9 August 2006

محمّد هادی: حکومت اخوندی و صادرات و وارداتِ اپوزیسیون!

آخوند تا آنجا که توانست، از هر تیپ و قماشی- از طنز نویس و نویسنده و جامعه شناس و سرتیپ پاسدار و ایدئولوگ اصلاح طلبان گرفته تا رهبران جنبش دانشجویی و حتی گاندی و ماندلای ایرانی- را به بهانه و تحت عناوین مختلف بخارج فرستاد و همینطور سعی نمود تا برخی از مخالفینِ مستعد همکاری در خارج را با هر وعده و وعیدی بود بداخل بکشاند و بعد، بدون آنکه یک مو از سر مبارک آنها کم شود صحیح وسالم مجدداً بخارج بیاورد!

ترس اصلی و مسئلۀ اساسی حکومت آحوندی، از شعار و سخنرانی و اعتصاب غذا و انقلابِ مخملی وحتّی قیام قهرآمیز نیست ... گوش آخوندی از این نوع حرفها پُر است. ترسِ واقعی و نگرانی درونیشان بیشتر از مخالفان جدی و سازمان وتشکیلاتی است که در زمان و شرایط مناسب، امکانات عملی و یا حداقل بالقوۀ پیشبردپروژۀ سرنگونی را دارد

اغراق نیست اگر گفته شود:
آخوندها آنقدر که در پی بی اعتبار کردن و حذف سیاسی و سوختن اجتماعی مجاهدین هستند شاید آنقدر ها دنبال حذف فیزیکی آنها نباشند هر چند و هر موقع که دستان نا پاکش رسیده از هیچ قتل و جنایتی علیه مجاهدین فروگذار نکرده است!


ایکاش جداشدگان از مجاهدین در عبور از به اصطلاح چاله مجاهدین در چاه آخوندها نمی افتادند
و در فرازی بالاتر با موضوعِ مبارزه-یعنی رژیمِ آخوندها-به فعالیت و مبارزۀِ خود ادامه میدادند
این عمل جدا از فواید و صلاح فردی وعاقبت بخیری برای خود آنها، بیشک میتوانست دستاورد و نتایج مثبتی هم برای مجاهدین داشته باشد که در برخورد با منتقدانی مبارز و پیشرو، مجبور بودند بر سرعت پیشرفت وارتقاء مبارزاتی خود بیش از بیش اضافه کنند!


محمّد هادی

حکومت آخوندی با صادرات و وارداتِ "اپوزیسیون"!


در ایجاد و گسترش بی در و پیکری و شَلم و شُوربایی که در خارج از کشور و در طیف نیروهای اپوزیسیون-بغیر از بخش های جدّی و مبارز-میگذرد، بیشک رژیم آخوندها-بکمک سربازان گمنام و بدنامِ خود و صد البته با شُل کردن کیسۀ خلیفه-نقش اوّل و اساسی را داشته است و وضعیت تاسف آور کنونی هیچگاه بطور خلق الساعه و خود بخودی بوجود نیامده است!

رژیم همزمان با اقامت هزاران ایرانی در آمریکا و کانادا و اروپا رفته رفته پی برد که برای این بخش از ایرانیان خارج از کشور-که در کشورهای دموکراتیک و پیشرفته و اغلب با بالاترین تحصیلات و تخصص ها زندگی میکنند-چیزی برای عرضه و نمایش و در نتیجه جلب آنها ندارد. بهمین جهت خط اصلی تبلیغاتی خارج از کشور خود را، بطور دراز مدّت بر مبنای تبلیغات منفی و مخدوش و زشت نشان دادن نیروهای ِاصلی و جدی اپوزیسیون گذاشت و بهمین دلیل آنچه که امروز مشاهده میشود عمدتاً نتیجه کاشته ها و پیش پرداخت های آخوندها میباشد! به چند نمونه از مجموعۀ تلاشهای رژیم در این مسیر اشاره خواهد شد:

1-واردات و صادرات اپوزیسیونِ ساختگی از خارج بداخل و از داخل بخارج!
2-استفاده از فعالین سیاسی قدیمی و مقاطعه-تکنوکرات و دلال های سیاسی در خارج!
3-خریدن و بخدمت گرفتن جدا شدگان از مجاهدین در خارج!

