30 June 2006

ناصر خالديان : به سوي بالكانيزه كردن ايران

جمعه - ۹ تير ۱۳۸۵


به سوي بالكانيزه كردن ايران
گفتارهايي پراكنده در مورد قوميت‌هاي ايران

ناصر خالديان


■ چهار نقطه‌ي مهم در ايران از نظر حجم مطالبات و شورش‌ها و جنبش‌هاي قومي به عنوان نقاط قرمز يا مناطق بحراني هميشه براي حكومت‌هاي مركزي مهم و تنش‌آفرين بوده است: كردستان، خوزستان، بلوچستان و آذربايجان. اينجا هدف بازگويي تاريخ شورش‌ها و درگيري‌ها در اين مناطق نيست كه همه به آن واقفند. فقط چيزي كه اينجا يادآوري مي‌شود اين است كه دقيقاً از مرداد سال گذشته و روي كار آمدن دولت جديد، ابتدا در مناطق كردنشين كردستان و آذربايجان غربي، سپس در حوادث خوزستان، پس از آن حوادث سيستان و بلوچستان و بعد آذربايجان ظرف همين چند ماه و در اولين سال روي كار آمدن دولت جديد، ملتهب شده و حوادث ناخوشايندي در آن رخ داده است. آيا اينها همه تصادفي است؟ مسأله‌ي داخلي و ضعف دولت مركزي است يا دخالت عاملي خارجي؟ آن 75 ميليون دلار كذايي؟ تئوري توطئه؟ يا تراكم مطالبات قومي؟ در زمينه تئوري توطئه تفسيرش با صاحب‌نظران. شايد بهتر باشد در مورد مطالبات قومي بگوييم كه حداقل عيان است و نياز به شاهد و مدرك ندارد.

■ چرا قوميت‌هاي مختلف ايران در سده‌هاي اخير عليه حكومت‌هاي مركزي شورش كرده‌اند؟ چرا اقوام ايراني كه اكثراً خود را ايراني مي‌دانند، عليه نظام مركزيت‌گرا مي‌شورند؟ پاسخ به اين سؤال را صدها نفر ايراني و خارجي از زواياي گوناگون بررسي كرده‌اند كه البته جانبداري يا حب و بغض‌هاي مرسوم در قضاوت نيز در آن بي‌تأثير نبوده است و بسياري نيز از خود همان مردم نبوده و تنها فيل در تاريكي ديده‌اند يا با ديد تعصب نگاه كرده‌اند. بايد علت‌ها را ديد و از تاريخ عبرت گرفت. اينجا كاري به تئوري‌هاي فلسفي سياسي و واژه‌هاي مطنطن يا تاريخ درگيري‌هاي گذشته نداريم و اين رخدادها را از منظري اجتماعي و زمان حال و به صورت كلي و تيتروار مرور مي‌كنيم.
اين سوالي است كه فرضاً خيلي از ايرانيان نمي‌كنند يا فكر مي‌كنند به سرنوشت آنان ربطي ندارد: چرا كرد و بلوچ به قاچاق و آن‌سوي مرز پناه مي‌آورد؟ چرا عليه تبعيضات موجود سر به شورش برمي‌دارند؟ براي اين كه جدا از نقض اصل پانزده قانون اساسي در تمام دستگاه عريض و طويل دولت راهي براي تقسيم قدرت با آنان نگذاشته‌اند، براي اين كه تبعيض نژادي و مذهبي برخلاف تمام پوسته‌هاي ظاهري آن به طرز شرم‌آوري در برخورد فرهنگ‌ها وجود دارد. براي اين كه راه نان درآوردن و تأمين آينده فرزندان‌شان را بر آنها بسته‌اند. در سراسر اين مناطق به اندازه‌ي شهر كوچك ساوه كارخانه‌اي نيست. در سيستان و بلوچستان خشكسالي كمر مردم را شكسته. روستانشينان به شهر مي‌آيند كه از فقر بگريزند. در شهرها نيز وقتي همه چيز در چنبره‌ي دولتي است معيارها بر اساس مذهب و سياست تعيين مي‌شود و كرد و بلوچ و ترك بيچاره هم كه تنها موقع انتخابات صاحبان اصلي و سر و دم ايران زمين محسوب مي‌شوند، ناگزيرند به قاچاق يا روش‌هاي زيان‌بار براي تمام كشور پناه ببرند كه مستقيماً بر آينده‌ي همگان تأثير مي‌گذارد.

