31 May 2006

جنگهای ماه مه چل تیکٌه


عبدالعلی پارسا: " لبخندهای "همدلی"خورده شيشه دا ر ... و ... "سالگرداسلاحات" ؟
نيک‌آهنگ کوثر: "تبریکات " دوم خرداد
داريوش همايون: خطر تجزيه ايران
مهدى قاسمى: چرا به هدفها و نتایج "مسخرگى های حکومت آخوندی" نمی پردازیم؟
علیرضا جوانبخت قولونجو: هویت پنهان (پیرامون اعتراضات اخیر در آذربایجان)
·
شکوه ميرزادگی: وقتی گیس و قیچی دست آنهاست،...
عبدالعلی پارسا: بيائيد مشکلات جهان را حل کنيم!
شکوه ميرزادگی: رفتن به رختخواب با «لباس مبتذل» ممنوع است
شرنگ: اگر ايران را ايران مى خواهيم، بايد خود برخيزيم
امیر فرشاد ابراهیمی: جنگ بد است... اما جمهوری اسلامی بدتر است
اسماعیل نوری علا: همين که خودتان «خودی» شده ايد بس نيست؟
زری اصفهانی: بخوان ابر باران
نسیم آزادی: صدا را می شنوی ؟ خوب گوش کن . یکبار نه چند بار ، صدای یک مبارز است!
مهدى قاسمى: ايران در يكى از سهمگين ترين پيچ هاى تاريخ خود
اسماعیل نوری علا: در سر دولتمردان اسلامی چه می گذرد؟

30 May 2006

احمد حکيمی ­پور: مسئله ايران مسئله آذربايجان و مسئله آذربايجان مسئله کل ايران است


قلب و جسم آذربايجان اين شير بيشه هميشه تاريخ کشور مجروح و زخمی است.
چه ابلهانه و سخيفانه است که قيام عمومی و سراسری ملت آذربايجان را در حد
اعتراض به يک طرح و مطلبی مندرج در يک روزنامه دولتی پايين آوردن

مسئله ايران مسئله آذربايجان
و مسئله آذربايجان مسئله کل ايران است

-احمد حکيمی -

بنام خدا

سئل گلنده تئز آينيسان / سئل بير ايکی بند آپارار
بند آپاراندا آينيسان / سئل دولانيب کند آپارار

چه ابلهانه و سخيفانه است که قيام عمومی و سراسری ملت آذربايجان را در حد اعتراض به يک طرح و مطلبی مندرج در يک روزنامه دولتی پايين آوردن. راستی اين کوته­بينی و اصرار لجوجانه و در عين حال وقيحانه در کوچک نشان دادن مسائل تا کجا و تا کی؟ آنان که هشدار اميد زنجان را در سال 73 تحت عنوان "فردا دير است!" را به تمسخر و هيچ گرفتند و هر ندای دلسوزانه و خيرخواهانه را با چماق پان­تورکيست و تجزيه­طلب کوبيدند و با ساده­سازی مسائل پيچيده يک ملت هر گونه زمزمه هويت­خواهی و عدالت­طلبی و مطالبه حقوق اوليه و طبيعی را با انواع انگهای رنگارنگی که عمدتاً شايسته خودشان بود در گلو خفه کردند بهتر است امروز چشمان بسته و بخواب­زده خود را کمی باز کنند تا ببينند نتيجه انکار واقعيت­های مسلم حقوقی و قانونی و عينی از طرف آنها در طول سال­های گذشته، اين مملکت را به کجا کشانده است.

و امروز آذربايجان بپا خواسته است. آذربايجانی که به گواه تاريخ به ندرت بپا می­خيزد، اما وقتی برخواست تا به نتيجه نرسد از پای نمی­نشيند. امروز ملتی که از تبار بابک، شاه اسماعيل خطايی، کوراغلو، قاچاق نبی، مصطفی خان ميانجی، شيخ شاميل، شيخ محمد خيابانی، ثقة الاسلام، ستارخان، باقرخان، ميرجعفر پيشه­وری، حکيمه بلوری، مهدی باکری، شفيع­زاده، محمد اشتری، دادمان­ها و ... هستند، ملتی که در طول تاريخ اين مملکت را ايران کردند بيش از اين تحمل نخواهند کرد تا مهمانان شأن و حرمت صاحبخانه را تخريب و تحقير کنند.

چقدر بايد بخاطر اينکه کيان کشورمان آسيب نبيند کوتاه بياييم؟ از اين همه تحمل و خويشتنداری سوء استفاده تا کی؟ ديگر همه مرزهای ملی، دينی، اخلاقی و اصالت ملتی که ستون اصلی خيمه اين کشور رنجديده و در عين حال راست قامت می­باشد مورد هجوم ناجوانمردانه قرار گرفته است: حق حيات، حق خود بودن و ابراز هويت، حق برخورداری از حداقل­های حقوق فرهنگی، اقتصادی و سياسی. کار بجايی رسيده است که حتی فرصتی برای طرح مسالمت­آميز خواسته­ها در برابر خانه ملت داده نمی­شود و با برخورد امنيتی و پليسی کمترين امکان تعامل مدنی و طرح مسائل از ما دريغ می­شود. "هر چند از نظر من نسبت ايران به آذربايجان نسبت عموم و خصوص مطلق است و يکی بدون ديگری معنا ندارد و مسئله ايران مسئله آذربايجان و مسئله آذربايجان مسئله کل ايران است". اين هشدار کسی است که نزديک پنجاه ماه از بهترين ايام عمر خود را برای دفاع از آب و خاک و کيان اين کشور در جبهه­های مختلف گذرانده و افتخار 30 درصد جانبازی را دارد.

آيا ما "بيگانه" شده­ايم؟ نگاه­ها و رفتارهای برتری­طلبانه و تبعيض­گرايانه و خودی-غيرخودی کردن اقوام ساکن ايران که نشانه­های اعمال خط شوم يکسان­سازی و يکدست­ کردن اجباری کشور متنوع و متکثرمان می­باشد به حد کافی آسيب به ريشه­ها و پايه­های وحدت و پايداری اين ممکلت زده است. تا خيلی دير نشده اقدام عملی برای آشتی ملی بسيار ضروری است.

- از کل مردم ايران و همه اقوام شريف ساکن در آن علی­الخصوص از ملت غيور آذربايجان و ساير تورک­زبانان ايران توسط بالاترين مقام اجرايی عذرخواهی شود.
- وزيران مربوط به اين مسئله در حوزه فرهنگی و امنيتی از کار برکنار و يا بهتر است خودشان استعفاء بدهند.
- عاملين خون­ريزی مردم شهرهای آذربايجان خصوصاً تبريز، اورميه، نقده، مشکين­شهر و ... و کسانی که حکم شليک تير به سر و سينه ملت آذربايجان را داده­اند محاکمه و مجازات شوند.
- نگاه توطئه­انديش و دشمن ديدن منتقدين کنار گذاشته شود.
- مشارکت کليه اقوام در مديريت کشور برجسته و عينی­تر شود.

قلب و جسم آذربايجان اين شير بيشه هميشه تاريخ کشور مجروح و زخمی است. اين زخم مرحم می­خواهد. مبادا بر آن نمک پاشيده شود! اينقدر اين ملت را کم شعور تصور نکنيد که به صرف گفتن به­به و چه­چه و بارک­الله و ماشاء الله همه چيز تمام می­شود.

اگر روزی به فکر بحث و گفتگوی منطقی شديد - چيزی که تاکنون لااقل برای يک بار هم شخصاً شاهد آن نبوده‌ام – قطعاً نمايندگان طيف­های مختلف حرکت ملی آذربايجان با کمال ميل پيشنهادها و حرف­های خود را به طور شفاف و منطقی مطرح و دنبال خواهند کرد. قطعاً من ناچيز نيز به سهم خود برای چنين مهمی انجام وظيفه خواهم کرد. اين فرصت آخر را دريابيد! قبل از اينکه خيلی دير می­شود.

ياشا ياشا آذربايجان / توپراقلارين لعل مرجان
پايدار باد کشور ايران

hakimipour@gmail.com

24 May 2006

کاظم رنجبر: پاسخ یک جامعه شناس آذربایجانی ، به یک همشهری تجزیه طلب

آنجا که خرد از اند یشیدن باز می ماند .......

پاسخ
یک جامعه شناس برخاسته از آذربایجان ایران،
به یک همشهری تجزیه طلب،
به همه آن عزیزان ،که این « نگرانی » را دارند ،که "من" جامعه شناس برخاسته از
آدربایجان ایران،
وامثال "من" را از «ستم مضاعف، شونیستهای فارس! » رها
سازند،


به........ همه "هموطنان" تجزیه طلب!

-کاظم رنجبر -


آنجا که خرد از اندیشیدن باز میماند، سرنوشت و آینده ً ملیونها انسان ، وارد
معاملات و بده بستانهای سیاسی پشت پردهً قدرتهای بزرگ ،و نوچه های آنان
میشوند و جنایت کار ان معروف تاریخ ، چون ژزف استالین ، توسط عاملان
خود ، «رهبر پرولتاریای جهان ! وناجی ملتهای «تحت ستم مضاعف ! » معرفی میگردند . به
گفته کارل مارکس ، بر گرفته از جمله ًمعروف فردریک هگل ، فیلسوف مشهور
آلمان :تاریخ و شخصیت های تاریخی دوبارظهور میکنند ، بار اول در شکل
تراژدی ، بار دوم ، درشکل کمدی .(بر گرفته از 18 برومر لوئی بناپارت .به قلم کارل
مارکس به زبان فرانسه انتشارات صفحه 13- Mille et une
nuit)

!امروز استالین ، واتحاد جماهیر شوروی ،به تاریخ سپرده شده اند ، امآ بلند
پروازی ها و تبلیغات این تازه به دوران رسیده های، که بعضی از آ نان در مکتب
استالین و استالنیزم بزرگ شده اند ،و « نگران ملتهای تحت ستم مضاعف !» برای اقوام
مختلف ایرانی هستند ، مرا بر آن داشت که این نامه را در جواب به یکی از
هموطنان گرامیم ، یک ایرانی آذری تبار نوشته و در اختیار تمام سایت ها ئیکه درد وطن
دارند بگذارم .

این هم وطن عزیز از من خواسته بود ،که برای یک نشریه آذری ، که
برای آذربایجانیان در ترکیه چاپ و منتشر میشود مقالات تئوریک بنویسم . این
نامه جواب به آن هموطن نادیده و همه آن عزیزان است ،که این« نگرانی » را
دارند ،که من وامثال من را از «ستم مضاعف، شونیستهای فارس! » رها سازند !گوئی
در وطن بلا کشیده ً من ،همه میخواهند برای من و امثال من ، نقش «آتا تورک !، یا نقش
استالین پدر کوچک ملت !، یا نقش شاهنشاه آریا مهر پدر تاجدار ملت وسایه خدا !، یا
زعیم عالیقدر ولی امر مسلمین جهان ، برای« ملت صغیر و محجور» بازی بکنند !
امیدوارم این نوشته مورد توجه همه ایرانیان عزیز قرار بگیرد ،و چه بسا باعث
گسترش بیش از پیش بحث های سیاسی و فرهنگی ، در رابطه با استقرار نظام
دموکراتیک ، بر خاسته از رای آزاد ملت در ایران فردا باشد ، که در آن نظام ،
آزادی ، برابری ،و عدالت اجتماعی، فرهنگی ،بدون کوچکترین تبیعض ، قومی ،نژادی
، دینی ومذهبی ،و جنسی ، که در حقیقت بزرگترین ضامن وحدت ملی است . فراهم آورد شود

با عرض سلام وادب آقای ...................

هموطن و همشهری گرامی،
نامه شما را دریافت کردم . محبت کرده بودید ، از من برای مجله ای که در ترکیه برای آذربایجانی ها منتشر خواهد شد ، مقاله خواسته بودید.

عزیز و نور چشمم ،
یک اصل را از همین حالا خدمت شما رک و روشن عرض بکنم.

من افتخار میکنم که آذربایجانی هستم ،و همین افتخار رانیز نه یک میلیمتر کمتر ،و نه یک میلیمتر بیشتر افتخار میکنم ، که ایرانی هستم ،همین افتخار را برای همه هموطنانم ، چه کرد چه گیلک ،چه عرب ، چه فارس ، چه بلوچ نیز، بخشی از حقوق شهروندی آنان میدانم ولو اینکه من در خارج از وطنم ، بیش از وطنم زندگی کرده ام ، و نمیدانم هم آیا بار دیگر آن جا را خواهم دید یانه ؟

امٌا من نمیدانم ، در جریان حزب دموکرات آذربایجان و پیشه وری شما به دنیا آمده بودید یانه ، فکر نمیکنم . من هم کودک 5 سا له بودم ، با خانواده ای آواره قربانی زدو بند های قدرت های خارجی . بخشی از فامیل ، طرفدار پیشه وری و دموکراتها شده بود ، که البته بعد ها از پدر و مادرم شنیدم ، بخشی دیگر ، وفادار به حکومت مرکزی ، و یا بیطرف بودند. فا میل من هم مثل هزاران خانواده آذربایجانی وکرد ، فدای سبیل آقای تاوریش استالین شد ، یک عده کشته ، ، یکعده فراری شدند ، یکعده هنوز که هنوز است بعد از گذشت 60 سال ، مقیم روسیه، (نه آذربایجان ) هستند که من آنها را در 5 سالگی برای آخرین بار دیده ام ، و از آن تاریخ هرگز من آنها را ندیدم.

عزیز من ، من هم میدانم ، نسبت به اقلیت های قومی ظلم فرهنگی میشود اما از شما و دوستان شما یک سئوال دارم ، آیا تا کنون کی در ایران انتخابات آزاد انجام شده است ، که بگوئیم ، پارلمان ایران ، تحت تسلط «فارسهای شونیست »، به اقلیت های قومی ظلم کرده اند ؟ اغلب نخست وزیران ، فرماندهان عالی رتبه ارتش، ژاندارمری ، شهربانی ، ساواک آذری ، کر د وفارس بودند، منتها چیزی که در ایران چه در گذشته و چه امروز نبود ونیست ، حکومتی ،برخاسته از رای آزاد ملت است ، که در آن ، ایرانیان و اقوام ایرانی ، چه مسلمان ، چه غیر مسلمان ، از حقوق برابر انسانی ، اجتماعی ، فرهنگی و قومی برخوردار باشند .

. اگر در ایران انتخابات آزاد انجام بشود ، اکثریت پارلمان با اقلیت های قومی خواهد بود. مسئله ایران ، نه امروز ، نه دیروز ، نه 100 سال پیش ، مسئله قومی نیست ونبود ه است ، بلکه مسئله دموکراسی و شعور سیاسی است.

عزیز من ،
در زندانهای شاه ، ویا آقای خمینی ، به فارسها چلو کباب می دادند یا میدهند ، به آذری ها و کردهاو بلوچ هاو عربها نان خالی میدهند ؟ مگر جلادان آقای خمینی ، شیخ صادق خلخالی،و آیت الله موسوی تبریزی، آذربایجانی نبوند ؟مگر آقای سید علی خامنه ای که خون ملت را به شیشه گرفته است آذری تبار نیست؟ عجیب است ، دائی مادرش ، زنده یاد ، شیخ محمد خیابانی ، آرزو میکرد که ایران آزادستان شود سرزمین آزاد مردان ، ،آقای خامنه ای ایران را به زندانستان تبدیل کرده است . مگر اغلب افسران عالی رتبه در نظامی شاهنشاهی ،که خون ملت را به شیشه میگرفتند ، آذربایجانی نبودند ؟ خود من 11 سال افسر ارتش بودم . مگر استوار ساقی شکنجه گر معروف زندان باغشاه آذربایجانی نبود؟

عزیز من،
تهران بزرگترین شهر آذری نشین در دنیا است .

