4 February 2008

عاطفه اقبال: انتخاب یا اجبار

پارلمان اروپا در اقدامی بی سابقه ضمن محکوم کردن نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط رژیم جمهوری اسلامی بر ضرورت لغو نام مجاهدین از لیست تروریستی تاکید کرد.حرکتی که سردمداران رژیم، معنی سیاسی آنرا خیلی خوب درک می کنند.
عراقیانی که میدانند رژیم جمهوری اسلامی در ایران چه بروز مردم ایران آورده است، نمیخواهند که عراق به دست آخوندها و ایادیشان به جمهوری اسلامی دیگری تبدیل شود. نمیخواهند حکومت در عراق به دست کسانی بیفتد که سردمدارانشان دست در دستهای خون آلود رژیم جنایتکار ایران دارند. نمی خواهند داستان سنگسار و اعدام و دست بریدن و بر سر جرثقیل دار زدن و حجاب اجباری و جهل بر کشورشان حاکم شود.

انتخاب یا اجبار


عاطفه اقبال
atefehm@hotmail.com


مدتی است که اخبار دختر جوانی بنام سمیه محمدی را در سایت های مختلف دنبال میکنم. دختر جوانی که خود را یک زن مجاهد خلق میداند و هر بار به شیوه های مختلف با صدای رسا و قاطع اعلام میکند که میخواهد در شهر اشرف همراه یاران مجاهدش بماند. از طرفی سایت های رنگارنگ و متعدد وزارت اطلاعات رژیم بسیج شده اند که او را به اصطلاح خودشان از انتخابی که کرده است، نجات دهند!
رژیم با درگیر کردن خانواده ی سمیه در این جریان سعی می کند که از احساسات خانوادگی سوء استفاده کرده و با جلو انداختن پدر سمیه به این توطئه کاملا طرح ریزی شده، به طور مسخره ای، رنگ و بوی رمان " بدون دخترم هرگز " را بدهد!
در تعجبم از گل کردن ناگهانی احساسات داغ خانوادگی رژیمی که در حذف مخالفان خودش از سالهای 60 به بعد تا آنجایی پیش رفت که سردمداران و آخوندهایش حکم اعدام فرزندان خود را فقط به جرم آزادیخواهی صادر کرده و به اجرا گذاشتند. داستان لو دادن و اعدام پسر ملا حسنی امام جمعه ارومیه که عضو چریکهای فدایی آنزمان بود را می توان در کتاب خاطرات این آخوند پلید خواند. چنان با آب و تاب آنرا توضیح داده که انسان از اینهمه قساوت یک پدر در حق فرزند خودش در می ماند. داستان را به نقل از کتاب خود او به ضمیمه در زیر مطلب اضافه کرده ام. همینطور حاکم شرع آنزمان محمدی گیلانی که با سنگدلی حکم اعدام دو پسر مجاهد خود را صادر کرد. یا داستان علی یحیوی 19 ساله، پسر جوان و خوش برخوردی که فداکارانه در گودهای جنوب بیاری مردم زحمتکش آن نواحی برخاسته بود و من افتخار آشنایی اش را در شورای عالی اسکان گود نشنیان داشتم . هم بندی هایش نقل میکنند که مادر او که جزو یکی از فالانژترین زنان آنزمان بود و در سال 60 در زندان اوین کار می کرد - خود مرا نیز در زندان اوین او شناسایی کرده بود- بعد از دستگیریش به سلولش رفته و به او گفته بود : یا توبه می کنی یا اعدام می شوی. میگویند که علی او را به بیرون سلول رانده و اعدام را انتخاب کرده بود. این معنی عواطف خانوادگی در رژیم ضد انسانی ولایت فقیه است.
معنی عواطف انسانی در این رژیم جنایتکار با گذشت قریب به سی سال از انقلابی که بدست خمینی و حامیانش از دست مردم ایران ربوده شد، دیگر بر کسی پنهان نیست. رژیمی که مخالفان فکری خود را با حکم حلال بودن جان و مالشان با وحشی ترین شیوه ها از بین می برد. رحمت و عطوفت در این رژیم با اعدام زنان باردار، نوجوانانی که حتی به سن قانونی نرسیده اند و جرمشان فقط خواندن یک نشریه است، و یا تجاوز به دختران باکره قبل از اعدام با حکم مستقیم خود خمینی پلید و کشیدن خون محکومین به اعدام یا در آوردن اعضای بدن آنها قبل از اعدام برای پیوند به پاسداران زخمی در جبهه های جنگ ضد میهنی، معنی می شود! آری این رحمت و عطوفت در گرفتن قیمت هر گلوله از خانواده های دردمند اعدام شد گان در ازای تحویل جسد عزیزانشان به آنها خودش را نشان می دهد!
