30 June 2006

ژوئن 2006







فعالان حقوق بشر در ایران: در سیر "حقوقی" دفاع از یک زندانی سیاسی چه میگذرد
ناصر خالديان : به سوي بالكانيزه كردن ايران
علی جوادی: " نه" به رژیم اسلامی / ۳۰ خرداد ۶۰، ۱۸ تیر ۷۸
آدر ماجدی: گنجی کی به 30 خرداد میرسد؟
وبلاگ فهم: دور تازه‌ی تلاش اصلاح‌طلبان، برای کشاندن مردم به پای صندوق‌های رای
ایرج مصداقی: گنجی و قتل‌ عام زندانیان سیاسی
شکوه ميرزادگی: زنی فراتر از جایزه صلح
داريوش همايون: نازنين و ميليون ها ديگر
نيک‌آهنگ کوثر: تبریک و تسلیت فرا رسیدن خجسته روز ۲۷ خرداد
سایه سعیدی سیرجانی: بر ماست تا گرد هم آییم و تغییر روزگار را رقم زنیم
جمع آوري امضا براي حمایت از زنان دستگیر شده در تجمع 22 خرداد ادامه دارد
دكترحسين باقرزاده: سركوب تظاهرات زنان و نقش دفاعی خانم عبادی
آرش عاشوری‌نیا: تجمعی که می‌خواست مسالمت آمیز باشد
حزب ملت ایران: خواب آشفته اي که هرگز تعبير نخواهد شد
علی ناظر: حال بياييم سر آن چيزي که اکبر گنجي مي خواهد مردم ببخشند!
علی اوحدی: آنچه من نیستم!
کورش عرفاني: آقای اکبر گنجی، نه می بخشم و نه فراموش می کنم
مهستی شاهرخی: جمهوری نئان درتال
شکوه ميرزادگی: یک خورشيد به تو نزديک ترم
اسماعيل نوری علا: چرا عبارت «روشنفکر دينی» جمع اضداد و امر محال است؟
پرويز صياد: ستيز با اهريمن طرفدارى از جنگ نيست
............................

فعالان حقوق بشر در ایران: در سیر "حقوقی" دفاع از یک زندانی سیاسی چه میگذرد

تاریخ : 10/04/85
شماره : گ/062-85


به نام آزادی

در سیر حقوقی دفاع از یک زندانی سیاسی چه میگذرد

وکلایی که وکالت زندانیان تبعیدی را بعهده گرفته اند . در راستای اطلاع رسانی و پیگیریهای صورت گرفته اذعان دارند تنها در صورتی حاکمیت اجازه فعالیت به آنان و دفاع از موکلان را خواهد داد که ابتداً توبه نامه ای از سوی زندانی سیاسی نوشته شود.

در غیر اینصورت بهده گرفتن پرونده وکالت این قبیل زندانیان سیاسی بالاخص کسانی که حکم محارب دارند میسر نخواهد بود و حاشیه و خطراتی نیز برای وکیل مدافع بهمراه خواهد آورد . گویا تواب سازی هنوز هم بعد از گذشت سالها از دهه شصت که اوج این شکل برخورد بود همچنان خواستگاه خود را در دستگاه حاکمیت دارد و زندانیانی سیاسی که همچنان بر سر موضع عقیدتی خود پافشاری میکنند از بیشترین قربانیان این نقض آشکار حقوق بشر میباشند .

ترس از برخورد در میان وکلا در صورت بعهده گرفتن پرونده زندانی سیاسی از معضلات امروز جامعه حقوق بشری در ایران میباشد ، طبق قانون اساسی هر متهم و انسان دربندی باید از حضور وکیل مدافع بهره مند گردد و وکیل مدافع مجاز به دفاع از موکل درچارچوب قانون میباشد ، تواب سازی در راستای دفاع هیچ خواستگاه قانونی نداشته و ندارد و مادامی که وکلای مدافع و حقوقدانان بعلت هراس از قبول وکالت یک زندانی عقیدتی بپرهیزند و یا در مقام دفاع برنیایند ، نقش وکیل در اینگونه پرونده جز حضوری نمایشی نخواهد بود.

فعالان حقوق بشر در ایران ضمن اعتراض به این روند ، از تمامی قربانیان نقض حقوق بشر و مدافعان حقوق بشر درخواست مینماید با ارتباط با این ارگان حقوق بشری در جهت اطلاع رسانی نقض حقوق بشر و روشن شدن افکار عمومی اقدام نمایند . دست تمام کسانی که در این راه با ما همگام هستند را میفشاریم.

فعالان حقوق بشر در ایران
Human Rights Activists in Iran
hra.iran@gmail.com
http://hra-iran.blogfa.com/
Tel : +989329224904

ناصر خالديان : به سوي بالكانيزه كردن ايران

جمعه - ۹ تير ۱۳۸۵


به سوي بالكانيزه كردن ايران
گفتارهايي پراكنده در مورد قوميت‌هاي ايران

ناصر خالديان


■ چهار نقطه‌ي مهم در ايران از نظر حجم مطالبات و شورش‌ها و جنبش‌هاي قومي به عنوان نقاط قرمز يا مناطق بحراني هميشه براي حكومت‌هاي مركزي مهم و تنش‌آفرين بوده است: كردستان، خوزستان، بلوچستان و آذربايجان. اينجا هدف بازگويي تاريخ شورش‌ها و درگيري‌ها در اين مناطق نيست كه همه به آن واقفند. فقط چيزي كه اينجا يادآوري مي‌شود اين است كه دقيقاً از مرداد سال گذشته و روي كار آمدن دولت جديد، ابتدا در مناطق كردنشين كردستان و آذربايجان غربي، سپس در حوادث خوزستان، پس از آن حوادث سيستان و بلوچستان و بعد آذربايجان ظرف همين چند ماه و در اولين سال روي كار آمدن دولت جديد، ملتهب شده و حوادث ناخوشايندي در آن رخ داده است. آيا اينها همه تصادفي است؟ مسأله‌ي داخلي و ضعف دولت مركزي است يا دخالت عاملي خارجي؟ آن 75 ميليون دلار كذايي؟ تئوري توطئه؟ يا تراكم مطالبات قومي؟ در زمينه تئوري توطئه تفسيرش با صاحب‌نظران. شايد بهتر باشد در مورد مطالبات قومي بگوييم كه حداقل عيان است و نياز به شاهد و مدرك ندارد.

■ چرا قوميت‌هاي مختلف ايران در سده‌هاي اخير عليه حكومت‌هاي مركزي شورش كرده‌اند؟ چرا اقوام ايراني كه اكثراً خود را ايراني مي‌دانند، عليه نظام مركزيت‌گرا مي‌شورند؟ پاسخ به اين سؤال را صدها نفر ايراني و خارجي از زواياي گوناگون بررسي كرده‌اند كه البته جانبداري يا حب و بغض‌هاي مرسوم در قضاوت نيز در آن بي‌تأثير نبوده است و بسياري نيز از خود همان مردم نبوده و تنها فيل در تاريكي ديده‌اند يا با ديد تعصب نگاه كرده‌اند. بايد علت‌ها را ديد و از تاريخ عبرت گرفت. اينجا كاري به تئوري‌هاي فلسفي سياسي و واژه‌هاي مطنطن يا تاريخ درگيري‌هاي گذشته نداريم و اين رخدادها را از منظري اجتماعي و زمان حال و به صورت كلي و تيتروار مرور مي‌كنيم.
اين سوالي است كه فرضاً خيلي از ايرانيان نمي‌كنند يا فكر مي‌كنند به سرنوشت آنان ربطي ندارد: چرا كرد و بلوچ به قاچاق و آن‌سوي مرز پناه مي‌آورد؟ چرا عليه تبعيضات موجود سر به شورش برمي‌دارند؟ براي اين كه جدا از نقض اصل پانزده قانون اساسي در تمام دستگاه عريض و طويل دولت راهي براي تقسيم قدرت با آنان نگذاشته‌اند، براي اين كه تبعيض نژادي و مذهبي برخلاف تمام پوسته‌هاي ظاهري آن به طرز شرم‌آوري در برخورد فرهنگ‌ها وجود دارد. براي اين كه راه نان درآوردن و تأمين آينده فرزندان‌شان را بر آنها بسته‌اند. در سراسر اين مناطق به اندازه‌ي شهر كوچك ساوه كارخانه‌اي نيست. در سيستان و بلوچستان خشكسالي كمر مردم را شكسته. روستانشينان به شهر مي‌آيند كه از فقر بگريزند. در شهرها نيز وقتي همه چيز در چنبره‌ي دولتي است معيارها بر اساس مذهب و سياست تعيين مي‌شود و كرد و بلوچ و ترك بيچاره هم كه تنها موقع انتخابات صاحبان اصلي و سر و دم ايران زمين محسوب مي‌شوند، ناگزيرند به قاچاق يا روش‌هاي زيان‌بار براي تمام كشور پناه ببرند كه مستقيماً بر آينده‌ي همگان تأثير مي‌گذارد.

■ آخرين تصويري كه از كردستان به ياد دارم مدتي پيش بود. خانواده‌اي سر جاده ضجه مي‌زدند. ستاد مبارزه با قاچاق كالا پدر خانواده را به ضرب گلوله كشته بودند و خون دلمه بسته‌ي او بر آسفالت جاده ريخته بود. اين صحنه‌ها معمولاً از ديد رسانه‌ها و ديگران پنهان مي‌ماند. از قاچاقچيان عمده كه بگذريم، بسياري از آنان به اصطلاح قاچاقچيان خرده‌پا هستند. آنها به اميد نجات خانواده‌شان از فلاكت يا كار براي افراد عمده‌تر، از آن سوي مرز تركيه و عراق از اشنويه و پيرانشهر و سردشت و بانه و مريوان و پاوه چند طاقه پارچه و دو سه كارتن چاي و صابون مي‌آورند و دردمندانه كشته مي‌شوند. نام اين كار «قاچاق» است. مي‌گويند به اقتصاد ضربه مي‌زند. اين درست است. بايد با قاچاق كه سرطان اقتصاد است برخورد شود. قاچاق نشانه‌ي يك بيماري اقتصادي و اجتماعي است. دوستي از اساتيد دانشگاه مي‌گويد: اما كدام اقتصاد عزيز جان!؟ اين اقتصاد بيمار و بيعار؟ از آن سو كشتي كشتي اجناس چيني و آسياي جنوب شرقي وارد مي‌شود كه پدر اقتصاد را درآورده و از اين سو هموطنان مستأصلت را به نام مبارزه با قاچاق به خاطر چهار طاقه پارچه و دو كارتن چاي و موز با روش‌هاي ضدانساني به گلوله مي‌بندي بي اين كه نان آنان و آينده‌شان را تأمين كني و بي اين كه حتي مشكل مين‌هاي مرزي باقيمانده از جنگ را كه هر سال تلفات مي‌دهد برايشان حل كرده باشي. چرا در سرخس و آستارا و ديگر مرزها اين‌طور نيست كه آن هم مشكل قاچاق كالا را دارد. آيا رونق و ساماندهي بازارچه‌هاي مرزي و ساخت منطقه آزاد تجاري بر آنان حرام است؟
اينجاست كه مي‌گويي كردستان ناامن و لانه‌ي ضدانقلاب است تا برخي از اين نان خونين نيفتند. اينجاست كه كرد ايراني همان كردي كه توسط ارتش بعث در عراق و ارتش تركيه به خاطر به‌جا آوردن آيين ايراني نوروز سلاخي و تيرباران مي‌شد، همان كردي كه رنج سال‌ها جنگ و گلوله‌باران و تاول‌هاي شيميايي و داغ آوارگي و محروميت را به جان خريد تا هويتش به عنوان يك انسان محفوظ بماند، آواره‌ي سرزمين‌هاي ديگر مي‌شود يا وقتي مي‌بيند دور او و در خانه‌اش ديواري آهنين از تبعيض‌هاي مكرر كشيده شده سكوت مي‌كند و اين فنري كه مدام آن را در مشتت مي‌فشاري بالاخره با خسته شدن اين مشت، روزي باز مي‌شود و ويران مي‌كند هر آنچه را كه در اطرافش هست و كردستان نيز بيش از يكصد سال تجربه و سابقه‌ي جنبش ملي و قومي دارد. عرب‌هاي خوزستان، بلوچ‌ها، آذربايجاني‌ها و تركمن‌ها نيز همين‌طور. با خشونت دوجانبه و تهديد و تحديد و ارعاب چيزي حل نخواهد شد.
ببينيد! واقعيت اين است كه در چنين كشوري با اين طرز نگاه، «بحران» يك چيز دائمي و غيرقابل اجتناب و غير قابل ريشه‌كني است، مهم مديريت بحران است كه بسياري مبنا را بر سركوب گذاشته‌اند. اين در هر حكومتي در حال و آينده پيش خواهد آمد و در صورت ادامه همين رويه تفاوتي نخواهد كرد كه چه حكومتي باشد.

■ در مورد مذهب گفتن نيز آن‌قدر تابو و ضد آن به وجود آمده كه كسي جرات شكستن هر دو حريم را ندارد! فقط اشاره‌اي مي‌شود به اين نكته كه ضدفرهنگ‌هاي بسياري در خانواده‌هاي ايراني نسبت به اقليت‌هاي قومي و مذهبي وجود دارد كه اين به عنوان شاخصه‌ي مهم تعليم و تربيت كودكان ودر حقيقت به صورت نوعي تعصب به جامعه و سپس حكومت‌ها تزريق مي‌شود. نظير مراسم و اعتقادات خرافي و بي‌پايه كه به صورت آموزه‌هاي خرافي در بسياري از خانواده‌هاي ايراني هست و هيچ ربطي به دين ندارد. بحث بسيار گسترده‌تر و تنش‌انگيزتر از اين كلي‌گويي است و عاقلان نيز مقصود را درك خواهند كرد.

■ ما احساسات عمومي داريم تا افكار عمومي. گاهي واكنش‌هاي حيرت‌آور جمع، تمام تحليل‌ها و تفسيرها و پيش‌گويي‌هاي رسانه‌ها و تحليل‌گران و كارشناسان را چنان به هم مي‌ريزد كه تا مدت‌ها شوك ناشي از آن بر جا مي‌ماند. بسيار پيش آمده كه در مسائل سياسي و اجتماعي، مردم ايران به دليل عدم يكدست بودن بافت قومي و افكار عمومي، «حماسه»ها! خلق كرده و تمام تحليل‌ها و تفسيرها را نقش بر آب كرده‌اند! آن‌قدر با افكار عمومي (همان احساسات عمومي) مردم در طول اين سال‌ها به انحاء مختلف از سوي رسانه‌هاي مختلف بازي شده كه هيچ يكدستي و قابليت پيش‌بيني براي آن باقي نمانده است. مي‌بيني يكباره گروه‌ها يا افرادي كه مدت‌ها در بدترين شرايط و اهانت‌ها و ستم‌ها سكوت كرده‌اند در يك رويداد ساده آن‌چنان برمي‌آشوبند كه بسياري فكر مي‌كنند «اصل» ماجرا همان بوده و با پاك كردن صورت مساله، همه چيز حل خواهد شد.
شايد اگر اين توده‌هاي مردم به اندازه‌ي همين جزئيات در ديگر مسائل اجتماعي و سياسي حساسيت داشتند و مطالبه‌ي حق مي‌كردند و خواستار ارائه‌ي حق و اجراي قانون درست بودند، ما امروز اين وضعيت را نداشتيم. اما اين جرقه‌ها در تراكم مطالبات است كه انفجار به وجود مي‌آورند و اين نشان مي‌دهد كه مديريت بحران و توزيع عدالت يك جاي كارش مي‌لنگد.

● دوستي تعريف مي‌كرد ميان اهالي ساده‌دل منطقه‌اي شايع كرده بودند كه «پرتقال خوني» كه تازه به آن منطقه آمده بود محصول جمهوري اسلامي است كه براي كشتن اهالي آنجا، نشسته‌اند و به پرتقال‌هاي معمولي خون مسموم تزريق كرده بودند! سال‌ها گذشت تا مردم مطمئن شدند كه آن محصول پيوند پرتقال و انار بوده. در چنان فضاي به شدت عصبي و مخالفت‌گرايانه نيز كه همه همرنگ جماعت مي‌شوند، معمولاً درك واقعيت و انصاف مشكل است. مردم ساده‌دل شايعات ساده و عاميانه را زود باور مي‌كنند و مي‌پذيرند اما «واقعيات» و رخدادهاي اصلي و حقيقي برايشان مفهومي ندارد. آنجاست كه «شايعه» و گسترش آن به عنوان مهم‌ترين منبع خبري جوامع سنتي كه بر اساس «راويت شفاهي» است، ويران مي‌كند و عصبيت مي‌انگيزد.
شايعه پديده‌ي بسيار وحشتناك و ويرانگري است. مانند يك گلوله كوچك برف كه از بلندي سرازير مي شود و به تدريج بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شود و بعد تبديل به بهمني مي‌شود كه سر راه خود هر چيزي را وحشيانه و بي‌مهابا نابود مي‌كند. بسياري افراد به خاطر شايعات مختلف جان باخته‌اند و برخي شورش‌ها كه از يك رخداد ساده آغاز مي‌شود و به تدريج افراد به آن شاخ و برگ و ابعاد حيرت‌آوري مي‌دهند، از همان فرهنگ توسعه‌نيافتگي رسانه مي‌آيد. از همان فرهنگ سانسور مركزيت‌گرايي مي‌آيد كه خود را اكثريت تصور مي‌كند در حالي كه اقليت‌ها بيشتر در اكثريتند.