بشینیم حتی از جنبه اقتصادی و منفعت و درآمد، و تقسیم ثروتهای ملی ایران صحبت بکنیم . بخش عظیم اقتصاد ایران دست آذری ها است ، ما آذربایجانی ها برای این مملکت خون داده ایم ، برای همان صنایع نفت و گاز، جوانهای آذری در کنار سایر جوانان مملکت خون داده اند. محاصره آبادان در جنگ عراق علیه ایران ، توسط تیپ 11 اردبیل آزاد شده است. ما هرکدام و هر هر ایرانی در این ثروتها سهم داریم . کدام آذری نیست که از فارسها دختر نگرفته ،یا دختر نداده است ؟

من در دانشگاهها ی فرانسه دوستان بسیار با ارزش ترک ترکیه داشتم ، وا حترام آنها را همیشه خواهم داشت .بعلاوه من به تمام ملتها احترام میگذارم ، به شرطی که آ نها نیز به حقوق ملتهای دیگر احترام بگذارند .دوستان ترک دانشگاهی من ، حتی بعد از پایان تحصیلات ام ، من وخانواده ام را به ترکیه دعوت کردند من هرگز این محبت آنها را فراموش نمیکنم .خود من از سال 1968 ، 8 بار به ترکیه مسافرت کردهام ،و اغلب دوستان فرانسوی ام را برای شناساندن این کشور و فرهنگ این ملت با خود به همراه بردم ،و اغلب نقاط این کشور رااز نزدیک دیده ام .وحتی به زبان ترک استانبولی هم آشنائی نسبتأ گستردهای دارم. اما من ایرانی هستم. در تبریز میگوئیم :آدام ایسته سه باشینا داش سالسین ، سعی الر اوجا یردن باشنا داش سالسین ( ادم وقتیکه میخواهد سنگی بر سرش بااندازد ، سعی میکند ، از ارتفاع بلند این سنگ را بیاندازد ). آیا یک لحظه فکر کرده اید ، که با چه آتشی نا آگاهانه بازی میکنید ؟

ملت های فرانسه وآلمان انگلستان ، ایتالیا ، اسپانیا ، قرنها خون همدیگر را در جنگهای خونین می ریختند ، کشور های همدیگر را غارت میکردند . امروز همین ملتها ، دست در دست هم متحد هستند،و برای نسلهای آینده خود میخواهند اروپای آباد تری بسازند ، اما بعضی از ما ، نا آگاهانه آب در آسیاب دشمنان این ملت و مملکت میریزیم. بیخود نیست که آقای شارون علنأ میگفت : ایران بدون بمب اتمی هم برای اسرائیل خطرناک است . بلی حضرات میخواهند ایران را تکه پاره بکنند ،و هر موقع اراده کردند بر سرش بکوبند .عراق تکه پاره شده را مگر نمی بینید ، که حتی در وطن شان اشغا لگران ،به زنان ومردان عراقی تجاوز میکنند ؟ فجایع زندان ابو غریب و سایر زندانها نظیر آن در عراق یادتان رفته است ؟

من آرزو میکنم ، که ایران نه تنها بزرگترین قدرت در منطقه ، بلکه در دنیا باشد ، اقوام ایرانی ، ضمن حفظ فرهنگ ایرانی ، در زبانهای قومی مختلف تحصیل بکنند ،و هر ایالتی ، با پارلمان ایالتی ،و ولایتی امور اقتصادی ، فرهنگی ، امنیتی داخلی اش را اداره بکند .در انگلستان ، پارلمان ایا لات اسکاتلند ، و ولز(منطقه گال ) بیشتر از پارلمانهای ایالات آلمان فدرال استقلال دارند . اما اگر فکر میکنید ، که بنده بیایم زیر پرجم ترکیه ، یا جمهوری آذربایجان ، وسایر قدرتهای خارجی ، سینه بزنم ، عزیز من ، به شما آدرس اشتباهی داده اند .

مجله در بیاورید برای ایرانیان ،برای دفاع از برابری حقوق ایرانیان استقرار عدالت اجتماعی ، آزادی های فردی ، اجتماعی ، من این قلم ناقص ام را در اختیار شما میگذارم ، اما مجله فقط با عنوان قومی باشد مرا معذور بدارید. اگر بر فرض مجله ادبی بود ، مربوط به ادبیات آذربایجان ، آن موقع وظیفه ام بود که مقاله بنویسم .منتها تخصص من ادبیات آذربایجان نیست . من همان اندازه که از شعر وبیاتی های آذربایجان خوشم میآید ، همان اندازه که شهریار ، نسیمی فضولی ، میرزا علی معجز،علی اکبرصابر معروف به هوپ هوپ را دوست دارم ، همان اندازه هم مولوی ، حافظ ، سعدی را دوست دارم. همان اندازه که به ستارخان ،و باقر خان افتخار میکنم ، همان اندازه هم به امیر کبیر دکتر محمد مصدق افتخار میکنم.

آیا این نوشته برای روشن شدن خطوط فکری من برای شما کافی است ؟ فکر میکنم باید کافی باشد . اگر هم کافی نیست ، مرا از نقصان قلم ناچیزم معذور بدارید در ضمن یاد آور میشوم ، من نه فعال سیاسی هستم ، نه دنبال و فکر رسیدن به مقام هستم ، درست برعکس ، من یک جامعه شناس هستم ،و تخصص من جامعه شناسی سیاسی است .ساعتها مطالعه و تحقیق در رشته خودم را با سالها مقام و منصب عوض نمیکنم.

با نهایت احترام : کا ظم رنجبر


زیر چتر چل تیکٌه19 آوریل 2006
http://zir-chatr-40tikke.blogspot.com/2006/04/blog-post_114546976203120552.html

وبلاگ شبح: تبريز در تب رهايی؟

شوونيسم فارس يا ترک يا عرب يا ارمنی يا يهودی يا مسلمان...
نمی‌شناسد شوونيسم و نژادپرستی ضد انسان است. با پاره پاره کردن انسان‌ها امکان
استثمارشان را افزايش می‌دهد. و متاسفانه ترک‌ها اکنون نتنها بايد از شوونيست‌های
فارس مورد آزار قرار بگيرند بلکه مورد تهاجم شوونيست‌های ترک نيز هستند


تبريز در تب رهايی؟

-شبح-

کاريکاتوری که در روزنامه‌ی ايران چاپ شد چاشنی ديناميتی را روشن کرد که هميشه در کنارمان بود و از آن غفلت می‌کرديم.
مسلما در شرايطی عادی هرچند چاپ اين کاريکاتور عملی ضدانسانی بود و بايد محکوم می‌شد اما شايد حکومت می‌توانست با معذرت‌خواهی سروتهش به هم آورد اما اکنون مسئله چيز ديگری است.
درد مشترک مردم ايران ديکتاتوری و تحجری است که آنان را در هم می‌فشارد و اين درد هر لحظه به بهانه‌ای فرياد می‌شود و اکنون اين بهانه چاپ کاريکاتوری در روزنامه‌ی ايران است.
بايد دود را رها کنيم و به آتش بيانديشيم. مردم کشوری که ايران‌اش می‌خوانيم با دلی مضطرب و چشمی اميدوار به قيام تبريز می‌نگرند به شهری که دلاوران‌اش مشروطه را برای‌شان به ارمغان آورد به شهر و مردمی که در سياه‌ترين دوران ديکتاتوری شاه رشيدترين و فهيم‌ترين فرزندان‌شان را فديه آزادی و برابری کردنند و از سقوط شاه تا کنون نيز هم‌واره دژ محکمی برای دفاع از آزادی بوده‌اند.
ترک‌ها(تورک‌ها) مانند تمامی مردمی که در اين سرزمين زنده‌گی می‌کنند از فقر، ديکتاتوری، تحجر، قوانين قرون وسطی،... در رنج‌اند و به اين رنج بايد رنج مضاعف تحقير زبانی و قومی و مليتی هم اضافه شود.
شوونيسم فارس يا ترک يا عرب يا ارمنی يا يهودی يا مسلمان... نمی‌شناسد شوونيسم و نژادپرستی ضد انسان است. با پاره پاره کردن انسان‌ها امکان استثمارشان را افزايش می‌دهد. و متاسفانه ترک‌ها اکنون نتنها بايد از شوونيست‌های فارس مورد آزار قرار بگيرند بلکه مورد تهاجم شوونيست‌های ترک نيز هستند.
کارگر ترکی که استثمار می‌شود برای‌اش چه فرقی می‌کند که استثمار کننده‌اش فارس است يا ترک، ارمنی است يا مسلمان، آلمانی است يا آذربايجانی؟
زن ترکی که روسری با پونز به پيشانی‌اش دوخته می‌شود برای‌اش چه فرقی می‌کند برادر پونز به دست مسلمان متعصبی که حق آزادی پوشش را از او گرفته است به چه زبانی صحبت می‌کند؟
روزنامه‌نگار ترکی که حق آزادی بيان ندارد چه فرق می‌کند در آذربايجان زنده‌گی کند يا در ارمنستان، در تهران يا تبريز او آزادی بيان می‌خواهد.آيا وقتی آزادی‌خواهی را تيرباران می‌کنند از او زبان و نژاد و دين‌اش را سوآل می‌کنند؟
همه‌ی اين‌ها دليل نمی‌شود ترک‌ها يا عرب‌ها يا ارمنی‌ها يا لرها و بلوچ‌ها و کردها و ترکمن‌ها... حقوق بنيادی خود مانند حرف‌زدن و آموزش ديدن به زبان مادری يا نوشتن با الفبای مورد علاقه‌شان... را طلب نکنند و با شعارهای بلندمدت‌تری آنان را از حق مسلم امروزشان محروم کرد اما آن‌چه مسلما است عده‌ای شوونيست ترک به هم‌راه هم‌فکران‌شان، شوونيست‌های فارس، می‌خواهند قيام مردم تبريز را از قيامی برعليه ديکتاتوری و تحجر و حکومت ضدمردمی حاکم بر ايران به قيامی عليه فارس‌ها تبديل کنند تا قيام را منزوی و سرکوب کنند.
اگر به نظرات ارئه شده در مطالب قبلی (وبلاگ شبح) مراجعه کنيد خواهيد ديد شوونيست‌ها چه فارس چه تورک به يک زبان حرف می‌زنند هر دو گروه فحاش و ضد زن هستند. هر دو گروه عقب‌مانند و بی‌فرهنگ‌اند. تعصب نژادی و قومی وقتی با تعصب ناموسی بيان می‌شود بی‌شک پايه‌های فرويدی محروميت جنسی‌ را نشان می‌دهد. و صد البته آزادی‌خواهان و برابری‌طلبان هم زبان واحدی دارند زبانی که انسان محور است و به حقوق بنيادی انسان‌ها که در صدر آن آزادی بيان و کرامت انسانی قرار دارد می‌انديشند.
ای بسا هندو و ترک هم‌زبان ای بسا دو ترک چون بی‌گانه‌گان
پس زبان محرمی خود ديگرست هم‌ دلی از هم‌زبانی بهتر است.
(مولوی)
مردم ايران اکنون نبايد مردم تبريز و ساير شهرهايی را که در دفاع از کرامت انسانی و برعليه ديکتاتوری و خفقان و شوونيسم فارس و عظمت‌طلب آريایی اسلامی قيام کرده‌اند تنها بگذارند.
مطمئن باشيد اکثر کسانی که می‌خواهند مقابله ترک‌ها با حکومت را تبديل به مقابله‌ی تورک‌ها و فارس‌ها بکنند ذهنی يا عينی دست‌نشانده‌ی حکومت هستند.
کسانی که توقيف روزنامه ايران را خواستارند (که البته ساعتی قبل ايران توقيف شد.) ضد آزادی بيان هستند. آزادی‌خواهان هرگز توقيف هيچ روزنامه‌ای را نمی‌خواهند.کسانی که خواهان محاکمه و بدتر از آن اعدام کاريکاتوريست روزنامه‌ی ايران هستند ديکتاتورند و آزادی‌خواه نيستند.
حکومت هم برای خلاصی خود اول روزنامه را تعطيل می‌کند و بعد هم کاريکاتوريست بخت برگشته‌ای را محاکمه می‌کند و خلاص!
اگر شوونيست‌ها به جان هم بيفتند مردم بی‌گناه قربانی می‌شوند و هر روز بايد شاهد انفجار بمبی در گوشه‌ای باشيم و شاهد مرگ بی‌گناهانی باشيم که می‌خواهند آزاد و برابر در سرزمينی آباد زنده‌گی کنند.

چيزی که از محکوم کردن روزنامه‌ی ايران مهم‌تر است
درخواست دستگيری و محاکمه‌ی قاتلين و ضرب‌وشتم کننده‌گان مردم تبريز است.
محکوم کردن حکومت مسلح و جنگ‌طلبی که به‌راحتی خون مردم را می‌ريزد و برای‌اش ترک و فارس و عرب و کرد و بلوچ... مسلمان و کافر فرقی ندارد.
زنده باد آزادی
زنده باد برابری
زنده باد کرامت انسانی

http://www.shabah.ir/archives/002455.php

عبدالعلی پارسا: " لبخندهای "همدلی"خورده شيشه دا ر ... و ... "سالگرداسلاحات" ؟



--

من به عنوان آدمی که از سال 32 تا حال شاهد لبخندهای
قلابی بوده ام به
هموطنانم
سفارش می کنم که لبخند هم چيزی است از نوع ,,نفت مجاني"، "آب مجانی,,
ماانقلاب نکرديم که خربزه ارزان بشه


............................................................


شيشه خورده و لبخند

-عبدالعلی پارسا-


به يکی از دوستان قول دادم ,دوم خرداد 1385, که چون نسبت به بسياری از نوشته ها بی اعتنا هستم، مدارکی گرد آورم و پاسخ ايشان را در داوری خود نسبت به يک روزنامه نگار ايرانی در مقاله ای بدهم. از دور خيال می کردم که خيلی بايد کار کنم و برای کاری که به آن دلبستگی چندانی ندارم، وقت بگذارم که دست کم طلا است. آن قول را ساعت ده شب بود که دادم و صبح ( سوم خرداد 1385) که به دنبال مدرک می گشتم به اولين يادداشتی که از آقای مسعود بهنود بر خوردم، ديدم خودش است و نيازی به جستجوی بيشتر نيست. آن يادداشت را در يادداشت زير بر رسی می کنم و اميدوارم نيازی به تکرار و اطالهء کلام نباشد.

نويسنده در يادداشت خود با عنوان "سالگرد دوم خرداد،معجزهء رای و لبخند" به تاريخ دوم خرداد 1385 که من آن را در
سايت امروز ديدم، به ارزيابی دوم خرداد پرداخته است. او نوشته است:

,,دوم خردادرا چنان که بزرگان گفته اند چه حماسه بخوانيم و چه آن طور که کوچکتر ها پنداشته اند فاجعه بدانيم، دو راز در خود داشت که حفظ آن بی توجه به اين که نمايندگان آن جنبش در دولت و در مجلس کارخود درست انجام دادند يا نه، بايد از آن پاسداری کرد. رازهائی که متعلق به مردم است و از سرمايه نمی توان خورد. اهميت صندوق رای و لبخند,,

ملاحظه می کنيد که ايشان دوم خرداد را از ديدگاه بزرگان حماسه و از ديدگاه کوچکتر ها فاجعه خوانده اند. در اينجا نمی توان فهميد که قصد نويسنده از کوچکترها کيست، اما اين روشن است که او مخالفان اين نظر را که دوم خرداد و پی آمد آن حماسه بود، تحقير( کوچک) می کند تا بزرگان,کدام بزرگ؟، لابد از جمله نويسنده؟, را محکم بر صندلی نگه دارد و کارشان را درست بشمارد تا مبادا خطری متوجه آنان شود.

توجه کنيد که ما به عنوان داور، نه مخالف دوم خرداد هستيم نه موافق، اما نحوهء کار نويسنده نه تنها از صداقت دور است، بلکه اندکی هم شيشه خورده دارد. بی گمان او که لابد طرفدار دوم خرداد است خود را در رديف بزرگان رقم می زند تا حساب کار دست من و شما بيايد که با چه کسی طرف هستيم و آن نثر نخ نمابا ظاهری اشرافی هم در تائيد همين نکته است.

بقيهء جملهء نويسنده که گفته بودم می کوشد خود را صاحب نثری متمايز نشان دهد، آشفته است و صدق نظر مرا می رساند. برای اين که نقص جمله را نشان دهم قيود را حذف می کنم تا نشان دهم که فاعل و مفعول و فعل جمله درست نيست: ,,حفظ آن, يعنی آن دو راز ..... بايد از آن پاسداری کرد,, اين جمله نظائر ديگری هم دارد که چون نمی خواهم ملا نقطی بشوم از آن می گذرم.