■ آخرين تصويري كه از كردستان به ياد دارم مدتي پيش بود. خانواده‌اي سر جاده ضجه مي‌زدند. ستاد مبارزه با قاچاق كالا پدر خانواده را به ضرب گلوله كشته بودند و خون دلمه بسته‌ي او بر آسفالت جاده ريخته بود. اين صحنه‌ها معمولاً از ديد رسانه‌ها و ديگران پنهان مي‌ماند. از قاچاقچيان عمده كه بگذريم، بسياري از آنان به اصطلاح قاچاقچيان خرده‌پا هستند. آنها به اميد نجات خانواده‌شان از فلاكت يا كار براي افراد عمده‌تر، از آن سوي مرز تركيه و عراق از اشنويه و پيرانشهر و سردشت و بانه و مريوان و پاوه چند طاقه پارچه و دو سه كارتن چاي و صابون مي‌آورند و دردمندانه كشته مي‌شوند. نام اين كار «قاچاق» است. مي‌گويند به اقتصاد ضربه مي‌زند. اين درست است. بايد با قاچاق كه سرطان اقتصاد است برخورد شود. قاچاق نشانه‌ي يك بيماري اقتصادي و اجتماعي است. دوستي از اساتيد دانشگاه مي‌گويد: اما كدام اقتصاد عزيز جان!؟ اين اقتصاد بيمار و بيعار؟ از آن سو كشتي كشتي اجناس چيني و آسياي جنوب شرقي وارد مي‌شود كه پدر اقتصاد را درآورده و از اين سو هموطنان مستأصلت را به نام مبارزه با قاچاق به خاطر چهار طاقه پارچه و دو كارتن چاي و موز با روش‌هاي ضدانساني به گلوله مي‌بندي بي اين كه نان آنان و آينده‌شان را تأمين كني و بي اين كه حتي مشكل مين‌هاي مرزي باقيمانده از جنگ را كه هر سال تلفات مي‌دهد برايشان حل كرده باشي. چرا در سرخس و آستارا و ديگر مرزها اين‌طور نيست كه آن هم مشكل قاچاق كالا را دارد. آيا رونق و ساماندهي بازارچه‌هاي مرزي و ساخت منطقه آزاد تجاري بر آنان حرام است؟
اينجاست كه مي‌گويي كردستان ناامن و لانه‌ي ضدانقلاب است تا برخي از اين نان خونين نيفتند. اينجاست كه كرد ايراني همان كردي كه توسط ارتش بعث در عراق و ارتش تركيه به خاطر به‌جا آوردن آيين ايراني نوروز سلاخي و تيرباران مي‌شد، همان كردي كه رنج سال‌ها جنگ و گلوله‌باران و تاول‌هاي شيميايي و داغ آوارگي و محروميت را به جان خريد تا هويتش به عنوان يك انسان محفوظ بماند، آواره‌ي سرزمين‌هاي ديگر مي‌شود يا وقتي مي‌بيند دور او و در خانه‌اش ديواري آهنين از تبعيض‌هاي مكرر كشيده شده سكوت مي‌كند و اين فنري كه مدام آن را در مشتت مي‌فشاري بالاخره با خسته شدن اين مشت، روزي باز مي‌شود و ويران مي‌كند هر آنچه را كه در اطرافش هست و كردستان نيز بيش از يكصد سال تجربه و سابقه‌ي جنبش ملي و قومي دارد. عرب‌هاي خوزستان، بلوچ‌ها، آذربايجاني‌ها و تركمن‌ها نيز همين‌طور. با خشونت دوجانبه و تهديد و تحديد و ارعاب چيزي حل نخواهد شد.
ببينيد! واقعيت اين است كه در چنين كشوري با اين طرز نگاه، «بحران» يك چيز دائمي و غيرقابل اجتناب و غير قابل ريشه‌كني است، مهم مديريت بحران است كه بسياري مبنا را بر سركوب گذاشته‌اند. اين در هر حكومتي در حال و آينده پيش خواهد آمد و در صورت ادامه همين رويه تفاوتي نخواهد كرد كه چه حكومتي باشد.

■ در مورد مذهب گفتن نيز آن‌قدر تابو و ضد آن به وجود آمده كه كسي جرات شكستن هر دو حريم را ندارد! فقط اشاره‌اي مي‌شود به اين نكته كه ضدفرهنگ‌هاي بسياري در خانواده‌هاي ايراني نسبت به اقليت‌هاي قومي و مذهبي وجود دارد كه اين به عنوان شاخصه‌ي مهم تعليم و تربيت كودكان ودر حقيقت به صورت نوعي تعصب به جامعه و سپس حكومت‌ها تزريق مي‌شود. نظير مراسم و اعتقادات خرافي و بي‌پايه كه به صورت آموزه‌هاي خرافي در بسياري از خانواده‌هاي ايراني هست و هيچ ربطي به دين ندارد. بحث بسيار گسترده‌تر و تنش‌انگيزتر از اين كلي‌گويي است و عاقلان نيز مقصود را درك خواهند كرد.

