این روزها دیگر از جنجالی كه پیرامون خاطرات حسینعلی منتظری در ابتدای انتشارش برپا شده بود، گذشته است. حالا دیگر میشود بدور از آن همه هیاهو برای نشر آن اسناد ویژه در رابطه با كشتار دگراندیشان، زندانیان و مردم ایران، كمی هم به خود كتاب پرداخت. در رابطه با این كتاب، بجز همین بحثهای جنجالی پیرامون اسناد ضمیمهی كتاب چیزی در جایی نخواندهام. اگر هم نقد یا بررسیای جایی چاپ شده است، احتمالا در نشریاتی بوده است كه به آنها دسترسی نداشتهام. به هر صورت این كتاب سند با ارزشی است كه در آن یك عامل حكومت اسلامی، كسی كه عمری را برای بر پا كردن چنین حكومتی تلاش كرده است، دیدگاهها و كاركردهایش را به نمایش میگذارد.
نادره افشاری
http://www.nadereh-afshari.
.............................................
كتاب در ابتدا با سند مهر و امضا شدهی خود شیخ، مبنی بر جعلی نبودن صحبتهایش آغاز میشود. بعد هم در پیشگفتاری كه از سوی چند تن از شاگردان معظم له از حوزهی علمیهی قم، در بهار 1379 بر كتاب نگاشته شده است، این شاگردان مدعی شدهاند كه: نشر این گونه كتابها برای نسلهای آینده، از زبان و بیان گردانندگان و پدید آورندگان آن [حكومت اسلامی] چیزی نیست كه اهمیت آن بر هیچ خردمندی پوشیده باشد؛ به ویژه اگر ما در شرایط و زمانهای قرار گرفته باشیم كه برخی تلاشها بر واژگونه جلوه دادن، به فراموشی سپردن و سرپوش نهادن بر حقایق مسلم تاریخی متمركز باشد… [حقایق مسلم تاریخیای كه] نقش برجسته و جایگاه ممتاز فقیه مجاهد و مظلوم حضرت… منتظری در شكلگیری و پیدایش و تداوم انقلاب اسلامی ایران داشته است. به تعبیر این جماعت این گونه شبه تاریخنگاریها ضد تاكتیكی است برای جلوگیری از بدفهمی و كژخوانیهای مغرضین در رابطه با تاریخ انقلاب 57 كه بعدها هیئت اسلامی به خود گرفت!
آنچه در تمام كتاب جلب توجه میكند، نقل تاریخهای گوناگون فوت و موت استادان و همكاران و همراهان شیخ به تاریخ هجری قمری عربی است؛ اما شیخ تاریخ تولدش را سال 1301 شمسی نگاشته است تا بتواند در رابطه با اتفاقات دوران حكومت پهلوی اول نمونههای وحشتناك و بدمنظری را به تصویر بكشد!
شیخ از همان آغازِ شرحِ خاطراتش از یكی/دو ملا یاد میكند كه در روستاهای ایران، هرجا بچهی با استعدادی را كشف میكنند این شكارهای با استعداد را برای خیر و صلاح دنیوی و اخروی خودشان و كل خانوادهی شكار یعنی برای تربیت طلبگی به حوزهها میكشانند. پدران بیچارهی این كودكان كه عموما، هم بسیار مذهبی هستند و هم، همچون پدر خود شیخ رعیت، به جای فرستادن كودكانشان به مدارس عرفی آن زمان ـ زمان رضا شاه ـ ایشان را با چند قرص نان و چند تكه پنیر، راهی اصفهان و قم و نجف میكنند تا استعداد بچههاشان هرز نرود و بعدها بتوانند در اثر آموزشهای ویژهی حوزوی، لشكر پر كمیت حوزهها را از لحاظ كیفیت اسلامی نیز ارتقاء بدهند! و البته مادران این كودكان هم اساسا در شرایطی نیستند كه نظرشان شرطی برای چگونگی آموزش فرزندانشان باشد!
