به ما می گويند
دست از کمک به سازمان هائی که مبارزه مسلحانه عليه ما را
تمشيت می دهند برداريد،با رعايت حقوق بشر احکام اسلامی را جاری نکنيد،
نهادهای غير
دموکراتيک و غير انتخابی خود را جمع کنيد و سلاح های کشتار را هم کنار بگذاريد.پس،
بفرمائيد، ما اين وسط چه کاره ايم و اينجا چه می کنيم؟
------------------------------------------------------------------
در سر دولتمردان اسلامی چه می گذرد؟
------------------------------------------------------------------
اسماعيل نوری علا
معمولاً «تفسير کردن اخبار» به معنی ِ گمانه زنی ِ حدوداً معقولی است درباره اينکه سازنده يا سازندگان خبر چرا چنان گفته اند و چرا چنين کرده اند ـ نوعی شکافتن ظاهر خبر بر اساس منطق و استنتاج؛ يا خواندن خطوط سپيد ميان نوشته ها بر اساس ديگر خبرها و نيز شناختی که از خبرساز داريم. اما اين روزها می بينم که مطبوعات فرنگی حکومت اسلامی را به «غير قابل پيش بينی» بودن متصف می کنند؛ بدين معنا که گفته ها و کارهای اين خبرسازان با منطق و استنتاج و اطلاعات پيشين مفسران ِ فرنگی خوانائی ندارد و خبرسازان حکومت اسلامی در هر قدم مفسران را «غافلگير» می کنند.
شايد صفاتی همچون «غير قابل پيش بينی» و «غافلگير کننده» به مذاق خبرسازان حکومت اسلامی خوش بيايد و با شنيدن آن احساس غرور کنند که توانسته اند چنان «بازی کنند» که حريف در صحنه شطرنج انديشه ها آچمز و مات شود. اما عموماً صفاتی از اين نوع به کسانی نسبت داده می شود که در حوزه عقلانيت و منطق قدم نمی زنند. يعنی، جای کسی که عقلا نتوانند حرکات و گفته هايش را پيش بينی کنند اغلب در کنج تيمارستان است. مگر اينکه شخص، در طول زمان، به ديگران ثابت کند که شطرنج را بهتر از آنان می داند و به همين علت ـ دقيقاً بر اساس عقل و منطق و شناخت منافع خويش ـ حرکت می کند و سخن می گويد. نسبت اينگونه افراد البته در برابر سفها و ديوانگان بسيار کم است.
اين روزها جهان همچنان شاهد بروز حرکات و گفتارهای ظاهراً نامعقول و غافلگير کننده ی خبرسازان حکومت اسلامی شده است. آقای لاريجانی، با لبخند شطرنجباز ماهری که از زجر دادن حريف خود رنج می برد، مرتب در برابر ميکروفن ها ظاهر می شود و سخنان «غافلگير کننده» می فرمايد. آقای احمدی نژاد، با صلابت جنگجوئی که به پيروزی خود يقين دارد، در و ديوار را به چالش می طلبد، و رهبر حکومت اسلامی، با ظاهری مست از غرور فرعونی، خبر از نابودی ابر قدرت ها و پيروزی اسلام عزيز می دهد. اين ها ظاهراً نه از تهديد می ترسند، نه از قطعنامه شورای امنيت و نه از شيردود آمريکائی واهمه دارند که در عرض دو سه سال دو همسايه ی شرقی و غربی ايران را بلعيده است، در سراسر خليج فارس و اوقيانوس هند نيرو و اسلحه پياده کرده و همه جمهوری های جدا شده از اتحاد شوروی را با خود همراه ساخته است. رهبر می گويد اگر ما را بزنيد ما هم منافع شما را در همه جهان به مخاطره خواهيم افکند، رئيس جمهور ـ که منکر کوره های آدمسوزی هيتلر هم شده ـ وعده محو اسرائيل از روی نقشه خاورميانه را می دهد، و آقای لاريجانی هم خيال بستن شاهرگ حياتی جهان از طريق غرق دو سه تا کشتی در تنگه هرمز را دارد.
