده بود. هر دو به شدت نگران حمله نظامي به ايران بودند. نامه را امضا کرد و نوشته که اين نامه بايد در رسانه هاي مهم انتشار يابد. همه روشنفکران جهان با نگراني اخبار ايران را تعقيب مي کنند.

دانشجويان بازداشتي در 18 تير، پس از يک ماه از زندان آزاد شدند. آيا بازداشت دانشجويان هزينه فعاليت سياسي را بالا نمي برد و به انفعال نمي انجامد؟


آزادي دانشجويان بازداشتي در شرايط کنوني تنها خبر شادي آور است. به هر پديده اي از زواياي گوناگون مي توان نگريست و پيامدهاي مثبت و منفي آن را برشمرد. اگر چه تنها اتهام دانشجويان بي گناه دفاعشان از حقوق ديگران بود، اما پيامد مثبت اين نوع بازداشت ها، تجربه اندوزي، فروريختن ترس و شهرت جهاني ناشي از مبارزه در راه آزادي است. بدينترتيب سرمايه اي اندوخته مي شود که به کار دفاع از حقوق بشر و گذار به دموکراسي مي آيد. دموکراسي را خدا از آسمان به زمين نمي فرستد، دموکراسي محصول ظرفيتهاي داخلي يک جامعه است. اگرچه بستر مناسب (پيش شرط هاي اجتماعي) شرط لازم دموکراسي است، اما دموکراسي را، همچون هر برساخته ي بشري ديگر، آدميان مي سازند. گاندي و ماندلا و هاول برخي از نمونه هايند. اين سه تن سالها مبارزه و زندان را پشت سر نهاده بودند. از سالها زندان و پرداخت هزينه درس هاي فراواني آموخته بودند. اين را مقايسه کنيد با کساني که در تمام زندگي در ناز و نعمت زندگي کرده، هيچ گاه در زندگي يک سيلي نخورده، و تمام مسأله شان اطوي لباس شان و آرايش صورت شان و نوع پيپ شان است. آن سه مي دانستند که دموکراسي بدون هزينه ناممکن است، اما ديگري اصلاحات(نه دموکراسي) بدون هزينه را شعار مي دهد. گذشته ي فرد را نمي توان در نحوه ي مواجهه او با پديده ها ناديده گرفت. دموکراسي خواهي گاندي محصول يک سنت مبارزاتي(نافرماني مدني) بود، اما امثال بنده، انتظار داريم که از بي عملي و انفعال، دموکراسي برآيد. دانشجوياني که امروز به زندان مي روند، رهبران آينده مايند. آنها مي دانند که دموکراسي و حقوق بشرمسأله ي بسياري از ماها نيست. به دانشجويان فرمان مي دهند در انتخابات شرکت کنيد، افرادي که کانديداي انتخابات مي شوند مهم نيستند، مهم برنامه است. اگر اين نکته را ناديده بگيريم که هيچ برنامه اي وجود ندارد يا اعلام نشده، اما مگر قرار نيست برنامه را نمايندگان پيش برند و روي آن بايستند؟ افرادي که در تمام طول تاريخ زندگي خود حتي يکبار از دموکراسي وحقوق بشر دفاع نکرده اند، اينک با در دست داشتن يک برنامه، چگونه يک شبه به مدافع پرشور دموکراسي تبديل خواهند شد. کجاست آن مدرسي که در مقابل رضا خان بايستد و بگويد مي خواهم که تو سلطان نباشي؟ مصدق در ساختار سلطاني شاه، در مقابل شاه ايستاد. آيا اينان به دانشجويان کساني را به عنوان نماينده معرفي مي کنند که در مقابل سلطان بايستند؟ آيا کساني که در زمان ثبت نام بايد اعتقاد نظري و التزام عملي خود را به "اصل مترقي ولايت مطلقه فقيه" اعلام نمايند، مي توانند مدافع دموکراسي وحقوق بشر باشند؟ پس هم برنامه مهم است و هم افراد. هيچ برنامه اي براي گذار به دموکراسي، بدون تفکيک نهاد دين از نهاد دولت راه به جايي نخواهد برد. آيا اصلاح طلبان حاضرند برنامه اي را اعلام نمايند که يکي از محورهاي آن جدايي نهاد دين از نهاد دولت باشد؟ دانشجويان چرا بايد بدنبال نسلي راه بيفتند که ديگر چيزي براي عرضه ندارد و دوباره شعارهاي دهه اول انقلاب را مطرح مي کند؟

