20 December 2005

مردو آناهيد

هر حکومتی سيمای بينش آن مردم است
آنچه که ايرانيان بيشتر از هر چيز به آن نياز دارند پاک سازی
زمينه‌ی فرهنگی آنها از عقيده‌های برده پرور است. البته نوزايی و بازسازی فرهنگ
خردگرای ايران، با اين عقيده‌های آلوده کننده، در آغاز بسيار دشوار جلوه می‌کند ولی
می‌بينيم که امروز انبوهی از جوانان ايران از الله و احکام اسلامی بيزار هستند و
انديشه‌ی خود را از بندهای پوسيده‌ی اين عقيده‌ها جدا ساخته‌اند

تصور اجتماع، از آفرينش هستی، ميدان گسترش انديشه‌ی آن جامعه را مرزبندی می‌کند. يعنی انسانی که جهان هستی را مخلوق الله می‌داند، انديشه‌ی او هم می‌تواند، با همين اصل، در ميدان تنگ عقيده‌اش به گردش بپردازد. چون در اين عقيده‌ بر آغاز( خلقت) و انجام( نيستی، مرگ) هر پديده‌ای پافشاری می‌شود اين است که در بينش مسلمانان هم هر پديده جدا از پديده‌های ديگر است و راز هر پديده را خالق، يا کسيکه از راه تقوا به خالق نزديک شده باشد، می‌داند. برخلاف اين عقيده، انسانی که آگاهانه پيدايش هستی را از بن کيهان، از هستی پيشنی که برای او ناشناخته‌ است، می‌داند انديشه‌ی او هم مرز و کرانه‌ای را نمی‌شناسد که از جنبش باز‌بماند چون در اين انديشه هيچگاه پديده‌ای از هيچ به وجود نمی‌آيد و هرگز به هيچ نمی‌گرايد( هر پديده امتداد پديده‌ی پيشينی است).
ساختار حکومتی که بر مردمی حکم می‍‌راند تصويری است که مردم از "خالق و مخلوق" دارند، حکومت حاکم بر محکوم. يعنی تصور مردم ايران از الله همان تصويری است که حکومت اسلامی از رفتار خود با مردم نمايان می‌سازد. هنگامی می‌توان از" بنياد آزادی" سخن گفت که مردم خود را آفريده شده‌ از آفرينندگان هستی بدانند يعنی انسان خود را آزاد، پيدايش يافته از پديده‌های ديگر، روييده از تخمی خودرو بداند، نه اينکه پيدايش او به خواست و اراده‌ی خالقی باشد. به زبانی ساده، انسان صاحب و والی و سرور ندارد بلکه خود روييده شده، زاييده شده، آفريده شده از پديده‌های زاينده و روينده‌ی هستی است. او آزاد است بسان يک خوشه‌ی گندم يا يک پرنده، که به پيامبر و رهبری ‌نياز ندارد. انسان به هيچ خالقی يا آفريننده‌ی بدهکار نيست، او نه فرمانبر و نه فرمانده کسی يا کسانی است. اين است که در فرهنگ ايرانيان آزردن هر جانی را آزردن آفرينندگان هستی می‌دانستند چون جانداران خود امتداد آفرينندگان پيشين و آفريننده‌ی جانداران آينده هستند. پرستش يا ستم بر پديده‌هايی که انسان از آنها سرشته شده است پرستاری يا ستمکاری بر سر رشته‌ی انسان به شمار می‌آيد.
آزادی مردم با فرهنگ آنها پيوند دارد نه با سياست، سياست با حکومت کردن پيوند دارد نه با آزادی. سياستمدار خود را به عقيده‌های مردم پيوند می‌دهد تا بتواند بر آن مردم حکومت کند. گسستن مردم از عقيده‌ی خود‌ يعنی رهايی انديشه‌های مردم از کمند قدرتمندان. سياستمدار توانايی و زمان آنرا ندارد که انديشه‌ی مردمی را مهار کند تا آنها آنچه را که سياستمدار می‌خواهد ببينند و همانگونه که او می‌خواهد ارزشيابی کنند. از اين روی او خود را به عقيده‌ای، به بتی، به آرمانی که مردم به گرد آن چسپيده باشند، همانی می‌دهد تا مردم خود را در کمند او بيندازند. آنگاه سياستمدار حکومت خود را در سايه‌ی آن عقيده، آن بت، آن آرمان بر مردم پياده می‌کند. اين است که سياستمدار خواستار آزادی عقيده‌هاست تا گرداگرد هر نوانديشی تنيده و از گسترش انديشه‌های آزاد جلوگيری شود. فکر سياستمدار پيوسته در تلاش گردآوردن زور خود و پراکنده ساختن انديشه‌های پيشرونده است.