■ اينترناسيوناليست بودن و جهان‌وطني فكر كردن يك ايده و مكتب انساني است. ناسيوناليست بودن و ملي‌گرايي و حب وطن نيز همين‌طور. اما بعضي در اين موارد (به ويژه احزاب سياسي مختلف) در هر دو جنبه افراط و تفريط مي‌كنند. تا جايي كه از يك سو به جاي جهان‌وطني و همزيستي مسالمت‌آميز با ديگر ملت‌ها، نوعي اختگي ملي را پيشنهاد مي‌كنند كه هر چه ديگران مي‌كنند درست است و ما غلط! يا با قياس با ديگر سرزمين‌ها القا مي‌كنند كه آنها هر چه مي‌كنند فرهنگ ايراني نيز بايد همان‌ها را انجام دهد، چون دنيا دهكده جهاني است! و بر عكس آن به دامن شووينيسم و عصبيت قومي و ملي افتادن و يا تظاهراتي چون راسيسم و ملي‌گرايي افراطي و يا در شكل مذهبي افراطي خود را جزئي از امت واحده مسلمان ديدن! كه همه‌ي اينها در جهانِ نيازمند به مسالمت و ارتباط به دور از تعصب مطرود است. مخصوصاً اين كه اين «بازار» است كه نرخ و ارزش ملت‌ها را تعيين مي‌كند نه اعتقادات و نژادها. نگاه به عربستاني كه حدود 9 درصد ثروت ايالات متحده را در دست دارد يا كويت و امارات مسلمان را با نگاه به ديگر كشورهاي مسلمان از جمله ايران بنگريد تا تفاوت را احساس كنيد.

■ اشتراكات فرهنگي و زبان فارسي به عنوان پيوندي ميان اقوام ايراني قرن‌هاست به خوبي عمل كرده و اين مجموعه را به نام ايران پايدار نگه داشته است. اگر چه برخي فدراليسم را در شكلي افراطي تعريف كرده و موجب گمان تجزيه‌طلبي شده‌اند و نقدهايي هم به فدراليسم وارد است اما در شكل تفريطي آن يعني سانتراليسم موجود، به عنوان هيولايي كه تمام امكانات را در مركز ايران و در شهر تهران متمركز كرده، با افزايش جمعيت، خطرات بيشتري را براي آينده مردم در پي خواهد داشت. محسن رضايي كانديداي انصرافي رياست جمهوري دوره قبل طرحي با عنوان فدراليسم اقتصادي و تقسيم كشور به ده منطقه با اقتصاد فدرالي ارائه داد كه در ميان هياهوي انتخابات گم شد و شايد مي‌شد روزنه و نقدي بر آن باز كرد. هر چند برچسب تجزيه‌طلبي در ادبيات سياسي ما هنوز مرسوم است و به كرات از آن استفاده مي‌شود اما اگر اين فكر و عقيده از سران نظام و از بالا تقويت شود شايد بهتر از ده‌ها نوع شعار و راديكاليسم باشد كه ما در پايين به آن نرسيديم. تهران با آن سانتراليسم لجوجانه‌اش در حال احتضار است. شايد حوادثي رخ دهد كه شاهد فاجعه انساني بزرگي در آن باشيم. شايد مجموعه‌اي اين سوءمديريت‌ها و سوءرفتارها و سوءفرهنگ‌ها ايران را به سمت بالكانيزه شدن سوق دهد. شايد از ميان اين جوامع توده‌وار با انديشه‌هاي گوناگون نسلي ظهور كند و ايران را به اين راه بكشاند و آن وقت شايد اين تاسف بر جا بماند كه چرا از فرصت‌ها و زمان استفاده نشد كه در چهارچوب فدراسيوني منطقي و همه‌پذير، ايراني واحد حفظ شود و شايد جز نگهداري اين مجموعه‌ي غيرقابل كنترل با شعار بي‌ثمر وحدت ملي، همين دو راه در آينده پيش رو باشد: يا بالكانيزه شدن يا فدراليسم.

*بالكانيزه شدن Balkanization
تقسيم يك كشور به مناطق جغرافيايى كوچك‌تر. در اين تئورى، اقتدار يك حكومت مركزى با ايجاد بخش‌هاى كوچك‌تر استقلال يافته تضعيف مى‌شود. اين سياست پس از جنگ جهانى اول مطرح شد اما در پى فروپاشى اتحاد شوروى و بروز بحران بالكان، بار ديگر ظهور يافت و همان گونه كه ديديم مسائل قومي نظير جنگ‌هاي خونين در يوگسلاوي را موجب شد. اين با فدراليسم كه بر اساس وحدت ملي در چارچوب مرزي واحد است و نه جدايي‌خواهي، تفاوت دارد.


سایت نقطه ته خط
http://noqte.com/blogs/blog.php?code=202

29 June 2006

علی جوادی: " نه" به رژیم اسلامی : ۳۰ خرداد ۶۰، ۱۸ تیر ۷۸


در تاریخ تلاش و تقلاهای جامعه برای آزادی و برابری آن ”نه“ هایی که
گلوله و طناب دار در خرداد ۶۰ به دنبال خود داشت با ”نه“ نسل جوان در ۱۸ تیر در یک
راستا و امتداد قرار دارند. مکمل یکدیگرند. اجزایی از یک تلاشند. ۳۰ خرداد ۶۰ به ۱۸
تیر متصل است.


علی جوادی


"نه" به رژیم اسلامی : ۳۰ خرداد ۶۰، ۱۸ تیر ۷۸

در تاریخ رویدادهای وجود دارند که بیان فشرده و چکیده اعتراضات و مطالبات نسلی از جامعه هستند و دوره های مهم تاریخی را بهم متصل میکنند. بعضا تاریخ را بهم متصل و پیوسته نگهمیدارند. ۳۰ خرداد ۶۰ و ۱۸ تیر ۷۸ چنین جایگاهی در تحولات سیاسی معاصر دارند. یکی ادامه دیگری اما توسط نسل دیگری است. هر دو به معنایی ”نه“ مردم به رژیم اسلامی را بطور ویژه ای بیان میکنند اما در دو دوره متفاوت. تشابهات و ویژگیهای این دو رویداد تاریخی کدامست؟ درسهای تاریخی این دو رویداد چیست؟
۳۰
خرداد ۶۰ یک روز خونین در تاریخ معاصر ایران است. دهها هزار تن از شریفترین انسانها را برای به شکست کشاندن نسلی و جامعه ای به پای جوخه های اعدام بردند. بنا به فرمان مستقیم خمینی اعدامها آغاز شد. برای ماهها در هر ۱۵ دقیقه یک نفر را اعدام کردند. هزاران تن اعدام شدند. نسلی شکست خورد. و بدین ترتیب نقطه پایان خونینی در دوره ای بر تلاش مردم برای آزادی و برابری و رفاه گذاشتند. نسلی شکست خورد اما تسلیم نشد. به رژیم اسلامی ”نه“ گفتند. به اسلام و حاکمیت اسلامی و تحقیر و فرودستی و نابرابری ”نه“ گفتند. و به پای جوخه های اعدام و تیرباران فرستاده شدند. این ”نه“ بیهوده نبود. تیری در تاریکی نبود.
۳۰
خرداد ۶۰ بیانگر واقعیتی دو گانه است. از یک رو بیانگر واقعیت روندی است که منجر به حاکمیت سیاه رژیم اسلامی شد و از طرف دیگر بیانگر مقاومت و ”نه“ بهترین های نسلی در اسارت اسلام به کلیت رژیم اسلامی بود. هم بخشهای مختلف رژیم اسلامی و هم جریانات سلطنت طلب و خلع ید شده در ۵۷ هر دو در حاشیه ای کردن جایگاه و اهمیت ۳۰ خرداد ۶۰ به یکسان عمل میکنند. هر دو زمان تٽبیت و استقرار حاکمیت اسلامی را نه کودتای اسلامی ۶۰ بلکه قیام مردم در ۵۷ میدانند. یکی بمنظور تخطئه انقلاب و دیگری در تلاش برای مشروعیت بخشیدن به خود.
۱۸
تیر ۷۸ نیز در یک کلام ”نه“ به کلیت رژیم اسلامی بود. اما ”نه“ نسل دیگری. نسلی که در دوران حاکمیت کٽیف اسلام چشم به حیات و پا به تحرک سیاسی گذاشته است. اما علیرغم تمام تلاشهای اسلامیستها ذره ای بدهکاری به اسلام و تحجر اسلامی ندارد. ۱۸ تیر ۷۸ سر آغاز تحرک توده ای این نسل جوان در تلاش برای سرنگونی رژیم اسلامی است. در ۱۸ تیر ۷۸ این نسل به تقلاهای مذبوحانه دوم خرداد در کنترل و اسارت حرکت اعتراضی مردم ”نه“ گفت. بر خلاف تمام تلاشهای مذبوحانه مدافعین خجول رژیم اسلامی، این نسل به اصلاحات دوم خردادی ”نه“ گفت. درست مانند نسل گذشته در نیمه راه متوقف نشد. با فریادهای ”حکومت آخوندی سرنگون، سرنگون“ اعلام کرد که هر گونه تغییری در زندگی مردم مستلزم سرنگونی رژیم اسلامی است. ۱۸ تیر نشان داد که مردم در ایستگاههای میانی که جریانات ملی-اسلامی و جریانات محافظه کار پرو غربی تلاش میکنند در سر راه مردم قرار دهند، تسلیم نخواهند شد. ۱۸ تیر فریاد ”نه“ به سازش با رژیم و توقف در نیمه راه بود.

در تاریخ تلاش و تقلاهای جامعه برای آزادی و برابری آن ”نه“ هایی که گلوله و طناب دار در خرداد ۶۰ به دنبال خود داشت با ”نه“ نسل جوان در ۱۸ تیر در یک راستا و امتداد قرار دارند. مکمل یکدیگرند. اجزایی از یک تلاشند. ۳۰ خرداد ۶۰ به ۱۸ تیر متصل است.

اما اگر ۳۰ خرداد در پایان تلاش پر تحرک نسلی قرار داشت، برعکس ۱۸ تیر ۷۸ در آغاز راه این نسل قرار دارد. ۱۸ تیر در عین حال تاریخ ویژه و متمایز خود را دارد. تاریخی که در عین حال بیانگر تعمیق ”نه“ جامعه به رژیم اسلامی است. عبور از هر ”ایستگاه“ و ”نقطه سازش“ به معنای تعمیق ”نه“ به رژیم اسلامی است. اما کدام ”نه“ به رژیم اسلامی به خواست و افق مردم در سرنگونی رژیم اسلامی تبدیل میشود؟ ”نه“ چپ یا نه راست؟ کدامیک؟

پیشروی مستلزم انتخاب است. از این مرحله باید عبور کرد. انتخاب ”نه“ چپ به رژیم اسلامی مترادف آزادی و برابری و رفاه و حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش است. انتخاب ”نه“ راست در بهترین حالت و با بیشرین ارفاق به معنای نوعی دیگری از سرکوب و بی حقوقی و نابرابری و تبعیض در جامعه است. انتخاب راست به معنی حاکمیت سرمایه بر مقدرات مردم و فعل و انفعالات اقتصادی در جامعه است. یعنی نوعی دیگر از دخالت مذهب در زندگی و شئونات جامعه و مردم. غلبه افق راست بر تحولات جامعه در عین حال میتواند همراه با یک سناریوی سیاه در تحولات آتی جامعه باشد. تحولات عراق و افغانستان در این زمینه درسهای بسیاری برای تحولات سیاسی در ایران دارند.

راست و چپ دو افق متفاوت، دو ”نه“ متفاوت در شرایط حاضر میباشند. اما رویدادهای اخیر نشان داده است که جامعه دارد به چپ میچرخد. ”نه“ چپ به رژیم در حال تٽبیت در جامعه است. ۱۶ آذر ها، ۱۸ تیرها، ۸ مارس ها، اول ماه مه ها، همگی نشان چپ را بر خود دارند. این پروسه باید به فرجام کامل برسد.
۱۸
تیر ۸۵ باید گامی در این راستا باشد. باید فریادهای ”نه“ به رژیم اسلامی، ”نه“ به اسلام، ”نه“ به آپارتاید جنسی، ”نه“ به حجاب، ”نه“ به نابرابری، ”نه“ به هر گونه ستم و استبداد، ”نه“ به جنگ و تروریسم همه گیر شود.

28 June 2006

آدر ماجدی: گنجی کی به 30 خرداد میرسد؟



اکنون ما با پدیده ”توابیت“ از نوع دوم روبروئیم


آدر ماجدی

یکی از ارکان نظام سرکوب جمهوری اسلامی بر شکستن انسان ها و تبدیل آنها به ”تواب“ بنیان گذاشته شده است. شکنجه و اسارت در زندان های مخوف، اعدام های دستجمعی و گورهای دستجمعی کافی نبود. باید انسان ها میشکستند، خرد میشدند و بر اعتقاداتشان نفرین میفرستادند. این سیستم اسلامی سرکوب است. این نظام سیستماتیک سرکوب خشن و خونین اسلامی از 30 خرداد 60 تثبیت شد. بیش از صد هزار اعدام یکی از محصولات نظام اسلامی است. اکنون چند سالی است که پدیده ”تواب سازی“ از دستور رژیم خارج شده است. زیرا شرایط متحول شده است. توازن قوا بنفع مردم تغییر کرده است. ”تواب سازی“ دیگر نه میسر است و نه کارساز.

اما اکنون ما با پدیده ”توابیت“ از نوع دوم روبروئیم. گنجی یکی از اینها است. گنجی یکی از عناصر اولیه سرکوب و سازمانیابی جمهوری اسلامی است. از همان ابتدای سرکار آمدن رژیم اسلامی گنجی با تمام وجود به خدمت این رژیم درآمد. از سازمان دهندگان سپاه پاسداران بود. در زمان کشت و کشتار 30 خرداد بخشی از گشت سپاه و بازجوی اوین بود. بعدا ”روشنفکر“ شد. پاسدار-ژورنالیست شد. ”ولتر“ اسلامی شد. بعد از کنفرانس برلین به زندان افتاد. در زندان ”صدای انقلاب“ مردم را شنید. اول قتل های زنجیره ای را محکوم کرد. بعد از سکولاریسم دفاع کرد. اخیرا امامزاده خواب نما شده و به سالهای 67 رسیده. اعدام های سال 67 را هم محکوم کرده است.

باید دید کی وقت 30 خرداد میرسد. آیا هیچگاه نوبت 30 خرداد میشود؟ آیا هیچگاه به جنایات خود اعتراف خواهد کرد؟ آیا هیچگاه از مردم، از قربانیان کشتار رژیم در 30 خرداد و پس از آن بخشش خواهد خواست؟ آیا جنایاتی را که خود در آن نقش مستقیم داشته است محکوم خواهد کرد؟ عقب نشینی های گنجی به جلو نه نتیجه آزادیخواهی او، بلکه محصول پیشروی جنبش مردم برای آزادی و برابری است. گنجی وقتی به 30 خرداد میرسد که محاکمات سران رژیم آغاز شده است.■

وبلاگ فهم: دور تازه‌ی تلاش اصلاح‌طلبان، برای کشاندن مردم به پای صندوق‌های رای

دور تازه‌ی
تلاش اصلاح‌طلبان،
برای کشاندن مردم
به پای صندوق‌های رای


پس از آنکه در انتخابات‌های گذشته، نظام جمهوری اسلامی با ترفندهای بسيار پيچيده، مردم را به پای صندوق‌های رای کشاند و رای‌شان را به سمتی هدايت کرد که می‌خواست، اينک، دوباره اصلاح‌طلبان سر از تابوت‌های خود برآورده‌اند و مردم را به سوی خود می‌خوانند. ياد فيلمی اسکاتلندی می‌افتيم که در آن مردگان، بارها و بارها از خاک سر در می‌آوردند و جسم انسانها را به عاريت می‌گرفتند و در زمين به سير و سياحت می‌پرداختند. معلوم نيست چطور بايد از دست اين اطلاح‌طلبان راحت شد، آن فيلم نشان می‌داد که در يک آن (لحظه) همگی آنها را با ضربات مهلک کشتند. البته اين مسئله موجب شد که يکی از فريب‌خوردگانی که خود را به عاريه داد بود نيز تلف شود، اما او نيز مقصر بود.

مهدی کروبی که در انتخابات رياست‌جمهوری به قول خودش حق‌اش خورده شد و بايد به جای احمدی‌نژاد، وی به دور دوم می‌آمد و با هاشمی رفسنجانی به رقابت می‌پرداخت، رفت و يک حزب تشکيل داد، "حزب اعتماد ملی" و برای اينکه با طيف روشنفکر و اهل مطالعه و بهتر بگوييم "دگـر انـديش" جامعه ارتباط برقرار کند، روزنامه‌ی اعتماد ملی را به همراه سايت و دفتر و دستک آن راه انداخت. اين روزها می‌بينيم که او و حزب‌اش با چه حرارتی در مورد انتخابات خبرگان رهبری سخن می‌گويند، انتخاباتی که نه خود او، نه بسياری از افراد شناخته‌شده‌ی ملا مسلکِ علی الظاهر اصلاح‌طلب نيز تمايلی به کانديداتوری ندارند، شايد هم از اين می‌ترسند که احمد جنتی و شورای فيلترينگ‌اش آنها را واجد شرايط ندادند و آنها سنگ روی يخ شوند! هرچه باشد، اين به برکت همت و تلاش هشت ساله‌ی خاتمی و اصلاح‌طلبان است، هنوز که هنوز است کار انتخابات به دست شورای نگهبان و احمدی جنتی و رد صلاحيت‌های "استصوابی" شورای تحت رياست وی است.