خود شیخ هم كه اتفاقا چند روزی به یك مدرسهی به قول خودش ملی رفته است، به دلیل بد خطیاش تنبیه شده و از مدرسهی عرفی بیزار! به همین دلیل هم مدرسهی ملی و دولتی را كنار میگذارد و دوباره به عهد عتیق و مكتب خانه روی میآورد؛ جایی كه به طلبهها شهریه هم میدهند. بدبختانه محاسبهی شیخ درست از آب درنمیآید و به آسانی نمیشود شهریه را از همهی مدرسین حوزهها گرفت. خیلی جاها یا شهریهای برای بچه طلبهها در كار نیست و یا خیلی كم است. حضرت شیخ اما با سیاستی جالب كه از یك كودك سیزده سالهی روستایی بعید مینماید، رئیس حوزه را در صحن حمام عمومی غافلگیر كرده، با یك امتحان سرپایی از ایشان ده تومان به اقساط دریافت میكند. مبلغی كه به گفتهی خود شیخ در آن زمان خیلی پول بوده است! در مدارس عرفی آن دوران اما بجز كتك خبر دیگری نبوده است؟!
در صحنهی بعد شیخ اعتراف میكند كه در سالهای بین 1314 تا 1320 حوزههای اسلامی سیاسی نبودند و كاری هم به سیاست نداشتند. تمام هم و غمشان خواندن شرح لمعه بود و سیوطی و كتابها و جزوههایی از این دست. شهریه و وجوهات هم بدون این كه در حوزهی اصفهان خرج شود، برای رفاه حال رقبای ساكن شهر نجف، راهی خارج از كشور میشده است.
بعد هم شیخ اشارهای دارد به اینكه مردم ایران تا این زمان ـ تا دوران رضا شاه ـ به دادن وجوهات دینی عادت ندارند. اما آخوندها ایشان را برای دادن وجوهات و پرداخت مالیات دینیشان تربیت میكنند! اگر توجه بكنیم كه رضا شاه پس از سپری شدن دوران ملا پرور قاجار به حكومت دست یافته است، میتوانیم به روشنی دریابیم كه روحانیون حتا در دوران این تركانِ عموما مرتجع، با این كه دست آخوندها را در بسیاری جاها باز گذاشتهاند، اما نتوانستهاند پرداخت وجوهات را در متن جامعهی مذهبی/سنتی ما نهادینه كنند. این مهم [دریافت وجوهات] از این زمان به بعد است كه عینیت مییابد و به بخشی از درآمد كلان روحانیت بدل میشود. این سرفصل از همان سرفصلهای كلیدیای است كه میتواند به گونهای به نطفه بستن حكومت اسلامی فعلی حاكم بر ایران تعبیر شود؛ اولین گامهای دینی كردن حكومت، تربیت مردمی است كه تا این زمان به پرداخت وجوهات عادت ندارند. در رابطه با مكانیسم این تربیت اسلامی سخنی نمیگویم؛ همینقدر كه آخوندی كه اتفاقا بر گردن شیخ حقها دارد، حتا از ادارهجاتیها میخواهد كه صبحها قبل از رفتن به محل كارشان نیمساعت را در محضر آقایان بگذرانند و معراج السعاده و انموذج و این گونه بحثها را بخوانند. بنا هم ندارند همه را مجتهد كنند. مگر مملكت به چند میلیون مجتهد نیاز دارد؟! همین كه بتوانند این خون اسلامی را در رگهای عرفی جامعه تزریق كنند، موفق شدهاند. فتح بعدی به عهدهی سید روحالله خمینی است كه در هیئت فرشتهی بیرون كنندهی دیو، به این مهم خواهد پرداخت! تمام وظیفهی این جماعت، تربیت مردم در راستای آماده سازی زمینهی تشكیل حكومت اسلامی است. و اینگونه است كه بذرهایی را كه این جماعت در زمین ناآگاهی ملت قاجار زدهی ما و پیشوایانش میپاشد، همچنین با وجین كردنها و حذف شاخههای اضافی مدعی[!] ـ با نیروی الهی/ضربتی فدائیان اسلام و امثالهم ـ كودتای سرطانوار حكومت اسلامی لحظه به لحظه پیش میرود!