■ ما احساسات عمومي داريم تا افكار عمومي. گاهي واكنش‌هاي حيرت‌آور جمع، تمام تحليل‌ها و تفسيرها و پيش‌گويي‌هاي رسانه‌ها و تحليل‌گران و كارشناسان را چنان به هم مي‌ريزد كه تا مدت‌ها شوك ناشي از آن بر جا مي‌ماند. بسيار پيش آمده كه در مسائل سياسي و اجتماعي، مردم ايران به دليل عدم يكدست بودن بافت قومي و افكار عمومي، «حماسه»ها! خلق كرده و تمام تحليل‌ها و تفسيرها را نقش بر آب كرده‌اند! آن‌قدر با افكار عمومي (همان احساسات عمومي) مردم در طول اين سال‌ها به انحاء مختلف از سوي رسانه‌هاي مختلف بازي شده كه هيچ يكدستي و قابليت پيش‌بيني براي آن باقي نمانده است. مي‌بيني يكباره گروه‌ها يا افرادي كه مدت‌ها در بدترين شرايط و اهانت‌ها و ستم‌ها سكوت كرده‌اند در يك رويداد ساده آن‌چنان برمي‌آشوبند كه بسياري فكر مي‌كنند «اصل» ماجرا همان بوده و با پاك كردن صورت مساله، همه چيز حل خواهد شد.
شايد اگر اين توده‌هاي مردم به اندازه‌ي همين جزئيات در ديگر مسائل اجتماعي و سياسي حساسيت داشتند و مطالبه‌ي حق مي‌كردند و خواستار ارائه‌ي حق و اجراي قانون درست بودند، ما امروز اين وضعيت را نداشتيم. اما اين جرقه‌ها در تراكم مطالبات است كه انفجار به وجود مي‌آورند و اين نشان مي‌دهد كه مديريت بحران و توزيع عدالت يك جاي كارش مي‌لنگد.

● دوستي تعريف مي‌كرد ميان اهالي ساده‌دل منطقه‌اي شايع كرده بودند كه «پرتقال خوني» كه تازه به آن منطقه آمده بود محصول جمهوري اسلامي است كه براي كشتن اهالي آنجا، نشسته‌اند و به پرتقال‌هاي معمولي خون مسموم تزريق كرده بودند! سال‌ها گذشت تا مردم مطمئن شدند كه آن محصول پيوند پرتقال و انار بوده. در چنان فضاي به شدت عصبي و مخالفت‌گرايانه نيز كه همه همرنگ جماعت مي‌شوند، معمولاً درك واقعيت و انصاف مشكل است. مردم ساده‌دل شايعات ساده و عاميانه را زود باور مي‌كنند و مي‌پذيرند اما «واقعيات» و رخدادهاي اصلي و حقيقي برايشان مفهومي ندارد. آنجاست كه «شايعه» و گسترش آن به عنوان مهم‌ترين منبع خبري جوامع سنتي كه بر اساس «راويت شفاهي» است، ويران مي‌كند و عصبيت مي‌انگيزد.
شايعه پديده‌ي بسيار وحشتناك و ويرانگري است. مانند يك گلوله كوچك برف كه از بلندي سرازير مي شود و به تدريج بزرگ و بزرگ‌تر مي‌شود و بعد تبديل به بهمني مي‌شود كه سر راه خود هر چيزي را وحشيانه و بي‌مهابا نابود مي‌كند. بسياري افراد به خاطر شايعات مختلف جان باخته‌اند و برخي شورش‌ها كه از يك رخداد ساده آغاز مي‌شود و به تدريج افراد به آن شاخ و برگ و ابعاد حيرت‌آوري مي‌دهند، از همان فرهنگ توسعه‌نيافتگي رسانه مي‌آيد. از همان فرهنگ سانسور مركزيت‌گرايي مي‌آيد كه خود را اكثريت تصور مي‌كند در حالي كه اقليت‌ها بيشتر در اكثريتند.

