تنها " سرخ" ماند، بر پهنه ی بهمن برف
جمشید پیمان
( درسوگ آرزوهای سپیدی که خونین گشتند )
دریا پر از رویای ماهی های سرگردان بود
و من ،
پر از هوای تو
و جام باده ،
پراز هیاهوی میخانه .
نوشانوشی نبود آنجا که ماهی و من بودیم .
میان حوصله ی یک بغض قدیمی
و تشنگی دریا
تو ایستاده بودی
با جامی از ابر های سترون
در آستانه ی بهمن برف .
بر گستره ی نگاهت
پرنیانی لبریز از " سرخ " می گذشت
و ذهن جستجو گر من
سایه ای بود از ماهی و می و سرخ .
میخانه از هیاهو تهی ماند ،
ماهی از پریشانی ،
در یا از رویا ،
من از هوا
و تو از نگاه .
تنها
" سرخ "
ماند
برپهنه ی بهمن برف .