مفسران گيج اند که اين آقايان براستی چگونه فکر می کنند. چطور خيال می کنند که دنيا دست روی دست خواهد گذاشت تا تنگه هرمز بسته شود و جريان نفت بند بيايد؟ چطور فکر می کنند که می توانند آن قدر اين دست و آن دست کنند تا «بمب اسلامی» ساخته شود و، نشسته بر تارک موشک شهاب 3، قلب اسرائيل را هدف بگيرد؟ چگونه است که «مصلحت بينان ِ» نظام جلوی اين چهار تا و نصفی دست پرورده ی خود لنگ انداخته، ماست ها را کيسه کرده، گفتگوی تمدن ها را معطل گذاشته و از مدارا و تساهل و مهروزی و عقلانيت ِ به اصطلاح اسلامی خود دست برداشته اند؟
اما يادمان باشد که اين ها همه پرسش هائی است درباره جمع مردان و زنانی که امامشان، با تئوريزه کردن همه آموزش های ماکياولی، بالاترين اولويت ولايت خود را «تشخيص مصلحت» قرار داد و گفت که در صدر همه ی نگرانی ها حفظ خود رژيم قرار دارد و «مصلحت نظام» هر آن چيزی است که اين رژيم را بخطر نياندازد و ـ اگر شد ـ بر عمر آن بيافزايد. به همين دليل هم هست که «مجمع تشخيص مصلحت» ـ با عضويت تمام سردمداران رژيم ـ بر فراز ساير نهادهای اين حکومت نشسته است تا مراقبت کند که ديگران دست از پا خطا نکنند. آنوقت در چنين حکومتی چگونه است که رهبر و رئيس جمهور و رئيس شورايعالی امنيت ملی اش می توانند زنجير پاره کنند و همه جهان را به مبارزه بخوانند؟ آيا براستی بر حکومت آخوندها ـ که در همه تاريخ به «زرنگی» و «نيرنگ بازی» و «تشخيص مصلحت» شهره بوده اند ـ چه رفته است که امروز، در چشم عقلای مفسران دنيا تبديل به آدميانی «غير قابل پيش بينی» و «غافلگير کننده» شده اند؟
بنظر من پاسخ چنين پرسشی در اين نکته نهفته است که برای درک «مصلحت نظام» بايد به ماهيت، يا حتی «تعريف ِ» خود نظام ـ در ديدگاه متوليانش ـ برگشت. آنگاه، با اشراف بر تعريفی که صاحبان نظام از ماهيت آن دارند، معنای حفظ نظام و، در نتيجه، حوزه مصالح آن نيز روشن می شود. حال اگر دريابيم که «ماهيت» اين پديده غيرعقلائی است، خودبخود راه های حفظ آن ماهيت و تشخيص مصالح مربوط به اين نگاهبانی هم غير عقلائی خواهد بود.
اما اشراف بر ديدگاه متوليان رژيم نسبت به ماهيت واقعی ِ آن امری نيست که به سادگی بدست آيد. آنها استادان تقيه و دروغگوئی و قلب حقيقت اند و به همين دليل کمتر دم به تله می دهند. اما هفته پيش من در سايت بازتاب به سخنانی از آقای دكتر محسن رضايي، «دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام»، درباره پرونده هستهاي برخوردم که دريچه ای بی نظير را بر طرز فکر گردانندگان رژيم می گشود و بخوبی نوع محاسبات دولتمردان اسلامی را، همراه با چگونگی شالوده رژيمشان، نشان می داد.
ايشان سخنان خود را با طرح اين نکته آغاز کرده اند: «بايد بدانيم كه امروز، پرونده هستهاي به نقطه عطفي در سرنوشت كشور تبديل شده است و نه تنها وضعيت امروز كه شرايط آينده ايران را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد.»
اما آقای رضائی، در همين وضعيت خطير، تسليم و چشمپوشي از فناوري هستهاي را توصيه نمی کنند. چرا؟ ايشان توضيح می دهند که: «(نتيجه) تسليم و چشمپوشي از فناوري هستهاي... تضعيف و يا حتي سقوط نظام در برابر فشارهاي آينده غرب خواهد بود.»
می بينيد که ايشان معتقدند که حيات و ممات نظام در همين «شيشه عمر غول» نهفته است. يعنی، «دبير مجمع تشخيص مصلحت حکومت اسلامی» به ما می گويد که عقب نشينی در مورد انرژی هسته ای با تضعيف يا حتی سقوط نظام يکی است. چرا؟ چرا مصلحت بينان رژيم فکر می کنند که بين آن تسليم و اين سقوط رابطه ای برقرار است؟ می پرسم چرا، چون عقل چنين استنباط می کند که قاعدتاً حکومت اسلامی از راه پذيرش اين خواست بين المللی می تواند هزار و يک امتياز بگيرد و آينده خود را تضمين کند، حال آنکه عقب ننشستن از اين موضع می تواند از محاصره اقتصادی گرفته تا بمباران و جنگ را با خود بهمراه آورد.