نسلي که من به آن تعلق داشتم، آرمان هايش فاجعه به بار آورد. اين نسل در دهه پيش از انقلاب حاضر بود براي آرمانهايش شهيد شود. همه چيزاو، آرمان و مبارزه و ايثار در راه آرمان بود. شب و روز و عشق و تفريح آن نسل مبارزه بود. آرمان و مبارزه و انقلاب رفت، اما نسلي سالخورده، شکست خورده و خسته باقي ماند. به سن رهبران گروه هاي چريکي و اعضاي کنفدراسيون بنگريد، دبير اول کميته مرکزي يکي از سازمان هاي چريکي متولد 1325 است. 28 سال از انقلاب گذشته است، اگر حداقلي از سن را براي مبارزين پيش از انقلاب در نظر بگيريم، يکي از دلايل عدم تحرک برملا خواهد شد. آن نسل بايد سوداي رهبري سياسي را از سر بدر کند و به جاي آن از طريق خودانتقادي، تجربه خود را به نسل جديد تحويل دهد. داستان آرمانها، مبارزات و اشتباهات خود رابگويد و بنويسد تا اين نسل بياموزد که به چه راهي نبايد رفت؟ بسياري از گروه ها ي چريکي حاضر نيستند تاريخ خود را برملا کنند. نام نيک درگرو پنهان کاري و مخفي نمودن اشتباهات نيست، اعتراف به اشتباه بزرگترين فضيلت است. قرار نيست کسي محاکمه و مجازات شود. ما نه خدا هستيم و نه قاضي، ونه مردم ما را به وکالت يا قاضي دادگاه برگزيده اند. مسأله ما مواجهه صادقانه با تاريخ خود است. اما تاريخ چيزي جز رفتار آدميان نيست. تاريخ را ما ساختيم، اما بسياري از تاريخ سازان زنده ي ما، از روشن کردن زواياي تاريک تاريخي که پديد آورده اند، ابا دارند. اخيراً مقاله اي در يکي از نشريات داخل کشور مي خواندم. به مواضع يکي از روشنفکران ديني در دهه ي اول انقلاب درباره روشنفکران لا ئيک(فروغي، هدايت، دشتي، فروغ فرخ زاد و...) اشاره کرده و خواهان حذف "اين اظهار نظرهاي جزيي اما ناخوشايند در چاپ هاي بعدي نوشته هاي قديمي اش"شده بود. اين رويکرد، به گمان من نادرست است. تاريخ را نبايد تحريف کرد. اين بخشي از تاريخي است که ما آفريديم. بايد همه ي سويه هاي آن را روشن کرد. بجاي پاک کردن بخشي از تاريخ، آن روشنفکر ديني، اگر معتقد است در داوري خود مرتکب اشتباه شده، بايد مقدمه جديدي بر کتابش بيفزايد و از اين جهت پوزش بخواهد. يکي از مراجع تقليد در حضور چند تن از دوستان به من گلايه کرد که چرا دائماً مسأله اعدام زندانيان در تابستان 1367را مطرح مي کني؟ چون پاي امام در ميان است، اين مسأله را بايد ناديده گرفت. در همان جلسه ايشان گوشزد کرد که از اين زاويه به آيت الله منتظري هم انتقاد دارد. اعدام چندين هزار زنداني را نمي توان از تاريخ ما حذف کرد. سکوت در مقابل آن جنايت، به منزله درخواست حذف آن از تاريخ است. ببخش و فراموش نکن، براي عبرت آموزي و عدم تکرار فاجعه است.

