فضاى ۲۸سال پيش از اين ايران را به ياد آوريم، كه چطور با سابقه ى بيش از ۷۰سال جهاد در راه قانون گرائى و آزادى، صيد ملائى شديم و بعدها در آثار خود او دريافتيم كه موجود منجمدى است كه جِسمش در قرن بيستم و روحش در عوالم اعصار بربرى پرسه مىزند.
اگر ما كه به تعبير صحيح نخستين قربانى جهنم «بنيادگرائى» بوده ايم، با بسيجى از نيروهاى ملى و مترقى و آزادى طلب خودمان، پايگاهى را دست و پاكرده بوديم، نه فقط توان آن را داشتيم تا طومار بساط اين دكانداران دين را درهم بپيچيم و ريشه ى شرّشان را خشك كنيم، اين فرصت را هم داشتيم تا به فريب خوردگانى كه در مصر و پاكستان و عراق و اندونزى و اردن و عربستان و الجزاير و افغانستان و اينجاو آنجا جادو را خضر راه ديده اند، تفهيم كنيم:اين ره كه مى روند كاش به «تركستان»بود، به جهنم است!
حکومت آخوندی با مسخرگى هایش چه هدف هائى دارد؟
***
مسلماً ما ايرانى ها كه روياروى با خدعه هاى رژيم آشنائيم و ذات ضد مردمى و ضد آزادى آن را چون بختكى نفس گير بر سينه هاى خود يافته ايم، حق داريم ترهات مندرج در نامه ى احمدى نژاد به رئيس جمهورى آمريكا را در عين حال مصداق كاملى از مفهوم تزوير و ريا بخوانم.
خاصه آنجا كه به بوش مى نويسد: «ليبراليسم و دموكراسيِ طرز غربى شكست خورده و نتوانسته است به تحقق آرمان هاى انسانى دست يابد...»و يا آنجا كه گفته است: «ما بر اين باوريم كه تعليمات الهى پيامبران تنها راه نجات است. به من گفته اند كه شما عاليجناب [آقاى بوش] پيرو آموزش هاى مسيح هستيد.»....
شايد تنها ما مردم ايران هستيم كه ميدانيم اين مرد تا چه درجه رياكار و كاذب و دغل است و مسلماً اگر پاسخ او با ما بود ميدانستيم چگونه پرده از چهره ى دَغا پيشه ى اين دروغباف و نيرنگ كار برداريم و از او سئوال كنيم كه آيا حتى اگر بپذيريم آن «دموكراسى» غربى به آرمان هاى انسانى دست نيافته است، آن «تعليمات الهى» كه تو و شركاى تو، چراغ راه خود ساخته ايد، طى ۲۸ سال چه نصيب ملت ستمكش و دردمند ايران ساخته است؟
بى ترديد براى ما كه به دوزخ «نظام الهى و امام زمانى» تو و ياران تو گرفتاريم آسان است كه بپرسيم: در كشور ثروتمندى چون ايران، حضور (به قول خود شما) ۱۳درصد و به گفته ى اهل فن بيش از سى درصد بيكار- حضور ميليون ها معتاد به كُشنده ترين مواد مخّدر- حضور انبوه كودكان خيابانى- فروش دختران و پسران نوجوان و خردسال به دليل فقر سياه- اَشكال بى سابقه ى دزدى و اختلاس و رشوه دهى و رشوه خوارى كه به جزئى تجزيه ناپذير از نظم ادارى شما مبدل شده است- قرار بيش از ۴۵درصد نفوس كشور در زير خط فقر- وجود هزاران و هزاران كارگر شاغل ولى بى مزد كه مصداق تمام عيار بيگارى و بردگى است- تبديل سلسله ى آيت الله ها و «فقها و مجتهدان جامع الشرائط» به سلاطين آب و نان و گوشت و قند و سيمان و آهن و.... رديف زندان هاى مملو از آزاديخواهان و افرادى كه به اتهام اداى يك كلمه به نشانه ى اعتراض به جنايت ها، دغلى ها، دزدى ها و آزادى كُشى ها به زنجير كشيده شده اند- تجاوز مستمر به ابتدائى ترين حقوق مدنى و اجتماعى زنان و مردان حتى در انتخاب پوشش هاى دلخواه- داستان غارت «آقازاده ها» كه قصه ى قاطعان طريق در اعصار عتيق را تداعى مى كند- بى نصيبيِ توده ها از نخستين امكانات داروئى و درمان- بازار گرم خرافه پرستى ها و تزريق خرافات... و دهها و صدها از زمينه هائى از اين قماش كه هر كدام مصداق كامل و بى چون و چرايِ جنايت و سبعيت و قتل نفس و تعدى و تجاوز به جان و مال و ناموس يك ملت مظلوم و اسير و بى پناه است. آيا حاصل آن تعليمات و نظام (الهى) است كه بايد جانشين «دمكراسى و ليبراليسم» گويا شكست خورده ى غرب قرار گيرد؟
آرى اينها پاسخى است كه ما مردم ايران، پشت به تجربه اى كه بيش از ربع قرن است، در زير خلباره هاى آتش ستم و بى وجدانى و خباثت مشتى تبهكار نصيبمان شده است، در آستين داريم و دريغا كه در اين جهان درهم شده و دروغ و راست بهم تابيده، فرصتى نداشته ايم (و راستش را بخواهيم خود براى خود فرصتى نساخته ايم) تا دقايق آن را با ساير مردمان در ميان بگذاريم و به ويژه آن بيچارگانى را كه اينجا و آنجا به طلسم جادوگرانى چون شعبده بازان ما گرفتار شده و از سر جهل راهى را بنام «راه شريعت» پيش گرفته اند، از خطاى بدعاقبتى كه ۲۷سال پيش ما مرتكب شديم و به دوزخ رسيديم و نيز از توّهم مَحضى كه «على آباد» را در چشم آنان، شهرى آبادان و آسوده تصوير كرده است نجات دهيم.