و درست در مقابل چنين پرسش ظاهراً معقولی است که دبير مجمع تشخيص مصلحت توضيح داده و می گويد: «در صورت تسليم شدن ايران در اين پرونده، نه تنها بحران و چالش عليه جمهوري اسلامي پايان نمييابد، بلكه غرب، عقبنشيني را به منزله نقطه ضعف كشور تلقي كرده و فشارهاي خود را تشديد خواهد كرد. هماكنون، علاوه بر پرونده هستهاي، چهار موضوع ديگر، در دستور كار آمريكا، صهيونيسم و غرب در چالش با ايران قرار دارد كه حتي اگر آنان در پرونده هستهاي به همه خواستههاي خود برسند، بلافاصله آن موضوعات ديگر را در دستور كار خود قرار ميدهند.»
معمولاً «تفسير کردن اخبار» به معنی ِ گمانه زنی ِ حدوداً معقولی است درباره اينکه سازنده يا سازندگان خبر چرا چنان گفته اند و چرا چنين کرده اند ـ نوعی شکافتن ظاهر خبر بر اساس منطق و استنتاج؛ يا خواندن خطوط سپيد ميان نوشته ها بر اساس ديگر خبرها و نيز شناختی که از خبرساز داريم. اما اين روزها می بينم که مطبوعات فرنگی حکومت اسلامی را به «غير قابل پيش بينی» بودن متصف می کنند؛ بدين معنا که گفته ها و کارهای اين خبرسازان با منطق و استنتاج و اطلاعات پيشين مفسران ِ فرنگی خوانائی ندارد و خبرسازان حکومت اسلامی در هر قدم مفسران را «غافلگير» می کنند.
شايد صفاتی همچون «غير قابل پيش بينی» و «غافلگير کننده» به مذاق خبرسازان حکومت اسلامی خوش بيايد و با شنيدن آن احساس غرور کنند که توانسته اند چنان «بازی کنند» که حريف در صحنه شطرنج انديشه ها آچمز و مات شود. اما عموماً صفاتی از اين نوع به کسانی نسبت داده می شود که در حوزه عقلانيت و منطق قدم نمی زنند. يعنی، جای کسی که عقلا نتوانند حرکات و گفته هايش را پيش بينی کنند اغلب در کنج تيمارستان است. مگر اينکه شخص، در طول زمان، به ديگران ثابت کند که شطرنج را بهتر از آنان می داند و به همين علت ـ دقيقاً بر اساس عقل و منطق و شناخت منافع خويش ـ حرکت می کند و سخن می گويد. نسبت اينگونه افراد البته در برابر سفها و ديوانگان بسيار کم است.
اين روزها جهان همچنان شاهد بروز حرکات و گفتارهای ظاهراً نامعقول و غافلگير کننده ی خبرسازان حکومت اسلامی شده است. آقای لاريجانی، با لبخند شطرنجباز ماهری که از زجر دادن حريف خود رنج می برد، مرتب در برابر ميکروفن ها ظاهر می شود و سخنان «غافلگير کننده» می فرمايد. آقای احمدی نژاد، با صلابت جنگجوئی که به پيروزی خود يقين دارد، در و ديوار را به چالش می طلبد، و رهبر حکومت اسلامی، با ظاهری مست از غرور فرعونی، خبر از نابودی ابر قدرت ها و پيروزی اسلام عزيز می دهد. اين ها ظاهراً نه از تهديد می ترسند، نه از قطعنامه شورای امنيت و نه از شيردود آمريکائی واهمه دارند که در عرض دو سه سال دو همسايه ی شرقی و غربی ايران را بلعيده است، در سراسر خليج فارس و اوقيانوس هند نيرو و اسلحه پياده کرده و همه جمهوری های جدا شده از اتحاد شوروی را با خود همراه ساخته است. رهبر می گويد اگر ما را بزنيد ما هم منافع شما را در همه جهان به مخاطره خواهيم افکند، رئيس جمهور ـ که منکر کوره های آدمسوزی هيتلر هم شده ـ وعده محو اسرائيل از روی نقشه خاورميانه را می دهد، و آقای لاريجانی هم خيال بستن شاهرگ حياتی جهان از طريق غرق دو سه تا کشتی در تنگه هرمز را دارد.