پس اينک و در پرتو اين مقدمات دليل انتشار دو مقاله ي "يوتوپياي لنينيستي شريعتي" و "شريعتي، زنان گوني پوش و علم بورژوايي" را بهتر مي توان دريافت. يعني آنها را بايد نوعي انتقاد از خود و پايان يک نوع گفتمان محسوب کرد؟ اما اين گونه نوشتار باعث دلخوري ديگران مي شود


آري، هميشه انتقاد از خود دردناک است، اما چاره چيست؟ ادعا مي کنيم که با ديکتاتوري مخالفيم، اما حاضر نيستيم نقش ايده هاي خود را در پيدايش اين وضعيت برملا و نقد کنيم. ايده ها بسيارمهم هستند. روشنفکران با ايده سازي و ايده پروري در برساختن تاريخ نقش ايفا مي کنند. نمي توان پيامد هاي عملي ايده ها را ناديده گرفت. به گمان من بايد به گفتمان انقلاب 1357 پرداخت. نسل جديد حق دارد بداند چه گفتماني منجر به انقلاب و حوادث پس از آن شد. گروه هاي چپ هم بايد گفتمان پيش از انقلاب خود باز گردند و نقش آن را در حوادثي که رخ داد نشان دهند. آيا فراموش کرده ايم که همگي دولت بازرگان را ليبرال و جاده صاف کن امپرياليسم مي ناميديم؟ آيا فراموش کرده ايم که فقط بازرگان به محاکمات روزهاي اول انقلاب اعتراض کرد و همه ما از اعدام سران رژيم پيشين و انتشار عکس اعدام شده ها پشتيباني مي کرديم؟ آيا فراموش کرده ايم آقاي خلخالي به چه نحو هويدا را محاکمه وحکم اعدام براي او صادر کرد؟ بازرگان به دنبال محاکمه منصفانه هويدا بود، مي خواست از فرانسه براي او وکيل بياورد، اما آقاي خميني مي گفت نيازي به اين کارها نيست، جرم او مسلم است، فقط بايد احراز هويت شود. همين که مشخص شد فلان شخص عباس هويدا است، کار تمام است. کداميک از ما به اين سخنان علني اعتراض کرد؟ مگر با تشويق خود، راه محاکمات و اعدام هاي غير عادلانه بعدي را هموار نکرديم؟ چه گفتماني الهام بخش چنين کنش هايي بود؟ تمام گروه هاي مذهبي و غير مذهبي، غير دموکرات بودند. در سومين بخش سلسله مقالات "گفتمان انقلاب 1357" به سراغ انقلاب فرهنگي مي روم. مي خواهم نشان دهم کدام آموزه به انقلاب فرهنگي منجر شد؟ بستري که انقلاب فرهنگي در آن روئيد چه بود؟ مگر مي توان مسوليت حوادث وحشتناک اوائل انقلاب را به گردن چند تن انداخت؟ اگر هم چنين کنيم، مشکلي حل نمي شود.مسأله ي ما، محکوميت اين و آن نيست، مسأله ي ما عدم تکرار آن حوادث تلخ و غير انساني است. يادآوري حوادث آن سالها براي همه ما دردناک است.اما اين درد را مثل درد زايمان بايد تحمل کرد، شايد پس از طي اين مراحل و در پرتو گفت وگوي خود انتقادانه، "آشتي ملي" امکان پذير شود.

سه تن از دانشجويان امير کبير همچنان به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت هستند. براي آنها چه بايد کرد؟