مرحوم حاج شیخ احمد [حججی] از حاج شیخ عباس خوشش آمده بود. به لطایفالحیل او را آورد اصفهان كه طلبه بشود. در دهات میگشت و اشخاص را به طلبگی تشویق میكرد. میفرمود:
من این اشخاص را میبرم درس طلبگی بخوانند. مقید هم نیستم كه اینها همه بمانند [و] مجتهد شوند. مردم فقط مجتهد نمیخواهند. بلكه اینها دو یا سه سال كه بمانند، یك رسالهی فارسی را هم كه بخوانند، یك معراجالسعاده هم كه یاد بگیرند… همین بسیار موثر است. اینها در دهاتشان میروند و این مسائل را برای مردم میگویند. و سطح اطلاعات و معلومات دینی مردم بالا میآید و این در رشد [!] مردم [بسیار] موثر است. ایشان حتا به اداریها هم سفارش میكرد، میگفت: بابا صبح به صبح نیم ساعت بیایید درس بخوانید. بعد هم بروید سراغ كار و زندگیتان. (1)
یكی از این جماعت كه در محضر این آقایان صبح زود درس میخواند و بعد به كارش میپرداخت، پدر لطفالله میثمی است. میثمی با این كه دانشجوی مهندسی بود و به نوشتهی خودش شاگرد اول دانشكده، در خیلی از فعالیتهای مذهبی همراه با نهضت آزادی و انجمن اسلامی دانشگاه و دیگر فعالیتهای مذهبی و بعدها هم در تشكل مجاهدین خلق نقشی كلیدی داشته است. خود او در خاطراتش مینویسد:
به طوری كه شنیدهام پدرم تعداد زیادی كتابهای مذهبی و حتا حوزوی در خانه داشت. ابتدا در مدرسهی صدر [حوزهی علمیهی اصفهان] درس میخواند و بعد از آن به بازار و سر كار میرفت؛ یعنی اگر چه بازاری بود، اما مسائل اسلامی هم برایش اهمیت داشت. (2)
شیخ احمد حججی پایه گزار این رفتارِ باب میل شیخ منتظری:
برعكس سایر روحانیون، زندگی تشریفاتی و بیرونی و اندرونی نداشت. و تا آخر هم در یكی از خانههای قدیمی نجف آباد زندگی میكرد. دوتا زن هم داشت كه هر كدام در یك اتاق زندگی میكردند.
(3)
با گریزی به قضیهی خلف معلوم میشود كه در همان زمانها با این كه مردم هنوز برای پرداخت وجوهات تربیت نشده بودند، اما اكثریت قریب به اتفاق روحانیون زندگی تشریفاتی و اندرونی و بیرونی داشتهاند. اما شیخ احمد حججی از استثناهایی بود كه هم از لحاظ تشریفاتی بر خودش سخت میگرفت، هم در تعداد عیالات. به تعریف منتظری، حججی چندان هم سنخ سایر روحانیونِ تشریفاتی، بیرونی و اندرونی گسترده نداشت. تعداد عیالاتش در همان دو فقره كه هر كدامشان را در یك اتاق چپانده بود، خلاصه میشد.