مفسران گيج اند که اين آقايان براستی چگونه فکر می کنند. چطور خيال می کنند که دنيا دست روی دست خواهد گذاشت تا تنگه هرمز بسته شود و جريان نفت بند بيايد؟ چطور فکر می کنند که می توانند آن قدر اين دست و آن دست کنند تا «بمب اسلامی» ساخته شود و، نشسته بر تارک موشک شهاب 3، قلب اسرائيل را هدف بگيرد؟ چگونه است که «مصلحت بينان ِ» نظام جلوی اين چهار تا و نصفی دست پرورده ی خود لنگ انداخته، ماست ها را کيسه کرده، گفتگوی تمدن ها را معطل گذاشته و از مدارا و تساهل و مهروزی و عقلانيت ِ به اصطلاح اسلامی خود دست برداشته اند؟
اما يادمان باشد که اين ها همه پرسش هائی است درباره جمع مردان و زنانی که امامشان، با تئوريزه کردن همه آموزش های ماکياولی، بالاترين اولويت ولايت خود را «تشخيص مصلحت» قرار داد و گفت که در صدر همه ی نگرانی ها حفظ خود رژيم قرار دارد و «مصلحت نظام» هر آن چيزی است که اين رژيم را بخطر نياندازد و ـ اگر شد ـ بر عمر آن بيافزايد. به همين دليل هم هست که «مجمع تشخيص مصلحت» ـ با عضويت تمام سردمداران رژيم ـ بر فراز ساير نهادهای اين حکومت نشسته است تا مراقبت کند که ديگران دست از پا خطا نکنند. آنوقت در چنين حکومتی چگونه است که رهبر و رئيس جمهور و رئيس شورايعالی امنيت ملی اش می توانند زنجير پاره کنند و همه جهان را به مبارزه بخوانند؟ آيا براستی بر حکومت آخوندها ـ که در همه تاريخ به «زرنگی» و «نيرنگ بازی» و «تشخيص مصلحت» شهره بوده اند ـ چه رفته است که امروز، در چشم عقلای مفسران دنيا تبديل به آدميانی «غير قابل پيش بينی» و «غافلگير کننده» شده اند؟
بنظر من پاسخ چنين پرسشی در اين نکته نهفته است که برای درک «مصلحت نظام» بايد به ماهيت، يا حتی «تعريف ِ» خود نظام ـ در ديدگاه متوليانش ـ برگشت. آنگاه، با اشراف بر تعريفی که صاحبان نظام از ماهيت آن دارند، معنای حفظ نظام و، در نتيجه، حوزه مصالح آن نيز روشن می شود. حال اگر دريابيم که «ماهيت» اين پديده غيرعقلائی است، خودبخود راه های حفظ آن ماهيت و تشخيص مصالح مربوط به اين نگاهبانی هم غير عقلائی خواهد بود.
اما اشراف بر ديدگاه متوليان رژيم نسبت به ماهيت واقعی ِ آن امری نيست که به سادگی بدست آيد. آنها استادان تقيه و دروغگوئی و قلب حقيقت اند و به همين دليل کمتر دم به تله می دهند. اما هفته پيش من در سايت بازتاب به سخنانی از آقای دكتر محسن رضايي، «دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام»، درباره پرونده هستهاي برخوردم که دريچه ای بی نظير را بر طرز فکر گردانندگان رژيم می گشود و بخوبی نوع محاسبات دولتمردان اسلامی را، همراه با چگونگی شالوده رژيمشان، نشان می داد.
ايشان سخنان خود را با طرح اين نکته آغاز کرده اند: «بايد بدانيم كه امروز، پرونده هستهاي به نقطه عطفي در سرنوشت كشور تبديل شده است و نه تنها وضعيت امروز كه شرايط آينده ايران را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد.»
اما آقای رضائی، در همين وضعيت خطير، تسليم و چشمپوشي از فناوري هستهاي را توصيه نمی کنند. چرا؟ ايشان توضيح می دهند که: «(نتيجه) تسليم و چشمپوشي از فناوري هستهاي... تضعيف و يا حتي سقوط نظام در برابر فشارهاي آينده غرب خواهد بود.»