دانشجوياني که هم اکنون به اتهام اهانت به مقدسات در بازداشت به سر مي برند، اعترافات را تکذيب کرده و آنها را ناشي از فشارهاي روحي و جسمي (شکنجه)اعلام کرده اند.در اين خصوص به چند نکته بايد توجه شود: اولا. با اينکه در نشريات يادشده کاريکاتوري از آقاي خامنه اي ترسيم شده بود، براي حفظ حرمت وي، اتهام اهانت به رهبري مطرح نگرديد. پرسش اين است: آيا حرمت و شأن آقاي خامنه اي از حرمت و شأن پيامبر و ائمه بالاتر است که دولت يکي را ناديده گرفته يا پيرامون آن جنجال علني برپا نمي کند، ولي پيرامون ديگري جنجال به راه مي اندازد؟ اين رويکرد دال بر آنست که اساساً مسأله دفاع از مقدسات مطرح نمي باشد، تمام مسأله پروژه اي سياسي است براي ايجاد فضاي ارعاب و وحشت و ساکت کردن مخالفان. ثانياً: دانشجويان نقش خود را در تهيه يا انتشار آن نشريات انکار کرده اند، اصرار و فشار وزارت اطلاعات و دادستاني بر متهمان براي پذيرش اين امر چه معنايي دارد و چه اهدافي را دنبال مي کند؟ ثالثاً: اعتقاد يا عدم اعتقاد به وجود موجودي يا صفتي در شخصي، قانوناً و اخلاقاً "اهانت" تلقي نمي شود. بسياري از افراد وجود خدا و وحي را انکار مي کنند، اما هيچ کس اين امر را اهانت به خدا يا اهانت به پيامبران تلقي نمي کند. اگر انکار به معناي اهانت باشد، بايد تمام کمونيست هاي ايراني را به دليل اهانت مجازات کرد. انکار عصمت هم اهانت تلقي نمي شود. برادران اهل تسنن ائمه شيعه را معصوم و مطلع از علم غيب نمي دانند، اما انکار آنان اهانت محسوب نمي شود، وگرنه بايد تمام اهل تسنن ايران را به دليل انکارشان مجازات کرد. رابعاً: تلقي زمامداران بنياد گراي حاکم بر ايران از عصمت بلادليل و نادرست است. عصمت، مطابق تلقي متکلمان، به معناي عدم خطا در مقام "دريافت" و "ابلاغ "وحي است. تلقي فقيهان حاکم از اين پديده، با آيات قرآن تعارض دارد. خامساً: مقدسات چه معنايي دارد؟ تاکنون کداميک از زمامداران مدعي دين شناسي، که به دليل اين ادعا به قدرت و ثروت رسيده اند، در کتابي يا مقاله اي تعريفي از مقدسات ارائه کرده اند؟ آنان براستي از تعريف مقدسات قاصرند. از اين مهمتر، مگر مي توان کسي را به جرمي که تعريف قانوني ندارد، مجازات کرد؟ ماده 513 قانون مجازات اسلامي اهانت به مقدسات را جرم اعلام کرده است.اما نه تعريفي از مقدسات ارائه کرده و نه مصاديق مقدسات را روشن کرده است. با اين اتهام هردگرانديشي را مي توان متهم و بازداشت کرد.سادساً:آيا نمي توان نايب امام زمان دانستن و معرفي کردن آقاي خامنه اي را اهانت به مقدسات تلقي کرد و بدينترتيب او وپيروانش را بازداشت و زنداني کرد؟حکومت امري بشري است و ارتباطي با مقدسات، به هر معنايي، ندارد. بازداشت دانشجويان به بهانه اهانت به مقدسات باورنکردني است. بزرگترين اهانت به مقدسات، وجود نظامي است که تمام اصول اخلاقي وحقوق بشر را به نام پيامبر اسلام زيرپا نهاده است.

دير يا زود، دانشجويان از زندان آزاد خواهندشد. پس از استفاده رژيم از اين جنجال آفريني، ديگر ذکري از اين واقعه نخواهد رفت. مگر در پرونده موسسه آينده، دوستان را به جاسوسي و فروش اطلاعات به دول در حال تخاصم متهم نکرده و پس از استفاده از آن پرونده، مسأله به فراموشي سپرده نشد؟ از اين پرونده سازي ها بسيار داشته ايم. دانشجويان حتي اگر عصمتی را انکار کرده باشند، جرمي مرتکب نشده اند.اين يک مسأله اعتقادي است. اعتقاد چيزي نيست که بتوان آن را در پستوي ذهن مخفي نمود. اعتقاد جزء مهمي از هويت مرا تشکيل مي دهد. اگر زمامداران حاکم بر ايران استفاده ي از ثروت ملي براي تحميل اعتقادات ناصواب به ديگران را وظيفه ي خود مي دانند، شهروندان هم حق دارند عقايدشان را بيان نمايند. خداناباوران ايراني به هيچ يک از معتقدات اديان ابراهيمي اعتقاد ندارند.اما کسي آنها را به اين دليل مجازات نمي کند. پس چگونه مي توان تعدادي دانشجوي مسلمان را به دليل اعتقاداتشان مجازات کرد؟ اين مسأله پايان مي يابد، اما در پايان چيزي نصيب هر طرف خواهد شد: افتخار براي دانشجويان و شرم و خفت براي رژيم.