شیخ احمد حججی اولین استاد شیخ حسین علی منتظری تئوری دیگری هم دارد كه با زندگی تشریفاتی آخوندها به خوبی همخوانی دارد. ایشان معتقد است:
اصلا یك طلبهی درس خوانده [!] را نمیشود مجبور كرد كه برود در یك روستا بماند. معمولا نمیروند بمانند. اگر ما میتوانستیم از هر روستا چهار/پنج نفر را میآوردیم، اینها دو/سه سال درس میخواندند، بعد میرفتند در روستا كشاورزی میكردند، دكانداری میكردند، در ضمن مسائل و احكام را هم برای مردم میگفتند، كار بسیار شایستهای بود. (همانجا)
استراتژی شیخ را میبینید كه چه هنرمندانه در زمین بایر جامعه دانه میپاشد و این جماعت را به انتظار محصول این شجرهی اسلامی به ادامهكاری و مبارزهی سیاسی میكشاند؟! نمیدانم چرا در اینجای كتاب، به یاد داستان آن پیرمرد هفتاد ساله افتادم كه درخت گردو میكاشت؛ درختی كه امثال امام محمد غزالی و ملا محمد باقر مجلسی و دیگران كاشتند و ما خوردیم، ما هم میكاریم تا دیگران ـ شیوخ رفسنجان و سیدان خمین و خراسان و یزد و همدستانشان ـ بخورند!
از دیگر استادان شیخ عالم جلیل القدری است به نام آیتالله حاج میرزا علی آقا شیرازی كه در كنار تبحر در تمام علوم و تمام اخلاق محسنه، در خانهاش برق هم نكشیده بود.
یك روز به ایشان گفتم: آقا چرا برق نمیكشید؟ فرمود: برق حرام نیست؛ ولی من خودم دیدم مامور شهرداری داشت روی دیوار خانهی مردم تیر میكوبید و صاحبخانه میگفت: من راضی نیستم. خانهی مرا دزدگاه قرار میدهی. مامور میگفت: من از طرف شهرداری دستور دارم اگر روی تخم چشم تو هم هست تیر را بكوبم و این برق كه این جوری میآید، من در استفاده از آن شبهه میكنم. (4)
بعد هم شیخ در رابطه با مشكلات [دوران] تحصیل طلبگی میفرماید: غرض این كه زمان ما زمان بحران حكومت رضاخان بود. عمامهها را برمیداشتند. مزاحم طلبهها میشدند. ما كه [هنوز] عمامه نداشتیم، ولی آنها كه عمامه داشتند، در ترس و وحشت بودند. خیلی از آنها هم كلاهی شدند و رفتند به دهات… (5)
پرسشگر كه انگار خیلی جوانتر از شیخ است و شناختی هم از اوضاع و احوال دوران طلبگی شیخ ندارد، میپرسد: در آن زمان آیا مشكلاتی بر سر راه تحصیل شما وجود داشت، و آیا غیر از كتابهای درسی، كتابهای دیگری را هم مطالعه میكردید؟ و شیخ در پاسخ كه:
عرض كردم، در آن زمان ما نه كتاب داشتیم و نه كسی ما را راهنمایی میكرد كه فلان كتاب را بخوانید. كتابهای متفرقهای كه چاپ میشد از آنها اطلاع پیدا نمیكردیم. با روزنامهها هم سرو كار نداشتیم. رادیو هم كه آن زمان نبود. (همانجا) فقط درسهای حوزوی بود و بس!
كتاب با شرح بسیار مفصلی در رابطه با كشف حجاب و رفع عمامهی علما و فشارهای دوران پهلوی اول بر طیف عمامه داران ادامه مییابد و با ضربات اساسی عمال استعمار در حوزههای علمیه تداوم مییابد كه برای خواندن مظلوم نماییهای شیخ بهتر است به خود كتاب مراجعه شود.
