9 March 2006

شیما کلباسی




شاید که تا هشت مارس بعدی

شیما کلباسی


پاهایم را که روی زمین بیداری گذاشتم یادم افتاد خوابهایم همه گفتگوی تمدنها بوده است... من... تو... می پرسم ما اینقدر متمدن بودیم که شاعران را بال می بریم... که نویسندگان را قلم شکسته... که وند را از شهر های ایران و اذان پیش از نماز را بر می داریم؟ و مخملهای سفید را خون زده... سایه را تیغ دیوار، آفتاب سیاه رابر سر کوه، پاره کاغذهای بست نشسته میان کتاب قصه کودکان ایرانی...و پنجره های باز که بسته می شوند ...و من که انگشتانم را به درون ششهایم فرو می کنم و به دنبال حک شده های روزم می چرخانم.آخر حتی در اوج قدرت، سمینارها، کنفرانسها و بازیهای جمعی هم من هر روز دریده می شوم ... سه گونه به دار آویخته می شوم... سنگسار می شوم... برای نداده ها و نبوده ها تحقیر می شوم و دختران و خواهرانم به فحشا فروخته می شوند و این فقط نه از مردان که از زنان هموطنم است... هرگز به پشتیبانی من دست اعتراض بلند نکردی ... و اگر هم که نمایشی برپا داشتی... مدرنیته پوششی دادی... لیکن ذهنیتت همان تلنبار بسته های پیش آموخته ... باقی مانده است...شاید که تا هشت مارس بعدی.

http://zaneirani.blogspot.com/2006/03/blog-post_06.html