رژیم با اتخاذ و پیشبرد این سه طرح و دیگر پروژه هایِ پیدا و پنهانِ مشابه، تلاش نمود تا هر چه بیشتر بتواند بخش جدی و مقاومِ اپوزیسیون را از صحنه خارج و با ایجاد سیرکهای سیاسی، مخالفینِ غیرجدّی و گاهاً مسخره را صحنه گردان اصلی میدان کند!
صادرات و واردات اپوزیسیون!

در این قسمت، رژیم تا آنجا که توانست، از هر تیپ و قماشی-از طنز نویس و نویسنده و جامعه شناس و سرتیپ پاسدار و ایدئولوگ اصلاح طلبان گرفته تا رهبران جنبش دانشجویی و حتی گاندی و ماندلای ایرانی-را به بهانه و تحت عناوین مختلف بخارج فرستاد و همینطور سعی نمود تا برخی از مخالفینِ مستعد همکاری در خارج را با هر وعده و وعیدی بود بداخل بکشاند و بعد، بدون آنکه یک مو از سر مبارک آنها کم شود صحیح و سالم مجدداً بخارج بیاورد!

در برپایی و گرم شدن بازار صادرات و واردات اپوزیسیون است که این روزها در آمریکا فقط یک قلم 5-4 نفر از مدعیان رهبری جنبش دانشجویی بطور جداگانه و در نقاط مختلف مشغول فعالیت سیاسی-دیپلماتیک میباشند! و در چنین فضایی از درهم و بر هم بودن معیار ها و سیاست بازی، شاید بتوان گفت خدا میداند که در ازای یک فرد و یا یک نیرو سیاسی سالم و پدر مادر دار، چقدر افراد و گروههای فاقد اصالت و بدون شناسنامه در صحنۀ سیاسی وُل میخورند!
تا جائیکه گاهی دیگر حتّی به دو چشم خود نیز اطمینان نمیتوان کرد و در این میان معلوم نیست که چه حق ها و باطل هایی، که درهم و جابجا نمی شوند!

علیرغم تنوع و تفاوتِ خطی و شخصیتی و پروژه ای که ممکن است میان صادرات و واردات اپوزیسون توسط رژیم وجود داشته باشد امّا همگی این تحفه های صادراتی، بطور عجیبی در یک موضوع اتفاق نظر کامل دارند و آن اینکه: تا جائیکه میتوانند نباید وجود و حضور مقاومت جدی 27 ساله علیه آخوندها را به روی خود بیاورند و در این مورد خود را چنان بکوچۀ علی چپ بزنند که گویی تاکنون هیچگونه مقاومت و مبارزه ای علیه رژیم نبوده است و حتّی اگر-در اثر اصرار سئوال کنندگان سمج- مجبور به اعتراف شدند بدون ذکر نام، زیر لب غرولند کنند که: گروهها و سازمانهای مورد نظر، خشونت طلب و ضد خیزشهای مخملی و مقاومت مدنی هستند و . . . . ! و این همان خطِ قرمزی است که رژیم با اطمینان از ثبتِ آن در دی-اَن-اِی و ژن سیاسی کبوتران جَلدِ خود، مطمئن است که آنها علیرغم باز بودن در قفس و خروج از ایران و چرخیدن و معلق زدن در آسمان ابری غرب، از دُورُ و بّر حرمِ نظام، زیاد دور و هرگز گُم و گُور نخواهند شد!

ترس اصلی و مسئلۀ اساسی رژیم، از شعار و سخنرانی و اعتصاب غذا و حتّی انقلابِ مخملی و بدتر قیام قهرآمیز نیست ! گوش رژیم از این نوع حرفها پُر است ترسِ واقعی و نگرانی درونی رژیم بیشتر از مخالفان جدی و سازمان و تشکیلاتی است که در زمان و شرایط مناسب، امکانات عملی و یا حداقل بالقوۀ پیشبرد پروژۀ سرنگونی را دارد! اغراق نیست اگر گفته شود: آخوندها آنقدر که در پی بی اعتبار کردن و حذف سیاسی و سوختن اجتماعی مجاهدین هستند شاید آنقدر ها دنبال حذف فیزیکی آنها نباشند هر چند و هر موقع که دستان نا پاکش رسیده از هیچ قتل و جنایتی علیه مجاهدین فروگذار نکرده است!

