21 December 2005

شکوه میرزادگی

يلدا


ايستاده ای
بر سپيده صبح و
تکيه داده
به کوه

در پهلوی راستت
دريا خوابيده
و در پهلوی چپت
خدا- زنی عريان
بر پشت شير
نشسته
و می تازد

***


آيا تويي
آن فاتح سرخوش
تاريکی؟

آن مهر وَش
که شب را شکسته
و می بالد؟

***


فرود آی
دلير من !


تا ذره های خاک
از انگشتانت
نور بگيرند

و گياهان
از لبانت
بوسه.



بيستم دسامبر 2005