اما بقيهء داستان:

از نظر نويسنده دوم خرداد ارزشی ممتاز است که آن را
دو راز و متعلق به ملت ايران می داند و در دوم خرداد 1385 فکر نمی کند که نتيجهء عملی دوم خرداد احمدی نژاد است. جريانی که چهره اش احمدی نژاد است در دورهء اصلاحات شکل گرفت وگرنه ناطق نوری را به مسند می نشاند.

البته من هم با او موافقم که دوم خرداد چيزی بيش از لبخند و رای نداشت، اما لبخند خشک و خالی دستمزد رای مردم بود و نه اين که اين دو در يک کفه يا همراه و ارزش هائی برابر باشند. مغلطه در اينجا است که رای و صندوق را که دارای معنی مشخص سياسی و کارکرد عملی در سرنوشت يک ملت است برابر لبخند بگذاريم که در کفهء سياسی هيچ ارزشی ندارد، بلکه اگر بخواهيم می توانيم آن را آلت فريب بشناسيم، چنان که همهء حرف های بعدی,از جمله حفظ نظام, آن را نشان داد.

من به عنوان آدمی که از سال 32 تا حال شاهد لبخندهای قلابی بوده ام به هموطنانم سفارش می کنم که لبخند هم چيزی است از نوع ,,نفت مجاني، آب مجانی,, و بالاخره,, ما انقلاب نکرديم که خربزه ارزان بشه,,.

نويسنده ادامه می دهد: ,,اين که در 9 سال گذشته بر سر اصلاحات و نمايندگانشان در حکومت چه آمد، بر دانشجويان سخت گذشت و يا خوش، بر روزنامه و روزنامه نگاران چه گذشت، در بستر سرنوشت ايرانی خير بود ياشر، همه بر کنار، اما آنچه را نمی توان به کنار نهاد همان صندوق رای و لبخند ست.,,

عرض شود که اصلاحات يک چيز بيشتر نيست، بنابر اين بايد گفت نمايندگانش و نه نمايندگانشان، که باز هم غلط دستوری است. اما من فکر می کنم اين غلط ناخودآگاه و از آن روی بر قلم نويسنده رفته است که او در ته ذهنش در پی بزرگ کردن اصلاحات است و به همين دليل يک چيز مفرد را بی جهت جمع بسته و بزرگ کرده است. اينجا محل رسوب شيشه خورده را می توان يافت و اصالت دارد. اما اين هم جالب است که معلوم نيست بر دانشجويان سخت گذشته است يا خوش. وقتی در لندن بنشينی و برای ايران احمدی نژاد حکم صادرکنی نتيجه درخشانتر از اين نخواهد شد. اين البته انتهای ماجرا نيست، بلکه معلوم نيست بر روزنامه نگاران چه گذشته، در بستر سرنوشت ايرانی خير بوده يا شر و همهء اينها به کنار، تنها همان رای و لبخند اهميت دارد.

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی

من بسيار متاسفم که نسل امروزما هنوز چنان که بايد جايگاه کسانی را نمی شناسد که نه با شمشير بلکه با لبخند جيب ملت را می زنند. اين آقايان چه هنری دارند که کاخ,سعدآباد, نشينی می کنند و به خرج ملت به همه جا سفر می کنند و در بارهء تمدن ها سخن می گويند. اين ها برای ملت چه پی آمدی دارد و کدام درد ملتی استبداد زده را دوا می کند؟ بدتر اين که قلم به مزدانی را نمی شناسد که دنيای دلخواهشان آن نوع از سرمايه دزدی است که با آن بتوان با لبخند جيب مردم را به نفع گرگدندانان خالی کرد. مملکتی که هنوز در آن انسان غار نشين ماشين نديده وجود دارد,آخرين اکتشاف باستانشناسی در 140 کيلومتری جنوب جيرفت,

بقيهء نوشتهء روزنامه، نگار پيشکش خوانندگان آثارش!

سوم خرداد
1385

22 May 2006

داريوش همايون: خطر تجزيه ايران

جايگزين جمهوری اسلامی آن نيرو های دمکرات و آزاديخواهی در طيف چپ و راست در هر جا
هستند که نگهداری ايران (که اکنون مسئله مرکزی ايران است) برايشان بيش از رسيدن به
قدرت اهميت دارد و به همين دليل بخت پيروزی شان نيز از فرصت طلبان ومعامله گران
بيشتر خواهد بود.

خطر تجزيه ايران
داريوش همايون

"بحران اتمی" تهران و واشينگتن شتابی به رويداد ها داده است که می تواند به هر اشتباه حساب و انحرافی دامن بزند. کسان در زير فشار اوضاع و احوال دست به کار هائی می زنند که در شرايط عادی از آن دوری می جويند. اتحاد ها و سازماندهی هائی که در اين سو و آن سو تدارک می شود از اين زمره است و نمی توان به دليل حساسيت اوضاع و لزوم اقدام سريع، پاره ای ملاحظات مهم را ناديده گرفت.

يک مورد مهم، نقش سازمان های قومی در اين اتحاد ها و سازماندهی هاست و بهای سنگينی که دربرابر پيوستن يا دست کم موافقت خود می خواهند. در چند ساله گذشته سه چهار سازمان قومی از چهار گوشه ايران با يکديگر همکاری هائی دارند که تا اينجا به کنگره ملل ايران رسيده است و چندی پيش هم کنفرانس گونه ای با شرکت پاره ای مقامات مهم آن سازمان ها زير نام کنگره "استقلال ملل ايران" برگزار کردند. ماموريت اين سازمان ها جا انداختن اين شعار است که ايران از شش ملت تشکيل شده است وملت به معنی زبان است: ،ملت فارس، ملت کرد، ملت عرب، ملت ترک، ملت بلوچ و ملت ترکمن. ما در اينجا به تعريف ملت و رابطه زبان و ملت و اختراع ملت يا مليت فارس نمی پردازيم که آهن سرد کوفتن است. ولی پی بردن به قصد نهائی اين ملت سازی ها شايد چشمانی را که به ساختن جايگزين رژيم در فردای سرنگونی رژيم دوخته شده اند بگشايد.

سخنگويان اين سازمان های ملت ساز يک طرح چند مرحله ای دارند. نخست، در آوردن قوم به ملت تمام عيار به ضرب تکرار؛ دوم، تاکيد بر حق تعيين سرنوشت؛ سوم قبولاندن اين اصطلاحات يا نزديک به آنها به نيرو های مخالفی که تب جايگزينی جمهوری اسلامی هر ملاحظه ای را دارد برايشان از اهميت می اندازد؛ چهارم، نشستن به انتظار برهم خوردن اوضاع ايران، وسرانجام استفاده از حق تعيين سرنوشت ملت ها برای جدائی از ايران و افتادن به دامان حکومت ها و دولت هائی که برای چنان روز هائی سرمايه گزاری می کنند. در نشستی چند ماه پيش با عناصری از مخالفان چپ و راست، آنها توانستند با پا در ميانی ديگران و بی آنکه حتی در نشست حضور يابند اصل حقوق سياسی اقوام ايران را در قطعنامه بياورند که "جايگزين" ملايم تری (به رعايت حال آلترناتيو سازان) برای حق تعيين سرنوشت "ملت های" ايران بود.

واکنش سختی که به آن عبارت و هر اشاره ای به تجزيه ايران و بازگشتن از اعلاميه جهانی حقوق بشر به عصر فئودالی نشان داده شد امضا کنندگان آن سند را واداشت که خاموش بمانند ولی اکنون دارند از در ديگری وارد می شوند. اين بار تاکتيک ظريف تری بکار گرفته شده است که می توان آن را جدا کردن مفهوم ملت از کشور نام گذاشت. حاضرند فعلا زير هر سندی را که به تماميت ارضی ايران متعهد باشد امضا کنند ولی آيا چنان تعهدی کافی است؟ پاسخ را می بايد در همان ملت و شناخته شدن حق تعيين سرنوشت جستجو کرد. در منشور ملل متحد اين حق را برای ملت های مستعمره يا اشغال شده شناخته اند. سروران در سازمان های قومی متوجه اهميت اين اصطلاحات هستند و هدف استراتژيک خود را از راه های ديپلماتيک و "پراگماتيک" تری دنبال می کنند. اگر به زور تبليعات می شود قوم را ملت کرد، "ملت فارس" را نيز می توان قئرت استعماری و اشغالگر اين سرزمين ها شناساند ــ زمزمه ای که هم اکنون می شنويم. مگر نه آن است که می گويند ايران و عثمانی در سده شانزدهم کردستان را ميان خود تقسيم کردند و ايران و روس در سده نوزدهم آذربايجان را؛ خوزستان هم که مدعی هستند در سده بيستم به زور به ايران پيوست.

امروز سازمان های قومی عملگرا تر يک امتياز زبانی در موضوع تماميت ارضی به کسانی که نوميدانه در پی کشاندن آنان به نشست های خويشند می دهند؛ زيرا در شرايط کنونی با يکپارچگی سرزمين ايران کاری نمی شود کرد. ولی در آن جای مهم تر، در يکپارچگی ملت ايران، کوتاه نمی آيند زيرا کليد استراتژی دراز مدتشان برای جدائی از ايران در تاکيد بر چند ملتی يا مليتی بودن ايران است. ديگران به دعاوی آنها در ملت و مليت بودن کاری ندشته باشند، آنها حاضرند فعلا سخنی بگويند که هر روز می توان به بهانه ای پس گرفت. از اينجاست که چرخش آنان را در موضوع تماميت ارضی و لب فرو بستن از "استقلال ملل ايران" به هيچ روی نمی بايد کافی دانست. برپا دارندگان نشست ها می بايد به هوش باشند که تا سازمان های قومی دست از مليت های ايران برندارند و تعهد خود را به وحدت ملی ايران نيز به روشنی ابراز نکنند ورود در هر ترتيباتی با آنها برای خودشان نيز زيان آور خواهد بود.

فوريتی که داوطلبان جايگزينی جمهوری اسلامی احساس می کنند واقعيتی است و رويداد ها ممکن است به سرعت پيش بينی ناپذير روی دهند. ضرورت يک جايگزين باور پذير نيز برای رژيم اسلامی همواره هست و مستقل از طرح های ديگران می بايد پی گرفته شود. ولی گذشته از آنکه بخش عمده راه حل در ايران است و تا کسان خود را از هزاران کيلومتری به صحنه برسانند بسا چيز ها بی مداخله آنان جابجا شده خواهد بود، هر جايگزين ادعائی می بايد دست کم اوضاع را بد تر از اينکه اکنون هست نگرداند. مشروعيت بخشيدن به تجزيه طلبان، زير هر عبارت و به ياری هر اکروباسی زبانی باشد، پيش از هر چيز "جايگزين" را مرده به دنيا خواهد آورد. کشاندن سازمان های تجزيه طلب به نشست های مشترک و اميد اينکه ديگرانی هم به پيروی آنان حاضر شوند، به حملاتی که از هر سو به آنها خواهد شد ــ در ايران حتی بيش از بيرون ــ نمی ارزد.

جايگزين جمهوری اسلامی آن نيرو های دمکرات و آزاديخواهی در طيف چپ و راست در هر جا هستند که نگهداری ايران (که اکنون مسئله مرکزی ايران است) برايشان بيش از رسيدن به قدرت اهميت دارد و به همين دليل بخت پيروزی شان نيز از فرصت طلبان ومعامله گران بيشتر خواهد بود. سازمان های قومی، تنها در صورتی می توانند در چنان همکاری ها شرکت کنند که تعهدشان به ايران باشد و خواست های بر حق تمرکز زدائی و حقوق فرهنگی را در چهارچوب ايران يگانه و يکپارچه، يک ملت و يک کشور، و حقوق برابر همه ايرانيان، دنبال کنند. آن سازمان ها برخلاف حساب های شتابزده پاره ای دست درکاران چنان وزنی ندارند که جايگزين بسازند ولی به اندازه کافی سنگين هستند که خيال انديشان را غرق کنند.

21 May 2006

مهدى قاسمى: چرا به هدفها و نتایج "مسخرگى های حکومت آخوندی" نمی پردازیم؟

فضاى ۲۸سال پيش از اين ايران را به ياد آوريم، كه چطور با سابقه ى بيش از ۷۰سال جهاد در راه قانون گرائى و آزادى، صيد ملائى شديم و بعدها در آثار خود او دريافتيم كه موجود منجمدى است كه جِسمش در قرن بيستم و روحش در عوالم اعصار بربرى پرسه مىزند.

اگر ما كه به تعبير صحيح نخستين قربانى جهنم «بنيادگرائى» بوده ايم، با بسيجى از نيروهاى ملى و مترقى و آزادى طلب خودمان، پايگاهى را دست و پاكرده بوديم، نه فقط توان آن را داشتيم تا طومار بساط اين دكانداران دين را درهم بپيچيم و ريشه ى شرّشان را خشك كنيم، اين فرصت را هم داشتيم تا به فريب خوردگانى كه در مصر و پاكستان و عراق و اندونزى و اردن و عربستان و الجزاير و افغانستان و اينجاو آنجا جادو را خضر راه ديده اند، تفهيم كنيم:

اين ره كه مى روند كاش به «تركستان»بود، به جهنم است!