فعال سیاسی و دلال سیاسی!

در این قسمت کلاً دو تیپ بصورت دلال فعال اند. تیپ اوّل فعالین سیاسی قدیمی و سابقه دار هستند که به اصطلاح موی خود را در سیاست سفید و یا جوگندمی کرده اند و تیپ دوم، استادان و محققان دانشگاهی و تکنوکراتهای دلال منش و اهل معامله و بازار هستند که بصورت مستقیم و یا با واسطه، در پروژه های رژیم علیهِ اپوزیسیون مقاوم، سهیم و شریک میشوند این استادان محترم با عینکِ اقتصادی، پروژه های سیاسیِ رژیم را قیمت گذاری و در آنها شرکت میکنند! در بخش فعالین قدیمی، تعدادی زرنگی و آینده نگری بخرج دادند و از خرتوخری اوضاع استفاده کرده و-برای بالا بردن قیمت خود- با سرعت و بی سروصدا مدرک دکتری و یا حداقل رسانه و نشریه ای دست و پا کردند! در بازار فروش شرافت، داشتن مدرک دکتری، سردبیر مجله، مدیر نشریه و یا مسئول رادیو و تلویزیون امتیاز بوده و هر کدام سهمی در بالا و پائین بودن قیمت ها دارند!

حضورِ-غالباً بدون دعوت-این حضرات در هر مراسم و فعالیتی، کافیست که بطور اتوماتیک از جدیّت و غلظت آنها کاسته شود و بدلیل برخورداری از نعمتِ پر رویی، از رو نمی روند و اگر آنها را از در بیرون کنند، دوباره و پر روتر از پنجره وارد و گاهاً از پشت تربیون سخنرانی سر در می آورند! شرکت اینها در فعالیت های اجتماعی-سیاسی ایرانیان، مانند پرچم سیاهی-به نشانۀ نفوذ و حضور غیر مستقیم آخوندها- مایه شرمساری و نگرانی میباشد! هر چند گاهی-ناخودآگاه- حضورشان در اطراف سوژه های ارسالی رژیم، خودبخود افشاگر پروژه های آخوندها میگردد! بعبارت دیگر اینان زیر هر تابوتی که بروند در بهشت رفتن مرده میتوان شک کرد!


در اکثر کشورهای دموکراتیک، که رای مردم حاکم است اینگونه جوامع بعد از گذار از مراحل سخت و دشوار و نیل به دموکراسی دیگر از نیروهای سیاسی و احزاب خود، توقع و انتظار فداکاری و خدای ناکرده جانبازی و صداقت آنچنانی ندارند و بهمین دلیل نیروهای سیاسی و احزاب اینگونه جوامع، دیگر احتیاج چندانی-در حد دجالگریِ جوامع عقب مانده- به تظاهر در اخلاقیات و اصول و صداقت ندارند در حالیکه در جامعه ای مانند ایران که مبارزه با آخوندها از صلابت و عقوبت بالایی برخوردار است در ارزیابی نیروهای سیاسی و مدعی مبارزه کلاً بعد از شرط لازم آگاهی، هنوز صداقت بمثابۀ شرط کافی حرف آخر را میزند بعبارت دیگر تا موقعی که روابط دموکراتیک و رای و رای گیری واقعی در جامعه مستقر نشده، جامعه از روشنفکران و مبارزان خود فداکاری و صداقت بالا و بیشتری نسبت به جوامع دموکراتیک میطلبد و اینجاست که درستی و صداقت به معیاری برجسته و جداکننده بدل میشود و بنوعی افشاگر چهره های عوام فریب دلال های سیاسی میگردد!

در حالیکه جامعه ایرانی هنوز اندر خم کوچۀ بن بست استبدادی گرفتار است و وارد دوران دموکراسی و سیاستِ روباز و رای گیری نشده است شاید ظهور سیاست بازان حرفه ای و دلال و مقاطعه کار سیاسی در جامعۀ ایرانی بعنوان پدیده ای نوظهور و زود رس قابل بررسی و تعمق باشد! در حالیکه در ایران آزاد فردا حضور و فعالیت چنین سیاست بازان و دلال های سیاسی را احتمالاً میتوان بعنوان امری عادی و بعنوان محصول هر چند ناپسند دموکراسی پذیرفت!

