6 June 2006

مهستی شاهرخی: جمهوری نئان درتال

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


جمهوری نئان درتال



-مهستی شاهرخی-


دوران غارنشینی من از زمانی آغاز شد
که نئان درتال ها به قدرت رسیدند
روزی در میدان شهر دوره ام کردند
و به زور چماق، چادر بر سرم کشیدند

دوران غارنشینی من از زمانی آغاز شد
که به زور تو سری
دو شقه ام کردند
و من شدم نیمه ی ناقابل دوم
نیمه ی نازل غارنشین
نیمه ی خاکسترنشین شدم من

فقط گل محمد کلیدر نیستم من، بلکه حماسه مردمان بیابانی ام
دیگر شیرمحمد تنگسیر نیستم من، بلکه قیام مردم کویرم
کپر نشین ام، بیابان نشین ام
یاغی ام من، عاصی ام من

"گیله مرد" نیستم من، نهضت جنگل نیستم من
قصه و افسانه نیستم من، من فقط جنگلی ام
"دختر رعیت" نیستم من، من فقط یک لخت پاپتی ام

دوران غارنشینی ام از زمانی آغاز شد
که همه جا قانون جنگل حکمفرما شد
گرسنگی و فقر ناگهان مانند چادری سیاه
به روی زمینم افتاد و آن را پوشاند

در برابر نئان درتال ها،
هیچ امنیت نداشتیم
ماده هایمان را، زنان و دخترانمان را
حتا مادرانمان را
به اسارت می گرفتند
به جوان تر ها انگ روسپیگری می زدند
و بعد آنها را به بیگانگان می فروختند
پیرترها را هم به کنیزی

بیماری همه جا را فرا گرفته بود
بیماری خون خواهی و خون طلبی
کشتن و شهید شدن
زور و تسلیم بر همه چیز غالب شده بود
که دوران غارنشینی ام آغاز شد

نئان درتال ها،
به زور اسلحه به دستمان می دادند
به زور به خانه ی مردم شبیخون می زدیم
به زور آن ها را روانه زندان می کردیم
به زور برایشان پرونده سازی می کردیم
به زور آنها را منافق و محارب قلمداد می کردیم
به زور زندان ها را پر می کردیم
به زور می خواستیم بمانیم و برای ماندن سلاخی می کردیم

در برابر نئان درتال ها،
هیچ آسایش نداشتیم
نرهای مان را به بیگاری می گرفتند
جوان تر ها را به سربازی می بردند
می گفتند: بکشید یا کشته شوید
زیر تیغ برادرانمان سیل خون راه افتاد
می خواستند بکشند تا زنده بمانند
هر چه خون بیشتری ریخته می شد
برکت و وفور کمتر می شد
باران کمتر می بارید
زمین خشک تر می شد
گرسنگی و خشکی مدام بیشتر می شد

تمامی نداشت
از دستشان گریختیم
به پارک ها
به جنگل
به کوه
به صحرا
در بیابان

درخت شده بودیم
تا پشه ای بال می زد، زود بیحرکت می ایستادیم
هنوز استوار مانده بودیم
سگ هایشان را به جستجویمان رها کردند
سگ ها بوکشان جنگل مان را یافتند
دوره مان کردند
دیگر ول مان نکردند

در میان پارک ها بودند و در میان جنگل ها
تبر به دست مان دادند
همه ی درخت های استوار را اره کردیم
برهوتی ساختیم به وسعت سرزمین مان
برهوتی بدون آب
برهوتی بدون سراب
دیگر پشه هم پر نمی زد

در برهوت بم و طبس
زمینش بوی خون می داد
غار بزرگی ساختیم به وسعت سرزمین مان
غار بزرگی به وسعت تاریخ
غاری به وسعت زمان

در مکتب به جای سواد، بچه هایم احکام الهی می آموختند
با احکام قرون وسطایی مغز بچه هایم را از من گرفتند
مغز پسران جوانم را خوردند
و تن پاکشان را روی مین فرستادند
چاره ای نداشتیم
می خواستیم زنده بمانیم
به کوه زدیم
غارنشین شدیم

شاخه هایشان را شکسته بودند
تنه شان را سوزانده بودند
از بیخ اره شان کرده بودند
ولی هنوز سروهایمان استوار ایستاده بودند
سروهایمان را پنهانی در دل جنگل دفن کردیم
سروهایمان را زیر برف و یخ پنهان کردیم
به غارهایمان پناه بردیم

هر چه از کوه بالاتر می رفتیم
گرسنگی بود که ما را بو می کشید
تشنگی بود که دنبالمان می آمد

نان و دوغ می خوردیم
نان و کشک
نان و پیاز
نان و علف
نان مان تمام شد
فقط علف می خوردیم
علف ها هم خشکیدند

گرسنه بودیم و تشنه و از کوه بالا می رفتیم
قالی نداشتیم، حصیر زیر پایمان را خوردیم
کفش های پاره مان را از گرسنگی خوردیم
پیراهن های مندرس مان را از فرط گرسنگی جویدیم
بالا می رفتیم به سمت قله
عاری از نام و نشان
عاری از کفش و لباس
مانند نوزادی به سوی زندگی می رفتیم

میرزا کوچک خان نیستم ولی جنگلی ام
از سربداران نیستم ولی جنگلی ام
یعقوب لیث صفاری نیستم فقط یاغی ام من
حسن صباح نیستم من، فقط کوه نشینی عاصی ام
سیاهکل را ندیده ام فقط یک روستایی مبارزم
جنگلی ام، جنگلی ام

حدیث ما جایی نوشته شده است
در انحنای خمیدگی سروها
در نقش و نگار ریز و در حاشیه ی قالی ها
سروهای ما هنوز در جایی ایستاده اند

برف فراموشی مانند چادری سفید همه چیز را پوشانده بود
سرما و یخ همه چیز را منجمد کرده بود
و ما در درون غارهایمان کز کرده بودیم
دیگر همگی نئان درتال شده بودیم
چوب هایی که جمع کرده بودیم را آوردیم
سنگ ها را به هم کوبیدیم تا جرقه زد و آتش شد
کنار آتش جمع شدیم

گرسنگی به ما فشار آورده بود
سروهای سوخته و بریده مان را آوردیم
برگ شان را خوردیم
و ریشه هایشان را زیر دندان جویدیم
می خواستیم زنده بمانیم
غارنشین و جنگلی ولی زنده
نئان درتال ولی باقی

دنبال مان نگردید
ما گم نشده ایم
در همین نزدیکی هستیم
در انتهای غار تاریخ
ما جایی بوده ایم
در میان ورق های نانوشته و یا سوخته
در کنار چق چق سوختن ریشه های خشکیده
در پناه آتش ابدی
در دل صخره ها
در کنار هم
آن سوی دود و مه
ما هنوز هستیم


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
برای مجموعه مطالب از این نویسنده می توانید وبلاگ "چشمان بیدار" را نگاه کنید
http://chachmanbidar.blogspot.com/