حکومت آخوندی با مسخرگى هایش چه هدف هائى دارد؟

متأسفانه بسيارى از ما ايرانى ها و خصوصاً آن گروه كه صفت «اپوزيسيون» را به خود بسته ايم، كوششى داريم تا بيشتر با بازيگرى هاى رژيم و متوليانش كه غالباً هم خالى از مسخرگى نيست، خودمان را مشغول كنيم و احتمالاً «جوكى» و يا مايه ى هَزل و هَجوى از آنها بيرون آوريم و از اين رهگذر آبى به دل هاى تفته ى خود بپاشيم و نُقل مجلسى براى ضيافت هاى خود بسازيم و به ندرت به اين نكته پرداخته ايم كه رژيم چه بسا با همين مسخرگى ها هدف هائى را پى گرفته است و آنقدرها هم كه تصور مى كنيم بى نصيب نبوده است.
***
مسلماً ما ايرانى ها كه روياروى با خدعه هاى رژيم آشنائيم و ذات ضد مردمى و ضد آزادى آن را چون بختكى نفس گير بر سينه هاى خود يافته ايم، حق داريم ترهات مندرج در نامه ى احمدى نژاد به رئيس جمهورى آمريكا را در عين حال مصداق كاملى از مفهوم تزوير و ريا بخوانم.
خاصه آنجا كه به بوش مى نويسد: «ليبراليسم و دموكراسيِ طرز غربى شكست خورده و نتوانسته است به تحقق آرمان هاى انسانى دست يابد...»و يا آنجا كه گفته است: «ما بر اين باوريم كه تعليمات الهى پيامبران تنها راه نجات است. به من گفته اند كه شما عاليجناب [آقاى بوش] پيرو آموزش هاى مسيح هستيد.»....
شايد تنها ما مردم ايران هستيم كه ميدانيم اين مرد تا چه درجه رياكار و كاذب و دغل است و مسلماً اگر پاسخ او با ما بود ميدانستيم چگونه پرده از چهره ى دَغا پيشه ى اين دروغباف و نيرنگ كار برداريم و از او سئوال كنيم كه آيا حتى اگر بپذيريم آن «دموكراسى» غربى به آرمان هاى انسانى دست نيافته است، آن «تعليمات الهى» كه تو و شركاى تو، چراغ راه خود ساخته ايد، طى ۲۸ سال چه نصيب ملت ستمكش و دردمند ايران ساخته است؟
بى ترديد براى ما كه به دوزخ «نظام الهى و امام زمانى» تو و ياران تو گرفتاريم آسان است كه بپرسيم: در كشور ثروتمندى چون ايران، حضور (به قول خود شما) ۱۳درصد و به گفته ى اهل فن بيش از سى درصد بيكار- حضور ميليون ها معتاد به كُشنده ترين مواد مخّدر- حضور انبوه كودكان خيابانى- فروش دختران و پسران نوجوان و خردسال به دليل فقر سياه- اَشكال بى سابقه ى دزدى و اختلاس و رشوه دهى و رشوه خوارى كه به جزئى تجزيه ناپذير از نظم ادارى شما مبدل شده است- قرار بيش از ۴۵درصد نفوس كشور در زير خط فقر- وجود هزاران و هزاران كارگر شاغل ولى بى مزد كه مصداق تمام عيار بيگارى و بردگى است- تبديل سلسله ى آيت الله ها و «فقها و مجتهدان جامع الشرائط» به سلاطين آب و نان و گوشت و قند و سيمان و آهن و.... رديف زندان هاى مملو از آزاديخواهان و افرادى كه به اتهام اداى يك كلمه به نشانه ى اعتراض به جنايت ها، دغلى ها، دزدى ها و آزادى كُشى ها به زنجير كشيده شده اند- تجاوز مستمر به ابتدائى ترين حقوق مدنى و اجتماعى زنان و مردان حتى در انتخاب پوشش هاى دلخواه- داستان غارت «آقازاده ها» كه قصه ى قاطعان طريق در اعصار عتيق را تداعى مى كند- بى نصيبيِ توده ها از نخستين امكانات داروئى و درمان- بازار گرم خرافه پرستى ها و تزريق خرافات... و دهها و صدها از زمينه هائى از اين قماش كه هر كدام مصداق كامل و بى چون و چرايِ جنايت و سبعيت و قتل نفس و تعدى و تجاوز به جان و مال و ناموس يك ملت مظلوم و اسير و بى پناه است. آيا حاصل آن تعليمات و نظام (الهى) است كه بايد جانشين «دمكراسى و ليبراليسم» گويا شكست خورده ى غرب قرار گيرد؟
آرى اينها پاسخى است كه ما مردم ايران، پشت به تجربه اى كه بيش از ربع قرن است، در زير خلباره هاى آتش ستم و بى وجدانى و خباثت مشتى تبهكار نصيبمان شده است، در آستين داريم و دريغا كه در اين جهان درهم شده و دروغ و راست بهم تابيده، فرصتى نداشته ايم (و راستش را بخواهيم خود براى خود فرصتى نساخته ايم) تا دقايق آن را با ساير مردمان در ميان بگذاريم و به ويژه آن بيچارگانى را كه اينجا و آنجا به طلسم جادوگرانى چون شعبده بازان ما گرفتار شده و از سر جهل راهى را بنام «راه شريعت» پيش گرفته اند، از خطاى بدعاقبتى كه ۲۷سال پيش ما مرتكب شديم و به دوزخ رسيديم و نيز از توّهم مَحضى كه «على آباد» را در چشم آنان، شهرى آبادان و آسوده تصوير كرده است نجات دهيم.
پس توجه داريد كه من نمى خواهم بگويم كه نامه ى احمدى نژاد جُنگى بيش از ياوه ها و باطل ها نيست. من هم مى توانم بگويم كه احمدى نژاد و پيشوايش (آن كس كه گفته بود هر كس دم از گفتگو با آمريكاى جهانخوار بزند، بى غيرت است)، هر دو بنابر معيار خود، حكم بر بى غيرتى خود صادر كرده اند.
من هم با خواندن اين نامه، آن را «صحيفه اى» از آراى آميخته به ريا و خبائث يافته ام. اما حرف من اين است كه بر ما است، تنها در اين جنبه ها توقف نكنيم، در آثار و انعكاس هاى آن ولو برآمده از جهل و بى خبرى نيز نظرى بيفكنيم.
حرف من اين است كه از واقعيت ها نگريزيم و بپذيريم كه نخستين گام به سوى وادى شكست، آن است كه رونده، واقعيت ها را پشت گوش بيندازد و ديگران را نيز در پندارهاى خود شريك بداند.
واقعيت چيست؟- ميليون ها و ميليون ها، به ويژه در كشورهاى اسلامى و از جمله در عراق، افغانستان، اردن، عربستان، اندونزى، اينجا و آنجا هستند كه استعداد فريب خواريشان، حتى بيش از استعدادى است كه ۲۷سال پيش گريبان ما را گرفت و به اعماق مرداب مصيبت فرو كشيد. پس آنان را چون خود كه بوته هاى آزمايش سهمگين ستم و ستمگرى را پشت سر داريم، پنداريم. نگاه كنيم، ببينيم چطور اين بينوايان در نقطه ى اول خطى قرار گرفته اند كه ما سر گرفتيم. باز بگويم اين واقعيت را پشت گوش نيندازيم كه اين دَغَلان و فريبكاران، وقتى به ژرفاى قضاوت مردم ايران راه برده اند- مردمى كه به بهاى تجربه اى سخت و جانگير حقيقت را شناخته اند- دامگذارى را به قصد دستيابى به پشتگاهى در جوانع عقب مانده ى اسلامى به بيرون از مرزهاى ايران كشانده اند تا ناآزمودگانِ غرق در جهل را به مصداق غريقى كه براى نجات به هر خاشاكى دست مى برد، صيد كنند و صيد هم كرده اند. وقتى از زبان حتى مردم كوچه و بازار فلسطينى و مصرى و كويتى و اردنى مى شنويم كه مى گويند «آنچه را كه جمهورى اسلامى در حق ما انجام داده ما در حق خود انجام نداده ايم.» خود نشانه ى آن جهلى است كه به تور ماهيگيران مى ماند.
بار ديگر واقعيت ها را فراموش نكنيم، فضاى ۲۸سال پيش از اين ايران را به ياد آوريم، كه چطور با سابقه ى بيش از ۷۰سال جهاد در راه قانون گرائى و آزادى، صيد ملائى شديم و بعدها در آثار خود او دريافتيم كه موجود منجمدى است كه جِسمش در قرن بيستم و روحش در عوالم اعصار بربرى پرسه مى زند.
باور نويسنده ى «تايمز مالى» را بنابر رسم- با محك خودفروشى و پيوند با جمهورى اسلامى، عيار نزنيم. او روايت از واقعيتى كرده است كه مى گويد احمدى نژاد تلاش مى كند تا در دنياى اسلام الگوئى نجاتبخش از رژيم و چهره اى «قهرمان» از خود بتراشد و نظام فقاهتى را در چشم آن چشم بستگان قرينه اى از بهشت جلوه دهد و بى توفيق هم نبوده است.
جوهره ى حرف من اين است كه هر قدم را از نقطه ى نگاه به واقعيت ها آغاز كنيم و در پندارهاى خود غرق نشويم.
اگر ملت ما- با آن سابقه ى بى رقيب در تمنّاى آزادى، به فريب جادو مبتلا شد بر ساير ملت هاى هم كيش كه پشت به تجربه اى كه ما داريم، ندارند، حَرَجى نيست چنانچه آسان تر از ما به دام بيفتند. مصر كشورى است كه به ويژه در پى ورود ارتش ناپلئون، پيش از ساير اعراب (و يا عرب شده ها) با فرهنگ اروپائى و حتى بيش از ما با مظاهر «مدرنيزاسيون» آشنا شد ولى اينك شاهديم كه چطور در يك «انتخابات» نيمه آزاد، به جاى آن كه «آزادى» را اقبال كند به پيشواز يكى از بارزترين مظاهر انجماد دينى (اخوان المسلمين) مى رود. مردم مصر همچنان در هواى روزگاران سلطه ى استعمار به سر مى برند. نمى گويم كه «استعمار» رخت از جهان بربسته و چراغ سلطه گرى ها خاموش شده ولى اين هم يك واقعيت است، اغلبِ جهان سومى ها، سوراخ دعا را گم كرده اند. به جاى آن كه سلطه جوئى هاى عصر جديد را با سلاح همان سلطه جويان كه فرهنگ آنها است، دفع كنند، در افكار عتيق خود رسوب كرده اند و همين رسوب است كه ستايشگر «ستيزه جوئى» بنيادگرايان خود شده اند.
گفتم و گمان مى كنم به تكرارش مى ارزد كه بگويم، اگر در اين ميان قصورى هست، در جهتى از ما است كه ۲۷سال است در تجربه اى مرگبار خبث يك رژيم پس گرا و بربرى را شناخته ولى در انديشه ى بناى اپوزيسيونى نبوده ايم كه اگر بوديم امروز دست كم، هم سپرى براى خود در برابر ستمگرى هاى اين رژيم داشتيم و هم چراغ راهى براى ميليون ها نابينائى كه با انگيزه دستيابى به نجات به لبه ى چاه رسيده اند ولى زير پاى خود را نمى بينند. تصور من اين است كه در دنياى پريشان امروز، هيچ نيروئى، سواى حاصِل جانسوزِ تجربه ى ما، قادر نيست در برابر سيلِ روز تا روز مهيب تر و ويرانگرتر بنيادگرائى مذهبى، سدّى بسازد و چشمه ى اين آب زهرآگين را كور كند. چرا كه زندگى، خواه فردى و خواه اجتماعى نشان داده است كه هيچ وعظ و عبرتى نمى تواند جاى تجربيات عينى و عملى را پر كند و اين اسف انگيز است كه ما اين تجربه ى بيدار كننده را داريم ولى در يكسو به پرهيز از گوهرِ «خودباورى» و چشم داشت به كرامت ديگران (ديگرانى كه خود در قعر تالاب ندانم كارى ها و استيصال خود دست و پا مى زنند) و در سوى ديگر در پيله ى خود محوربينى ها و جزميت هاى مسلكى آن هم به روزگارى گرفتار شده ايم كه دنيا بيش از هر زمان ديگر به نقل و نمايش سرگذشت و سرنوشت ما نياز دارد.
آرى اگر ما كه به تعبير صحيح نخستين قربانى جهنم «بنيادگرائى» بوده ايم، با بسيجى از نيروهاى ملى و مترقى و آزادى طلب خودمان، پايگاهى را دست و پا كرده بوديم، نه فقط توان آن را داشتيم تا طومار بساط اين دكانداران دين را درهم بپيچيم و ريشه ى شرّشان را خشك كنيم، اين فرصت را هم داشتيم تا به فريب خوردگانى كه در مصر و پاكستان و عراق و اندونزى و اردن و عربستان و الجزاير و افغانستان و اينجا و آنجا جادو را خضر راه ديده اند، تفهيم كنيم: اين ره كه مى روند كاش به «تركستان» بود، به جهنم است.
اين آخرين حرف مرا (بنابر رسوم) در حساب بهادادن به رژيم ملايان واريز نكنيد، به حساب ضرورت نگاه به واقعيت ها بگذاريد:
متوليان اين رژيم بربرى، دروغگو و رياكار و آزادى كُش و نامردمند ولى پشت به جهالت هائى كه در زندگى عقب ماندگان مى جوشد از خط خود آنقدرها هم كه تصور مى كنيم بى نصيب نبوده اند. تأمل را فداى تصور نكنيم و چاره جوئى را به خوشباورى ها نفروشيم.

20 May 2006

علیرضا جوانبخت قولونجو: هویت پنهان (پیرامون اعتراضات اخیر در آذربایجان)




هیچ انسانی اهانت را تحمل نمی کند، خصوصاً اگر لبه تیز این
اهانت،ارزشها و هویت ملی و فرهنگی او را هدف قرار داده باشد.

روزنامه "ایران" بسیاری
را غافلگیر کرد. دهها هزار دانشجوی آذربایجانی در شهرهای اورمیه، تبریز،اردبیل،
تهران، همدان، زنجان، قزوین و... تحصن اعتراض آمیز برگزار کردند، روزنامه مذکور در
بسیاری از شهرهای آذربایجان تحریم شد

این بار باید - دوست ودشمن - همه قانع شده باشند که آذربایجانی به پاسداشتِ
هویت خود اهمیت می دهد. امااین اهمیت دادن در مورد ابعادی از هویت ملی اوست
......................................................................................................

هویت پنهان

علیرضا جوانبخت قولونجو


آیا نویسنده مطلب "چه کنیم تا سوسکها سوسکمان نکنند" که در روزنامه ایران روز جمعه ۲۲ اردیبهشت به عنوان طنزی برای کودکان چاپ شد، می دانست که بعد از مشاهده نوشته اش توسط ترکهای آذربایجان چه اتفاقی خواهد افتاد؟ آیا او خبر داشت که تنها بعدِ چند ساعت از خوشحالی به خاطر چاپ مطالبی که برای خنداندن مخاطبش نوشته بود، در موقعیتی قرار خواهد گرفت که ممکن است هر انسان دارای حواس پنجگانه را به گریستن وادارد؟ آیا سردبیر و یا هر فرد دیگری که مسئول کنترل چنین صفحاتی در ارگان رسمی دولت جمهوری اسلامی ایران است، هنگام کنترل این مطالب احتمال تحریم روزنامه در بسیاری از شهرهای آذربایجان را پیش بینی می کرد؟

شکی نیست که هیچ کدام نمی دانستند. زیرا کم اهمیت ترین بعد لطمات آن نوشته، یعنی زیانهای مادی ناشی از تحریم روزنامه به نوبه خود ضربه سنگینی بر این روزنامه وارد کرده است، اگرچه روزنامه ایران منبعی غنی همچون بیت المال را جهت تأمین منابع مالی خود در اختیار دارد.

می پذیریم که هیچ انسانی اهانت را تحمل نمی کند، خصوصاً اگر لبه تیز این اهانت، ارزشها و هویت ملی و فرهنگی او را هدف قرار داده باشد. با این وجود خیلی ها _ مثلاً من که تا حدودی از نزدیک با مبارزه هویت طلبانه ترکهای آذربایجان مرتبط هستم _ با مشاهده خیزش دانشجویان آذربایجانی در دفاع از ارزشهای ملت آذربایجان به شدت غافلگیر شدند.

در طول این سالها شاهد اهانت های بیشماری بودم که بر ملت آذربایجان روا داشته اند. اهانت هایی که به هیچ وجه کمتر از این آخری نبوده است. بگذارید مثالی بگویم؛ چند ماه قبل برنامه ای تلویزیونی به اسم صندلی داغ را از کانال ۲ تلویزیون ایران تماشا می کردم، مجری (مجری هنرپیشه ای به اسم احمد نجفی بود، او کلمه "ایرونی" را طوری تلفظ می کند که خواهی نخواهی متوجه می شوی ایرانی مورد نظر او شخصی است که به شدت به کورش و فردوسی و نژاد آریا عشق می ورزد) از مهمان برنامه که گوینده خبر در تلویزیون و ترک آذربایجانی است، پرسید که اهل کجاست؟ و او جواب داد که ترک هستم ولی مجری با حالتی ملامتگر اظهار داشت که چنین اشتباهی از او بعید است و از این پس باید خود را آذری بنامد. یعنی مقابل چشمان هزاران آذربایجانی به یک خانم تحصیلکرده ترک آذربایجانی گفته شد که تا کنون در مورد هویت خود اشتباه می کرده است و او بایستی هویت خود را با کلمه ای بیان کند که پدران و مادرانش هیچ وقت آن را نشنیده بودند.

و بسیار است اهانت هایی از این قبیل و تمامی آنها از تریبونها و رسانه هایی صادر می شود که از بیت المال برای آنها هزینه می گردد و در صورت رعایت حدافل حقوق شهروندی ترکهای آذربایجان همین رسانه ها بایستی در خدمت ترویج و گسترش زبان ترکی و فرهنگ آذربایجانی می بودند.

و درون همین رسانه ها اسباب پیشرفت فرزندانی از همین مرز و بوم نیز فراهم است و البته لازمه آن چشم بستن در برابر تحریفات آشکار و پنهان تاریخ و هویت آذربایجان و حتی معاونت در تخریب این فرهنگ است، فرهنگی که فارسِ غالب خرده فرهنگ می نامدش.

به دلیل مشاهده این اهانت و ندیدن عکس العملی و هزاران دلیل دیگر که در این گفتار نمی گنجد، این جوشش قشرهای مختلف در آذربایجان_ که ادامه هم دارد_ در اعتراض به روزنامه "ایران" بسیاری را غافلگیر کرد. دهها هزار دانشجوی آذربایجانی در شهرهای اورمیه، تبریز، اردبیل، تهران، همدان، زنجان، قزوین و... تحصن اعتراض آمیز برگزار کردند، روزنامه مذکور در بسیاری از شهرهای آذربایجان تحریم شد و ...