سياستمدار هميشه به دنبال شکار انديشه‌های پيشرو است و هيچگاه پيشتاز انديشه‌ای نيست. بنابراين يک انديشمند تا زمانی می‌تواند زاينده و برانگيزنده‌ی انديشه‌های تازه باشد که او وارد ميدان سياست نشده است و حتا آنگاه که مردم چرخ حکومت را به دست او بسپارند او از نوانديشی بازمی‌ماند و با زور راه پيشرفت انديشه‌های نوين را می‌بندد. آنکس که پيشرونده‌ی انديشه است از پسماندگان فکری رنج می‌برد، چون او را از پيشرفت بازمی‌دارند، ولی پسمانده هميشه از پيشروندگان بيزار است چون پيشرفت، ناتوانی او را آشگار می‌کند.
انديشه‌ها پيوسته در برخورد بايکديگر رشد می‌کنند، فرسوده می‌گردند، می‌زايند و پرداخته می‌شوند ولی بازده‌ی آن انديشه‌ها هرگز درخور پيشدانی کسی نيست که او بتواند انبوهی از مردم را بسوی خود بکشد، ولی مردمی که به يک عقيده ايمان دارند پيشاپيش در بند احکام آن عقيده مهار شده هستند. کسی که ريسمان عقيده‌ی مردمی را در دست بگيرد می‌تواند از نيروی آن مردم برای پيش برد خواسته‌های خود سود ببرد.
بديهی است که هرکس می‌خواهد برای بهبود زندگی خودش کوشش کند، نه برای زندگی کس ديگری يا برای آرمانهای دور، ولی برای برخی جانفشانی در راه عقيده‌ تنها راهی است که آنها بتوانند زهد و ايمان خودشان را نشان ‌دهد تا در ميان همکيشان ارجمند و گرامی بشمار آيند. هيچ سياستمداری بدون جانفشانی پيروانش به حکومت نمی‌رسد و استوار بودن هر حکومت بستگی به شمار جان‌هايی دارد که در راه آن حکومت ريخته شده‌اند. اين است که سياستمدار به عقيده داشتن مردم نياز دارد تا بتواند در سايه‌ی آن عقيده هر زشتی را زيبا و هر زيبايی را زشت نمايان سازد ولی مردم به داشتن عقيده‌ای نياز ندارند. از اين سبب است که روشنفکران سياستمدار بيشترين نيروی خود را برای نگهداری عقيده‌های مردم به کار می‌برند. اين نمونه سياستمداران عقيده‌ی انسان را، نه خود انسان را، آزاد و پديده‌ای مقدس جلوه می‌دهند تا هر کس را از نقد کردن عقيده بازدارند.
مردمی که به پيروی از عقيده‌ی خود، فرمانبردار سياستمداری می‌شوند، با عقيده‌های ديگر پيکار يا جهاد می‌کنند، آنها از خود آرمان ويژه‌ای ندارند که روزی از رسيدن به آن آرمان شاد يا از نرسيدن به آن اندوهگين شوند. آنها عقيده‌ای که آنرا به درستی نمی‌شناسند در پيکر فرمانروای خود می‌بينند. درست است که عقيده‌ی مردم با مرگ فرمانروای آنها ازبين نمی‌رود ولی با مرگ پيشوا خشم و ستيزه‌جويی پيروان با دگرانديشان فروکش می‌کند. جهاد تنها با جهادگرانی که به گرد امامی جمع شده‌اند امکان پذير است و گرنه انبوهی از مسلمانان که پراکنده هستند از کشتار ديگران پرهيز و حتا با کافرها همکاری و با آنها دوستی آغاز می‌کنند.