می‌بينيم که سران اصلاح‌طلب (مانند کروبی و خاتمی) شروع به ابراز نگرانی نسبت به برخی سياست‌های محافظه‌کاران کرده‌اند. جنتی يک روز در نمازجمعه يک صحبتی در مورد نامه‌ی احمدی‌نژاد به بوش می‌کند و کروبی شروع به نامه‌نگاری با آن سبک و سياق می‌کند و روزنامه‌ی اعتماد ملی ماموريت می‌يابد که آن را با شدت و حدّت منعکس کند، طوری که دغدغه‌ی کروبی را دغدغه‌ی همه‌ی روشنفکران و دگر انديشان معرفی کند.

خيز اصلاح‌طلبان برای انتخابات خبرگان و افزودن بر تدارکات و تبليغات در مورد آن، برای افزايش حساسيت و نشان دادن اهميت برای آن، نشانه‌ای است که آنها می‌خواهند اين بار نيز به بازويی برای رژيم، برای کشاندن مردم در انتخابات تبديل شوند.

هنگامی‌که در انتخابات رياست‌جمهوری گذشته، می‌توانستند با آوردن مير حسين موسوی، مانع از افتادن دولت در دست جريان تندرو (و يا احتمالا اکبر هاشمی رفسنجانی) شوند، ترجيح دادند که انتخابات را با آوردن مصطفی معين با آن ظاهر و تبليغات، طوری معرفی کنند که همه نوع گرايش را در برگيرد، همه می‌دانستند که شانس معين در بهترين حالت از کروبی و قاليباف نيز کمتر بود. اما آنها نياز داشتند که شعارهايی بدهند، حرکاتی انجام دهند و آرايشی از کانديداها در انتخابات نمايشی و فرمايشی داشته باشند، که نشان دهد، تمامی سلايق، نمايندگانی دارند. درست است که نمايندگانی از سلايق مختلفی حضور داشتند، اما وزنه‌ی آنها برابر نبود، بسياری از رد صلاحيت‌شدگان از نظر دور ماندند.

اصلاح‌طلب‌ها اصلا کاری ندارند که صلاحيت دوستانشان در دور قبل انتخابات مجلس، به قول خودشان فلّه‌ای رد شد، و حالا با وجودی که مطمئن هستند که صلاحيت بسياری از همفکرانش رد خواهد شد، بازهم بر حضور گسترده و قوی در انتخابات خبرگان تاکيد می‌کنند. انتخاباتی که اصلا برای مردم اهميتی ندارد، ولی آنها سعی دارند با تمام وجود، آن را با اهميت جلوه دهند.

http://fahm.blogspot.com/2006/06/blog-post_27.html

19 June 2006

شکوه ميرزادگی: زنی فراتر از جایزه صلح
















زنی فراتر از جایزه صلح

شکوه ميرزادگی















هفته گذشته نشریات مهم جهان خبر بستری شدن خانم «آنگ سان سوچی» را در بيمارستانی در کشور ميانمار («برمه» سابق) منتشر کردند و به يادمان آوردند که او سه سال اخير را در زندان خانگی گذرانده و همین یک ماه پیش هم مقامات نظامی کشورش شش ماه ديگر به زندان سه ساله ی اخيرش اضافه کرده اند و، بدين ترتيب، با توجه به شش سال زندان خانگی قبلی او (از 1989 تا 1995)، طول مدت زندانی بودن او در خانه اش مجموعاً به بیش از نه سال می رسد. اکنون نيز او را يکسره از زندان خانگی به زندان بيمارستانی منتقل کرده اند.

خانم «آنگ سان سوچی» بی تردید یکی از بزرگترین زنان زمانه ما است؛ نه به دلیل این که رهبر قدرتمند جنبش مردم سالاری سرزمین خود است، نه به دلیل این که سالیان سال برای پایان دادن به ظلم مبارزه کرده، و نه حتی از آنجا که ده ها جایزه ـ و از جمله جایزه حقوق بشر و جایزه صلح نوبل ـ را دريافت داشته است بلکه از آن جهت که او به درک واقعی مفهوم آزادی و حقوق بشر رسیده و این ادراک را نه در شعارهای تو خالی که در رفتار و اعمال نشان داده است. و من دوست دارم که این مطلب اين هفته را کلا به او اختصاص دهم و از شما خوانندگان این ستون بخواهم که به من پيوسته و سلامت و پیروزی او را آرزو کنيم؛ چرا که پیروزی چنین زنانی پیروزی انسان امروز است.












خانم سوچی در جون سال 1945 ميلادی در کشور «میانمار» (برمه) به دنيا آمد. پدرش ارتشی بود و وقتی دخترش سه ساله بود او بعنوان طراح اتحاديه مستقل برمه شناخته شد. سوچی تحصيلات دبستانی و دبيرستانی خود و همنيطور دوران ليسانسش را در سرزمينش گذراند و سپس برای تحصيل فوق ليسانس در رشته سياست و اقتصاد و فلسفه به دانشگاه آکسفور انگلستان رفت. او، پس از پنج سال، به نیویورک رفت تا در ارتباط با کار درسی اش در سازمان ملل کارآموزی کند. در مدت چهار سالی که در آنجا بود روزهای تعطیل به بیمارستان ها می رفت تا برای بیماران کتاب بخواند و به کار آنهایی که کسی را نداشتند رسیدگی کند.

در 1972 با يک انگليسی ازدواج کرد و سال بعد به انگليس برگشت و در همان سال و همانجا اولين فرزندش را و در سال 1977 فرزند دومش را به دنيا آورد. او در کنار بزرگ کردن بچه هایش به کار نوشتن و تحقیق درباره مسایل مربوط به سرزمینش نیز مشغول بود و نتيجه تحقيقاتش در سال 1984 منتشر شد.

در ماه مارچ 1988، به دنبال بيماری مادرش، به میانمار رفت و در آگوست همان سال شاهد کشته شدن هزاران نفر از نارضائيان سياسی کشورش شد. او از این ماجرا ها چنان برآشفت که از همان لحظه اولين حرکت سياسی اش را با نوشتن نامه ای سرگشاده خطاب به خواستاران حکومت چند حزبی و حمايت از آنان شروع کرد.

در 26 همان ماه اگوست 1988، آزادی خواهان ميانمار نخستين سخنرانی سياسی را برایش ترتیب دادند و او در برابر صدها هزار تن از مردمان سرزمینش خواهان حکومتی دموکرات شد. در اين سخنرانی همسر و دو فرزندش نيز با او بودند.

سخنرانی او آنقدر جاذبه داشت و آنچنان آرزوی آزادی را در دل مردمان پراکند که حکومت دیکتاتوری هراس زده شد و در سپتامبر همان سال، يعنی دو سه هفته پس از سخنرانی او، اجتماعات بيش از چهار نفر را در میانمار ممنوع کرد. در برابر اين تصميم حکومت، «آنگ سان سوچی» بلافاصله همگان را به شرکت در یک راه پيمايي آرام و به دور از خشونت به نام «راهپیمایی ملی برای دموکراسی» فراخواند.

در دسامبر همان سال مادرش چشم از جهان فرو بست و او، به جای بازگشت به خانه و خانواده اش در لندن، به دامان مادر اصلی خود، یعنی سرزمینش آويخت و تمامی وقت خود را برای رهایی آن اختصاص داد. او بزودی کمپين هايي را عليه آزار، شکنجه و کشتار ترتيب داد، بارها مورد حمله قرار گرفت، و بالاخره هم در بیستم جولای 1989 در خانه اش دستگير شد و بدون تفهيم اتهام زندانی شد. همزمان با اين ماجرا دانشجویانی نیز که همراه او بودند زندانی شدند. چند روز بعد خانم سوچی به اعتصاب غذا دست زد و از حاکمین خواست تا او را هم نزد کسانی ببرند که به خاطر او به زندان افتاده بودند.

آنچه که او نامش را «اتحاد ملی برای دموکراسی» گذاشته بود به سرعت رشد کرد و در سال 1990 به عنوان یک حزب به میدان آمد و با 82 در صد آرا به پیروزی رسید. اما حتی در زمان پیروزی اتحاد ملی هم «آنگ سان سوچی» همچنان در حبس خانگی به سر می برد. حکومت حاضر نشد انتخابات را به رسمیت بشناسد و حاضر به ترک قدرت نشد.

در سال 1990 جايزه حقوق بشر و در سال 1991 جايزه صلح نوبل به «آنگ سان سوچی» اهدا شد. به هنگام اعطای جايزه صلح او در خانه خود زندانی بود و، ناگزير، پسرش به اسلو رفت تا جايزه او را دريافت کند. گرفتن جایزه صلح از آن جهت او را خوشحال کرد که دید از پس دريافت آن صدای آزادی خواهی اش در همه جهان منعکس شده است.

«آنگ سان سوچی» تقریبا اکثر اوقات را به عنوان زندانی در خانه زندگی کرده است و اجازه خروج از کشورش را ندارد. او سال ها حتی اجازه نداشته که با فرزندان و همسرش تلفنی صحبت کند. در سال 1999 همسر محبوبش در لندن بیمار شد و هر دو از مقامات میانمار خواستند تا پس از پنج سال دوری و قبل از مرگ او، آنها برای آخرين بار يکدیگر را ببینند اما حکومت اين خواست را رد کرد.

اما سو باز هم آرام نگرفت. او از همان زندان خانگی به مردم می آموخت که چگونه بر ترس های خود از حکومت غلبه کنند. می گفت: «برای مردمی که ترس آنها را احاطه کرده ساده نیست که از "قانون حق با زور است" رها شوند حال آنکه در برابر شدیدترین دستگاه های زور و ارعاب نیز می توان شجاعانه ایستاد چرا که در زیر ترس زيستن وضعیت طبیعی زندگی انسان متمدن نیست.»

او، در عین حال، از اثر افکار عمومی جهانی نیز غافل نبوده و همواره با فرستادن مقاله، ویدئو و نوار صدا به خارج مرتب دنیا را در جریان وضعیت سرزمین خود قرار داده است. او گاه به توریست ها می گفت که به میانمار سفر نکنند و گاه از بازرگانان می خواست تا در میانمار دست به سرمایه گذاری نزنند و از اين راه ها به پيروزی دموکراسی در سرزمین دیکتاتور زده او کمک کنند.

گفته ها و خواست های «آنگ سان سوچی» سخت انسانی و آزادی خواهانه اند و همیشه به وسیله ژورنالیست ها انعکاس وسیعی داشته و شنوندگان وسیعی پیدا کرده اند. حکومت ميانمار در سال 2002، تحت فشار افکار جهانی، ناچار شد که اعلام کند حاضر است، در راستای کمک به روند دموکراسی، تغییراتی در قانون اساسی میانمار بدهد و خواتسار آن شد که برای این کار یک مجلس موسسان تشکیل شود، اما حزب «اتحاد برای دموکراسی» اعلام کرد که بدون حضور «آنگ سان سوچی»، که همواره بصورتی غيابی رهبر حزب شناخته می شد، حاضر نیست در انتخابات این مجلس شرکت کند. و از آن زمان تا کنون «آنگ سان سوچی» و یارانش تن به هیچگونه آشتی با ديکتاتوری نداده اند.

همانطور که گفته شد، يک ماه پيش، در پايان زندان خانگی سه ساله اخير، دولت ميانمار بدون ارائه هرگونه دليلی مدت زندان او را برای شش ماه تمديد کرد. برخی معتقدند که دلیل اين تمدید آن است که اخیرا سو نامه ای به دبیر کل سازمان ملل نوشته و پیشنهاد این سازمان را برای پیوستن «اتحادیه ملی برای دموکراسی» به روندی به نام آشتی ملی را رد کرده است.

میانمار، هنوز زیر سایه دیکتاتوری به سر می برد اما اکثر صاحب نظران سیاسی معتقدند که سخنرانی ها، مفالات، و شيوه رهبری «آنگ سان سوچی» در ارتباط با آزادی، و اعتقاد صادقانه او به لزوم دموکراسی، سبب شده است که طرفداران دموکراسی در سرزمین او از قدرت و اعتبار خاصی برخوردار باشند. او خواب راحت را از چشم ژنرال های دیکتاتور گرفته است. آن ها باور ندارند که این همه سال و این همه فشار و زندان از یک سو و این همه سانسور نظریات این زن از سویی دیگر نتوانسته باشد محبوبیت او را در میان مردم تنزل دهد. او همچنان محبوب مردم است، زیرا او همچنان و همواره از آزادی و از عشق به سرزمین خود گفته است و می گوید و، مهمتر از همه، در طول سال ها به مردم آموخته است که چگونه از ابراز خواست های خود نترسند.

یکی از زیباترین گفته های او این است: «در نظامى که وجود حقوق اساسى انسان ها را ناديده مى گيرد، ترس، قانون روز به شمار مى رود ـ قانونی که ترس از زندانى شدن، ترس از شکنجه، ترس از مرگ، حتی ترس از دست دادن دوستان، خانواده و املاک و يا وسايل امرار معاش، ترس از فقر، ترس از انزوا، و ترس از شکست را بر ما مسلط می کند؛ ترسی که گاه عقل سلیم نام می گيرد و رفتار و اعمال دلیرانه کوچکی را که به ما عزت نفس و متانت می بخشد، با عناوینی مثل ابلهانه، بی پروا، يا ناچیز محکوم می کند.»

آنگ سان سوچی، اکنون دیگر تنها به عنوان برنده ده ها جایزه ـ و از جمله جایزه صلح نوبل ـ نیست که مشهور و محبوب جهان است؛ او به عنوان يک خواهان بزرگ آزادی و دموکراسی و يک عاشق سرزمین خود مورد توجه جهانیان، و به خصوص مردمان گرفتار در سلطه دیکتاتوری های رنگارنگ
جهان است


از نگاه یک زن
http://www.puyeshgaraan.com/Shokooh/AZNEGAAH/AZ061606.htm

بررسی رسانه ها

اين نظرسنجی
به منظور دستيابی به ديدگاهای مخاطبان راديو های فارسی زبان
که از خارج از کشور پخش می شوند
طراحی شده است.

18 June 2006

داريوش همايون: نازنين و ميليون ها ديگر



مستقيم ترين راه پيشرفت و امروزی شدن، دگرگونی رويکرد به زن در جامعه است. نگاه
برابر به زن به غير جنائی شدن فرهنگ کمک می کند.


نازنين و ميليون ها ديگر

داريوش همايون


نازنين در دادگاهی در تهران به اعدام محکوم شد و اگر ديوان عالی حکم را ابرام کند به دار آويخته خواهد شد. به نوشته روزنامه اعتماد، نازنين 17 ساله روزی با خواهر زاده 15 ساله خود در پارکی در غرب تهران بودند و سه مرد به آنها حمله کردند و آنها را به زمين انداختند و قصد تجاوز داشتند. نازنين برای دفاع از خود به يکی از آنها با کاردی که در کيف داشت زخمی زد و دو دختر گريختند ولی مردان آنها را گرفتند و نازنين کاردش را به سينه يکی از آنان زد که از آن درگذشت. اگر نازنين از خود و خواهر زاده اش دفاع نکرده بود آنها را به جرم زنا به صد ضربه شلاق محکوم می کردند. در ايران که دختر 9 ساله را می توان به اعدام محکوم کرد و زنان در هر صورت محکوم اند از اين خبر بی اعتنا گذشته اند. در امريکا خانم ها kristian.hvesser@gmail.com و ليلی مظاهری lmazaheri@gmail.com برای دفاع از او به گرد آوری امضا در زير يک دادخواهی (تا کنون بيش از 170 هزار) و پول برای پرداخت به خانواده گناهکار اصلی و گرفتن رضايت آنها پرداخته اند و از ايرانيان کمک می خواهند. يک خانم ايرانی تبار ديگر، ملکه زيبائی سال گذشته کانادا نيز، به اين پيکار پيوسته است.

بايد اميدوار بود اين کوشش ها بتواند جان دخترک بيگناه را در آن سرزمين بيداد، و از آن بدتر، بی اعتنا به جان و ارزش های انسانی، نجات دهد. نازنين يکی از هزار هاست. ولی می بايد از ميليون ها، ده ها ميليون ديگر در سرتاسر جهان اسلامی و جهان سوم ياد کرد. از اينجا رشته سخن را به "ايان هرسی علی" وا می گذارم ــ همان که در هلند فيلمنامه ای درباره رفتار با زنان در اسلام نوشت و از بيم جان زير نگهبانی 24 ساعته درآمد، و مهاجری مراکشی بنا بر تکليف شرعی، "تئو وان گوگ" کارگردان فيلم را به فجيع ترين نحو در خيابان کشت. او به استناد گزارش 2004 مرکز کنترل دمکراتيک نيرو های مسلح در ژنو برپايه آمارهای سازمان ملل متحد ارقام زير را می آورد:

هر سال ميان 113 تا 200 ميليون زن در جهان از نظر جمعيت شناسی گم می شوند. چگونه؟
· سالی 5/1 تا 3 ميليون زن به دلائل جنسيتی کشته يا به مرگ واگذاشته می شوند.
· در کشور هائی که نوزاد پسر هديه، و نوزاد دختر لعنت خدايان است دختران سقط يا نابود می شوند.
· زنان می ميرند زيرا خوراک و دارو و درمان اول به برادران و پدران و شوهران و پسرانشان می رسد.
· در کشور هائی که زنان ملک مردان شمرده می شوند پدران و برادران، آنها را به دلائل "شرافتی" و "ناموسی" می کشند.
· عروسان جوان قربانی "مرگ های کابينی" می شوند زيرا پدرانشان کابين يا جهيزيه شايسته به شوهرانشان نداده اند. کشتن بسياری از آنها با سوزاندن انجام می گيرد.
· دختران جوانی که در تجارت بيرحمانه جنسی کشته می شوند بيشمارند.
· خشونت خانگی در هر کشوری علت عمده کشتار زنان است.
· جان زنان چنان بی ارزش است که سالی ششصد هزار زن سر زا می روند.
· شش هزار دختر را در هر روز ناقص می کنند. بيشترشان يا می ميرند يا در همه زندگی با دردهای فلج کننده دست به گريبانند.
· از هر پنج زن يکی مورد تجاوز يا اقدام به تجاوز قرار می گيرد.