با این حال این موجهای خیره کننده در عین ماهیت غافلگیر کننده خود دلیلی نه چندان پنهان نیز داشت، و آن متفاوت بودن توهین اخیر از حیث قابل فهم بودن برای تمام اقشار اعم از آگاهان مسائل فرهنگی و افراد عادی با اهانت های حتی شدیدتر قبلی بود. اگر اهانت های روزهای گذشته هویت فرهنگی و ملی آذربایجان را هدف قرار می داد _ مفاهیمی که در جوامع رشد یافته از منظر شعور ملی ملموس هستند_ توهین اخیر بی واسطه به شخصیت انسانی ترک آذربایجانی حمله کرده بود.

اتفاقات اخیر خیال بسیاری از روشنفکران آذربایجانی را که از بحران هویت انسان آذربایجانی رنج می بردند آسوده کرد. روشنفکرانی که به خاطر آنچه که "بی تفاوتی ترکهای آذربایجان نسبت به حملات مکرر به هویت ملی آنان" می نامیدند تا حدودی دچار یأس شده بودند.

این بار باید_دوست و دشمن_ همه قانع شده باشند که آذربایجانی به پاسداشتِ هویت خود اهمیت می دهد. اما این اهمیت دادن در مورد ابعادی از هویت ملی اوست که با شخصیت انسانی او عجین شده باشد. از اینرو در شکلگیری تیپ مدرن انسان آذربایجانی مسائلی است که باید در مرکز توجه قرار گیرد. لازم است برای او نه فقط مشخص بلکه ملموس هم بشود که نداشتن حتی یک کلاس درس در مدارس، نداشتن حق خواندن و نوشتن به زبان مادری، تحریف نام ملتی با سابقه بسیار کهن و ... بزرگترین توهینهایی است که ممکن است در قرن حاضر بر ملتی روا گردد.

ملموس کردن چنین واقعیتی تنها با آگاه کردن بیشتر و هر چه بیشتر ترک آذربایجانی و آشکار ساختن ابعادِ ممکن است، او باید تاریخ، فرهنگ و زبان خود را به خوبی بشناسد، در نهایت در مسیر سیستم فکری به مرکزیت آذربایجان قرار گیرد. و همین مسأله نیز جهتگیری آتی فعالان سیاسی و فرهنگی آذربایجان را مشخص می کند.

اردیبهشت ۱٣٨۵ - اورمیه
quluncu@gmail.com

16 May 2006

عبدالعلی پارسا: بيائيد مشکلات جهان را حل کنيم!

ادارهء مملکت را آسان کرده ايم. در آمد مملکت را می بريم خدمت رهبر معظم
انقلاب و تحويلشان می دهيم. ايشان عادلانه سهم امام را بر می دارند و بقيه را می
دهند دست ما. ما هم آن را تحويل برادران پاسدار می دهيم. آنان اين سهم را عادلانه
تقسيم می کنند...

بيائيد مشکلات جهان را حل کنيم!


عبدالعلی پارسا


اکنون که در همين مدت کوتاه پس از انتخاب بنده ( احمدی نژاد) به عنوان رئيس جمهور ايران توانستيم مشکلات خودمان را حل کنيم، بيائيد به حل مسائل جهان بپردازيم. اما پيش از پرداختن به مسائل اساسی جهان، اجازه بدهيد از يک گزارش داخلی آغاز کنيم تا خوانندگان از کارهائی که در داخل مملکت کرده ايم و بوسيلهء آن مشکلات کشور را از ميان برده ايم،آگاه شوند.

ما ادارهء مملکت را آسان کرده ايم. در آمد مملکت را می بريم خدمت رهبر معظم انقلاب و تحويلشان می دهيم. ايشان عادلانه سهم امام را بر می دارند و بقيه را می دهند دست ما. ما هم آن را تحويل برادران پاسدار می دهيم. آنان اين سهم را عادلانه تقسيم می کنند و البته برای مومنين، فدائيان نظام و گوش به فرمانان رهبر و آقازاده ها و موتلفه چی ها و ديگر عزيزان اولويت قائل ميشوند. من باقی مانده را می برم سر سفرهء مردم و با بخشی از مردم که تماس دارم می نشينيم و غذايمان را نوش جان می کنيم. حالا اگر چند مليون نفر در ايران حتی سفره ندارند، به من چه مربوط است. لابد شکمشان سير است يا نانشان را يک جائی می خورند که ما خبردار نشويم. خلاصه اين که تقصير هيچ بنده خدائی نيست.

اما در زمينه های ديگر هم الحمدلله مشکلی نمانده. مثلا در زمينهء ورزش بانوان. آنان می توانند بدون گريم و تراشيدن سر و پوشيدن لباس مردانه، طبق دستور رياست جمهور تا دم در ورزشگاه ها ، مخصوصا برای تماشای فوتبال بروند و طبق دستور آيات عظام و مقام معظم رهبری از دم در ورزشگاه ها مثل بچهء آدم به خانه برگردند و بی آن که صدمه ای بخورند و صد جور اتفاق خلاف اسلام رخ بدهد، بقيهء مسابقه را از طريق سيمای جمهوری اسلامی ببينند. اتفاقا در خانه خيلی بهتر می توان هورا کشيد و ورزشکاران را تشويق کرد، چون مرد نامحرم صدای انسان را نمی شنود و منحرف نمی شود.

در مورد انواع هنر هم مشکلات را حل کرده ايم. البته مدتی است که الحمد لله خود هنر مندان دارند با دولت محترم همکاری می کنند. شما نگاهی به روزنامه ها و نشريه ها، مخصوصا آگهی های ترحيم بکنيد، خودتان ملاحظه می کنيد که دست کم ماهی يک هنرمند برای ادامهء فعاليت های خود به بهشت زهرا( قطعهء هنر مندان) منتقل می شود يا اگر خيلی به رشتهء کارش علاقه داشته باشد، ممکن است سر از امامزاده طاهر يا ديگر امامزاده های هنردوست در آورد.

اين تازه بخش کوچکی از راه جديد حل مشکل است. راه های درخشانی داريم که حاضر نيستيم راز آن را فاش کنيم چرا که ما دشمنانی مانند اسرائيل و امريکا داريم که چشم ديدن ابتکارهای ما را ندارند و ممکن است موضوع را به شورای امنيت ببرند. مثلا بر شما که مسلمان متعهد هستيد پوشيده نماند که ما انواع موسيقی را از صدا و سيمان پخش می کنيم، بدون اين که چشم کسی به ساز بيفتد، چرا که ساز در اسلام حرام است. اما اگر دشمنی پيداشد و به ما تهمت زد که شما ساز می زنيد اما نشان نمی دهيد، به او بگوئيد احمق جان ساز در اسلام حرام است و اگر گفت حالا ما به موسيقی کاری نداريم، سرودهای انقلابی را با چه می خوانيد، بگوئيد با نوعی سازبادی می زنيم که نشان دادنش در اسلام ممنوع است. در اين زمينه اگر مشکلی باقی ماند می توانند آن را از حضرات آيات محترم مانند آيت الله صافی گلپايگانی يا مصباح يزدی يا مکارم شيرازی و امثالهم بپرسند و مطمئن شوند که در مملکت مشکلی نمی ماند و اگر ما هم نتوانيم راه حل آن ها را پيدا کنيم ، آيات عظام را خدا حفظ می فرمايد که به همين امور بپردازند.

حل مشکلات نويسندگان را دوستان ما چند سال پيش شروع کردند. آنان در واقع همان روزها به پيشواز دولت کنونی رفته بودند که محصول کارشان به دليل نبود ما چندان درخشان نبود و تنها توانستند مشکلات شخصی و خانوادگی چند نويسنده و دوسه نفر ديگر مانند داريوش فروهر و همسرش را حل کنند تا در هوای خوش و آزادی مطلق بتوانند هرچه دل تنگشان می خواهد بنويسند. در مورد بقيه هم اکنون سازمان های مفصلی مشغول به کارند به طوری که ايران بهشت نويسندگان است. وزارت ارشاد، وزارت اطلاعات، وزارت دادگستري، سازمان بسيج، سپاه پاسداران، نيروی انتظامی و چندين سازمان غير رسمی و رسمی که از همه مهمتر روزنامهء کيهان است، به کار نويسندگان می پردازند، به طوری که برای هرنويسنده دست کم دو مسئول در دستگاه های دولتی و غير دولتی وجود دارد. کجای دنيا اين طور است؟

شما فکر می کنيد در جمهوری اسلامی آدم قحط بوده که رهبر مرا به رياست جمهوری انتخاب کرده؟ نخير، من حل مشکل بلد بودم، حالا اگر بخواهيم راه حل های مشکلات ديگر را به همين سياق بگوئيم، مثنوی هفتاد تن کاغذ می شود. به همين دليل و برای عقب نيفتادن کار دنيا به همکار بزرگ خودمان در امريکا که در واقع ارباب ما است نامهء محرمانه نوشتيم تا اگر کمی عقل داشته باشد، به ما کمک کند تا مشکلات دنيا را از پيش پای بشريت برداريم. از همهء برادران دينی انتظار می رود که در اين کار مهم که اصلا شوخی بردار نيست، کمک و دعا بفرمايند تا مانند کارهای مملکتی سربلند و پيروز باشيم و بتوانيم به همان سرعتی که پول نفت را سر سفرهء مردم برديم، ترتيب ثروت های جهان رابدهيم و آن ها را سر سفره های غربيان هم ببريم تا از نادانی و نداشتن رهنمود گوشت خوک و گربه و سگ را نخورند. وقتی که اين همه پول نفت و دلار و پوند و يورو و دينار عربی در دنيا هست، چرا بايد آدم بيکار بنشيند يا از بيکاری برود و با آزادي، عدالت، دموکراسی و حرف های مفت ديگری خود را مشغول کند که در دانشگاهی که من استاد آن هستم، يک من آن را به دو تومان هم نميخرند.

من منتظر جواب برادر جورج بوش هستم تا همه با هم حل مشکلات جهان را از دهانهء خليج فارس که عرب ها آن را خليج خودمانی نام داده اند،آغاز کنيم. فعلا همين اندازه بس است. والسلام عليکم ورحمةالله .

12 May 2006

شرنگ: اگر ايران را ايران مى خواهيم، بايد خود برخيزيم

با جنگ به چالش برخيزيم، اين درست، ولى در اين چالش بگوئيم و بنويسيم كه
عفريت آدمخواره ى جنگ خواه، در ردا و عبا و عمامه، با فراست ابليسى، حاكم بر مقررات
سرزمين ماست و بقاى ايران ما در فناى اين نابكاران است كه جوهر دروغند و جرثومه ى
فساد....


اگر ايران را ايران مى خواهيم
بايد خود برخيزيم

شرنگ


فغان زجغد جنگ و مرغواى او
كه تا ابد بريده بادناى او
شرابِ او زخونِ مرد رنجبر
وزاستخوان كارگر غذاى او

از قصيده ى بلند استاد بهار



دلسوختگانى از سر اخلاص، در اين سوى جهان، به چالشى سزاوار برخاسته اند كه «جغد جنگ» را ناى بريده باد و هماى صلح را پر پرواز استوار...

و آخوندهاى اسلام ستيز دروغزن كه بر كرسى هاى زرين، عباگسترده اند، دم گرفته اند كه: هان بنگريد اى بندگان اسلام ناب ما، كه ايرانيان مقيم خارج و جمهور مردمان فرنگ، رايت حمايت، از ما برافراشته اند و بخت تخت ما بلند است و آستان بلند آسمان ما بى زوال؟!....

آن دلسوختگان مى گويند: اينها مى روند و در بهشت گندشان مى گندند ولى ايران ما ميماند كه بايد بماند... آيا به راستى چنين است؟.... بنشينيم و بينديشيم و در تظاهرات و مبارزات مان، آب به آسياب آخوندها كه دشمنان سوگند خورده ى ايران و ايرانيانند، نريزيم....

اينها از دوالپا بدتر و از اختاپوس خطرناك ترند و تا ايران را ويران و ايرانيان را بى خانمان نسازند، از تختى كه جهل ما برايشان آراست، فرود نمى آيند و اگر ايران را ايران مى خواهيم، بايد خود برخيزيم و بلائى را كه بر خود نازل كرده ايم از سر برداريم و ايران را به ايرانيان بسپاريم.

با جنگ به چالش برخيزيم، اين درست، ولى در اين چالش بگوئيم و بنويسيم كه عفريت آدمخواره ى جنگ خواه، در ردا و عبا و عمامه، با فراست ابليسى، حاكم بر مقررات سرزمين ماست و بقاى ايران ما در فناى اين نابكاران است كه جوهر دروغند و جرثومه ى فساد....

نشان بدهيم كه اينها از ما نيستند و با شمشير كين بر ما حكومت مى كنند تا آنگاه، مخالفت هاى ما با يورش هاى نظامى، موجه باشد و جهانيان، دلسوختگى ما را بيش از پيش دريابند.

11 May 2006

امیر فرشاد ابراهیمی: جنگ بد است... اما جمهوری اسلامی بدتر است



اگر ما جیب خود را از پول توجیبی های نائب امام زمان خالی کنیم
اگر فقط و فقط به ایرانی آباد و آزاد می اندیشیم ، اگر برایمان بقای ایران مهم باشد
نه بقای ملایان و از خود درایت عمل نشان دهیم و با اندیشمندی در کنار دیگر مخالفان
این نظام عفریته قرار گیریم و به دنیا بگوئیم
مااز جنگ بیزاریم و با این نظام دینی
هم سروکار نداریم و نه جنگ می خواهیم و نه جمهوری اسلامی
آنوقت است که دنیا هم می
فهمد راه های دیگری هم وجود دارد و تنها راه چاره جنگ نیست !