پس توجه داريد كه من نمى خواهم بگويم كه نامه ى احمدى نژاد جُنگى بيش از ياوه ها و باطل ها نيست. من هم مى توانم بگويم كه احمدى نژاد و پيشوايش (آن كس كه گفته بود هر كس دم از گفتگو با آمريكاى جهانخوار بزند، بى غيرت است)، هر دو بنابر معيار خود، حكم بر بى غيرتى خود صادر كرده اند.
من هم با خواندن اين نامه، آن را «صحيفه اى» از آراى آميخته به ريا و خبائث يافته ام. اما حرف من اين است كه بر ما است، تنها در اين جنبه ها توقف نكنيم، در آثار و انعكاس هاى آن ولو برآمده از جهل و بى خبرى نيز نظرى بيفكنيم.
حرف من اين است كه از واقعيت ها نگريزيم و بپذيريم كه نخستين گام به سوى وادى شكست، آن است كه رونده، واقعيت ها را پشت گوش بيندازد و ديگران را نيز در پندارهاى خود شريك بداند.
واقعيت چيست؟- ميليون ها و ميليون ها، به ويژه در كشورهاى اسلامى و از جمله در عراق، افغانستان، اردن، عربستان، اندونزى، اينجا و آنجا هستند كه استعداد فريب خواريشان، حتى بيش از استعدادى است كه ۲۷سال پيش گريبان ما را گرفت و به اعماق مرداب مصيبت فرو كشيد. پس آنان را چون خود كه بوته هاى آزمايش سهمگين ستم و ستمگرى را پشت سر داريم، پنداريم. نگاه كنيم، ببينيم چطور اين بينوايان در نقطه ى اول خطى قرار گرفته اند كه ما سر گرفتيم. باز بگويم اين واقعيت را پشت گوش نيندازيم كه اين دَغَلان و فريبكاران، وقتى به ژرفاى قضاوت مردم ايران راه برده اند- مردمى كه به بهاى تجربه اى سخت و جانگير حقيقت را شناخته اند- دامگذارى را به قصد دستيابى به پشتگاهى در جوانع عقب مانده ى اسلامى به بيرون از مرزهاى ايران كشانده اند تا ناآزمودگانِ غرق در جهل را به مصداق غريقى كه براى نجات به هر خاشاكى دست مى برد، صيد كنند و صيد هم كرده اند. وقتى از زبان حتى مردم كوچه و بازار فلسطينى و مصرى و كويتى و اردنى مى شنويم كه مى گويند «آنچه را كه جمهورى اسلامى در حق ما انجام داده ما در حق خود انجام نداده ايم.» خود نشانه ى آن جهلى است كه به تور ماهيگيران مى ماند.
بار ديگر واقعيت ها را فراموش نكنيم، فضاى ۲۸سال پيش از اين ايران را به ياد آوريم، كه چطور با سابقه ى بيش از ۷۰سال جهاد در راه قانون گرائى و آزادى، صيد ملائى شديم و بعدها در آثار خود او دريافتيم كه موجود منجمدى است كه جِسمش در قرن بيستم و روحش در عوالم اعصار بربرى پرسه مى زند.
باور نويسنده ى «تايمز مالى» را بنابر رسم- با محك خودفروشى و پيوند با جمهورى اسلامى، عيار نزنيم. او روايت از واقعيتى كرده است كه مى گويد احمدى نژاد تلاش مى كند تا در دنياى اسلام الگوئى نجاتبخش از رژيم و چهره اى «قهرمان» از خود بتراشد و نظام فقاهتى را در چشم آن چشم بستگان قرينه اى از بهشت جلوه دهد و بى توفيق هم نبوده است.