از این رقت قلب آخوند و آخوند صفتان می توان هزاران صفحه نوشت و نمونه آورد. فروش دختران جوان ایرانی در دبی به شیخ های پولدار عرب، از صادرات و واردات پاسدارانه ی مواد مخدر در ایران و کشورهای منطقه از جمله عراق!، از بریدن دست بینوایانی که برای یک لقمه نان ناچار به دزدی شده اند و یا از درآوردن چشم ها از حدقه بر اساس حکم یک آخوند بی سواد سوار بر منبر جهل و جنایت!؟، یا در سنگسار زنان بی دفاع میهنمان در ملاء عام!؟، از سوء استفاده جنسی و اعدام عاطفه رجبی 16 ساله با وجود تلاشهای پدر و خانواده ی داغدارش و نهادهای بین المللی! و یا در حکم اعدام دختران نوجوانی که در فلاکت و بدبختی در زندان های عادی در انتظار بسر می برند!
شاید هم این عطوفت اسلامی (!) را باید در قتل های زنجیره ای جستجو کرد؟ یا در تجاوز و قتل زهرا کاظمی خبرنگار در زندان اوین بدست اوباشی بنام قاضی مرتضوی!
این علایق خانوادگی را که رژیم و مزدورانش جدیدا حامی آن شده اند را شاید باید در کودکان بی پناهی دید که به دستور خمینی دسته دسته در پتو پیچیده شده و برای انفجار مین ها بکار گرفته می شدند، بدون اینکه به ضجه ی و ناله ی مادران و پدران آنها توجهی شود! و در کودکان بی سرپرست خیابانی که در میان زباله ها بدنبال نان می گردند!
خانواده های دانشجویان و جوانانی که هم اکنون در زندانها اسیر هستند و با افروختن شمع در برابر زندان آزادی عزیزانشان را فریاد می زنند، معنی این توجه ناگهانی رژیم و مزدورانش را به علایق خانوادگی خوب درک میکنند! چه بسیار پدر و مادرانی که با شنیدن خبر اعدام فرزندان جوانشان بلافاصله سکته ی قلبی کردند و همراه با فرزندانشان دفن شدند. چه بسیار خانواده هایی که بعد از مدتها به در این زندان و آن زندان رفتن با دریافت لباسی خونین از تیرباران عزیزانشان باخبر شدند. و چه پدر و مادرهایی که فقط به جرم رفتن به شهر اشرف و یا آمدن به خارج کشور برای دیدن فرزندان مجاهدشان دستگیر و زندانی می شوند. همین چند روز پیش چهار عضو یک خانواده به جرم دیدن فرزندانشان در شهر اشرف به زندان محکوم شدند! با اینهمه رژیم هنوز با دریدگی تمام از عواطف خانوادگی حرف میزند!
آیا اینهمه قساوت و جنایت فراموش خواهد شد!
و اما در این میان چرا بیکباره بحث یک زن بیست و هشت ساله ی مجاهد خلق روی میز می آید و رژیم به یکباره به یاد عواطف خانوادگی می افتد! آخرین مصاحبه ی سمیه با روزنامه ی الزمان عراق بسیار در این زمینه گویا است :
"له من اینجا هستم.... هر كسی كه میخواهد در رابطه با حرف های من تحقیق كند به اشرف بیاید. من كودك شیرخواره نیستم. من زنی هستم كه خودم میتوانم تصمیم بگیرم..... رژیم میخواهد حتی از عواطف خانوادگی نیز علیه ما استفاده كند"

می توان با راه و روش مبارزه ی سمیه موافق و یا مخالف بود. بحث اصلا در این نیست. بحث در این است که این آخوندها و ایادیشان معنی کلمه ی انتخاب را نمی فهمند و هرگز نخواهند فهمید. بویژه اینکه از طرف یک زن صورت گرفته باشد. آنها قادر به درک این نیستند که یک زن بیست و هشت ساله آگاهانه انتخابش را کرده است و نمی خواهد به آنچه پدرش به فرمان آخوندها می خواهد به او تحمیل کند تن بدهد. پدری که چون فکر می کند ده سال قبل خود مشوق سمیه برای پیوستن به مجاهدین بوده حالا نیز می تواند مرد سالارانه دست دخترش را بگیرد، به خانه ببرد و به او بگوید چه راه و روشی را باید انتخاب کند!