جنگ بد است
گلوله بد است ،
کشت و کشتار بد است
اما جمهوری اسلامی بدتر است


- امیر فرشاد ابراهیمی-


جنگ بد است ، گلوله بد است ، کشت و کشتار بد است ، بکش وگرنه کشته می شوی نفرت آورین قانون است ، اشغال گری وجنگ طلبی بدترین پیشه دنیاست و امروز در این دنیایی که ما زندگی می کنیم فقط ابلهان هستند که جنگ را وسیله ای برای اعمال نظرات خود می دانند امروز فقط کرو لالهای دنیا هستند که چون عاجزند از گفتگو و تبادل نظر روی به جنگ می آورند ! پس ما اگر به دنیای خویش علاقه مندیم اگر سعادت و امنیت خود و فرزندان وخانواده های خود و این دهکده جهانی را می خواهیم باید بگوئیم جنگ نه ! و در تظاهراتهای ضدجنگ شرکت کنیم و یا مثل آن بانوی برنده جایزه صلح بشینیم و فخر بفروشیم که ما ایرانی هستیم و نمیگذاریم پای هیچ غریبه ای به کشورمان باز بشود ! و یا باز هم می توانیم به مدد پول نفت و سرمایه های مخفی و پیدا حکومت جمهوری اسلامی صدها ایرانی را از گوشه و کنار فرانسه با هزار وعده و وعید و پول توجیبی و تورهای سیاحتی یکروزه جمع کنیم و فریاد بکشیم که جنگ نه و انرژی هسته ای حق مسلم ماست ! و کاری هم به دیگر حق و حقوق مسلممان نداشته و یا باز به همین شیوه بگردیم و بگردیم در دل آمریکا و مقابل چشمان هزاران آمریکایی چندین استاد و اندیشمند و متفکر ایرانی را گیر بیاوریم و اطلاعیه‌ای علیه جنگ و حمله احتمالی آمریکا به ایران صادر کنیم و دولت آ‌مریکا را به ناسزا بکشیم و نسبت به پیامدهای چنین حمله‌ای هشدار دهیم . اما اصلا بروی خودمان نیاوریم چرا در آمریکا می شود به از صدر تا ذیل دولتمردانش آزادانه انتقاد کرد و یا حتی آنها را به باد ناسزا گرفت و بعد آزادانه به زندگی پراخت اما کوچکترین سئوال در مملکت مادری مان سزایش کمتر ازبازداشت و زندان و شلاق و هزار و یک اتهام دیگر نیست چرا نمی شود همانطوریکه آزادانه در آمریکا حتی یک خارجی مقابل کاخ سفید می ایستد و شعار مرگ بر بوش می دهد در ایران هم بروند و مقابل مجلس و دولت و بیت رهبری ایستاد و نه شعار مرگ فقط گفت آقایان لطفا توضیح بدهید ؟

جنگ بد است و جنگاور هر که باشد محکوم است اما آیا در چنین فضایی که حتی یک محقق غیر سیاسی هم همچون رامین جهانبگلو فقط و فقط بخاطر آنکه با مراکز تحقیقاتی غیر خودی کار می کند هم باید طعم بازجویی و اتهام و بازداشت را بچشد آزادی عمل ندارد و یا کارگر بینوایی که فقط و فقط بخاطر یک لقمه نان بخور و نمیر اقدام به حرکت غیر سیاسی و کاملا صنفی می کند همچون منصور اسانلو باید ماهها در سیاهچالهای مخفی و موازی بماند ٬در چنین فضایی آیا یکطرفه فقط آمریکا را به انتقاد گرفته و به آتش افروزی محکوم کرد و جنگ طلب نامید آیا این خود دفاع از احمدی نژاد و تمام جهالتهایش نیست ؟ جنگ بد است و ما همه با هرگونه تجاوزی از سوی خواه آمریکا وخواه غیرآمریکا به کشورمان مخالفیم اما در عین حال هم می دانیم که برخورداری حاکمان امروزی ایران از دانش هسته ای که کیست که نداند هدف آن ساختن سلاح هسته‌ای است را دادن چاقوی برنده به دست دیوانه ای در کوچه و بازار می دانیم که اگر آن روز بیاید دیگر احمدی نژادها نه به محو اسرائیل که به محو دنیا هم قانع نخواهند شد . جنگ بد است و ما باید از جنگ برائت بجوئیم و اینجا و آنجا تظاهرات ضد جنگ برپا کنیم، با جنگ طلبی مبارزه کنیم اما، توامان هم با شعارهای ضد جنگمان باید به گوش دنیا برسانیم که ما ملتی هستیم که سالهاست در دست مشتی طالبان تهرانی و قمی و مشهدی اسیر شده ایم و تازه بعد از گذشت بیست و هفت سال دل زنانمان را به این خوش کرده اند که میتوانند بروند در گوشه ای در ورزشگاه ها همچون بیماران قرنطینه ای بشینند و فوتبال تماشا کنند ! باید به دنیا گفت که ما ملتی هستیم که اسیر دست مشتی خشک مغز هستیم که از کیک زرد انرژی هسته ای همانقدر می دانند که از شله زرد می دانند و اولین دستپخت از کیک زرد را در قوطی ای می ریزند و نذر گنبد و بارگاه امام رضا می کنند باید به جهانیان گفت جنگ بداست ولی ما ما ملتی هستیم که سالهاست زندانهایمان دانشگاه شده است و دانشگاه هایمان پایگاه بسیجیان و چماقدران ! .

و باید هم به این آقایان و خانمهای ضد جنگ، گفت که البته که جنگ بد است اما بدانند که اگر هم این تراژدی جمهوری اسلامی حالا چه با بمب اتم و چه بی بمب اتم هم ادامه داشته باشد باز دیگر در این زمانه باقی نخواهد ماند، غرب برای جلوگیری از واقعیت یافتن خوابهای هلال شیعی هم که شده حتی اگر به ضرب بمب اتمی،هم که شده به ایران حمله خواهد کرد و آنوقت هست که سالیان سال تلاش زن و مرد ایرانی و دانشجویان و صنعتگران و سازندگان ایران نوین را ویران خواهد کرد. اعتنائی هم به تظاهرات ضدجنگ شما نخواهد کرد. که اگر گوشش شنوای این حرفها بود تظاهراتهای گسترده دنیا بر علیه جنگ با عراق را می شنوید !

اما اگر ما جیب خود را از پول توجیبی های نائب امام زمان خالی کنیم اگر فقط و فقط به ایرانی آباد و آزاد می اندیشیم ، اگر برایمان بقای ایران مهم باشد نه بقای ملایان و از خود درایت عمل نشان دهیم و با اندیشمندی در کنار دیگر مخالفان این نظام عفریته قرار گیریم و به دنیا بگوئیم مااز جنگ بیزاریم و با این نظام دینی هم سروکار نداریم و نه جنگ می خواهیم و نه جمهوری اسلامی آنوقت است که دنیا هم می فهمد راه های دیگری هم وجود دارد و تنها راه چاره جنگ نیست !

8 May 2006

زری اصفهانی: بخوان ابر باران / تقدیم به مجاهد قهرمان ولی الله فیض مهدوی

استغاثه ای از سردرد برای تلاشی همگانی درجهت رهایی او از چنگال مرگ

بخوان ابر باران

دکترزری اصفهانی

بخوان ابر باران
که شب سرد واندوهگین است
و اشک از نگاه من و تو
و از شاخه کاج ها می چکد باز

درآن دورها مرغ توفان
به گرداب تاریک شبها اسیراست

درآن دورها
روی با ل سحر غرقه درخون
گل سرخ
پرپر ز تاراج کولاک پیر است

درآن دورها یک ستاره
فروخفته در ابر
درآن دورها یک پرنده
میان قفس سر فروبرده درپر
و خون می چکد باز
زمنقار این کرکس پیر غماز

بخوان ابرباران
که غم ماندگار است
و شب پای رفتن ندارد
و سنگین تر از شب دل من
که تنها و تاریک و اندوهبار است

بخوان ابر باران
که این آسمان همچنان گرم کار است
و اشک از نگاه من و تو
وازشاخه کاج ها می چکد باز

7 May 2006

نسیم آزادی: صدا را می شنوی ؟ خوب گوش کن . یکبار نه چند بار ، صدای یک مبارز است!.




نسیم آزادی

18 اردیبهشت 1385



صدا را می شنوی ؟ خوب گوش کن . یکبار نه چند بار ، صدای یک مبارز است . او برای نجات جان خود تلاش نمیکند . حتی از مجامع حقوق بشری در خواست کمک نکرده است . بلکه می گوید راه را ادامه دهید . بروید به سمت سرنگونی این رژیم کثیف ، تا آخر گوش بدید آیا لرزشی در صدای او هست ؟ با روحیه و با اعتماد از سیاه چال های رژیم پیام میدهد . پیام آزادی و شرافت و انسانیت

حال شما صدا را شنیدید چه کردید ؟ پیام شما برای ولی الله چیست ؟ دوستانی که فقط بیانیه میدهید ، بیانیه دادید ؟ اعتراض کردید ؟ مبارزان نامدار شما چه می کنید ؟ نامه اعتراضی دسته جمعی شما در کدام سایت ها نقش بسته است ؟ فردای مرگ سهراب بیانیه خواهید داد اعتراض خواهید کرد . می دانم مثل حجت زمانی که تا قبل از اعدام 4 مطلب در مورد او در سایت ها وجود داشت بعد از اعدامش .........
ارزش انسانی والاتر از اعتقادات حزبی است ، برای تقسیم قدرت همه در صف اول هستند . برای نجات جان یک مبارز ....

به راستی آنچه برای اکبر گنجی ، کردید برای ولی الله انجام دادید ؟
مجاهد خلق انسان نیست ؟ شاید فعالان حقوق بشر به مانند خانم صلح نوبل برای جنگ با آمریکا آماده می شوند و صدای ولی الله را نشنیدند.

شاید جهان بی صداقت نیاز به مبارز ین پو شالی دارد . این دنیا جای مبارز ین با صداقت نیست .

دیروز برای گنجی روزشمار آزادی گذاشته بودند . امروز برای ولی الله روز شمار شهادت
اگر فردا اعلام کنند نام خلیج فارس تبدیل به خلیج عرب شده است . شما یک سایت پیدا نمیکنید که در مورد آن مطلبی نداشته باشد . ولی برای نجات یک انسان که به خاطر عقیده اش به پای چوبه دار می رود. چیزی پیدا نمی کنید .

روزگار وقیهی است نازنین

نسیم آزادی
2006-05-07
...............................

مهدى قاسمى: ايران در يكى از سهمگين ترين پيچ هاى تاريخ خود

مسأله ى امروزين ما تنها مسأله ى مرگ رژيم نيست، مسأله ى بقاى ايران است

براى رژيم تنها نيروئى كه مانده است، در يك سَمت دوام سركوب و در سمت ديگر
بحران آفرينى.

ما سرانجام بايد بر اين واقعيتِ بارها تجربه شده تسليم شويم
كه نخستين و آخرين قدم در داروگرى و غلبه بر اين سرطان ايرانكُش با خود ما است...


ايران در يكى از سهمگين ترين پيچ هاى تاريخ خود

مهدى قاسمى



من به عنوان يك ايرانى (هر چند عادى و نه از طايفه «چراغ داران خبرگان») بر خود فرض مى دانم كه به همه ى تيره هاى سياسى، عقيدتيِ دمكرات و ترقيخواه كشورم هشدار بدهم، فرصت تصميم گيرى نسبت به سرنوشت ايران اندكى باقى مانده است و از اين پس هر اتفاقى در شرائط دوام اين رژيم ضدملى و ضد انسانى، از اين فرصت خواهد خراشيد و اگر تصميم عاجلى كه موسم آن زودگذر شده است، اتخاد نشود، در قبال آنچه پيش خواهد آمد، تاريخ به محكوميت آنها داورى خواهد كرد.

من همچنان بر اين باور استوارم كه اين رژيم مانند همه ى رژيم هاى هم سنخ و مشابهش، ماندگار نيست، زيرا ميل به قهقرا دارد و قهقهرا با طبع تاريخ، خوانائى ندارد. اگر حرفى هست در دير و زود اين انفجار است ولى مسأله ى امروزى ما تنها مسأله ى مرگ اين رژيم نيست، مسأله ى بقاى ايران است كه با يك سهل گيرى، ربط آن با مرگ رژيم گسسته خواهد شد. به بيان ديگر آنچه بايد دغدغه ى ما را برانگيزد، اين است كه اين رژيم بميرد ولى از ايران هم فقط نامى بماند، همانگونه كه از سرزمين هاى كلده و آشور و بابل و اكد و سومر باقى مانده است و يا دست بالا به كشور حقيرى مبدل شود چون مرغى كه پر و بالش را شكسته اند و ناتوانيش در حدّ همان مرگ است. اين توهمّات رمانتيك را يكسره بايد از مغزهاى بيهوده اميدوار شست كه «ايران ققنوسى است كه هر بار سر از آتش بيرون كشيده و به پرواز خود ادامه داده است.» دلسپردن به اين خيالاتِ «شاعرانه» آن هم در اين شرائط تيره و باريك هيچ نيست مگر تراوشى از همان سهل گيرى و ساده لوحى و فرار از مسئوليت. به گمان من محلى و محملى براى اين قماش خوشباورى ها نمانده است. در عين حال بر اين نظر هم قاطعانه ايستاده ام كه هنوز و هنوز در ما آن توان نهفته و خاموش مانده يافتنى است كه اگر زنده شود، ايران زنده خواهد ماند و نه تنها زنده كه سرزنده و از جمله سرزندگان عالم خواهد شد و شرط اين بيدارى تنها آن است كه «نيروهاى سياسى و مترقى» ايران رسالت خود را درك كنند و با سعه ى صدر و قبول مسئوليت وارد كارزار شوند.

براى رژيم تنها نيروئى كه مانده است، در يك سَمت دوام سركوب است و در سمت ديگر بحران آفرينى- زندان هاى مملو از آزاديخواهان و گردنكشى هاى رژيم در عرصه ى «بحران هسته اى» كه در عين حال بوى تند «جنگ طلبى» از آن به مشام مى رسد- قوى ترين شاهد اين مدّعا است. آنها كه در اوهام خود، به اين دلخوش داشته اند كه اگر جنگى درگيرد، به مثابه سيلى خواهد بود كه لاشه ى اين رژيم را با خود به مردابى خواهد كشيد، كور خوانده اند، جنگ، اين رژيم را براى زمانى ديگر غذا خواهد رساند.

عربده هاى جنون آميز احمدى نژاد كه دقيقاً اطوار هيتلر را در ذهن انسان تداعى مى كند- رجزهاى ساير متوليان رژيم- نمايش هاى جوراجور از قبيل تشكيل يك به اصطلاح ارتش «استشهادى» و در يك تصوير كلى: غليظ و غليظ تر ساختن فضاى خودنمائى و جسارت، گواه بر اين است كه رژيم خود بر آن است تا فاجعه اى برانگيزد و به قول خالق و پيشواى رفته اش «موهبت الهى جنگ» را به سوى ايران سوق دهد. براى متوليان اين رژيم مرگ ميليونها انسان به بهاى ماندگاريش به منزله ى «هيچ» است و دقيقاً همان «هيچى» كه خمينى هنگام بازگشت به ايران به پاسخ، تحويل يك خبرنگار خارجى داد كه پرسيده بود، «احساس شما در اين حال كه پس از سال ها دورى از وطن به كشور خود بازمى گرديد چيست؟»

آن خبرنگار، بى خبر از «هويتِ» مخاطبش، در دنياى خود بود و نمى دانست با موجودى طرف است كه در پى يك لذت است و لذتى كه نام آن «قدرت» است. اينك از در و ديوار شاهد مى رسد كه ميراث خواران او در هر چه ناصديقند در اين وصيت او صادقند آنگونه كه اگر ايران تكه تكه هم شود و لانه موشى بنام ايران باقى بماند كَكى هم آنها را نخواهد گزيد، همين كه بتوان در آن لانه موش، بساط قدرت را جور كرد. «فقها» را كفايت مى كند و اين همه نه تخيل است و نه اغراق و با كدام بانگِ بلندتر بگويند كه «براى ما آنچه مطرح است اسلام است» و با چه گواهى روشن تر از اين بپذيريم كه اسلامشان، اسلامى است كه نه فقط هر يك از آنها را از پرسه زدن در فيضيه بر كرسى «آيت اللهى- نشانه ى خدا» نشاند بلكه با چنگ زدن به قدرتِ «مقدس» به «سلاطين» آب، گوشت، قند، سيمان و نفت و سرانجام جان و مال و ناموس «امت» مبدل ساخت.

اما اين همه «يك نظر» است كه به موجب آن رژيم خود به پيشواز جنگ مى رود تا پشت به اين «وديعه ى الهى» پشت خود را محكم كند و از جمله صاحبنظرانى كه بر اين عقيده اند يكى هم، ريچارد كلارك كارشناس معروف «ضد تروريسم» آمريكائى است كه مى گويد «رژيم تهران با يك حمله ى نظامى از خارج، مى تواند دهه هائى ديگر بر عمر خود ادامه دهد.»

نظر ديگرى نيز در ميان است. گروهى متقابلاً بر اين باورند كه متوليان رژيم اسلامى، به اين دليل بر سركشى ها و رجزهاى خود افزوده اند كه احساس مى كنند كه كانون تهديد يعنى آمريكا به خلاف مورد عراق اين بار قادر نيست يكه بتازد، زيرا به يك اتفاق بين المللى دست كم در قلمرو متحدان غربى خود نياز دارد ولى به دليل تضاد منافع و نيز به دليل مواضع كشورهائى چون چين و هند كه در خط توسعه ى پر شتاب اقتصادى خود، روزبروز به صرف انرژى آزمندتر شده اند، دستيابى به چنان وفاقى اگر ناممكن نباشد سخت دشوار است و اين هم نظرى است كه در يك تحليل واقع گرا، نمى توان ناديده از آن گذشت ولى آنچه را كه من در اين مقال پيش كشيده ام: فراسوى اين نظرها است، حكايت از موجوديت ايران است و اين مسئله اى است كه هسته ى مركزى و حياتى آن را شايد بتوان در اين پرسش بازشكافت كه:

آيا مطلوب ما منحصراً مرگ اين رژيم است يا «نَبودِ اين رژيم و بودِ ايران»؟
آيا ما پس از ۲۸سال بار ديگر، دل به آن شعار ذلت بار بسته ايم كه «بگذار اين رژيم برود، هر چه پيش آيد خوش آيد؟
»

گفتم اين رژيم و نظام قهقرائيِ آن ذاتاً ماندگار نيست، زيرا با طبع اين روزگار نمى خواند. دير يا زودِ واقعه و اين كه مرگ اين رژيم، به نگاه ما وصلت مى دهد يا نمى دهد، مطرح نيست و بلكه در بُعد زندگى يك ملت، قصه ى ناچيزى است. فهم اين ادراك است كه برغم بود و نبودِ اين نظم قهقرائى، آيا نشانى هم از اين مملكت باقى خواهد ماند و يا نخواهد ماند؟ آرى مسأله ى مركزى و حياتى اين است و دقيقاً همين جا است كه رسالت سياسيون دمكرات ما، با تمام ظرفيتش در مقام يك امر حياتى مطرح مى شود.