* * *

ما در اين جهان استثنائی غرب مگر به ياری چنين آمار هائی از آنچه در بيش از دو سوم جهان می گذرد آگاه شويم. اما حتا در اين جهان استثنائی نيز زن بودن خطرناک ترين موقعيت هاست (خشونت خانگی، تجارت جنسی، تجاوز ....) تفاوت در آنجاست که هنوز، و تا زمانی که مهاجران اسلامی قدرت کافی برای سوء استفاده از آزادی ها و حقوق دمکراتيک و گذراندن قوانين اسلامی بدست نياورده اند، و تا به اندازه کافی مسلمان و غير مسلمان را در اين سررمين ها نترسانده اند، می توان در اين باره ها سخن گفت. و از آزادی گفتار است که اصلاح و دگرگونی بی دست يازيدن به زور می آيد. خشونت بر زنان در اين جامعه ها رو به کاستی دارد؛ بر خلاف جامعه های اسلامی که با برآمدن بنيادگرايان روز افزون شده ااست.

چرا جامعه های ميزبان ما دربرابر جامعه های شوربختی مانند ايران استثنا هستند؟ يک نشانه-دليلش رويکرد به زنان بوده است. در تمدن يونانی-رومی-اروپائی، ما به پديده حجاب و چند زنی شرعی بر نمی خوريم. روی زن همواره گشاده بوده است؛ و زن با همه شهروند درجه دوم بودن، شهروند درجه دوم بوده است و نه يک دوم مرد و کشتزار او. بد ترين زياده روی ها و کژروی های کليسا نيز به پای احکام صريح و بيچون و چرا نرسيد. پديده ناموس در آن فرهنگ هرگز معنی و پذيرش وحشيانه ای را که در جامعه های آشنای ما هست نيافت. (ناموس واژه ديگری برای تکبر است، تکبر مردی که نگاه ديگری را بر ملک خود تاب نمی آورد، و به معنی بخشی از وجود زن که به مردان خانواده يا خاندان يا تبارش تعلق دارد بکار می رود.) سيسيلی ها، که هنوز به پای ايتاليائيان شمالی نرسيده اند، اندکی "ناموسی" تر بودند ولی تنه آنان بيش از ديگران به تنه مسلمانان خورده بود.

مستقيم ترين راه پيشرفت و امروزی شدن، دگرگونی رويکرد به زن در جامعه است. نگاه برابر به زن به غير جنائی شدن فرهنگ کمک می کند. زنان با ورود در عرصه های گوناگون و شرکت در اداره جامعه روحيه انسانی تری به آن می دهند. در جائی که زنان نيز اختيارش را در دست داشته باشند کودک کشی مگر به عنوان جنايت، که هست، نخواهد بود. اما اين تنها مردان نيستند که می بايد راه به زنان بدهند. خود زنان می بايد پيشگام شوند و از پذيرفتن، و حتی مشارکت در، تبعيض ها و جناياتی که فرهنگ مردسالار بر آنان روا می دارد سرباز زنند. آن شش هزار دختری که هر روز ناقص می شوند به دست مادران و زنان نزديک خود به چنان روزی می افتند. زنان ايران تا کنون نمايش خوبی داده اند ولی اين بس نيست. هنوز سنگر اصلی خرافات و تسليم و رضا به فرهنگ مرد سالارانه ای که نازنين ها را می کشد در توده زن ايرانی است.

نيک‌آهنگ کوثر: تبریک و تسلیت فرا رسیدن خجسته روز ۲۷ خرداد


27 خرداد به ما آموخت که چوپان دروغگو عاقبت کارش زار است، و مردم تا ابد
خالی‌بندی‌هایش را باور نخواهند کرد

نيک‌آهنگ کوثر

فرا رسیدن خجسته روز ۲۷ خرداد که نشانه ریشه دواندن اصلاحات در میان اقشار مختلف مردم ایران و پیروزی گفتمان بر کوفتمان است را به همه دوستان عزیز تبریک و تسلیت عرض می‌کنم.
این روز به یاد ماندنی شاهدی است بر اینکه اردکانی‌ها قامت دارند، استقامت ندارند!
این روز نازنین به یاد ما می‌آورد که اگر خودمان به حرف‌مان معتقد باشیم، شاید مردم هم باورشان شد!
این روز عزیز به یادمان خواهد آورد که مردم را فقط برای انتخابات و پرکردن صندوق اگر نخواهیم بهتر است.
۲۷ خرداد به ما آموخت که ازدواج دائم با صیغه ۸ ساله متفاوت است!
یک سال پیش آموختیم که اگر حکم حکومتی بد است، برای همیشه بد است، و اگر خوب است، که دیگر نباید به آن اعتراض کرد!
۲۷ خرداد به ما آموخت که چوپان دروغگو عاقبت کارش زار است، و مردم تا ابد خالی‌بندی‌هایش را باور نخواهند کرد.
این خجسته روز به ملخک آموخت که اگر یک بار جست، اگر دو بار جست، همیشه نمی‌تواند بجهد!
۲۷ خرداد به تحلیل‌گران ما آموخت که تحلیل هسته‌ای حق مسلم ماست! اینقدر تخمی و شخمی تحلیل کردند که حد ندارد!
۲۷ خرداد به ما آموخت که باید از فرصت‌ها درست استفاده می‌کردیم و دانشجویان و روزنامه‌نگاران را قربانی منافع موقت خویش نمی‌کردیم.
۲۷ خرداد برای آموزش ما نکات بسیاری دارد، اگر بینا باشیم و عاقل...البته این چنین
موجودی خدا کی آفرید؟

16 June 2006

سایه سعیدی سیرجانی: بر ماست تا گرد هم آییم و تغییر روزگار را رقم زنیم

پيام

سایه سعیدی سیرجانی

دوستان، هم میهنان، آزادگان، می دانید که با چه اشتیاقی چشم انتظار گرد هم آمدن ایران دوستانی هستم که به دور از ریا و شعار؛ به روز مردم؛ دل سپرده باشند و دام جمهوری اسلامی را برچینند. می دانید که این برچیدن فراست و نگاهی را می جوید که خود به روز باشد و با وجودی همه حس و چشم راه را از مرداب تشخیص دهد.

اینکه جمهوری اسلامی به هر سازی می رقصد و هر ترفندی را در آستین دارد تا " ثبات" خویش را از دست ندهد چون روشنی وقاحتشان بر همه مان آشکار است.اما نکته در اینجاست که " ثبات" اینان در گرو سه پایه نهاده شده: جهل مردم،
سودجویی مادی و معنوی جماعت داربست صفت
و معامله گرانی که در پی سود به ثبات دلالان قراردادهای نانوشته و نوشته شده اش .

بر ماست تا بدانیم "چه داریم" "چه از ما گرفته اند" و "چه بر ما رانده اند" تا فریب جماعت بلندگو بدست ملبس به زندانی سیاسی ببخشید نویسنده زندانی جایزه بگیر و مبازر حق بشرشان را نخوریم. در هر لباسی و به هر عنوانی. دل رنجدیده جوانی که یک پا ندارد با کف زدنها و کره از آب گرفتن جماعت هلهله زن قهرمان تلاش شکسته می شود که شکفته نمی شود.

بر ماست تا جماعت کوته بین فرصت طلب که به طمع مالی یا اعتباری به هر زیگزاک زدنی متوسل می شوند جز راه صراحت و شجاعت بدور از تقلب، و در این آخر عمری یا اول جوانی در پی نان و نمکی هستند را با حضور خودمان ؛ دستشان را از سرنوشت مردمان بدور گردانیم

و پایه سوم، تلاش گسترده و یکدست تری را می طلبد چه در صحنه جهانی معامله گران حضور دارند و در پی سود از همه چیز می گذرند. هر چند ایراد حق بشر و حق ملت را هم با جایزه دادنهایی که دیدیم سرپوش بگذارند اما تا نفس می کشیم اگر می خواهیم روز درستی را برای فرزندان ایران رقم زنیم بایست که یکدست در مقابل این سودجویی بایستیم.

من مردم ایران نه می دانم چه درآمدی دارم، نه می دانم چه سرمایه ای داشته ام و امروز چه میزانش باقی مانده؛ نه از مذاکرات دلال گونه ثبات جویان خبری دارم.

نه از نفت، نه از گاز؛ نه از مس؛ نه از زر نه از گنجینه دریای خزر از هیچ یک این حکومت دزد نه تنها آگاهم ننموده که با بازوهای چند رنگ بازش تا نوانسته ثبات و کیسه گشادش را تامین نموده

دوستان بلای سوار شدن دزدان بر سرنوشتمان را در حکومتی که قانون داشت دیدیم و کوتاه نشدن دست کیسه دوزان نفت ایران را... امروز دیگر این جماعت چند برابر گشته را که برای خودشان می برند و می دوزند صبر و امان برایمان باقی نگذاشته....

اگر با رگه ای باریک می توانی به نفوذ انصاری ها در معامله ببخشید دلال گری توتال پی ببری، اگر با پیدا نمودن نام امان پور کرمانی که سالها قبل مشکل ملک املاک داشته و تا همین چند سال پیش هم به برکت اجرای برنامه تلویزیونی در دنیای آزاد غرب اعتبارکی تراشید و در مقابل ملک و مال آزاد شد پی ببری آنگاه در می یابی مشکل و گره کار ایرانی در کجا نهفته است ....

دوستان، هر چه گشته ام کمتر یافته ام. گشته ام تا ببینم آخر من مردم ایران تا چه تاریخ سرمایه ام به حراج رفته و چه تعهداتی به نامم صادر شده و چه قراردادهایی در حال بسته شدن است .. و کمتر و کم رنگ تر اثری پیدا کردم.

ببینید سود تا به کجاست که آبروتراشندگان در آب نمک نگاه داشته شان را رو می کنند تا این ور و آن ور دنیا بچرخند و از تغییر قانون حق بشر! و بخشودن جنایات این جماعت حرف می زنند
.

پف و پف که عجب پر رویانی در آستین دارند... کار ما به صحبت از این خیانت پیشگان به مردم ایران بسنده نمی شود، بر ماست تا گرد هم آییم و تغییر روزگار را رقم زنیم.

می بینید که صحبت از کمک چندرقازی کنگره آمریکا چقدر پوچ می آید وقتی ما سرگرم آن شویم و از گندآبی که برایمان رقم زده می شود بیخبر مانیم.همانطور که بیان کرده اید این گروه چشمداشت مادی به هیچ دولتی ندارد.گام را با اتکا به ستم ناپذیری بر می داریم و اگر نجاتی باشد با ایستادگی و درست ایستادتمان رقم اش خواهیم زد. دنیایی که فاجعه هیتلر را دیده نه می تواند به دام حکومت اسلامی افتد و نه با بزک کردنی خط فراموشی بر جنایات سیستم جمهوری اسلامی کشد. شیشه عمر این سیستم در رشوه و بخشیدن از کیسه ملتی است که نمی داند چه به نامش انجام می دهند. مردمی که در این سیستم از هویت خویش تهی گشته می نمایند، مردمی که به گدایی روادید رو می آورند، مردمی دارا که غارتگران کیسه گشاد و البته صد البته طرف دیگر رشوه گیرشان بلای جانشان گشته. مردم ایران، تاریخ ایران؛ از این صحنه ها کم نداشته و آن دم و آن گاه که با تکیه بر هویت ایرانی خویش بیدار گردد خود را از شر عصای موریانه خورده ای که منفعت جویان دو دستی به نگاهبانی اش مشغول بوده اند رها می گرداند. و انداختن دیو سلیمان گشته در پناه جهل و غفلت راو به بیان امروزین سیستمی تقلبی و فاسد رشوه گیر تراش را یکباره می اندازد.

امید دارم افرادی دلسوز مردم ایران معرفی شوند و هر چه در توان دارم بدلیل اهمیت و به روز بودن بحران ، به یاری گروهی می آیم که در کنار این مبارزه در پی یافتن معامله گران و قراردادهایی است که از جانب مردم بیخبر به جیب اهل ثباتان در پناه جمهوری اسلامی واریز می شود.

با امید ایجاد گروه کاری نجات ایران
سایه سعیدی سیرجانی


http://www.gozareshgar.com/?location=read&id=8547 گزارشگران

14 June 2006

جمع آوري امضا براي حمایت از زنان دستگیر شده در تجمع 22 خرداد


http://zanirani.blogfa.com/

جمع آوري امضا براي حمايت ادامه دارد

دكترحسين باقرزاده: سركوب تظاهرات زنان و نقش دفاعی خانم عبادی

اولین تظاهرات سازمان‌ یافته برای حقوق بشر (حقوق زنان) در جمهوری اسلامی از سوی زنان در ١٨ اسفند سال ١٣٥٧ صورت گرفت و مورد حمله عوامل حكومتی قرار گرفت و آخرین آن در ٢٢ خرداد ١٣٨٥ باز هم از سوی زنان با شدت بیشتری از سوی‌ حاكمیت سركوب شد.
آزادی‌ زن در جمهوری اسلامی‌ به معنای آزادی‌ مردم ایران از یوغ جمهوری اسلامی‌ خواهد بود.


سركوب تظاهرات زنان
و نقش دفاعی خانم عبادی


دكترحسين باقرزاده


تظاهرات مسالمت‌آمیز زنان، و مردان مدافع حقوق زنان، در جمهوری اسلامی یك بار دیگر با خشونت سركوب شد و ده‌ها نفر دستگیر و زندانی شدند. رژیم جمهوری اسلامی برای‌ اولین بار پلیس زن خود را در این سركوب به كار گرفت تا راحت‌تر بتواند زنان معترض را زیر ضربه قرار دهد و آنان را دستگیر كند. تصاویر منتشر شده از این جریان، به وضوح ضرب و شتم تظاهركنندگان به وسیله پلیس زن را به نمایش گذاشته است. یك روز پس از حادثه، سخنگوی قوه قضائیه تعداد دستگیرشدگان را ٧٠ نفر ذكر كرده است. پلیس هم‌چنین به خانه چند تن از فعالان جنبش زنان ریخته و یا آنان را به دادگاه احضار كرده است. اقدام مدنی زنان ایران كه خواستی جز تأمین حق انسان بودن خود نداشته اند چنان بر رژیم جمهوری اسلامی سنگین آمده است كه می‌بایست با خشونت تمام آن را سركوب كند و هزینه سنگینی از سازمان‌دهندگان و فعالان آن بطلبد.

در جمهوری عدل اسلامی ایران زن بودن جرم است، و كسی كه بر اثر تصادف كروموزمی مؤنث به دنیا بیاید باید یك عمر كیفر آن را پس دهد. در این جمهوری تبعیض‌های مختلفی نهادینه شده است. تبعیض‌های جنسی و عقیدتی در قانون اساسی آن تعبیه شده، در قوانین موضوعی تشدید شده، و در عمل به صورت فراقانونی گسترش یافته است. علاوه بر آن، در عمل تبعیض‌های قومی، فرهنگی، زبانی و سیاسی نیز به صورت فراقانونی وسیعا به كار گرفته شده است. به تحقیق می‌توان گفت كه اكثریت بسیار بالایی از مردم ایران مشمول دست كم یك یا چند مورد از این تبعیض‌ها شده‌اند. در میان اینان، اما، زنان بیشترین، شدیدترین و مضاعف‌ترین تبعیض‌ها را متحمل شده‌اند و هیچ راه فرار از این تبعیض‌ها را نداشته‌اند.

زنان بیشترین تبعیض‌ها را متحمل شده‌اند. البته تبعیض به هر شكلی ضد انسانی و رنج‌آور است و نباید رنج سایر گروه‌بندی‌های اجتماعی را كه تحت تبعیض قرار می‌گیرند دست كم گرفت. ولی صرفا برای مقایسه ، می‌توان به انواع تبعیضاتی كه سایر گروه‌‌بندی‌های دیگر اجتماعی از آن رنج می‌برند نگاهی بیندازیم و آن‌ها را د ربرابر تیعیضاتی قرار دهیم كه بر زنان تحمیل شده است. در سایر موارد،‌ تبعیض‌های قانونی معمولا در دایره زندگانی اجتماعی یا حقوقی فرد محدود می‌شود و كمتر به زندگی ‌خصوصی افراد گسترش می‌یابد. در مورد زنان، تبعیض تقریبا همه شئون آنان را در بر می‌گیرد: از محدودیت لباس در صحنه عمومی گرفته تا زندگی‌ خصوصی آنان در خانواده و زندگی‌ عمومی در جامعه، و از شمول تبعیض در سن كودكی آنان گرفته تا محدودیت‌های سفر و مسكن و تابعیت و حضانت و ارث و روابط جنسی. گفته می‌شود كه ارزش شهادت زن در دادگاه‌ها در جمهوری اسلامی نیمی از ارزش مرد است. این سخن همیشه درست نیست. درمورد قتل عمد، شهادت یك سد زن هم به اندازه شهادت یك پسر ١٥ ساله ارزش ندارد. زن در این جمهوری بی ارزش است.

