19 December 2008

زبر دستی که دایم می مکد خون و طراوت را نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید


فضا را تيره مي دارد،
ولي هرگز نمي بارد



مهدی اخوان ثالث


سیاهی از درون کاهدود دریاها
برآمد ، با نگاهی حیله گر،
با اشک آویزان
به دنبالش سیاهی های دگر آمدند از راه ،
بگستردند بر صحرای عطشان قیر گون دامان .

سیاهی گفت :
- " اینک من ، بهین فرزند دریاها ،
شما را ای گروه تشنگان سیراب خواهم کرد
چه لذت بخش و مطبوع است مهتاب پس از باران
پس از باران جهان را غرقه در مهتاب خواهم کرد.
بپوشد هر درختی میوه اش را در پناه من ،
ز خورشیدی که دایم می مکد خون و طراوت را.
نبینم ... وای !.... این شاخک چه بی جان است و پژمرده ...."

سیاهی با چنین افسون مسلط گشت بر صحرا
زبر دستی که دایم می مکد خون و طراوت را
نهان در پشت این ابر دروغین بود و می خندید
مه از قعر محاقش پوزخندي زد بر اين تزوير
نگه مي كرد غار تيره با خميازه ي جاويد .

گروه تشنگان در پچ پچ افتادند
"ـ ديگر اين همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد "
ولي پير دروگر گفت با لبخندي افسرده:
ـ"فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد "

خروش رعد غوغا كرد ،
با فرياد غول آسا
غريو از تشنگان برخاست
"ـ باران است ... هي ! ... باران! پس از هرگز ... خدا را شكر ... چندان بد نشد آخر "...

ز شادي گرم شد خون در عروق سرد بيماران
به زير ناودانها تشنگان ، با چهره هاي مات
فشرده بين كفها كاسه هاي بي قراري را
-"تحمل كن پدر ... بايد تحمل كرد "...
ـ "مي دانم تحمل مي كنم اين حسرت و چشم انتظاري را..."

ولي باران نیامد ...


"ـ پس چرا باران نمي آيد ؟"
" -نمي دانم ولي اين ابر باراني ست ، مي دانم "
"ـ ببار اي ابر بارانی!ببار اي ابر بارانی
شکایت می کنند از من لبان خشک عطشانم."

ـ"شما را ای گروه تشنگان سیراب خواهم کرد."
صدای رعد آمد با فریاد غول آسا.
ولی باران نیامد...
ـ " پس چرا باران نمی آید؟"


سر آمد روزها با تشنگي بر مردم صحرا
گروه تشنگان در پچ پچ افتادند :
"ـ آيا اين همان ابر است كاندر پي هزاران روشني دارد ؟"
و آن پير دورگر گفت با لبخند زهر آگين
-" فضا را تيره مي دارد ، ولي هرگز نمي بارد"!