ولی داستان اصلا در سمیه و سمیه ها خلاصه نمی شود. بحث پیچیده تر و دامنه دار تر از اینها است. سمیه تنها یک بهانه است. می بینیم که این روزها کمپ تیف که جداشدگان از اشرف را در خود جای داده است، به بحث اصلی سایت های وزارت اطلاعات و تعدادی باصطلاح دلسوز حقوق بشر تبدیل شده و رژیم و تلویزیون ها و سایت های اینترنتی برای شبیه سازی سناریوی طفلان غریب مسلم در صحرای کربلا از هم پیشی گرفته و آخوند صفتانه می خواهند بر بالای منبر از مردم اشک چشم بگیرند!
می بینیم اینجا هم باز مسئله انتخاب کسانی که خواسته اند از مجاهدین به خواسته ی خودشان جدا شوند و به خروجی اشرف یعنی تیف بیایند، زیر علامت سئوال می رود! خواسته ی آنها برای گرفتن برگه ی تردد در عراق و خروج آزادانه از تیف را هم باز زیر علامت سئوال می برند! جداشدگانی که از پناه بردن به دامن پرمهر! جمهوری اسلامی که دایه هایی مهربانتر از مادر مثل مسعود خدابنده را برای نجاتشان به آنجا فرستاده، حذر می کنند!؟
راستی چرا مسعود خدابنده و دیگر مزدوران رژیم جلوی زندان اوین و گوهر دشت که رژیم اخیرا تعداد زیادی از زندانیان سایر شهرها را نیز به آنجا منتقل کرده تا برایشان توطئه ای دسته جمعی تدارک ببیند، نمی روند و به همراه خانواده های این زندانیان برای نجات آنها تلاش نمی کنند! بنا به اطلاعات رسیده در 29 ژانویه، 28 زندانی از زندان گوهردشت به اوین منتقل شده اند و 5 تن از آنها در روز 5 ژانویه اعدام شده اند. و 22 زندانی دیگر در انتظار اعدام به سر می برند. آیا حرکات این مزدوران برای زمینه سازی توطئه ای دیگر برای زندانیان سیاسی و مجاهدان شهر اشرف نمی باشد؟ غافل از اینکه رژیم ولایت فقیه چون غریقی که برای زنده ماندن به هر دستاویزی چنگ میزند، در لحظات آخر تمام کسانی را که به یاریش بر خاسته اند را نیز با خود غرق خواهد کرد.
رژیم در یاس کامل از مقابله با مجاهدین به جایی رسیده که در مصاحبه ای از قول مزدورش مسعود خدابنده در عراق خطاب به جداشده ها می گوید :

"اصلا مهم نیست که به ایران نروید، حتی مهم نیست که هوادار مجاهدین باشید، حتی اگر می خواهید به کشورهای خارجی بروید و در آنجا به مجاهدین بپیوندید باز هم مهم نیست، درب مجاهدین همیشه باز است. ولی فعلا به ما بپیوندید. ما برای نجات شما بدون هیچ چشمداشتی آمده ایم. مهم نیست مجاهد هستید یا نه"!

شیادی را می بینید.