دين‌فروشان با خلق دوزخ و بهشت توانسته‌اند نيروی خرد مردم را در تاريکخانه‌ی ترس به بازی بگيرند. چون اين دکانداران نيکی و بدی، راستی و کژی را با احکام دين می‌سنجند و پيروان آنها می‌توانند بازده يا سزای کردار خود را پس مرگ ببينند. از آنجا که بنياد دين‌های ابراهيمی بر ترساندن مردم نهاده شده است، اين است که، دين‌فروشان هر نافرمانی را نه تنها در دوزخ بلکه در همين زندگی سزاوار خشونت و آزار می‌دانند، هر وظيفه‌ای را از مردم نقد و بدون کاستی می‌خواهند، ولی پاداش ايمان و بندگی پيروان را به بهشت وعده می‌دهند. در حکومت‌های مردمان با ايمان، درست همين شيوه‌ی ترس و وعده‌های پوچ نقش اساسی دارند. مردم پيوسته در ترس و به اميد بهبود امکان‌های زندگی سرگرم می‌شوند و کسی دهان به نکوهش بی‌دادگری باز نمی‌کند چون انتقاد از حکمرانان جرم است و مجازات می‌شود.
البته يهوه و الله هم بت‌های ناديدنی ولی خشمگينی هستند که دين‌فروشان تراشيده‌اند، تا پيوند مردم را با بت‌ها (خدايان) پاره کنند، تنها تفاوتی که با بت‌های مادی دارند اين است که هر کس چهره‌ی اين بت‌ها را در ذهن خودش تصوير می‌کند. مسجد، محراب، گنبد، کعبه، مقبره، امام، نور، آسمان و نقش‌های کاشی‌کاری مسجد‌ها نشانه‌های تصوير الله هستند چون انسان چيزی را می‌تواند در ذهنش تصور کند که تصويری داشته باشد و انسان برای عبادت الله هم در ذهن خود به تصوير او نياز دارد. اين است که مسلمانان بيشتر سنگ و چوب مقبره‌ی کسی را عبادت می‌کنند تا بتوانند آسانتر تصوير معبود خود را تصور کنند.
دشمن نيرومندی که سرسختانه جلوی پيشرفت انديشه‌ی انسان را گرفته است تصويری است که در ذهن او از، خودش، مخلوقی ناتوان و نادان در برابر، الله، خالقی توانا و دانا کشيده شده است. انسانی که گناهکار است و از جنت رانده شده بايد پيوسته از ترس جهنم بر خود بلرزد. بديهی است که او چاپلوس، دروغگو، رياکار، فريب‌کار و بزدل خواهد بود. در درازای تاريخ اسلام يک مسلمان با ايمان، حتا مسلمان بی‌ايمان (عارف)، يافت نمی‌شود که دستکم در برابر الله چاپلوس نباشد. يعنی هرگز يک راستگوی مسلمان يا يک مسلمان راستگو پيدا نخواهد شد. اين است که بيشتر، واليان و پيروان اسلام، اسم يا لقب صادق، امين، معتمد، عادل، رحمان و رحيم به خود می‌هند تا با دروغ زشتی‌های خود را بپوشانند. نقش حکومت اين مردمان هم از همين رنگ‌ها کشيده می‌شود يعنی مردم می‌پندارند که حکمرانان دانا، توانا، غضبناک، مکار و جبار هستند و البته مردم هم از آنها می‌ترسند.
می‌بينيم که يهوه و الله، با وجود اين همه خشم و آزاری را که بر مردم وارد می‌کنند، در ذهن پيروانشان چندان زشت نيستند چون پيروان آنها از انديشيدن در مورد تضادهای ذهن خودشان هم می‌ترسند. پيروان هميشه گناهکارند و بايد خود را سزاواز شکنجه‌های دوزخ بدانند، آنها شکنجه‌هايی که از تصور انسان بيرون است عدالت خالق رحيم خود می‌دانند. با اينکه کردار پيروان اين دين‌ها نمايانگر ناباوری آنها به شکنجه‌های جهنمی است ولی ترس در آنها هنوز پرزور است و بيشترين آنها انديشه‌ی خود را از بند اين عقيده‌ها رها نساخته‌اند که بتوانند آزادانه در مورد پديده‌ای انديشه کنند آنها تنها از اطاعت اوامر خالق خود سرپيچی می‌کنند. اين است مسلمانان به ويژه شيعه مسلک‌ها برای خودشان بت‌های دلال بسان امامان ساخته‌اند که خيلی ارزان و آسان مشکل جهنم را از سر راه بهشت بردارند.
مردمی که در اين حکومت‌ها زيست دارند، در نظام کشوری هم دروغگو، چاپلوس، رياکار هستند و هميشه با نيرنگ و پرداخت رشوه از اجرای قوانين سرپيچی می‌کنند ولی کمتر در گرفتن حق خود پافشاری دارند يا حق ديگری را گرامی می‌شمارند، چون هم ترسو هستند و هم ستمکار.