جوهره ى حرف من اين است كه هر قدم را از نقطه ى نگاه به واقعيت ها آغاز كنيم و در پندارهاى خود غرق نشويم.
اگر ملت ما- با آن سابقه ى بى رقيب در تمنّاى آزادى، به فريب جادو مبتلا شد بر ساير ملت هاى هم كيش كه پشت به تجربه اى كه ما داريم، ندارند، حَرَجى نيست چنانچه آسان تر از ما به دام بيفتند. مصر كشورى است كه به ويژه در پى ورود ارتش ناپلئون، پيش از ساير اعراب (و يا عرب شده ها) با فرهنگ اروپائى و حتى بيش از ما با مظاهر «مدرنيزاسيون» آشنا شد ولى اينك شاهديم كه چطور در يك «انتخابات» نيمه آزاد، به جاى آن كه «آزادى» را اقبال كند به پيشواز يكى از بارزترين مظاهر انجماد دينى (اخوان المسلمين) مى رود. مردم مصر همچنان در هواى روزگاران سلطه ى استعمار به سر مى برند. نمى گويم كه «استعمار» رخت از جهان بربسته و چراغ سلطه گرى ها خاموش شده ولى اين هم يك واقعيت است، اغلبِ جهان سومى ها، سوراخ دعا را گم كرده اند. به جاى آن كه سلطه جوئى هاى عصر جديد را با سلاح همان سلطه جويان كه فرهنگ آنها است، دفع كنند، در افكار عتيق خود رسوب كرده اند و همين رسوب است كه ستايشگر «ستيزه جوئى» بنيادگرايان خود شده اند.
گفتم و گمان مى كنم به تكرارش مى ارزد كه بگويم، اگر در اين ميان قصورى هست، در جهتى از ما است كه ۲۷سال است در تجربه اى مرگبار خبث يك رژيم پس گرا و بربرى را شناخته ولى در انديشه ى بناى اپوزيسيونى نبوده ايم كه اگر بوديم امروز دست كم، هم سپرى براى خود در برابر ستمگرى هاى اين رژيم داشتيم و هم چراغ راهى براى ميليون ها نابينائى كه با انگيزه دستيابى به نجات به لبه ى چاه رسيده اند ولى زير پاى خود را نمى بينند. تصور من اين است كه در دنياى پريشان امروز، هيچ نيروئى، سواى حاصِل جانسوزِ تجربه ى ما، قادر نيست در برابر سيلِ روز تا روز مهيب تر و ويرانگرتر بنيادگرائى مذهبى، سدّى بسازد و چشمه ى اين آب زهرآگين را كور كند. چرا كه زندگى، خواه فردى و خواه اجتماعى نشان داده است كه هيچ وعظ و عبرتى نمى تواند جاى تجربيات عينى و عملى را پر كند و اين اسف انگيز است كه ما اين تجربه ى بيدار كننده را داريم ولى در يكسو به پرهيز از گوهرِ «خودباورى» و چشم داشت به كرامت ديگران (ديگرانى كه خود در قعر تالاب ندانم كارى ها و استيصال خود دست و پا مى زنند) و در سوى ديگر در پيله ى خود محوربينى ها و جزميت هاى مسلكى آن هم به روزگارى گرفتار شده ايم كه دنيا بيش از هر زمان ديگر به نقل و نمايش سرگذشت و سرنوشت ما نياز دارد.
آرى اگر ما كه به تعبير صحيح نخستين قربانى جهنم «بنيادگرائى» بوده ايم، با بسيجى از نيروهاى ملى و مترقى و آزادى طلب خودمان، پايگاهى را دست و پا كرده بوديم، نه فقط توان آن را داشتيم تا طومار بساط اين دكانداران دين را درهم بپيچيم و ريشه ى شرّشان را خشك كنيم، اين فرصت را هم داشتيم تا به فريب خوردگانى كه در مصر و پاكستان و عراق و اندونزى و اردن و عربستان و الجزاير و افغانستان و اينجا و آنجا جادو را خضر راه ديده اند، تفهيم كنيم: اين ره كه مى روند كاش به «تركستان» بود، به جهنم است.
اين آخرين حرف مرا (بنابر رسوم) در حساب بهادادن به رژيم ملايان واريز نكنيد، به حساب ضرورت نگاه به واقعيت ها بگذاريد:
متوليان اين رژيم بربرى، دروغگو و رياكار و آزادى كُش و نامردمند ولى پشت به جهالت هائى كه در زندگى عقب ماندگان مى جوشد از خط خود آنقدرها هم كه تصور مى كنيم بى نصيب نبوده اند. تأمل را فداى تصور نكنيم و چاره جوئى را به خوشباورى ها نفروشيم.