براستی که زیر دست آخوندهای شارلاتان آموزش دیده است. از طرفی می گوید که اینها وضعیتشان خطرناک است و مذاکرات با مقامات عراقی برای پناه دادن به آنها به جایی نرسیده و روضه ی سرگردانی در محشر کربلا را تکرار میکند. از طرفی رژیم آخوندی را چون نجات دهنده ای که از آسمان نازل شده، نشان می دهد و می خواهد با یک تیر دو نشان بزند. اول اینکه ابلهانه چون فکر میکند بچه های اشرف بدلیل اینکه جایی دیگری را ندارند، در آن شرایط سخت آنجا ایستاده اند و از جایشان تکان هم نمی خورند! برای همین میخواهد با نشان دادن در باغ سبز به مجاهدان راسخ اشرف که حدود 5 سال است سختترین آزمایشات در راه پایداری به آرمانشان، در زیر بمباران و توطئه و ترور و وحشت از سر گذرانده اند، آنها را به خیال واهی خود یکشبه جذب کند!
رژیم در نقطه ی تعیین تکلیف نهایی، میخواهد آخرین تلاشهایش برای نابودی شهری که به نقطه امید عراقیان تبدیل شده را به کار بگیرد، ولی زهی خیال باطل!
واقعیت این است که شهر اشرف در قلب کشور عراق - جایی که رژیم قصد بلعیدنش را بنام اسلام دارد - بمانند سدی محکم در مقابل طرح های بنیادگرانه رژیم در منطقه می باشد. آگاهی عراقیان از نقشه های رژیم که می کوشید از این آب گل آلود جنگ و بهم ریختگی عراق به نفع خود بهره ببرد، این توطئه ها را نقش برآب کرده است. کینه و سوزش رژیم و حامیانش در عراق از مجاهدین فقط وفقط برای همین است. در عراق جنگی سخت و واقعی بین دو حریف اصلی یعنی رژیم و مجاهدین خلق جریان دارد. پايداري مجاهدين مستقر در اشرف و افشاي 3700 مورد از دخالتهاي سپاه پاسداران و نيروي قدس در عراق تمامي نقشه هاي رژيم ايران را برهم زده است. و آب در آشیانه ی مورچگان ریخته است.
حمایت روزافزون عراقیان از مجاهدین و پیروزی های اخیر مجاهدین در صحنه ی بین المللی در جهت بیرون آوردن نام خود از لیست تروریستی زنگ خطری برای رژیمی است که نام نهادها و سردمدارانش یکی بعد ازدیگری در لیست سیاه قرار می گیرند.
در همین رابطه دیروز پارلمان اروپا در اقدامی بی سابقه ضمن محکوم کردن نقض سیستماتیک حقوق بشر توسط رژیم جمهوری اسلامی بر ضرورت لغو نام مجاهدین از لیست تروریستی تاکید کرد.حرکتی که سردمداران رژیم، معنی سیاسی آنرا خیلی خوب درک می کنند. برای همین است که باید انتظار هر گونه توطئه ای را از طرف رژیم که به ماری زخم خورده تبدیل شده، داشت و در برابرش ساکت ننشست.
مجاهدین مسلمان با اهدافی مترقی و برداشت مدرن از اسلام راه دیگری را به عراقیان ارائه داده اند و نقشه های شوم و ویران گرانه ی آخوندها را افشا کرده اند. رژیم دشمن اصلیش را خوب می شناسد. همانطور که مجاهدین دشمن اصلیشان را خوب شناخته اند و فقط و فقط روی آن سرمایه گذاری می کنند و به چپ و راست نمی زنند. رژیم میداند که عراق صحنه ای است که برد و باخت در آن، بود و نبود خود او را تعیین تکلیف خواهد کرد. برای همین به هر ترتیب است می خواهد این مانع و سد اصلی یعنی مجاهدین شهر اشرف را که با استواری در مقابلش ایستاده اند را بپراکند. برایش دیگر حتی مهم نیست که آنها را دستگیر کرده و به ایران ببرد. میخواهد فقط و فقط شهر اشرف جمع شود و جبهه ای که در برابرش در عراق بوجود آمده متلاشی شود. واقعیت این است که مجاهدین در عراق دیگر به شهر اشرف منتهی نمی شوند. مجاهدین شهر اشرف تکثیر شده اند. به قلب عراقیان راه برده اند. آنها را در جبهه ی متحدشان علیه ارتجاع آخوندها همراهی می کنند. شهر اشرف کانون تپنده ی انقلابی علیه اهداف خانمانسوز رژیم در عراق شده است. عراقیانی که آگاه شده اند و میدانند که رژیم جمهوری اسلامی در ایران چه بروز مردم ایران آورده است، نمیخواهند که عراق به دست آخوندها و ایادیشان به جمهوری اسلامی دیگری تبدیل شود. نمیخواهند حکومت در عراق به دست کسانی بیفتد که سردمدارانشان دست در دستهای خون آلود رژیم جنایتکار ایران دارند. نمی خواهند داستان سنگسار و اعدام و دست بریدن و بر سر جرثقیل دار زدن و حجاب اجباری و جهل بر کشورشان حاکم شود. آری ، در این نقطه است که مجاهدین در عراق در نبردی بی امان با رژیم بسر می برند. و رژیم همه ی نیروها و مزدورانش را بر علیه آنها بکار گرفته و تمام عیار به این نبرد آمده. و درست در این نقطه است که آنهایی که هنوز به یک کلمه اسلام دمکراتیک در برنامه شورا ایراد می گیرند، درنیافته اند که با چه دشمنی سرکار دارند و آنتی تز این دشمن باصطلاح مسلمان چه کسی و با چه ماهیتی می تواند باشد دشمنی که اگر مجاهدین مسلمان در برابر رژیم و ایدئولوژیش تمام عیار و با جان و مال و تمامی خانواده و عزیزانشان قد علم نکرده بودند بیش از یک و نیم میلیارد مسلمان را به نام ایدئولوژی اسلام ارتجاعی که قدمتی 1400 ساله دارد، با خود برده بود.
رژیم جمهوری اسلامی ایران دشمن اصلی خود- یعنی کسانی را که قسم خورده اند نام ننگین او را از نقشه ی ایران پاک کنند - را خوب شناخته است. به همین دلیل است که به کمک مزدورانش میخواهد زمینه ساز توطئه ای دیگر بر علیه مجاهدین شود. ولی پیام این عزیزترین بچه های ایران زمین همیشه بسیار روشن و شفاف بوده است :
" هیهات منا الذلة " یعنی " هرگز به ذلت تن نخواهم داد "
این پیام کوتاه که معنی بس عمیقی دارد، رمز پایداری مجاهدین و مقاومت ایران در برابر یکی از مهیب ترین رژیم های تاریخ بشری است.
........................................