ما سرانجام بايد بر اين واقعيتِ بارها تجربه شده تسليم شويم كه نخستين و آخرين قدم در داروگرى و غلبه بر اين سرطان ايران كُش، عمدتاً با خود ما است و غفلت از آن و چشم داشتنِ يكسويه به اين كه دستى از آستين غير و غيب برآيد و كارى بكند به منزله ى امضاء جواز مرگ ما به دست خود ما است. بايد بپذيريم چنين دستى اگر در دنياى «عشق و عاشقى» يافتنى است در دنيائى كه عشق در «سرمايه» و عاشقى در «سودجوئى» خلاصه شده است يافتنى نيست. انتظار به خلوص و رحمتى كه «منحصراً» مايه از انسان دوستى داشته باشد و خصوصاً «حكومتى» را پايبند كند، انتظار از سلسله پوچى ها است. كمال بشريت هم بدان پايه نرسيده است كه سرنوشت «انسان ها» كانون قضاوتِ خير قرار گيرد و آنچه در اين باره هست، همان «اوتو پيائى» است كه درون افسانه ها بايدش جُست و آنچه را هم كه بر اين زمينه گفته و خوانده و شنيده مى شود، ضمانت اجرائى نيست، به تعارف مى ماند.

«اعلاميه ى جهانى حقوق بشر» درست است كه بزرگترين دست آورد تاريخ انسان محسوب شده است- درست است كه اكثريت دولت ها بر پاى آن امضاء گذاشته اند- درست است كه تابنده ى شريف ترين آرمان بشرى است ولى از واقعيت نگريزيم. در رابطه هاى بين المللى، اما دروَرايِ آنجا كه پايِ پيمان و كردار (با هم) در ميان است، اين منافع گروهى و يا حتى ملى است كه راه بر تحقق آن مى بندد و بهر روى اگر چشم اندازى از زمانى در ذهنيت ما است كه در آن، سرنوشت همه ى انسان ها با اين دست آورد بزرگ بهم دوخته است، تصويرى است كه در حال، مصداق عينى آن يافتنى نيست و تا آن زمان فاصله ى بعيدى پيش روى بشريت است و همين حكم مى كند كه هر ملتى اگر طالب آزادى است، الزاماً خود بايد به گره گشائى قيام كند و خود هزينه ى مطلوبش را بپردازد.
نميخواهم دعوى كنم كه در اين جهان نشانى از خيرجوئى نيست.

كم نيستند و حتى فراوانند مردمانى كه چه بسا با صرف هستى و تمام توان خود به مقابله با تجاوزها، ستمگرى ها، تبعيض ها و قدرت طلبى ها و سودجوئى هاى مخرّب كمربسته اند ولى اين حاصل تجربه هاى استثناء ناپذير همه ى ملت هاى موفق است كه آنها ابتدا خود را با سلاح خودباورى مسلح كرده و به ميدان آمده اند و از آن پس نه فقط از خيرِ خيرخواهان جهان بهره گرفته كه حتى به سودجوئى ها مهار زده و چه بسا آنها را نيز به خط خود كشيده اند.


بگذاريد، براى آن كه چنين تعبيرى خود به خوشباورى و «انشاءهاى مَدرسى» تعبير نشود، دنباله سخن را به واقعيت هاى رخداده واگذارم.

جنبش سياهان آفريقاى جنوبى، دهه ها از قرن گذشته با تحمل انواع مرارت ها در عين حال كه لحظه اى از جوشش و سرزندگى بازنمى ايستاد، از تمامى دولت هاى نيرومند غرب طلب مى كرد تا بنام همان آزادى و شرف انسانى كه خود به آن مى بالند، بر رژيم ضدبشرى آپارتايد پشت كنند و اين ندائى بود كه سال ها ناشنيده ماند. از آخرين سال هاى عمر رژيم آپارتايد، به خاطر داريم كه وقتى اين ندا به ابرقدرتِ «آزاد» غرب رسيد، رياست جمهورى در تصدى رونالد ريگن بود، پاسخ او اين بود «ايالات متحده ى آمريكا به خود حق نمى دهد در امور داخلى ديگران دخالت كند» و شگفت انگيز نبود كه مشاور سياسى او (جِسى هلمز) بعدها سناتور و نيز رئيس كميته روابط خارجى آمريكا- پيام رئيس خود را روشنتر از اين بيان داشت: «قطع رابطه با دولت آفريقاى جنوبى در حوزه ى منافع ملى آمريكا نيست.»- اما آزاديخواهان آفريقاى جنوبى را اين پاسخ هاى تلخ نه به پژمردگى و نااميدى كشيد و نه ذره اى از تلاش و تقلا بازداشت تا كار بدانجا رسيد كه نظام آپارتايد در زير ضربات همت سياهان پژمريد و شيره ى حياتى اش خُشكيد و اينجا هم شگفت نبود كه همان ابرقدرت نيز اين بار «مصالح ملى» خود را در قبول طلب سياهان (و سفيدان انساندوست) آفريقاى جنوبى يافت و به چرخشى چنان بنيادين گردن نهاد.

و نمونه ى ديگر:

در ۱۱ سپتامبر ۱۹۷۳ در كشور كوچك شيلى دولت سالوادر آلنده كه در پى يك انتخابات آزاد بر سر كار آمده بود با يك كودتاى خونين كه «سى.آى.اى» آن را تدارك ديده بود فرو افتاد و پينوشه عامل كودتا به جاى او نشست. در اين ماجرا آلنده كشته شد و در اولين گام بيش از ۷هزار نفر از هواداران او راهيِ زندان ها و شكنجه گاه ها شدند و از آن پس در بستر يك اختناق خونبار هزاران نفر جان باختند و بنابر آمارهاى مختلف قريب ده هزار سربه نيست شدند و بر دَرِ تمامى احزاب و اتحاديه هاى كارگرى و صنفى قفل زده شد و رهبران انها نيز يا به قتل رسيدند و يا به زندان كشيده شدند و بسيارى زير شكنجه جان سپردند. حكومت ژنرال در چنين شرائطى قريب ۱۷ سال با استبداد محض ادامه يافت. اما در تمام اين مدت، فعاليت هاى آزاديخواهانه هر چند پراكنده درون و بيرون كشور ادامه يافت ولى ژنرال و ساير هم پيمانان ارتشى و غير ارتشى او پشت به خالق خود با سرسختى روال خود را پى گرفتند. تا آن كه تيره هاى گوناگون عقيدتى از چپ و راست به اين نتيجه رسيدند. (نتيجه اى كه ما ايرانى ها پيدا است پس از ۲۷ سال هنوز به آن نرسيده ايم) كه از پراكندگى جز بى حاصلى و خصوصاً از دست دادن نيروهاى فعال ثمرى نصيب نخواهند برد. در ۱۹۸۸- هفده حزب سياسى على رغم اختلافات مسلكى و ايدئولوژيك به ضرورت يك وفاق، جبهه ى واحدى را با عنوان «احزاب براى دمكراسى» با علامت اختصارى (C.P.D) شالوده ريختند و به چنان قدرت فعال و اثرگذارى مبدل شدند كه نه تنها در اروپا و آسيا بلكه در درون ايالات متحده جوششى بر ضد استبداد ژنرال ها پديد آوردند كه حتى دولت آمريكا نيز نتوانست در پشتيبانى از مخلوق خود بپايد و ناگزير سياست خود را چرخاند و «مصلحت» در آن ديد كه خود به پينوشه خاطرنشان كند كه دورانش به سر رسيده است و چاره اى جز اين ندارد كه به تمناى مردم تسليم شود و جا خالى كند.

حوادثى كه از آن پس بر پينوشه گذشت كم يا بيش روشن است و بهرروى نقل تمامى آنها در حوصله ى اين نوشته نيست. تا همين اندازه شايد بتواند ناقل اين واقعيت باشد كه در دنياى كنونى اصلِ معروف «خواستن و توانستن» خاصه آنجا كه پاى آزادى مردمى در ميان است بيش از هر زمان اقبال تحقق يافته است. بدان درجه كه يك ملت ۱۳ ميليونى، در سرزمينى كوچك به بركت يك تفاهم ملى موفق مى شود تا يك قدرت نظامى سركوبگر را كه پشت به انواع كمك هاى ابرقدرتى سپرده كه مخلوق اوست، درهم شكند و خود مهار دارِ سرنوشت خود شود.

اين دو نمونه از سرگذشت و سرنوشت مردم «آفريقاى جنوبى» و «شيلى» كه مسطوره اى از مسطوره ها است، در عين حال حامل درس بزرگى است و اين درس كه در اين زمانه هر ملتى كه بخواهد آزاد باشد، زمينه براى قصد او آماده است، به يك شرط كه در اول قدم از خود مايه بگذارد و چون برخى از ما چشم به راه مركب ارتش ظفربخش بيگانه نماند و همانطور كه بارها نوشته ام، اين بدان معنا نيست كه هر ملتى بايد درها را به روى خود ببندد و دنيا و حوادث اش را به سير خود واگذارد و نيز گفتم، دنياى امروز دنياى رابطه ها است و از قضا «رابطه هائى» كه چشم پوشاندنى نيستند و الزاماً به قصد خيرات و مبرّات شكل نگرفته اند، پس با واقعيتِ آنها نمى توان ستيز كرد ولى مى توان به شرط طلوع اراده و طلبى، از آنها بهره گرفت و يا بر آنها كه نابابند افسار زد و بهرروى اين نيست كه حكومتى همه ى كار و بار خود را زمين بگذارد و در احوال زار ديگرى به «ايثار» قيام كند.

از مصاديق اين واقعيت دو شاهد آوردم، در حالى كه مى توانستم از آن مصداق ها فهرستى بالا بلند ارائه دهم.

اداى رسالتى كه در احوال كنونى بعهده ى ترقيخواهان و فعالان سياسى (چراغ داران جامعه) واگذار است- بازمى گويم- از ديدگاه من، بسى فورى تر و بسى حياتى تر شده است. چرا كه سايه هائى از حوادث جارى، خبر از خطرى هولناك آورده اند، خطرى كه در تراز نيستى ايران است.

سركشى متوليان رژيم به درجاتى رسيده است كه حريفان را به چاره گرى با هر بهائى و با هرگونه «چاره اى» سوق داده است. اين روزها، اينجا و آنجا آشكارا سخن از «تدابيرى» مى رود كه خواه ناخواه تجربه ى ايران را نيز در برمى گيرد. من در اين باره، در مقاله ى پيشين خود، به نشانه هائى از دست هائى كه در خط اين به اصطلاح «تدبيرها» به كار افتاده اند اشاره كرده ام و نيازى به تكرار نمى بينم، آنچه اين بار مى خواهم بگويم، پيرامون همان فرصت تنگى است كه روياروى ما قرار گرفته است، فرصتى كه اگر از سر اهمال يا خوشباورى رهايش كنيم، سنگينى يك خفت تاريخى را بايد بپذيريم. فرصت طلبانى كه به تمناى دستيابى به قدرت و سيادت، تكه تكه شدن ايران را هدف گرفته، كمين كرده اند تا حادثه اى درگيرد و از لانه ها بدر آيند و از سفره ى يغما نصيبى بگيرند.

آن طرف زمزمه ى يك يورش نظامى است و برانگيختن «شورش هاى قومى» و متأسفانه اين طرف عربده ى گروهى ساده لوح و «جوجه سياست پيشه» كه وقوع هر جنگى را در براندازى رژيم طلسم گشا تصور كرده اند و غافلند كه اگر در اين ميان نيروئى (حتى به شرط مرگ رژيم) در عرصه نباشد، قربانى آخر ايران است. آيا اين تكان هاى سخت براى بيدارى سياسيون مترقى و ملى ما كفايت نكرده است تا از بستر «بگومگوهاى» پوچ و بى حاصل و بدحاصل خود دست بردارند؟ آيا هنوز هم درنيافته اند كه آنچه ما را در صد سال گذشته، همچنان در خانه ى اول ميخكوب نگاهداشته، هيچ جز تفرّق و خودخواهى و خودمحوربينى نبوده است؟

تأسف بزرگ اين است كه حتى در تيره هائى از عناصر و گروه هاى «چپ»، نشانى از همرائى نيست، گوئى از تجربيات خود در بيراهه ها عبرتى نيندوخته اند كه هنوز هم بر «قداست هاى» خود ساخته و دود شده دو دستى چسبيده اند و يكى، ديگرى را برنمى تابد. (از راست ها نمى گويم كه مگر به استثناء اغلب در مجلس سوگواريِ رفته ها و شده ها به مرثيه خوانى مشغولند و يا بنابر عادت چشم به راه نزول رحمتى از دست دستگيرِ از ما بهتران چمپاتمه زده اند.)

كتمان نمى توان كرد كه از نسل جوان در «جهنم» ايران «گل هائى» روئيده اند كه حتى درون زندان و شكنجه گاه هاى مخوف رژيم نيز طراوت خود را از دست نداده اند، ولى پشتيبانى حتى در اين سرزمين هاى آزاد سراغ ندارند كه هر جا از خودى و بيگانه، سخنى بر زبانى و قلمى بر كاغذى است گوئى در طلسم «بحران هسته اى» جادو شده است، آنهم با اين نشان كه شايد از درون آن فَرَجى دست دهد و جنگى برانگيزد و دودمان فقها را دود كند و اين نيست مگر حاصل خفتگيِ «نيروهاى سياسى» و دوام پراكندگى ها.

گفتن ندارد كه در هر جامعه ى «مفروضى» تنها نيروهاى سياسى و متعهد آن جامعه هستند كه «تدبيرها» را به عهده دارند. انتظار به خيزش خود به خودى و ناگهانى توده ها، انتظار از اوهام است. در هيچ زمان و هيچ مكانى «شورش هاى» بى بهره از تدبير و هدايت، به رفع مشكلى نيانجاميده و اين سهل است چه بسا گره ها بر گره ها نشانده است و اين ابتدائى ترين درس تاريخ است.

به هر روى، فهم اين واقعيت (به شرط آن كه احساس مسئوليتى در كار باشد) دشوار نيست كه ايران بار ديگر به يكى از پيچ هاى تند تاريخ خود رسيده است، با حساسيتى به مراتب سنگين تر از سال ۵۷. چرا كه اين بار مسأله ى موجوديت ايران مطرح است. سئوال اين است كه آيا آنها كه مسئوليتى به عهده دارند، بهوشند و يا غرق در اوهام و كشمكش هاى پوچ و بى مقدار، زمان و زمانه را گم كرده اند؟

من از بى اميدى بيزارم ولى اعتراف مى كنم كه براى اين پرسش پاسخ روشنى ندارم.

5 May 2006

اسماعيل نوری علا: در سر دولتمردان اسلامی چه می گذرد؟

به ما می گويند

دست از کمک به سازمان هائی که مبارزه مسلحانه عليه ما را
تمشيت می دهند برداريد،

با رعايت حقوق بشر احکام اسلامی را جاری نکنيد،

نهادهای غير
دموکراتيک و غير انتخابی خود را جمع کنيد و سلاح های کشتار را هم کنار بگذاريد.