زنان شدیدترین تبعیض‌ها را متحمل شده‌اند. صرف نظر از حیطه و دایره وسیع تبعیضاتی كه در جمهوری اسلامی‌ علیه زن به كار رفته است، به لحاظ كیفی نیز این تبعیض‌ها درد و رنج فراوان به همراه داشته است. اگر سایر گروه‌بندی‌های‌ اجتماعی این جا و آن‌جا با تبعیض و آثار شوم آن مواجه می‌شوند، زن همواره و از سنین كودكی‌ خود تا آخر عمر باید سند رقیت خود را در شكل یونیفورم حجاب اسلامی به نمایش بگذارد. ازدواج‌های اجباری با محدودیت حق طلاق، بسیاری از زنان را به بردگی دایم العمر محكوم می‌كند. در برابر آزادی جنسی نا محدود كه جمهوری اسلامی به مرد داده است (به صورت چندهمسری دایم یا صیغه)، هر گونه رابطه جنسی خارج از تك‌همسری زن با شلاق و اعدام و سنگسار پاسخ داده می‌شود. زن فقط با تبعیض روبرو نیست، و بلكه هرگونه اقدام او در نفی نظام تبعیض با خشونت تمام سركوب می‌شود.

زنان مضاعف‌ترین تبعیض‌ها را متحمل شده‌اند. زن نامسلمان (یا ناشیعه) از تبعیض مضاعف جنسی و عقیدتی رنج می‌برد. اگر او كرد یا بلوچ باشد محكوم به تبعیضات قومی و فرهنگی و زبانی نیز هست. یك تجلی این امر در دادگاهی در یزد در سال گذشته رخ داد. زنی ‌زرتشتی در تصادف رانندگی كشته شده بود. قاضی ‌حكم كرد كه باید به خانواده مقتول دیه پرداخت شود. ولی چون دیه زن نصف مرد است و دیه نامسلمان نیمی از دیه مسلمان، قاضی دیه مقتول را یك چهارم تعیین كرد. در هرم آپارتاید مضاعف رژیم جمهوری اسلامی، در هر رده‌ای زن در زیر قرار گرفته و از حقوق كمتری برخوردار است. كافی است بیندیشیم كه یك زن بهایی بلوچ یا زن دین‌آزاد كرد در جمهوری اسلامی از چه حقی می‌تواند برخوردار باشد. داستان را باید از زبان زنان آزاده‌ای كه به دلایل عقیدتی یا سیاسی به زندان‌های‌ جمهوری اسلامی افتاده‌اند (مانند دكتر رویا طلوعی) شنید.

و زن راهی برای فرار از تبعیض ندارد. سایر گروه‌بندی‌های اجتماعی‌ دیگری‌ كه در چنبره تبعیضات جمهوری اسلامی گرفتار شده‌اند می‌توانند (اگر چه دردناك و تحقیر‌آمیز) به نحوی از شمول تبعیض بیرون بیایند. یك نامسلمان می‌تواند مسلمان شود تا بتواند با فرد مسلمان مورد نظر خود ازدواج كند. یك سنی می‌تواند شیعه شود تا بتواند به برخی از مقامات دولتی برسد. حتا یك كرد یا عرب می‌تواند چنان فارسی‌ یاد بگیرد و سخن بگوید كه اصلیت او فراموش شود و او مورد تحقیر و تمسخر و تبعیض قرار نگیرد. این فاجعه است كه فردی برای فرار از تبعیض مجبور شود به تناسخ‌ تحقیر‌آمیزی از این قبیل تن دهد. ولی‌ معدودی برای فرار از تبعیض چنین می‌كنند (برای نمونه، به گزارش‌های مربوط به «تشرف به اسلام» در حضور آیات عظام مراجعه كنید). در مورد زنان حتی این امكان نیز (عموما) وجود ندارد. زن در جمهوری اسلامی به خاطر زن بودن محكوم شده است - آن هم به محكومیت ابدی. جمهوری عدل اسلامی بر تبعیض بر اساس چنین خصوصیتی كه خود معلول یك تصادف كروموزمی است و نیمی از جامعه ما را در بر می‌گیرد استوار شده است. و این یعنی‌ كه عمده ترین خصوصیت جمهوری اسلامی و عنصر تعریف‌كننده آن زن‌ستیزی است.

از این رو، مبارزه زنان برای احقاق حقوق انسانی خود شاخص اصلی مبارزات دموكراتیك و حقوق بشری مردم ایران بشمار می‌رود. این مبارزه تعیین كننده نیز هست. موفقیت در این مبارزه، یعنی نفی عنصر تعریف‌كننده جمهوری اسلامی، یعنی نفی جمهوری اسلامی است. این سخن یاوه نیست كه یكی از آیات عظام، حجاب را نه از فروع دین كه از اصول آن شناخته است. و این بی‌دلیل نیست كه جمهوری اسلامی هیچ نوع از تظاهرات حق‌طلبانه زنان را، هرچند مسالمت‌آمیز و محدود به خواست‌ رفع برخی از تبعیضات جنسی باشد، بر نمی‌تابد. اولین تظاهرات سازمان‌ یافته برای حقوق بشر (حقوق زنان) در جمهوری اسلامی از سوی زنان در ١٨ اسفند سال ١٣٥٧ صورت گرفت و مورد حمله عوامل حكومتی قرار گرفت و آخرین آن در ٢٢ خرداد ١٣٨٥ باز هم از سوی زنان با شدت بیشتری از سوی‌ حاكمیت سركوب شد. آزادی‌ زن در جمهوری اسلامی‌ به معنای آزادی‌ مردم ایران از یوغ جمهوری اسلامی‌ خواهد بود.

زنان ایران اكنون بیش از هر زمان دیگر به شعور جنسی‌ خود دست یافته‌اند و پیشگامان آنان برای مقابله با تبعیض سازمان‌یافته‌ای كه همه شئون زندگی زنان را در بر گرفته به تلاش برخاسته‌اند. رژیم جمهوری اسلامی‌ نیز به حكم غریزی‌ حفظ بقا با تمام وجود در برابر این تلاش ایستاده، و آماده است تا آن را به هر قیمتی سركوب كند. در این نبرد نابرابر، زنان ما به هر كمكی از سوی نیروهای دموكرات و متعهد به حقوق بشر نیاز دارند. اكنون، و در شرایطی كه جهان غرب رژیم حاكم بر ایران را به خاطر فعالیت‌های اتمی آن زیر نظر دارد، باید هر چه بیشتر شرایط زنان ایران و سركوب تظاهرات آنان را به گوش جهانیان رساند و از آنان برای حمایت از حقوق زنان در ایران استمداد كرد.

جامعه جهانی البته در سال‌های اخیر نسبت به شرایط زنان در ایران حساس شده و با علاقه آن را دنبال می‌كند. اعطای‌ جایزه صلح نوبل در سال ٢٠٠٣ به خانم شیرین عبادی اقدامی در همین راستا بود. پس از این واقعه، انتظار همگانی بر این بود كه خانم عبادی، به عنوان یك زن حقوقدان و فعال حقوق بشری، در مقام سخنگوی زن سركوب‌شده ایرانی منعكس‌كننده ندای حق‌طلبانه آنان در جهان باشد و از هر امكانی برای دفاع از حقوق آنان بهره بگیرد. ایشان البته تا حد زیادی به این مهم پرداخته است و خود یكی از دعوت‌كنندگان تظاهرات ٢٢ خرداد بود. ولی اخیرا ایشان در مجامع جهانی بیش از آن كه به مسایل ایران بپردازد و دردهای آنان را به گوش جهانیان برساند به مسایل جهانی می‌پردازد و یا از سوی مردم ایران (یا مسلمانان جهان) برای كشورهای خارجی یا غربی خط و نشان می‌كشد.

مخالفت با جنگ و حمله احتمالی آمریكا با ایران وظیفه هر ایرانی میهن‌دوست و صلح‌طلب است. محكوم كردن جنایات و بدرفتاری‌های آمریكا در زندان‌های گوانتانامو، ابوغریب عراق و بگرام افغانستان نیز كاری است كه ده‌ها و شاید سدها سازمان حقوق بشری به آن پرداخته‌اند. ولی از سفیر حقوق بشری مردم ایران انتظار می‌رود وقتی از تریبون‌های بین‌المللی‌ سخن می‌گوید به مسایلی بپردازد كه كمتر به گوش جهانیان می‌رسد. آیا از دید خانم عبادی سخن گفتن از گوانتانامو در این اجتماعات مهمتر است (كه مستمعین آن بارها شنیده‌اند) یا گزارش این كه در ایران دختر ١٦ ساله فقیر تجاوزشده به فحشا كشانده شده را قاضی‌ شهر در ملأ عام به دار می‌كشد و حكومت واكنشی نشان نمی‌دهد؟ آیا سخن گفتن از فداكاری خونین مردم در برابر حمله احتمالی آمریكا بدون اشاره به شرایط وحشتناك حقوق بشر در ایران این واقعیت را از جهانیان پنهان نمی‌كند كه مردم ایران اسیر حكومتی هستند كه وزیر كشور آن در یك قتل عام خونین چندهزارنفره سال ١٣٦٧ دست داشته و كسی هنوز او را به محاكمه نكشانده است؟

زنان ایران به شكرانه جایزه صلح نوبل كه به خانم عبادی‌ تعلق گرفت از یك تریبون استثنایی بین‌المللی برخوردار شده‌اند كه اگر به صورت بهینه از آن بهره‌برداری‌ شود می‌تواند به پیشبرد مبارزات زنان كمك زیادی بكند. امید كه خانم عبادی با توجه به اهمیت نقش خود به این مهم بیشتر بپردازد و اجازه ندهد كه مأموران باتون به دست جمهوری اسلامی صدای زنان ای‍ران را با خشونت خاموش كنند. و پرسیدنی است كه اكنون با توجه به این كه تظاهرات اخیر سركوب شده است - تظاهراتی كه به دعوت ایشان و بسیاری دیگر از زنان شجاع ما صورت گرفت - آیا ایشان وظیفه سنگین‌تری در دفاع از حقوق زنان در مجامع بین‌المللی به عهده خواهد گرفت؟ از جمله، ایشان می‌تواند از كمیته جدید التأسیس زنان برنده جایزه صلح كه به ابتكار ایشان و سه زن دیگر تشكیل شده بخواهد كه دفاع از حقوق زنان در ایران را در صدر دستور كار خود قرار دهد. و یا از رژیم ایران بخواهد كه برای‌ یك بار هم كه شده اجازه دهد زنان ایران در یك تظاهرات آرام و بدون خوف از سركوب شركت كنند - و تا آن گاه كه رژیم رسما چنین تضمینی را نداده است، این موضوع را در هر تریبون بین‌المللی كه در اختیار او قرار می‌گیرد با جهانیان در میان بگذارد...

12 June 2006

آرش عاشوری‌نیا: تجمعی که می‌خواست مسالمت آمیز باشد

تنم درد می‌کنه...
خیلی زیاد...
نه بابت اینهایی که تو عکسها می‌بینید...
بابت اون چیزهایی که دیدم و عکسی ازش نیست...

آذر درخشان: گنجی و نمایندگی زندانیان سیاسی قتل عام شده در تابستان 1367!

برای هزاران هزار دختر و پسر جوانی
که سران جمهوری اسلامی
تاریخ نسل قبلی را
ازآنان دزدیده اند
......................................................................................................

گنجی و نمایندگی
زندانیان سیاسی قتل عام شده در تابستان 1367!


آذر درخشان


«ساعت دوازده ظهر امروز (دوشنبه 5 جون 2006) بیش از یک هزار و 700 تن از
روزنامه نگاران از سراسر جهان در کنار سفرای بسیاری از کشورها برای اهدای جایزه قلم طلا یی انجمن جهانی روزنامه نگاران به اکبر گنجی گردآمدند. این مراسم در کاخ کرملین
در مسکو برگزار شد.»(رادیو فردا)

گنجی در نطقی که در این مراسم ایراد
کرد گفت: « این جایزه درواقع حق کسانی است که در راه دفاع از آزادی و حقوق بشر، در
قتل های زنجیره ای از طریق سلاخی به قتل رسیدند. این جایزه حق زندانیانی است که در
تابستان 1367 در زندان های سراسر کشور اعدام شدند. این جایزه حق افرادی است که در
راه اطلاع رسانی، روزنامه نگاری و دفاع از آزاد اندیشی ترور و فلج شدند. این جایزه
حق کلیه دگراندیشانی است که طی سال های گذشته زندانی و از حقوق اجتماعی محروم شدند.
این جایزه باید به افرادی تعلق گیرد که به خاطر دگراندیشی و دگرباشی مجبور به
مهاجرت از کشور شدند و در غربت غرب با خاطره ایران عمر را سپری می کنند و نمی
توانند به کشور بازگردند. این جایزه به روشنفکرانی تعلق می گیرد که طی دو دهه گذشته
ایرانیان را با اندیشه آزادیخواهی آشنا کردند. من در اینجا به نمایندگی از سوی همه
آنها این جایزه را دریافت می کنم و با این عمل خاطره مبارزات شکوهمند همه آنها را
پاس می دارم.» (رادیو فردا)


نمی توان گفت چون اکبر گنجی در تمامی دهه 60 یعنی دهه کشتار هزاران هزار جوان مبارز و آزادیخواه از خدمتگزاران رژیم جمهوری اسلامی بوده است، پس نمی تواند امروز مدافع دمکراسی شود.

نمی توان گفت چون اکبر گنجی در اوايل انقلاب محافظ شخصى خمينى بود و در تشكيل سپاه پاسداران نيز شركت فعال داشت، نمی تواند مدافع زندانیان قتل عام شده در زندان های جمهوری اسلامی در تابستان 67 باشد.

نمی توان گفت چون اکبر گنجی در سیاهترین سالهای جمهوری اسلامی در دو وزارتخانه ارشاد اسلامی وامورخارجه و هم چنین عقیدتی سیاسی سپاه پاسداران همکاری داشته است، پس نمی تواند مدافع دگراندیشانی شود که بسیاری از آنان در سال 59 طی هجوم فرهنگی به دانشگاهها دستگیر، زندانی، شکنجه و کشته شدند و بسیاری نیز برای همیشه از کار و سایر حقوق اجتماعی محروم شدند.

اما می توان گفت گنجی از حداقل اصول دمکراتیک برخوردار نیست زیرا طبق این اصول گنجی باید اعلام کند از زمانی که وارد فعالیت سیاسی شده است چه نظرات و فعالیت هایی داشته است. بخصوص زمانی که او اصرار دارد خود را روزنامه نگار معرفی کند در حالی که در دهه 60 ایشان روزنامه نگار نبوده بلکه در نهادهای مهم حکومتی مشغول بکار بوده است.

اما می توان گفت که گنجی نمی تواند مخالف قتل عام زندانیان سیاسی در شهریورتابستان 1367 باشد وقتی که آیت اله خمینی را هنوز ستایش می کند و برای مخالفت خود با بخشی از حاکمیت از قاطعیت خمینی بعنوان الگو سخن می گوید. یگانه قاطعیت خمینی در فرمان قتل کسانی بود که به حاکمیت مرتجعین اسلامی تن ندادند. فرمان قتل زندانیان سیاسی ازو کلیه مبارزان آزادیخواه و کمونیست را از سال 58 به بعد و بطور خاص تابستان 67 را شخص خمینی صادر کرد و این فرمان در خاطرات آیت اله منتظری بشکل سند منتشر شده است. سئوال این است که آقای گنجی با این قاطعیت تا چه حد همراهی کرده است و از همه مهمتر چگونه می توان از قتل عام زندانیان سیاسی تابستان 67 بعنوان جنایت نام برد و هم زمان قاطعیت فردی را که فرمان این قتل عام را صادر کرد ستایش کرد؟( 1)

اما می توان گفت که گنجی نمی تواند نماینده دگراندیشانی باشد که در دو دهه گذشته زندانی و از حقوق اجتماعی محروم شدند. چرا که در سال 1359 طرح هجوم فرهنگی تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» با ابتکار و رهبری عبدالکریم سروش باعث اخراج و دستگیری صدها دانشجو و استاد دگراندیش از دانشگاهها شد. بسیاری از دستگیرشدگان طبق قوانین اسلامی در دادگاههای شرع محکوم به مرگ شدند. (2) با این حال اکبر گنجی نه فقط کلامی از این فاجعه نمی گوید بلکه در نامه ای خطاب به "استاد ارجمند و عزیز" عبدالکریم سروش می گوید« از سال ١٣٥٨ ما بین ما دوستی آغاز شد که هیچگاه پایان نیافت ما همیشه از شما چیزهای تازه می‌آموختیم. انصاف آن است که شما حق بزرگی برگردن نسل ما دارید.» (3) ستایش از سروش را باور کنیم یا نمایندگی دگراندیشان را؟

اکبر گنجی نمی تواند مدافع حقوق دگراندیشانی شود که « به خاطر دگراندیشی و دگرباشی مجبور به مهاجرت از کشور شدند و در غربت غرب با خاطره ایران عمر را سپری می کنند و نمی توانند به کشور بازگردند.» چرا که هنوز حاضر نیست از کلمه تبعید که اجبار به ترک کشور و فرار از مرگ توسط جلادان جمهوری اسلامی است استفاده کند و تصور می کند که با استفاده از کلمه مهاجرت می تواند این جنایات را نرمتر و معتدلتر تصویر کند.