هر چند که، پروفسور منوچهر جمالی در پژوهش‌هايش نشان می‌دهد، در فرهنگ ايران انسان از بن خدايان روييده است و پارگی ميان انسان و خدا نيست. چون سرشت خدايی زايندگی در آميزش با مهر است و انسان هم از پديده‌های هستی (خدايان) پيدايش يافته پس انسان بر اساس بن‌مايه‌ی خودش آزاد سرشته شده است و می‌تواند از راه خرد زندگی خود را سامان بخشد. ولی در بينش ايرانيان امروز الله جدا از هستی ولی صاحب جهان هستی است، او همسرشت مخلوق خود نيست ولی او سرشت پستی را به انسان داده است، او بدون کاستی ولی انسان تاريک و نادان است. اين مخلوق گناهکار خود توانايی شناخت نيکی و بدی را ندارد و نيازمند رسول، خليفه يا فقيه است.
نه تنها عذاب‌های جهنم بلکه هر رنج و ستمی که بر انسان وارد شود نشان حق و عدل الهی است. الله انسان انديشمند را جاهل و مسلمان با ايمان را عاقل خلق کرده است. او برای انديشمند، شکنجه‌های جهنمی و برای مسلمان مطيع، شير و عسل بهشتی را وعده می‌دهد. الله از راه ترس و وعيد هر انديشه‌ای را، که اندکی فراتر از سياهچال فکر او پرواز کند، نابود می‌سازد. او با شمشير جهادگران چشمه‌ی خرد انسان را می‌خشکاند تا ايمان به اسلام زنده بماند. مسلمان بايد شاد زيستن را زشت و بی ارزش بداند و از زندگی رنج ببرد تا پس از مرگ به سعادت برسد. کسيکه خرد او در چنين عقيده‌ای فرورفته است توان شناخت شادی، زيبايی و نيکويی‌های همزيستی در راستی و آزادی را ندارد.
حکومت اسلامی چهره‌ی آشگار حکومت الهی است. مردم با ستمکاری و کردار انسان‌ستيز حکومت پيکار می‌کنند چون ستمی را که بر آنها می‌رود سزاوار خود نمی‌دانند ولی ستم کردن را حق حکومت می‌پندارند. می‌بينيم که احکام اسلامی، قانون اساسی حکومت اسلامی، نشان دهنده‌ی ستمی‌هايی هستند که بر پيروان عقيده‌های ديگر آورده می‌شوند ولی حتا کمتر روشنفکری به کردار بر ضد اين ستمکاری به مبارزه برخاسته است. ستم کردن بر کافر حق است و مسلمانان ايران اين ستمکاری در درزای هزار و چهارسد سال بدون شرم پذيرفته‌اند و حتا گاهی خود آنها هم در آزار و شکنجه‌ی کافران پيشدستی ‌کرده‌اند.
دگرگون ساختن نام و نشان‌های آشگار حکومت در ايران در ماهيت حاکم و محکوم تغييری ايجاد نمی‌کند چون هر مسلمانی ماهيت خالق و مخلوق را به نام حکمت و اراده‌ی الله می‌پذيرد. هر حکومتی که، با بينش ايرانيان امروز در ايران، جايگزين حکومت اسلامی شود، حتا اگر مردم آزادانه آن حکمرانان را انتخاب کنند، زود انبوهی خودپرست و سودجو به آنها می‌پيوندند، انبوهی هم انديشه‌ی خود را پيشنهاد می‌کنند، بديهی است کسانی که همسوی حکمرانان گام می‌گذارند رستگار و سزاوار پاداش هستند و کسانی که سرکش و گستاخ باشند بر آنها ستم و آزار وارد خواهد شد. يعنی تا زمانی که مردم از شيشه‌ی تاريک ايمان خود به پديده‌های هستی می‌نگرند چهره‌ی سازمان کشور، حکومت حاکم بر محکوم، همان تصوير خالق و مخلوق خواهد بود. به کردار همان است که تا کنون اسلام را پيش برده است يعنی غنيمت‌های جهادگران، که از راه ستمکاری بر دگرانديشان فراهم می‌شود، پاداش کسانی است که ايمان آورده‌اند.