می بينيد که ايشان معتقدند که حيات و ممات نظام در همين «شيشه عمر غول» نهفته است. يعنی، «دبير مجمع تشخيص مصلحت حکومت اسلامی» به ما می گويد که عقب نشينی در مورد انرژی هسته ای با تضعيف يا حتی سقوط نظام يکی است. چرا؟ چرا مصلحت بينان رژيم فکر می کنند که بين آن تسليم و اين سقوط رابطه ای برقرار است؟ می پرسم چرا، چون عقل چنين استنباط می کند که قاعدتاً حکومت اسلامی از راه پذيرش اين خواست بين المللی می تواند هزار و يک امتياز بگيرد و آينده خود را تضمين کند، حال آنکه عقب ننشستن از اين موضع می تواند از محاصره اقتصادی گرفته تا بمباران و جنگ را با خود بهمراه آورد.
و درست در مقابل چنين پرسش ظاهراً معقولی است که دبير مجمع تشخيص مصلحت توضيح داده و می گويد: «در صورت تسليم شدن ايران در اين پرونده، نه تنها بحران و چالش عليه جمهوري اسلامي پايان نمييابد، بلكه غرب، عقبنشيني را به منزله نقطه ضعف كشور تلقي كرده و فشارهاي خود را تشديد خواهد كرد. هماكنون، علاوه بر پرونده هستهاي، چهار موضوع ديگر، در دستور كار آمريكا، صهيونيسم و غرب در چالش با ايران قرار دارد كه حتي اگر آنان در پرونده هستهاي به همه خواستههاي خود برسند، بلافاصله آن موضوعات ديگر را در دستور كار خود قرار ميدهند.»
معنای اين حرف هم آن است که «ما به مرگ گرفته ايم تا آنها به تب راضی شوند.» چگونه؟ در اين گفتگو، دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام از «حقوق بشر، دمكراسي، تروريسم و سلاحهاي كشتارجمعي» بعنوان چهار موضوعی نام می برد كه محورهاي بعدي چالش ايران و آمريكا را تشكيل ميدهند. ايشان می پرسند: «كساني كه عقبنشيني در پرونده هستهاي را توصيه ميكنند، آيا در آينده نيز بر پذيرش خواستههاي غرب در اين موضوعات، پافشاري خواهند كرد؟»
نوع طرح اين پرسش آشکار می کند که اگر عقب نشينی در پرونده هسته ای ـ در شرايطی خاص ـ ممکن باشد پس نشستن در برابر اين چهار خواست ديگر ممکن نيست چرا که اين چهار موضوع ماهيت و ذات حکومت اسلامی در ايران را تشکيل داده و، در واقع بعنوان «اصول انقلاب اسلامی» آن را تعريف می کنند.
آقای رضائی توضيح می دهد که: «محورهاي مورد نظر آمريكا در موضوع تروريسم، قطع ارتباط و حمايت ايران از حزبالله لبنان، شيعيان عراق و مقاومت فلسطين و حتي به رسميت شناختن اسرائيل ميباشد كه با اصول انقلاب اسلامي، ناسازگار است. در موضوع حقوق بشر نيز نقض بسياري از احكام اسلامي و برخورد نكردن با فساد و فحشا، از مهمترين محورهاي مورد نظر غرب است... در حوزه دمكراسي نيز تضعيف يا حذف نهادهاي تضمينكننده اسلاميت نظام... از مهمترين اهداف آمريكا و صهيونيسم را تشكيل ميدهند... و در بحث سلاحهاي كشتار جمعي نيز خلع سلاح كشور و نابودي تواناييهاي دفاعي و موشكي از جمله مهمترين اهداف غرب در چالش با ايران است.»