گنجی نمی تواند مدافع کسانی باشد «که در راه دفاع از آزادی و حقوق بشر، در قتل های زنجیره ای از طریق سلاخی به قتل رسیدند.» چرا که در حلقه دوستان نزدیک او عطاله مهاجرانی قرار دارد. فردی که در کتاب «توطئه آیات شیطانی» از فتوای قتل سلمان رشدی دفاع می کند و در همان کتاب توضیح می دهد که قتل هر فرد مسلمان زاده ای که از اسلامی روی برگرداند جایز و ضروری است. همان قانون شریعتی که طبق آن هزاران زندانیان سیاسی در سال 67 محکوم به مرگ شدند. اکبر گنجی نمی تواند مدافع دگراندیشی باشد اما در مورد تفکر آیت اله خمینی و سایر مرتجعین اسلامی حاکم بر ایران را مبتنی بر قتل «مرتد» و «کافر» سکوت کند و بطور غیرمستقیم با گفتن شفافیت، قاطعیت و صراحت دمکراتیک ستایش کند. (4)

گنجی نمی تواند مدافع جامعه ای دمکراتیک باشد مادامی که تلاش دارد جنایات جمهوری اسلامی را به یک فرد یعنی خامنه ای تقلیل دهد (5 ) و بدین طریق کلیه عامران و عاملان قتل های از سال 58 تا قتل عام زندانیان سیاسی و قتل های زنجیره ای را از زیر ضربه مردمی که در آتش خشم و تنفر محاکمه ومجازات این افراد می سوزند نجات دهد. (6)

در جمهوری اسلامی ایران طبق قوانین اسلامی دگراندیشی جرم است قتل کافر یعنی کسانی که اسلام را قبول ندارند، یعنی کمونیستها، بی خدایان و همه کسانی که منتقد اسلام هستند یک وظیفه دینی است. یعنی آنچه که در پیشگاه مردم ایران و تاریخ، جنایت محسوب می شود از نظر خمینی، ستایشگران و همه مریدان او یک خدمت و وظیفه شرعی است که هر مسلمانی موظف به انجام آ ن است. در پیشگاه تاریخ، خمینی و همه سران جمهوری اسلامی از جمله سعید حجاریان، عبدالکریم سروش، عطااله مهاجرانی، عباس عبدی، قاسم آغاجری، بهزاد نبوی، محسن رضایی . ... (بعبارتی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی بعنوان بازوی نظامی جمهوری اسلامی در اوایل سقوط رژیم شاه و پایه گذاران سپاه پاسداران ) جنایت کار هستند و باید محاکمه و مجازات شوند. کسانی که از نظر مردم ایران جنایتکار هستند، در حلقه دوستان و همفکران نزدیک گنجی هستند.

مردم ایران برای پشت سر گذاردن جمهوری جنایت و ترور باید بار دیگر مفهوم جنایت را تعریف کنند، جنایتکاران را معرفی کنند و در محکمه انقلابی محاکمه کنند. تا در فردای تغییر و تحولات جامعه دوباره کسانی پیدا نشوند تاکه بخواهند همان جنایات را با نامی دیگر تکرار کنند. برای ساختن جامعه ای آزاد ابتدا باید حقایق مربوط به جنایت و جنایتکار را روشن کرد جنایت و جنایتکار باید در افکار عمومی جامعه محکوم شوند تا تضمینی برای ساختن جامعه نوین شود و این امر مهم را نباید به مسئله انتقام تقلیل داد.

مادامی که گنجی با صراحت، گذشته خود را روشن نکند نقش خود را در تثبیت، تحکیم و تداوم این نظام جنایتکار به مردم ایران بازگو نکند، تا زمانی که گنجی از تمام اطلاعات خود در مورد جنایاتی که دوستان و همفکرانش در نظام جمهوری اسلامی مرتکب شده اند پرده برندارد و بدین طریق حقایق بیشماری را برای مردم ایران بازگو نکند، تا زمانی که گنجی رسما بخاطر همکاری با رژیم جمهوری اسلامی از مردم طلب بخشش نکند و اعلام ندامت نکند، تا زمانی که گنجی هم چنان در لباس وکیل مدافع جنایتکاران خدمت کند، نه در صف مردم بلکه در صف همدستان جنایتکارانی قرار دارد که حکومتشان بر پایه سرکوب زنان، استثمار بیرحمانه کارگران و زحمتکشان و سرکوب بیرحمانه اکثریت مردم ایران بنا شده است.

در حال حاضر گنجی با دهها مانیفست جمهوری خواهی نیز نه فقط نمی تواند نماینده ستمدیدگان و قربانیان این جمهوری زن ستیز شود بلکه با مراجعه به سه بخش مانیفست جمهوری خواهی تا کنونی اش هرچه بیشتر مطمئن می شویم که وی هم چنان خادم نظم کهن است و در مقابل روند تاریخ و روند تحولات دمکراتیک جامعه و در مقابل منافع اکثریت مردم ایران قرار گرفته است.

گنجی طی سالهای گذشته بارها نشان داده است که علیرغم مخالفت هایی که با جناح خامنه ای دارد، هم چنان مدافع نظامی مبتنی بر ستم و استثمار است. گنجی نه تنها بارها وفاداری خود را به مرتجعین و جنایتکاران اسلامی امثال حجاریان اعلام کرده است (7) بلکه در سطح جهانی نیز در مانیفست جمهوری خواهی خود سرسپردگی اش را به نظام امپریالیستی جهانی اعلام کرده است. او در این مانیفست ها به صراحت اعلام می کند که مدافع اقتصاد نئولیبرالی کنونی است، (8) مدافع دخالتگری امپریالیستهاست (9 ) بی جهت نبود که بوش رئیس جمهور آمریکا که خود مسبب قتل صدها هزار نفر مردم عراق و افغانستان و جنگ های تجاوزگرانه کنونی است رسما خواهان آزادی اکبر گنجی از زندان شد.

اکبر گنجی مانند دیگر همفکران دوم خردادی اش تلاش دارد تا بر پایه تحریف و جعل تاریخ خود را قهرمان دمکراسی خواهی جا بزند. اما شاید بتوان برای مدتی کوتاه برخی مردمان را فریب داد. اما با اوجگیری مبارزات اقشار و طبقات جامعه از زنان گرفته تا کارگران و دانشجویان و ملل تحت ستم، بار دیگر نسلی به میدان آمده است که تشنه تجارب مبارزاتی نسل پیشین خود است. تاریخ نسل پیشین خود را جستجو می کند. تا جایی که گنجی امروز پس از گذشت بیش از 18 سال لب به سخن گشوده و از قتل عام زندانسان سیاسی یاد می کند. بقول معروف می خواهد دست پیش بگیرد تا پس نیفتد. می خواهد روایتی از این جنایات بدهد که تا هرچه کمتر مرتجعین اسلامی حاکم "هزینه" بدهند. در روایت گنجی خبری از جنایت ترکمن صحرا و به قتل رساندن رهبران خلق ترکمن نیست. در روایت گنجی صحبتی از به خاک و خون کشیدن مردم کردستان در بهار 1358 نیست. سرکوب خلق عرب نیست. بستن دانشگاهها و به خاک و خون کشیدن دهها سازمان و حزب سیاسی نیست. در روایت او زندانی و شکنجه و قتل هزاران زندانی سیاسی و تجاوز به زنان زندانی سیاسی در سیاهچالهای جمهوری اسلامی نیست. در روایت او اعدام های روزانه هزار هزار در فاصله زمستان 59 تا اواخر سال 60 نیست. در روایت گنجی فرمان حجاب اجباری خمینی و سرکوب سیستماتیک زنان نیست و .... . زیرا در روایت واقعی تاریخی 27 سال گذشته پای گنجی و همفکرانش در جنایات هولناک رژیم جمهوری اسلامی از ابتدای به قدرت رسیدن آن به وسط می آید و بقولی "چون پرده بیفتد، نه تو مانی و نه من" اما اگر گنجی نتوانست حیله گرانه با زندانی شدن و اعتصاب غذا حقانیتی برای خود و عوامفریبی هایش دست و پا کند با جایزه قلم طلایی هم نخواهد توانست. با قلم طلایی نمی توان تاریخ هزاران هزا ر زن و مرد را که برای ساختن جامعه ای آزاد و دمکراتیک نظام ستمشاهی را سرنگون کردند، تحریف کرد. تاریخ زنان و مردانی که به فرمان خمینی به قتل رسیدند.

خمینی با همدستی "گنجی" ها نظام قرون وسطایی جمهوری اسلامی را بر روی اجساد هزاران هزار زن و مرد کمونیست، انقلابی و آزادیخواه بنا کردند. نسل جوان نیز جامعه نوین را بر خاکستر ارتجاع جمهوری اسلامی و نظم پوسیده اش برپا خواهد کرد. گنجی با جایزه قلم طلایی و بی قلم طلایی متعلق به همان جهان کهنه و پوسیده است که مدتهاست ناقوس مرگش به صدا در آمده است.

...........................................................................................
توضیحات:

1 – گنجی در مانیفست جمهوری خواهی و هم چنین نامه هایش از زندان مرتب از گفته های خمینی برای حقانیت حرف های خود نقل قول می آورد "اما شفافيت و صراحت، ذاتى عرصه سياست دموكراتيك است. از اين رو، آقاى خمينى به صراحت تمام مى گفت: "شاه بايد برود" اينك هم به صراحت و روشنى تمام بايد گفت: "آقاى خامنه اى بايد برود" چرا؟ براى اين كه بنا بر نظريه آقاى خميني، آقاى خامنه اى اينك از رهبري، خود به خود ، عزل شده است. آقاى خمينى مى گويد: "هر فردى از افراد ملت حق دارد مستقيما در برابر سايرين، زمامدار مسلمين را استيضاح كند و او بايد جواب قانع كننده دهد و در غير اين صورت اگر برخلاف وظايف اسلامى خود عمل كرده باشد، خود به خود از مقام زمامدارى معزول است." (آيت الله خميني، صحيفه نور، جلد 4، ص 190) نامه اکبر گنجی از زندان جمعه 31/4/84

2 – به نوشته محمد ملکی در این مورد مراجعه کنید. دکتر محمد ملکی ریاست شورای مدیران دانشگاه تهران را از ابتدای قدرت گیری خمینی تا تعطیلی دانشگاهها در اردیبهشت 59 بعهده داشت. نوشته محمد ملکی در مورد "انقلاب فرهنگی" تحت عنوان «ریشه ها و پی آمدهای انقلاب فرهنگی» در مجله "اندیشه و جامعه" ابان 1381 به تفضیل در مورد نقش عبدالکریم سروش، جلاالدین فارسی، شمس آل احمد و ربانی املشی بعنوان رهبران این هجوم فرهنگی توضیح می دهد.

3 – نامه اکبر گنجی به عبدالکریم سروش شنبه ١/٥/١٣٨٤ چهل و سومین روزاعتصاب غذای گنجی در زندان «از سال ١٣٥٨ ما بین ما دوستی آغاز شد که هیچگاه پایان نیافت ما همیشه از شما چیزهای تازه می‌آموختیم. انصاف آن است که شما حق بزرگی برگردن نسل ما دارید»

4 – در این مورد به کتاب «توطئه ایات شیطانی» نوشته عطااله مهاجرانی مراجعه شود. وی در این کتاب به تفضیل شرح می دهد که چرا فتوای قتل سلمان رشدی یک رکن مهم و ضروری برای حکومت اسلامی است. در همین کتاب پی می بریم که طبق چه قانونی و چگونه هزاران زندانی سیاسی در تابستان 67 در محاکمه ای چند دقیقه ای محکوم به مرگ شدند.

5 – نامه اکبر گنجی به عبدالکریم سروش شنبه ١/٥/١٣٨٤ چهل و سومین روزاعتصاب غذای گنجی در زندان «خامنه‌ای باید برود، چون صدها استاد ایرانی مانند دکتر سروش درایران حق تدریس و اشتغال ندارند و بجای تعلیم و تربیت جوانان ایرانی، باید جوانان دیگر ملل را آموزش دهد. خامنه‌ای باید برود، چون آمران قتل‌های دگراندیشان و عاملان قتل زندانیان تابستان ١٣٦٧ را حاکم کرده است.»

6 – در این خصوص به خاطرات ایرج مصداقی از زندان های جمهوری اسلامی مراجعه شود بویژه دراین مجموعه چند جلدی با نام برخی از عاملان و عامران قتل عام های تابستان 67 اشنا می شویم.

7 – سعید حجاریان از طراحان اصلی پروژه دوم خرداد، از دست اندرکاران اطلاعات نخست وزیری و از موسسین وزارت اطلاعات است. تا سال 1368 در پست معاونت وزارت اطلاعات مشغول بکار بود و سپس در معاونت سیاسی مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری مشغول شد. به گفته برخی زندانیان آزاد شده، در دهه 60 وی شخصا در بازحویی زندانیان سیاسی شرکت می کرد.

9 – گنجی در فصل چهارم مانیفست جمهوری خواهی تحت عنوان پیش شرط های دمکراسی بر اقتصاد بازار آزاد تاکید می کند: «بنیاد دموكراسی‌های‌ مدرن‌ و آزاد، نظام‌ اقتصادی‌ آزاد (بازار رقابتی‌) است‌ كه‌ خود مبتنی‌ بر حقوق‌ و آزادیهای‌ فردی‌ (حقوق‌ بشر) است..... اقتصاد مدرن‌ مبتنی‌ بر بازار، احساسی‌ از خود مختاری‌ و استقلال‌ شخصی‌ را پدید می‌آورد كه‌ ارزش‌ دموكراتیك‌ بنیادینی‌ است‌‌» در این بخش شباهت حیرت انگیزی بین بحث گنجی در مورد ضرورت اقتصاد آزاد با بحث تجارت آزاد در "سند راهبرد امنیت ملی آمریکا" در مارس 2006 دیده می شود. در بخش 6 این سند تحت عنوان "ایجاد دوره جدید رشد اقتصادی از طریق بازارهای آزاد و تجارت آزاد" نوشته شده است: «ارتقا آزادی و تجارت آزاد مدت های مدیدی است که شالوده سیاست خارجی آمریکا را تشکیل می دهد. ایجاد آزادی اقتصادی بیشتر هرگز جدا از آزادی سیاسی نیست. آزادی اقتصادی به افراد قدرت می بخشد و افرادی که قدرتی بیشتر می یابند بیشتر خواستار آزادی سیاسی میس گردند.....»

8 – از کتاب مانیفست جمهوری خواهی گنجی فصل چهارم «زمانی‌ كه‌ گرایش‌ منطقه‌ای‌ یا جهانی‌ به‌ سوی‌ دموكراسی‌ وجود دارد و زمانی‌ كه‌ بازیگران‌ قدرتمند خارجی‌ گسترش‌ دموكراسی‌ را هدف‌ آشكار سیاست‌ خارجی‌ خود اعلام‌ می‌نمایند، فرایند دموكراتیزاسیون‌ تسهیل‌ می‌شود.» در زمینه نقد کتاب جمهوری خواهی گنجی سلسله مقالاتی در نشریه حقیقت شماره 7، 8، 10 و 11 ارگان حزب کمونیست ایران (مارکسیست – لنینیست – مائوئیست) درج شده است که درک روشنتری از این مانیفست را به خواننده می دهد.

21 خرداد 1385
Azar_darakhshan@yahoo.com

حزب ملت ایران: خواب آشفته اي که هرگز تعبير نخواهد شد


پيوند جاودانه آذربايجان با تمامي سرزمينهاي ايراني از کهن ترين روزگار تا زمان حاضر
آذربايجاني ترك زبان است نه ترك نژاد
نقش بيگانگان درضربه زدن به ايران و منافع ملي آن در گذر تاريخ
برنامه بيگانگان در جهت تضعيف روحيه ملي و اختلاف افکني در دوران معاصر
نتيجه گيري و راه حل


خواب آشفته اي که هرگز تعبير نخواهد شد

حزب ملت ایران


بار ديگر صداي مردم آذربايجان در پهنه ايران طنين انداز شد و همگان آنرا شنيدند اما در ميان نداي حق طلبي مردم آذربايجان، برخي اصوات تفرقه افکنانه وبيگانه پرست و افراط گرا شنيده شد ،اين ناسازواران با آزاديخواهان آذربايجان آنچنان خيال پردازيهايي را ساز کردند که قواي ذهني دلسوختگان واقعي ايران را به پرسش واداشتند وآنان را به سر حد ترديد رساندند که همان هدف واقعي بيگانگان در برون مرز براي راه اندازي بساط بگير و ببند در داخل مي باشد.

حزب ملت ايران پس از بيانيه قبلي خود و به دليل شرايط حاد ملي و منطقه اي و سوء استفاده بيگانگان از اين وقايع و سوق دادن جريانات اصيل به سمت انحراف به بازخواني مجددي از مسير مبارزات واقعي مردم آذربايجان پرداخته تا در شرايط کنوني که گرد و خاک ها فرو نشسته، مسير واقعي مبارزات مردمي در آذربايجان را مورد تحليل قرار گيرد تا از اشتباهات احتمالي در آينده جلوگيري شود.