جداشدگان و تعویض جبهه!
از مبارزه با رژیم تا مبارزه با مجاهدین!
در رابطه با کسانی که از مجاهدین جدا و به جبهۀ جهل و جنایت پیوستند بدلیل اهمیّت و حساسیّت موضوع شاید کندوکاو بیشتری را لازم باشد:

در شرایط عادی، پیوستن و یا جدا شدن از نیروهای سیاسی کلاً میتواند بصورت امری طبیعی و عادی انجام شود ولی اگر شرایط بخودی خود غیرعادی، و سوژۀ مبارزه رژیمی غیرعادی-همچون آخوندها-باشند، نتیجۀ آخر کار هم-کم و بیش-غیرعادی تر خواهد بود مانند برخی از جداشدگان از مجاهدین در خارج از کشور که بعد از سالها در جبهۀ مجاهدین بودن و مبارزه با رژیم، براحتی از این جبهه به آن جبهه پریدند و مبارزه با مجاهدین را شروع کردند!

اینکه در اشاره به این نوع جداشدگان از مجاهدین-بطور کلّی- بجای "بریده"- عنوان مورد استفادۀ مجاهدین- از "جداشده" استفاده میشود بیشتر به این دلیلِ "مَن در آوردی" است که اگر عنوان "بریده" دالِ بر بریدگی از مبارزه-آنهم مبارزۀ سخت و طاقت فرسایِ مجاهدین با رژیم-باشد استفاده از کلمۀ بریده، بیشتر برازندۀ مجاهدین و مبارزینی است که همچنان در حال انجام و ادامۀ همان نوع مبارزه هستند نه کسانی که از فرسنگها فاصله دستکی بر آتش سوزان و گدازندۀ مبارزه با آخوندها دارند!

از میان افراد مختلفی که ظرف 10-15 سال گذشته بدلایل مختلف از بدنۀ بزرگِ و سراسریِ مجاهدین جدا شدند در اینجا تنها به یک نوع بدخیم و خارج از کشوری آن-که بدون گذار از دانشگاه اوین و سایر دانشکده های داغ و درفش بخدمت آخوندها در آمدند- اشاره خواهد شد

بررسی دیگر جداشدگان از مجاهدین کلاً از صلاحیت و توان نگارنده بسی خارج است! به خصوص تنی چند از مبارزین قدیمی و با سابقه که سفرۀ دل و سینه های پر راز و احتمالاً پر از انتقاد-وارد یا ناوارد- خود را-به روی نامحرمان نگشودند و در سکوت و فقر و تنهایی خویش، شرف و حرمت مبارزاتی خود و یاران دیروز خود را-علیرغم ناسازگاری زمین و زمان-بر دوشهای خسته و سالخوردۀ خود تا سرنگونی دشمن اصلی مردم ایران، کشان کشان به پیش میبرند!

جداشدگان نوع بدخیم و مورد بحث، که به خدمت نظام وظیفۀ زیر عبا در آمدند، ظرف 15-10 سال گذشته، کم و بیش مویِ دماغ مقاومت شدند و مشکلات زیادی را روی دستان همیشه مشغول مجاهدین گذاشتند!

نَفسِ این قضیه که اینها چگونه توانستند براحتی و برغم سالها مبارزه با رژیم و زندگی در کنار مجاهدین، بیکباره فیلشان هوای جماران کند، بلحاظ روانی-اجتماعی مسئله قابل توجه و پیچیده ای است که تلویحاً میتواند بر تئوری تغییر پذیری انسان، نیز سایه هایی از ابهام بیاندازد که گویا بر خلاف تصورات قبلی و قدیمی، چقدر انسان-بلحاظ درونی- میتواند در مقابل تغییراتِ بیرونیِ محیط، بدون تغییرات اساسی، دست نخورده باقی بماند!

از طرف دیگر، قصۀ پر غصۀ این گونه نگون بختان، حاوی این راز و رمز است که چگونه میتوان روز و روزگاری به عشق خدا و خلق وارد میدان مبارزه شد و در پروسۀ ای بغایت بغرنج و پیچیده، سر از جبهۀ دشمن خدا و خلق در آورد و همان خدا میداند اگر اینها از روز اوّل، چنین آخر و عاقبت زشت و ناخوشی را پیش بینی و یا حتی اگر در خواب میدیدند احتمالاً یا عطای مبارزه را به لغای آن بخشیده و بیخودی چندین سال وقت خود و دیگران را تلف نمیکردند و یا از همان ابتدا و بدون اتلاف انرژی یک راست سوار اتوبوس آخوندها می شدند!