یكی از ضربههای اساسیای كه شیخ از آن یاد میكند، كتابی است از حاجی نوری به نام فصلالخطاب فیالتحریف الكتاب كه شیخ در شرح كشافی در رابطه با جنایات عمال استعمار بر علیه اسلام و قرآن و علما میفرماید:
آیتالله مرعشی یك وقت به من گفت: یك داستانی برایت بگویم كه هیچ جا نوشته نشده است و این داستان مهمی است. شما میدانید [كه] یكی از كتابهایی كه به عالم تشیع ضربه زد كتاب فصلالخطاب حاجی نوری بود. در این كتاب روایات ضعیفی كه راجع به تحریف كتاب [قرآن] است جمع آوری شده، با این كه عقیدهی ما این است كه قرآن كریم تحریف نشده است. روایات تحریف هم در كتابهای شیعه آمده، هم در كتابهای اهل سنت. حتا در صحیح بخاری روایاتی هست مبنی بر تحریف كتاب. وقتی كه آیات بر پیامبر اكرم (ص) نازل میشده، به مناسبت آیه گاهی اوقات آن حضرت به عنوان شرح و شان نزول آیه، مطلبی بیان میكردند و امكان دارد آنها كه میشنیدند، خیال میكردند [كه] این هم جزو آیه است… منظور این كه مرحوم حاجی نوری كه این روایات را جمع كرد، راه اتهام به شیعه را باز كرد و به تشیع لطمه زد… (همانجا، ص 29 تا 30)
شیخ داستان را اینگونه ادامه میدهد: یك روز سید جلالالقدری آمد پیش حاجی نوری نشست [و] بنا كرد با دست روی پای خود زدن و گفت: خدا به جدم علی ظلم كرد… حاجی نوری گفت: یعنی چه خدا ظلم كرد؟ گفت: آخه جد من مولا امیرالمومنین این همه مصیبت دید، این همه در خانه نشست، با آن همه سوابقی كه در اسلام داشت. با آن همه فداكاری. اگر خدا اسم علی را در قرآن آورده بود، دیگر به این شكل حقش غصب نمیشد. به این شكل خانه نشین نمیشد… (همانجا)
حاجی نوری برای تسكین آن سید جلیلالقدر میفرماید كه:
نه، خدا به جد تو ظلم نكرده، علی (ع) اسمش در قرآن آمده، این همه روایات داریم… منتها آنان كه میخواستند خلافت كنند، آمدند [و] قرآن را تحریف كردند… بعد هم حاجی نوری روایاتی را كه راجع به تحریف قرآن است، جمع آوری كرد. (همانجا) بعد هم سید جلیل القدر هر روز خدمت حاجی نوری میرسید و روایات جمع آوری شده را در چگونگی تحریف قرآن جمع میكرد.
بعد همین سید جلیل القدر یك نسخه از این یادداشتهای حاجی نوری را به تهران میفرستاد… و خلاصه بعدها كاشف به عمل میآید كه سید جلیل القدر یك فرنگی ازرق است و از مامورین سفارت انگلیس…
آنچه باعث تاسف این علماست، این است كه هیچكدامشان نمیتوانند دلیلی بر عدم تحریف قرآن و نقد كتاب حاجی بیاورند، فقط از این كه این روایات باعث این جنجال شده است، به شدت نگران میشوند و حاجی بیچاره را كه كلی هم در این رابطه دود چراغ خورده و تحقیق و پژوهش كرده است، تحریك شده میخوانند و كتاب چاپ شدهی حاجی را از مستندات مغرضان و دشمنان اسلام معرفی میفرمایند. چرا كه اگر بنا بشود قرآن تحریف شده باشد، همه چیز فرو میریزد. و این درست همان چیزی است كه ایشان را به وحشت میاندازد. كسی ـ حتا مدرس حوزهی علمیهای ـ اجازه ندارد در رابطه با قرآن و تاریخ اسلام و پیامبر آن و امامان تحقیقی بر خلاف آنچه بر اساس منافع متولیان اسلام شده است، انجام دهد. از این خط سرخ هیچ كس نباید عبور كند!
زیر نویسها
1ـ خاطرات منتظری، اتحاد ناشران ایرانی در اروپا، چاپ دوم، دیماه 1379، ژانویهی 2001، ص 18
2 ـ از نهضت آزادی تا مجاهدین، خاطرات لطفالله میثمی، جلد اول، نشر صمدیه، سال 1379، ص3
3 ـ خاطرات منتظری، ص 19
4 ـ همانجا، ص 21