پيوند جاودانه آذربايجان با تمامي سرزمينهاي ايراني از کهن ترين روزگار تا زمان حاضر:

آذربايجان(= آتورپادکان،آذرآبادگان،....) نام سرزميني است در جنوب رود ارس و مشرق آناتولي و آسياي صغير و غرب درياي مازندران و در تاريخ ايران همواره يکي از بخشهاي گرانبها و پرشوکت ايران زمين به شمار رفته است. خاندان آترو پات و برگزيده آنان ، سردار بزرگ ايران آريو برزن و اسپهبدان برجسته اثر ساسانيان، همگان برخاسته از اين خطه دلاور پرور ايران بوده اند. آتشکده آذرگشسب ، يکي از سه آتشکده بزرگ ايران باستان ونيز درياچه مقدس چيچست در کنارچشمه هاي آب جوشان منطقه« تخت سليمان» آذربايجان، به اين سرزمين تقدس آييني داده است و بر پايه بسياري از داده هاي تاريخي مورد بحث، خاستگاه زردشت پيام آور ايراني، در همين ارض اهورايي بوده و در سروده هاي شاعران ايراني ، خاصه در عرصه جديد به آن توجه بيشتري شده است.

در دوره اسلامي ، بسياري از مرزبانان آذربايجان به گونه مدافعان آيين جديدو حقوق مردم در سراسر ايران نام بردار شده اندو هريک از شهرهاي اين خطه ( تبريز، اروميه، اردبيل،مراغه، خوي.....) در بناي پرشکوه فرهنگ و تمدن ايران اسلامي ، نقش برجسته اي داشته اند و مشاهير و معاريف بسيار در زمينه هاي علوم ديني و فلسفه و ادبي و طبيعيات و رياضيات نام ايران را در سراسر جهان بلند آوازه کرده اند.

زماني که خليفگان عباسي و اميران ستمگر عرب ، به دور از آموزشهاي راستين اسلام، ستم و اجحافگري نژادگرايانه خود را بر ملتها و قومها ي مسلمان بنياد نهادند، دلاوران آذربايجاني با قيامهاي خونين خود عليه ستمگري تازيان قد مردانگي برافرا شتند؛ بابک خرم دين و قيامهاي او و ديگرشورشهاي مردم آذربايجان در ان برهه تاريخي ، جايگاه والايي پيدا کرده است.

از دوره سلجوقيان و ترکمانان ، به دلايل جغرافيايي اين سرزمين همواره ايراني ،بيش از ديگر منطقه هاي ايران زمين در مسير تاخت و تازو قتل و غارتهاي ترکان مهاجم قرار گرفت،و اندک اندک زبان مهاجمان بر ساکنان منطقه اثر گذاشت. نخست واژه هاي ترکي وارد گويش اصيل آذري شدو نام کوهها ،رودها ، چشمه ها و جز اينها به ترکي در آمدند و پس از آن در استمرار حکومت ترکان ، زبان ترکي با واژه هاي پهلوي ،آذري فارسي و عربي در گويش تاريخي مردم آذربايجان و سرزمينهاي شمالي رود ارس که اران ناميده مي شدنفوذ پيدا کردو در دوره هاي موتأخر بيش و کم زبان مردم آذربايجان وآران گرديد. در تمام اين مراحل تاريخي ، هيچگاه پيوندهاي ملي و ديني و فرهنگي مردم آذربايجان با ديگر ساکنان ايران زمين قطع نشد. سلسه هاي پس از ايلغار مغولان و تيموريان، چون ترکمانان قره قويونلو و آق قويونلو ، همواره خواهان حکومت بر سراسر ميهن(ايران زمين ) بودندو سلسله صفويان كه برخاسته ازاين خطه بودوحدت ملي و استقلال ايران را پديد آورد، به گونه اي که در تاريخ پس از اسلام، ( با آنکه ايران شرقي آسيبهايي را متحمل شد) بيش از همه سلسه ها و حکومتها درخشندگي يافت.

در دوره معاصر، از زمان هجوم روسها و جنگهاي آنان در دوره ناتواني حکومت در ايران که قفقاز به صورت منطقه هاي کوچک خان نشين، ملک نشين و سلطان نشين محلي در آمده بود، يکي پس از ديگري زير سلطه روسيه تزاري قرار گرفت و سرانجام در پي جنگهاي نا برابر که دسيسه هاي استعماري بريتانياي کبير نيز در آنها ديده مي شده است. برپايه معاهده هاي ننگين گلستان و ترکمنچاي آذربايجان نيز زيانهاي فراواني را تحمل کردو با تمام قدرت نه تنها زير سلطه تزارها و عثماني ها در هماهنگي با سياستهاي متجاوزانه انگلستان، قرار نگرفت، بلکه پس از تهران بزرگترين و توانمند ترين کانون مبارزه با استعمار و استبداد و خودکامگي حکومت شدو به راستي پرچمدار آزاديخواهي و مردم سالاري ايران به شمار مي آمد.

سرداران بزرگ چون ستارخان و باقر خان، روحانياني حق طلب چون ثقة الاسلام تبريزي و شيخ محمد خياباني، مجاهدان با اخلاص چون کربلايي علي مسيو، حاجي علي دواچي، حاجي مهدي کوزه کناني و صدها مبارز باور مندو ميهن دوست ديگر، همه از قهرمنان پر افتخار ايران زمين هستندکه در آسمان تابان آذربايجان طلوع کردند و استقلال ميهن عزيز را صميمانه پاسدار و نگهبان بودند.

آذربايجاني ترك زبان است نه ترك نژاد

زبان وسيله تفاهم و تفهيم، پيوند انسان با انسان، معنا بخشيدن به احساس و انديشه و نياز متکلم است، آموزشي است تقليدي و تابع محيط زيست انسانها

صدها هزار زن و مرد متولد آذربايجان که به تأسي از پدر و مادر و سنن محل، متکلم به اين زبان بوده اند ، آنگاه که به ديگر نقاط کشور رفته وصاحب فرزند و خانواده شده و اولاد آنان بنا به اقتضاي محيط زندگي ، فارسي ياد گرفته اند لذا در اين ميان نه آن زن و همسر از نژاد ترک هستند و نه فرزندانشان از تبار ديگر بلکه همه ايراني مي باشند زيرا که زبان ايجاد مليت و نژاد نمي کند اگر سخن گفتن مردم آمريکا به زبان انگليسي براي آنان نژاد آنگولا ساکسون ايجاد مي کند سخن گفتن به زبان آذري ( که نشان دهنده آذر به معناي آتش مي باشد) موجب ترک شدن اهالي آن منطقه مي شود.

فراموش نکنيم زبان مردم مناطق مختلف ايران هر چه باشد ميهن آن ايران است و ايراني بودن به زبان و نژاد ربطي ندارد اين مطلب در خصوص سادات ، ترکمن ها و عرب زبانان نيز صادق است و به خوبي قابل مشاهده مي باشد لذا اصطلاح ترک فقط جنبه زباني دارد و از هرگونه معني نژادي عاري است واصولا هر گونه نژاد پرستي در جهان معاصر از هرگونه آن منحط و محکوم به شکست است.

نقش بيگانگان در ضربه زدن به ايران و منافع ملي آن در گذر تاريخ

نقش بيگانگان در تاريخ اين سرزمين و ضربه به منافع کشور سخني دير آشنا براي مردمان مظلوم اين سرزمين تب دار است اما ذکر مصاديق آن در گذر زمان هرچند دردآور اما عبرت آموز بويژه براي نسل معاصرميباشد.

بيگانگا ن مي دانسند که ضربه به آذربايجان ومحدود کردن آن کليد تصرف و تجزيه ساير استانها علي الخصوص استانهاي جنوبي ايران است و بدون ضربه به آذربايجان هرگز نخواهند توانست به کل ايران ضربه بزنندو به همين دليل بود که دولت انگلستان به خوبي مي دانست که تصرف آذربايجان به وسيله روس يا عثماني کليد تصرف و تصاحب استانهاي جنوبي و عملا راه جلوگيري از حمله ايرانيان به دروازه هاي انگلستان در هند است لذا دسايس روس و انگليس در به شکست کشاندن سپاه عباس ميرزا و فرماندهان و سربازان آن که آذربايجاني بودند بر همگان مبرهن است. اين بيگانگان با راه اندازي عمال خود در سراسر ايران به تخطئه فرهنگي آذربايجان در سراسر ايران دست زده و مي زنند و از مسائل عادي سياسي وسرزميني هر ملتي آنچنان غولي ميسازند که باعث بحرانهاي کشدار و طولاني در ايران شود.

جنجال ترک و فارس از بزرگترين آنها بود ملت ايران هنوز درد قتل امير کبير را در بطن خود دارد و فراموش نکرده استکه پس از به شهادت رساندن وي عمال انگلستان اعلام کرده بودند که کار رجال ترك به پايان رسيده و کار به دست رجال فارس افتاده است و توطئه ها ادامه يافت و هرروزشکلي تازه به خود گرفت و تا به امروز ادامه دارد لذا با قاطعيت بايد گفت که اين مردم ايران نيستند که از آذربايجان نفرت و انزجار دارند بلکه عمال بيگانگان زخم خورده از آذربايجان هستند که اين توطئه ها را ساز مي کنند .

در يک برهه تاريخي مردم اين خطه را مردمي زورگو و ظالم خطاب مي کردند تا از اختلاف مردم بهره ببرندو امروز مشکلاتي را که در ديگر استانهاي کشور بر اثر ضعف مديريتي بوجود آمده است را دو چندان نشان دهند تا توطئه اي جديد ساز کنند

مردم آذربايجان فعاليتهاي ميسيونرهاي آمريکائي را درآذربايجان به خاطر دارند که چگونه اين ميسيونرها با ترفندهائي که از دولت روسيه و انگلستان نشأت مي گرفته مسيحيان آذربايجان را وادار به مهاجرت کردند و در نهايت الحاق کليساي نستوريان ايران را به كليساي ارتودکس روسيه باعث گرديدند .

مردم اروميه را در خاطر دارند که چگونه اين مدارس کارمند براي روسها تربيت مي کردو اين خدمتگزاران اجتماعي، تسلط اقتصادي و قبضه بازارهاي تجاري منطقه را براي دول بيگانگان به پيش مي بردند و روسها با اين ترفندها راههاي بازرگاني و ارتباطي بين ايران و عثماني را نا امن و متروک ساختند و راه ترانزيتي تبريز-ارزن الروم تعطيل گرديد و جاي خود را به راه پوتي – تفليس داد و حمل ونقل کالاهاي اروپايي به انحصاردولت روسيه درآمد و چه جالب بود واکنش مردم اروميه و انجمن مشروطه خواهان اروميه كه خواهان تعطيل و توقف اين مدارس و سپس تجهيز مدارس ملي در برابر اين مدارس و عمال آن بود.

برنامه بيگانگان در جهت تضعيف روحيه ملي و اختلاف افکني در دوران معاصر

پس از شکست فرقه پيشه وري در آذربايجان که بزرگترين حرکت خيانتکارانه تجزيه طلبانه در نام زيباي خودمختاري بود عملا حرکت ديگري از طرف استعمار گران و وابستگان همسايه متجاوز ما بر عليه اين خطه شکل جدي بخود نگرفت تاآن که شوروي فرو پاشيد و آمريکا پنجه استيلا خود را بر خزر افکند و با کار چاق کني دولت ترکيه و جمهوري آران( آذربايجان) قصد شيطنت در ايران را دارد .

فراموش نکنيم دولت همسايه آزار ترکيه در دوران صفويه ادعاي نيابت خلافت مسلمين مي کردو با تکفير قزلباشها اختلاف شيعه و سني به راه مي انداخت و با همدستي ازبکها ، تاتارها و کاهي با شريک کردن روسها به سرزمينهاي ايران لشکر مي کشيد و تجاوز ارضي مي کرد در دوره قاجار اختلاف مرزي را دستاويز قرار داده و حق کشتيراني (تالوگ) اروند رود را باسرزمين هاي نفت خيز چيا سرخ و مندلي از ايران گرفت و در اثر ناداني خويش با سه استان موصل، بصره وبغداد تقديم دولت انگلستان نمود، اين بار دولت ترکيه و مدل نفتي آن آران سوداي پان ترکيستي در سر دارند و با راه اندازي غائله ترک و فارس در پي اهداف خويش هستند اين گونه افکار افراطي ضد ميهني يقينا بصورت غير مستقيم از جانب برادران بزرگتر هماهنگ مي شود.

جاي تعجب است که بعضي از خيالپردازان و طرف داران پان تورکيزم چون هميشه در اوج مبارزات آزاديخواهانه ملت ايران از خواب بيدار شده و روياهاي ساخته شده را بازگو مي کنند و از اتحاد ترکان عالم سخن مي گويند و مي خواهند زبان و مذهب و عرف و عادت و فرهنگ ياقوت هاي شرق سيبري (نام قوم) را قاقاووزهاي اروپايي(نام قوم) يکي کنند و بدين ترتيب در مبارزات آزاديخواهانه ملت ايران اخلال ايجاد كرده و آنرا به شكست بكشانند .

زهي خيال باطل قرنهاست ملت ما از برکت فرهنگ ملي در کنار هم برادر وار زندگي کرده و استقلال کشورشان را حفظ کرده اند و اين جريانات راهي فقط به سوي تاريکي دارند.

فتوحات خانات ازبک توأم با غارت اموال و به اسارت بردن زنان و مردان مردم خراسان و سواحل درياي خزر يا دوبار چپاول بارگاه امام رضا حماسه وافتخار براي ازبکهاست يا آذربايجانيان ؟ قتل عام ارامنه توسط پيروان همين جريانات در برهه اي خاص و كتمان آن نشان از وافعيتي تلخ دارد در کجاي تاريخ اين سرزمين ايرانيان دست به چنين کشتارهايي زده اند؟ مگر هشترودي و صائب و شهريارو پروين اعتصامي ايراني نبودند؟ کي و کجا ايراني فقط به فارسي زبانان اطلاق شده اسصت؟ آيا هزاران تن از مردمان اين خطه در سالهاي جنگ در دفاع از سرزمينهاي مادري خود ايران کشته ، اسير و زخمي نشدند؟ آنان با هر عقيده و مسلکي براي کشور جنگيدند آنان در دفاع از کشورشان به هر چيزي فکر مي کردند جز اين موهوماتي که توسط عمال بيگانه رواج داده مي شود.

چگونه است که يادي از اين شهيدان آنان نمي شود؟ اگر اينان دليل آنرا کتمان مي كنندما آنرا مجددا يادآوري مي کنيم اصولا روحيه سلحشوري و آزاديخواهي و باور به خود در تضاد منافع بيگانگان قرار دارد و مردم آذربايجان سرآمد و پيشرو اين خصيصه هستند لذا بايد آنان را در هم کوبيد و در گير مسائل ديگر نمود.

دولت سکنه جنوبي و شرقي ماوراء قفقاز که امروز جمهوري آران( آذربايجان) خوانده مي شود صحنه گردان ديگر اين فتنه هاست چه جالب است که محمد امين رسول زاده پايه گذار اين جمهوري پس از سقوط اين جمهوري توسط بلشويكها و پناهندگي وي به خارج، اشتباه بودن اين انتخاب را پذيرفت و تصديق نمود که آلبانيا (آذربايجان شوروي سابق) ، ازآذربايجان(آذربايجان ايران) متفاوت است. از اين گذشته او در نامه اي به تقي زاده اشتياق خود را براي انجام هر کار ي که از ناخوشنودي بيشتر ايرانيان جلوگيري کند اعلام داشت. اين امر مطلبي است که هرگز توسط اين عمال بيگانه بدان اشاره نمي شود.

نخبگان اين خطه پس از جدايي متوجه شدند که نه تنها استقلال کشوري و خان نشيني نيز ندارند بلکه صرف وجود فيزيکي مردمان ، کل حيات ملي ، مباني معنوي و سنن ديرينه در خطر نابودي قرار گرفته است . اين خطه در مراحل بعدي نظامهاي مختلف سياسي تزارها تا کنون در مثلث حملات مليت زدايي ، اسلام زدايي و جمعيت زايي قرار داشته است و باورهاي ديرينه مردم آن به هم ريخته است و همواره در تاريخ معاصر و پس از يافته شدن منابع نفتي در اين خطه مورد توجه دول روس و سپس آمريکا قرارگرفته است و شاخصهاي توسعه انساني در اين سرزمين از پايين ترين شاخصها در دنياست ومويد نظريات ما مي باشد.

از ديگر مطالب مهم قدرت نفت در جمهوري آذربايجان و اختلاف افکني د رايران، پول شرکتهاي نفتي : CHEVRON-AMOCO-EXXON-MOBIL مستقر در باکو بوده و اينان هستند که با ايجاد شبکه هاي راديويي ، ماهواره اي و نشر مجلات در اروپا و آمريکا بر اين آتش نفت مي پاچيدنداما آذربايجاني ها از سرنوشت افغانهاي جدا شده از ايران و حال روزگار قفقازيهاي 186 سال مهجور از اين کشور آگاهند. پس اي دشمنان اين سرزمين فکر جاي ديگر کنيد.

نتيجه گيري و راه حل

حزب ملت ايران بر اين باور است فلسفه ايراني هويت، انسان را اصل و حقيقت مي شمارد، اين فلسفه اين وظيفه را براي انسان ايراني شناخته است که ريشه شخصيت ملي، قائم به ذات هر فرد از سر چشمه فرهنگ و تمدن وانديشه و باورهاي ايراني سيراب مي شودو هر فرد خود را وجود سرافراز و کوشا و برابر مي شمارد که وظيفه دارد براي پايداري هويت خويش و هم براي بهتر و شادمانه زيستن خود و ديگران همه گونه تلاش بعمل آوردلذا اعتقاد به اصل اصالت انسان ، باورمندي به فرهنگ ملي و برابري تمامي ايرانيان بايد در تمامي ارکان اين سرزمين جاري و ساري گردد و امکانات زيستس، اجتماعي اقتصادي و فرهنگي متعلق به تمامي افراد اين سرزمين بوده و بايد به همگان اختصاص يابد.