در اینجا شاید برخی براین گمان و باور-نه چندان محکم-باشند که اگر مثلاً مجاهدین در عراق با کسانیکه اعلام جدایی کردند رفتار دیگر و یا بهتری را در پیش میگرفتند شاید در شدّتِ خشم و کینه های بعدی آنها در پریدن های بعدی به پروپای مجاهدین تاثیر داشت!

برغم احتمال وجود رگه هایی از واقعیت در این نوع حدس و گمان ها، بعید و غیرممکن مینماید که حتی اگر مثلاً مجاهدین جدا شدگان از ارتش آزادی بخش را حلوا حلوا میکردند و چون قهرمانان برگشته از جنگ مدال داده و بر دوش خود گرفته و آنها را با سلام و صلوات به اروپا و آمریکا منتقل میکردند، به احتمال بسیار زیادی آنها همچنان سر از زیر عبا در می آورند مگر نه اینکه:
هر که دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگاری وصل خویش!

جدا از هرگونه توجیه در همکاری و همدستی با رژیم، باید توجه نمود که جدا شدن از مجاهدین-آنهم در خارج از کشور و و بدون گذار از اوین- یک مسئله است و همکاری با رژیم مسئله ای دیگر! و هیچیک از ایندو، یکدیگر را توجیه و ماست مالی نمیکنند! همدستی با رژیم خیانتی است 100% خالص و بدون دخالت مجاهدین! و هر نوع جدا شدن و بریدن از مجاهدین بشرط نوع رابطۀ بعدی آنها با رژیم قابل ارزیابی میباشد! و اینجاست که شعارِ"مجاهدین بدتر از آخوندها" از سوی برخی از جدا شده ها، معنی و پیام خاص خود را پیدا می کند و به عنوان حربۀ اصلی و استراتژیِ همدستانِ تازه کار آخوندها، علیه مجاهدین و مقاومت عَلم میشود! به بیان دیگر آخوندها با واقعگرایی می پذیرند که بد هستند و غیرقابل دفاع! امّا شبانه روز در پی جا انداختن این هستند که: یا ایهالناس! بله! ما بد! ولی مجاهدین بدترند! بعنوان مثال و در مقایسه شاید عملِ کوروش لاشایی و پرویز نیکخواه در پیوستن و دفاع از رژیم شاه بسیار آسان تر و ای بسا موجه تر از نمونه های امروزی باشد! لااقل آن دو خدابیامرز در رژیم شاه چیزهایی برای عرضه و دفاع از دستاوردهای نظام-بهر حال مدرن- شاه داشتند! اینها چی؟

بعضی از جداشدگان بدخیم بعد از سال ها زندگی در کنار مجاهدین و جدا شدن از آنها، راه صد ساله را یکشبه طی و بسرعت دموکرات شدند و بطور آتشین علیه روابط غیر دموکراتیک و دیکتاتوری رهبری مجاهدین در تورهای دور دنیا به سخنرانی پرداختند! در حالیکه واقعاً اگر اینها چنان ساده لوح بودند که سالها فریب شعارهای مجاهدین را خوردند! و اگر چندین و چند سال وقت لازم بود تا بفهمند که مجاهدین همانی نیستند که آنها تصور میکردند و . . . . ! امّا تمام این امّا و اگر ها، نشانۀ خردمندی نیست و خواهی نخواهی خبر از بیخبری و ندانستن طول و عرض و عمق دریای خون فشانی بود که بهر حال در آن وارد شده بودند و با این گذشتۀ مملو از نادانی معلوم نیست که چگونه یکشبه ملا شده و درس دموکراسی یاد گرفته در گروههای مطالعاتی با برادران اطلاعاتی را مفت و مجانی به مجاهدین و سایر نیروها تعلیم میدهند!