ضمیمه :
از کتاب خاطرات ملاحسنی


او (رشید، پسر بزرگ ملاحسنی) پس از پيروزى انقلاب ناگهان به گروه سياسى سازمان فدائيان خلق پيوست و از سران آنها شد، به طورى كه مسئوليت شاخه آذربايجان غربى بر عهده او بود... آن وقت نماينده مجلس و در تهران بودم. يك روز رشيد به تهران آمده بود. جايش را شناسايى كرديم. در كميته انقلاب تهران با آيت الله مهدوى كنى تماس گرفتم و گفتم يك موردى هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. يكى از محافظان خودم به نام آقاى جليل حسنى را نيز همراه آنها كردم. او از بچه هاى كميته اروميه بود و الان به تجارت مشغول است. گفتم اگر مقاومت يا فرار كند بزنيد نگذاريد فرار كند و اگر هم تسليم شد، دستگير كنيد و به كميته تحويل بدهيد. آنها رفتند و او را دستگير كردند. رشيد چند روزى در كميته تهران بود. بعد براى بازجويى و محاكمه به تبريز انتقال دادند. او چون محل فعاليت هايش استان آذربايجان بود در اين شهر محاكمه و به اعدام محكوم شد و بلافاصله حكم اجرا گرديد… حتى بعد از اعدام جنازه اش را هم به ما تحويل ندادند. وقتى خبر اعدام رشيد را شنيدم، چون به وظيفه خود عمل كرده بودم هيچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هيچ شخصى ولو پسرم باشد، شوخى ندارم و با هيچ احدى در اين مورد عقد اخوتى هم نبسته ام. هنوز هم اگر يكى از فرزندانم بر ضدانقلاب و رهبرى خداى ناكرده فعاليت كند، همان كارى را خواهم كرد كه با رشيد كردم. حقيقت اين است كه رشيد مستحق اعدام نبود. او جنايتى را مرتكب نشده بود، يا كسى را نكشته بود تنها جرمش اين بود كه گرايش شديد كمونيستى داشت و اين هرگز منجر به اعدام كسى نمى شود. حداكثر اين، اين است كه بايد به حبس ابد محكوم مى شد. متاسفانه قاضى پرونده همين طور فله اى حكم صادر كرده بود. من آن وقت سرم خيلى شلوغ بود، به مسائل انقلاب در اروميه و منطقه اشتغال داشتم ...... بعد از چند سال، خيلي دلم مي‌خواست، پرونده رشيد را مي‌ديدم و مطالعه مي‌كردم، ولی هر چه میخواستم امکانپذیر نشد و در اختیارم نگذاشتند.