ايران کشوري است که هويت خود را در چار چوب فرهنگ مشترک، ريشه زباني مشترک ، نظام اداري مشترک، آداب و سنن مشترک، خاطرات سياسي مشترک و ارتباطات اقتصادي مشترک مي جويد.و اين هويت متعلق به تک تک ايرانيان بوده و مختص به گروه يا قومي نمي باشد.

حزب ملت ايران بر اين باور است که سه عنصر تشکيل دهنده کشور ، ملت، سرزمين و حکومت مي باشد، اصل جدايي ناپذير ملت ،سرزمين و حکومت ناشي از رابطه اي است که اراده ملت را به حکومت منتقل مي سازد براي اداره سرزمين.

و آن چيزي نيست جز مردم سالاري ، راه حل اين سرزمين مردم سالاري است و بس، زيرا از مسير مردم سالاري است که ملت اراده خود را به حکومت براي اداره سرزمين منتقل مي سازد، لذا مشکلات پيش آمده در جاي جا ي کشور مبني بر رعايت نکردن اين اصل است.

حزب ملت ايران بر اين باور است مردم آذربايجان با مرداني چون باقر خان و ستارخان و شيخ محمد خياباني همواره خود را وقف آزادي و شکوه ايران ساخته و معتقد است اگر مباحث و خواسته هاي مردم اين خطه به افراط کشيده نشوند به صورت قطعي همدردي و پشتيباني ديگر آزاديخوان ايران را خواهد داشت ويقينا درغالب مطالبات ملي سريعتر مي توان به آمال جامه عمل پوشاند امري که تا کنون د رمسير مبارزات اين کشور وجود داشته است.

حزب ملت ايران بر اين باوراست كه امروز اين عوامل بيگانه باسر دادن شعارهاي موهوم قسمت اعظمي از مبارزان راستين و پرشمار آذربايجان را روانه زندان کرده و در آستانه اتهامات خانمان بر انداز قرار داده اند لذا بخشي از اين ناراحتي ها متوجه اين جريانات است لذا بايد در اين خصوص پاسخگو باشند.

حزب ملت ايران بر اين باور است که اعمال حرکات تند و احکام قضائي نا بجا پس از دستگيري مردم بجان آمده در غالب اتهامات گوناگون فقط اوضاع پيچيده مردمان اين سرزمين را پيچيده تر مي کند و در صدمين سالگرد خيزش مشروطيت آثار رواني و سياسي بدي براي مردم اين خطه که گوهر تابناک اين خيزش بوده اند بر جاي خواهد گذاردو بر سناريوي در هم کوبيدن تاريخي مردم آذربايجان صحه خواهد گذارد.

حزب ملت ايران بر اين باوراست که آزادي دستگير شدگان بايد در دستور کار تمامي نيروهاي مترقي وآزاديخواه قرار گيرد لذا اين حزب آزادي سريع اين عزيزان را خواستار است.

پيروز باد ملت
استوار باد همبستگي همه قوم هاي ايران زمين
درود بر مبارزان راه آزادي و استقلال ايران

دبير خانه حزب ملت ايران
تهران – بيست ودوم خرداد ماه يكهزار و سيصد و هشتاد وپنج

11 June 2006

علی ناظر: حال بياييم سر آن چيزي که اکبر گنجي مي خواهد مردم ببخشند!

فرض بگيريم که مردم رژيم را بخشيدند، حالا چي؟ آيا همه اين
حرفها بر سر اين بود که مردم «انسان» بودن خودشان را ثابت کنند؟

مردم 27 سال جنايت را ببخشند که يک تار موي زنان بيشتر
ديده شود؟ آيا بخشش مردم دستاورد بيشتري خواهد داشت؟ چه دستاوردي؟



خلط مبحث

-علی ناظر -

برخي سعي بر اين دارند که با وارونه جلوه دادن واقعيات و نگرش ها، افکار عمومي که به سوي راديکاليزه شدن در حرکت است را به بيراهه بکشانند.

رژيم تک پايهء جمهوري اسلامي، از همان اوائل انقلاب با پناه بردن به اين ترفند، توانست براي خودش وقت خريده، و نيروهاي راديکال را به انزوا هُل دهد. آزاديخواهان کُرد را اشرار، مجاهدين خلق را منافق، خاتمي را دروازهء جديدالتأسيس تمدن، دانشجويان دفتر تحکيم را کمونيست، رژيم را ضد امپرياليست، نوري و کرباسچي و عبدي و حجاريان و عبادي و گنجي را پيشتاز، پروژه دستيابي به سلاح اتمي را دفاع از منافع ملي، تروريسم را دفاع مشروع ناميد.

نمونه اين ترفند، اکبر گنجي که تنها بخاطر يک سفر ناقابل به برلين و شرکت در يک کنفرانس ناقابل تر از آن گرفتار و تا سرحد مرگ و اعتصاب غذا کشانده شد، و در نامه نگاري ها و مانيفست هايش علنا خواهان عزل خامنه اي - «رهبر مسلمانان جهان») شد، به ناگاه مي بينيم در دوران احمدي نژاد که مهرورزي اش معرف حضور همه است، اجازه خروج مي گيرد. اجازه سفري که از پيش برنامه ريزي شده است و وزارت اطلاعات و ارشاد و... رژيم بخوبي مي دانند اکبر گنجي کجا مي رود، با کي ملاقات خواهد داشت، براي چه کساني (ژورناليست ها و اليت) سخنراني خواهد کرد، ولي با تمام اين وجود گنجي بازهم اجازه خروج مي گيرد.

اجازه خروجي که براي فيض مهدوي ممکن نيست، براي جهانبگلو ممکن نيست، ماسوري که خوابش را ببيند، اما اين قهرمان ملي، که سر و ته تمام رژيم را يکي کرده، و حتي رهبر امپرياليست هاي جهانخوار – جرج بوش از او حمايت کرده (از اين آمريکايي تر که نمي شود)، بدون دغدغه خاطر به روسيه مي رود و بعد هم مي خواهد به اروپا بيايد و از آخر هم سري به آمريکا بزند، و مجسمه آزادي را زيارت کند. از آنجايي که اکبر گنجي مي خواهد «فراموش» نکنيم، يادآوري مي کنيم که ايشان از مرزها فرار نکرده اند، يا حد اقل مثل فرج سرکوهي از کشور خارج نشده اند که دل آدم خوش باشد، ايشان، به عنوان زنداني تازه از بند رسته، از دولت مهرورز تقاضاي پاسپورت کرده و اجازه خروج گرفته اند، و دليل سفرشان را هم نوشته اند شرکت در کنفرانس هاي مطبوعاتي و مصاحبه هاي افشاگرانه و از اين قبيل کارها، وزارت کشور هم رضايت داده است.

ولي بازهم مي گوييم که پاسپورت از زير دست اطلاعاتي ها سُر خورده و کسي نفهميده که اين اکبر گنجي همان اکبر گنجي است. رژيم اينهمه خطا کرده اين هم روي آن.

اولين بازتاب خروج و سخنان نغز ايشان بدون اينکه بخواهم اصلا توهيني کرده باشم، «ملا خور» کردن 27 سال مبارزه مردم، به نام خودش است، درست به همان شکل که «امام» خميني رهبري قيام را به نام خود کرد، و درست با همان شيوه که انقلاب ملي و مردمي تبديل به رفورمي اسلامي شد. مثل اينکه اينها ذاتا دوست دارند همه چيز را به نام خودشان به کنند. البته اول همه چيز را بي صاحب مي کنند. اول رهبران سازمانها را به قتل مي رسانند، وقتي که قهرمانان واقعي حذف شدند، و صحنه خالي شد، با «بديل سازي» در شمايل قهرمان و راديکال و روشنفکر زنداني کشيده، با تحميق اقشار جامعه، و در نبود قهرمانان واقعي به نام «قربانيان» همين نظام، وارد صحنه شده و همه چيز را به نام خودشان مي کنند. همين جانيان، همين شکنجه گران، همين تئوريسين ها، خرس طلايي، قلم طلايي، جايزه نوبل، و کيک و کلت مي گيرند – هر کدام به يک شکل و در محدودهء کاري و تخصصي خودشان، و يکمرتبه مي شوند «نماينده مردم» (من گاهي اوقات گير مي کنم که آيا اين کلمه «نماينده» معني مشخصي ندارد؟ اسلام خميني مي شود نماينده اسلام انقلابي، تيم فوتبال مي شود نماينده مردم، خاتمي مي شود نماينده مردم، عبادي مي شود نماينده مدافعان حقوق بشر، گنجي مي شود نماينده جانباختگان. خلاصه همه و همه مي شوند نماينده مردم، به جز اپوزيسيون سراپا در خون سرنگوني طلب که لحظه اي پرچم مبارزهء آشتي ناپذير با جهل و ستم را از کف نداده است. واقعا اگر اين ها «نماينده مردم» هستند فدايي و مجاهد و ... اسم شان چيست؟ بولدوزر و راه صاف کن رژيم و فرصت طلبان؟) غم انگيز اينکه بخشي از اپوزيسيون با يک عمر تاريخ مبارزه و خود يکي از همين قربانيان رژيم، نمايندگي اين ها را مي پذيرند – هر کدام به يک شکل و در محدودهء کاري و تخصصي خودشان. دفاع غير مشروط بخشي از اپوزيسيون از اين «نمايندگان مردم» تا آنجا زمين را خالي مي کند که اکبر گنجي از مردم مي خواهد تا رژيم را ببخشند. البته لطف کرده و به ما اجازه ميدهد که فراموش نکنيم.

پيش از اين نوشته بودم که برخوردار بودن از اين همه جسارت و پررويي تقصير آنها نيست، بلکه تقصير ماست که اجازه داده ايم اين اعجوبه ها به خودشان اجازه دهند تا به «نمايندگي» از قهرمانان و شهدا و جانباختگان سخن بگويند. ماهر روز بيشتر عقب نشيني مي کنيم، و هر روز آنها بيشتر پيشروي مي کنند. ما را به گوشه اي هُل داده اند، و وقتي که اعتراض مي کنيم که اين خط سرخ است، ورود ممنوع! برخي به ما اعتراض مي کنند که چقدر غُر مي زني؟ چرا مار دو سر گذاشته اي، چرا و چرا..؟ برخي ديگر اعتراض مي کنند که ديدگاه بايد فراسازماني بماند، و موضعگيري هايي از اين قبيل فراسازماني بودن ديدگاه را خدشه دار مي کند. براي يادآوري به اين منتقدين، يکبار پيش از اين نوشته بودم که من، به عنوان صاحب امتياز و مسئوول ديدگاه، دموکرات هستم ولي نه اينقدر. بگذريم...

اکبر گنجي در دومين ترفند خود، و به عنوان «نمايندهء جانباختگان مبارزهء سرنگوني طلبانه»، بحث «ببخش ولي فراموش نکن» را پيش مي کشد. البته اگر نوشته اش را خوب بخوانيم مي بينيم که اين خواست در چارچوب باور او به «دموکراتيک» بودن رژيم ارائه مي شود. يعني خواست او براي عزل خامنه اي نه از موضع سرنگوني طلبي، بلکه از همان جايگاهي است که منتظري به خميني انتقاد داشت – ولايت فقيه خوب است اما قتل عام در اين ابعاد نامعقول است. بحث بر سر تعداد کشته شدگان و جنايت است و نه خود جنايت.

با تمام اين وجود و باور به اين که اکبر گنجي يک خواست بيشتر ندارد و آن در بهترين شق رفورم نظام جمهوري اسلامي، و در بدترين حالت، وقت خريدن براي رژيم، بگذاريد در همان چارچوبي که گنجي تعيين کرده و تاري که او تنيده بحث را ادامه دهيم.

با چند مثال شروع کنم. وقتي ابن ملجم علي را مضروب کرد، نه علي و نه حسن و حسين او را بخشيدند. وقتي بيل کلينتون مي خواست روابط آمريکا و رژيم را حسنه کند، براي دخالت آمريکا در کودتاي 28 مرداد به صورتي تلويحي پوزش خواست. البته مردم ايران آمريکا را نبخشيدند. وقتي ژاپن مي خواست روابط ژاپن با کره جنوبي بهتر شود، و يا با چين روابطي سازنده تر داشته باشد، اول پوزش خواست. پوزش خواستن چند نکته را برجسته مي کند:

1- قبول تقصير،
2- قبول پرداخت تاوان،
3- قبول پايان دادن به اجحافات،
4- تعهد به شروع و تکرار نکردن خلاف.

خوب، حال بياييم سر آن چيزي که اکبر گنجي مي خواهد مردم ببخشند. براي باز شدن مبحث، شايد بهتر باشد چند سوال مطرح شود:
- چه کسي را ببخشيم؟
- چه کرده اند، خلاف شان چه بوده است؟
- آيا قبول تقصير مي کنند؟
- چه کسي بايد ببخشد؟
- چه چيزي را بايد ببخشد؟
- نتيجه بخشش چه خواهد بود؟
- نتيجه نبخشيدن چه خواهد بود؟
- آيا رژيم جمله «ببخشيد» را به زبان آورده است؟ چرا؟ چه چيزي تغيير کرده است؟

همانطور که مشاهده مي کنيم، اين سئوالات بي پاسخ اند، و فراتر از آن خط مشي سياسي پشت آن مبهم تر از درخواست «ببخش و فراموش نکن» است.

با تمام اين وجود مي خواهم يک گام فراتر گذاشته و فرض کنم که رژيم طلب بخشش کرده است. يعني به کارهاي خلاف خود اعتراف کزده است. يعني قبول کرده که جنايت کرده، آدم کشته، تجاوز کرده، زندان کرده، شکنجه کرده، در قتلهاي زنجيره اي نقش داشته، در قتل عام 67 تا گردن آغشته به خون است، و ... حالا مي خواهد مردم بزرگواري کرده و رژيم را، جنايتکاران را، متجاوزين به حقوق انسان ها را ببخشند. مادراني که ديگر فرزندانشان را نمي بينند، کودکاني که بي مادر مانده اند، دختر بچه هايي که به تن فروشي کشانده شده اند، رژيم از اينها مي خواهد که فراموش نکنند ولي ببخشند.

آيا اين پيام و خواست رژيم است که از دهان گنجي بيرون آمده است؛ يا گنجي همانطور که خودش را نماينده جانباختگان کرده، نماينده رژيم هم شده است؟ آيا گنجي مي خواهد دلال محبت بين ظالم و مظلوم شود؟

فرض بگيريم که مردم رژيم را بخشيدند، حالا چي؟ آيا همه اين حرفها بر سر اين بود که مردم «انسان» بودن خودشان را ثابت کنند؟ يا اينکه رژيم مي خواهد تغييري در روش و کارکردش بدهد؟ مثلا چه کار مي خواهد بکند؟ به زنان اجازه بدهد که به استاديوم ورزشي بروند، که زنان روسري شان کمي عقب برود و بسيجي جلوي اين خانم محترم را نگيرد؟ يعني مردم 27 سال جنايت را ببخشند که يک تار موي زنان بيشتر ديده شود؟ آيا بخشش مردم دستاورد بيشتري خواهد داشت؟ چه دستاوردي؟ آيا رژيم ِمقصر حاضر است دست از حکمراني بردارد و تن به انتخابات آزاد براي انتخاب نمايندگان مجلس مؤسسان بدهد (البته من خودم با هرگونه رفورم و انتخابات تا زماني که اين رژيم حاکم است مخالفم، ولي فقط جهت پيشبرد بحث بيان کردم). اگر رژيم همين رژيم خواهد ماند و زندان و شکنجه همين که هست، پس بخشش براي چيست؟ چه معضلي را براي قرباني (مردم) حل کرده است؟ آيا آقاي اکبر گنجي مردم را اينقدر هالو فرض کرده اند؟

بر عکس اکبر گنجي که هنوز نيامده ادعاي رهبري مي کند، من به نمايندگي از سوي مردم، نمي توانم حرف بزنم، ولي از طرف خودم مي توانم بگويم که اگر مقصر در دادگاهي بي طرف طلب بخشش کند، و به حکم دادگاه رضايت دهد (اعدام نباشد)، من او را مي بخشم. اما تنها به اين شرط که به حکم دادگاه تن بدهد.

برخلاف آنچه که اکبر گنجي ميخوهد القا کند، نيروهاي مردمي و راديکال نه انتقامجو هستند، و نه خشن و خونريز. اگر در اين راه گرفتار شده اند از بد روزگار و همه تقصير هماني است که نمي گويد «ببخشيد».

در پايان اميدوارم که اکبر گنجي پس از بازگشت به ايران مستوجب عقوبتي بدتر از گذشته نشود، فقط بخاطر داشته باشد (فراموش نکند) که مردم 27 سال مبارزه کرده اند و در اين 27 سال تجربه اندوخته اند و ديگر به هر چاه و چاله اي نخواهند افتاد، و دقيقا به همين خاطر است که رژيم خود را محتاج افرادي مثل گنجي مي بيند. اکبر گنجي بهتر است که بجاي خارج کردن مردم از مسيري سرنگوني طلبي، با پيامها و مانيفست هاي خود بر خواست به حق آنها تأکيد کند، حتي اگر ساده لوحانه فکر مي کند و يا مي خواهد القا کند که سرنگوني رژيمي جنايتکار بايد مسالمت آميز باشد، و به جاي اينکه بگويد خامنه اي بايد برود، بگويد اين نظام بايد سرنگون شود، آنوقت مي بينيم چند تا قلم طلايي به او هديه مي شود و به چند کنفرانس دعوت مي شود و رژيم پاسپورت صادر مي کند يا نه.

22 خرداد 1385

سايت ديدگاه http://www.didgah.net/