بیخبری دیروز آنها در مجاهدین با خردمندی امروز آنها در جبهۀ مقابل خوانایی ندارد! و احتمالاً توجه ندارند که هرچه امروز در شدّت و غلظت بد بودن و گمراه بودن مجاهدین دو قبضه بکوشند قضیه حالت تف سر بالا داشته و خواهی نخواهی بر روی خود آنها نیز برمیگردد، که اگر مجاهدین فلان و بهمان بودند پس آنها نیز همزمان هزاران بار پَرت و گمراه تر بودند که سالها وقت لازم بود تا از خواب غفلت بیدار شوند و امروز نیز مجبورند برای جبران مکافات و عقب ماندگی علیه مجاهدین حتّی به انگلیسی نیز کتاب بنویسند و در این میان معلوم نیست که آخر، تجارب فعالیت سیاسی یک ایرانی در روابط تشکیلاتی مجاهدین به چه درد مردم انگلیسی زبان میخورد؟ و یا اینکه قصد زدن پنبۀ مجاهدین و آلترناتیو شورا در محافل خارجی و . . . است؟

و همۀ اینها تازه آخر کار و پایان توطئه ها نیست آخوندها در آلوده کردن فضا علیه مجاهدین تا آنجا رفته اند که در طی سالیان گذشته تعدادی را بصورت بیمار قلابی به دفاتر بعضی از روانکاوان معروف و بانفوذ ایرانی در آمریکا-که برنامه های رادیویی-تلویزیونی نیز دارند-فرستاد تا آنها در نقش مبارزی رنجور و روان پریش و پشیمان، ذهن و نظر اغلب روانکاوان مزبور را نسبت به سیاست و مبارزه و نیروهای سیاسی چنان مخدوش کنند که آنها گاه و بیگاه و در رسانه ها و یا در کلاسهای خود به این بیماران سیاسی قلابی - بطور غیر مستقیم- استناد کنند که: بله! معمولا نارسایی های روانی و اختلالات شخصیتی موجب گرایشات رادیکالِ خام و شرکت در فعالیتهای سیاسی و . . میگردد! و بدین ترتیب زیر آب هر چی فعالیت افشاءگرانه و مبارزه علیه رژیم زده میشود در حالیکه خود همین روانکاوان عزیز میدانند که رژیم طی حاکمیتِ 27 سالۀ خود، به تنهایی یک قلم 5-6 میلیونی افسرده و مضطرب و روان پریش واقعی تولید و روی دست جامعه و حکومت بدشانس بعدی گذاشته است و باز خود، بهتر از همه میدانند که مداوا و روانکاوی 5-6 میلیون نفر، دیگر در کادر روان-درمانی یک با یک و تک نفره جواب ندارد و نمیتوان میلیونها افسرده و مضطرب را در یک خط به صف و روانکاوی نمود! و بدتر اینکه همگی غافلند از اینکه رژیم هفت خط آخوندها همه را، از دکتر و شاگردان گرفته تا شنوندگان و بینندگان رادیو و تلویزیون را یکجا و بصورت طرح کلان سرکار گذاشته است! رژیم برای این نوع دکتر و مریض بازی و سرکار گذاشتن ها، نه نفر کم دارد و نه پول نفت! آخوندها علیرغم ناخن خشکی و خساسّت خود، اتفاقاً آنجا که پای حفظ نظام عزیز در وسط باشد از جمله ولخرج، دست و دل باز و بریز و بپاش ترین رژیم های روی زمین است! و بهمین دلیل است که رهبر حماس در سفر اخیر خود به ایران، یک چمدان 50 میلیون دلاری نقد را بعنوان سوغاتی با خود برد! بگذریم!

در خاتمه ایکاش! جداشدگان مورد نظر در عبور از به اصطلاح چاله مجاهدین در چاه آخوندها نمی افتادند و در فرازی بالاتر با موضوعِ مبارزه-یعنی رژیمِ آخوندها-به فعالیت و مبارزۀِ خود ادامه میدادند این عمل جدا از فواید و صلاح فردی و عاقبت بخیری برای خود آنها، بیشک میتوانست دستاورد و نتایج مثبتی هم برای مجاهدین داشته باشد که در برخورد با منتقدانی مبارز و پیشرو، مجبور بودند بر سرعت پیشرفت و ارتقاء مبارزاتی خود بیش از بیش اضافه کنند! ایکاش!

آفتاب کاران