■ اينترناسيوناليست بودن و جهان‌وطني فكر كردن يك ايده و مكتب انساني است. ناسيوناليست بودن و ملي‌گرايي و حب وطن نيز همين‌طور. اما بعضي در اين موارد (به ويژه احزاب سياسي مختلف) در هر دو جنبه افراط و تفريط مي‌كنند. تا جايي كه از يك سو به جاي جهان‌وطني و همزيستي مسالمت‌آميز با ديگر ملت‌ها، نوعي اختگي ملي را پيشنهاد مي‌كنند كه هر چه ديگران مي‌كنند درست است و ما غلط! يا با قياس با ديگر سرزمين‌ها القا مي‌كنند كه آنها هر چه مي‌كنند فرهنگ ايراني نيز بايد همان‌ها را انجام دهد، چون دنيا دهكده جهاني است! و بر عكس آن به دامن شووينيسم و عصبيت قومي و ملي افتادن و يا تظاهراتي چون راسيسم و ملي‌گرايي افراطي و يا در شكل مذهبي افراطي خود را جزئي از امت واحده مسلمان ديدن! كه همه‌ي اينها در جهانِ نيازمند به مسالمت و ارتباط به دور از تعصب مطرود است. مخصوصاً اين كه اين «بازار» است كه نرخ و ارزش ملت‌ها را تعيين مي‌كند نه اعتقادات و نژادها. نگاه به عربستاني كه حدود 9 درصد ثروت ايالات متحده را در دست دارد يا كويت و امارات مسلمان را با نگاه به ديگر كشورهاي مسلمان از جمله ايران بنگريد تا تفاوت را احساس كنيد.

■ اشتراكات فرهنگي و زبان فارسي به عنوان پيوندي ميان اقوام ايراني قرن‌هاست به خوبي عمل كرده و اين مجموعه را به نام ايران پايدار نگه داشته است. اگر چه برخي فدراليسم را در شكلي افراطي تعريف كرده و موجب گمان تجزيه‌طلبي شده‌اند و نقدهايي هم به فدراليسم وارد است اما در شكل تفريطي آن يعني سانتراليسم موجود، به عنوان هيولايي كه تمام امكانات را در مركز ايران و در شهر تهران متمركز كرده، با افزايش جمعيت، خطرات بيشتري را براي آينده مردم در پي خواهد داشت. محسن رضايي كانديداي انصرافي رياست جمهوري دوره قبل طرحي با عنوان فدراليسم اقتصادي و تقسيم كشور به ده منطقه با اقتصاد فدرالي ارائه داد كه در ميان هياهوي انتخابات گم شد و شايد مي‌شد روزنه و نقدي بر آن باز كرد. هر چند برچسب تجزيه‌طلبي در ادبيات سياسي ما هنوز مرسوم است و به كرات از آن استفاده مي‌شود اما اگر اين فكر و عقيده از سران نظام و از بالا تقويت شود شايد بهتر از ده‌ها نوع شعار و راديكاليسم باشد كه ما در پايين به آن نرسيديم. تهران با آن سانتراليسم لجوجانه‌اش در حال احتضار است. شايد حوادثي رخ دهد كه شاهد فاجعه انساني بزرگي در آن باشيم. شايد مجموعه‌اي اين سوءمديريت‌ها و سوءرفتارها و سوءفرهنگ‌ها ايران را به سمت بالكانيزه شدن سوق دهد. شايد از ميان اين جوامع توده‌وار با انديشه‌هاي گوناگون نسلي ظهور كند و ايران را به اين راه بكشاند و آن وقت شايد اين تاسف بر جا بماند كه چرا از فرصت‌ها و زمان استفاده نشد كه در چهارچوب فدراسيوني منطقي و همه‌پذير، ايراني واحد حفظ شود و شايد جز نگهداري اين مجموعه‌ي غيرقابل كنترل با شعار بي‌ثمر وحدت ملي، همين دو راه در آينده پيش رو باشد: يا بالكانيزه شدن يا فدراليسم.

*بالكانيزه شدن Balkanization
تقسيم يك كشور به مناطق جغرافيايى كوچك‌تر. در اين تئورى، اقتدار يك حكومت مركزى با ايجاد بخش‌هاى كوچك‌تر استقلال يافته تضعيف مى‌شود. اين سياست پس از جنگ جهانى اول مطرح شد اما در پى فروپاشى اتحاد شوروى و بروز بحران بالكان، بار ديگر ظهور يافت و همان گونه كه ديديم مسائل قومي نظير جنگ‌هاي خونين در يوگسلاوي را موجب شد. اين با فدراليسم كه بر اساس وحدت ملي در چارچوب مرزي واحد است و نه جدايي‌خواهي، تفاوت دارد.


سایت نقطه ته خط
http://noqte.com/blogs/blog.php?code=202