بگذاريد من سخنان آقای رضائی را ترجمه کنم: «اين ها به ما می گويند دست از کمک به سازمان هائی که مبارزه مسلحانه عليه ما را تمشيت می دهند برداريد، با رعايت حقوق بشر احکام اسلامی را جاری نکنيد، نهادهای غير دموکراتيک و غير انتخابی خود را جمع کنيد و سلاح های کشتار را هم کنار بگذاريد. پس، بفرمائيد، ما اين وسط چه کاره ايم و اينجا چه می کنيم؟»
راستش من فکر می کنم حتی به چنين ترجمه ای هم نياز نيست، چرا که خود ايشان در اين مورد استدلالی چنين شيوا را مطرح می کنند: «مدافعان تسليم بايد پاسخ دهند كه آيا تن دادن به اين درخواستها ـ كه عملا از "اصول نظام" چيزي باقي نميگذارد ـ ممكن است؟»
و در پی اين استدلال است که ايشان برگ برنده را بر روی ميز می زنند و می گويند: «اگر قرار است به اين درخواستها تن ندهيم و در برابر فشارها مقاومت كنيم، چرا اين راه را در موضوع پرونده هستهاي ـ كه ايران از بهترين زمينه و بيشترين اهرمها براي ايستادگي برخوردار است ـ انتخاب نكنيم؟»
متوجه هستيد که ايشان چه می گويد؟ آقای رضائی خوب می داند که دفاع کردن از «اصول انقلاب اسلامی»، که عبارت باشد از سرکوب حقوق بشر و دموکراسی از يکسو و تشويق تروريسم و گستردن سلاح های کشتار، از سوی ديگر، بسيار بيشتر از دفاع از حق ايران برای دستيابی به انرژی اتمی مشکل است و، لذا، نمی خواهد کار به مصاف با آمريکا در مورد آن مسائل بکشد.
ايشان می گويد: «در پرونده هستهاي، به دليل آنكه اين موضوع پديدهاي جهاني و خواست بيش از صد و هفتاد كشور جهان كه به فناوري صلحآميز هستهاي دست نيافتهاند، است، ما از حمايت بينالمللي به مراتب بيشتري نسبت به ديگر موضوعات برخورداريم... در حالي كه در "ديگر موضوعات"... ما با شرايط مبهم و يكطرفهاي روبهرو خواهيم شد!»
و مخلص کلام اينکه وقتی می شود با برانگيختن «احساسات مليه» مردم دلنازک جهان را به ياری طلبيد تا از «حق مسلم ما» دفاع کنند و سر همه گرم باشد، چرا دعوا را بجائی بکشانيم که هيچ آدمی عاقلی نتواند طرف کسی را بگيرد که می خواهد حقوق بشر و دموکراسی را منکر شده و تشويق تروريسم و گستردن سلاح های کشتار را سر لوحه کارش قرار دهد؟
ايشان می گويد: «در پرونده هستهاي "عزمی ملي" هست و همگرايي اقشار گوناگون و آحاد جامعه در اين موضوع، و خواست ملي براي دستيابي به دانش هستهاي (وجود دارد، اما) اين ظرفيت، در هيچيك از چالشهاي ديگر به اين اندازه وجود ندارد!»
بدينسان، دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام اسلامی، که از چند و چون رايزنی های درونی آن مجمع با خبر است، به ما می گويد که برای حکومت اسلامی رعايت حقوق بشر و استقرار دموکراسی و امتناع از کمک به تروریسم بين الملی و توليد نکردن سلاح های کشتار جمعی بسی مشکل تر از چانه زدن با غرب در مورد انرژی هسته ای است.
حالا ما ـ يا آمريکا يا مفسران خبر ـ فکر کنيم که احترام به حقوق بشر و استقرار دموکراسی، همراه با دوری از تروريسم و سلاح گستری، همگی، از دست آوردهای عقلائی منتشری هستند که بشريت با هزار بدبختی به آن رسيده است و مخالفت با آنها «شرط عقل» نيست. آقايان اما درست از همين عقل مدرن برخوردار نيستند و متأسفانه شالوده رژيمشان را بر اموری نهادهاند که در فهم امروز آدمی «غير عقلائی» تلقی می شوند.
بدينسان، اگر نيک بنگريم، اين امروز نيست که «نظام اسلامی مسلط بر ايران» جهانيان را غافلگير کرده است؛ جهان بايد آن روزی غافلگير می شد که از دل انقلاب آزديخواهانه و استقلال طلبانه ايران رهبران سازمان های تروريستی اسلامی بقدرت نظامی و ثروت نفتی اين کشور دست يافتند و ساختار دوگانه ی مرئی و نامرئی ِ رژيم خود را بر ملتی زجر کشيده تحميل کردند.
خواجه عبدالله انصاری گفته جالبی دارد؛ چيزی قريب به اين می گويد که: «همه از آخر کار می ترسند، عبدالله اما از اول آن می ترسد!»
جمعه 15 ارديبهشت 1385 - برابر با 5 ماه مه 2006
ـ دنور، کلرادو، آمريکا