حکومت در هر کشوری بازتاب عقيده و بينش آن مردم از پيدايش هستی به ويژه پيدايش انسان است. فرهنگی که پديده‌های هستی را بخشی از رشته‌هايی پيوسته به هم می‌داند که آغاز و پايان آنها ناپيدا است. يعنی پيدايش هر پديده‌ای از پديده يا پديده‌های ديگر است و انسان هم بخشی از اين رشته‌های بی سر و بن يا روييده از بن جهان هستی است. امتداد رشته‌ی هستی در امروز پيدايش جهان آينده است که انسان می‌تواند آفريننده‌ی نيکی‌ها و زيبايی‌ها يا بدی‌ها و زشتی‌های آن آينده باشد. در اين جهان‌بينی يا در اين فرهنگ است که انسان در همياری و همپرسی به ساماندهی و کشورآرايی می‌پردازد. چون در اين بينش کسی برتری بر ديگری ندارد و خرد مردم در برخورد انديشه‌ها کارآيی خواهد داشت. انسان‌ها که از هستی پديده‌های ديگر آفريده شده‌اند نه تنها همه به هم پيوسته هستند بلکه همه با هر بخشی از جهان هستی چه جاندار و چه بی‌جان پيوند دارند. ستم ورزی و آزار يا آلوده ساختن هر پديده‌ای در رنج بردن خود انسان‌ها آشگار می‌شود.
آنچه که ايرانيان بيشتر از هر چيز به آن نياز دارند پاک سازی زمينه‌ی فرهنگی آنها از عقيده‌های برده پرور است. البته نوزايی و بازسازی فرهنگ خردگرای ايران، با اين عقيده‌های آلوده کننده، در آغاز بسيار دشوار جلوه می‌کند ولی می‌بينيم که امروز انبوهی از جوانان ايران از الله و احکام اسلامی بيزار هستند و انديشه‌ی خود را از بندهای پوسيده‌ی اين عقيده‌ها جدا ساخته‌اند ولی از شوربختی امکان آشنايی آنها با يک بينش سازنده يا يک جهان‌بينی نوشونده بسيار ناچيز است، گرچه ريشه‌های اين چنين فرهنگی هنوز در بن جان بيشتر ايرانيان نخشکيده است.
روشنفکران ايرانی بايد دليرانه شاخه‌های ترس را از زمينه‌ی خردکاربند مردم ريشه کن کنند تا هرکس بتواند آزادانه در هر موردی بينديشد و بدون ترس بتواند انديشه‌ی خود را بازگو کند. کار روشنفکر گسستن از عقيده‌های کهنه، شک کردن به معيارهای ناساز، جستن ارزش‌های نوين، انديشيدن روشن، زاييدن انديشه‌ی تازه، کاشتن و پرورش دادن هسته‌ی انديشه‌هاست. کار روشنفکر سياست بازی، بت سازی، بت شکنی، پيشدانی، مشکل‌گشايی و رهبری مردم نيست. روشنفکر می‌تواند بن‌مايه‌ی انسان بودن و آزاد انديشيدن را به مردم نشان دهد تا مردم خودشان در همپرسی و آزمون گام به گام راه پيشرفت خود را به جويند. کسی نمی‌تواند بر اساس پيشدانی‌های الهی، بتی، حاضر يا غايب دشواری‌های اجتماع را شناسايی کند. چون ساختار دشواری‌های جامعه‌ی ايران در درازای تاريخ از همين بت‌تراشی‌ها و بت‌شکنی‌ها پايه گرفته‌اند. روشنفکر بايد بداند انسان توانايی دارد که برای خودش بهزيستن و شاد زيستن را در همين جهان فراهم کند، بهزيستن و شاد زيستن تنها در همزيستی، مهرورزی و شادساختن همه‌ی پديده‌هايی اجتماع پيدايش می‌يابد.
در اجتماعی که مردگان هزارساله برمردم حکومت می‌کنند و مردم پس از مرگ به خوشنودی می‌رسند هرگز درون کسی به راستی شاد نخواهد بود چون هر شادی با اندوه گناه و ترس از عذاب دوزخ آلوده شده است.
آنچه انديشمندانی را پر ارزش می‌کند ارزش هسته‌ی انديشه‌ی آنهاست. نام و نژاد يا عقيده‌ يا پيوند انسان با بزرگ‌معبودی، پيشوايی، مرشدی، رهبری نشان ارزشمندی کسی نيست. ارزش خردمند در آنست که هسته‌ی انديشه‌های زنده را در درون خود بپروراند و بارور سازد تا ديگران از ميوه‌های آن انديشه‌ها بهره‌مند شوند نه اينکه بسان سوداگران انديشه‌ای را از ديگران بگيرد و به سود خود بفروشد.


MarduAnahid@yahoo.de