پس،
بفرمائيد، ما اين وسط چه کاره ايم و اينجا چه می کنيم؟









------------------------------------------------------------------

در سر دولتمردان اسلامی چه می گذرد؟
------------------------------------------------------------------

اسماعيل نوری علا


معمولاً «تفسير کردن اخبار» به معنی ِ گمانه زنی ِ حدوداً معقولی است درباره اينکه سازنده يا سازندگان خبر چرا چنان گفته اند و چرا چنين کرده اند ـ نوعی شکافتن ظاهر خبر بر اساس منطق و استنتاج؛ يا خواندن خطوط سپيد ميان نوشته ها بر اساس ديگر خبرها و نيز شناختی که از خبرساز داريم. اما اين روزها می بينم که مطبوعات فرنگی حکومت اسلامی را به «غير قابل پيش بينی» بودن متصف می کنند؛ بدين معنا که گفته ها و کارهای اين خبرسازان با منطق و استنتاج و اطلاعات پيشين مفسران ِ فرنگی خوانائی ندارد و خبرسازان حکومت اسلامی در هر قدم مفسران را «غافلگير» می کنند.

شايد صفاتی همچون «غير قابل پيش بينی» و «غافلگير کننده» به مذاق خبرسازان حکومت اسلامی خوش بيايد و با شنيدن آن احساس غرور کنند که توانسته اند چنان «بازی کنند» که حريف در صحنه شطرنج انديشه ها آچمز و مات شود. اما عموماً صفاتی از اين نوع به کسانی نسبت داده می شود که در حوزه عقلانيت و منطق قدم نمی زنند. يعنی، جای کسی که عقلا نتوانند حرکات و گفته هايش را پيش بينی کنند اغلب در کنج تيمارستان است. مگر اينکه شخص، در طول زمان، به ديگران ثابت کند که شطرنج را بهتر از آنان می داند و به همين علت ـ دقيقاً بر اساس عقل و منطق و شناخت منافع خويش ـ حرکت می کند و سخن می گويد. نسبت اينگونه افراد البته در برابر سفها و ديوانگان بسيار کم است.

اين روزها جهان همچنان شاهد بروز حرکات و گفتارهای ظاهراً نامعقول و غافلگير کننده ی خبرسازان حکومت اسلامی شده است. آقای لاريجانی، با لبخند شطرنجباز ماهری که از زجر دادن حريف خود رنج می برد، مرتب در برابر ميکروفن ها ظاهر می شود و سخنان «غافلگير کننده» می فرمايد. آقای احمدی نژاد، با صلابت جنگجوئی که به پيروزی خود يقين دارد، در و ديوار را به چالش می طلبد، و رهبر حکومت اسلامی، با ظاهری مست از غرور فرعونی، خبر از نابودی ابر قدرت ها و پيروزی اسلام عزيز می دهد. اين ها ظاهراً نه از تهديد می ترسند، نه از قطعنامه شورای امنيت و نه از شيردود آمريکائی واهمه دارند که در عرض دو سه سال دو همسايه ی شرقی و غربی ايران را بلعيده است، در سراسر خليج فارس و اوقيانوس هند نيرو و اسلحه پياده کرده و همه جمهوری های جدا شده از اتحاد شوروی را با خود همراه ساخته است. رهبر می گويد اگر ما را بزنيد ما هم منافع شما را در همه جهان به مخاطره خواهيم افکند، رئيس جمهور ـ که منکر کوره های آدمسوزی هيتلر هم شده ـ وعده محو اسرائيل از روی نقشه خاورميانه را می دهد، و آقای لاريجانی هم خيال بستن شاهرگ حياتی جهان از طريق غرق دو سه تا کشتی در تنگه هرمز را دارد.

مفسران گيج اند که اين آقايان براستی چگونه فکر می کنند. چطور خيال می کنند که دنيا دست روی دست خواهد گذاشت تا تنگه هرمز بسته شود و جريان نفت بند بيايد؟ چطور فکر می کنند که می توانند آن قدر اين دست و آن دست کنند تا «بمب اسلامی» ساخته شود و، نشسته بر تارک موشک شهاب 3، قلب اسرائيل را هدف بگيرد؟ چگونه است که «مصلحت بينان ِ» نظام جلوی اين چهار تا و نصفی دست پرورده ی خود لنگ انداخته، ماست ها را کيسه کرده، گفتگوی تمدن ها را معطل گذاشته و از مدارا و تساهل و مهروزی و عقلانيت ِ به اصطلاح اسلامی خود دست برداشته اند؟

اما يادمان باشد که اين ها همه پرسش هائی است درباره جمع مردان و زنانی که امامشان، با تئوريزه کردن همه آموزش های ماکياولی، بالاترين اولويت ولايت خود را «تشخيص مصلحت» قرار داد و گفت که در صدر همه ی نگرانی ها حفظ خود رژيم قرار دارد و «مصلحت نظام» هر آن چيزی است که اين رژيم را بخطر نياندازد و ـ اگر شد ـ بر عمر آن بيافزايد. به همين دليل هم هست که «مجمع تشخيص مصلحت» ـ با عضويت تمام سردمداران رژيم ـ بر فراز ساير نهادهای اين حکومت نشسته است تا مراقبت کند که ديگران دست از پا خطا نکنند. آنوقت در چنين حکومتی چگونه است که رهبر و رئيس جمهور و رئيس شورايعالی امنيت ملی اش می توانند زنجير پاره کنند و همه جهان را به مبارزه بخوانند؟ آيا براستی بر حکومت آخوندها ـ که در همه تاريخ به «زرنگی» و «نيرنگ بازی» و «تشخيص مصلحت» شهره بوده اند ـ چه رفته است که امروز، در چشم عقلای مفسران دنيا تبديل به آدميانی «غير قابل پيش بينی» و «غافلگير کننده» شده اند؟

بنظر من پاسخ چنين پرسشی در اين نکته نهفته است که برای درک «مصلحت نظام» بايد به ماهيت، يا حتی «تعريف ِ» خود نظام ـ در ديدگاه متوليانش ـ برگشت. آنگاه، با اشراف بر تعريفی که صاحبان نظام از ماهيت آن دارند، معنای حفظ نظام و، در نتيجه، حوزه مصالح آن نيز روشن می شود. حال اگر دريابيم که «ماهيت» اين پديده غيرعقلائی است، خودبخود راه های حفظ آن ماهيت و تشخيص مصالح مربوط به اين نگاهبانی هم غير عقلائی خواهد بود.

اما اشراف بر ديدگاه متوليان رژيم نسبت به ماهيت واقعی ِ آن امری نيست که به سادگی بدست آيد. آنها استادان تقيه و دروغگوئی و قلب حقيقت اند و به همين دليل کمتر دم به تله می دهند. اما هفته پيش من در سايت بازتاب به سخنانی از آقای دكتر محسن رضايي، «دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام»، درباره پرونده هسته‌اي برخوردم که دريچه ای بی نظير را بر طرز فکر گردانندگان رژيم می گشود و بخوبی نوع محاسبات دولتمردان اسلامی را، همراه با چگونگی شالوده رژيمشان، نشان می داد.

ايشان سخنان خود را با طرح اين نکته آغاز کرده اند: «بايد بدانيم كه امروز، پرونده هسته‌اي به نقطه عطفي در سرنوشت كشور تبديل شده است و نه تنها وضعيت امروز كه شرايط آينده ايران را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد.»

اما آقای رضائی، در همين وضعيت خطير، تسليم و چشم‌پوشي از فناوري هسته‌اي را توصيه نمی کنند. چرا؟ ايشان توضيح می دهند که: «(نتيجه) تسليم و چشم‌پوشي از فناوري هسته‌اي... تضعيف و يا حتي سقوط نظام در برابر فشارهاي آينده غرب خواهد بود.»

می بينيد که ايشان معتقدند که حيات و ممات نظام در همين «شيشه عمر غول» نهفته است. يعنی، «دبير مجمع تشخيص مصلحت حکومت اسلامی» به ما می گويد که عقب نشينی در مورد انرژی هسته ای با تضعيف يا حتی سقوط نظام يکی است. چرا؟ چرا مصلحت بينان رژيم فکر می کنند که بين آن تسليم و اين سقوط رابطه ای برقرار است؟ می پرسم چرا، چون عقل چنين استنباط می کند که قاعدتاً حکومت اسلامی از راه پذيرش اين خواست بين المللی می تواند هزار و يک امتياز بگيرد و آينده خود را تضمين کند، حال آنکه عقب ننشستن از اين موضع می تواند از محاصره اقتصادی گرفته تا بمباران و جنگ را با خود بهمراه آورد.

و درست در مقابل چنين پرسش ظاهراً معقولی است که دبير مجمع تشخيص مصلحت توضيح داده و می گويد: «در صورت تسليم شدن ايران در اين پرونده، نه تنها بحران و چالش عليه جمهوري اسلامي پايان نمي‌يابد، بلكه غرب، عقب‌نشيني را به منزله نقطه ضعف كشور تلقي كرده و فشارهاي خود را تشديد خواهد كرد. هم‌اكنون، علاوه بر پرونده هسته‌اي، چهار موضوع ديگر، در دستور كار آمريكا، صهيونيسم و غرب در چالش با ايران قرار دارد كه حتي اگر آنان در پرونده هسته‌اي به همه خواسته‌هاي خود برسند، بلافاصله آن موضوعات ديگر را در دستور كار خود قرار مي‌دهند.»

معنای اين حرف هم آن است که «ما به مرگ گرفته ايم تا آنها به تب راضی شوند.» چگونه؟ در اين گفتگو، دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام از «حقوق بشر، دمكراسي، تروريسم و سلاح‌هاي كشتارجمعي» بعنوان چهار موضوعی نام می برد كه محورهاي بعدي چالش ايران و آمريكا را تشكيل مي‌دهند. ايشان می پرسند: «كساني كه عقب‌نشيني در پرونده هسته‌اي را توصيه مي‌كنند، آيا در آينده نيز بر پذيرش خواسته‌هاي غرب در اين موضوعات، پافشاري خواهند كرد؟»

نوع طرح اين پرسش آشکار می کند که اگر عقب نشينی در پرونده هسته ای ـ در شرايطی خاص ـ ممکن باشد پس نشستن در برابر اين چهار خواست ديگر ممکن نيست چرا که اين چهار موضوع ماهيت و ذات حکومت اسلامی در ايران را تشکيل داده و، در واقع بعنوان «اصول انقلاب اسلامی» آن را تعريف می کنند.

آقای رضائی توضيح می دهد که: «محورهاي مورد نظر آمريكا در موضوع تروريسم، قطع ارتباط و حمايت ايران از حزب‌‌الله لبنان، شيعيان عراق و مقاومت فلسطين و حتي به رسميت شناختن اسرائيل مي‌باشد كه با اصول انقلاب اسلامي، ناسازگار است. در موضوع حقوق بشر نيز نقض بسياري از احكام اسلامي و برخورد نكردن با فساد و فحشا، از مهم‌ترين محورهاي مورد نظر غرب است... در حوزه دمكراسي نيز تضعيف يا حذف نهادهاي تضمين‌كننده اسلاميت نظام... از مهم‌ترين اهداف آمريكا و صهيونيسم را تشكيل مي‌دهند... و در بحث سلاح‌هاي كشتار جمعي نيز خلع سلاح كشور و نابودي توانايي‌هاي دفاعي و موشكي از جمله مهم‌ترين اهداف غرب در چالش با ايران است.»

بگذاريد من سخنان آقای رضائی را ترجمه کنم: «اين ها به ما می گويند دست از کمک به سازمان هائی که مبارزه مسلحانه عليه ما را تمشيت می دهند برداريد، با رعايت حقوق بشر احکام اسلامی را جاری نکنيد، نهادهای غير دموکراتيک و غير انتخابی خود را جمع کنيد و سلاح های کشتار را هم کنار بگذاريد. پس، بفرمائيد، ما اين وسط چه کاره ايم و اينجا چه می کنيم؟»

راستش من فکر می کنم حتی به چنين ترجمه ای هم نياز نيست، چرا که خود ايشان در اين مورد استدلالی چنين شيوا را مطرح می کنند: «مدافعان تسليم بايد پاسخ دهند كه آيا تن دادن به اين درخواست‌ها ـ كه عملا از "اصول نظام" چيزي باقي نمي‌گذارد ـ ممكن است؟»
و در پی اين استدلال است که ايشان برگ برنده را بر روی ميز می زنند و می گويند: «اگر قرار است به اين درخواست‌ها تن ندهيم و در برابر فشارها مقاومت كنيم، چرا اين راه را در موضوع پرونده هسته‌اي ـ كه ايران از بهترين زمينه و بيشترين اهرم‌ها براي ايستادگي برخوردار است ـ انتخاب نكنيم؟»

متوجه هستيد که ايشان چه می گويد؟ آقای رضائی خوب می داند که دفاع کردن از «اصول انقلاب اسلامی»، که عبارت باشد از سرکوب حقوق بشر و دموکراسی از يکسو و تشويق تروريسم و گستردن سلاح های کشتار، از سوی ديگر، بسيار بيشتر از دفاع از حق ايران برای دستيابی به انرژی اتمی مشکل است و، لذا، نمی خواهد کار به مصاف با آمريکا در مورد آن مسائل بکشد.
ايشان می گويد: «در پرونده هسته‌اي، به دليل آن‌كه اين موضوع پديده‌اي جهاني و خواست بيش از صد و هفتاد كشور جهان كه به فناوري صلح‌‌آميز هسته‌اي دست نيافته‌اند، است، ما از حمايت بين‌المللي به مراتب بيشتري نسبت به ديگر موضوعات برخورداريم... در حالي كه در "ديگر موضوعات"... ما با شرايط مبهم و يكطرفه‌اي روبه‌رو خواهيم شد!»

و مخلص کلام اينکه وقتی می شود با برانگيختن «احساسات مليه» مردم دلنازک جهان را به ياری طلبيد تا از «حق مسلم ما» دفاع کنند و سر همه گرم باشد، چرا دعوا را بجائی بکشانيم که هيچ آدمی عاقلی نتواند طرف کسی را بگيرد که می خواهد حقوق بشر و دموکراسی را منکر شده و تشويق تروريسم و گستردن سلاح های کشتار را سر لوحه کارش قرار دهد؟
ايشان می گويد: «در پرونده هسته‌اي "عزمی ملي" هست و همگرايي اقشار گوناگون و آحاد جامعه در اين موضوع، و خواست ملي براي دستيابي به دانش هسته‌اي (وجود دارد، اما) اين ظرفيت، در هيچ‌يك از چالش‌هاي ديگر به اين اندازه وجود ندارد!»

بدينسان، دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامی، که از چند و چون رايزنی های درونی آن مجمع با خبر است، به ما می گويد که برای حکومت اسلامی رعايت حقوق بشر و استقرار دموکراسی و امتناع از کمک به تروریسم بين الملی و توليد نکردن سلاح های کشتار جمعی بسی مشکل تر از چانه زدن با غرب در مورد انرژی هسته ای است.

حالا ما ـ يا آمريکا يا مفسران خبر ـ فکر کنيم که احترام به حقوق بشر و استقرار دموکراسی، همراه با دوری از تروريسم و سلاح گستری، همگی، از دست آوردهای عقلائی منتشری هستند که بشريت با هزار بدبختی به آن رسيده است و مخالفت با آنها «شرط عقل» نيست. آقايان اما درست از همين عقل مدرن برخوردار نيستند و متأسفانه شالوده رژيمشان را بر اموری نهادهاند که در فهم امروز آدمی «غير عقلائی» تلقی می شوند.

بدينسان، اگر نيک بنگريم، اين امروز نيست که «نظام اسلامی مسلط بر ايران» جهانيان را غافلگير کرده است؛ جهان بايد آن روزی غافلگير می شد که از دل انقلاب آزديخواهانه و استقلال طلبانه ايران رهبران سازمان های تروريستی اسلامی بقدرت نظامی و ثروت نفتی اين کشور دست يافتند و ساختار دوگانه ی مرئی و نامرئی ِ رژيم خود را بر ملتی زجر کشيده تحميل کردند.

خواجه عبدالله انصاری گفته جالبی دارد؛ چيزی قريب به اين می گويد که: «همه از آخر کار می ترسند، عبدالله اما از اول آن می ترسد!»

جمعه 15 ارديبهشت 1385 - برابر با 5 ماه مه 2006
ـ دنور، کلرادو، آمريکا